M183    فردوسی نیز از سلوک الهی میگوید

 

پیش گفتار:

          هنگامیکه لشکریان عرب صحرا، بنام اسلام اسمی غیر سلوکی، بایران زمین یورش بردند، چز غارت و ربودن زنان و برده گیری هدفی نداشتند. و برای جکومت خود نیاز بتبدیل زبان فارسی بعربی و ببهانه فهم قرآن، جمع آوری شده عمر و دستکاری عثمان، از برخی گفته های سلوکی پیامبر بود. که بقول مولا علیّ، صاحب ولایت سلوکی محمد، در نهصد جای آن دستکاری و اضافات و حذف و تغییرات نمودند.چون لازمه جکومت دیکتاتوری دینی بر چهان وسیع آن روز ایران وروم و مصر،زبانهای محلّی را از بین ببرند. همه جا موفّق شدند مگر در ایران، که مواجه بفرهنگ وسیع زردشتی خسروانی شدند. زیرا تمام اقوام متفاوت ایران بزرگ، هر یک زبان محلّی خود را داشتند. و با زبان دری فارسی باهم ارتباط داشتند. و تاکنون نیز زبان فارسی زبان بین الأقوام ایرانی میباشد.

زبان دری معروف بفارسی عملا ربطی باستان فارس ندارد. ولی ساسانیان سرزمین فارس وتخت جمشید که در کنترل بیشتر آنان بود، زبان دری مقدّس بیشتر عمومیّت مردم بود. وچون زبان محلّی شده بود. درحالیکه زبان دری در أصل در خراسان بزرگ وما واء النهر بود ،که اکنون بیرون از مرزهای کشور ایران میباشند. زیرا گروههای بیشتری از سالکان الهی ولایت سلوکی زردشت در عصور اولیّه در بین آنها وجود داشت. و نام دری بمعنی( در و باب ولایت) سلوک الهی زردشت است. که باز ربطی بزبانهای محلّی آن سامان نداشت. ولی پیامبر که خود از قریش زردشتی الأصل بود، ایرانیان را فارسیان خواند. که بمعنی پارسایان و رهروان سلوک الهی بود. قریش و یهودیان و ایلی الهی های معروف بعلّی اللهی ، و بسیاری دیگر از فرقه های مذهبی خاورمیانه شاخه های زردشتی میباشند. که أکثرا قشری غیر سلوکی منظور خداوند هستند. ونام أدیان ومذاهب بر خود میگذارند. و ألاّ سالکان همه ادیان أصلی ششگانه پیامبران أولی العزم ،آدم کیومرث و میترای نوح و بودا و زردشت و مسیح و محمد همگی یک دین الهی هستند .که همان دین سلوک الهی میباشد. و باید با یک ولیّ الهی زنده و بمعرّفی خداوند بوده باشند، تا بمراتب شهود تجلّیات پیامبر اولی العزم و ولیّ الهی زنده خود برسند.

اعراب مهاچم عرفان وحکمتهای الهی محمد را نداشتند. که همیشه انگشت شماری از اولیای الهی ولایت محمدی هستند. که در بین مهاجمین و فرماندهان آنان، وحتی خلفای اموی وعبّاسی وجود نداشت. لذا اعراب با فرهنگ نیرومند و الهی زردشت و حکمتهای خسروانی ایرانیان روبرو بودند. وجز با کشتار و مالیّات سرانه بنام جزیه وخراج، نتوانستند آنطور که میخواستند زبان عربی را جای زبان فارسی کنند. و کوشش های فردوسی وچند عارف و متفکّر ایرانی قرون بعدی، باعث حفظ زبان فارسی دری شد، که کاملا در أمان از زبان عربی نیست. و مسلمانان ایرانی از نوع اصطلاحا سنّی بودند. تا صفویان بزور شمشیر مردم را اصطلاحا شیعه نمودند .که هیچکدامشان خواسته خدا و پیامبر نیستند. و مذهب شیعه ظرف پنج قرن گذشته، وسیله مبارزه سیاسی و استقلال طلبی ایرانیان بود. که علی رغم تعصّب ولایت سیاسی برای مولا علیّ، همچنان دین ومذهب شیعه قشری وحتی مشرکانه دارند.

پس مهاجمین عرب تماما آثار مکتوب عرفانی اولیای الهی قبلی و فرهنگ ایرانیان را معدوم نمودند. که گفتند جز قرآن نباید باقی باشد. و چند قرن بعد بود، که بفکر ترجمه علوم وآثار ملل دیگر افتادند. که بیشتر آثاری یونانی و مسیحی و أندک بود. همراه مزاحمتهای خلفا و حکام عرب .چون فیروز معروف بابن مقفّع، که باتهام بازگشت بزردشتیزم کشته شد. و ما اکنون از فردوسی میگوﺌیم، که مانع از زوال فرهنگ دری و حکمتهای خسروانی ایرانیان شد .وی بفکر چاره أندیشی افتاد، که بنظم و تألیف شاهنامه منجر شد. زیرا شعر ونظم مانند چاب امروزه، وسیله حفظ اصالت یک مجموعه افکار بود. که امکان دستکاری در آن کمتر است . ولی کتاب شاهنامه، تاریخ قدیم ایران بخصوص افسانه های محلّی وافکار و عقاید ایرانیان بود. که گرچه واقعیّت تاریخی ندارند، ولی برای مردم عامی همیشه افسانه های تاریخی شیرین تر وچالب تر ازوقایع تاریخی میباشد. و فردوسی نجات دهنده زبان فارسی دری، بزبان قهرمانان افسانه ای شاهنامه و با مبالغات معمول در منقولات تاریخی، افکار عرفانی ایرانی قدیم خود را بیان کرده است. در حالیکه فردوسی در حدود پنج قرن بعد از حمله اعراب بایران زمین بود که بفکر شاهنامه نوشتن افتاد .وخود نیز مسلمان با روش سلوک الهی بود، که بهدایتهای الهی ولایت سلوکی محمدی رسید. و با الهامات لدنّی و تعلیمات و کمکهای الهی بکار شاهنامه پرداخت. که حکمتهاد الهی بالاتر از حکمتهای خسروانی میباشد. و جکمتهای الهی ولایت زردشت با اصالت آن، سطح پایین تر از حکمتهای الهی ولایت تازه تر مسیح، و هردو نیز سطح پایین تر از حکمتهای ولایت محمدی هستند. که از سطح عرش رحمان هدایتهای الهی دارد. تا نوبت بمهدی موعود در ٥٥ دیگر که بشهود بالاتر نور رب ّ رحمان خواهد رسید.

نام فردوسی بمعنی انسان کامل الهی و فردیس و فروهر یافته است .که از مراتب الهی و شهودی خود گرفته است . و همه اولیای الهی بازگشته بخلق، نام وکنیه الهی خود را دارند. خواننده شاهنامه اکنون کمتر از معاصران فردوسی فهم و برداشت سلوکی و عرفان الهی از کلمات شاهنامه دارد. و لذا ما نیز بقصد تکمیل نظریه سلوک الهی، که همان حقیقت الهی تمام ادیان رسمی و مذاهب قشری، و جتی مکاتب فکری و علمی وفلسفی است. بقصد نشان دادن مقصود سلوک الهی فردوسی میباشد. گرچه نمیتوانیم حق ّ مطلب را أدا نماییم. که تخصص زبان شناسی دری را ندارم. و تا آنجا که خداوند هدایت وکمک نماید مطرح میکنم. فراموش نکنیم ایرانیان با شناخت شاهنامه ، تنها بقصد همبستگی ملّی و نژادی نباید باشد. گرچه مخالف آن نیستم. ولی باید بقصد رسیدن بهدف خداوند برای سلوک و معرفت تجلّیات باشد. تا بکمالات الهی و الهامات لدنّی سطح بالاتر رسید. که هدف الهی برای آفرینش نوع بشری ما میباشد. تا پس از مرگ در تولد در نوع فوق بشری فرشته گونه، با هزاران برابر عقل و کرامات بالفعل و بالقوّه بیشتری ودر فصل نوع فوق بشری بالاتری بجهان تولد خواهیم داشت. تا ضمن تجدید شهودهای قبلی خود، بیک شهود و تجلّی الهی بالاتر رسید. و بعقل بیشتر و امکانات حیاتی بالفعل و بالقوّه بیشتر برسد. که باز در تولّد بالاتر بجهان، و شرایط مناسب زمانهای آینده و امکان تولد، پس از تجدید شهودهای قبلی بیک شهود تازه بالاتر رسید . فردوسی با شهودهای هفتگانه محمدی خود، از اولیای ولایت زردشت میگوید. که زردشت واولیای زردشتی و تا کنون با تجدید سه شهود ولایتهای پیشین بودا و میترا و آدم کیومرث، بشهود چهارم تازه نور مرتضوی وعرش الهی مصطفوی میرسیدند .که بنام( ایلی و ایلیا) و غیره برای شهود چهارم میگفتند. و با مرگ قبل از مرگ باین مقام الهی مرتضوی میرسیدند و اکنون میرسند. اگرچون زردشت واولیای تاریخی او ازجمشید شدگان تاریخی باشند. و اگر مشیّت و بدای الهی بود، بشهود پنجم عرش مقام الهی مصطفوی در تسمیه سلوک محمدی، میرسیده ومیرسند. و از خواب مرگ خود بیدار وتولد دوم الهی خود را مییافتند و مییابند. که بعثت و رسالت الهی برای چند سالک احتمالی داشته باشند. و نه برای برپاییی حکومت مذهبی و فرقه سازی مذهبی بوده باشد. که معمولا سالکان موفّق با هر کامل الهی، ودر هر ولایت سلوک الهی نام طریقت دارند و نه فرقه و مذهب. وتا وقتیکه ولیّ الهی زنده بازگشته بخلق داشته باشند طریقت آنان الهی است .واالاّّ بدون ولیّ الهی زنده، آن طریقت اعتبار الهی ندارد. که تقلید از مردگان حرام است. زیرا شرک بخدا وولایت های زنده خواهد بود. که تماما قشری های دینی ومذهبی بوده و بهمین دلیل، ندانسته با عبادات خود گناه بیشتری میکنند. که سلوک الهی مقبول خداوند و تنها با یک ولیّ الهی زنده را ندارند. در این میان فردوسی بقول خودش، سی سال رنح برد که عچم را زنده کرد. ودر واقع عجم بمعنی جم نشده و ناشایستگان قشری در هر دین و مذهبی که باشند ،عملا منفورترین از نظر خداوند وانبیای خودشان هستند .زیرا همه باید جم و کامل الهی شوند، و تجلّیات الهی تا قائم برسند .و الاّ دوچار کارماهای پس از مرگ میشوند، که تکرار گذشته ها را در آینده ها خواهند نمود. کاملان محمدی بنور قائم روح القدس، ومسیحیان کامل با نور پنجم نور مصطفوی، و کاملان زردشتی بنور چهارم مرتضوی میرسند. و هر کاملی الهی با شهود آخر عرشی، تولد دوم و الهی خود را مییابند. تا نوبت مهدی موعود وشهود برتر نور رحمان، و عرش رب ّ برتر از رجمان وهزاران برابر عقل نوع بشری برسند. که عقل نوع بشری در هر حال توان رسیدن بنور رحمان را ندارند. ولی محمدیان کامل بازگشته بخلق بعرش رحمان میرسند.

فردوسی از زبان قهرمانان افسانه ای شاهنامه، و در پوششی تاریخی، و بیشتر در جنگ و قهرمانی ها مطالب خود را بیان میکند. که جنگها بمعنی مبارزات سلوکی ، مقصود الهی برای سلوک میباشد. و حکمتهای فردوسی در سطح فلسفه وحکمتهای تمامی ولایتهای سلوکی ششگانه میباشد . و از( کیان خورّه) محمدی عرش رحمان میگوید. که زردشت کیان خورّه او، نور مرتضوی ایلیا، ومسیح کیان خورّه او نور مصطفوی بود .و برای مهدویان کامل در آینده، نور رحمان کیان خورّه آنان خواهد بود. تا رب ّ برتر از رحمان را در تولدات انواع بالاتر از نوع فوق بشری ادامه شهود شود.و تا بفرض محال بنور الأنوار الله رب ّ الأرباب آهورمزدا رسید .که بازگشت همه بسوی خداوند گفته شده است . قرّه های تجلّیات شهودی را قریش زردشتی الأصل، خورّه خورنق و غرّه گفتند. و با تعریب الفاظ زردشتی قریش، بوسیله نویسندگان بعدی بتدریج از مفاهیم أصلی سلوکی دور شده، و تبدیل باصطلاحات مکاتب عقیدتی مذهبی سنّی یا شیعی یا اسامی دیگر گردید. و میلیونها انسان را از راه خدا دور تر کرده اند. پس گناه کاری بنام عبادت میکنند. که باید سلوک الهی با یک ولیّ الهی زنده بمعرفی خداوند بنمایند.زیرا جز جهنّم پروری نکرده اند. و ما در نوشته های خود، برداشتهای سلوکی الفاظ را مینماییم. که مقصود خداوند و پیامبران و اولیای الهی میباشد. و ما در حدّ توان خود ترجمه سلوکی شاهنامه را بفارسی رایج کنونی مینماییم. و خواننده گرامی شاهنامه را در این تفسیرات سلوکی ، متوجّه مقصود سلوک الهی فردوسی مینماییم . که تنها اولیای الهی بمراتب شهودی رسیده اند. وشایستگان در هر زمان نیز میرسند. تا دوچار کارماهای پس از مرگ و تکرار گذشته ها در آینده ها نگرد ند. که تولّدات حقیر نوعی در نسخ ومسخ وفسخ و رسخ و وسخ نشوند. تا باز پس از صدها هزار یا میلیونها سال دیگر،بهمین نوع بشری ولزوم رسیدن بکمالات و تجلّی نور روح القدس، ایدآل کمال الهی میسّر نوع بشری برسند. که بانواع فوق بشری بالاتری بروند. که همه موجودات حتی ارواح أتم ها خواهند رسید. وما جداگانه تجربیّات سلوکی خودرا گفته ایم .و خواننده گرامی باید از پیر وولیّ الهی خود، تعلیمات ونظریّات مناسب خود را بشنود. که تنها راه کسب رضایت الهی میباشد. که سعادت أبدی در تولّدات برتر از نوع بشری بدنبال داریم. و ضرورت فطرت و ژنتیک روحی همگی ما میباشد.

و اینک مروری سریع بر اشعار شاهنامه مبنماﺌیم .بفرض اینکه خواننده گرامی شاهنامه را در اختیار داردد . وما از شاهنامه ژول مول استفاده میکنیم . که ممکن است حذف و تغییراتی داشته باشد .چون در عصر دشمنی آخوندهای قشری ولایت فقیه مشرک ایران بچاپ رسیده است. و اگر محقٌقان شرق و غرب جهان از آثار فردوسی شناسی کرده و باهم اختلاف نظر دارتد، زیرا آگاهی از سلوک الهی فردوسی ندارند. که فردوسی در آغاز حیات و سپس بعد از کمال سلوکی خود، قصد ابلاغ امر سلوک الهی را نمود و برحسب شرایط سیاسی و مذهبی زمان خود اظهار عقیده کرده است . زیرا هرج ومرج دینی و ملٌی وجود داشت . و نیز خطر فراموشی زبان دری رایج زمان که تا حدودی بعدها با اشعار فردوسی و هزار و اندی شاعر و عارف ایرانی دیگر که اشعارشان تا کنون بچاپ رسیده زبان فارسی کنونی شده است. و همچنان در معرض خطر نفوذ زبان عربی و زبانهای فرنگی عصر حاضر میباشد. که زبان دری زبان پارسایان صوفی و سالک و برهمنان کامل، در واقع زبان ( در ) ورودی ذهن انسان مستعد بعوالم الهی و عرفانی در معراجهای شهودی انسان میباشد. و اگر که ما برداشت سلوکی و شهودی از شاهنامه را مینماﺌیم ، در باره قرآن واحادیث پیامبر و گفته های تمامی اولیا و عرفای ایرانی و غیر ایرانی باید داشته باشیم. آنگاه هدف و مقصود ذهن فردوسی برایمان مشخٌص میشود. و با استفاده از افسانه های غیر واقعی تاریخ ایران زمین، و یا از تاریخ پادشاهان محلٌی و قبیله ای آن زمانها که ملوک الطواﺌفی وجود داشت میتوان بمشکلات کار فردوسی و وضوح هدف او، و برای هر زمان بعدی ایرانیان، هدف مقدٌس سلوک الهی یا مقدٌس شدن و( سنت )گردیدن روان خود میباشد. بامآموریٌت الهی فردوسی از بهشتیان شد و دارای فرٌ و فروهر پادشاهی الهی برای چند سالک خود میباشد. ولد برای دیگران در حدود نصایح عقلی و اخلاقی و ملٌی استفاده میشود. که کمتر در زمانهای بعدی تا عصر ما متوجٌه پیام مهمٌ فردوسی پدر زبان فارسی و حتی پدر مؤرخین تاریخ سمبولیک ایران زمین میشویم . و کمتر بهدف سلوک الهی فردوسی میشویم. و ما در این مقاله هدف ، متوجٌه نمودن خواننده گرامی ودر هر زمان است. و احترام بفردوسی باید در اهتمام شناخت هدف سلوک الهی فردوسی باشد. که هوم و اوم نمودن و امٌی شدن الهی در یک پیمان و ایمانی سلوکی مقبول خداوند باشد.

باز تکرار میکنم که حوادث تاریخی شاهنامه و حتی پادشاهان و سوژه ها و قهرمانان داستانهای او تنها وسیله ای پوششی است و برای جلب علاقه و نظر خواننده و شنونده شاهنامه میباشد. که چون دیگر عرفای بعدی ایرانی غزلیٌات و تغزٌلات شاعرانه و عاشقانه میباشد. که هر طفل و بیسوادی نیز از شنیدن داستانهای شاهنامه کشش دارد . چه رسد که مستعدٌان عاقل برای مقصود اصلی و اساسی فردوسی چون دیگر پیامبران قصد بیان تجربیٌات سلوکی و حاصل عمر خود را دارد. که کسب مراتب تجلٌیات شهودی مدرک توفیق نهاﺌی ولایتهای ششگانه الهی نوع بشری است. که همه باید بشهود ششم نور قاﺌم روج القدس برسند. وبا شهود هفتم عرش رحمان در ولایت سلوکی محمدی، پیامبری برای چند سالک خود تولٌد دوم و الهی بنماید تا هفت هزار سال بعد، یک روح شاهد قاﺌم در تولٌد نوع فوق بشری فرشته گونه و در عصر ولایت بالاتر مهدوی که از ٥٥ قرن دیگر در جهان آغاز میگردد که نوع فوق بشری را ازنظر داوری الهی آغاز میشود. که ما از هزاران برابر عقل نوع بشری آنان میگوییم . و تمام کهکشان راه شیری را جولان خواهند داد .که گوﺌی سریعتر از نور چون فکر و رؤیاها حرکت میکنند. که پیامبر آنان را فرشته گوﺌیِ با بال میگوید، و ما پیامبر گونه میگوﺌیم. که خواهند توانست با تآمین شرایط لازم بشهود نور ربٌ ٍ رحمان و حتی عرش ربٌ برتر از رحمان برسند که نامی از او نمیدانیم. و بی نهایت أرباب نوع و انواع فوق بشری و تجلٌیات عظیم تر از یکدیگر، و تا آبد بی انتها در پیش برای همه ارواح فردی چون انسانها در پیش هست.

پادشاهان باستانی پیشدادیان و کیانیان همان اولیای الهی ولایتهای سلوکی طریقتهای میتراﺌی و بودا ﺌی و زردشتی بوده اند .که پیشروان سلوکی و صاحبان شهود و تجلٌٍٍیات الهی بالا تر بوده، که بخاطر عقل الهی برتر مراتب شهودی خود، بریاستهای اجتماعی قبیله و قوم خود برگزیده میشدند. و اخبار آنها بصورت افسانه های مبالغه آمیر بزمانهای بعدی رسیده. که برداشت سلوکی ما از آن اخبار غیر واقعی که افسانه های سمبولیک مبالغه آمیز آنها را برای ما مفید بررسی مینماید. تا ذخیره عرفان نظری و ذهنی ما بیشتر و سالمتر گردد. و شاید خواننده و شنونده آنها را بسوی انجام سلوک الهی بکشاند. و پیر کامل الهی مناسب هر طالب لقای الهی را نیز خداوند در رؤیا معرٌفی مینماید.تا او را پیدا و پیمان با او را داشته باشد .و دستورات علاجی روان ناخودآگاه خود را، برای پاکسازی در تخلیه و تحلیه صفاتی انجام بدهد.و تا خداوند نیز در شرط کافی، پس از شروط لازم و در حٌدٌ کفایت از پاکسازی، سالک را بمراتب شهودی بالاتر و یا شهود نهاﺌی میسٍر او برساند . که کاملان ولایت مصطفوی محمد، معروف بولایت سلوکی مولا علیٌ، سالک بشهود واجب الهی ششم قاﺌم روح القدس برسد ولو بخلق باز نگردد. و تولٌد دوم پیامبر گونه خود را با شهود عرش رحمان نداشته باشد. و الاٌ کاملان الهی همیشه زنده بقول پیامبر٣١٣ نفربا مقام حسینی پنج تن، و یک امام زمان حسنی غایب از نظر غیر شاهدان میباشند. و بقیه شهودهای رؤیاﺌی و از سمبولهای عوالم الهی نیامده هستند. و نه موجودات انسانی در جهان . و کاملان الهی حسینی، تنها برای چند سالک خود تجسٌم انسانی همه مراتب شهودی میباشند. گرچه این مراتب شهودی نام پنح تن آل عبای خاندان پیامبر را دارند . ولی مراتبی الهی هستند که صاحبان این اسامی در گذشته بوده اند، ولی هر کامل الهی بازگشته بخلق، خود محمدی زنده برای چند سالک خویش میباشد، ومانند محمد امٌی اوم کرده است. وبرای چند سالک خود بمعرفی خداوند میباشند. و این همانی مقام پیامبری اولی العزم خود را دارد .ولی در عصر فردوسی پادشاهان فﺌودال بودند و سلطان محمود بر آنها شاهنشاهی میکرده. و حتی پیامبر و خلفای اسلامی با دهقانان فﺌودال روبرو بودند. و فردوسی نیر با این ملوک الطواﺌف تاریخی سر و کار دارد . میگویند سلطان محمود غزنوی ظاهرا سنٌی ومتعصٌب دینی، بخاطر حفظ رزیم پادشاهی خود، در دل همچنان بافسانه های قهرمانی پادشاهان باستانی ایران علاقه داشته است. که در هر پادشاهی این أنگیزه هست .تا مورد ستایش مردم خود و آیندگان باشد. پس سلطان محمود بدنبال مدارک تاریخی و اشعار شاعران بود ،لذا مشوٌق فردوسی گردید. که داستان یک سکٌه طلا برای هر بیت شعر را وعده داد. ولی فردوسی اعتناﺌی باین وعده ها نداشت .

فردوسی برای کار شاهنامه از تدبیر الهی از خودش میگوید. که آنرا( نیرنگهای آسمانی) یا عوالم الهی میگوید. و پیر مشوٌق خود را( حبیبی) یا محبوب من میگوید .که اصطلاح صوفیٌه ایرانی میباشد. و یا اورا (مهتر گردن فراز) میخواند. که تنها صفت کاملان الهی رسیده بمراتب شهود تجلٌیات الهی میباشد و مفتخر هستند. ولی دیگران غیر الهی مانده( گردن فروز) در تولدات قهقراﺌی وتکرار تولدات انواع مسخ شده دارند. که بقول قرآن مسخ میمون و خوک بهترین بخت و شانس آنان خواهد بود. و شاید نیر زن محبوبش مشوٌق او بوده، که داستانها را زن میدانسته و برای فردوسی میگفته است .که باز این محبوب پیر الهی او است .که افسانه های عرفانی را میگفته، و یا حتی خود میساخته است. محقٌقان میگویند فردوسی غیر ار ماده تاریخی، از حوادث عشقی تاریخی یا افسانه ای استفاده کرده است. و در واقع همیشه باید عاشقان ومعشوقان را، همان سالکان و کاملان محبوب سالکان دانست .که وسیله تمرکز و توسٌل عبادی داﺌم سالکان میباشند .و فردوسی جوان کشش باین داستانهای عشقی داشته گرچه بعدها پیر الهی او مقصود نا گفته وی در شاهنامه شده است.

سالهای آغاز و پایان کار شاهنامه ویا عمر وزندگی فردوسی بدقٌت نرسیده که مهم نمیباشد. ولی انسانهای سالک الهی، وطالبان شهود تجلٍیات الهی هرچه جوان تر باشند، نیرومندتردر تفکٌر و شدیدتر در عشق ورزی در کار توسٌل عبادی هستند. و تمام عبادات الهی انسان همین عشق ورزی بواسطه ووسیله توسٌل عبادی میباشد. زیرا سالک مدام حضور ذهنی ومحبوب خود را دارد. ودر هر کاری باشد آنکاه آن کار عبادت الهی ومقبول ومطلوب خداوند میگردد. و بقول پیامبر دعاﺌی که بخداوند میرسد.نخستین بار فردوسی مدرک تاریخی و باستانی خودرا کتاب ( خدای نامه ) میکوید. واز نام کتاب بخوبی آشکار است که کتابی عرفانی وسلوکی ولایتهای قدیم تر میترا و بودا و زردشت بوده است. أنبیا و عرفای الهی آنها هرچه تجربه شخصی ورؤیاﺌی و احوالی و معقولات عرفانی و اخلاقی داشته اند برای استفاده دیگران ومستعدٌان، در چنان کتابهاﺌی مینوشتند. اوستا و تورات و انجیل و حتی قرآن عملا جمع آوری معتقدان آنبیا و اولیا بوده اند. ولی این نویسندگان خوش نیٌت، ناخواسته و ندانسته تحت تآثیر کششهای مثبت یا منفی کمپلکس های روان ناخودآگاه خود بوده اند. که بعدها این کتابها گوﺌی عین کلمات خدا یا پیامبران بوده است. برای مثال تورات جدید بدستور کورش بوسیله یهودیان آزاد شده بابل نوشته شد. ولی اصرار دارند که بقلم موسی میباشد .چون ار یهودیان شاخه مصری بودند که ابراهیم فرزند سلوکی آزر زردشت بغرب آسیا اورشلیم و مصر رفت، که بعدها موسی بکمال الهی رسید. ولی یهودیان ایران شاخه ای از مذاهب زردشت بودند. و فشارهای اسلامی بعدی هر دو شاخه یهودی در قبله اورشلیم و کتاب بایبل یگانه شدند. در حقیقت خداوند یک دین دارد که همان سلوک الهی اولیای زنده میباشد. مکتب تصوٌف سلوکی شش کلاس دارد، که هر زمان بعدی یک اولی الغزم وکلاس وروشهای دیگری برای موافٌقان شهود با ولایتهای قبلی تآسیس کرده. تا هر روح فردی انسانی، و بعدها تمام موچوداتٍ جمادی وگیاهی وحیوانی و بشری و فروان انواع فوق بشری و تا أبد، از این مراتب ششگانه ولایتهای سلوکی باید گذر شهودی نمایند. تا بانواع فوق بشری نیر بالابروند که خواهند رفت. زیرا فرمان( کن فیکون) الهی میباشد. و در ولایت ششم مصطفوی محمد است ، سالکان آن بنور قاﺌم، ایدآل کمال میسٌر برای نوع بشر میرسند. وپس از تجدید پنج شهود مقدماتی پنج تن معروف بآل عبا .

در هر حال مشوٌق فردوسی را پیر الهی او میدانیم. و در سن ٌ هشتاد سالگی بدرود حیات گفت . و درسال ١٣١٣ شمسی هجری در عصر پهلوی، آرامگاه و جشن هرار سال تولد فردوسی فرصت نیکوﺌی برای محققان و ایران شناسان جهان گردید. و از آن پس فردوسی سمبول ملٌی برای ایرانیان گردید. که جدا از سمبولهای مذهبی و ایدﺌولوجیکی، ویا نژادهای غیر ایرانی و اقوام غیر سلوکی شد .که غیر سالکان الهی و در هر حال جاه طلب ریاستهای اجتماعی هستند. بخصوص آخوندهای شیعه که قبلا پشت پرده حکومت میکردند. و اینک بنفع استعمارگرجهانی حکومت مینمایند. ثروت ایران مال آنها وبوی ثروت برای فریب خوردگان آنها است. غیر مؤمنان سلوکی و منکران وجود خدا و مخالفان سلوک الهی، یا تصوٌٍف و تصفیه ناخودآگاه اتٌحاد نا مقدٌس دارند .آخوند سیاه دل و کمونیست سرخ پرچم و استعمار گران جهانی اشباع نشدنی، همگی بنام خدا شعار میدهند. و مذهب سازی و آخوند تراشی مینمایند. پس انسانها چه ایرانی و غیر ایرانی، باید از عمر برای تحقٌق کرامات بالقوٌٍه خود،و برای تولٍدی فوق بشری آماده نمایند. وگرنه دوچار قهقراهای کارماﺌی نسخ ومسخ حیوانی مجدد میشوند. تا دوباره و حتی صد باره چون بنوع بشری کنونی رسیدند همین سلو ک الهی را باید بکنند که خواهند کرد. و فردوسی الهی شده، و بهشتی فردوسی گردیده، در تمام هزاران ابیات اشعار خود بهر پوشش و داستانی باشد، تذکٌر همین سلوک الهی را میدهد .و امیدوارم عاشقان فردوسی آرزوی فردوسی را بنفع خود و درک اهمیٌت آن بنمایند و بدان بپردازند.

فردوسی آغاز بنام خدا می نماید که جان و خرد بانسان داده. که دو عامل اصلی ونهاﺌی تکامل روح میباشد. ولی جان وروان، یا روح حیوانی انسان زنده، نتیجه زندگی های فراوان تولدات بشری و قبل بشری میباشد. اگر در هر یک از تولدات قبلی پاکسازی بیشتر روان کرده و شهود های بالاتری داشتند، اینک میتوانند پس از تجدید آن شهودها بشهود ششم نور قاﺌم روح القدس برسند، و خرد وعقل الهی بیابد. که سالکان مستعد با عقل ایدآلیستی بشری، پس از تآمین شرایط لازم تا شرط کافی از نظر داوری الهی، بنجات از نوع بشری میرسند. و هفت هزار سال بعد تولد نوع فوق بشری فرشته گونه خواهند داشت . تا با ولایت برتر مهدوی بنور رحمان و عرش رب ٌ برتر از رحمان برسند. که هدف أزلی أبدی خداوند برای ارواح تمامی موجودات جمادی و گیاهی و حیوانی وبشری، رسیدن بکمالات الهی در سلوک الهی است، که بعقلهای عظیم و صفات الهی برسند. که هدف پیامبران و فردوسی نیز همین است که ما از برداشت سلوکی کلام او میگوﺌیم .

فردوسی در چند بیت بعدی توصیف خداوند مینماید. که دقیقا همان توصیفات عارفان ایرانی دیگر میباشد. ونه چون توصیفات دینی و مذهبی های هر دین غیر سلوکی. که خداوند را چون انسانی توصیف وتصوٌر دارند. و میگوید ستایش خدا، آنهم از غیر شاهد تجلٌیات الهی سود عبادی ندارد. که انحرافی میباشد. و ( میان بندکی را باید بست ) که سالکان همٌت و جدیٌت سلوکی در عزلتگاه خود با دوقطعه لنگ احرام خویش حدٌ آقل زندگی را دارند، که بمراتب معراجهای الهی برسند. و فردوسی بجای تفکٌز ظاهرا عا قلانه، باید ( همان گزیند که ببینند ) کنند.زیرا شنیدن کی بود مانند دیدن. و خداوند تنها از (یقین) اعتقادی سالک داوری میکند. که خود انسان در مورد خودش نیز نمیتواند چنین داوری کند . فردوسی از (آلت ورای جهان و دیگران ) میگوید. که همان وسیله الهی پیر کامل الهی است .و ستایش او ستایش خداوند است. دیدن و شنیدن اونیز، همان دیدن و شنیدن از خداوند است. و باید تا آنجا که توان هست ستایش وسیله و آلت الهی خود کرد. بطوری که سالک جدٌی تمام لحظات عمر خود را صرف این ستایش وسیله الهی میکند. چه در جضور ذهنی خود، یا در حضور بتن او. آنگاه سالک اصطلاحا یک شبه ره صد ساله میرود.

فردوسی میگوید از هستی کنونی خود باید که (خستو) و معترض باشی.و رضایت ببندگی کنونی نداشت .مگر در بازگشت بخلق پس از شهود عرش رحمان . تا اولیای الهی در بازکشت ،(ذخیره آخرت) برای زندگی نوع فوق بشزی، کرامات باز بیشتری داشته باشند . فردوسی لزوم اجرای فرمانهای الهی را عمیقا لازم میداند. که فرمانهای خداوند منقول از احادیث و آیات قرآنی دستکاری شده نیست. بلکه آنچه پیر زنده الهی، خاص یک سالک میگوید، که عبادت است. تا تخلیه و تحلیه نماید و بتجلیه های شهودی برسد. و این توان در سالک را، از داناﺌی میداند. که همان استعداد عقلی و ادراکی و قدرتهای عقلی و حافظه ودیگر عملیٌات ذهنی است ،که جمعا آنها را عقل میخوانیم. و یا هر درجه توان در تخلیه و پاکسازی روان از معایب و عقده ها و عقیده ها است، و با هر پیشرفت سالک یک درجه عقل و قدرت ادراک بالاتر را مییابد. و با هر شهودی تازه، سطح عقل برتری نسبت بگذشته خود پیدا میکند. و دانش و داده های الهی و الهامی در فکر و روان سالخورده و( خسته)، انسان را چنان نیرو می بخشد که نوجوان میشود. و فردوسی خلاصه میکند، که از این راه سلوک و جستن آلت ووسیله الهی و تلاش نامحدود، ستایش خداوند و پیر الهی، در هستی انسان و اندیشه های احتمالی او چیز بهتری نیست. که آینده بهترهمان بهشت است. که سلوک الهی و( به دینی) است. و قشری گری مذهبی بهر نامی که باشد (بد دینی) است، سرنوشتی بدتر از( بی دینی) دارند. و الاٌ حیوانی کلآنعام، و بدون مجازاتهای قهقراﺌی میباشند.زیرا عقل و مسؤلیٌتی ندارند . و در تولدات بشری بعدی با عقل وفصل نوع بشری بهتری و یا کرامات بالفعل و بالقوٌه بیشتر. که چون بحدٌ درک اهمیٌت سلوک الهی رسیدند، آنگاه مسؤلیٌت دارند و احتمال قهقراهای نوعی .یا اگر سرکشی کنند وبسلوک الهی نپردازند. و یا پس از پیمان سلوکی با پیر الهی پیمان شکنی کنند. چه رسد که مقتصد با مقاصد سوء استفاده مادی باشند. و یا بدتر که منافق بوده، همچنان دل و اعتقاد بآخوندهای قشری فاسد پیشین دارند . که این پیرو منافق اطلاعات مربوط بپیر و سالکان با او را بآخوندها معرفی میکند که تکفیر وکشتار نمایند. و اولیای الهی پیامبر گونه را رسوای عام میکنند، تا بدنبال آنان نروند ،ودرهمان تصوٌرات باطل دیوانگان و فاسد روانان باشند که عادت نموده اند. و در حکم مرض و بیماری روانی هرچه عمیق تر، وبرای قهقرای حقیرتر که خواهند داشت.

فردوسی پس از ١٥ بیت شعری در مقدمه، وارد موضوعاتی میشود که معمولا انسانهای بشری دارند .و یا باید بیابند که استعداد عقلی برای سلوک الهی را داشته باشند.و اینگونه وصف خرد میکند که همان عقل الهی کاملان الهی است. و بعد از داشتن ( عقل ایدآلیستی) خدا جوﺌی میباشد. و دیگران ( عقل مادی) نوع بشری را دارند. که هر کس برای زندگی مادی دارد. و( خرد عقل الهی) شاهدان تجلٌیات شهود هفتگانه الهی میباشد. وتا خداوند الله آهورمزدا بی نهایت مراتب غقلی بالاتر،و در شهودهای بالاتر در پیش میباشد.

در این مقاله و مقوله میخواهیم از چند ده هزار بیت شاهنامه نقل کنیم، که جمعا مکتب فکری و عرفانی فردوسی را، بموجب نظریه سلوکی بررسی نماییم . تا خواننده با استعداد و بکمک مدبٌران الهی روان خود، بهدف الهی سلوک الهی واجب برسد. فردوسی خردمندان را خویشان واقعی، و بد خردان را دشمنانی میداند گرچه خویشی بشری دارند. وی برای جان و چشم دل، باید دست از جهان بشری برداشت .و پیشنهاد جستن راه بسوی خدا را میکند. و از آفرینش هستی میگوید، که خداوند آنرا از چیزی آفرید. که این( چیز ناچیز) بفرمان (کن فکان) الهی، همه لوازم اولیه پیدا شدند. و با فرمان دیگر (کن فیکون )هر موجودی باید از نردبان انواع جمادی و گیاهی و حیوانی و بشری، بانواع نامحدود فوق بشری بسوی خدا رفت و خداﺌی تر شد. فردوسی از نظریٌه قدیمی عناصر اولیه استفصات یونانی استفاده میکند. که آب و آتش و باد و خاک باشند. ولی همه آنها امروزه أتم هستند. و باید از محتویات داخل أتم وحتی موجودات فراوان انواع تحت آتمی یا أثیری و حتی دون أثیری میگوﺌیم. تا بفرض محال بأصل مطلق ماده برسیم، که( شبه عدم ) در أزل میگوییم . آتش در عرفان انرژی حیاتی برای حکمت و تکامل جسم و روان میباشد. و آب عقل انسان است و خاک تن مادی او. و یا باد و( ریح) عربی همان روح و روان رقیق تر از ماده است. واین روح پرواز و معراج بعوالم الهی و نوع فوق بشری آینده مینماید .

فردوسی جهان بشری کنونی را(سپنج) میگوید، که سمبول چند روزه رندگی کوتاه انسان میباشد. سپس گفتاری از آفرینش انسانها دارد. که پس از آفرینش هستی مادی و کهکشانی گیاهان و حیوانات پیدا شدند. و نوع انسانی حاصل تمام تکاملات روح در انواع قبلی است. و اگر انسان در فصول آخر نوع بشزی و باعقل ایدآلیستی و طالب لقای الهی و کسب عقلهای برتر بوده باشد ، عقل ایدآلیستی برتر از عقل مادی، و کمتر از عقل و خرد الهی، انسان سالک را شایسته تولد نوع فوق بشری آینده میکند. عقل مادی و جزﺌی را هر موجود زنده و در هر نوعی دارد. که در انسان قابل تقویت امکانات علمی وتکنیکی نیز هست .ولی عقل ایدآلیستی و طالب ایدآل های الهی و شهود تجلٌیات الهی در طریقتهای ششگانه ولایتهای سلوکی، امکان تربیت و تقویت آن هست .و اگر تخلیه از زشتی ها و تحلیه بنیکوﺌی ها نماید. والاٌ عقل مادی رفاه طلب روان آلوده است، که جهنٌم پروری نسخ ومسخ مینماید . فردوسی اندرز میدهد ( که چون کاری بیابی بهی را گزین ) دین بهی زردشت و یا هر دین سلوکی ششگانه است .که بهبودی عقل و احوال و مقامات الهی روح سالکان میباشد. قشری های مذهبی همه ادیان رسمی و اسمی، جز سرنوشت کارماها و جهنٌمهای( نسخ بدتر بشزی) و(مسخ حیوانی) و حتی بدتر( فسخ گیاهی) و گندیدگی، و یا ( رسخ) و رسوخ جمادی ،و یا (وسخ) چون چرک، انواع تحت جمادی را دارند. تا اکنون چقدر( کمٌی وکیفی) فساد روان خود نموده باشند. که کرامات و سرمایه های انواع پیشین بالفعل را تلف و صرف لذٌت نموده ، وکرامات بالقوٌه ضروری برای تولد نوعی بهتر آینده را نخواهند داشت . پس اینک وتا وقت مرگ تضعیف عقل و قدرتهای ذهنی و حیاتی دارند. که بصورت پریشانی های روانی در بسیاری را میبینیم . که اصطلاحا تمام صفحه دل و روان نقاط سیاهی پر کرده است .

سپس فردوسی در قطعه دیگری از آفرینش خورشید، سرچشمه تمام انرژی های هستی موچودات زنده میگوید. و نیز از آفرینش ماه میگوید .که در عرفان خورشید سمبول رب ٌرحمانی بالاتر است که نور حیاتب بما میدهد. که ماه سمبول شهود نور قاﺌم روح القدس رب ٌ النوع بشری، و ایدآل کمال میسٌر روحی برای انسان بشری است. در صحنه شهود و دیدار( بدر منیر) روح القدس آخرین وظیفه الهی نوع بشزی برای تکامل، شاهد ماه، قاﺌم و فراوان ستارگان سمبول ارواح نجات یافته قبلی میباشند، که از تازه کاملی استقبال میکنند. وهمه منتظر تولد نوع فوق بشری خود هستند. که اینک در بهشت سوٌم انتظار عرشی میباشند. که در ولایت فوق بشری مهدی موعود متولد خواهند شد. تا (عهد الست) خود را با یک ولیٌ مهدوی( لبٌیک) بگوید. تا شاید بنور شهودی برتر نور رحمان برسند. که در سمبول خورشید خواهد بود. پر نور عقلی وکرامات بیشتر که از هزاران برابر کرامات نوع بشری میگوییم. و مهدی کاشف نور رحمان، خود تجسٌم انسانی( قاﺌم آخر الزمان) خواهد بود. همان گونه که محمد کاشف نور قاﺌم و خود تجسٌم انسانی مقام الهی مصطفوی گردید. و تا أبد انواع فوق بشری و تجلٌیات الهی بالاتر، تا الله آهورمزدا ادامه خواهد داشت. وهر بار روح شاهد تجلٌیات الهی، بخداوند در صفات و قدرتهای حیاتی نزدیکتر میشود. چون ( این همانی) مقام الهی شهود خودرا خواهد داشت . فردوسی الهی شده سپس بستایش پیامبر اسلام میرسد، و احترام تاریخ باستانی ایرانی را مقدس میداند و توصیف او از پیامبز، دلیل توصبف از شهود پنجم صورت مصطفوی او است، وخود محمدی دیگر گردیده. که کنیه فردوسی یا بهشتی یافت. و ظاهرا فردوسی ستایش خلفای راشدین میکند، که( ولایت سیاسی) محمد را بر پا نمودند. وکاری ( بولایت سلوکی) محمد نداشتند. که در حیات پیامبر مولا علیٌ سمبول ولایت سلوکی محمد بود. که هر کامل الهی محمدی زنده، همان مقام الهی محمد و علیٌ را برای چند سالک خود دارد. ولی برای عموم مردم مآموریٌت الهی ندارند. ولی مانند هر متفکٌری آندرز میدهد . فردوسی ستایش ویژه علیٌ را مینماید، که اورا( در و باب ) علم و ولایت محمد و عوالم الهی میداند. که با ولایت مولا و هر کامل الهی زنده بمعرٌفی خداوند بطالب لقای الهی روح القدس میتوان بعوالم الهی وشهودی بالا وبمعراج رفت .و شهود چهارم مرتضوی سالکان، علامت رضایت الهی است .که با مرگ طبیعی بشهود برترمصطفوی و روح القدس میرسند. و اگر سالک اکنون شهود پنجم صورت مصطفوی را داشت، با مرگ قبل ار مرگ در رؤیا بروح القدس میرسد. که شرط لازم برای تولٌد نوع فوق بشری در ولایت مهدوی است. و هفت هزار سال بعد در جهان متولد خواهد شد . فردوسی از مرگ قبل از مرگ در دریاهای بحرانی میگوید، که محبٌٌت ولایت پیر کامل، انسان را در کنار محمد وعلیٌ میبزد . ولی بغض ونفرت از علیٌ و اولیای بعدی محمد و علیٌ شده، که مخالفان سلوک الهی هستند، آنگاه سرنوشت زاری در جهان جهنٌمی آینده خواهند داشت .که شیعیان علیٌ ولی مخالف سلوک الهی، ضمن منافقین و دروغ گویان محبٌت علیٌ هستند . پس قهقرای کارماﺌی شدید تر بجهٍنٌم چهان و در یک صورت نوعی حقیر حیوانی خواهند داشت .

فردوسی سپس برای آماده کردن خواننده شاهنامه ،که همان خدای نامه و نوشته پادشاهان کامل الهی است میگوید، که گفته های شاهنامه را دروغ و افسانه ندانند. که برای خرد و عقل الهی جوی ایدآلیستی انسانهای مستعد معقول است. که راز ورمر داستانهای شاهنامه را میدانند. زیرا اولیای الهی همه امور هستی را برداشت سلوکی دارند. پس معنا و درستی هر کفته را در مییابند. فردوسی میگوید قبل از من نیز شاهنامه ها نوشته اند که هر کامل الهی برای سالکان خود و مستعدان دیگر گفتنی ها و از تجارب راه الهی خود را دارد و اینگونه داستانهای شاهنامه را داشته که بیانی سمبولیک میباشد. و برای سالکان و مؤمنان هر کامل الهی، کتاب و نوشته هایش مقدٌس میگردند. و مطالب قرآن و تورات و اوستا و اوپانیشاد میتراﺌی همین گونه بوده، که هریک مناسب زمان و سطح عقل شهودی نویسنده شاهنامه مانندی میباشد. فردوسی ( دقیقی) شاعر را از نویسندگان شاهنامه بوده که مرگ بوی مجال کافی نداد. فر دوسی شاهنامه خود را مانند ساسانیان پهلوی نامه میگوید، که پیامبر ستایش از فهلویٌات یا خسروانی ها میگفت .یا همان حکمتهای قهرمانیهای سلوکی کاملان الهی بوده است. سپس فردوسی مشوٌق تالیف شاهنامه را نام میبرد که اورا مهتر گردن فراز میخواند. که میتوانسته شامل سلطان محلی باشد و یا پیر الهی فردوسی سالک، که اورا نصیحت و تشویق بکار شاهنامه مینماید. زیرا توصیف از ابو منصور کسی که نصرت و پیروری الهی یافته نشان میدهد. وی نیز درویشی صوفی بوده است. و توصیه او چنین بوده که از پاشاهان بگو که مطلوب مردم است. که البته منظور پادشاهان الهی و کاملان زمان میباشد. که توصیف آنان در سراسر شاهنامه هست. گرچه وی نام این پادشاه را سلطان محمود میگوید که قدرت بی نظیری در عصر خود بود. و فردوسی امیدوار حمایت مالی نبود که نیاز بحمایت پادشاه از مزاحمتهای آخوندهای جاهل قشری را داشت. غافل از اینکه پادشاهان سیاسی آخوندهای فاسد قشری را بیشتر توجٌه دارند. زیرا فریب کاری مردم را بهتر انجام میدهند. تا شورشهای علیه پادشاه نشود. و چه بلای بدتر برای مردم بینوا، که آخوندهای قشری خود پادشاه سیاسی گردند وولایت ففیه سفیه تازه ای تآسیس کنند. فقیه( نا پگاهی) که سلوک الهی و شهود نور قاﺌم و عرش رحمان را ندارند. ولی بنام خدا جنگها و شورشهای اجتماعی براه می آندازند. و مخالفین خودرا آخوندهای آمریکاﺌی میخوانند. گزچه خود انگلیسی وگاهی آخوند کمونیست میباشند. و تنها مجری طرحهای استعماری هستند. پس جای تعجب نیست که میتوانند یک شبه آخوندی را پادشاه و پادشاهی که از او راضی نبودند سرنگون نمایند .

فردوسی پس از مقدمات دینی وسیاسی لازم برای کار خود، در ستایش سلطان محمود شاهنامه خود را با داستانهای پادشاهان باستانی آغاز میکندد که عملا از پادشاهان الهی زمانهای گذشته در ایران زمین که بر دلهای سالکان خود پادشاهی داشتند. کیومرث نخستین است، که اطلاعات مکتب تصوٌف او واضح بوده است. و همین پادشاه الهی نخستین آدم آبو البشر، اولین پیامبر اولی العزم و مؤسس طریقتی وولایتی الهی بود. که بابلیان و یهودیان اسیر بابل آزاد شده اند، أسامی مذکور در تورات را بکار برده اند. کیومرث آدم نخستین ولایت سلوکی را تآسیس کرد ،چون خود کاشف شهود نخستین نوع بشری در تسمیه تصوٌف ایرانی و اسلامی مقام الهی حسینی از پنج تن آل غبا بود، که بعدها هر شش ولایتهای الهی وکاملانشان برای چند سالک خود پیامبری همیشه ٣١٣ نفر زنده هستند. که اینان نیز مقام آدم و آدم شدگان را یافته اند.زیرا آدم و نفخه الهی را یافته که از خواب مرگ قبل از مرگ بیدار شده اند. زردشتیان ایرانی کیومرث و هندوان و بوداﺌیان نیز اسامی محلی خودشان را دارند. ولو مسلمانان بدنبال یهودیان و تورات اسامی، پیامبران را آن چنان تکرار نمود ند، که عامل تضاد ادیان گردیده و تعصٌب بی جا نشان می دهند .آدم بدون پدر ومادر، چون وی پیر الهی نداشت که با روش رنجهای زندگی و بلایای خاص سالکان بشهود حسینی رسیدف ولی تدبیر الهی را داشته است که همه سالکان دارند . فردوسی میگوید کیومرث تاج دیهیم را بر سر گذارد . تاج الهی فروهر نتیجه هوم واوم سالکان میباشد. اصطلاحی که در تمام ادیان سلوکی بعدی وجود دارد. که محمد امٌی شد یعنی اوم و سلوک نمود. و قریش زردشتی هوم و مسیحیان آمن و مسلمانان آمین میگویند. پس آدم الهی شده وسیله توسٌل سالکان خود گردید. که فردوسی دام و دد را در کنار هم نشاند.و بسلوک الهی پرداختند .و قبلا بعنوان جنگ مذاهب و ادیان غیر سلوکی کشتار یکدیگر میکرده که همچنان پیروان همه ادیان ومذاهب قشری کشتار یکدیر بنام خدا میکنندد ولی حاصل آلودگی های روان عقده دار بنام عقیده است.

فردوسی میگوید رسم نماز کیومرث همان مراسم سلوک الهی است . نماز یا ناموس یونانی نامهای مقدٌس وسیله توسٌل عبادی سالکان است. که آغاز از صورت شهودی پیر کامل حسینی بمعرفی خداوند است که در حضور ذهنی، آنگاه بقول پیامبر دعا و عبادتی بخداوند میرسد که وسیله واقعی الهی را دارند. ولی آخوندها حتی اگر توسٌل عبادی پیروان خود قرار گیرند نتیجه پذیرش الهی ندارند. که بالعکس گناه و شرک شده است . و بقول پیامبر دعایشان بصورتشان کوبیده میشود. کیومرث یا کیان پدر اجداد الهی و دارای شهود مراتب الهی، فرزند محبوب سیامک یا سالک داشت. یا همان ره رو و (واکر) فرنگی است. همه اورا دوست داشتند، مگر آخوند آهریمنی ابلیس شیطان . که این ابلیس آخوندی سیامک را کشت که اورا تکفیر نمود. و پیامبر آخوندها را قاتل أنبیا میخواند. که اولیای الهی از نظر الهی پیامبر هستند. گرچه پیامبر اولی العزم وصاحب ولایت الهی تازه و برتری نیستند. در جنگ تن بتن سیامک سالک با آخوند اهریمن کشته، و کیومرث شاه بسیار غم زده گردید. پس هوشنگ فرزند شایسته سیامک جای پدر برای کیومرث شد. در جنگ شاه و آخوند اهریمن، پرندکان و حیوانات نیز شرکت داشتند. این حیوانات سمبول صفات حیوانی و عناصر مبارزه در ذات و ناخودآگاه سالکان در دوره سلوک مبیباشد. انگیزه و کمپلکس هاﺌی که گاهی بضرر سالک و گاهی بنفع او عمل میکنند ،و باید پاکسازی گردند .

تورات برای آدم دوفرزند هابیل و قابیل میگوید یکی فاسد و دیگری صالح، که بدست برادر فاسد غیر سالک الهی کشته میشود. و مجموعه ای از انبیا در تورات آمده است .ولی در تاریخ ایرانی زردشتی انبیا اسامی دیگری دارند. هوشنگ نوبت پادشاهی الهی پس از کیومرث است .که ولایت آدم کیومرث را ادامه میدهد .و سالکان خود را بمراتب شهود کیومرث یا آدم میزساند. یا همان شهود حسینی از پنج تن آل عبای طریقت محمدی است. هوشنگ که جهان را آباد نمود، سازمان ولایت سلوکی را توسعه داد. و جهان درون روان سالکان را اصلاح میکرد . کاری ک هر کامل الهی برای چند سالک خود میکند. مانند کشف آتش و نرم کردن آهن و ساختن وساﺌل آبادانی مانند بیل و کلنگ . که کشاورزی را وسعت داد. و فردوسی جشن سده را پیش میکشد، که همان جشن سالکان و کاملان بوده که تشویق مستعدان مینمایند. آتش قبله آنان، مانند اعراب که سنگ را قبله ومحراب داشتند. و بالآخره پرورش حیوانات ودوختن لباس را هوشنگ هوشمند فراهم نمود. تا نوبت بپادشاهی الهی طهمورث رسید، که دیو بند بود. که دیو ها را ازریشه کند. ویا شاید مردم بداﺌی یا انسانهای فاسد. طهمورث مستعدان سلوک الهی را نظم داد، که حیوانات را وادار بپرستش خداوند نمود یا بسلوک الهی وارد کرد.

پس از طهمورث نوبت پادشاهی الهی و نبوٌت چمشید شاه گردید. این پادشاهان الهی فرزندان الهی یک دیگر هستند ونه فرزندان جسمانی. که بغلط رایج میگردد . مانند امامان شیعه که فرزندان جسمانی یکدیگر نیستند . هرکس بکمال الهی و شهودی خود رسید فرزند الهی پدر الهی خود میگردد. و لذا میگویند انبیا فرزندان انبیای قبلی هستند . گرچه حسن و حسین فرزند جسمانی و الهی علیٌ بودند، که آثر تربیت خانوادگی را میرساند. فردوسی اخبار جمشید و طهمورث را مانند داستانهای داود و سلیمان میگوید. که یهودیان شاخه ای زردشتی بوده ،و همان داستانهای شهودی و سلوکی برحسب شرایط محلٌی و زبان مردم تغییراتی پیدا میکند. که یهودیان فلسطین و مصر تورات بابل را بدستور کورش نوشتند تا داستانهای عرفانی ثبت گردد. در تاریخ دینی و سلوکی ایرانیان و دیگر ملل، شباهت زیادی در افسانه ها میبینیم. زیرا عارفان هر ولایت ششگانه نوع بشری پس از کمال، خود بسرزمینهای دیگر میرفتند و تبلیغ و تعلیم کار ولایت خودرا میکردند. و هر ولایت جدید که کشف شهود تجلٌی الهی بالاتررا مینمود جهانیان را خبر میکرد تا مستعدان بولایت جدید ملحق شوند.

جمشید جم شده وکامل الهی گردیده، با نور شهودی برتری( چمع و یگانه) گردید و (جمعه) پایان طریقت او آغاز گردید زیرا دیگر وظیفه عبادی ندارد. و( آدینه یا أدینه) و پایان دین ورزی داشت که هر کامل الهی هر ولایتی دارد. که آدم و هوشنگ وجمشید و نیز مسیح و محمد و علیٌ و حسن، و حسین حسنک (تحسین) یافته میباشند. وهر زمان انبیا وکاملان زمانهای بعدی، برتر در مقام شهودی و الهی میباشند .و بقول پیامبر خود و کاملانش( أشرف از أنبیای بنی اسراﺌیل) یعنی کاملان الهی اسراء و معراج کرده در پیشینیان میباشند. زیرا شهود برتر و حتی عقل و کرامات بالفعل و بالقوٌه بیشتر دارند. و لذا روح أنبیای قبلی، در یک تولد بهتر و با کرامات بالفعل و عقل بیشتری ودر فصل نوع بشری بالاتری بجهان متولد میشوند . تا با کمالات الهی و شهودی بالاتر پیامبران با شهود الهی بالاتر برسند. که روح مسیح بقول محمد در صورت علیٌ متولد گردید. و یا روح زردشت بولایت مسیح در تولد بهتری بکمال مسیحی رسید. این در صورتی است که یک روح در تولد برتر بعدی، بخواهد راه خدا را ادامه بدهد . زیرا تکامل ارواح اجباری نیست و کسی پیامبر متولد نمیشود. جمشید کامل الهی و پیامبر تازه نفس، جامعه را نظام میدهد. پیشه وران و کشاورزان و جنگجویان که بصورت اصلاحات اجتماعی در میآید. و متخصٌصین علمی و فلسفی و سیاسی همان اولیای الهی بوده اند. و اکتشافات علمی اولیٌه با همین کاملان الهی بود. ولی در زمان ما متخصٌصین تنها بفکر استفاده مادی هستند و نه حتی پیگیری معرفتهای علمی. ومعمولا انسانها اکتشافات علمی خودرا برهبران محبوب خود نسبت میدهند. که جمشید همه فنون، يا و یا علیٌ تمامی صفات الهی را داشته است. نوروز روز تازه و برتر جمشید وهر کامل الهی بازگشته بخلق است.

فردوسی از غرور جمشید بخاطر خدمات خود کرامات الهی او سلب میگردد. که هیچ کامل الهی نباید مغرور و متظاهر باشد و همچنان درویش میماند. و سالکان با اینگونه صفات منفی بکمالات الهی برتر نمیرسند. در هر حال فردوسی بپادشاهان جهان أندرز میدهد که مغرور توفیقات خود نشوند. و همچنان بمردم خدمت نمایند و خدا را بنده بوده باشند. در این میان انسان ناپاک أهریمنی ضحٌاک پیدا میشود .که پدری نیکو داشت ولی فرزند او منحرف شد. انسانهای با استعداد تعالی روحی که بازیچه نفس و روان حیوانی و آلوده میگردند، بنام راه خدا که دین ندارند وقشری میگردند. که تمامی ادیان و مذاهب قشری موجودی چون همین صجٌاکان هستند. سالکی که ترک پیمان با پیر الهی خود میکند و تحت تأثیر آخوند ابلیسی قشری در میآید ودشمنی با ولایت الهی میکند. که ضمن قاتلان اولیا و أنبیا میگردد. ضحٌاک که همه امور را بخنده ومسخرگی میکشد. چون آژیدهاک و اژدهاﺌی، آتش از دهانش درمیآید که شنوندگان خود را میسوزاند و جهنٌمی میکند. فردوسی معلٌم ضحٌاک را ابلیس أهریمن میگوید، آخوند دیگری که ضحٌاک را تحریک برسیدن بپادشاهی جهان مینماید. روان عقده دار فاسد که جاه طلبی، کارش بر علیه پادشاه نیک کشانده میشود. و سالک منافق سرکش میگردد. تا خود بخدا نرسیده پادشاهی بنام دبن و خدا میخواند. و سالک منافق سالکان واولیای الهی را بملٌٍاها و حکٌام سیاسی لو میدهد که کشتار شوند. همان گونه که ملٌاهای یهودی با مسیح کردند.

ابلیس ضحٌاک را خام کرد که جهان را پادشاهی کند. و بنام دین فریب بدهد. در حالیکه انسانها آزادند سلوک وتکامل بیشتر بنمایند یا نخواهند سلوک نمایند. ولی هر آخوندی تازیانه بدست مردم را براه اعتقاد دینی خود وادار مینماید. که خلفای اسلامی و پاپهای مسیحی کردند. و آخوندهای شیعه در چند قرن اخیر نیز ولایت فقیه ساختند و اکنون نیز بحکومت رسیدند. که قبلا غیر مستقیم در پشت پرده بپادشاهان سیاسی دستور وتهدید مینمودند. و اینک در ایران ولایت مطلقه فقیه که بالاتر از قانون ولی پایین تر از اربابان خارجی ، عمیق تر مبارزه وکشتار اولیای الهی و سالکان آنها مینمایند. که بنام منافق و مرتد از دین محکوم باعدام مینمایند . و لذا رهروان سلوکی در تقیٌه و مخفی کاری شدیدتر تنها چند سالک خودرا آموزش بر حسب تجربیٌات سلوکی خویش میدهند . بالأخره ضحٌاک بازیچه ابلیس آهریمن روان آلوده خود شد و بپادشاهی أهریمنی رسید. فردوسی ضحٌاک را شاه تازیان میخواند گوﺌی تبار عرب دارد. که آخوندهای مسلمان نیز کششهای عربی دارند. و گوﺌی فردوسی هزار سال پیش شرح احوال آخوندهای قشری و حکٌام دینی امروز ایران را بیان میکند. که تمام متفکٌران ایرانی باین نتیحه نیز رسیده اند .

فردوسی دیو نفس آلوده، ضحٌاک را آشپزی دو مار سیاه بر شانه ضحٌاک را بوسه دیو میگوید. هر روز غذای مخصوص از مغز دو جوان میدهد. که عملا آخوندها همه روزه مغز جوانان کم تجربه را میشویند و در سپاه خود قرار میدهند. مخالفین جمشید بسوی ضحٌاک رفتند. و ایرانیان دیگر چشم از جمشید بستند. که أکثریٌت خاموش جمشید را تنها گذاردند. و بالأخره تخت جمشید پایتخت و کاخ ضجٌاک شد . و ضحٌک دیو صفت بنام نورو خدا هزار سال پادشاهی نمود. که مذاهب قشری و فاسد در تمام ادیان غیر سلوکی زمانهای درازی اینگونه وقیحانه حقایق الهی را لوث و زیر زمینی میکنند. و بقول فردوسی آین فرزانگان و همان سلوک الهی بکلٌی مخفی گردید . و در طول تاریخ هشت هزار ساله طالبان لقای تجلٌیات الهی اینگونه از خطر آخوندهای قشری و فاسد، محرمانه بکار دین ورزی پرداخته اند .و هر روز چند جوان را بدار کشیده اند. ودختران و زنان را بروشهای باطل( صیغه) فحشای قانونی و دینی بوجود آورده اند . ضحٌاک مار دوش بالآخره در خواب سه جوان را دید. که وسطی کوتاه تر و اورا با گرز میزنند، و بکوه البرز بردند و بستند. ضحٌاک خواب خود را بهمسرش (أرنواز) تعریف کرد و او پیشنهاد جمع آوری مغ ها و آخوندهای دیگر، و نیز اختر شناسان و دانشمندان نمود. و دقیقا مانند تاریخ افسانه ای موسی وفرعون. ولی یکی از موبدان صادق و الهی، ضحٌاک را أندرز میدهد که مرگ بدنبال هرکس هست تا شاید ترک اعمال او بشود.

و اینک نوبت داستان فریدون کامل و الهی پیامبری تازه نفس است .که تولد او همان تولٌد دوم و الهی هر کامل الهی پس ار مرگ قبل از مرگ است. که مقام الهی و پادشاه با تاج و فرٌ شاهی و فروهر که فرٌ الهی میباشد وارد میدان میشود. فریدون با فرٌ، در دین ورزی سلوکی و مقدٌس( سنت) شده میباشد. فریدون فرزند الهی( آبتین) پیر الهی او که آب دیده و عاقل وکامل است. فریدون سالک را تربیت الهی مینماید. و ضحٌاک آخوند قشری ومشرک خدا، پدر الهی فریدون را مکشد. و( فرانک) مادر فریدون اورا بصحرا و مزرعه ای میسپرد، که فریدون را شیر بدهد. مانند داستان موسی که بکاخ فرعون فرستاده شد. و این شباهت افسانه های دینی نشان میدهد، که یهودیان شاخه ای زردشتی هستند. که أکثرا قشری میباشند. این ( مرغزار) و مزرعه همان طریقت ولایت سلوکی است .که عزلتگاه دور دست میباشد. و سالکان همیشه چون کودکان شیرخوار کاملا در تسلیم مربٌی الهی خود هستند. و سه سال این تربیت سلوکی طول کشید .ولی فریدون بدان اکتفا نکرد. که سالکان هر ولایت سلوکی تا شهود سوم فاطمی، یا همان شیوای بودا و دغدوی زردشت و مریم مسیح ترک عزلت سلوکی مینماید تا خداوند چکونه آینده شهودی برای سالک مقرر کند. و طالبان لقای الهی اکتفا باین حدٌ از تربیت پیر اکتفا نمیکنند. و با تمرکزات و دستورات بیشتر پیر بمراتب شهود بالاتر میرسند. که بودا بشهود سوٌم شیوا رسید که زردشت سالک او بدان اکتفا نکرد، و موفق بشهود چهارم تازه نور مرتضوی گردید وولایت برتری را تأییسس نمود. فردوسی میگوید مادر فریدون اورا بکوه البرز جایگاه کاملان الهی برد. که در کوهستانها در أمان از مزاحمت آخوندها باشد. مادر فریدون که فرزند خود را قاتل ضحٌاک میخواند و که این ضحٌاک سمبول نفس آلوده خود سالک و روح حیوانی شهوت ران میباشد. که باید تنها و با ریاضتها و استضعاف خود مرگ قبل از مرگ را بنماید. و دیو نفس را بکشد و بزنجیر ببندد. که در کنترل و خویشتن داری باشد. و آنگاه نفس خود را که چون دو شیری نگبانی تاج الهی مینماید بکشد و تاج کمال و پادشاهی الهی را بر سر بگذارد .

فردوسی پرسش فریدون از مادرش را مطرح میکند که میخواهد بداند نژادش کدام است. یا سلسله اجداد الهی او بکدام ولایت الهی میرسد. بودا ولایت سوم و زردشت و مسیح و محمد ولایتهای تا ششم مؤسس هستند، تا نوبت مهدی موعود محمد برسد که با کشف نور رحمان و عرش رب ٌ برتر از رحمان،و ولایت هفتم و آعازگر نوع فوق بشری را در پنجاه و پنچ قرن دیگر نوع فرشته گونه را از نظر الهی برپا خواهد نمود. مادر جمشید میگوید پدر فریدون آبتین بود که از تخم کیان بوده. و کیانیان کاملان الهی در سلسله طریقت و پادشاهی الهی سالکان پس از پیشدادیان بودند. که محموعه اولیای گذشته های دور و مبهم میباشند. و زردشتیان سالک بدنبال کیان خورٌه خود بودند و هستند که طریقت ولایت زردشت را دارند. گرچه ساسانیان آخوندهای قشزی که زمان درازی حکومت مذهبی ولی قشری داشتند. و اعراب مسلمانان باز قشری بدنبال غارت وجهان گشاﺌی خود، بساط ساسانیان را برچیدند. و زردشتیان دیگر فراری از ساسانیان که در یمن فراوانتر بودند، عملا انتقام گذشته های خود را بنام تازه اسلامی گرفتند. که قریش نیز زردشتی و قشزی بودند .که سالک اوم کننده چون محمد و أندکی دیگر امٌی بودند. و بقیه اصطلاحا (بنی امیٌه) بودند. با تحقیر و کوچک نمودن اوم ،که سلوک الهی خواسته خداوند از تمام ادیان میباشد.( کیان خورٌه) یا همان قرٌه نهاﺌی هر ولایت سلوکی است که در ولایت تازه محمد، پس از پنج شهود مقدماتی معروف بپنج تن آل عبا، بدو شهود برتر وتازه میرسند که زردشت و مسیح و کاملان ولایتهای آنان بدان نرسیده و نمیرسند> مگر در تولد بهتر بشری بعدی که عقل درک اهمیت ولایت بالاتر مصطفوی را داشته باشند. که آنرا( تصوٌف آریاﺌی ایرانی) میگوﺌیم. که با شهود هفتم عرش رحمان بخلق پیامبرگونه چون خود محمد( امٌی) برای چند سالک خود تولد دوم الهی خویش را مییابند.و با ولایت تازه محمد همچنان ولایتهای الهی مسیح و زردشت و بودا و میترا و آدم کیومرث، بکار تربیت نسلهای با فصول اولیه نوع بشری، بکار خود و تا أبد ادامه خواهند داد .و ارواح تازه رسیده بنوع بشری باید کلاسهای ششگانه ولایتهای نوع بشری را طی کنند. و تنها شاهدان نور قاﺌم روح القدس میباشد . که ویزای تولد یک روح الهی شده در نوع فوق بشری است. زیرا با مرگ قبل از مرگ از نوع بشری بیرون شده است .

 آبتین درطریق مکتب سلوکی طهمورث که پدر بر پدر الهی و برهمن و براهما و کامل الهی و پیامبر ره رفته و رهنمای الهی دیگران بوده اند. و قبل از زردشت در شاهنامه مجهول مانده که ولایتهای بودا و قبلا ولایت میترا و قبلا ولایت کیومرث یا آدم بوده اند. و همچنان طریقتهای سلوکی و مذاهب قشری آنان در جهان هستند که اسامی محلٌی دارند. مانند نجس ها در هندوستان. وشاهنامه در صدد توضیح بیشتر ولایت زردشتی میباشد. گرچه فردوسی شخصا ولایت سلوکی مسیح و بعدها ولایت سلوکی محمد را طی کرده و اینک در صدد فرهنگ ایرانی وزبان دری است. که مورد هجوم وحشیانه اعراب غیر الهی قرار گرفته است . طهمورث برای فردوسی طریقت تصوٌف نزدیک تری بوده است. مادر فریدون میگوید، ضحٌاک( جادو پرست) یا همان آخوند ابلیس و شیطان پرست است .که بقول پیامبر نفس أمٌاره خودرا می پرستد حتی وقتی که عبادات دینی را مینماید.زیرا شرک و گناه بیشتر مینماید . حتی اگر همان عبادات گفته زردشت یا مسیح و یا محمد و امامان و اولیای در گذشته را بنمایند. ولی وسیله الهی زنده بمعرفی خداوند ندارند. و بقول محمد عبادت و دعاﺌی بخداوند نمیرسد. اگر وسیله الهی در توسٌل نداشته باشند. که بصورت آنان کوبیده میشود. که بجای تکامل روحی قهقرای کارماﺌی مییابند. و پس از مرگ نسخ و مسخ یافته، تا دوباره و حتی صد باره با نردبان انواع، بنوع بشری و همین وظیفه شهود نور قاﺌم، و کسب ( این همانی) مقام الهی او میرسند. که بانواع فوق بشری تا( الله یا أهو) پیش بروند. ولی سالکان ولایت محمدی با ولیٌ الهی زنده بمعرفی خداوند بنور قاﺌم میرسند. تا هفت هزار سال بعد تولد نوع فوق بشری با ولایت برتر مهدوی بنور رحمان و عرش رب ٌ برتر از رحمان برسند. و نامی از او نمیدانیم که مهدی خواهد گفت . مانند محمد که نخستین بار نام رحمان را برد. و نخستین کسی بود، که در روح بدیدار و تقرٌب عرش رحمان را رسید. گرچه بنور ربٌ أعلای رحمان نرسید. که کاملان محمدی نیر بیش از عرش رحمان، دیدار برتر شهودی از تجلٌیات الهی را ندارند. و روح هر أتم و موجودات گیاهی و حیوانی و بشری نیز باید حتما بنور قاﺌم برسند. و الاٌ پس از تکرار کارماهای جهان خواهند دید. که فرمان ( کن فیکون) و شدن و صیرورت و تکامل روح بشری خود را پیدا کنند.

مادر فریدون بفرزند خود میگوید که تورا بکوه ألبرز بردم که امروز بمقام الهی رسیدی. فریدون دل پر کینه بر ضحٌاک پیدا کرد. و مادرش اورا نصیحت بطرف نشدن با ضحٌاک نمود. توجوانی و دنیا را نمی شناسی. وجای امیدی برای اولیای الهی نمیباشد. وموقٌتا فریدون آرام گرفت تا داستان کاوه آهنگر پیش آمد. داستان آهنگری که هیجده فرزند او مغزشان غذای مارهای دوش ضحٌاک شده بودند.و برای نجات آخرین فرزند خود قیام میکند . یعنی فرزندان (کاوه)یا کاملی الهی فریب آخوندها را میخورند. کاوه آهنگر و پرچم چرمین او،و قیام مردم ومخالفبن خاموش ضحٌاک، عاقبت پادشاهی الهی را بفریدون کامل الهی خاموش تحویل میدهد. کاوه از وزیر ضحٌاک خواست تا فرزند اورا نجات بدهد وغذای مار ها نکند.مشاوران ضحٌاک مخالفت نمودند.مانند آنچه مشاوران فرعون برای آزاد نمودن موسی کرد.کاوه نزد فریدون رفت.که جنگ با ضحٌاک را رهبری کند. فریدون نیز دو برادر بنام کیانوش و دیگری شادکام داشت .اینان با اسامی الهی خود مانند فریدون بودند و فریدون بآنها گفت که درجهان نباید دین جز زردشت دین وآﺌین بهتر شدن باشد.و فردوسی طرفداران کاوه را بیشه نشینان میخواند.عزلت نشینان سلوکی که همه چون کاوه آهنگری میدانستند که گرزهای آهین فراهم کردند.

فردوسی داستان رفتن فریدون بنزد ضحٌاک را میگوید.برادر فریدون فنون جادوﺌی میآموزد که همان اسرار شهودی و قدرتهای عقلی و ارادی و امدادات الهی اومیباشد.که بر سر ضحٌاک رفتند که معجزه ای الهی فریدون میباشد. فردوسی کاخ ضحٌاک را در کنار دجله أروند رود میگویدکه صریحا فردوسی بجنگ تاریخی با ساسانیان را گفته که أخوندهای قشری (مغ) بودند و آندکی سالک(بغ)ییرون از کاخ پادشاهی ضحٌاک ساسانی که بغداد گفته میشد،باغ و عزلتگاه سالکان و کاملان الهی آنان بود.و نگهبانان کاخ بنفع کاوه در آمدند که از ضحٌاک ساسانی بیزار بودند . فردوسی سپس از سیاست ومبارزات کاوه میگوید و داستان فریدون که دیداری ازدختران جمشید میکند.یا همان سالکان جمشید و طریقت فریدون و کاوه است. که فریدون گرز آهنین بر سر جادوگران ضحٌاک زد.و از شبستان یا حرمسرای ضحٌاک دختران زیبا را بیرون آورد،و تن و روان آنان را دستور شستشوی داد.و راه پاک شدن الهی را بآنها نشان داد.پیروان قشری ضحٌاک آخوند سالکان الهی شدند و تزکیه نفس را آغاز کردند.وزیر ضحٌاک و آگاه اسرار و ثروتهای او، بپایگاه فریدون آمد و همه اسرار ضحٌاک را بفریدون گفت ومأمور برپا کردن جشن شد وضجاک را فرب داد.ورؤیای سه مردی که ضحٌاک دیده بد بوی یادآور شد.و بالآخره فریدون ضجاک را أسیر کرد و در کوه البرز ببند درآورد.

فردوسی خواننده شاهنامه را با داد و دهش و عدل و بخشندگی فریدون و دین ورزی او میگوید که پانصد سال نسلهای جدید از فر یافتگان گذشته بود . سپس سه فرزند او از(فرٌخ نژاد) نجات یافتند که سالکان واصل بنهایت تجلٌیات شهود ولایت زردشت.درشهود چهارم مرتضوی (ایلی و ایلیا) بودند.و فریدون کسی را برای جشن سه عروس شایسته باطراف فرستاد،که وی دختران شاه یمن را برگزید. یمن در گذشته از مستعمرات ایران بود،که پایگاه بزرگ نظامی در آن داشت تا ازخطر حمله پادشاه مسیحی حبشه و بتحریک پاپ عمل کند . و بعدها نظامیان یمن همان کسانی بودند،که عمر را برای فتح ایران راهنماﺌی و کمک کردند. زیرا زردشتیان مخالف مذهب قشری و آخوندی ساسانیان از نهضت دینی اعراب استفاده نمودند. در این مأموریٌت پادشاه ینمن عذر خواست.و شبیه داستان ملکه سبأ بلقیس که تخت پادشاهی اوبوسیله وزیر سلیمان،که دارای قدرتهای جادوﺌی ببارگاه سلیمان برد.پادشاه یمن حضور فرزندان فریدون را در سرزمین خود خواست که آﺌین اوراعمل کنند. دختران همیشه سمبول سالکان مستعد و صادق میباشند.که ولایت سلوکی بالاتر خواهان تربیت سلوکی خود و شهود بیشتر مییاشد. گوﺌی ولایت مسیح برتر از زردشت را داشت . یا نقشه های أهریمنی پادشاه یمن کارسار نشد . زیرا فرزندان فریدون بیمن رفتند و بنزد فریدون با زنان خود بازگشتند. که مورد آزمایش فریدون قرار گرفتند که قهرمانیها نشان دادند. سلم وتور و ایرح فرزندان فریدون بودند. و آزمایش پیر از سالکان تازه بوده که ازدهای نفس وروان خودرا کشتند.

فریدون سپس جهان کشور خود را بین فرزندان تقسیم کرد. کاری که هر کامل الهی صاجب طریقت وولایت سلوکی کاملان تازه ولایت خودرا باطراث کسیل میدارد تا تربیت الهی دیگران کنند. سلم بر سرزمین روم و خاور و تور را بسرزمین ترکستان وچین، و ایرج پادشاه ایران زمین شد. که در نتیچه سلم بر ایرج جسادت نمود. که فرزند کوچکتر پادشاه ایران زمین شد. سلم با تور بی عدالتی پدر را مطرح نمود. و موبد آخوندی را بنزد فریدون بایران فرستادند . سلم در اصطلاح تصوٌف مسلمان منافق است که سلوک الهی نمی کند و حرص مقام و دنیا پرستی را دارد. و ایرج بعرش و أرجمندی میرسد. و تور نیز تورانی وترک سلوک نیمه راه کرده وبکمال نرسیده است . پس فریدون خروشید و دو فرزندش را أهریمنی خواند. که دین قشری و آخوند پرستی دارند. مسلمان بزور جنگ و زور مسلمان میشود. ولی قلبا ایمان سلوکی با پیامبر خود ندارد. که همه قشری های مسلمان سنٌی یا شیعی، بقول قرآن مؤمن نیستند زیرا اوم و سلوک الهی ندارند. ولی میتوانند خود را مسلم در تسلیم چون أسیر بخوانند. و حتی اعراب صحرا را محمد (عرب) یعنی (أرب )و بدون مربٌی الهی، مانند (عجم یا أجم) که جم ناشدگان گفت . جم شدگان پارسایان یا فارسیان هستند . فردوسی زیرکانه نظرٌیاٌت تصوٌف ایرانی محمد را در پوشش داستانهای افسانهای عرفان زردشتی اراءه میدهد. و خود فردوسی کاملی الهی ولایت محمدی میباشد. وهمیشه از ولایت زردشت ولایت محمد را میخواهد. و احتمالا اسامی فرزندان فریدون ابتکار خود فردوسی باشد.

فریدون دو فرزند مخالف ایرح را بدون شرم از خدا خواند. گوﺌی سلم وتور هر یک شهود مقدماتی ولایت زردشت را داشتند ولی بشهود نهاﺌی ولایت خود نرسیده، ویا در أصل قشری غیر صادق با ولایت خود بوده اند . لذا مخالفت با اولیای الهی ولایت و شهود برتر، از نظر داوری الهی نا بخشودنی است . و لذا قشری های مذهبی از نظر أنبیا مشرک بدتر از کافر خوانده میشوند . فریدون بآنها پیام داد که من بد نکرده ام . أنجمن کردم گوﺌی شوراﺌی نظر داده. که مراتب الهی چنین مآموریٌتهای الهی بکاملان میدهند. و اینکه ستاره شناسان و موبدان چنین رآی داده اند. و من ترس خدا را داشتم. ولی أهریمن شما را منحرف کرده است .أهریمن نفس امٌاره هوسباز و جاه طلب وکثرت خواه و برتری جو. و آخوندهای مذاهب قشری غیر الهی است . و فریدون بایرج گفت که آن دو برادر لشکر بسوی ایران آماده کرده اند . ایرج در واقع کاملا ترک دنیا نموده. بپدر گفت آماده هستم ترک تاج و تخت کنم. و فریدون ایرج را بنزد برادران فرستاد. و چون سلم وتور ایرح را در نظر داشتند.مبادا پادشاهی خودرا نیز از دست بدهند. پس ایرج را کشتند.که حاضر بترک پادشاهی خود بود .و با خنجری سر ایرج را از تنش جدا کردند و سر را برای پدر فرستادند . فریدون نیز از خداوند خواست که فرزندی از ایرج را بپادشاهی ایران بنشاند.زیرا انتخاب پادشاهی ولایت، یا اصطلاحا امام زمان و سرپرست تمام کاملان الهی زنده میباشد. و کنیزی بنام( ماه آزین) از ایرج بار دار بود.یا سالکی که با ایرج کامل بکمال الهی رسیده بود. و این کودک منوچهر شد، که مینو چهره و الهی شده بود. پس فریدون تاج وکلید خود را بمنوچهر داد. چون سلم وتور از کار منوچهر آگاه شدند بفکر چاره و طلب عفو از پدر افتادند. فردوسی اضافه میکند که هرکس بد کند باید کیفر ببیند . وسلم وتور در مقابل انجام دین ورزی سلوکی کاذب درخواست بخشش فریدون را نمودند. فریدون فرستاده آنان را باز گرداند. پس سلم وتور خودرا دشمن خونین منوچهر دانستند و لشکریانی بایران فرستادند. تا منوچهر جوان را بکشند. فریدون نیز منوچهر را بجنگ سلم وتور فرستاد. و لشکر سلم وتور شکست خورد .ولی قصد حمله شبانه بر منوچهر داشتند که تور بدست منوچهر کشته شد . و فتح نامه منوچهر بنزد فریدون فرستاده شد .

فردوسی صحنه جنگ های باستانی ووسایل کارزار را بنیکوئی بیان میکند. و هزاران نکته اخلاقی و سلوکی در میان اشعار خود دارد . که در برد دور همان صفات و اخلاق پادشاهان الهی کاملان و سالکان رهرو برای لقای تجلٌیات الهی میباشد. که مقصود نا گفته سلوکی فردوسی است. سلم وتور سالکان میان راه ترک سلوک کرده، و حسادت بر جوان با استعداد وکوشا که بتاج شاهی الهی در شهود عرشی خود رسیده میکنند. و بجای اینکه خود کوشش کنند دشمنی ایرج و منوچهر را داشتند. و ریاست ستمگرانه بر مردم را میخواستند که آخوندها چنین هستند. ودنباله داستان خبر شکست تور بسلم رسید که در دژ و قلعه ای بود. و منوچهر در پوشش حامل پیام با نشان دادن مهر تور که دژبان در را باز کرد. و منوچهر خود را فرستاده تور بدژبان قلعه معرفی نمود . پس زمانی بعد (کاکوی) نبیره ضحٌٌاک با لشکریانش بجنگ منوچهر آمد. وی سمبول همیشه موجود آخوندهای قشری که تلاش استفاده از هر بحران اجتماعی مینمایند و دل از ریاست طلبی نمی کنند. و پادشاهان الهی همیشه در حال جنگ عقیدتی و دفاعی با مخالفین قشری خود هستند. که دست از مبارزه با اولیای الهی بر نمیدارند. فردوسی تکرار وصف نژاد ضحٌاک و اولاد اورا تازی عرب توصیف میکند. که بیشتر حکٌام مسلمان عرب و حاکم بر ایران زمین مقصود فردوسی است .که ولایت سیاسی دین محمد را داشته و دارند . ولی ولایت سلوکی محمد را و علیٌ را نمی خواهند، که خود نیز بدان ایمان ندارند. گرچه در گروه حزبی تشیٌع شیعیان، این گروه منحرف از خواسته محمد و علیٌ و آخوندهای آنان بیشتر شده اند. زیرا مخالفین رژیم خلفا، چه مسلمان در تسلیم باشند، ویا از ادیان ومذاهب دیگر چون زردشتیان ومسیحیان وغیره، همگی دنبال نام علیٌ بودند. که قطب رهبری خوبی بوده و هست . ویا امامان مشهور ولایت علیٌ که بنام او فعالیت ضد رژیم میکردند، بعنوان اینکه حقٌ ریاست در دین اسلام را دارند. ولی ده قرن بعد صفویان، بنام مرام تصوٌف جدٌ خود شیخ صفیٌ، برای مقابله با عثمانیان سنٌی، که قصد اشغال ایران را داشتند ، بزور شمشیر ولایت سیاسی علیٌ را در ایران عمومیٌت دادند. و تا امروز تشیٌع برای حکومت خود بر ایران استفاده میکنند. و آخوندهای حاکم امروز خود را عالم و وارث حکومت الهی اسلام و علیٌ میدانند. ولی هیچ یک بشهود روح القدس قاﺌم نرسیده اند، که وارث مکتب الهی محمد گردند .که هم سیاست جامعه و هم نظریٌات مذهبی باطل خود را با هم میخواهند .

فردوسی سرودن داستانهای تاریخی را بر حسب خاطرات گذشتگان از پیشدادیان و کیانیان میگوید. که در واقع همان پادشاهان الهی ولایت سلوکی زردشت و قبلا بودا و میترا بوده اند.( کاکو) کشته شد و (سلم) شاه نیز فراری گردید ولی بدست منوچهر اسیر افتاد وکشته شد. و سر اورا برای فریدون فرستاد. فریدون نیز سپهدار را احضار کرد و گفت من نواده خود منوچهر را بشما میسپارم که من عمرم بپایان رسیده و منوچهر پادشاه سراسر ایران زمین است. و تاجگذاری منوچهر در حیات و حضور فریدون صورت گرفت . فردوسی نیز درباره مرگ فریدون میسراید و پادشاهی منوچهر را صد و بیست سال و پادشاهی فریدون را پانصد سال و پادشاهی ضحٌٍاک را هزار سال میگوید . و این عمرهای دراز افسانه ای در واقع عمر طریقت و خانقاه این کاملان الهی میباشد . که همچنان کاملان تازه رسیده بخلق در آن طریقت بوده که اعتبار الهی داشته باشد. وچون طریقتی بدون کاملان الهی زنده باشد پیروان سالک آنها مانند هر مذهبی قشری و مشرک میباشند که صوفیان نا صافی هستند . و در اطراف خاور میانه فراوان نام شهر( بیت یا خان و خانه) هست که خانقاه یک پیامبر بوده است. بخصوص در سرزمین فلسطین. مانند شهر ( بیت لاهی و خان یونس ) که بنام پیامبران کامل اولیه آن شهرها میباشد .مانند شهرهای زیاد امریکا که نام ( سنت یا سن) دارند. چون سنتیاگو و سان فرانسیسکو، که عملا در این شهرها خانقاه اولیای الهی نیست .

منوچهر نیز پس از معرٌفی قدرت نظامی و اخلاق الهی خود، باز خود را بنده خداوند میخواند و راه فریدون پیر الهی خودرا دنبال میکند. و(سام) او را چون بچه دیو گفت . پس بکوه البرز فرستاد همان عزلت سلوکی در کوهستان البرز بلند قامت ، که دست آخوندهای مذهبی قشری بآنها نرسد . و سختی زندگی پادشاهان الهی را میکنند. و البرز همیشه جایگاه سیمرغ خوانده میشده است ،که خدای پرندکان با مقام برجسته در روح ومعراجهای الهی طفل سالم را شیر میدهد . شبیه داستان تورات که بقول محمد ابراهیم در آسمان الهی اطفال مؤمن را شیر میدهد. که سالکان شیرخوار کاملان الهی و ابراهیم برهمن زنده و مقدٌس هستند. طفل چون بکمال روحی رسید خبر بسام نریمان دادند . سام نیز خواب پسر خود را دید. سام در خواب ملامت شنید، طفلی را گه خوار میدانستی، اینک دست پرورده کردکار است. که کاملی الهی شده است. سام بالبرز کوه رفت. و از پیر سیمرغ پدرش خواست که بلند گوی سیمرغ پیر الهی خود را عبادت داشت .و گریان شد که باید بنزد سام برود. و سیمرغ گفت که میخواهم تورا بپادشاهی بفرستم. سیمرغ خدا و تجلٌی شهودی سالکان بوده است. سام نیز( دستان) را فرزند خود را نام زال داد.

فردوسی سپس داستان تاریخی خود را ادامه میدهد که منوچهر شاه خبر از کار سام و فرزندش زال یافت. سام در زابلستان بود. پادشاهان محلٌی یا فرماندهان نظامی بودند . آن وقت منوچهر دو پسر داشت نوذر و زرسب. منوچهر نوذر را بزابلستان فرستاد تا آشکار مآموریٌت خود کند. که پادشاه الهی شده است . و زابلستان را دین و آﺌین خسروپرستان نماید. که وسیله توسٌل عبادی سالکان باشد. سام بنزد منوچهر احضار شد که سام را پاک دل ومرد یزدان پرست خواند که صفت هر کامل الهیاست .زیرا (فرٌ کیان) دارد. وبا فرهنگ پیر که تجربه پرورش سالکان دارد. اختر شناسان ستاره زال را بدستور منوچهر دانست که وی آینده پهلوانی دارد. گوﺌی کاملان الهی در رؤیا، آینده سالک را قبلا میشناسند. و منوچهر سرزمینهای شرق ایران تا دریای چین را بنام سام نوشتند. که در واقع ریاست سام بر طریقتهای سلوکی زردشت و یا بوداﺌی است، که بر سالکان آنها پادشاهی الهی دارد. ودستورات عبادی بسالکان خود میدهد. و زابلستان مرکز او بود . و زال فرزند سام پادشاهی یافت. که پادشاهی الهی مجموعه ای از کاملان حسینی میباشند. وزال نریمان عنوان( حسنی) شهودی در تسمیه محمدی یافت. سام نیز بمازندران لشکر کشید. و بفرزند خویش نام پادشاهی خود را داد . و کلید گنجها را با زال سپرد. که همان کلیدهای باز نمودن و فتوحات عوالم الهی و شهودی سالکان خود میباشد. پدر سفارش بپرداختن دل یا تزکیه نفس و روان خود و دیگران را داد. تا اختر شناسی یا همان شهود شناسی سالکان کند. که هم علم نجوم است و هم شمارش تجلٌیات شهودی خود و سالکان میباشد . زیرا در ولایت زردشت تجلٌٍیات الهی ستاره های روشن دارند. که یهودیان زردشتی الأصل چون موسی شعله آتش دید. ونزد مسیح ستاره( نجم الثاقب) بالای درخت کریسمس، و محمد و محمدیان کامل قرص ماه دارند. تا در ولایت مهدی آینده، خورشید سمبول تجلٌی برتر الهی رحمان باشد .

زال پادشاه زابلستان بنزد( مهراب) پادشاه کابل رفت که پادشاهی الهی طریقت سلوکی داشت . مهراب دختر زیباﺌی داشت . زال نیز مآموریٌت هندوستان و جنگ با بت پرستان بوداﺌی را یافت . که طریقت قبل از ولایت برتر تازه زردشت داشتند که بت بودا را میپرستیدند. در کابل( رودابه) دختر مهراب شیفته زال پسر سام شد. سالکی که ولایت سلوکی برتر را علاقمند گردید. و بسام نوشت که میخواهد دختر مهراب را در دین و آﺌین و کیش خود عقد کند. که بولایت الهی تازه وبالاتر وارد گردد. و أختر شناسان از رؤیاهای خود مژده دادند. که طفل زال از رودابه دختر مهراب، چنان پیلی خواهد بود که جهان مانند او ندیده است. ضمنا مهراب از کار دختر که سالک او است آگاه شد. و منوچهر سام را احضار نمود. و دستور کشتار مهراب نواده ضحٌاک و یاران او در هند را داد . زال پسر سام نامه پدر را بنزد منوچهر برد. و مهراب بر مادر دخترش خشم گرفت که معلم سالک بود.(سیمین دخت) رودابه مادر را دلخوش نمود. و فردوسی در باره هر یک توصیف طولانی و زیبا دارد . زال با نامه سام بنزد منوچهر آمد. و اختر شناسان آینده زال فرزند سام و دختر مهراب را نیکو خواندند . پس زال را شهریار خواندند و موبدان زال را اندرز برای شهریاری دادند. سالکی که بکمال الهی رسیده و پادشاهی الهی منطقه ای را خواهد داشت. بیانات زال از روزهای سال و گردش جهان گفت که باعث دلشادی منوچهر شد. ومنوچهر پاسخ نامه سام را داد، که او را( باب ولایت )خواند و مهراب بپادشاهی کابلستان رسید. که او را خورسند کرد و(سیمین دخت )همسرش و دخترش رودابه را ستایش نمود. که فرزند زاﺌیده زال نیز بنزد پدرش سام بزابلستان رفت . و سیمین دخت حامل پیام منوچهر بسام بود . و صلح بین زابل و کابل دست داد. که ولایت بودا را داشت. ودر زابل ولایت برتر زردشت و شهود بالاتر نور مرتضوی چهارم ایلیا را دارد. که بودا و کاملان بوداﺌی نداشته وتا کنون ندارند. و بالآخره از رودابه دختر پادشاه کابل و زال فرزند سام و زاده ایرج بنام رستم زاده شد که با کمک سیمرغ بود. که رستم از پهلوی مادر بیرون کشیده شد چون بسیار درشت بود. مانند آنچه برای حوٌای آدم میگویند.

سام نیز بدیدار رستم نواده خود رفت که قهرمانی های رستم را شنید. سالکی تازه بازگشته بخلق با سختی تولد دوم الهی بعد از ( مرگ قبل از مرگ )است. سام بزال أندرز سلوکی میداد که ندانسته دست بکار بدی نزند و همه روزه ره ایزدی را بپیماید. رستم تهمتن پیل وحشی را با گرز کوبید وکشت در حالیکه هنوز کودک بود. که روان وحشی خودرا در جوانی کشت. آنگاه خبر بزال رسید و برای فتح دژی در کوه سپند جایگاه عقاب ها، رستم محرمانه بآنجا رفت که لشکریان قبلا نمی توانستند وارد قلعه أن شوند. که باز خود طریقتی سلوکی بوداﺌی بود. رستم با مخفی کاری خود و همراهان خویش وارد قلعه شدند. رستم که نام عرفانی رستن و نجات از مقام نوعی قبلی خود با شهود برتر در ولایت بالاتر زردشت بود. قلعه مصونیٌت سالکان ولایت پیشین را که مخلفت با ولایت برتر میکردند با قدرت الهی خود اشغال نمود. پس رستم پیروزی خود را بزال پدرش نوشت. و زال نیز بسام پدر خود خبر داد و منوچهر پادشاه در پایتخت خود بود . منوچهر با ارسال فرزند خود نوذز سفارش ها میکرد که وقت مرگ خود را میدید . و تاج و تخت فریدون را که اینک دارد بفرزندش واگذار میکند، و نصایح کاملا سلوکی مینماید. که موبد عابد سالک چون بپیامبری بکمال الهی میرسد باید دراطاعت از دستورات او بود. و منوچهر چشمان خود را برای همیشه برهم گذاشت .و پادشاهی نوذر هفت سال بود . نوذر ستمکری آغاز کرد و مردم بسام شکایت بردند .

خبر مرگ منوچهر به (پشنگ) شاه توران رسید و سران کشور خود را جمع کرد. از جمله افراسیاب پسرش و قصد انتقام از ایرانیان را داشت. افراسیاب آماده جنگ شد و بسوی ایران حرکت نمود که سپاهیان ترک چون مغول داشت. و چون بجیحون رسید خبر دار شد که افراسیاب بدیگر فرماندهان واگذار کرد و بزابل رفت. که سام نریمان پادشاهی آن سامان میکرد ومرده است. و در یک نبرد با ترکان قباد کشته شد. بار دیگر افراسیاب قصد نبرد با نوذر شاه نمود. و بار سوٌم نیز جنگ بین نوذر و افراسیاب که پیروز شد.شاه بسوی دهستان و زابلستان رفت. عاقبت نوذر اسیر افراسیاب شد. (ویسه) سردار ترک پسر خود را کشته یافت. فردوسی مجموعه ای از حملات ترکها علیه ایران را میگوید. ونیز اسامی فرماندهان و پادشاهان آنها. که از لحاظ عرفانی و سلوکی همه آنها را پیروان آخوندهای قشری میگوﺌیم . و پادشان ایرانی را آریا شدگان کاملان الهی ولایت سلوکی زردشت هستند . و الاٌ داستانهای تاریخی شاهنامه سراسر افسانه غیر واقعی میباشد که مردم با مبالغات در ذهن داشته اند. و عرفا نیز چون فردوسی این داستانها را بسوی برداشت سلوکی میبردند و تکرار مینمودند. و الاٌ پادشاهان واقعی ایران در هخامنشیان و اشکانیان وساسانیان بودند. و پیش از آنان ملوک الطواﺌف قبیله ای دنباله همان افسانه ها بنام پیشدادیان و کیانیان هستند. طبیعت پرستان وانسانهای بداﺌی ونیز کیانیان ولایتهای سلوکی آدم کیومرث و میترای نوح که کیان و خورٌه های شهودی نخستین را داشتند. بعدها بود که محقٌقین آثار یونانی وآثار باستانی خاورمیانه و ایران بتاریخ هخامنشیان رسیدند بخصوص تورات که کورش بنجات یهودیان بابل پرداخت، ولی کورش چون پیامبر یهودیان شاخه ای از زردشتیان بما رسید.

زال تاخت و تاز سرداران ترک بزابلستان را دفع کرد، که بکمک مهراب پادشاهی کابل رسید. افراسیاب ترک که نوذر فرزند منوچهر پادشاه ایرانی را کشت و برتخت شاهی نشست. ولی زال پادشاه زابلستان با خبر از مرگ نوذر شاه شد، و بسوی آمل رفت و برادر افراسیاب را کشت. زا ل تهماسب را شایسته پادشاهی دانست که پنج سال پادشاهی کرد. و پسرش گرشاسپ نه سال پادشاهی نمود. و اینان شکست افراسیاب را آرزو داشتند. رستم جوان مأمور نبرد با افرسیاب شد. که خبر لشکر کشی او بایران رسید و یاد آوری قهرما نیهای پیشین میباشد. زال پذیرفت و گرز سنگین و اسب رخش خود را برستم داد. و زال لشکر کشی بسوی کابل را پیش گرفت. و رستم نیز مأمور کوه البرز و نجات کیقباد از اسارت گردید. کیقباد در رؤیاﺌی دو باز سفید دید که از ایران آمدند و تاج بر سرش گذاردند. و فردوسی خواب او را از رؤیاهای پیامبران میگوید. یعنی داستانهای احوال سلوکی سالکان وکاملان است. و ما همه شاهنامه را سلوکی میدانیم . وسالکان وکاملان الهی اخبار الهی و آینده را در خواب وبیداری الهامات لدنٌی الهی دارند. که برای خواننده گرامی آرزوی آن میکنیم . سپس رستم قباد را بنزد زال برد. کیقباد نیز صد سال پادشاهی ایران زمین کرد . کیقباد بسرداری رستم بجنگ افراسیاب رفت و جنگ تن بتن بین رستم با افراسیاب صورت گرفت. که افراسیاب فرار نمود و نزد پدر رفت که پشنگ بود. و بپیشنهاد افراسیاب صلح با کیقباد را نمود. و نوشت که جیحون مرز ایران و ترکستان را میباشد. قباد نیز خصومت را در فکر افراسیاب دانست . مانند تور برای ایرج و یا که با نوذر شاه جنگید. سپس کیقباد بپارس و استخر رفت که مرکز دینی زردشتیان و تخت جمشید جایگاه مقدٌس پادشاهان هخامنشی بود. و فردوسی از هخامنشیان آگاهی نداشت . ولی شایعات و افسانه های مردم را میدانست. که نسبت بپادشاهان کیانیان میدهد. یا همان تاجداران الهی بازگشته بخلق که برای پادشاهی بر چند سالک خود دارند. توصیف فردوسی از کیقباد گوﺌی از کوروش و داریوش است. که جهان را فتح و آرام نمود و شهرها بنا کرد و صد سال پادشاهی نمود و چهار فرزند بجای گذارد. کاووس و آرش و کیپشین و کی آرمین که اینان کاملان الهی ولایت سلوکی کیقباد در طریقت زردشتی بودند. و افسانه تاریخی آنها نزد عارفان بعدی بجای ماند که بفردوسی رسید . نصایح کیقباد بکاووس برای داوری بود. که اولیای الهی داوری سلوکی بر چند سالک خود و رؤیاهای آنان میکنند. رؤیای سالکان را تفسیر و تفکیک صفات خوب و بد روان یا ژنتیک روحی آنان مینمایند. تا سالک با خبر شده بتواند معایب خود را بشناسد و پاکسازی روان وخویشتن داری نماید.و تا وقتی که سالک بحدٌ کفایت از پاکسازی و تزکیه نفس از نظر الهی برسد، که بشهود بالاتر یا نهاﺌی خود برود. که احتمالا بخلق بازگردد وتولٌد دوٌم الهی خود را بنماید.

کیکاووس پس از کیقباد پانزده سال پادشاهی کرد. و چون رامشگری در ستایش مازندران نمود. کیکاووس میل مازندران کرد. سرزمین همیشه سبز و پر گل. پس کیکاووس لشکر کشی بدانجا نمود. و زال ببند کاووس رفت و اورا أندرز داد. که خطر در جنگ مازندران دارد. و آنرا خانه دیوان أفسونگر خواند که طلسم و بند جادوگری دارد. این توصیف آخوندهای قشری مذهبی است که مردم را فریب میدهندو و بهترین نقاط را برای خود در قبضه دارند. ولی کاووس بمازندران رفت . و گودرز و طوس از سرداران او بودند.که دستور کشتار و آتش زدن را داد. و این سمبول رفتار اولیا با آخوندهای مذهبی و پیروان آنها است که ثروت أندوز میکنند. رستم کاووس را سرزنش کرد و خود را حافظ پادشاهان ایران زمین خواند. کاووس بزال و رستم اظهار پشیمانی کرد که در پیری گرفتار أهریمن شده است. رستم برای نجات کاووس مآمور شد. و عاقبت رستم بناله همسرش رودابه بسرزمین پر دیو مازندران میگوید، که هفت خوان رستم است . یا همان هفت مرحله سلوکی سالکان، که باید ار کوه البرز و مازندران بعوالم الهی بالا بروند، و هفت سرنوشت سلوکی را طی کنند. که پیر الهی بمعرٌفی خداوند بسالک میگوید. و چون دیو سفید البرز، یا همان دیو سیاه روان نفس امٌاره هوسباز سالک است که باید در نهایت سلوک کشته شود. و از پرده مرگ قبل از مرگ بگذرد که بشهود نهاﺌی خود برسد. که در ولایت الهی ششم محمد بنور قاﺌم روح القدس میرسند. و در ولایت مسیح بنور پنحم مصطفوی میرسند. و در ولایت سلوکی زردشت بنور مرتضوی چهارم ایلیا میرسند. که بودا بنور فاطمی سوم شیوا رسید و میرسند. و ولایت میترا و تا کنون نیز بنور شهودی دوٌم حسنی در تسمیه محمدی میرسیده اند. و در ولایت کیومرث آدم نخستین پیامبر اولی العزم، کاشف نور حسینی میرسیده، و انسانهای بداﺌی بدان میرسند. که روشهای جادوگری و تحمٌل شکنجه های سلوکی کرده وکمتر حکمتهای عقلی دارند. تا بمحمد کاشف شهود ششم روح القدس قاﺌم رسید. و مهدی موعود محمد سوشیانس سوم زردشت پنجاه و پنج قرن دیگر، بنور ربٌ رحمان خواهد رسید . و با عرش رب ٌ برتر از رحمان که بخلق باز میگردد. و خود تجسٌم انسانی روح القدس میشود. که قاﺌم آخر الزمان نوع بشری و آغازگر نوع فوق بشری فرشته گونه ،کلاس هفتم تکامل روح انسان بشری امروز میباشد .که سوشیانس سوم مسیح و پیشگوﺌی او میباشد . و آن نوع فوق بشری هزاران برابر عقل و کرامات بالفعل و بالقوٌه نوع بشری را خواهند داشت. هفت خوان رستم یا هفت خانه ولایتهای الهی است . گوﺌی کوه البرز خانه انسان بشری برای رسیدن بسرزمین آباد نوع فوق بشری مازندران باشد. که هفت درٌه صعب العبور دارد. اگر لشکریانی بخواهند منظٌم پیش بروند .

در خان اول سالک با همٌت بسیار است .که درهر روز کار دو روز دیگران را میکند. زیرا شبها بیدار چون روزها ، بتمرکزات و توسٌلات سلوکی با وسیله الهی خود میپردازد. رخش أسب رستم با شیر در افتاده است . و رخش تن سالک چون أسب، باربر ذهن و روان سالک است. تا بتواند بتکامل الهی روح خود بپردازد. تن انسان با کرامات بالفعل بشری در حدود زندگی بشری نقش حیاتی دارد و ثابت است. گرچه پیری و ناتوانی تدریجی دارد/ مگر در انسان سالک که فرسودگی تن بنفع تقویت حیاتی ذهن است. و هر دو بنفع تقویت حیاتی و مقام الهی روان بشری میباشند. که عاقبت در سلوک موفق با کمک و تدبیر الهی شایستگی تولد نوع فوق بشری میرسد . که از هزاران برابر کرامات و امکانات بالفعل بشری خواهد داشت/ که ما همیشه از هزاران برابر عقل برای زندگی بهتر و تکامل روحی بالاتر در تولد فوق بشری در جهان را خواهد داشت. همان گونه که عقل انسان بشری هزاران برابر عقل نوع میمون نوع حقیر تر میدانیم، که تنها بفکر شکم و سکس است. که عینا کارمای غیر سالکان بشری کنونی و در کارماهای جهنمٌی پس از مرگ خواهند داشت.

رستم در خان و مرحله اول کارش بیشتر تخلیه روان و تزکیه نفس از مادیٌت و ارزشهای مادی است. و رستم در خوان دوم بدنبال چشمه آب بود. وهمان عقل برتر سالک در عقل پیر الهی بمعرفی خداوند دارد. که تنها سرچشمه عقل برتر سالک میباشد. و آب همیشه سمبول عقل وحکمت و کمالات الهی است. که وسیله پیشرفت سالک بسوی خداوند و حقیقت است . و الاٌ عقلهای مادی و حقیر تر حیوانی، صاحب خود را سرگرم چریدن در مرتع سر سبز جهان بشری میکند. وبا دلخوشی ولذٌت شکم و اطراف شکم میباشد . و تربیت روان وحتی ذهن را بحال خود رها کرده و مدام خود فریبی صاحب خود میکند .و توان تفکٌر بهتر و بیشتر را ندارد. وچون أسب عصٌار بدور مدار زندگی بشری میگردد و چشم بسته راه میرود. و تصوٌر باطل دارد که طیٌ مکان مینماید. در حالیکه تنها طیٌ زمان میکند و عمر خود را اتلاف و اسراف مینماید. و برای مبارزه با دیو سیاه نفس امٌاره و روان حیوانی جز کاربرد عقل دیگر برتر نیست. که چگونه عشق ورزی های خود را بنماید. که عشق ورزی واقعی عشق ورزی با وسیله الهی و چگونگی صبوری با بلایای زندگی و بلایای سلوکی میباشد که آموزنده است. و یا دوری از هر کار منفی برای تکامل اصل وجود خود در روح رابنماید. و یا عبرت گیری و اصلاح خویشتن و تبدیل آنها بنتایج مثبت و تکاملی و از کارهای منفی خود و دیگران بنماید. و یا با دشمنان ولایت و سلوک الهی، آخوندهای قشری مذهبی بنماید. و از آنها دوری وخویشتن داری نماید و اگر مورد حمله قرار گرفت چگونه عکس العمل داشته باشد. که خود نیز تجاوزی نکرده باشد. یا همان بهتر که گذشت نماید. و هرچه بیشتر تقیٌه و رعایت احتیاط کند. که ازدشمنان و افراد مشرک نفوذی در أمان باشد. و اسرار شخصی و احوال سلوکی خود را بدیگران نگوید .

رستم در خوان سوٌم با اژدهاﺌی روبرو میشود که رخش رستم تهمتن خواب را بیدار میکند. در این مرحله سوٌم رستم سالک که هنوز( نرسته) است ، گوﺌی مدام در خواب بنظر میرسد. زیرا در حال تذکٌر و توسٌلات عبادی میباشد وکاری بدنیا ندارد. مگر در وقت خطر که برای تن بروز کند. که رخش متوجٌه میکند. که سمبول زمین و تن سالک است. که با درد و خطر، ذهن و روان ظاهرا خواب را بیدار و آگاه مینماید. وسالک موقٌتا ترک وظیفه تمرکز مینماید. که باز همراه أذکار توحیدی خود میباشد. وکمک از خداوند میخواهد که امدادات الهی بوی برسد. و خطر دفع و از آن نیز بهره تکاملی ومثبت میگیرد. حفظ تن برای کار ذهن، و هر دو برای امکان تکامل روان، و تبدیل آن بروحی الهی لازم است. و جزﺌی از عبادت سالک میباشد. آنگاه امکان کنترل وخویشتن داری سالک میسٌر است .و امکان اصلاح وپاکسازی روان در تخلیه و تحلیه هست ، تا با شرط کافی از نظر الهی، بتجلیه های ششگانه واجب میرسد .و هر بار تجلٌی الهی وشهودی، روح انسان بیک سطح بالاتر الهی میرود، که پایان وظیفه الهی انسان برای تولد نوع بشری میباشد. وبا شهود هفتم با مقام پیامبری بخلق باز میگردد. و تجربیٌات سلوکی واحوالی خودرا از تربیتهای الهی، با اختیار تام برای سالکان خود بمورد اجرا میگذارد. و الاٌ انسان بدون پیر کامل الهی بمعرفی خداوند، از هزاران عبرتی که در حوادث جهان و روان و رؤیاها دارد، نمیتواند بهره تکامل روحی بیابد. و چنین سالکی یک شبه ره صد ساله میرود. و بدون اتلاف زمان و عمر و زودتر وبا مصرف کمتری از کرامات بالفعل در تن و ذهن و روان بمقصود الهی خود میرسد. که به هدف الهی برای نوع بشری در شهود ششم قاﺌم سوشیانس روح القدس میرسد. که شرط اوٌل و آخر برای نجات یک روح از نوع بشری میباشد. که از صفات حیوانی نوع بشری بصفات الهی نوع فوق بشری میرسد. و لذا سالک بلایای دوره سلوک را نعمت و رحمتی الهی میداند و سپاس بیشتر و درخواست بلایای عمیق تر مینماید. که پاکسازی عمیق تر بیابد. که گوﺌی یک شبه ره صد ساله بسوی خدا میرود. وشاید بشهود هفتم عرش رحمان در ولایت محمدی میرسد.که مصونیٌت از هر قهقرا و کارما را دارد. و معصوم او هر معصیتی برای بقیه ایام عمر میباشد. زیرا شاهدان مراتب الهی، این همانی مشهود الهی خود را مییابند. تا در نوع فوق بشری آینده مسؤلیٌتهای الهی آنان چگونه باشد یا چه شرایط خاصی را دارند. زیرا شرایط تکامل روحی و عقلی انسان قابل قیاس با روش تکامل روحی نوع میمون نیست. که میمون بخواهد خود را بعقل نوع بشری برسد. میمون در صد متری جنگل و انسان در فضا راه پیماﺌی بنماید. یا میمون بخواهد وصف عقل و کرامات نوع بشری را برای طفل خود بکند. که خود هنوز نمیداند. گوﺌی مرده ای که نمیتواند خود را زنده نماید. چه رسد بمرده دیگر که اورا زنده نماید. یا کوری که بخواهد کور دیگری را بینا نماید. یا جاهلی که بخواهد جاهل دیگری را تعلیم و هدایت کند. و یا آخوندی قشری و ابلیس پرست که بخواهد تعلیم راه الهی و سلوک نماید. که خود از آن بی خبر و جاهل و غافل است . و علم یا آگاهی شهودی از احوال الهی اولیا را ندارند. ولی خود را عالم ووارث پیامبران میدانند .

رستم در خان چهارم با زن جادوگری روبرو میشود. رستم که بسوی مازندران و نجات کیقباد میرود آنهم تنها بنیروی ذاتی خود که سالکان دارند.و با احوالی روبرو میشود که مانع ادامه سفر الهی سالک میشود. که اکثرا در خان چهارم با شهوت ورزی روبرو میشوند، که آنرا زن جادوگر میگوید. زیرا عقل بشری انسان نمیتواند در برابر تأثیر نیرومند شهوت مقاومت نماید. که زن و سالک مرد در حکم زن أسیر کشش جنسی و حیوانیٌت بشریمیباشد و تاب وتوان از دست میدهد.و خویشتن داری و صبوری در محرومیٌت از لذٌٌت بسیارسخت است . و مردان نیرومند و الهی را بزمین میزند. که همه کرامات خود را سوخت لذٌت جنسی وجسمی وحتی اوهام ذهنی مینماید. که تلاش فراوان تولدات قبلی را صرف لذٌت کوتاه مینماید. گرچه پس از عمل لذیذ، زمان درازی خستگی تن و پریشانی ذهن وناتوانی دارد. و آنگاه برای تجدید احوال لازم است که جبران و چاره مشکلات تازه را بنماید. که گوﺌی باهمان شدٌت بسوی شهوت رفتن، بهمان سرعت پس از لذٌت از معبود جنسی خود فرار مینماید. و در مییابد که برای تکامل چقدر عقب رفته و وامانده درٌه شهوت گردیده است. که قریب باتٌفاق کسی نمیتواند از این درٌه وحشت شهوت و متعفٌن خلاصی یابد.که هر دم حرص و علاقه شدید تر مییابد. وکمتر فرصت عبرت گیری و پشیمانی و جبران پیدا میکند. پس گوﺌی سرازیر نوعی و مقام روحی میباشد. که چون انسان هر دو پای خود را در آن گذارد، هرگز جز سرعت و شتاب روز افزون ندارد. که دستش بچیزی برای توسٌل و جلوگیری از سقوط بیشتر وجود ندارد.

بالاٌخره رستم این زن جادوگر را میکشد. که مردی رستم و سالک بریش و سبیل نیست که با اراده و مروﺌت و مردانگی او در خویشتن داری میباشد . و هر سالک زن موفق نیز این مردانگی را دارد. و هر غیر سالک که مرد باشد یا زن، برای پیر خود در حکم زن در اطاعت است. که زن پرستی بجای خدا پرستی را دارد. گرچه زن پرستی را بصورت خود پرستی یا عقل پرستی و خود فریبی انجام بدهد. رستم ابتدا زن جادو گر را زیبا یافت و سپاس خدا کرد. ولی چون بکمند خود زن را اسیر کرد، که اراده خویشتن داری رستم سالک بوده است. آنگاه حقیقت زشتی وکریه ومتعفٌن زن را جادوگر را کریه دید، که چگونه آرایش کرده است . مانند آخوندی که لباس روحانیٌت در تلبیس، تن زشت و روح أهریمنی خود را برای مردم فریب خورده ساده لوح میپوشاند که پاک و روحانی مینماید. و خدا میداند درون لباس روحانی خود، چه موجودیٌت حیوانی و کارماهای حقیر در روان دارد. که پروان آنان نمیبینند. و تذکٌرات اولیای الهی را توجٌه ندارند. که این کارماﺌیان فریب خورده چون آخوندهای فریب کار خود، تولٌدات مجدد بجهان دارند. که انتقام الهی گرچه فرصت مجددی برای تعالی آینده روح آنها باز شانس دیگرآنان است. که همه موجودات باید زمانی بخداوند الله أهورمزدا برسند .

رستم در خان پنجم گرفتار اولاد میشود. که نتیجه در هوس زن داشتن است. که شب وروز خود را صرف تأمین نیارهای زن و زندگی کرد. و اولاد حاصل این دوره باز مزاحم سرعت سالک در پیشرفت سلوکی بمراحل بالاتر، و رسیدن بلقای الهی در سفرهای اصطلاحا چهارکانه سفر بسوی خدا و سفر در خدا و سفر برای خدا و سفر از خدا بخلق کاملان الهی است. فردوسی اولاد را همه زندگی انسان میگوید. که گوﺌی صاحب زندگی و دنیای سالک گرفتار اولاد باشد. ولی رستم با کمند خود اولاد را أ سیر کرده و جویای جای دیو سفید از او شد. آنگاه وعده میدهد که پس از کشتن شاه مازندران شهریاری مازندزان را باین اولاد میدهد . رستم اولاد را نام پهلوان در دشت مازندران میگوید.که مخالف کشته شدن زن جادو گر بود . ولی رستم اولاد را بنفع خود در آورده و جای دیو سفید را دانست گفت که در مکانی میان دو کوه قرار داشته . و نگهبانان زیادی دارد. و دیو خود چون کوهی در تن میباشد. جای أسیر را در کوه اسپرز یا البرز خواند.

رستم بخان ششم رسید و جنک او با أرژنگ دیو درگرفت. رستم با نعره دیو را زبون کرد و سز اورا قطع نمود . که باعث دشمنی دیگر دیوان شد . در اینجا توصیف افسانه ای و جادوﺌی فردوسی از رستم ،همان توصیف از سالک صادق است که بپیمان الهی خود پای بند است. پس نیروی اراده او نیروﺌی الهیاست که نیروهای بزرگ هستی مادی و بشری را از بین میبرد . مانند نیروی غیر سالکان و آخوندها و أهریمن پرستان که لشکریان بیشمار هستند. و جای کاووس أسیر را دانست. و کاووس را بسوی خود کشید. که آنرا آغاز سعادت ایرانیان میگوید. و لشکریان کاووس دوباره منظٌم شدند. و بالاٌخره رستم بغاری که دیوان در آن بودند رفت . و پزشکان الهی مغز و خون دیو را داروی سلامتی بیماران گفتند. که غیر سالکان همان بیماران میباشند. و رستم بایرانیان آریا شده یا مستعٌدان آریا شدن و بکمال الهی رسیدن میگوید، که باید بیدار وهشیار باشند یا سلوک الهی را بنمایند.

رستم بخان هفتم رسید ودیو سفید شده سالک با تزکیه نفس سلوکی، باز روان سالک همچنان سیاهی دارد . یا علاقه وباوری مذهبی قشری و آخوندی دارد. گرچه آخوندهای سیاه دل وروان پوشش سفید در تن دارند. که سیاهی دل وذات خود را در پشت آن مخفی کرده بودند.و کشف رستم سالک شد که پس از عبور از هفت کوه بجای دیو رسید . اولاد پهلوان مازندران و راهنمای کنونی رستم گفت، دیو خواب است و چند جادوگری اورا نگهبانی میکنند. این غار در عمق چاه تاریک و گود است که همان روان حیوانی خواب و غافل انسان فاسد روان و آخوند مذهبی قشری است.مخالف راه خدا و قاتل أنبیا و بنام فتوای الهی. و دیو سنگ بزرگی را بالا برد که بر سر رستم بکوبد. و رستم در حال ترس بخود گفت امروز جان را حفظ کنم که جاوید گردم. که سالک باید با مرگ قبل از مرگ از این خان بگذرد که روح او جاوید گردد. و روح پاک شده را از تن و ذهن و روان خویش آزاد کرد . ووارد عوالم الهی و ملکوتی شده بنور تجلٌی الهی میرسد. آنکاه در نداشتن کارماهای جهنٌمی و قهقراهای انواع حیوانی مجدد مصون است. چون خوابی که بیدار گشته، تولٌد دوًٌم الهی و بعثت ورسالت ومأموریٌت الهی پیدا میکند. پیامبری چون پیر خود و پیامبر اولی العزم خود، مقامی الهی دارد/ و برای چند سالک احتمالی خود پیامبر و صاحب اختیار الهی آنان میباشد. و پیامهای الهی ولدنٌی خود را از خداوند وحی و الهام دارد، و تا وقتی که زنده باشد وسیله الهی سالکان خود میباشد. تا پس از مرگ طبیعی او هفت هزار سال بعد چون همه اولیای الهی شاهد نور ربٌ رحمان، در یک صورت نوعی فوق بشری بجهان متولٌد میشود. که از هزاران برابر عقل و کرامات و امکانات و امتیازات الهی در تن و ذهن و روان ٌخواهد رسید.و همان روح الهی را دارد که سریعتر از نور کهکشان راه شیری را جولان میدهد.

و بالاٌخره رستم بر تخت و تاج مازندران کنار کاووس تکیه زد . که هر کامل بازگشته بخلق مینماید. و گروه سربازان چون گودرز و کاووس، از ترس گناه بتربیت مغز و هوش پرداخت. که همان نتیجه کار سالکان الهی میباشد . کیکاووس نامه ای بشاه مازندران نوشت، که سرنوشت أرژنگ دیو سفید خواهد داشت. ولی پادشاه مازندران وعده ویران نمودن ایران را داد که با خاک یکسان میکند . فرهاد حامل پیام پادشاه مازندران، نامه کاووس بپادشاه مازندران را، رستم شخصا برد و حامل پیام الهی دانست که پیامبری اولیای الهی برای سالکان مستعد همین کاملان بازگشته بخلق هستند وتا زنده باشند. در بازگشت زستم از مازندران جنگ کاووس و شاه مازندران دست داد. و فردوسی توصیف زیباﺌی از نظام جنگی لشکر کاووس میگوید. و اینکه رستم قهرمانیها کرد. فردوسی شاهکار نظام جنگی با شاه مازندران را میسراید. و مازندران سرسبز سمبول جهان مادی در نظر عقل انسان بشری است. و پادشاه آن تمام قدرتهای بزرگ جهان از پادشاهان سیاسی و سرمایه داران و آخوندهای مذهبی و جنگ آوران میباشند. که آخرین جبهه جنگ سالک برای رسیدن بهدف الهی خود، و رضایت و تجلٌیات الهی میباشد. کاووس پادشاه و رهبر الهی رستم سالک، در شرف نجات ازهدف الهی سلوکی، فرمان کشتن پادشاه زشت مازندران را داد. کاووس پس از یک هفته عزلت نشینی و دعای بدرگاه الهی، در گنجها را باز کرد. که حکمتهای الهی او میباشد. که هر کاملی الهی دارد. وکاووس شاه مازندران شد. و رستم برای اولاد قهرمان، تاج پادشاهی مازندران را از کاووس خواست. و کاووس بازکشته بخلق قهرمانان خود را مأموریٌت ایران زمین داد، که با مردم داوری عادلانه کند. که چون امام زمان در ولایت محمدی کاملان خود را بأطرف گسیل میدارد که تربیت چند سالک خود را داشته باشند. و انسانهای عامی را آریا و نیروانا و جم و سیٌد وکامل الهی نمایند.

فردوسی سپس توصیف ایران و ایرانیان را در دوره پادشاهی الهی کیکاووس بنیکوﺌی میگوید که از توران و چین توسعه داد و بمکران رسید. و هرجا میرفت گناه کاران را می بخشید. که هر کامل الهی سالکان خودرا از طرف خداوند میبخشد. اگر که بسلوک الهی در تخلیه و تحلیه روان خود ادامه بدهند. کاووس بدریا ها نیز لشکر کشید، که افسانه های هخامنشیان و کشتی های نظامی فراوان ایران بسوی یونان در خاطره ها بود که کیکاووس نسبت داده شده است . اطلاج سودابه دختر شاه (هاماوران) را میگوید. ظاهرا در گذشته ها ،از جمله بهانه های جنگی دختر خواستن پادشاهان بوده است. که اگر ازدواج میکردند، صلح جویانه رابطه های سیاسی توسعه مییافت. اخیرا پادشاه ملک سعود از هر قبیله دختری میگرفت و سیصد فرزند بدست آورد. که تا کنون بنوبت پادشاهی عربستان و اتٌحاد قباﺌل بر قرار است. و همچنان شاهزادگان دیکر منتظر پادشاهی خود هستند. هاماوران کیش دیگری داشتند و کاووس سودابه را بکیش خود درآورد/ که نشان میدهد پادشاهان مورد ستایش فردوسی در شاهنامه همگی پادشاهان الهی و صاحبان طریقت سلوکی بوده اند. که ولایتهای اولیای زردشتی مقام الهی ولایت و شهود تجلٌی مرتضوی چهارم را داشتند و دارند. که ولایتهای الهی قبلی نداشتند. و زردشت کشف این خورٌه و قرٌه شهودی نور مرتضوی ایلیا را نمود . چه رسد اگر که دینداران قشری مشرک همه ادیان غیر سلوکی خواهند بود. که در أصل مشرک بخدا و دشمن ولایت زنده الهی در هر زمان هستند. ولی شاه ماوران پس از فرستادن دختر و بسیاری هدایا، کاووس را دعوت بسرزمین خود کرد. ولی سودابه آگاه از نیٌت پدر بود ومانع کاووس شد. ولی کاووس بدون سلاح رفت و دستگیر شد. که آخوندهای مذهبی قشری، معمولا بگفته محمد قاتلان انبیای الهی بوده وهستند .و مأموریٌت الهی برای تعلیم دینی ندارند. سرداران کاووس نیز دستکیر شدند. آنگاه لشکریان افراسیاب بایران تاختند و از دریا و خشکی، که داستان اسکندر مقدونی بایران یاد آور است. ونیز حملات چینی ها و مغول از شرق بود. گوﺌی هر صد سال یک بار حمله میکردند، که بدنبال غذا برای جمعیٌت زیاد شده خود بودند. که پادشاهان هخامنشی و اشکانی و ساسانی هر یک دفع حملات مغول را کرده اند. وچون راهی زمینی جز ایران بغرب نداشتند .از بالای بحر خزر باروپا میرفتند که اسلاوهای کنونی تبار مغول را دارند و یا هونای ویران گر اروپا .

فردوسی وصف آشفتگی ایران را مینماید. که در واقع پس از اسکندر و سپس حملات مغول چنین شد. و اگر طبقه بندی جامعه ها بر اساس دین ومذهب باشد، عاقبت تفرقه ملٌی و استقلال های محلٌی خواهد بود و کشتارهای همیشگی از یکدیگر. در حالیکه ادیان ومذاهب اگر سلوکی نباشند، تماما مشرک و قشری و دشمنان خدا و پیامبران خود هستند. و لذا فردوسی در حیات خود بفکر وحدت ملٌی و سیاسی ایرانیان افتاد که از شاهنامه بخوبی پیدا است. که وجود پادشاه برای کشور، عامل وحدت و قدرت کشور است. ولی وجود ملوک الطواﺌفی و پادشاهان مذهبی و حکومتهای آخوندها ،جز عامل تفرقه و کشتار یکدیگر نیست. امروزه در اروپا و امریکا هرگونه طبقه بندی باشد باز مذهبی نیست. حتی اگر عامل اقتصاد و فلسفه و سرمایه داری موفٌق تر است.و نیز عامل ایدﺌولوجیهای حزبی، مانند ایدﺌدلوجیهای دینی و مذهبی جز زوال و بیماری هیستری جمعی، وتضادهای محلٌی ومذهبی و حزبی بر قرار نخواهد بود. انسانها باید مقام حیوانی روان خود را تبدیل بروحی الهی نمایند. که سالکان تنها در شهود تجلٌیات الهی ولایتهای سلوکی ششگانه نوع بشری، خود را برای شایستگی دیدار تجلٌیات الهی بالاتر و آینده های نوع فوق بشری آماده میمایند. والاٌ تولدات نسخ ومسخ حیوانی مجدد خواهند داشت و تکرار گذشته ها در آینده ها . ویرانی ایران بدست دشمن خارجی و داخلی مذهبی عاقلان را بنزد رستم کشاند تا قیام نماید. و رستم لشکریانی فراهم کرد و پیامی بشاه هاماوران داد، که شاه ایران فریب داده و گرفتار نموده است. و آزادی کیکاووس را خواستار شد. و شاه هاماوران سرزمین خودرا آماده کار زار با رستم کرد . و بالآٌخره رستم با سه شاه دشمن که سه سرزمین باهم متٌحد بودند، منجر بنجات کیکاووس شد. و رستم بلشکریان خود گفت تعداد افراد دشمن مهم نیست. زیرا یزدان پاک یار ما میباشد.که همیشه سالکان و کاملان الهی در برابر تعداد زیاد آخوندها و پیروان آنها قابل قیاس در تعداد نیستند، ولی باز پیروز هستند چون بمراتب شهودی میرسند. و گرچه تن بشری دارند ولی کرامات نوع فوق بشری و الهی را دارند. چون ترک لذٌتهای تن و ذهن وروان را مینمایند، و لقای الهی در شهودها را ترجیح میدهند. غیر سالکان کرامات نوع بشری خود را اتلاف نموده، پس از مرگ ژنتیک روحی آنان جز تولد در انواع حیوانی را شایستگی ندارند. که بقول پیامبر مسخ میمون و خوک بهترین شانس آنان خواهد بود. تا دوباره و حتی صدباره بهمین نوع بشری ووظیفه الهی برای أزل تا أبد، در فرمان کن فیکون برای شدن و صیرورت و تکامل روح بشهود قاﺌم روح القدس رب ٌ النوع بشری برسند که خواهند رسید. تا بانواع فوق بشری فراوان بعدی بروند، که روح هر أتم و گیاه و حیوانی نیز خواهد رفت . تا بفرض محال بلقای الله أهورمزدا رب ٌ الارباب برسند. که بازگشت همه بسوی خداوند را پیامبران تکرار کرده اند.

فردوسی سپس نام فرماندهان کاووس وافراسیاب را میگوید که هدف ار توسعه طلبی تورانیان دارند. و افراسیاب تندی وتهدید ویرانی ایران داشت. پس کاووس رستم را بلشکر کشی بقصد افراسیاب فرستاد. سپس کاووس بآبادانی ایران پرداخت. رستم پهلوان ایران شد و دو کاخ برای او در البرز ساختند. که همان خانقاه و طریقت سلوکی رستم انسان کامل الهی است. زیرا رستم رسته از دنیا و پیوسته بآینده بهتر است، که بسالکان خود تعلیم و تربیت الهی میدهد. تا آریا وکامل الهی و پارسا شوند. و جایگاه دیوان قشری مذهبی تبدیل بجایگاه اولیای الهی گردید. و جنگهای شاهنامه مبارزه با قشری های غیر سالک ویا پیروان مخالف ولایتهای پیشین هستند. دیوان قشری نیز أنجمن کردند تا چاره کار کاووس کنند. و دیو دژخیمی دشمنی همه جانبه بکاووس کرد، که باعث فریب خوردن کاووس شد که ستایشهای جهانی یافت. پس هوای پرواز آسمان کرد، که بخواهد بشهود و مقامات الهی بدون شایستگی برود. که معمولا کاملان ولایتهای قبلی بخواهند بدون شایستگی دارای امتیازات ولایتهای سلوکی بعدی شوند. که برترین شهود شهود تجلٌیات الهی بالاتر را دارند. و نیز عقل الهی بالاتر و بسیاری کرامات و قدرتهای بالفعل دیگر. ستاره شناسان را پرسید که فاصله زمین تا ماه چقدر است. زیرا ماه سمبول تجلٌی روح القدس شهود نهاﺌی واجب الهی برای انسان بشری است. که در ولایت محمدی برای کاملان ولایتهای پیشین میسٌر نمیباشد. که أنبیای اولی العزم آن ولایتها نیز محروم از چنان تجلٌی الهی روح القدس هستند. مگر در تولد بشری بهتر، و با عقل و کرامات بالفعل نوع بشری بیشتر. تا بتوانند پس از تجدید شهودهای پیشین خود بشهود بالاتر ششم روح القدس قاﺌم در تسمیه محمدی و گبریال مسیح برسند. و الاٌ ولایتهای الهی زردشت را پس از چندین تولد بهتر بشری بیابند، تا با ولایت مسیح آنگاه با تولدی باز بهتر بولایت محمدی بشهود قاﺌم در دیدار شاهدان آن برسند. که محمد از بدر منیر شب چهارده گفت . و هفت هزار سال بعد در تولد باز عظیم تر نوع فوق بشری، با ولایت مهدی موعود سوشیانس سوم زردشت وموعود محمد و با هزاران برابر عقل نوع بشری، و انجام وظایف سلوکی آن زمان و تجدیدی شهودهای ششگانه نوع بشری پیشین خود، آنگاه بنور شهودی رب ٌ رحمان در تسمیه محمدی میررسند. و اگر بازگشت بخلق پیامبرگونه مهدوی را داشته باشند، بعرش رب ٌ برتر و شهود هشتم میرسند، که نامی هم از او نمیدانیم که مهدی خواهد گفت. همان گونه که محمد نخستین بار نام رحمان را گفت. و تا خداوند الله أهورمزدا رب ٌ الأرباب، بی نهایت ارباب نوع فوق بشری عظیم تر از یکدیگر در پیش هست. که روحی بفرض محال و در أبدیٌت مطلق، بنور الأنوار خداوند الله روح الأرواح برسد. آنگاه پایان وظیفه تکامل تاریخی یک روح خواهد بود. که همه أرواح و حتی روح هر آتم و مادون أتم عاقبت سراسر باید بخداوند الله آهو برسند. که آنگاه هنور بخداوند(هو) بیرون از هستی ها رسیده نشده اند.که خداوند( هو یا او) خود صادر کننده و آفریننده الله در هستی است. الله عربی شده أهوی زردشتی است. که قریش زردشتی معتقد بود. یعنی الله هنوز خداوند هو نیست که همان أهو میباشد.

آنگاه کاووس گوﺌی داستان فرعون مصر و گفته تورات را میگوید، که کاخی بلند ساخت که شاید بخداوند برسد.که وفرعون دیانتی قدیمتر داشت. و کاووس نیز تختی ساخت که چهار عقاب آنرا پرواز بآسمان ببرند. ولی عقابها ناتوان شدند و پر أنداختند، و تخت کاووس در چین سقوط کرد. ولی رستم کاووس را باز آورد. و از جنگلهای مازندران بیرون آورد .و جون عقل خود را از دست داده بود که دشمنان قشری آخوند را جای داده بود. که ساسانیان یا همان مذهبی های قشری حاکم بر ایران شدند. که امروز نیز ولایت فقیه سفیه غیر الهی بنام خدا و محمد و علیٌ بر ایران زمین قرار گرفته اند . و چیزی را که نمیشناسند، خدا و پیامبر و علیٌ و راه الهی آنها در سلوک الهی است. که أهریمن های زنده هر زمان هستند. فردوسی أندرزگویان الهی را میگوید، و کاووس پشیمان چهل روز از کاخ بیرون نرفت و اینکه خون ار دیده بریخت. که سالکان نتیحه تمرکز مداوم أشک ریزی دارند. و کره یا قرٌه چشم با خون بیشتر سرخ میگردد.مگر بشهود و رضایت الهی و عفو او برسد. و کاووس تاج کیانی بر سر گذارد و بر تخت نشست. که هر کامل الهی در پایان سلوک بدان مقام و برای چند سالک خود میرسد. و از اطراف جهان بدیدار کاووس آمدند. که طالبان لقای الهی همیشه بدرگاه اولیای الهی میروند، تا شاید اجازه توسٌل و پیمان با وی را داشته باند .

فردوسی دنباله داستان رستم را میگوید، که جنگ و قدرت تنها عاقبت ساز نیست. که عقل الهی لازم است. و در دین ورزی آنگاه کسب آن میسٌرهست. رستم بخواست گیو قهرمان، قصد شکار در نخجیرگاه توران زمین کرد. رستم احتمال حمله افراسیاب را داد، و لشکریانی برای کنترل اطراف مأمور کرد. افراسیاب قصد دستگیری هفت قهرمان همراه رستم را نمود . چون رستم حرکت لشکریان افراسیاب را دانست مست از می گردید، که تحقیر دشمن را کرده باشد . گیو و سپس رستم با تورانیان جنگیدند. سرداران افراسیاب طالب فرماندهی بطمع وعده افراسیاب فریب خوردند که فاتح این جنگ پادشاه ایران زمین خواهد بود. ولی رستم همه آنها را کشت.( الکوین) قهرمان بزرگ افراسیاب احضار شد تا گیو را بکشد. که باز رستم بمیان آمد. و بالأخره افراسیاب از رزم گاه گریزان شد. فردوسی فنون جبهه بندی لشکریان معمول گذشته را بنیکی توصیف میکند. که ظاهر کار فردوسی از لحاظ ملٌی در کار شاهنامه، یعنی همین توصیف قهرمانی ها است . که خواننده شاهنامه را آماده قهرمانیها میکند. و تا کنون تنها محرٌک جوانان برای شجاعت برای قیام بر دشمنان بوده است. دشمنان خدا آخوندها که دشمنان ملٌتها و دشمن حقیقت هستند. که دین ورزیهای باطل مشرکانه دارند. و محمد آنان را ابلیسان در لباس کاذب روحانیٌت میخواند. که بدترین جهنٌمهای نسخ ومسخ در دوزخ و برزخ جهان پس از مرگ دارند . که بقول محمد مسخ میمون و خوک بهترین بخت و شانس آنان است .زیرا یک روح از أزل تا أبد هرگز مرگی ندارد. که ماهیتنی از عوالم الهی دارد. ولی مرگ نوعی در تن را دارد که آنرا رها میکند، که بنطفه دیگری در رحم مادری بهتر یا بدتر حیوانی برود، تا خود را بکمال برساند و بتجلٌیات الهی برسانند. که باید برسد و خواهد رسید> ولو بقیمت کارماها و تکرار گذشته ها در آینده ها.

اینک فردوسی داستان سهراب را پیش میکشد. که نمیتوان عدل و عقل را از ستمکاری دانست .و یا از مرگ ومردن نباید داد و فریاد نمود و مرگ را بی داد گفت . و بقول ملاٌی رومی هر گاه مرده ام پس من کی زمردن کم شده ام . یا همان مرگ قبل از مرگ سالکان که رحمتی الهی است. و در نبرد رستم با سهراب پیش آمده .و میگوید عاقبت بجوانی و پیری نیست. که باید دل را گنج ایمان یا همان اوم و سلوک الهی و کسب تجلٌیات الهی نمود. آنگاه چنین مرگ ارادی و مقدٌس، تولد بهتر و برتر بدنبال دارد. که کاملان بازگشته بخلق با مقام الهی بالاتری در روح و نوع هستند. و اگر بازگشت بخلق با شهود عرشی داشته باشند، برای تولد بهتر و دوم الهی، چون هر کامل الهی ار خواب مرگ بیدار میشود. که کاملان ولایت محمدی با شهود عرش قاﺌم روح القدس پیامبری مییابند. و شاهدان نور قاﺌم با ولایت محمدی هفت هزار سال بعد در نوع فوق بشری متولد میگردند، و با هزاران برابر عقل نوع بشری، که شاید بتوانند با ولایت مهدی سوشیانس سوم زردشت بنور ربٌ رحمان، رب ٌ النوع فوق بشری برسند . و هنوز بی نهایت ارباب نوع بالاتر تا رب ٌ الأرباب الله و أهورمزدا در پیش هست. که در أبدیٌت مطلق است . که باز هنوز بخداوند ( هو) بیرون از هستی ها رسیده نشده است. فردوسی بنقل داستان سهراب از یک موبد میگوید که او کاملی الهی و افسانه های اولیای گذشته مناسب آن زمانها را میداند. و مناسب عقل کنونی خود درمیآورد. رستم بتوران زمین رفت و بسمنگان رسید ولی لشکریان دشمن حمله کردند، که رخش أسب رستم با لگدی آنها را کشت. پادشاه سمنگان ابراز دوستی رستم را نمود . شبانه (تهمینه) دختر شاه سمنگان بنزد رستم رفت. وی خبر از جای رخش گم شده را برستم داد و همسر رستم شد. و موبدی واسطه این ازدواج بود. و رستم بازوبند خود را بتهمینه داد که معرٌف طفل او بیاشد. و سهراب فرزند رستم از تهمینه متولٌد شد. و مانند رستم پیل تن و تهمتن بود و از نژاد سام نریمان و کیانیان. و کاملان الهی با مقام شهودی بالاتر که نژاد دشمن را نداشت . و سهراب أسبی از نژاد رخش یافت و بفکر جنگ با کاووس افتاد. بدین ترتیب از همبستری تهمینه با هدف سهراب گذشت نمود. افراسیاب فرستادگان بنزد سهراب فرستاد، و لشکریانی در اختیار سهراب گذاشت .که مبادا سهراب پدر خود رستم را بشناسد. تا اگر سهراب کشته رستم شود رستم از غم خواهد شکسته و جایزه سهراب در صورت کشته شدن رستم پادشاهی سمنگان و ایران و توران زمین خواهد بود . پس سهراب بسوی ایران رفت و به دژ سفید جایگاه رستم رسید که همان کوه البرز و خانقاه رستم کامل الهی بود . هژبر خود را نگهبان دژ سفید خواند، و سهراب او را بزمین زد و خواست سر اورا ببرد. سهراب از آنان خواست که تسلیم شوند. پس رزم سهراب با (گرو آفرین) صورت گرفت که دختری شجاع بود. که ایرانیان زنان را جنگحو تربیت میکنند. و در عصر حاضر ما از زنان شجاع بسیار میشنویم و مردانی شجاع پرورش میدهند.

سهراب جنگ با دختر را ننگ خود دانست. و زیباﺌی گردآفرین سهراب را شیفته او کرد . ولی گرد آفرین گفت، که زنان ایرانی همسران ترک نمیشوند. دانای پیری نامه بکاووس نوشت و توصیف شجاعت سهراب را نمود. واز خطر پریشانی ایران زمین گفت . گوﺌی سام و رستم میباشد. بالأخره سهراب دژ سفید را فتح کرد. پس کاووس رستم را خواست و از خطر سهراب گفت. و از دلاوری های رستم یادآوری کرد. رستم از پیدا شدن چنین قهرمانی چون سهراب تعجٌب کرد. رستم با تأخیر بنزد کاووس رفت که کاووس بر او خشم گرفت. رستم کاووس را ناشایست خواند. و ندانست رستم بارها پادشاهی را نپذیرفته است. زیرا اولیای الهی پادشاهی سالکان خود را دارند. ولی پادشاهی سیاسی و جهان طلبی را ندارند. گودرز بنزد کاووس رفت و شاه را پشیمان از گفته های خود نمود. که رستم کاووس را از بند مازندران نجات داده است. و رستم کاووس را بخشید و بنزد او رفت و شاه پوزش خواست و رستم سردار لشکر کاووس شد و بسوی سهراب براه افتاد. و سهراب فکر کاووس را دست کم گرفت. که جنگ تن بتن باو کنند و رستم داوطلب چنان زور آزماﺌی شد. پس رستم با لباس مبدٌل بدژ سفید رفت و قهرمانی ها کرد. که فرستاده ها بدست رستم کشته شدند. و سهراب خود عازم نبرد با رستم شد. سهراب که تحقیقات خود را میکرد بقصد پدرش بود. ولی کسی از رستم بوی اطلاعی نداد . گرچه از مادرش توصیف رستم را شنیده بود . سهراب بر لشکر کاووس تاخت .و رستم بمصاف سهراب رفت ومنکر شد که او رستم باشد. نبرد سهراب ورستم آغاز شد، و هر دو یکسان مقاومت داشتند. ونبرد بروز بعد موکول شد. ابتدا سهراب چون رستم پدر خود را زمین زد و نشان ها از مادر داشت .وگمان کرد با رستم میجنگد که شایسته نیست. بالأخره سهراب بر سینه رستم نشست وخواست اورا خنجر زند/ و تا کنون کشتی میگرفتند. رستم از خداوند نیروی کاسته شده خود را خواست . زیرا تدبیر اولیای الهی با خداوند است. که عاقبت رستم سهراب را بزمین زد و زخمی بر سینه او زد. و سهراب گفت نخواهی توانست از مجازات رستم خلاصی یابی که مرا کشتی. که وی در حسرت دیدار پدر بود. و سهراب مهره یادگار پدر از مادر را نشان داد . و رستم سخت گریان شد. و لشکریان چون هر دو را ندیدند گمان کشته شدن رستم کردند . پس رستم از کاووس در نوشته ای خواست که از داروی نوش دارو که کاووس در گنجینه داشت برایش بفرستد. ولی کاووس ترس از شفای سهراب داشت. رستم از با خبر شدن مادر سهراب نگران بود. و خود را گناه کار میدانست که میخواست خود کشی کند. و روح سام اجدادی رستم را نفرین خواهد کرد.

فردوسی مهرورزی را در جهان میگوید، که با همراهان سالک را باید داشت . کاووس رستم را آرام نمود . ورستم بزابلستان بازگشت و ( زواره ) برادر رستم فرماندهی لشکریان را بعهده گرفت. و رستم بر تابوت سهراب ناله ها کرد. و رودابه در سمنگان تابوت سهراب را دید، و بجسد فرزند خود گفت که امیدم این بود که خبری از پدرت برایم بیاوری، و لذا نشانی را که بتو دادم برستم نشان ندادی . رستم همیشه نام خود را پنهان میکرد. که آنگاه در حال مرگ سهراب نام وخود را گفت . فردوسی آنکاه داستان سیاوش را میگوید، و أندرز دین ورزی سفارش دهقان گفت پس از مرگ سر و کارت با خداوند است. پس تا زنده هستی خردمند و نیکو خوی باش. که اولیای الهی چنین هستند. فردوسی این زمان خود را پنجاه و هشت سال میگوید. فردوسی بنقل از موبد راوی داستان سیاوش میگوید، که پهلوانان طوس و گیو در نخحیر و شکار رفتند. و با علف چهل روز را گذرانیدند. که همان چلٌه سالکان در عزلت سلوکی در نقطه دور از مردمان است. در آن بیشه زن جوان رعناﺌی دیدند که نسب از فریدون داشت ودر طریقت سلوکی او بوده است. و چون زن را بنزد کاووس شاه بردند، در حرمسرای خود گذارد. آنگاه سیاوش قهرمانی تازه شد. سالکی که در راه الهی خود غریبانه ومعصومانه کشته میشود. رستم از کاووس خواست که وی تربیت سیاوش را بعهده بگیرد که کاووس پذیرفت. یعنی سیاوش سالک در خانقاه الهی رستم قرار گرفت که تربیت الهی و شایستگی پادشاهی الهی بیابد. پس سیاوش بزابلستان رفت و فنون جنگ آموخت. که همان فنون مبارزه سالک با روان حیوانی و نفس امٌاره خود میباشد. چون تخلیه وتحلیه و تجرید نفس از صفات حیوانی و بشری خود مینماید. بطوریکه سیاوش در بین دیگر جوانان یعنی سالکان بی نظیر گردید. آنگاه سیاوش طلب دیدار و بازگشت یپدر کرد تا هنرهای خود را بوی نشان بدهد. و کاووس با جشن باستقبال سیاوش رفت هفت سال آموزش سیاوش طول کشید که بکمال الهی رسید. و فراوان خردمندان و طالبان سلوک و لقای الهی کنار سیاوش بودند. و سیاوش پادشاه (کورشان) ماورای النهر کنونی گردید. و بر مرگ مادر خود زاری کرد .که روحش در مینو و عوالم الهی رفته است. مادر در اصطلاح عرفان و تصوٌف، پیر حسینی سالک است. که با وی باید آغاز راه الهی نمود. و رستم مقام بالا تر داشت .که چون امام رمان حسنی در طریقت ولایت محمدی بوده است. و سالکان پیشرفته تر کاملان را میتواند بنزد خود ببرد.ولی در این میان سودابه زن کاووس بسیاوش عاشق شد. گوﺌی داستان یوسف و زلیخای مصری در یهودیان زردشتی ألأصل تکرار شده است. تنها سیاوش را در کاخ خواست که پادشاه مطلٌع نگردد. سودابه از شاه خواست که سیاوش در کاخ با دیگر برادران وخواهرانش باشد. سودابه بشاه گفت که در شبستان مخصوص باشد، تا با سیاوش گفتگو بسیار نماید . پس درخواست موبدان و بخردان الهی شد. که گفتند سیاوش در شبستان زنان چیزی نخواهد آموخت. لدا سیاوش گفت بفرمان پدر از فردا خواهم رفت که شاه گفته بود. وبوی گفت دل بد مکن و شاد باش . هیربد متصدٌی کلیدها و پرده دار حرمسرای شاه بود که پرده شبستان را کنار زد. و سیاوش ترسان از وضع تازه گردید زیرا سودابه را زیبا و با آرایش دید. وسودابه سیاوش را بنماز خانه برد، و اورا سخت بغل گرفت ورویش را بسیار بوسید . سیاوش دانست این مهر سودابه راه ایزدی و الهی ندارد. سودابه از شاه خواست که یک زن از تخم خودش بوی داده شود. و شاه گفت که نباید سیاوش بالغ شده از زن گزندی ببیند. کاووس بسیاوش گفت، ستاره شناسان از تو فرزندی شهریار پیدا خواهد شد. و سیاوش تسلیم اراده شاه شد. ولی نباید سودابه نظر شاه را بداند. شب دیگری سودابه از هیربد خواست که خواجه سرای شاه بود. تا سیاوش را بنزد او آورد.و دختران زیبا را یکایک سیاوش نپسندید. سودابه پرسید پس چه میخواهی. و سیاوش چون هر سالک و کاملی الهی أندیشه کرد. که اگر زن بگیرد باید بر تن خویش زاری کند. زیرا شهوت رانی سالک را بدور از هدف الهی وتربیت اخلاقی مینماید. سودابه از خاندان هاماوران بود. که کینه از ایرانیان داشت. و سودابه کام دل ار سیاوش خواست و اورا بوسید. سیاوش در دل گفت که نه با پدر بی وفاﺌی میکند و نه با أهریمن آشناﺌی خواهد داشت. پس از ترس انتقام سودابه نرم زبانی را پیش گرفت. و دختر سودابه را پیشنهاد کرد تا شاه چه بگوید. و امید سودابه کام دل گرفتن خود بود. سیاوش بار سوم بشبستان رفت. و سودابه از بخشش فراوان شاه گفت. بشرط اینکه سرپیچی سودابه نکند. و همیشه باید روی سودابه را نگاه کند. ولی سیاوش گفت بخاطر دل، سر خود را بباد نمیدهد. و از مردانگی و( دانش) یا همان کمال الهی و آگاهی و علم دیدارهای شهودی را از دست نمیدهد. پس سودابه غضب کرد و چنگ بر لباس او زد، که زلیخا با یوسف کرد. و این دلیلی بر یگانکی تاریخ افسانه های یهود در مصر و ایران است .که هر دو شاخه ای از دین زردشت بوده اند. چه در طریقتهای سلوکی زردشت باشند یا مذاهب قشری شده غیر سلوکی زردشتی. و هر دینی اگر پیروان سالک الهی پیامبر اولی العزم خود نباشند قشری مشرک هستند. ولی سودابه کاووس را فریب داد. که جامه خود را درید و فغان سر داد و سودابه صورت خود را خراشید و بشاه گفت که سیاوش چنین کرده است. و سودابه وفاداری بشاه را بهانه مقاومت خود وانمود کرد. و سیاوش پاسخ شاه داد که سودابه انکار نمود. و گفت که فرزندی از شاه در شکم دارد. شاه لباس و تن سیاوش و سودابه را بوﺌید، که هر کدام بوی دیگری داشتند. شاه سیاوش را باور کرد و آرام شد. ولی سودابه از زن جادوگری استفاده کرد. و از او داروﺌی خواست که فرزند در شکم خود را بیندازد. و بشاه بگوید که این نطفه سیاوش میباشد. و سودابه دو نطفه مرده أنداخت. شاه بد گمان از سیاوش بود و ستاره شناسان اطفال را نیز از پشت شاه ندانستند. سودابه اطفال را از شکم زنی گفت. که زن را بنزد شاه آوردند. شاه آزمایش آتش را مطرح کرد که باید بفرمان شاه وارد آتش شوند. که اگر راست گو باشند گزندی نمی بینند. ولی سودابه اعتراف کردو بآتش نرفت و سیاوش گفت که دوزخ برایم خوار شده که چنین توده آتش میبینم. سیاوش بل لباس سفید کفن و عطر وکافور که سالکان زردشتی دارند، خندان برای رفتن بسوی آتش رفت. سیاوش پدر آشفته را آرام کرد که اگر بی گناه باشم در آتش نمیسوزم. که سالکان بی گناه آتش جهنٌم پس از مرگ در تولدات مسخ حیوانی در صحراهای سوزان را نخواهند داشت. که سرنوشت همه قشریهای مذهبی همه أدیان میباشد. و سیاوش با أسب بسرعت وارد آتش شد و کسی او و اسبش را ندید. که ناگاه سیاوش از طرف دیگر آتش بیرون آمد. که از بخشایش خداوند آتش را گلستان شد، که برای ابراهیم پیامبر یهودیان زردشتی با پادشاه بابل نمرود، نا مرد و أمرد فاسد میگویند. که هر آخوندی بهر مذهبی چنین نمرود است. شاه از سیاوش پوزش خواست و اورا پاک سرشت خواند . ولی سیاوش از پدر درخواست عفو سودابه را نمود .

افراسیاب نیز با لشکری قصد کاووس را نمود. و موبدان پیشنهاد لشکر کشی دادند. و سیاوش فرصت یافت که خود این مأموریٌت را داشته باشد. و رستم تهمتن باز وارد کارزار شد. و سیاوش وارد بلخ گردید. و نامه ای بکاووس نوشت و پاسخ گرفت. که لشکریان را پس از پیروری مرخٌص نکند. ضمنا افراسیاب خواب دید، که صحرا سراسر مار و هوا پر از عقاب مرده خوار است. و پرچم او با باد تندی سرنگون شد.واینکه افراسیاب را أسیر بنز کاووس میبرند. پس موبدان را برای تفسیر رؤیا خواستند.

که سیاوش جوان خواهد آمد و از ترکان پارساﺌی نخواهد ماند. که سالکان بطریقت برتر سیاوش که الهی است خواهند پیوست. و ترکان قوم ترک زبان، ضمنا بمعنی تارکان وظیفه الهی در سلوک میباشد. که قشری و یا بدون سلوک هستند گرچه زیباروی باشند . که آخوندها چنین میباشند. افراسیاب ترسید از خواب خود پرید. و چاره را در صلح و تسلیم بسیاوش دانست. و حاضر شد که خواست خداوند در سلوک را در پیش بگیرد. افراسیاب بزرگان خود را جمع کرد و صلح با سیاوش و رستم را مطرح کرد. و با هدایا نزد سیاوش فرستاد. و خود را دنباله سلم و تور خواند که ایرج را کشتند. و توران را جزﺌی از ایران خواند.(گرسیوز) برادر افراسیاب فرستاده نزد سیاوش شد و بساحل جیحون رسید. و سیاوش اورا استقبال نمود . چون سیاوش با رستم مشورت کرد، ولی رستم بدگمان بکار افراسیاب بود . رستم پیشنهاد گرفتن گروگان نمود و جریان را بشاه اطلاع بدهند. پس پیمانی بین افراسیاب و سیاوش بسته شد که زمینهای اشغال شده را بایران پس بدهد. و صد تن از خویشان افراسیاب نیز گروگان باشند. وتعهد افراسیاب اجرا گردید.

سیاوش نیز رستم را نزد کاووس فرستاد. شاه برستم یادآوری گذشته افراسیاب را نمود. و دستور جنگ داد.که رستم مخالفت کرد که پیمان شکنی نباید کرد. رستم خود پیشنهاد لشکری از زابلستان نمود که بر افراسیاب یورش ببرد تا پیمان شکنی از شاه و سیاوش نبوده باشد. پس کاووس رستم را بسیستان فرستاد وکاووس گفت نامه تندی بسیاوش خواهم نوشت. اگر که سرپسچی کرد پیمانی با من نخواهد داشت. که رستم آزرده شد و بسیستان رفت. و کاووس طوس قهرمان را بجای رستم خواست. کاووس بفرزنش سیاوش نامه نوشت و اورا جوانی خواند که عبرت از گذشته افراسیاب نمیگیرد. و اورا متهم کرد که از جنگ نمودن گریزان است . و در دل مهر بافراسیاب دارد. سیاوش نیر ترسان از خدا که اگر بازگردد کاووس اورا خواهد کشت. پس سیاوش با دو فرمانده خود مشورت نمود. و سودابه را فریبنده کاووس دانست. و گفت نباید سرکشی فرمان یزدان کند. که همان سلوک الهی و تحقٌق اهداف الهی در باره چامعه و دنیا میباشد. کاری که بندگان دنبال کرده باشند نیکی دو گیتی خواهد بود. پس سیاوش سرداری را با گروگانها و هدایای افراسیاب بوی بازگرداند. تا آنچه پیش آمده را بافراسیاب بگوید .پس لشکر را ببهرام واگذار کرد. بهرام سیاوش را آندرز داد، که بی پدر در جهان جاﺌی نخواند داشت. و اجرای دستوز شاه برای جنگ را لازم دانست. زیرا مغز کاووس آتشکده است. و سیاوش پاسخ شاه میدهد که فرمان اورا اجرا خواهد کرد. (زنکه پیر) نیز سیاوش را ترس از یزدان و پیمان داد. بافراسیاب خبر داد و ستایش سیاوش و نکوهش کاووس کرد. و گفت سیاوش که تو را برگزیده پناه از خدا و پدر میجوید. پس افراسیاب بسیاوش نوشت واورا دعوت کرد. که چون پدر او خواهد بود. و از پدر بد دل در أمان خواهد بود. و تاج و تخت توران را بوی خواهد داد. و لشکری در اختیارش میگذارد که بایران برود تا با کاووس پدرش آشتی کند . سیاوش که پیام افراسیاب را شنید دل رنجور بود. که نباید با دشمن دوستی کرد که دشمن جز دشمنی ندارد. آنگاه سیاوش لشکر را ببهرام سپرد .و بپدر کاووس نوشت که میخواهد در جوانی خرد و عقل الهی را یافته باشد. زیرا سیاوش سالک بود و بکمال نهاﺌی خود نرسیده بود. و اینکه از مغز شاه و شبستان او چه بدی ها دیده است. سپس سیاوش لشکریان را باطاعت از بهرام توصیه کرد و با صد غلام از آب جیحون گذشت .

خبر بکاووس رسید و خشمناک شد. افراسیاب نیز دستور استقبال از سیاوش را داد. ولی سیاوش گذشته افراسیاب را بیاد آورد و غمگین و پشیمان شد. ولی پیران استقبال کننده اورا آرام کرد. که سیاوش را پرستش میکند. یعنی سیاوش را وسیله توسٌل خود با خداوند نماید. که ولایت ادیان قبلی در افراسیاب بوده است. که سیاوش اورا بشهود برتری خواهد رساند . پس افراسیاب شخصا باستقبال سیاوش رفت و اورا بغل کرد. و گفت که کاووس پیر شده و بی خرد است. و اینکه در خواب دیده که فرزندش زمین را آباد میکند. که سالک ولایت پیشین در ولایت برتر، زمین جهان یا تن وروان سالکان را آباد و پاکسازی میکند . و در مسابقه چوگان سیاوش با تیم ایرانی او هنر نماﺌی کرد. و مسابقه تبدیل بیک نمایش جنگ بین سیاوش و افراسیاب شده بود. سپس مسابقه تیر أندازی با کمان شروع شد. که سیاوش بر هدف زد. بعد سیاوش و افراسیاب بشکار رفتند. که سیاوش گورخری را با شمشیر بدو نیم کرد. یکسال گذشت و پیران وزیر دخترش را بسیاوش داد. که ار چهار دختر انتخاب کند. و داستان موسی با شعیب نبی در شهر مدین است. که موسی یکی را انتخاب کرد و سپس بکوه طور رفت و بآتش تجلٌی شهودی خود رسید .یا همان شهود چهارم نور مرتضوی ایلیا در ولایت زردشت هست . و دختر انتخابی سیاوش گلشهر بود که اورا ( جریره) میگفتند.ولی پیران پدر جریره بسیاوش پیشنهاد کرد فرنگیس دختر افراسیاب را بزنی بگیرد. و سیاوش این نظر را از خداوند سرنوشت دانست. زیرا پادشاهی ایران و توران بسیاوش خواهد رسید .

فرنگیس با سیاوش بر آﺌین داماد ازدواج کرد. افراسیاب سر زمینهای چین را بسیاوش داد که پادشاه آن باشد. وسیاوش و فرنگیس بسوی شهر ختن رفتند. و سیاوش( گنگ دژ) را ساخت.گوﺌی شهر افسانه ای بهشت آدم افسانه ای یمن را سیاوش بپا کرده باشد. سیاوش بپیران وزیر و پیر الهی آن ولایت میگوید که این کاخ هدف نیست. که سیاوش را از فرٌ یزدان آگاهی میدهد. و از چرخ گردان هستی آگاه شده. که سالکان رسیده بشهود نهاﺌی خود از خداوند رؤیاها و روایتهای شهودی و الهامات لدنٌی در دل دارند. که این فرٌ وتاج شاهی الهی برای انسان کامل برای چند سالک خود میباشد.و بپیران خبرمیدهد که از دست کاووس چه خواهد کشید. و جنگ ایران و توران ادامه خواهد داشت. و پیران تصوٌر کرد که سیاوش بیاد ایران و تخت شاهی آن افتاده است . که این پادشاهی تازه خود را ناچیز و رفتنی مییابد .

سپس افراسیاب پیران را مأمور لشکر کشی باطراف هند نمود. سیاوش نیز شهر سیاوشگرد را بنا کرد که چون بنا شد و پیران بازگشت وارد سیاوشگرد شد که آنرا خرٌم آباد خواند. و او گزارش هند و کار سیاوش را داد. سپس افراسیاب (گرسیورز) را بنزد سیاوش فرستاد. ببیند چرا سیاوش فراموش ایران کرده است. ودل بتوران زمین بسته است. فرنگیس که نام او فرٌخ بود، و گرسیورز در دل گفت که افراسیاب سال دیگر تغییر فکر میدهد. سپس فردوسی از گوی زدن سیاوش میگوید. و چون در مسابقات تیم ایرانی برنده میشد، گرسیورز از اوخواست که کمان گرفتن را آموزش بدهد. که تیم گرسیورز برنده شود. و زمزمه اتٌحاد خود با سیاوش را کرد . که شاید بر افراسیاب بشورند. ولی سیاوش نپذیرفت، و گرسیورز را پادشاه خود خواند. گرسیورز کینه توز و قهرمان ترک را بنزد سیاوش فرستادکه تیز أندازی بیاموزد. و کینه سیاوش را در دل گرفت. پس گرسیورز بنزد افراسیاب بازگشت و بد گوﺌی سیاوس را نمود. و باو گفت فرستادگان روم و چین و کاووس محرمانه بنزد سیاوش آمدند و کفتکوها داشتند . و افراسیاب کفت که از سیاوش بی وفاﺌی ندیده است. ولی برادرش خطر بر أندازی افراسیاب را دارد. و افراسیاب بسیاوش دل بد کرد. گرسیورز پیام افراسیاب را بسیاوش داد. که گفت میخواهد او و فرنگیس را در کنار خود ببیند. سیاوش آماده حرکت بسوی افراسیاب شد ولی گرسیورز از

 نجابت و خرد سیاوس ترسید که اورا نزد شاه رسوا کند . پس خواست کاری کند که سیاوش نخواهد بسوی افراسیاب برود. سیاوش آکاه از نگرانی گرسیورز شد. هرچه اورا أندرز داد گرسیوز نیز خطر آینده سیاوش از افراسیاب را میگفت که بپای خود بسوی آتش نرود. پس سیاوش بأفراسیاب نامه نوشت و گرسیورز وخود نامه را بسرعت برد. و بأفراسیاب نیر گفت که سیاوش بمن گرسیورز برادر افراسیاب نظری نکرد و نامه افراسیاب را نخواند و مرا پاﺌین تختش نشاند. و افراسیاب را از خطر جنگ سیاوش تکرار میکرد. پس افراسیاب آماده جنگ با سیاوش شد. سیاوش فریبکاری گرسیورز را باور نموده بود که افراسیاب قابل اعتناد نیست. سیاوش خوابی دید که هولناک بود. پس فرنگیس أندرز داد که باید در ایران بمیرد پس از همسرش خدا حافظی کرد. ولی نرسیده بایران لشکر افراسیاب سیاوش را دستگیر کرد و او نیز فرار نکرد. و گرسیورز را نکوهش بستمکاری و دشمنی ایرانیان وتورانیان نمود. و سیاوش دست بشمشیر نبرد که پیمان آنرا داشت. پس خون سیاوش زمین ریخته شد. و فرنگیس بزاری نزد افراسیاب پدر رفت. (گوروی) بدستور گرسیورز سیاوش را کشت که در حال صحبت با خدایش بود. که آرزو میکرد تا از نسل او کسی باشد که آﺌین اورا در کشور ترویج بدهد. یکی از سالکان ولایت او بکمال برسد. و بفکر انتقام از مزاحمان خود نبود که در حکم آخوندهای قشری ولایتهای فقیه غیر سلوکی میباشند. زیرا وعده های پیران وزیر افراسیاب صادق نبود که در أهریمن وفای بعهد وجود ندارد.

خون سیاوش بهانه مشکلات بعدی جهان شد. که اولیای الهی همیشه سر بریده آخوندهای قشری مشرک بخدا و پیامبران خود هستند. و بقول پیامبر آخوندهای أهریمنی قاتلان أنبیا بوده و هستند. که هر کامل بازگشته بخلق تا زنده باشد پیامبری برای سالکان خود میباشد. آنگاه خروش از کاخ سیاوش و عاشقان او برخواست، که نفرین بر افراسیاب میکردند. گوﺌی مسیح را چنین بخواست آخوندهای قشری یهودی بصلیب کشیدند و خونش ریختند. که دو هزار سال است جوش و خروش مسیحیان در جهان ادامه دارد. و مانند حسین کامل الهی وامام امٌی شده، بفرمان یزید خلیفه غیر امٌی و قشری کشته شد. و چهار ده قرن است عاشقان حسین سالکان همه زمانها برای حسین و پیر حسینی خود گریان هستند. و همه اولیای الهی سر بریده نشوده برد بار رنحهای دشمنان خدا و سالکان خود هستند. عاشقان سیاوش سالکان ولایت زردشت و یا میترا و بودا، دوزخ را بهتر از تخت افراسیاب گفتند. و فرنگیس را میخواستند پنهان کنند که پیران وزیر فرنگیس را نجات داد. زیرا طفلی در نهان داشت . ودر شهر ختن فرنگیس را نگاه داشت. که کیخسرو فرزند فرنگیس و سیاوش متولد گردد. خسرو همان کسری و سزار و تزار رومیان است که پادشاهان ایران نیز خود را خسرو گفتند. پیران در خواب سیاوش را مشعل بدست دید. که جشن روز زاده شدن کیخسرو است. خبر بکاووس رسید که وعده پیدا شدن کسی از تخمه توران و کیقباد ایرانی میآید که سراسر ایران پرستنده او باشند که بولایت سلوکی او خواهند پیوست. پس پیران وزیر کیخسرو را بشبانی سپرد که او را حفظ کند. تا مانند اولیای الهی که در صحراها و کوهستانها بدور از قشری ها تربیت الهی بیابد. و بدرجه شهود نهاﺌی پیامبر گونه خود برسد وبخلق تولد دوم الهی بیابد.

کیخسرو هفت ساله تیر وکمال آموخت و در پنج سالگی با درندگان جنگید. که پیران گفت نژاد و هنر کسی مخفی نمی ماند . و چون پیران کیخسرو را دید اورا پاک دین خطاب کرد ک بکمال الهی و سلوکی رسیده است. داستان مخفی کردن وزیر از فرزند پادشاه غضبناک در تاریخ افسانه ای تکرار شده است که منبع آنها یکی است. که برای عزلت نشینی سلوکی است که شاهزاده خودرا فرزند شبان گمان میکنند. تا عاقبت پیران کیخسرو را در جریان امور گذارد و بنرد افراسیاب برد. که ار کار خود نسبت بسیاوش سخت پشیمان و آزرده گردید. کیخسرو را از نژاد فریدون و قباد و افراسیاب دانست .ومقصود راه تربیت و مراتب شهودی سالک است که بطریقت اولیای الهی عزلت سلوکی در کوه و صحرا دارد . افراسیاب سوگند خورد که آزاری بکیخسرو نرساند. و کیخسرو را سفارش کرد یادی ار ماجرای پدرش نزد افراسیاب نکند و دوستانه رفتار نماید. آنکاه کیخسرو را بشهر سیاوشگرد فرستاد ونزد فرنگیس رفت.

ار این پس فردوسی داستان کیخسرو نواده پادشاهان ایران و توران زمین را آغاز مینماید که کیخسرو بایران رفت . ابتدا آگاهی کاووس از کار سیاوش که برای دور شدن از شک ٌ پدر و توطﺌه های سودابه بود . که چگونه سیاوش سر بریده شد که کاووس سخت آشفته بود . و همه سران نیز گریان شدند. و رستم بنزد کاووس آمد. رستم با لشکریان خود بایرانشهر رفت. و بکاووس کفت که عشق سودابه تاج شاهی را از سر شاه بر میدارد. پس رستم سودابه را از کاخش بیرون برد و دو نیم کرد. رستم لشکریان بیشتری فراهم نمود، و جهان را پر از کین افراسیاب کرد. فرامرز فرزند رستم فرمانده آن شد که بمرز توران و پنجاب رسید .شیپور طلب مبارز زد. که (ورزاد) جلو آمد و علت حرکت بمرز توران را از فرامرز پرسید وآیا بقصد انتقام خون سیاوش آمده است. که فرزاد را با نیزه کشت. در توران زمین انتقام خون ورزاد مطرح شد. که با فرامرز بجنگند و (سرخه ) فرمانده توران مآموریٌت مقابله با لشکر فرامرز یافت. ولی سرخه بنیزه فرامرز کشته شد. لشکر رستم بکمک فرامرز رسید. و رستم گفت هرکس چهار چیز داسته باشد سرور أنجمن میشود. (هنر) یا همان فنون سلوک الهی و جنگ با نفس امٌاره خود است. و دوٌم گوهر نامدار. که همان مراتب شهودی تجلٌی الهی بالاتر است. و سوم عقل الهی. که با هر مقام شهودی برتر، سطح عقلی الهی برتر هست .و الهامات لدنٌی شاهدان مقام شهودی است . و چهارم فرهنگ و تربیت آموزگار که همان روش پیر الهی سالک است. که تجربه او برای سالکان آینده، کامل تازه بازگشته بخلق است که بکار میبرد تا چگونه برای مردم داوری کندٌ.

حال نوبت افراسیاب است که بکین کشته شدن پسرش لشکری ساز نمود و با رستم روبرو شد و (پیلسم ) فرمانده افراسیاب کیخسرو را بسختی باز گرداند. که مبادا رستم اورا بایران ببرد. رستم نیز هفت سال پادشاهی توران را کرد. روزی نیز زواره بشکارگاه سیاوش رفت. و رستم نیز توران زمین را ویران کرد و سپس بایران زمین بازگشت. یا همان مبارزه اولیای الهی ولایت برتر تازه با پیروان قشری ولیاتهای قدیمتر است که تعصٌب نشان میدادند. گودرز نیز کیخسرو را بخواب دید. که چون بایران بیاید که فرٌخ یا فروهر خود را بیابد و پادشاهی الهی کند. آنگاه چرخ وفلک آسمان الهی پاسخ اورا خواهد داد. که الهامات لدنٌی کاملان است. آنگاه بکین پدر سیاوش کشور تور را زیر و رو خواهد کرد. پس از بیدار شدن و سپاس خداوند، گیو فرزندش را خواست. گیو مأمور جستن کیخسرو شد که اورا یافت .و او را نامور درویشی دانست. و نشان سیاوش را بر بازوی کیخسرو دید و با هم بسیاوشگرد رفتند و با فرنگیس ملاقات نمودند. که گفت در مرغزار بهزاد است که سیاوش اورا گفته بود، باش تا کیخسرو بیاید. و فزنگیس بهزاد را دید. سپس کیخسرو و گیو با فرنگیس بایران رفتند که نهانی هرچه خواستند نمودند. یا باز سمبول کاملان الهی که بایران سرزمین برای مستعدٌان سلوک الهی رفتند. پیران از ترس افراسیاب، (کلباد) را با لشکری فرستاد تا کیخسرو و مادرش را مانع رسیدن بایران شود. وچون بآن رسیدند، گیو قهرمان و کیخسرو پهلوان لشکریان کلباد را فراری دادند. آنگاه پیران خود از پی کیخسرو رفت. و چون فرنگیس نشان لشکریان توران را شناخت گیو را از خواب بیدار کرد که وقت نبرد تو است. آنگاه در نبرد، پیران گرفتار گیو شد ولی فرنگیس اورا از دست گیو رها نمود. زیرا خردمند و روشن روان است. یعنی سالک و کامل شده ولایت خودش میباشد. پس اورا أسبی داد و باز گرداند. که پیران در راه بافراسیاب برخورد کرد. و افراسیاب غضب کرد که خواست دخترش را دو نیم کند. ولی گیو و خسرو از جیحون و مرز توران گذشتند .و باژخواه مأمور گمرگ ایران نیز چیزی نخواست و کسی در اختیار او گذاشت. افراسیاب با افراد خود خواست بایران برود. که (هومان) بوی گفت فورا دستگیر و کشته میشود.

فردوسی سپس سفر کیخسرو باصفهان را میسراید. که نامه ای بشاه کاووس نوشت ومورد استقبال رستم قرار گرفت و سپس بسوی کاووس رفتند. وچون کاووس کیخسرو را دید خورسند گردید. که آﺌین یا دین سلوک جهانی آراسته شده است. که بکمال الهی و مأموریٌت پیامبر گونه خود رسیده است. پس کاووس را بنماز وتمرکز با مقام شهودی برتر خود برد. کیخسرو از سنٌتهای افراسیاب گفت. تورانیان در شاهنامه سمبول آخوندهای مذهبی قشری هستند. گرچه از ادیان الهی بگویند، ولی خود سلوک الهی نمیکنند. و ایرانیان نیز همان کاملان الهی آریا شده زردشتی و در هر زمان میباشند. کیخسرو پادشاهی خراسان و قم و اصفهان را یافت و با فرنگیس زندگی کرد. طوس پهلوان کیخسرو را کودک گفت و فریبرز را شایسته پادشاهی دانست. و خود را برترین پهلوان از نسل فریدون میدانست . ولی گودرز پهلوان بر طوس خشم گرفت که چنین سرکشی میکند. و لشکریان دو طرف در صدد جنگ بودند که کیخسرو بدان رضایت نمیداد تا ایرانیان بجان هم بیفتند. وکاووس گودرز و طوس طرفدار اورا احضار کرد و در باره ایران پس از پادشاه پیر شده ، بحث و استدلال کردند. گودرز کاووس پدر را پیشنهاد نمود که هر دو فرزند خود را بخواهد و دل و فکر خودرا از آﺌین الهی نگردانند. آنگاه آنکه فرٌ ایزدی بالاتر دارد برگزیند. ولی کاووس شاه گفت هرکس فتح دژ بهمن در اردبیل کند پادشاه است. زیرا جایگاه پرخاشگران أهریمنی است. که آخوندی قشری آنجا حکومت ولایت فقیه ضدٌ کاووس دارد. طوس و فریبرز بدژ بهمن رفتند و ناکام بازگشتند. ولی کیخسرو بدژ بهمن رفت و فتح آن نمود. که مقام شهودی بالاتر یافت و بمقام الهی تر رسید. خسرو نامه ای نوشت و با نیزه بداخل قلعه دژ بهمن پرتاب کرد. و نوشت که من از خداوند کرامات و شهود برتر دارم. پس آتشکده دژ را برپا نمود. و سالی آنجا ماند و با پیروزی بنزد کاووس بازگشت. و طوس پوزش از گذشته خواست ،که درفش کاویانی را بشایسته داده شود. پس کاووس کیخسرو را بر تخت شاهی نشاند.

فردوسی سپس داستان کیخسرو را که ششصد سال پادشاهی کرد آغاز سخن میکند. که مهتران بزرگان قوم از کیخسرو را میکوید. و رستم بنزد شاه رسید. در واقع مراسم امام زمان جدیدی است که دیگر کاملان الهی صاحبان خانقاه و طریقت اورا تأیید میکنند. و فردوسی آنان را مهتران و بزرگان اوم کرده میداند. کیخسرو از آتشکده ای چون آذرگشسب آذربایجان دیدن کرد که معبد سلوکی زردشتیان بود. و بخاطر مخالفت و دشمنی آخوندهای قشری زردشتی در جنکهای مذهبی و بجان هم انداختن ایران ویران شده بود. در جلسه کاووس و کیخسرو و رستم که چگونه افراسیاب سیاوش و قهرمانان جنگ را کشت .و پیمان کیخسرو که مبادا بخاطر مادر تورانی دل بافراسیاب نرم کند. و کیخسرو بهمه مقدسٌات سوگند خورد که رستم و پهلوانان گواهی دادند تا انتقام خون سیاوش را بگیرند. آنگاه کیخسرو پهلوانان را شمرد که برای رزم بکار گیرد. و گروه جنگجویان و پهلوانان آمارگیری شدند. که هر یک منطقه ای از ایران پادشاهی الهی داشتند. یا گروهی سالک و کامل الهی که موبد و عابد بودند. ودر باره اسلحه بهتر خود تمرین کردند. و خسرو پهلوانان را گنج ها بخشید/ که پهلوانان کامل الهی دارای حکمتهای الهی هستند. و بقول محمد و قریش که فرهنگ زردشتی داشتند. و سالک بطریقت زردشت که ( فهلویٌات) یا حکمتهای خسروانی و پهلوی و پهلوانی را داشتند. گیو فرمان فرماندهی گرفت. افراسیاب نیز مرز خود را با آتش و نظامیان بسته بود. گیو پهلوان جنگ در مرزهای آتش مختص خود را میکند. کیخسرو رستم را بزابلستان فرستاد که مجاور هندوستان ومنطقه حکومت رستم بود. که فیلان ووساﺌل جنگ بیاورد. گوﺌی توران زمین را میخواهد محاصره کند. کیخسرو لشکریان خود را بازدید نمود. و فردوسی توصیف جالبی از ظاهر جنگجویان و سرزمینهاﺌی که از آن لشکریانی آمده بودند مینماید. و همه مورد بازدید کیخسرو قرار گرفت و ستایش نمود و بسوی توران زمین براه افتادند.

فردوسی اینک آغاز داستان طوس در رأس لشکر راه افتاد. (فرود) فرزند جریره تورانی که دلسوزی بر سیاوش داشت از مادرش صلاح دید کرد. که لشکری از ایران در راه است پس چه باید کرد. مادرش گفت این برادرت کیخسرو پادشاه جوانی است و هم خون تو میباشد و مانند پدرش سیاوش نیکو نژاد است و برادر میخواهد انتقام خون سیاوش را بگیرد. فرود در کوهی مستقر شد. و بهرام پهلوان را داوطلب حرکت بسوی فرود گردید . بهرام و فرود جنگ لفظی کردند. و بهرام گفت مرد باید پایین بیاید که بجنگد و نه سواره . نشان سیاوش را از فرود خواست و فرود پیاده شد. و گفت باین دلیل بحنگ ایرانیان آمدم که از آنها در باره پدرم بپرسم.پس سالار و فرمانده کیست. یک هفته و بهرام باهم نماز کردند که در واقع بحثهای مذهبی و سلوکی میکردند. که ولایت سلوکی برتر تازه تر و برتری بر ولایتهای الهی پیشین دارد. گرچه همه الهی هستند. ولی ولایت و اولیای برتر با شهود برتر از نظر خداوند شرافت و اعتبار الهی و عقلهای شهودی و الهامات لدنٌی از سطح بالاتر را دارند. که اینک در عصر حاضر ما و ولایت سلوکی محمدی در تصوٌف ایرانی برتر ار ولایتهای الهی مسیح و رزدشت و پیشینیان میباشد. و مقصود از دیانت رسمی و اسمی اسلام و بهر نام مذهبی آن نیست. که همه مشرک بخدا و پیامبر خود هستند. زیرا تنها خواسته خداوند را برای سلوک و شهود بیشتر الهی انجام نمیدهند. پس جهنٌم پروری بیشتر میکنند. و اگر عبادات قشری وخرافاتی و آخوند پرستی بیشتر بنمایند، که قهقراهای نوعی بیشتری پس از مرگ در جهان دارند . که بقول قرآن و محمد مسخ میمون و خوک بهترین شانس آینده آنان خواهد بود . زیرا ارواح هرگز مرگ ندارند. که در صورتهای نوعی بهتر در سالکان و یا بدتر در غیر سالکان و در همه مذاهب قشری دارند. که گذشته ها را در آینده ها تکرار خواهند کرد . تا باز پس از صدها هزار سال مجددا بأمروز بشری میرسند/ تا هدف و فرمان شدن را با هر شش ولایت سلوکی نوع بشری آدم و میترا و بودا وزردشت ومسیح ومحمد را بنمایند. که بشهود برتر وواجب رب ٌ النوع بشری برسند. که تنها ویزای ورود بجهان الهی تر نوع فوق بشری هفت هزار سال بعد است. که ضمنا هزاران برابر عقل نوع بشری را خواهند داشت. که پیامبر آنان را فرشته های الهی میخواند. و تمام کهکشان راه شیری را سیر و سیاحت خواهند کرد.

بهرام که محرمانه بنزد فرود رفته بود، بنزد طوس فرمانده لشکریان ایرانی بازگشت. طوس معترض شد که دستور آوردن خسرو داشت. که او ترک زاده بود و خود را برتر میدانست. و بهرام گفت از خدا بترس و روان خود را تیره مکن. که این گناه عکس تزکیه نفس سالکان و ثواب سلوکی آنها است. سپس فردوسی کشته شدن چند پهلوان را میگوید که فرود کشته است. که منجر بجنگ طوس با فرود گردید. و گیو بجنگ فرود رفت. و سپس بیژن با فرود، و کشته شدن فرود بدست بیژن. جریره مادر کیخسرو خود کشی میکند. طوس نیز لشکر به (کاسه رود) میبرد و بیژن پهلوان آنرا میکشد. و بالأخره خبر بافراسیاب رسید که ایرانیان از مرز توران پیش میروند. و کین سیاوش در حال پیشرفت است. ولی موج سرما و برف و بوران سرد دست داد. و روز هشتم برفها آب شده و دریا ساخت. بهرام نیز ( کبوده ) ترک را أسیر کرد. و ایرانیان با توران رزم کردند. گرچه مرزبان از نژاد ایرانی بوده است. ولی در خدمت توران بود و لشکر ایرانی اورا بکشت. سپس افراسیاب آگاهی از طوس و سپاه او یافت و لشکری فراهم کرد. و پیران وزیرش شبانه بر ایرانیان شبیخون میزند. و کیخسرو و طوس را باز خواند. پس فریبرز فرزند کاووس از پیران فرمانده توران درنگ و مهلت خواست.( ورهام) پیام بپیران برد و حمله نمودن تورانیان را خواست که منجر بشکست ایرانیان شد. بهرام نیز ار شاه اجازه خواست برای جستن تازیانه خود برزمگاه برود. و از مخالفت برادر که گفت تازیانه فراوانی هست ومانع او شد و در نبرد با (تژاد) بهرام کشته شد. ولی گیو بکین بهرام تژاد را کشت. و طبق معمول فردوسی فراوان ستایش قهرمانیهای ایرانیان در شاهنامه مینماید. و عاقبت لشکر ایران بنطد خسرو باز میگردد .

فردوسی هفت خان رستم را گوﺌی در هفت جلد از شاهنامه خود آورده است. که خان های رستم مراحل سلوکی و دوره های شهودی سالک میباشد. که در ولایت مصطفوی محمد با شهود هفتم عرش رحمان پیامبر بخلق باز میگردند. ولی شهود ششم نور قاﺌم روح القدس، شرط لازم برای تولد بهتر یک روح نجات یافته بشری در نوع فوق بشری وهفت هزار سال بعد بجهان، تولٌد نوع بالاتر را دارد. تا با ولایت برتر مهدوی بشهود هفتم نور رحمان و هشتم عرش رب ٌ برتر از رحمان برسند. که ما خبری ازنام آن ربٌ برتر را نداریم که مهدی خواهد گفت. همان گونه که محمد نام ربٌ برتر رحمان را نخستین بار گفت که بعرش رحمان رسید . و مسیح نیز حتی نام رحمان را نمیدانست. زیرا تنها بعرش روح القدس قاﺌم رسید و پیامبر کاشف نور مصطفوی، وخود تجسٌم مقام الهی مرتضوی ایلیا گردید. و روحا او در نطفه علیٌ تولد بهتر بشری را نمود، که با محمد بنور قاﺌم و عرش رحمان رسید .

سپس فردوسی از پادشاهی کیخسرو و آغاز داستان او میسراید. ابتدا ستایش خداوند که در همه ابیات شاهنامه با ٥٢٦٣٧ بیت شعری، وی همه نامهای ایرانیان نیکو و سلوکی اولیای الهی بیان مینماید. و اسامی دشمنان تورانی که ولایت سلوکی زردشت را نداشتند، تنها قشری أهریمنی میگویند. و برای این آنان را ترک میخواند، که ترک سلوک نیمه راه کرده. و یا منافقانه ادٌعای زرشتی بودن و خداشناسی دارند. ولی دشمنی با اولیای سلوکی الهی زردشت و حتی أنبیای قبل و بعد از زردشت میکنند، و کشتار و تکفیر آخوندی اولیای الهی مینمایند. و فردوسی عملا از زبان قهرمانان گذشته ایرانی آریا وکامل الهی شده، عقاید سلوکی آنان و خود فردوسی را میگوید.ولی تصریح بعقاید خود نمیکند. مانند محمد که بیشتر عقاید سلوکی خود را از زبان پیامبران قبلی بخصوص موسی مینماید. که موسی بمعنی ماشی رهرو سالک و یا ماشیه الهی شده ومسیح گردیده میباشد. و فردوسی همیشه در شاهنامه قدرت و حکومت زور و ستمکاری مخالفین سلوک الهی، بخصوص آخوندهای مذهبی قشری ویا پادشاهان سیاسی ستمکار با پشتیبانی آخوندها را نکوهش مینماید. و تاکنون بطور واضحی مظلومیٌت اولیای الهی و نیز تنها خواسته و هدف خداوند را نگفته، که فردوسی در پناه وپوشش افسانه ها گفته است. ومردم نیز هریک طبقه عقلی خاص خود را دارند. و در فصول نوع بشری هستند که هریک درجه ای از تکامل نوعی در ذات و ژنتیک روحی خود دارند. ولی فلسفه و علوم فیزیکی، معمولا برای فهم و تصوٌر دانشجویان، خط فاصلی بین نوع میمون و نوع بشری میگذارند و از نوع صحبت میکنند. در حالیکه هر انسانی بتنهاﺌی نوعی میباشد. که اصطلاحا خداوند انسان را بصورت خود آفرید. یعنی( نوع فرد واحد) در هر کس . ولی خداوند چنین خط فاصل درست را بین نوع بشری با نوع فوق بشری در شهود نور قاﺌم روح القدس قرار داده . پس شاهدان روح القدس در هر زمانی باشند، هفت هزار سال بعد بجهان باز میگردند. وبرای شهودهای پنجگانه قبلی، هر یک شهود صد سال است . که مسیح با شش شهود ششصد سال بعد در صورت علیٌ بجهان تولد نوعی بهتر یافت. و روح فردی ما، از أزل تا کنون از پلٌه های انواع تحت جمادی و جمادی و انواع گیاهی وحیوانی بنوع بشری رسیده ،که به بدرجات انواع فوق بشری فراوان در پیش، باید هر بار تقرٌب و تشبٌه بصفات و اخلاق و عقل الهی بنماید. پس کسی ناگهان بشر دنیا نیامده. یا که گروهی ناگهان در نوع فوق بشری وبدون دلیل سوابق تکاملی متولد شوند . واگر کسی بنوع بالاتر نرود، پس از مرگ بنوعی حقیر سقوط میکند و کارمای جهنٌم جهان میشود و تکرار گذشته ها را در آینده ها مینماید. همه ما وحتی موجودات حقیری چون أتم و پشه نیز یک تجلٌی صفاتی و مقام الهی دارند. که شایسته است که همه موجودات را معجزات الهی و حتی فرشتگان الهی روی زمین بدانیم. از بررسی شاهنامه دور نشویم پس ما نیز هدف تاریخ نویسی فردوسی را بررسی تاریخ عرفان دین زردشت قبل از مسیح و محمد را دنبال میکنیم. پادشاهان ایرانی نیک مردانی آریا شده بروش زردشت هستند. وتورانیان که همگی از اولاد تور فرزند فریدون مانند ایرج ولی غیرسالک و یا مخالفین سلوک و ترک کنندگان سلوک الهی باید دانست. و جنگها مبارزات عقلی و فلسفی عرفای الهی با عرفای غیر الهی که با علم و فلسفه نظریٌات خودرا میگویند. و یا کشتار قشریٌون مذهبی از یکدیگر مینمایند باید دانست . جنگ عقلهای الهی با عقلهای بشری أهریمنی با روانهای فاسد خود، که عقده های روانی عقاید فلسفی و عقلی میباشند . و عملا آخوندهای مذهبی بنام خدا و دین و مذاهب قشری خود، بر مردم أسیر نفوذهای سیاسی و اجتماعی آنان، همچنان خرسواری میکنند. و انصافا جلوگیری از لگد پرانی آنها وظیفه ای الهی است.

بشاهنامه باز میگردیم که فردوسی از خوار کردن خسرو از طوس پهلوان میگوید. زیرا جهان مادٌی فریبنده هر قدرتمند مال و سیاستهای اجتماعی یا علمی و عقلی است. مگر خداوند با عقل برتری کمک کند. تا تمام عقل و تجارب زندگی وموجودیٌت خود را قربانی کسب عقل برتر الهی کند. که نمیتواند کشف و شهود تجلٌیات الهی را بنماید. کاملان الهی ولایتهای قبل از محمد، باید بار دیگر تولٌد بهتر بشری و عقل جزﺌی ومادی برتر خود راريال صرف لذٌت زندگی و بهشت موعود موجودیٌت نوعی قبلی را در این تولد تازه تأمین نماید. و تسلیم بولایت الهی برتر، باز بعقل الهی تر برساند. و الاٌ گرفتار مذاهب قشری میشود. حتی اگر مطالب نظری درستی از أدیان الهی بگویند. که عملا بقول محمد شرک بخدا کرده اند و جهنٌم پروری تولد بدتر بعدی مینماید. که بنسخ ومسخ حیوانی و حتی فسخ گیاهی میروند تا تکرار گذشته ها را در آینده ها بنماید. که دوباره و حتی صد باره بهمین نوع بشری و همین سلوک الهی تا نور قاﺌم روح القدس برسند وهمچنان بانواع فوق بشری و الهی تر بروند که خواهند رفت . پس امثال طوس و حتی افراسیاب و فرعون ها تکاملات تولدات پیشین را داشته اند، که اکنون در این کرامات و امتیازات نیکوی بشری خود، در تن و عقل وروان متولٌد شده اند. ولی مستی لذٌتهای جهان مانع امکان فهم عمیقتر و تصوٌرٌ کرامات بیشتر، و زندگی های عظیم در نوع فوق بشری یا حدٌ أقل در تولٌدات فصول آینده نوع بشری بنمایند. پس کرامات بالفعل بیشتر خود را که با رنجهای زندگی گذشته کسب کرده بودند بعبث سوخت لذٌت شکم و اطراف شکم میکنند. و پس از مرگ با دست خالی از کرامات تحقٌق نیافته کرامات بالقوٌه خواهند بود که بنوع حقیرتری بجهان باز میگردند. ولی فردوسی تغییر افکار واعمال قهرمانانی چون طوس را، بر حسب عقل بشری نسبتا ضعیف خود نشان میدهند. که اطاعت و بندگی مراتب بالاتر از خود نمیکنند.

فریبرز ترسان از پدر خسرو دارد. و فرود پسر سیاوش را بی گناه کشته ها،بایران بازگشت و خسرو اورا خوار و تحقیر نمود. خسرو ایرانیان را آموزش داد. یا همان پرورش سلوک الهی بمستعدٌان برای آریا شدن میباشد. سپس خسرو طوس را بتوران زمین فرستاد. ولی پیران فرمانده توران بلشکر ایران پیام داد، که من چه خدماتی بفرنگیس و خسرو کرد]ام و غم سیاوش را خورده ام.و طوس پاسخ داد. که بدون سرباز بنزد خسرو بیا که پاداش پهلوانان را دارد. ولی افراسیاب سپاهی بنزد پیران فرستاد که خبر لشکر ایرانیان را شنید.( أرژنگ )پهلوان توران بدست طوس کشته شد. سپس جنگ (هومان) با طوس صورت گرفت. که فردوسی جنگ ایرانیان وتورانیان میگوید. و فراوان جنگهای پیشین نیز آخوندهای قشری غیر سالک بهر حیله ای دست میزدندو با زور جادوگری ترکان. دعای ایرانیان الهی چاره ساز شد و باد بلند کمک کرد. پس بازوی جادوگر را بند بست. و ایرانیان بکوه هماون رفتند. ولی سپاه توران کوه هماون را محاصره کرد. و پیران تورانی بکوه هماون رسید. ولی ایرانیان شبیخون زدند.که در جنگ و گریز فرصت دفاع بدشمن نمیدهد. و خبر بکیخسرو رسید. و از تلفات لشکر ایران غمگین شد. پس از رستم خواست که با آنجمن خود بیاید. و پهلوانان ایرانی را از گرداب افراسیاب نجات دهد. و ایرانیان در کوه سر بسوی آسمان دعا میکردند . کاری که سالکان در عزلتگاه دور دست، دست بدعا وتوسٌلات عبادی مشغول هستند. رستم پاسخ داد و شاه نیز ایران را برستم واگذار کرد.

فریبرز پسر رستم، فرنگیس مادر خسرو را از خسرو بزنی خواست ،که دختر افراسیاب بود. طوس نیز سیاوش را بخواب دید، که از گودرزیان ناراحت میباشد افراسیاب از خاقان چین کمک خواست . و افراسیاب پهلوانان خود را بیاری پیران فرستادند که بکوه هماون رسیدند. و گودرز اطلاع از آمدن رستم یافت. و خاقان چین بدیدن لشکر ایران رفت. و فریبرز و کاووس بکوه هماون رسیده. پیران با خاقان چین بمشورت نشست و بپهلوان چین گفت که باید بلشکر ایران حمله کرد. و در جنگ گیو و طوس با (کاموس) سردار چین و رستم بایرانیان نزدیک شد. و دو لشکر تورانیان و ایرانیان برای جنگ سرنوشت آماده شدند. رستم با (أشکبوس) نبرد کرد. پیران از آمدن رستم پرسش نمود که از او بیم داشت . آرایش دو لشکر ادامه داشت که رستم کاموس چینی را کشت.

دنباله داستان رستم با خاقان چین که پس از کشته شدن کاموس سردار دیگری فرستاد که با رستم نبرد کند. و خاقان هومان را بنزد رستم فرستاد، که جز دستگیری افراسیاب هدف ایرانیان نیست. و اساس دشمنی افراسیاب و ایرانیان را بر شمرد. هومان در رستم سر جنگ دید. پس هومان با پیران با خاقان بمشورت پرداختند. و خاقان نظر صلح توران را داد. و پیران بنزد رستم رفت و گفت شنیدم که تو مرا میخواهی أسیر کنی. ولی رستم بیاد خدمات پیران بمادر خسرو افتاد. رستم از کشته شدن سیاوش و زنش دختر رستم نفرت شدید نشان داد. پیران نیر ار خدمات خود بفرنگیس یاد کرد. پس تورانیان برأی نشستند . رستم نیز با لشکریان خود محبٌت نمود. رستم پیران را سرزنش کرد و رزم آغاز شد. که در نبرد با (شنگل) منجر بفرار شنگل شد. و ورستم با (ساوه) قهرمان دیگر چین نبرد کرد و ساوه کشته شد و خاقان گرفتار گردید. و عاقبت لشکر تورانیان شکسته شد. وگنج آنان هدیه بخسرو شاه فرستاده شد. و رستم در نامه ای بخسرو نوشت و کیخسرو پاسخ داد و ستایش رستم کرد. و افراسیاب نیز از کار لشکر خود با خبر شد. شکایت از ( کافور مردم خوار) شد. و رستم بجنگ آنان رفت. و رستم بسوی افراسیاب پیش رفت . افراسیاب آگاه شد و نامه ای ب( پولادوند) نوشت تا بوی کمک کند. و او گفت شتاب مکن، مگر رستم را نمی شناسی. ولی پولادوند با گیو و طوس رزم کرد و بعد با رستم رزم نمود. و کار بکشتی گرفتن رستم و پولادوند کشید. و عاقبت افراسیاب از رستم فراری شد. وکاووس شاه سالمند هنوز زنده بود. و پس از سپاس شاه، رستم بسیستان بازگشت . فردوسی سپس داستان جنگ رستم با (اکوان دیو )را میگوید. که خسرو رستم را خواسته بود، و اکوان دیو رستم بدریا انداخت. سپس افراسیاب برای دیدن کشتی رستم نزد اکوان دیو رفت و رستم بایران بازگشته بود .

اینک فردوسی داستان بیژن ومنیژه را میسراید. و با یک مقدمه ای بسیار زیبا، احوال گوینده عاشق را بیان میکند. که زیاد خواب ندارد و شمعی چون خورشید وسیله تمرکز و توسٌل الهی میخواهد. که نور صورت پیر الهی بمعرٌفی خداوند باید باشد. که زبان پیر بیان حکمتها و دستورات الهی سالکان خود میباشد .که بعنوان جام الهی است که داناﺌی الهی میدهد. جام شاهنشاهی با صداهای ملکوتی و موسیقی، که هاروت را نوازش میدهد. سپس پیر الهی برای فردوسی شاعر گوینده داستان بیژن ومنیژه میباشد و داستان را میگوید. و فردوسی باید آنرا بزبان شعر در دفتر و کتاب پهلوی و شاهنامه مقدٌس درج کند. در آغاز کیخسرو بدادخواهی و کین و انتقام مرگ پدر سیاوش، همه ستمدیدگان از شهرها بدرگاه خسرو شاه آمدند. (آریاﺌیان) آریا جوی سالکان هستند. و تنها از در ورودی، و باب ولایت خسرو الهی باید بآینده های برتر خود در تجلٌیات شهودی، و بعدها در تولٌدات فوق بشری بهشتی بجهان بیایند. که بهشت موعود کنونی سالکان الهی است. اگر که بهبودی و بهتری و( به دینی) داشته باشند بمراتبی شهودی میرسند. فردوسی گزارش میدهد که در مرز ایران و توران بیشه وجنگلی بود که مارها در آن فراوان بودند. که سالکان در عزلتکاه سلوکی خود درون گراﺌی یا أندیشه و تمرکز وتوسٌل عبادی با وسیله الهی خود مینمایند. ولی درختان بیشه را بریدند که جایگاه گرازها گردید. یا همان آخوندهای قشری که دشمن ولایتهای الهی میباشند . و شاه دستور قطع سر مشرکان را داد. که گوشت و ذات و افکار آنها، یا همان ذات آخوندها است که خوردن آن حرام است. آخوند ندای أهریمن و جهنٌم حقارتهای نوعی بجهان است. وشاه از پهلوانان خواست که داوطلب مبارزه شوند. که تنها بیژن پا پیش گذارد و گفت، خرٌمی انسان در جهان در گوش بفرمان شاه الهیبودن باید باشد. گیو پدر بیژن نیر جلو آمد و گفت، بیژن جوان است گرچه دانا میباشد ولی تجربه و آزمایش ندارد که هنرمند باشد. که (هنر) همان سلوک الهی و رسیدن بکمالات است. که در شهود آخر عرشی سالک از خداوند میرسد. باز بیژن بشاه گفت ، بتن جوانم ولی در أندیشه و فکر پیر هستم. که سالکان بکمال و پیری مقدٌس میرسند و در فکر وعقل جوان میشوند.

شاه ب(گرگین) گفت، تا سر آب بند اورا همراهی کن. که سالکان تا مرز مرگ قبل ار مرگ همراهی پیر الهی خود را دارند.چون تجربه قبلی از راه الهی ندارند. ولی (گرگین میلاد) پیر الهی زنده و تولٌد دوم الهی پیامبر گونه را دارد، که بنور تجلٌی الهی و نهاﺌی خود رسیده است. که کاملان ولایت زردشت بنور چهارم مرتضوی ایلی وایلیا میرسند. و مسیحیان بنور پنجم مصطفی، و محمدیان بنور قاﺌم روح القدس میرسند. تا نوبت مهدی وکاملان مهدوی برسد،که پنجاه و پنج قرن دیگردر جهان ودر نوع فوق بشری میرسند آغاز گردند، که بنور قاﺌم رب ٌ رحمان میرسند، و با عرش رب ٌ برتر از رحمان چون مهدی پیامیر اولی العزم خودشان تولٌٍد دوٌٍم الهی خود را خواهند داشت. که ما نامی هم از رب ٌبرتر از رحمان نمیدانیم. چه رسد بصفات ووظایف تکامل روح ويا از أحوال و شرایط الهی آنان را بدانیم که مهدی موعود خواهد گفت. مهدی آخرین کامل ولایت مصطفوی محمد ، بجای نور قاﺌم بنور رحمان میرسد وخود تجسٌم انسانی قاﺌم میشود، که قاﺌم آخر الزمان ولایت محمد و شرافت و برتری نوع بشری میگردد و سوٌمین سوشیانس زردشت است . که مسیح و محمد دو سوشیانس زردشت بوده اند. و صفات وکمالات و عقلهای الهی و حکمتهای خسروانی برتر را خواهند داشت. زیرا شاهدان تجلٌیات الهی ( این همانی ) کمالات و کرامات و امتیازات الهی خود را دارند. و سالکان با هر یک از ولایتهای الهی ششگانه بشری.

فردوسی سپس جنگ بیژن با گرازان وخوکهای وحشی حرام لقمه، که همان آخوندهای قشری هر زمان و هر ولایت فقیه سفیه ووقیح غیر سلوکی ودر تمام مذاهب و أدیان میباشند، که سلوک الهی خواسته خداوند و پیامبرانشان را نمینمایند . ومذاهب مشرکانه أهریمنی خود را بر پیروان جاهل خود تحمیل عقاید عقب مانده و خرافات جاهلانه مینمایند. و روان خود و پیروان خود را آلوده تر میکنند. که اولیای الهی پاکسازی روان خود و سالکان پیرو خود را مینمایند. که گرازها تنها بفکر شکم و اطراف شکم خود هستند. گرگین در ذات گرگ، بیژن را مدام دعوت بخواب و آشفتگی تشویق میکند. که نفس امٌاره سالک تن پروی را میخواهد. و قرار بود گرگین تا مرز بند و سدٌ آب با بیژن باشد. که هر انسانی نیاز بروان حیوانی خود را دارد. ولی سالکان برای رسیدن بعوالم الهی و معراجهای بهتر خود با مرگ قبل از مرگ، تن و روانی حیوانی خود را باید رها کنند و بفنا برسند، تا بقای آینده فوق بشری را بیابند. بیژن فریب گرگین شیطان نفس را خورد، و از منیژه دختر افراسیاب یاد کرد. و از جشن پیروزی بتصوٌر بیژن گفت . پس بیژن مشتاق دیدن منیژه دختر افراسیاب تورانی شد. چون منیژه بیژن را دید سخت عاشق او گردید. و پرسید که تو پری زاده هستی و یا سیاوش زاده. چون بیژن نواده سیاوش بود. و کنیز منیژه پیام دل منیژه را ببیژن برد. و بیژن گفت پری زاده و سیاوش زاده نیستم. بلکه ایرانی از شهر آزادگان هستم. کاملان الهی آزاد شده از طلسم حیوانیٌت نوع بشری میباشند. منیژه نیز دعوت بیژن نمود که بخیمه او رفت. منیژه سالک ولایت پیش از ولایت بیژن است. که حاضر بدیدار و تمرکز عبادی با صورت شهودی یک کامل زردشتی شده است.

سپس منیژه بیژن را بکاخ یا کوخ خود برد. و چون بیژن از خواب مستی و بی هوشی بیدار گردید، خود را در برابر افراسیاب دید. و دانست گرگین عامل افراسیاب و فریبنده او بوده است . و این نمونه الهامات الهی در رؤیای سالکان است . بیژن از ( قراخان) نیک مرد، که( قرٌه خوان) وکامل الهی بود و خود دارای قرٌه های شهودی بوده است کمک خواست. که وی گفت شنیدن چو دیدار نیست. که باید در عمل سلوکی بنجات روان خود و بعقلهای الهی تر رسید. و نه شنیدن داستان حتی درست دیگران. یا در عرفان نظری چون آخوندهای قشری . سپس بیژن از ( گرسیورز ) خواست تا اورا بنزد افراسیاب ببرد. وبیژن خود را معرٌفی نمود. و افراسیاب گفت برای زرم آمده ام . پس بیژن آزمایش جنک با قهرمانان تورانی را نمود. بیژن بکیخسرو خبر داد که گرفتار شده است، و گرگین عامل آن بوده است. پیران وزیر افراسیاب جان بیژن را از افراسیاب خواست ، که دستور کشتن اورا داده بود. تا خون سیاوش را باز بجوشش بیندازد. که فرزند کاووس و کیخسرو میباشد. آنگاه جنکجویان ایرانی خواهند رسید. و انتقام رستم را یاد آور شد . پس بیژن بزندان افراسیاب افتاد،ولی کشته نشد و دست و پایش بزنجیر آهنین بستند.

فردوسی سپس داستان گرگین بایران رامیگوید که بدروغ ببیژن میگوید. ولی اسب بیژن خود را بشاه رساند، که شاه از حال بیژن آگاه شد. سپس گیو، کرگین را بنزد خسرو برد. موبدان خردمند الهی بخسرو لزوم جنگ با تورانیان را گفتند. کاملان و سالکان الهی همیشه با أهریمنان آخوند قشری همه مذاهب و ادیان اسمی غیر سالک، در حال جنگ دفاعی و ایدﺌدلوجی هستند. و الاٌ آخوندها بدون دلیل جنگ و ستمکاری با رهروان الهی دارند. پس دستور بستن گرگین داده شد. همه جای ایران وتوران را گشتند و نشانی ار زندان بیژن نیافتند. پس کیخسرو در ( جام گیتی نما ) نظر کرد. که همان پناه بکمکهای عقلی الهی میباشد. که در جام گیتی نما اخبار تمام سیٌارات خورشید هست. یعنی تمام مراتب تجلٌیات شهودی ولایتهای پیشین،که در جام الهی اولیای الهی بعدی هست. که اخبارشان پیشگویانه اولیا است. و یا اینک] سالکان در چه حالی میباشند. پس خبر زنده بودن بیژن را دانست. که از زبان دختر زیباﺌی وسالک در رؤیا شنید . و چاره نجات بیژن را از رستم خواست. پس خسرو برستم نامه نوشت که تو ناجی و پناه من میباشی. رستم بنیروی یزدان و فرمان شاه، تاج را از تورانیان خواهد گرفت. و شاه پیر الهی و پادشاه سالکان خود میباشد. که فرمان شاه چو فرمان یزدان است .

رستم سه روز مجلس پذیراﺌی گیو، فرستاده کیخسرو را ساخت. سپس رستم بنزد خسرو رفت و شاه پیاده ومتواضعانه سلوکی و نماز با رستم کرد. کیخسرو با پهلوانان مجلس بزم ساخت. که داوطلبانان را بخواهد. سپس رستم آزادی گرگین را از شاه خواست، و شاه گرکین را بخشید. پس رستم لشکر خود را آراسته دید. و بشهر ختن پایتخت چین رفت و با پیران دیدار کرد. که در پوشش بازرگان بود. منیژه نیز بنزد رستم رسید، و خبر از زندان بیژن داد که در بند پدرش بود. بیژن زندانی نیر آگاه از آمدن رستم شد. و بالاخره رستم بیژن را از چاه درآورد.و گرگین نیز از رستم و بیژن پوزش خواست و صورت بر خاک گذارد. که توبه کاران سلوکی باولیای خود میکنند . سپس فردوسی از شبیخون زدن رستم بر ایوان و کاخ افراسیاب میسراید. و افراسیاب رسما بجنگ رستم رفت. و رستم وعده کشتن افراسیاب داد. که قبل از مصاف جنگی هر دو طرف دلاوری های خود را میگفتند. که در حکم مذاکرات و رجز خوانی قبل ار جنگ میباشد. تا شاید کار بجنگ نکشد. که باعث تعجٌب افراسیاب از ایرانیان شد . و رستم پیروز بنزد کیخسرو بازگشت. و خسرو نیز با بیژن جشن ها برپا کرد. گوﺌی با نجات بیژن و همراه منیژه ،داستان محبوب فردوسی میباشد. که منیژه سالک ولایتهای پیشین یا پیرو آخوندهای قشری با بیژن الهی بنجات شهودی رسیده و بنزد شاه یا امام زمان خود رسید.

داستان ( دوازده رخ ) آغاز یک نمایش جدیدی در شاهنامه است . گوﺌی هر داستان باز خلاصه و بیان تازه ای ار سلوک الهی ودر یک پوشش داستانی است. و در داستان تازه باز همان وظیفه الهی تازه انسان در زمان و صحنه های دیگری میباشد. زیرا داستان سلوک الهی همان داستان عشق میباشد که بهر زبان گفته شود گوﺌی تکراری نمیباشد. و برای نسلها و انسانهای با احوال دیگری است. که در طول زمانها متفکٌرین و پیامبران هر زمان، همیشه تکرار آن مینمایند. که برای مثال داستانها و مطالب قرآن محمد نیز شاهنامه او است. وگرچه محمد خود ننوشته واز حکمتها و گفته های پراکنده او جمع آوری شده. و با هر دستکاری و حذف و اضافات همچنان تکرار مکرر لزوم سلوک الهی را یادآور میشود .و با استدلال دیگری مناسب قومی میباشد. داستان دوازده رخ و صورت، با احضار سپاه بوسیله افراسیاب است که آرزو و طمع هرگز اورا رها نکرده است ، که آخوندهای قشری دارند. و پهلوانان افراسیاب متٌحد پیران چون گرسیورز و قراخان و شیده وگرسیون، که افراسیاب راز دل خود را بآنها گفت . زیرا تا منوچهر مینو چهره الهی بود، تورانیان بایران زمین وولایت الهی دست درازی نمیکردند. و اگر لشکریان از ترکان و چینی فراهم میکرد، با کمک آخوندهای افرسیاب سمبول أهریمن و شیطان بزرگ، که گفتند باید از جیحون مرز ایران وتوران نگذشت. که درواقع مرز جهان مادی بشری و بجهان ملکوتی روحانی و آینده های برتر نرفت. پس سلوک الهی نمیکنند که حیوانیٌت کنونی و مسخهای بدتر پس از مرگ بجهان جهنٌمی را دوست دارند تا همچنان علف چرانی نمایند. در حالیکه خواست خداوند و فطرت ذاتی و روحی انسان است ،که از مرز مرگ قبل از مرگ گذشت ، و بآینده نوع فوق بشری با هزاران برابر عقل بشری رسید. که تا أبد لاجرم و بدون جرم وگارمه وکارما میتوان موفٌق شد.

افراسیاب نامه ای بفغفور چین در ختن نوشت. که آنان نیز طمع همیشگی نعمتهای ایران زمین را داشتند و سرباز فراوان فراهم میکردند. از طرف کیخسرو، گودرز را بجنگ ( اورانیان) فرستاد . که در طول تاریخ ایران حملات مکرر ترکان و چینیان، بأسامی مختلف چون مغول و تیموریان و هونها، با دفاع پادشاهان ایرانی بی أثر میشد. و در دوره همه پادشاهان سیاسی و تاریخی ایران، چون هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان مقاومت حملات آنان میشد. مغول از شرق و یونانیان از غرب مشخٌصه عصر هر پادشاه ایران بوده است. که آخرین حملات مغول که پیروز شدند در دوره اسلامی ایران بود. که اعراب درک خطر آنان نمیکردند، و ایرانیان وحدت ملٌی گذشته را نداشتند. و پس از شش قرن از حمله مغول، تا کنون آثار منفی یورش آنان در ایران بزرک باقی است . و هر زمان بشکلی و عنوانی درآمده است. که اینک کمونیزم چینی از شرق و استعمار از غرب درآمده .و آخوندهای مذهبی قشری بی دین الهی، ولی بنام دین و مذهب، زمینه ساز توفیق مهاجمین هستند. که خبری از وحدت ملٌی نیست .و هر ایالتی ساز قومیٌتی دارد، ونه سازی یکانه ملٌی . و معلوم نیست چه انتقام چینی و غربی در آینده خواهد بود. زیرا همیشه جریان امور یکسان نمیباشد. ما دام که انسان ایرانی ویا هر ملٌتی بفکر یگانه هدف الهی در تربیت روحی و پاکسازی روان از عقده ها و عقیده ها نمی پردازند.

قهرمانان الهی ایرانی آریا شده چون رستم و پدرش دستان، و گودرز و گیو و شبدوش و درهام و فرهاد و بیژن ملقٌب بگیو، و گستهم و گرگین و زنگنه و گژدهم و طوس و نوذر و فریبرز و لشکریان آنان بجنگ افراسیاب براه افتادند. که محرٌک آنان چینیان توسعه طلب بودند. که هریک نباید بیش از چهل روز سر بدون کلاه عبادی باشند. که سالکان چلٌه های سلوکی دارند. و تقسیم میدان جنگ شد. که سیستان تا هندوستان برای رستم که بسوی غزنین تا کابل و کشمیر رفت . و برای پادشاهان ایرانی کوهستانهای هندوکش، که تورانیان و ترکان و چینیان در اختیار داشتند. بهر دلیل و بهانه ای حمله میکردند. ازجمله بهانه ها افزایش جمعیٌت چینیان بی غذا،که هر چند قرنی جز ایران مطمع نظر نداشتند. و هندوستان خود پر جمعیٌت بوده وهست. وبرای رسیدن باروپا یا بین النهرین و درٌه نیل راهی جز ایران نداشتند. و بسختی از شمال دریای خزر هونها باروپا رسیدند. و ایرانیان مانند محمود و نادرشاه نبود که بتواند از کوههای هندوکش یا هندو کیش عبور کند. و از تنها تنگه افغانستان بگذرد. که اسکندر و اعراب نگذشتند. و اخیرا نیر روسها نتوانستند بهندوستان و اقیانوس هند برسند. تا سرنوشت ملاٌ عمر و بن لادن چگونه باشد ،که بمبهای موشکی اروپا و امریکا نمیتواند بر آنان فاﺌق آید.

سپس گیو از گودرز برای پیران وزیر افراسیاب پیام برد، ووعده عفو گذشته های پیران داد. که در خدمت افراسیاب بود. و مردی متفکٌر و با هوش بود. که گیو در شهر( ویسه گرد) بنزد پیران رفت و ببحث و مذاکره در مرز با پیران داشت. و گناه تورانیان ثابت گردید. و پیران نیکو بجفا پیشگی پرداخت و آماده جنگ با ایرانیان شد. و دو لشکر صف کشیدند. فردوسی توصیف نظام جنگی را مینماید. و شاهکار توصیف شاعرانه با گفتارهای حکیمانه خود میدهد . زیرا هم فردوسی و همجنگجویان ایرانی جنگ سلوکی و مبارزات عقلی و الهی با دشمنان ولایت خدا، آخوندپرستان ماده گرا دارند. گوﺌی بخداوند نیر اعتقاد نداشته و ندارند. و تاکنون نیز همیشه أکثریٌت انسانهای خودسر و خود بزرگ پندار، خیال و تصوٌر کمال عقلی و نوع بشری خود را دارند . و حتی فرض وجود خدا، چه رسد بحیات پس از مرگ بشری خود ندارند. که ایرانیان آریا شده بولایت چهارم زردشت داشتند. بیژن نیز لشکریان خود را بگیو رساند، که گوﺌی جنگ مغلوبه میباشد. هومان نیز از پیران خواست لشکریان خود را بجبهه جنگ بفرستد . هومان از ورهام سردار ایران خواست و از فریبرز با کمک ( نارجم )ترک و از گودرز نیز رزم خواست. پس بیژن آگاه از کار هومان شد. بیژن سپر سینه سیاوش را از گیو گرفت که حافظ تن بیژن باشد. آنگاه هومان بجنگ بیژن آمد، ولی بدست بیژن کشته شد. سپس( نشتیهون) ترک شبیخون زد، ولی خود کشته شد. فردوسی سپس از یاری خواستن گودرز از خسرو نظر میخواهد. وخسرو پاسخ میدهد برحسب نظر رستم عمل شود. و خسرو باز لشکری دیگر فراهم کرد. ولی پیران بگودرز پیام صلح و آشتی فرستاد. که گودرز پاسخ داد، و نکوهش سیاست پیران را نمود.زیرا افراد بی خرد را مأموریٌت میدهد که وفادار نیستند که پیمانی کنند. پیران نیز نا امید از صلح از افراسیاب یاری خواست و افراسیاب کمک کرد. و ( رزم گروهی )ایرانیان با ترکان شروع شد . پیران با گیو ایرانی در نبرد که اسب گیو فروماند. که یاران گیو بکمک رسیدند. و پیران نزد لشکریان خود رفت تا جنگ کنند . گیو نیز نیزه بر اسب (مهاک) سردار تورانی زد. و گیو اورا غرق خون نمود. و عاقبت بین گودرز و پیران تورانی پیمانی بست، که جنگ دوازده رخ را نمایند. پیران با نامداران خویش سخن گفت و پیشنهاد رزم تن بتن دو فرمانده مقرر گردید. و سرداران باهم نبرد شخصی کردند. و هرآنچه بدشمن نصیحت برای تسلیم کردند سودی نداشت. و بالأخره فریبرز با ( کلباد) رزم کرد.و گیو با سردار تورانی و گرازه سردار ایرانی، و یا سیامک با سردار تورانی، و بیژن با رومنی و دیگر پهلوانان. که فردوسی جنبه های مختلف نبرد را بررسی میکند. و نبرد دوازده رخ و صورت را فردوسی تکمیل میکند. گودرز با پیران که شایع شده بود گودرز کشته شده ،ولی ناگهان زنده در صحنه نبرد پیدا شد. و صحبت از کشته های فراوان شد. وسرداران تورانی بنزد پیران زاری کردند. و فردوسی در این قسمت بیشتر از جزﺌیٌات جنگ سران و لشکریان میگوید . و بیژن دو سردار تورانی و بدست (گستهم) کشته شدند.و بیژن گستهم را بمرغزاز فرستاد. که همان عزلتگاه سلوکی ولایت زردشت است. و در مرغزار سالکان تمرین پرواز فکری و معراج شهودی بمراتب الهی بالاتر پیدا میکنند. که نشان میدهد فردوسی از سلوک الهی میگوید ونه جنگ نظامی.

فردوسی بازدید کیخسرو پس از جنگ را میگوید، و یکایک سرداران وکاملان را ستایش کرد. که بتن پیل و بجان جبرﺌیل توصیف میکند. که در کف دست چیری ندارند، ولی دریای رود نیل را دارند. که احوال سالکان قرٌه گیر و کاملان الهی، در دنیا چیزی ذخیره نمی کنند، ولی در دل مراتب تجلٌیات شهودی و عقلهای مربوطه و الهامات لدنٌی فراوان دارند. که سرمایه نیکوی تولٌدات فوق بشری آینده را ذخیره ژنتیک روحی خود دارند . در ولایت مصطفوی محمد و تصوٌف ایرانی، سالکان بروح القدس جبرﺌیل قاﺌم میرسند. و مسیح نخستین بار از معراج بعرش گبریال خود گفت. و تمام کاملان سلوکی محمدی نیز پس از شهود روح القدس، و عرش رحمان در صورت تولٌد دوٍم و مبعوث شدن و بازگشت بخلق پیامبرگونه و شایسته بودن از نظر داوری الهی بدان عرش میرسند. که فردوسی مخصوصا نام جبرﺌیل را نام میبرد. و الاٍٍ کاملان مسیحی وزردشتی و یهودی هیچ کدام بشهود روح القدس قاﺌم نمیرسند.مگر پس از تولٍد بشری بهتر، و داشتن کرامات و عقل بیشتر، تا با ولایت یک ولیٌ زنده مصطفوی، که همیشه ٣١٣ کامل محمدی زنده که در جهان هستند، بندگی سلوکی کنند که بنور قاﺌم روح القدس برسند. و خود نیز با روحی الهی شده شایسته ونوع فوق بشری آینده شوند. که روح موفٌق مسیح کاشف نور مصطفوی، در صورت بشری علیًٌ بجهان متولٌد شد، و با پدر الهی خود که نور مصطفوی بود، با جسم و تن مصطفوی محمد توانست بنور قاﺌم برسد. و محمد بارها یگانه بودن روح مسیح وتن علیٌ را بیان کرده است.

جنگ ایرانیان و تورانیان که بدخمه کردن پیران و سرداران افراسیاب منجر شد، برای انتقام خون سیاوش بوده است. تورانیان زنهار و أمان از خسرو خواستند، و بیژن و گستهم باز گشتند. و فردوسی دنباله پادشاهی کیخسرو را پس از کاووس میسراید. فردوسی جنگ بزرگ کیخسرو و افراسیاب را در حق ٌ سلطان محمود پادشاه زمان تطبیق، و بوی غیر مستقیم أندرز میدهد. و سلطان محمود بارها بهندوستان حمله کرد. گرچه سلطان محمود نیز پادشاهان محلی داشت که ترک بودند. ولی بعدها همگی همچنان ار نسلهای تورانی بودند. که زندگی در ایران آنان را متمدٌن نمود. که أدب و اخلاق و عقل وحکمت ایرانی را پذیرفتند. و تا احمد شاه قاجار پادشاهان همگی ترک زبان و تورانی بوده اند. و بعدها امپراتوی عثمانی در برابر حکومت شیعه صفویان بودند،که باز ترک و اردبیلی بودند. آغاز داستان تازه لشکر آراستن کیخسرو برای نبرد با افراسیاب که هنوز بپادشاهی تورانی خود ادامه میدهد. آخوند بزرگ مذهبی، که خود جای أمنی نشسته دیگران را بجان هم میأندازند.

خسرو قهرمانان خود را که پادشاهان محلٌی بودند احضار نمود. و فهرست بلند قهرمانان را فردوسی ذکر مینماید. افراسیاب که از کشته شدن پیران و آمادگی جنگ خسرو را شنید، آماده جنگ با خسرو گردید و بسوی مرز حرکت نمود که خبر بخسرو رسید. افراسیاب پیامی بخسرو فرستاد و تهدید کرد. که کیخسرو پاسخ آن چنانی داد. شیده سردار تورانی بدست کیخسرو کشته شد. و جنگ دیگری صورت گرفت. و عاقبت افراسیاب فراری شد. و کیخسرو نامه پیروزی خود را بکاووس پادشاه نوشت. که همیشه طالب انتقام خون سیاوش پدر کیخسرو بود. افراسیاب فراری به (گنگ دژ) هندستان رسید. ولی کیخسرو از رود جیحون عبور کرد، که دیگر مرز محسوب نمیشد و جزﺌی از ایران بود. بار دیگر جنگ کیخسرو و افراسیاب، که برای خود لشکریانی دست و پا کرده بود، باز با افراسیاب در گنگ دژ پناه گرفت ، و نامه ای بپادشاه چین فغفور نوشت. ولی کیخسرو بگنگ دژ رسید. و رستم همچنان ضمن پهلوانان ایران است و پادشاه محلٌی زابلستان و با لشکریان خود. (جهن) پیام افراسیاب پدر را برای خسرو آورد شاه اورا احترام گذارد. افراسیاب صلح وعفو خود را خواست. کیخسرو گفت که مرا فرٌ و دانش ایزده هست .یا همان فروهر الهی ناجیان سلوکی بازکشته بخلق با مقام پیامبری و دانش و علم امام الهی دارند. یعنی معرفت و شهود تجلٌیات الهی و الهامات لدنٌی سطوح شهود برتر میباشد. علم و دانش در اصل معرفت شهودی است و نه علوم مادی. بلکه( خرد) الهی و داناﺌی انسان الهی شده مورد نظر است. که صاحبان شهود برتر خرد الهی بالاتر دارند. خسرو جهن را با پاسخ باز گرداند. کیخسرو عاقبت در جنگ با افراسیاب گنگ دژ را تسخیر کرد. وهمان مسیر پیروزیهای سلطان محمود غرنوی است که فردوسی از زبان پادشاهان باستانی میگوید. افراسیاب نیز ار گنگ دژ گریخت ولی خسرو خویشان و اطرافیان افراسیاب را دنبال کرد و زنها را بخشید. سپس کیخسرو بایرانیان أندرز میدهد و نامه پیروزی بکاووس شهنشاه مینویسد. باز افراسیاب بنزد پادشاه چین رفت، که خبر آن بکیخسرو رسید. افراسیاب نامه ای بکیخسرو مینویسد. باز جنگ ایرانیان و تورانیان ادامه مییابد. و رستم در این میان قرار دارد. که همیشه با شهود برتر زرذشتی، شهود چهارم نور مرتضوی ایلی یا ایلیا را دارد. که در کوه البرز عزلت سلوکی میکند. و هفت خوان و مرتبه شهودی خود را داشت. و پادشاه الهی سالکان خود در زابلستان بود و تا زنده بود. که هرکامل الهی ٣١٣ گانه بگفته محمد، در جهان پادشاه حسینی و الهی چند سالک خود را دارند. که خداوند یکی از آنها را بسالک و طالب لقای الهی معرٌفی و تأیید احوال شهود سالک را مینماید.

در این جنگ تازه افراسیاب شبیخون بر کیخسرو زد ولی شکست خورد. اگر نگهبانان بیدار و هشیار باشند، شبیخون دشمن جر شکست نخواهند داشت. سپس فردوسی از خاقان چین پیامی با رسولی برای کیخسرو میآید. که خسرو آنگاه در ختن بود. و خاقان افراسیاب را گفت، که اطراف مرز چین نبوده باشد . که بد کرداری او باعث رنجوری وی میباشد. پس افراسیاب پشیمان از( آب زرد ) گذشت تا آرام زندگی کند. کیخسرو نیز برستم اطلاع داد، که باز در صدد یافتن فرصت باشد. رستم و پهلوانان او اعلام آمادگی کردند. و کیخسرو اسیران خود را با گنج بنزد کاووس فرستاد. و کاووس نیر پاسخ خسرو داد. آنگاه خسرو پیامی برای فغفوذ چین و شاه مکران داد، که سرکشی کاووس بود. و در رزم کیخسرو با شاه مکران که کشته شد. و خسرو برای عبور از آب زرد که افراسیاب گذر کرده بود گذشت . ولی کسی قبلا نمیتوانست از آن با کشتی بگذرد. که کیخسرو از آن گذشت و بگنگ دژ رسید. که قبلا ارتش ایران آنرا گشوده بود. پس خسرو بسوی سیاوشگرد بازگشت. و بالأخره از توران زمین بایران زمین بازگشت و بنزد نیا رفت .یا همان اجداد و پدران الهی سلوکی یک کامل میباشد. و بالأخره افراسیاب گرفتار (هوم) شد که از نژاد فریدون بود. که مکتب سلوکی فریدون وزردشت را داشت. باز افراسیاب از دست هوم، یا همان اوم و سلوک الهی فرار نمود که ترک سلوکی نمود و قطع ارتباط کرد. و کاووس و خسرو از هوم دیدار و ستایش کردند. افراسیاب بار دیگر گرفتار میشود. که او و پسرش گرسیورز کشته میشوند. و کاووس و خسرو بپارس باز میگردد. که فردوسی از این پس ایران زمین را پارس میگوید. که سرزمین پارسایان سالک الهی میباشد. و محمد قریشی و زردشتی الأصل، پارسیان را فارسیان گفت .

عاقبت کاووس شاهنشاه میمیرد که با خداوند راز و نیاز آخر داشت. ولی ناامیدی کیخسرو از جهان بشری ومادی، برای مرگ قبل از مرگ سلوکی آماده میشود. تا بمراتب شهودی بالاتر زردشت در شهود چهارم نور مرتضوی ایلیا، و شهود پنجم عرش مصطفوی بخلق و حیات وتولٌٍد دوٌٍم خود را پیامبر گونه مییابد. و پهلوانان از بار بستن خسرو ناراحت شدند. وگفتند اگر از ما پهلوانان خطاﺌی سر زده بگو. ولی خسرو گفت شما هیچگاه گناهکار نبوده اید. که ندای پیر را گرفتم. و شما نیز بیزدان نیایش کنید که بنجات سلوکی برسید . اگر پیر گفت بمیرید، باید رفت که مرگ قبل از مرگ سالک است. و عزلت نشینی خسرو آغاز گردید. که دوست و دشمن دیدار او نکنند . ولی ایرانیان زال و رستم را خواستند. و خسرو گفت تنها آرزویم رسیدن بنور روشن روز پس از شب تیره است. که سالکان در شب قدر آخر خود، که بلندترین شب و سخت زندگی سالک است، آماده مرگ قبل از مرگ شهود نهاﺌی خود میگردد. که زردشتیان بتجلٌی چهارم مرتضوی میرسند. وخسرو تمام قهرمانان را باز گرداند که اورا آفرین برای قهرمانی الهی او میگفتند.

فردوسی سپس از خواب و رؤیای خسرو میگوید، که سروش یا شهود نور نهاﺌی خود را میبیند. خسرو پنج هفته بود که پرده بر خود کشید. و میگفت که شهریاری جهان سودی ندارد، اگر که خداوند از من خشنود نباشد. و خداوند تنها سالکان مداوم پیگیر را تا شهود نهاﺌی و مرگ قبل از مرگ انتظار اطاعت ار خود، و از پیر الهی بمعرفٌی خداوند بسالک راضی میباشد. آنگاه رضای الهی و رضوان و رضایت الهی، همان شهود نهاﺌی و بهشت آینده برتر شاهد است. که سالکان زردشتی بنور مرتضوی و سالکان مسیحی بنور مصطفوی و سالکان محمدی بنور قاﺌم زوح القدس میرسند. تا نوبت سالکان مهدوی از ٥٥ قرن بعد برسد، که بشهود هفتم نور رحمان، و شهود هشتم عرش رب ٌ برتر از رحمان میرسند که نامی ار او نمیدانیم. چه رسد بروشها و آﺌین دینورزی و سلوکی و تکامل روح نوع فوق بشری باشد. که خود هزاران برابر عقل نوع بشری را خواهند داشت. پس ار بیداری خسرو تاج وفرٌ شاهی الهی بر سر گذارد. که پادشاهی بر چند سالک خود مینماید. و رستم و زال موبدان الهی با دیگر قهرمانان یا کاملان پهلوی و آریا شده ،بدیدار خسرو آمدند. ایرانیان که بنزد زال و رستم زاری میکردند آنگاه زال گفت، که شاه باز میگردد که تولد دوم الهی خواهد داشت. خسرو تمام دیدار کنندگان راپس از کمال جای مناسب میداد، که بسلوک الهی بپردازند. خسرو که أندرز زال را میشنید، زیرا رستم پرورش دهنده الهی سیاوش است. و خسرو گفت که جز دیدار خداوند و مرگ قطعی چیزی نمی خواهد. زال این گفته خسرو را قبول نداشت. زیرا پایان رسیده ها با نور قاﺌم طالب مرگ قطعی هستند. ولی کاملان محمدی طالب مرگ قطعی نیستند. زیرا خود از مقامات الهی در جهانی شده اند. و بقول محمد تا وقتی کاملان الهی نخواهند بمیرند، فرشته مرگ حق ٌ گرفتن جان آنان را ندارد. گرچه خود از دنیا خسته شده باشند.

پس زال کیخسرو را نکوهش کرد، که باید این افکار را از خود دور کند. و کیخسرو پاسخ میداد و زال پوزش اورا میخواست. خسرو نیز بایرانیان أندرز میدهد. و خسرو گودرز را ولیعهد میکند. پس زال منشوری از خسرو برای رستم خواست .و خسرو گیو را منشور و فرمان داد. که شاه فرمان را مهر کرد. و این وصیٌت پادشاهان الهی برای سالکان و طالبان سلوک است. که بجانشینی ولیٌ الهی تازه سالکان اطمینان داشته باشند، تا اورا وسیله توسٌل سلوکی وعبادی خود کنند. خسرو نیز قول منشور و فرمان پادشاهی داد . و بالأخره خسرو جانشین پادشاهی و شاهنشاهی ایران را بسهراب داد. و خسرو از کنیزان، یا همان سالکان خود گرچه مرد باشند چون زن مطیع مرد الهی خود میباشد حتی اگر پیر زن باشد، که خسرو بآنان بدرود گفت. و کیخسرو بکوه رفت و درون کوه ناپیدا شد. که چون موسی در کوه طور عزلتگاه خود، که مرگ قبل از مرگ داشته باشد. و پهلوانان غرقه برف شدند، که خسرو را نیافتند. و سهراب از یافتن خسرو نا امید گردید.

فردوسی فصل جدید شاهنامه را بپادشاهی سهراب اختصاص میدهد که ١٢٠ سال پادشاهی کرد. سهراب آتشگده یا معبد وخانقاه خود را در بلخ بپا نمود. که در واقع تأسیس طریقت وولایت زردشت در بلخ بوداﺌی بود، که همیشه مرکز بوداﺌیان غرب بوده است. سهراب دو پسر داشت گشتاسب و زریر. گشتاسب سری پر باد و تکبٌر داشت. و کار سخنرانی پدر یا پدر الهی را نمی پسندید. و از پدر با خشم جدا گردید. گشتاسب با زریر بروم رفت . و پدر بخردان یا خرد الهی را بر خویش خواند. گشتاسب بنزد قیصر روم رسید. و فردوسی داستان رسیدن بقیصر را بتفصیل میگوید. وی بنزد دهقانی رفت. و کتایون دختر قیصر وقت شوهرش بود، که میتوانست ار بین مردم شوهر انتخاب نماید. کتایون بخواب دید که روشناﺌی چون ماه یافته است. و دهقان گشتاسب را گفت، که وی نیز باید برود. که مورد عشق کتایون قرار گرفت. و قیصر دختر را بگشتاسب داد. رومی دیگری بنام (میرین) درخواست دختر دوٌم قیصر را نمود. گشتاسب برای قیصر گرگی را شکار نمود و آنرا کشت که دیگران توان آن نداشتند. گشتاسب از کتایون خواست که با وی بایران برود . و ( اهوم) دختر سوم قیصر را خواست. و قیصر شرط کشتن اژدهای در پیشه را نمود. که گشتاسب انجام داد. و دختر سوم بأهوم رسید . و هنرنمای دیگر گشتاسب در میدان نمایش، که قیصر از او پرسید که کیست. گفت شوهر کتایون است پس قیصر پوزش خواست. قیصر ب(الیاس) پادشاه خزرکه بوی نزدیک بود نامه نوشت. و الیاس بدگوﺌی گشتاسب کرد. پس قیصر گشتاسب را بجنگ الیاس فرستاد که الیاس کشته شد. سپس قیصر از لهراسب پادشاه ایران باژ و مالیاٌت خواست و تهدیدها نمود. و لهراسب گفت قبلا چنین جرأتی از رومیان نبود. و( زریر) فرزند لهراسب پیام شاه را بقیصر برد. که زریر با گشتاسب بایران باز گشتند. و پادشاهی لهراسب بگشتاسب رسید.

فردوسی ار پادشاهی گشتاسب صد و بیست سال میگوید. فردوسی نیز (دقیقی) شاعر را بخواب دید که قبلا تاریخ ایران را در شاهنامه خود آغاز کرده بود و تمام نکرد که برای فردوسی رسید. که دنباله داستات لهراسب را بگوید . پس ببلخ میرود و گشتاسب بر تخت شاهی می نشیند . در این زمان زردشت ظهور میکند و گستاسب دین جدید را میپذیرد. که زردشت مخالف باج دادن ایرانیان بچین و ترکان بود. گشتاسب از نپذیرفتن زردشت سهراب خشم بر فرزند خود گرفت. دین زردشت سراسر ایران را پوشاند و دین پیش از زردشت بوداﺌی بود. که مرکز آن سرزمین افغانستان کنونی بود. و همچنان معابد و مجسمه های بودا بر قرار است. ار بزرگان چین نامه ای برای گشتاسب رسید. و پیامران خود را بنزد گشتاسب فرستادند که کاملان دین بوداﺌی بودند. زریر برادر گشتاسب پاسخ ارجاسب را داد که بنزد او بازگشتند .و گشتاسب لشکریان خود را گرد آورد. و جاماسب سردار گشتاسب که( دین به) زردشتی را داشت و سلوک میکرد. و بهبودی مقام شهودی روان کاملان ولایتهای پیشین و مستعدان (به دینی) را داشتند. جاماسب از گشتاسب طالب جنگ شد.و گشتاسب و ارجاسب در برابر هم قرار گرفتند. و آغاز رزم ایرانیان وتورانیان أنیرانی شد .تورانیان پیروان تور برادر ایرج بودند که سلوک نمیکردند. فرزند جاماسب کشته شد. و زریر برادر گشتاسب نیز کشته شد. که بدست بیدرفش کشته شد . چن کشته شدن زریر باسفندیار فرزندش رسید. پس اسفندیار بجنگ أرجاسب تورانی رفت، که منجر بکشته شدن بیدرفش شد. و أرجاسب از معرکه گریخت. ولی اسفندیار لشکریان ترک را بخشید. و گشتاسب ببلخ بازگشت. گشتاسب اسفندیار را باطراف اسیران فرستاد که دین بهی را رواح دهد. و (گورزم) بدگوﺌی اسفندیار نزد گشتاسب کرد. و جاماسب اسفندیار را بنزد گشتاسب برد . و چون اسفندیار رسید دستگیر و زندانی گشتاسب شد. پس گشتاسب بسیستان رفت. و لشکر ارجاسب نیز لشکر فراهم کرد. شاه چین بجادوگری بنام ستوه دستور آزار نمودن اسفندیار را داد. که همان فتوای تکفیر آخوندها است.

سپس فردوسی دقیقی شاعر را نکوهش میکند، که دنباله مطلب تاریخی را دوست نداشته است. و فردوسی دنباله را چنین میگوید. که لشکر ارجاسب ببلخ رسید و لهراسب را کشت . ولی گشتاسب که با خبر مرگ لهراسب را یافت لشکر ببلخ کشید. که گشتاسب از أرجاسب فراری شد. وجاماسب بدیدن اسفندیار رفت. و اسفندیار برادرش فرشید را دیدار نمود. و اسفندیار بنزد گشتاسب بکوه رفت. که چون سالکان زردشتی عزلت سلوکی داشت .و گهگاه فردوسی مطالب تاریخی و سیاسی داستانهای خود را با ذکر کوه و عزلت نشینی کفته میخواهد از حقایق سلوکی و از وقایع سیاسی و نظامی بگوید. و پایان داستان که عاقبت پادشاهان قشری ادیان قبلی، بعزلتگاه زردشتی ولایت برتر میروند، و کاری بحهان و جهانیان ندارند مگر بچند سالک خود.

فردوسی داستان هفت خان دیگری دارد، که ستایس سلطان محمود غرنوی میکند. و سپس هفت خان اسفندیار سالک در کوه را میسراید. که در خان نخست دو گرگ را کشت. احوالی که سالک در رؤیا داشته است .و هر سالکی در هر دین سلوکی و در هر زمان و شرایطی، رؤیاهای ملکوتی از صحنه های الهی خاص خود را دارد . که پیر الهی سالک تعبیر رؤیا مینماید. که نشانه ای ار قبول مراتب الهی از سالک و مراتب شهود تجلٌیات او میباشد. اسفندیار در خان دوم شیران را میکشد. که صحنه سخت تری برای سالک در رؤیا است . و در خان و صحنه سوٌم اسفندیار اژدها را میکشد. و در خوان چهارم اسفندیار زن جادوگر را میکشد. یا شهود زنانه دین بوداﺌی خود را میکشد که شیوا است. که مقام شهود زنانه( دغدو) مادر الهی زردشت را مییابد. و سالکان نا شایست از مقام برتر، نمیتوانند حریف زن جادوگر، آخوند قشری ولایت قبلی شوند. پس نمیتوانند بشهود برتری برسند. در این شهود سوم شیوای بودا و دغدوی زردشت، که مریم مسیح و فاطمی محمد است،و تا نوبت ب(زینب کبرا) در ولایت برتر آینده مهدی موعود در ٥٥ قرن دیگر برسد. ولی اسفندیار سالک زردشتی، زن جادوگر آخوند قشری را میکشد، که بخان چهارم سیمرغ زردشت، نور ایلیا ونور مرتضوی در تسمیه محمدی میرسد. و با شهود پنجم عرش مصطفوی مبعوث بخلق میگردد. که پیامبری زردشتی میشود. و زردشت آغازگر آن شهود بود. در داستان اسفندیار بگفته فردوسی بخان ششم میرسد، و از برف قلٌه کوه میگذرد. که سرمای مرگ قبل ار مرک اسفندیار است. و در خان هفتم اسفندیار موفق بکشتن گرگ نفس وحشی و امٌاره خود سالک میباشد. که بنور مرتضوی خود رسید. فردوسی نمیخواهد صریحا ار شهودهای مسیح و محمد را بنماید که خودش داشته است. نور مصطفوی ویا صورت مصطفوی ونور قاﺌم و عرش رحمان. ولی بنحو دیگری برای اسفندیار و کاملان زردشتی میگوید. در اینجا سالک بکمال الهی میسٌر خود رسیده، که در ولایت مسیح واصلان بمقام بالاتر زردشت میرسند. و کاملان ولایت مصطفوی و تصوٌف ایرانی باز بصحنه های شهودی بالاتر قاﺌم و عرش رحمان میروند .

اسفندیار در بازگشت بخلق خود، لباس بازرگانان را بر تن میکند که لباس نیکوی پادشاهان است. و قبلا سالک خرقه احرام درویشی داشته است. و چون بر أریکه پادشاهی الهی طریقت وخانقاه تازه خود مینشیند. سپس خواهران اسفندیار اورا میشناسند. یا همان سالکان زمان سلوک اسفندیار، که مقام تازه اورا تأیید و تقلید میکنند. و فردوسی اعمال و عادات سالکان زردشت را بیان مینماید. که مناسب اعتقادات متافیزیکی و سلوکی ایرانیان گذشته است. ولی از ترس مخالفین آخوندهای سنٌی اسلامی ایران که بعدها آخوندهای قشری شیعه نیز پیدا شدند، مطالب سلوک ولایت محمدی خود را، از زبان ولایت الهی زردشتی بطور سمبولیک و غیر مستقیم و در پوشش میگوید. فردوسی سپس ازحمله ( پشوتن ) ب (روﺌین دژ) میگوید که اسفندیار فرماندهی داردو با طریقت برتر تازه زردشتی خود . و أرجاسب تورانی دشمنان بهدینی زردشتی را میکشد.یعنی بی اعتناﺌی مینماید. (کهرم) سردار دیگر تورانی نیر کشته میشود. آنگاه اسفندیار نامه ای برای گشتاسب در کوه مینویسد .و پاسخ گشتاسب این بود که اسفندیار را بنزد خود میخواند. این جنگهای مذهبی و دینی را پیروان ادیان و مذاهب و آخوندهای آنان براه می اندازند.

فردوسی سپس داستان رزم اسفندیار با رسنم را میسراید. گوﺌی فردوسی روایات مختلف پادشاهان و قهرمانان گذشته را، خود در صحنه های دیگری تکرار میکند. رستم در همه زمانها زنده است و بپادشاهان زمان یاری میرساند. رستم همان کامل الهی تازه بازگشته بخلق در هر دین سلوکی است که رسته و نجات یافته از مقام بشری و ناچیز خود میباشد که الهی شده است. و از مرز مرگ قبل از مرگ گذشته و بعثت و رسالت الهی پیامبران را دارد. و جشن میلاد و نوروز خود را وارد. که مقام پیامبری چند سالک خود را یافته است. فردوسی بنقل ار منبع تاریخی و عرفانی خود، که اورا ( بلبل) مینامد. یا همان پیر او یا عرفای دیگر هستند، که صداهای دلپذیر بلبلان را دارند. میگوید اسفندیار آزرده از پادشاه، بکتایون مادرش که دختر قیصر بود شکوه مینماید. ومادرش گفت با زنان مشورت نکند. که زن در عرفان همان سالکان نابالغ شهودی ویا غیر سالکان قشری هستند . که از محل نادانی از حقایق الهی نمیتوانند قابل مشورت نیکو و تکاملی روان باشند.و تنها اولیای الهی شایسته مشورت هر انسان عاقل میباشند . پس (پشوتن) بروﺌین دژ حمله کرد. اسفندیار و ارجاسب و دیگر پهلوانان کامل آماده شدند .و سپهبد پشوتن در لشکر اسفندیار بقلب دشمن حمله نمود،و پهلوانان دشمن را کشت. و کهرم بقیصر پدر گفت که لشکر ایران با اسفندیار دژ را محاصره دارند. سپس اسفندیار ازجاسب را کشت که پادشاه ترکان بود. سپس اسفندیار کهرم فرزند قیصر را کشت .آنگاه اسفندیار نامه بگشتاسب نوشت و گشتاسب در پاسخ اسفندیار را احضار نمود و پایان داستان برای فردوسی شد .

فردوسی سپس داستان رزم اسفندیار را با رستم را میگوید که وی خبر نداشت که فرزند رستم بوده است . رستم هیچگاه خود را معرٌٍفی بنام نمیکرد. زیرا نام تازه کاملان الهی را نمیپذیرفتند. اسفندیار از پادشاه مأموریٌت خواست. و گشتاسب شاه اسارت رستم را خواست که بندگی خود کرد. کتایون که سفر اسفندیار را شنید، گریان نزد او رفت. که غیر ار سیستان سرزمینهای دیگری هم هست. ولی اسفندیار بمادر اطمینان داد، که برستم منظور مادر آسیبی نرساند. عاقبت اسفندیار لشکر خود را بزابل زساند. و بهمن را بنزد رستم پیام فرستاد، که چرا بگشتاسب ارادتش را نشان نداده است. که بپیروان او چنین کرده . و گشتاسب دین بهی زردشت را پذیرفته بود. پیام برستم رسید و رستم پاسخ داد که میخواهد روی اسفندیار را ببیند. بهمن پیام برستم آورد. و اسفندیار با رستم روبرو شد. اسفندیار رستم را بمهمانی نخواند، که اسفندیار پوزش آنرا خواست. سپس اسفندیار نژاد رستم را نکوهس کرد. که نژاد رستم منظور طریقت ولایت سلوکی رستم است .که قبل از زردشت دین گشتاسب را داشت. و اسفندیار نژاد خود را ستایش نمود. که دین و روش سلوکی برتر زردشت را دارد . که شهود نور مرتضوی ایلیا را چون زردشت داشت . که تولد بهتر با بهدینی را دارد. تا با عقل و کرامات بالفعل بیشتر از ولایت زردشت و یک پیر زردشتی بشهود نور مرتضوی ایلیا برسد. گرچه هنوز شهود پنجم نور مصطفوی که در طریقت برتر ولایت محمدی نمیرسند. مگر در تولد بشری مجدد بجهان بشری. که روح مسیح نیر با مقام شهودی برتر باز در تولد بهتر بشری و عقل بیشتری درصورت مولا علیٌ بجهان متولد شد و با ولایت پدر الهی خود که تجلیٌم انسانی مصطفوی محمد بود،که توانست بنور قاﺌم پایان وظیفه الهی نوع بشری رسید . تا باز روح تازه مسیح در علیٌ هفت هزار سال بعد در ولایت عظیم تر مهدوی و هزاران عقل برتر، بتواند مانند مهدی کاشف نور روحی رحمانی و عقلهای باز عظیم تر الهی برسد. که همه ارواح موجودات ازجمله انسانها خواهند رسید.

در مقابل رجز خوانی اسفندیار، رستم نیز ستایش از پهلوانیهای خود نمود. کاملی که از سوابق سلوکی خود میگوید که چه شهودهاﺌی دارد. حتی اگر مقام الهی طریقت رستم و بودا حقیر تر از مقام زردشت و اسفندیار و گشتاسب باشد، ولی همگی همچنان از مراتبی الهی را وارند. که محمد آنان را (أهل کتاب) میخواند. که کتاب سلوک الهی است. که هر موجودی چون پشه نیز تکاملات روحی و الهی خود را اکنون دارد. وحتی هر موجود خود یک تجلٌی الهی میباشد. ولی باید هر روحی انسانی مدام در تولدات بهتر و ادامه سلوک در ولایتهای الهی بالاتر داشته باشد، که شهود باز بالاتر را کسب کند. که اکنون کاملان ولایت برتر محمدی، باید بجای عرش رحمان نیر بنور رحمان برسند، وبا عرش رب ٌ برتر از رحمان پیامبری عظیم تر گردند. سپس اسفندیار گفت از پیکار صحبت زیا شد، پس (می) آورد تا بنوشند. گوﺌی کامل طریقت برتر، میل صلح با کاملان طریقتهای قبلی دارد. و آنها را در حدٌ خودشان میپذیرند. ونبرد و رجز خوانی آنها، همان بحث و استدلال عرفانی و شهودی میباشد، که از مدارک انبیای خودشان، چون می نوشیدن استفاده میکنند. و بقول مولا علیٌ، بهر یهودی و مسیحی، حاضر است با کتاب خودشان داوری سلوکی احوال شهودی آنان را بکند. یعنی با استدلال عقلی و بررسی احوال رؤیاﺌی و شهودی انبیای خودشان میباشد. و اگر خودشان خواسته باشند، که علیٌٍ رؤیاهای آنان را تفسیر و تعبیر کند .

رستم بایوان یا خانقاه ورواق خود بازگشت. و زال پیر او و پدر الهی رستم، بوی أندرز داد که نباید دشمنی و مقاومت در امور الهی بنماید. زیرا هر عالمی را عالمتری هست . بالأخره کار رستم و اسفندیار بجنگ کشید. که بحث و کلام صلح آمیز کار ساز نبود. که منجر بکشته شدن پسران اسفندیاز بدست زواره شد. ولی رستم بکوه گریخت که بخانقاه خود عزلت نشینی نمود. و رستم با خویشان خود برأی زدن و مشورت پرداخت، که منجر بچاره جوﺌی از سیمرغ شود. سیمرغ سمبول مراتب الهی بالاتر و رب ٌ الفصل بشری رستم است . زیرا فراوان أرباب فصول نوع بشری میتوان قاﺌل شد. و هریک تابع نظریٌات أبدی خداوند برای ارواح موجودات میباشند. رستم بازگشت و جنگ با اسفندیار نمود. گوﺌی رستم تسلیم مراتب الهی بالاتر خود نمیشود .که بولایت زردشت درآید .همان گونه که کاملان زردشتی نیز فراوان بودند که مسیح باز برتر را نپذیرفتند. و یا کاملان الهی مسیحی که تا کنون حاضر نشده اند بولایت برتر مصطفوی ادامه سلوک بدهند، و خود را بپایان هدف الهی برسانند. تا شایستگی تولد نوع فوق بشری را بیابند، اگر بنور قاﺌم رسیدند. تمام این شاهدان روح القدس قاﺌم نیز در تولد فوق بشری وبا عقل بیشتر خود، اکثرا ولایت مهدوی را نمیپذیرند. که دوچار کارماها و تکرار وگذشته های حقیر نوعی در آینده ها میشوند. که بقول محمد عبادات تمام عمر آنان باطل شده ، که بمسخ میمون و خوک بهترین بخت خود میروند.

در این جنگ سمبولیک، رستم تیری بچشم اسفندیار میزند که نتواند ببیند. تا تمرکر و توسٌل عباد خود را بنماید، که هر آخوندی چنین میکند. ولی اسفندیار رستم را أندرز داد. و زال رستم را نکوهش کرد. زیرا اختر شناسان میگویند، هرکس خون اسفندیار را بریزد روزگارش سیاه میشود. که بقول محمد آخوندها ابلیسان زنده و با ریاکاری روحانیٌ، همان قاتلان أنبیا هستند. که بدترین مسخهای حیوانی را دارند. وحتی بدتر در فسخ گیاهی و رسخ جمادی را بدنبال دارند. که سیاوش زردشتی و حسین ولایت محمدی را میکشند . سپس تابوت اسفندیار را بنزد گشتاسب بردند . رستم در زابل بهمن را بنزد گشتاسب فرساد. و گشتاسب بهمن را شایسته تربیت الهی دید و اورا اردشیر خواند. که در نبرد سلوکی و احوال رؤیاﺌی شایستگی خود را نشان داد. و بجای رستم و اسفندیار برای پادشاهی شایسته شد.

 فردوسی داستان جدیدی را پیش میکشد. گاهی بنحوی مربوط بداستانی پیشین است و گاهی تازه. گوﺌی زمان دیگری شده است و قهرمانان دیگری دارد. ولو در نام یکسان باشند. کاملان زمان خود رستم برتر میباشند. فردوسی از منبع تازه خود احمد سهل در مرو میگوید، که نژاد رستم و خسروان داشت. که کاملی بولایت محمدی بوده، که برای فردوسی شاید پیر اوبوده، که برای فردوسی از مرگ رستم و پادشاهی بهمن میگوید، که فردوسی بشعر درآورد. و یا سلطان محمود میگوید. و أبو القاسم خود فردوسی است که صاحب فرٌ و دیهیم الهی میباشد. و خود پدر الهی چند سالک دیگر. مانند قاسم فرزند متوفٌای محمد. و میگوید که رستم پس از کشتن اسفندیار فرزندش، بکابل نزد برادرش ( شغاد) میرود. که کامل دیگری بطریقت بوداﺌی است. و رستم هنوز بدین زردشتی اسفندیار در نیامده است. و کابل همیشه مرکز دین بوداﺌی در غرب هندوستان بود . در حالیکه در شرق هندوستان مولد بودا در چین و تاکنون، شاخه های مذهبی سلوکی یا قشری دیانت بودا را ملاحظه میکنیم . ولی پادشاه دینی کابل برادری شغاد با رستم را منکر شد. و رستم را نیز نکوهش کرد .و حرکت لشکر رستم بکابل و سقوط رستم و زواره در چاهی که پادشاه کابل حفر کرده بود. در این چاه یا طرح فریب، رستم شغاد برادرش را کشت و رستم نیز کشته شد. و تابوت اورا فرامرز پسر رستم برای دخمه کردن در کوه گذارد. و بجای سوزاندن نمودن برد. ولی فرامرز بکین مرگ رستم ، لشکر بکابل کشید و شاه آنرا کشت. ضمنا فردوسی از سوگ سودابه همسر رستم میگوید. و گشتاسب قبل از مرگ خود پادشاهی را ببهمن میدهد. انسان( به شده) الهی و کامل گردیده و برهمن شده، و بقول تورات و محمد، ابراهیم گردیده که هر کامل حسینی ابراهیم زمان خود میباشد. زیرا با هوم و اوم و سلوک الهی مرده است. و بقول قریش زردشتی( مرء) میگردد.و بقول فردوسی من یا man فرنگی میشود. یا woman زن. گوﺌی حوای مرد است. ولی همان سالک چون زن در اختیار پیر مرد الهی میباشد .

فردوسی از پادشاهی الهی بهمن فرزند اسفندیار و نواده گشتاسب میگوید، که ٩٩ سال پادشاهی نمود. و آغاز داستان پادشاهی او عکس خواستن بهمن از خون اسفندیار بود. که چگونه مغان آخوند خون بزرگان گذشته را ریختند. که آخوندهای قشری تمام مذاهب همه ادیان غیر سلوکی، اولیای الهی زمان را کشته اند که قتل پیامبران گناه محسوب میشود. و انتقام حسینی اولیای بعدی، ادامه تربیت نسلهای تازه سالک و در ولایتهای تازه تر میباشد. ابتدا بهمن زال استاد وپدر الهی رستم را ببند کشید. گوﺌی آخوند بزرگ مذهبی زابلستان بوداﺌی بوده است. ولی فرامرز برزم بهمن رفت. که باد مخالف باعث کشته شدن فرامرز شد. بعد بهمن زال را آزاد نمود که بایران بازگشت. گوﺌی زابلستان متعلٌق بایران میباشد. ولی مقصود ایران بزرک است، ومرکز ولایت سلوکی زردشتی تازه شده است. و بهمن دختر خودش را بنام هما بزنی گرفت و اورا ولیعهد کرد. ازدواج با مادران و خواهران و دختران در گذشته پادشاهان ایرانی بسیار گفته شده است. ولی در واقع این ازدواح سلوکی است. و سالک بعنوان زن و کنیز چون بکمال الهی میرسد، دختر یا پسر پیر الهی خود میگردد. که جانشین پیر در خانقاه او میشود. وپادشاهان سیاسی ایران در گذشته صدها زن و کنیز زر خرید داشتند که هر ثروتمندی داشته است. که عامل اقتصادی و فقر زنان فروخته میشد یا قبول کنیزی میکردند. و اکنون در زمان ما استخدام انسانها و کارگران بخاطر پول وفقر نزد سرمایه داران و کارفرمایان بزرگ هستند. ولی مهمتر حسادت مردان در سابق و اکنون، شوهر دادن دختران را بتلخی میپذیرند مگر با شیر بها و هدایا. پس دختران زیبای پادشاهان در حرمسرای خود قرار میدادند، که استفاده جنسی نیز میکردند. که اصطلاحا زنای محارم از آثار حیوانیٌت نوع بشری است . وحتی هارون الرشید خلیفه عباسی خواهر خود را تجاوز کرده، ومسؤل تأمین زنان هرشب خلیفه وحتی پسرش أمین بود. و یا فلان پاپ مسیحی معروف بهم خوابی با دخترش بود. زیرا هیچ کدام سالک الهی نبوده اند. که حلال و حرام الهی تنها در سالکان با پیمان با خدا و پیر مطرح است . قشری ها با رعایت هرگونه احکام پیامبران خود باز بقول محمد حرامزاده هستند و جهنٌمی. که هر مخالف سلوک الهی حرام زاده قبلی، و آینده حقیر تر پس از مرگ دارد. و بالعکس بقول پیامبر خطای اتفاقی اولیای الهی ار نظر خداوند باز درست است . زیرا در تدبیر الهی میباشند. و از نظر سلوک الهی وخداوند، اطاعت اصل است ونه موضوع مورد اطاعت . پادشاهی دختر بهمن سی ودو سال طول کشید. هما دختر بهمن پسر خود را در تابوتی بدریای فرات رها کرد. که در داستان موسی و دریای نیل و تربیت موسی درکاخ وحتی دین فرعون، یگانه بودن افسانه های دینی و عرفانی یهود و زروشتیان را میرساند. و تمام ادیان بقول اروپاﺌیان شاخه های زردشتی هستند .و حتی مسیح ومحمد دنباله راه زردشت بودند .و زردشت دنباله ادیان سلوکی قبلی بودا و میترا و کیومرث، یا بقول بابلیان و تورات و قرآن نام آدم داشته است. موسی سالک فرعونی با هدایت یک کامل زردشتی نفوذی در دستگاه فرعون، موسا را هدایت بسلوک ولایت برتر در شعیب نبیٌ در شهر ( مدین )یا شهر دینورزی کوچکتر از ( مدینه) محمد، که مرکز وخانقاه دین ورزی تازه محمد بود.

ضمنا ار این ببعد داستان بهمن و هما و داراب، افسانه های نسبتا درست تر از اخبار پادشاهان هخامنشی و اشکانی و ساسانی در شاهنامه میباشد. که تا قرن پیشین خبری از این سلسله های پادشاهی نبود. و افسانه های فردوسی واقعی تصٌور میشد. و از نوشته های یونانی یا سنک نبشته های باستانی مانند، تخت جمشید و آشوریان و غیره روشن گردید. که فردوسی عملا از پادشاهان الهی میگوید و نه پادشاهان سیاسی . ولی برای نوشته های سلوکی میتوان دلاﺌل غیر سلوکی بکار برد. صندوقی که داراب در رودخانه فرات بود. بدست کازور لباسشو افتاد. که بهمسرش گفت ، ناخواسته بجای لباس وجواهر بمن طفلی رسید. که نام داراب بآن دادند. که درتاریخ ایران داریوش را داراب میگفتند و یا دارا . و در چندین شهر نیز نام داراب هست. داراب چند سال بعد قهرمانی بی نظیر شد. و خود از پدر خواست که بمعلم زند اوستا سپرده شود . و عزلت پیشه بگیرد که سالکان میگیرند. و گازور نیز اورا بیک( فرهنگی)

الهی سپرد. یعنی استاد الهی دارای فرٌ و آهنگ کلام الهی. یا همان فرهنگ ایرانی در ولایتهای سلوکی زردشت و پس از او است. که ولایت وتصوٌف ایرانی و آریا شدن میگوﺌیم. که پارسیان پارسا همیشه آهنگ پیشروی بسوی خدا دارند و بهر ولایت سلوکی که باشد. که از هشت هزار سال پیش تا کنون در شش ولایت الهی ادامه داشته ، تا نوبت بسوشیانس سوم ز ردشت در مهدی موعود برسد. که ولایت هفتم را تأسیس مینماید، وچهارصد هزار سال اعتبار و شرافت الهی خود را داشته و میلیونها برابر عقل نوع بشری فضا رفته را خواهند داشت .تا باز بالاتر بخداوند الله، و آینده های عظیم برای رهروان الهی در پیش میباشد. همان گونه که فراوان انواع نسخ ومسخ و فسخ و حتی رسخ ووسخ برای مخالفین سلوک الهی در پیش هست. که آتش جهنٌم تولدات نوعی در جهان و در صحراهای سوزان را خواهند داشت که بچشم میبینیم . و قبلا ما نیر همگی از این انواع عبور تکاملی کرده ایم. که اکنون شایسته کرامات نسبتا نیکوی نوع بشری خود هستیم. عقل و زبان وهنر و بسیاری کرامات الهی نوع بشری، بخصوص درک اهمیٌت سلوک الهی و توفیق سلوک با عشق و صبر و صداقت با پیر الهی بمعرٌفی خداوند بطالبان لقای تجلٌیات الهی.

فردوسی ادامه میدهد، داراب از همسر گازر، نژاد خود را پرسید که بداند چه پیش آمده .سپس داراب آماده جنگ با رومیان میشود. وی پادشاه نبوده که جنگ کند. ولی رومیان مکتب سلوکی بوداﺌی داشتند که بقول سقراط معلم الهی او یک ذن هندی بوده، که هندوان بوداﺌی بودند. گشتاسب و رستم با بوداﺌیان شرق ایران در شاهنامه بجنگ با بوداﺌیان در غرب ایران در یونان کشیده است. گوﺌی مبارزات فلسفی در سلوک با یونانیان داشت. که عاقبت فیلسوفان زمان مکتب سلوکی زردشت را دنبال کردند. و تا ظهور مسیح ادامه داشت. گوﺌی دین و آﺌین و روشهای زردشت را کاملان مسیحی چون پطرس شاگرد مسیح که برم رسید، با تغییراتی همان آﺌین را نام مسیحیٌت اعلام کرد که تا کنون ادامه دارد. و محمد نیز آﺌین زردشت داشت. و آﺌین قریشیان زردشتی الأصل را نیز در نظام و فلسفه جدیدی بنام اسلام ادامه داد. که در روش دین أصلی زردشت وسیله محمد، همان سلوک الهی برحسب شرایط خاص هر زمان تازه میباشد. و لذا هریک شهود برتر الهی را دارند. گوﺌی که مدرسه ای با شش کلاس است. که کلاس بالاتر علم و آگاهی شهودی بالاتر را دارد. ومنکر علوم شهودی مراتب قبلی و پاﺌین تر نیستند. و الهام بداراب رسید، که تو یک شاه هستی. ونام الهی اردشیر یافت. وچون شاه آگاه از شجاعت او شد احضار گردید. و قهرمانیهای داراب را نزد زن گازر دید. پس داراب شاهزاده شد که روح الهی یافت . و هما مادر داراب اورا شناخت و تآیید احوال شهودی اورا نمود. و داراب را بر تخت شاهی خانقاه خود نشاند. فردوسی پادشاهی داراب اردشیر را دوازده سال میگوید. شهر (دارابگرد) را بنا کرد که شاید اردوگاه و جای أمنی برای هر پادشاه بوده یا گردشگاه او باشد.

از کارهای داراب شکست دادن لشکر شعیب بود. فردوسی شعیب را فرزند قتیب میگوید. که در افسانه های یهودایان موسی، پس از تبعید از مصر نزد شعیب پیامبر شهر مدین در ساحل دریای سرخ شمال عربستان رفت. که چند سال در خد مت تعلیمی او بود، که تربیت الهی یافت و یکی از دختران شعیب را بزنی گرفت .یا یکی از سالکان شعیب را با خود برد که بکوه طور رفت. شعیب لفظ کوچک شده شعبه است. یعنی شاخکی بجای شاخه و نمایندگی میباشد. قتیب نیر در افسانه های عرب آمده است .که احتمالا دنباله ادیان زردشت چون قریش باشد .که موسی بدین زردشت پیوسته بود و بنور شهودی مرتضوی ایلیا در آتش کوه طور رسید. گرچه یهودیان از زردشت و سپس ابراهیم برهمن بقول قرآن پدرالهی او آزر بود. و یعقوب و دیگر انبیای یهود شاخه ای زردشتی غرب آسیا بودند. ابراهیم برهمنی زردشتی و مؤسس طریقتی در اور جنوب بین التهرین بود. و سپس باورشلیم در فلسطین رفت که در مصر و عربستان کاملان الهی بسیار تربیت کرد. که تا ظهور مسیح آخرین کامل یهودی زردشتی در اورشلیم، مسیحیان از یهودیان جدا میشوند. که این حداﺌی دو دین رسمی غیر سلوکی است و نه جداﺌی در دین سلوک الهی. که از آدم کیومرث نخستین پیامیر اولی العزم همیشه خداوند دین واحدی در چند کلاس متوالی داشته ودارد. و در کلاس های ششگانه میسٌر برای نوع بشری است.

فردوسی از شکست دادن داراب زردشتی از شعیب میگوید، برخلاف افسانه یهودی که موسی بدین شعیب درآمد. و مدین شهر او، همان کوچک خوانده شده مدینه محمد، که یثرب خوانده میشد. که بمعنی شهر و خانقاه دینورزی محمد شد. وهر جاﺌی خانقاه ولایت محمدی،و مدینه دین ورزی میباشد. چون اورشلیم برای ابراهیم. و مکتب برتر مهدی موعود محمد ٥٥ قرن دیگر از امروز خیلی عظیم تر و الهی تر ار مکتب محمد و پیش از محمد خواهد بود. که آنان را نوع فوق بشری فرشته گونه میگوﺌیم. و لی باز همگی اساس کار و ظهور و بعثت وعده یکدیگر هستند. و هر روح فردی انسان و حتی روح هر آتم، باید از این نردبان انواع و کلاسهای سلوکی بشری ولایتهای ششگانه خود را متوالیا تا ببی نهایت انواع فوق بشری بخداوند أهورمزدای الله برسانند، گرچه هنوز بخداوند هو نرسیده اند. فردوسی از عرب بودن شعیب میگوید، که در واقع خلط مطالب تاریخی در افسانه های تاریخی شده است که عرب نیز (أرب ) و بدون رب ٌ و تربیت الهی میباشد. ولی فردوسی از تاریخ ووقایع نمی گوید بلکه تاریخ افسانه های دین ورزی بخصوص زردشتی را بیان میکند. که خود همان اساس دین اسلام سلوکی محمدی است. که همه مذاهب اسلامی سنٌی یا شیعی ویا بهر نام دیگر، هیچ کدام بحقیقت سلوکی و دین ورزی شهودی مصطفوی نرسیده ک قهقراﺌی تر هستند. لذا محمد آخوندهای مذاهب قشری را ابلیس میخواند، که در لباس ریاکاری روحانیٌت و آلودکی روان هستند.

فردوسی سپس از رزم داراب أردشیر با فیلقوس فیلیپ رومی میگوید. که داراب دختر اورا بهمسری میگیرد. نوعی ارتباط مکاتب سلوکی منظور میباشد. که سالکان ولایت قبلی پیمان اطدواج سلوکی با ولایت برتر بعدی مینماید. ولی فردوسی تصریح این حقایق سلوکی را نمی کند. گرچه فردوسی خود سالک وکامل سلوکی شده بود. وآگاه از کار سرپوشیده خود، که ولایت محمدی را داشت. و علاقه او بولایت زردشتی چاره آشفتگی اجتماعی ایران در آن زمان برای وحدت ملٌی میدانست که هدف شاهنامه شد. و برحسب شرایط زمان فردوسی در حمله وحشیانه اعراب بیابان گرد، که بنام خدا و محمد و بدون درک حقایق الهی دین اسلام و هدف محمدبودند. ناچار فردوسی از زبان افسانه ای کهن ایرانی میگوید، که پیش از او نیر کمی گفته بودند. ناهید دختر فیلیپ پدر اسکندر، که آرزوی ویرانی تخت جمشید مقدٌس ایرانیان را داشت. چون خشایارشاه پادشاه هخامنشی معبد آتن را بخطا بآتش کشیده بود. پس پسر فیلیپ اسکندر مقدونی، آرزوی پدر و مردم آتن را تحقق داد. سپس افسانه های کورش با افسانه های اسکندر مخلوط شد. که مسیحیان و اعراب مسلمان دشمن زردشتیان، اسکندر ذو القرنین محمد را باسکندر مقدونی نسبت دادند. کورش با تاج دو شاخ خود ،که در مجسمه های تخت جمشید وجود دارد. در قرآن عمر و عثمان اسکندر فاسد را بدرجه پیامبری رساندند. که تورات قبلا کورش را پیامبرگونه ستایش میکند. که ذو القرنین یعنی دو تاج پادشاهی سیاسی و الهی دارد. و دو قرٌه شهودی ار تجلٌیات الهی تازه دارد. که کورش زردشتی چهار قرٌه یا خورٌه شهودی داشته ،که نور ایلیای مرتضوی در تسمیه محمدی را داشته است . بعدها مسیح خود تجسٌم انسانی ایلیا شد. چون نور پنجم مصطفوی را کشف نمود. اینک در افسانه اسکندر فرزند فیلیپ، که گوﺌی مادر یونانی و پدر داراب اردشیر دارد. یا همان کامل الهی زردشتی که تربیت کورش داشت.

فردوسی از پادشاهی دارا فرزند داراب اردشیر چهار ده سال میگوید، که پادشاهی ایران را داشت. اسکندر فرستاده ای بنزد داراب پادشاه ایران میفرستد، که در تاریخ هخامنشیان همان داریوش سوٌم است که عاقبت از اسکندر شکست میخورد. ولی ایرانیان باز اسکندر را از نطفه ایرانی میگویند. که تنها در سلوک الهی زردشتی صادق است، و نه در ولادت اسکندر غیر سالک. و حتی فاسد معروف در تاریخ. زیرا ایران تنها سرزمین آریا شدگان کامل الهی میباشد. ولی دارا پیام اسکندر را رزم با او میدهد. و در جنگ نیز کشته میشود. و تخت جمشید معبد زردشتی را میسوزانند. و این ساختمان عملا پادشاهان سیاسی ایران هخامنشی بنام دین زردشت ساختند. که هم زمان مذاهب قشری زردشتی فراوان شده بودند. و از یکدیگر کشتار میکردند. خانقاههای اولیای زردشتی، بعدها بدون اولیای الهی زنده گردیدند، و اطراف جهان پراکنده بودند. و قریش یکی ار آنها بود. که معمولا انگشت شماری در سلوک نهاﺌی بتجلٌی الهی خود میرسند که محمد رسید. و بقول خودش با کمک مسیح بود که شهود وصورت مسیح را توسٌل کرد که بنور قاﺌم رسید. تا نوبت مهدی آخرین کامل محمد برسد، که بنور رحمان خواهد رسید. ونوع فوق بشری را آغاز مینماید. در بین زردشتیان ساسانی پیروان جاهل قشری بتحریک آخوندهای جاه طلب و بنام دین با هم جنگیدند. که در اسلام همان گونه سنٌی ها با شیعیان علیٌ این اختلافات را ادامه داده ومیدهند. و بهره بردار تنها استعمار خارجی است یا چند آخوند فاسد سنٌی و شیعی و یا کاثولیک و پرتستانت و بسیار اسامی دیگر هستند.

دارا در دو جنگ با اسکندر مقاومت نشان داد. ولی در جنگ سوم فراری بکرمان شد. و در نامه آتش بس با اسکندر شرط تسلیم دارا بود. ولی سرانجام بدست دستور مذهبی خود کشته شد که نام ماهیار داشت، که دشنه بر سینه دارا زد. ولی فردوسی از نصایح خود باسکندر میگوید. که ماهیار طرفدار اسکندر شده ومژده قتل داراب را بوی داد. و بزبان حال آندرز کامل و پادشاه الهی باسکندر میدهد. پیروزی اسکندر از نظر نظامی جدا ار نظارت و تدبیر الهی از تمام انسانها و جوامع بشری و رهبران آنها است.و پیدایش نظام جدید جنگ سربازان یونانی با لباس فلزی که ایرانیان سوار کار نداشتند وتنها تیر آندازی و نیزه پرانی میکردند. نیروهای دیگر نظامیان جهان و در هر زمان تازه، باز بخاطر یک امتیاز نظامی در اسلحه تازه آنها میباشد . پطر کبیر با توپخانه جهان گشاﺌی کرد که بشوروی رسید. و تانکهای امریکاﺌی و موشکهای هوشمند، صدٌام را با فراوان اسلحه های قدیمتر از بین برد. یا بمب آتمی ژاپن را شکست داد. ومسابقه علمی و اسلحه سازی مدام در آزمایشکاهها بجای صحنه های جنگی همچنان ادامه دارد. و اینک با اشغال فضا و شاید ماه ومریخ. معلوم نیست سرنوشت جهان بشری روز افرون چه خواهد بود.ولی در هر حال علم و تکنولوجی و عقل مادی نیرومند تر جریانی بتدبیر الهی زمینه های جهان علمی و فوق بشری را آماده میکند. و هر روح فردی باید بفکر آینده مجدد خود در جهان باشد. در نوع فوق بشری یا در انواع قهقراﺌی وکارماﺌی حیوانی در جهان . ولی دنیا چه در صف پیروزمندان یا شکست خوردگان، بقول محمد قاتل ومقتول جهنٌمی هستند و در کارماها. که انسانها هریک شخصا فهم و درک اهمیٌت سلوک الهی و انجام سلوک و کشف وشهود رؤیاﺌی خود را از خداوند و پیر الهی بمعرفی خداوند پیدا میکنند. که پس از مرگ بنوع فوق بشری فرشته گونه وشاید در کرات أمن دیگری متولد و راه أبدی خود را دنبال نمایند .

فردوسی سپس از نامه اسکندر ببزرگان ایران مینویسد. یا همان ملوک الطواﺌف پادشاهان محلٌی و فﺌودالهای منطقه ای، که برای حفظ پیروزیهای یک مهاجم آنان مهم است. فرستاده اسکندر باصفهان مرکز ایران رسید. و( پوشیده روان) با نقاب پیام اسکندر را شنیدند. و گوﺌی از تاکتیکهای جاسوسی اسکندر میگوید. که عاقبت اسکندر شهرهای مهم را گرفت. و استخر مرکز دینی زردشتی چون کعبه در مکٌه برای مسلمانان را اشغال نمود. که کعبه زردشت در استخر در نقش رستم باقی است و جایگاه دخمه کردن پادشاهان در سینه کوه بوده است. و فردوسی میخواهد این افسانه ها و خاطرات جنگ ایرانیان اولیای الهی را با دشمنان سیاسی خارجی و دشمنان قشری داخلی، اصطلاحا اتٌحاد سرخ و سیاه امروزه را بیان کند. و ناچار باید حقایق الهی و سلوکی را برای آگاهی دیگران بزبان تمثیل و سمبولیک و وقایع سیاسی بیان نمود .

فردوسی از پادشاهی اسکندر چهارده سال میگوید. گوﺌی پادشاه ایرانی محسوب میشود. و لذا اسکندر را از دختر فیلیپ و داراب میگوید، که ننگ سلطه اجنبی را کم کند. و الاٌ همه انسانها بندگان خدا و خویشان بشری یکدیگر هستند. مهم تقرٌب و نزدیکی هرچه بیشتر روح یک انسان بتجلٌیات الهی بالاتر است. که اکنون در نوع بشری حتما بنور قاﺌم برسد، وشاید بعرش رحمان که از سعادتمندان تولد نوع فوق بشری گردد. که هزاران برابر عقل وکرامات و امکانات بالفعل و بالقوٌه نوع بشری را خواهند داشت. آنگاه اسکندر نامه ای را مینویسد. که مادر روشنک از قتل دارا ابراز تأسف میکند که اورا کفن کرد. زیرا دارا خود جنگ نمی خواسته . نامه باصفهان رسید. روشنک دختر پادشاه ر دعوت بحرمسرای خود کرد. که موبد اصفهان تورا عقد کند. روشنک اظهار اطلاع از کار اسکندر و کشتن قاتل پدرش دارا را نمود. و اسکندر را تأیید پادشاهی بر ایران را نمود. سپس اسکندر روشنک را بزنی گرفت فردوسی اکنون بنقل از یک پهلوی دانای زبان قدیم ایران، داستان(کید) پادشاه را میگوید که پادشاه (قنوج) هندوستان بود. و در خواب دید که بوی گفتند، درویش ریاضت کشی بنام مهران در کوهستان هست که خواب کید را تفسیر میکند. و مهران نیز تعبیر رؤیای شاه را کرد و از پیشکوﺌی اسکندر کرد. که خواب کید، شبیه خواب فرعون و آمدن یوسف بود. که با خشکسالی هفت ساله مصر هفت گاو چاق که لاغر میشدند. و یوسف برای فرعون تفسیر نمود. و این نمونه دیگری از منشأ واحد افسانه های دینی یهودیان مصر با أصل زردشتی آنها با افسانه های قدیم ایرانیان، که شاهنامه آنها را جمع آوری کرده است. سپس اسکندر لشکر بسوی کید کشید، و کید قبول پیام اسکندر نمود. واسکندر از راز هستی پرسید. که کید گفت تنها نزد کاملان الهی است. یا همان سلوک الهی که هدف أزلی أبدی خداوند میباشد. این اسکندر طالب راز الهی، بر خلاف گفته دیگران اسکندر ذو القرنین پیامبر نیست که دنبال آب حیات میگشت. که کورشی باید بداند . پس اسکندر نام مرد داناﺌی بهند فرستاد تا چهار راز را ببیند. یا همان مراتب تجلٌیات شهودی، یا ناموسها و نامهای الهی که مراتب شهودی میباشند. که پیامبران اولی العزم ششگانه کاشفان آنها میباشند. و سالکان خود را نیر باین رازها میرسانده و میرسانند. کورش که همان پیامبر اسکندر ذوالقرنین باشد، شهودهای اول حسینی و دوم حسنی در تسمیه ولایت محمدی و تصوٌف ایرانی در آدم کیومرث و میترای نوح هستند. و بودا شهود سوٌم زنانه شیوا، یا همان دغدو و مریم و فاطمی را کشف کرد. و زردشت چهارمین شهود و ناموس یا راز و تجلٌی الهی نور ایلیا یا مرتضوی را کشف نمود که کورش داشت .و اسکندر ذو القرنین نداشت و بدنبال آن بود. که آب حیات و جاودانگی میگشت..ولی در تاریکی های آن مرحله سلوکی اسکندر نابود شد. ولی مسیح بود که موفق شد و بنور پنجم مصطفوی رسید، وخود تجسٌم انسانی ایلیا گردید. و بعدها محمد در سلوک قریشی و زردشتی و بکمک مسیح و صورت شهود ی او، بقول محمد توانست که بنور قاﺌم روح القدس رسید .که هر کامل ولایت محمدی چون پیامبرخود بدان میرسد، و اینهمانی پیامبر خود را مییابند. تا نوبت مهدی سوشیانس سوم زردشت در ٥٥ قرن دیگر از امروز برسد که بنور تجلٌل الهی بالاتر رحمان میرسد. و با عرش رب ٌ برتر از رحمان،وی اولی العزم هفتم خواهد بود که نامی هم ار او نمیدانیم . وهمچنان بی نهایت أرباب نوع و تجلٌیات الهی و انواع فوق بشری برای همه ارواح شاهد قاﺌم در پیش هست .که از هزاران برابر عقل وکرامات بالفعل و بالقوٌه هر نوع نسبت بنوع قبلی خواهند داشت. تا بفرض محال، روحی بتواند در أبدیٌت مطلق، بنور الأنوار رب ٌالأرباب الله آهورمزدا برسد. که باز (الله) ذکری توحیدی است. یعنی الله نیز اله هست ولی هنور خداوند ( هو یا او) بیرون هستی ها، در هاهوت در عالم وجودی عدم ماسواه نیست. موبد فرستاده اسکندر با پاسخ بازگشت که آزمایش جام جهان نما باید کرد. یک نظریٌه عرفانی آن زمانها، که سالکان طالب حقیقت و کمال الهی را بخود جلب کنند. و هر زمان بیک نحو بیان آینده ها میشود. که امروزه میتوان سلوک الهی با ولایت مصطفوی و عقل الهی پیر کامل بمعرٌفی خداوند بهر طالب لقای الهی را نمود. که اطاعت عالمانه و عاشقانه و درویشانه بوسیله توسٌل الهی خود گفت. تا خود نیر باین همانی مقام شهودی والهی پیر الهی برسد. وتمام علوم مادی و فلسفی چون علم ژنتیک و آتم و هزاران رشته علمی پیشرفته کنونی، برای اثبات حقیقت أبدی نظریٌه سلوکی و شهودی اراﺌه داد. که این نویسنده نیز بدان رازهای شهودی و هدف خداوند رسید. و شرط لازم ونهاﺌی برای تکامل روح فردی انسان است. که خواننده گرامی نیز بدان باید برسد، و اگر نرسیده است. که روح هر أتم وفراوان انواع قبل أتمی و بعد از أتمی باید انجام بدهند که خواهند کرد. ولو پس از کارماهای مکرر گذشته ها در آینده ها. که همگی بازگشت روحی وروحانی بخداوند دارند. و این همانی عقلهای الهی و کمالات و کرامات و الاهی و امکانات و معجزات تا پاکی های روانی شهودی خود را بیابند وخود خداﺌی شوند. گوﺌی سی مرغ معراج و اسراء کننده بخداوند خود سیمرغ، خود نیز سیمرغ گردند. و این دلیل نبودن خدا نیست .بلکه خدا از أ زل بوده، و همه ارواح فردی شبنمی از دریای بیکران روح الآرواح الله آهور مزدا هستند.

اسکندر نیز پزشک هندی اورا آزمایش کرد . مانند داستان بحث امام صادق درویش، با پزشک هندی که تفسیر ومتن بحث آنان را در تفسیر احادیث خود آورده ایم. که وی علوم مادی را تعبیری از امور الهی نمود . اسکندر جام کید را امتحان کرد. که( کید) بعربی همان توطﺌه و آزمایش دروغ شناسی است . اسکندر نیز نامه ای برای( فور) هندی نوشت که پاسخی تند بفور داد. و لشکر اسکندر بسوی فور آراسته شد. که سربازانی ایرانی یا آریاﺌی الهی نبودند. و اسکندر از شمع و آهن سدٌی ساخت .که قرآن میگوید، وافسانه ای زردشتی قریش است . فردوسی سپس از زیارت اسکندر از خانه کعبه میگوید، که همان دیدار اولیای الهی زنده میباشد، که خداوند آنرا بیت الله الحرام میخواند. از این پس داستانهای تاریخی بداستانهای اسلامی نزدیک میشود. که منظور غیر مستقیم فردوسی و بیان یگانه بودن أصل ادیان سلوکی و افسانه های عرفانی میباشد. گوﺌی فردوسی میخواهد بپایان سفرنامه الهی و شاهنامه عرفی و تاریخی خود برسد. و فردوسی از رهبران قادسی یا قادسیٌه و فتح اعراب و سرزمین قادسیٌه میگوید، که همان سرزمین بین النهرین تابع ایران بوده است و( أکاد) بابل است. و از نصر قتیب پادشاه مکه یاد میکند. و فردوسی اسکندر را از نسل اسماعیل و ابراهیم میگوید، که برای اسکندر ذو القرنین یا کورش صادق است. آنگاه فردوسی یادی از قهرمانان عرب میکند. قوم خزاعه و قحطان، که گوﺌی فردوسی از محمد یتد میکند. که از اسکندر گفته است. و سرزمین عربستان را پاک و الهی مینماید . اسکندر سپس بسوی مصر لشکر کشید. و نامه اسکندر ب(قیدانه ) پادشاه مصر میدهد. که عملا فردوسی پیشرفتهای محمد وولایت سیاسی اسلام رسمی و سلوکی اورا میگوید، که ارتباط با ولایتهای قشری اسلامی میگوید. که بعدها پیروزی خلفای اسلامی شد. در این جنگ پسر قیدافه اسیر شد. و پیروزی رومیان پس از اسکندر مقدونی در خاور میانه زمان درازی طول کشید. که عصر مسیحیٌت و اسلام وجنگهای صلیبی نبرد با رومیان بود . و ایرانیان تا قبل از شکست خود از اعراب گهکاه بر رومیان غلبه داشتند. و سرزمین ارمنستان و فلسطین و آسیای صغیر بهانه جنکها بود. که امپراتوری اسلامی خلفا، بخصوص عثمانیها قرنها بدرازا کشید، وتا جنگهای جهانی اول،که منطقه در اختیار انگلیس شد. که کشتی جنگی آهنین با توپخانه داشت و بندرها را همیشه تهدید ومحاصره اقتصادی میکرد. و چگونه استعار صاحب قدرت برتری ناشناخته امروز، چون فضا ووساﺌل جنگی أتمی سرنوشتی دردناک برای بشر و مردم خاور میانه بسازد. که شاید یک قرن دیگر بطول بکشد که بطور کلٌی بتوان آینده باز برتر نیامده را پیش بینی نمود. که سرنوشت الهی برای نوع بشری سرکشان از خواست خداوند در تکامل سلوکی روح خواهد بود. و تنها سالکان الهی وکاملان زمان در روح دارای امکانات الهی نجات بخش از سرنوشتهای خونین جهان خواهند بود.و تا ٥٥ قرن دیگر نسل تازه ای ار انسانهای فوق بشری و با ولایت و طریقت مهدوی در جهان پیدا شود. تا باز برای زمانه ای باز بالاتر بعدی چهار صد هزار سال دیگر، برای ظهور نوع باز بالاتر از نوع فوق بشری در جهان، چه در کره زمین یا کرات دیگر کهکشان راه شیری آماده گردد. و تنها امروز سالکان ولایتهای ششگانه و در چندین تولد بشری، با ولایت سلوکی مصطفوی که تصوٌف ایرانی و آریاﺌی میگوﺌیم، با شهود ششم قاﺌم روح القدس برسند. و بقیه چون حشراتی حیوانی در کنار انسانهای نوع فوق بشری بلولند و تکرار گذشته را بنمایند. و بخاک وخون مداوم گرفتار گردند.

گرچه همیشه دشمن ادیان سلوکی، غیر سالکان پیرو آخوندهای تمامی مذاهب بفرماندهی آخوندهای ابلیسی، در لباس ریاکاری و روحانیٌت کاذب وفاسد درون، و زمینه ساز دشمنان خارجی و پیشرفت تکاملی ارواح انسانها میباشند. که اگر موقتا در جهان لذٌت و پادشاهی دارند، در تولٌدات بعدی کارماهای طولانی، بردگی و دریوزگی دیگر انسانها را در جهان خواهند داشت. تا باز بهمین نوع بشری ووظیفه سلوک تا شهود قاﺌم روح القدس برسند. که روح هر آتم نیز خواهد رسید. تا از نردبان انواع بسیار زیاد بنوع فوق بشری باید برسند. که بازگشت همه بسوی خداوند خواهد بود. تا همگی کمالات وکرامات و الوهیٌت های الله را پیدا کنند. و این همانی لازم مرحله ای را با هر شهود تجلٌیات بربٌ ا لنوع خود برسند. و این نظریٌه سلوکی و شهودی مطرح شده این نویسنده ، و فراوان اولیای الهی، بیان صریح تری برای بیانات سمبولیک گویندگان چون فردوسی وحتی پیامبران گذشته میباشد. که هریک برحسب عقل و فهم مردم زمان خود تشبیه و تمثیل در مثال آورده اند. و شنونده و خواننده نوشته های آنها ،چون خواننده گرامی این نوشته، باید خواندن و شنیدن را رها کند و بدیدن شهود تحلٌیات بپردازد. و عملا (قراءتٌ و تلاوت )باید همان قرٌه گیری سلوکی، در پاکسازی روان خود را پیش بگیرند.

 سپس فردوسی گوﺌی ار تاریخ عرفانی ایران، وارد تاریخ سیاسی منطقه و جهان میشود. که قیدافه باسکندر پاسخ میدهد.و گوﺌی از قذٌافی کنونی میگوید. پس اسکندر با (طینوش) پسر قیدافه چاره جوﺌی کرد که منجر بصلح و پیمان شد. فردوسی پیروزیهای جنگی اسکندر را پس از فتح ایران میگوید. که در واقع تاریخی اسکندر پس از فتوحات شرق مدیترانه خود بود، که بفکر ایران و هندوستان افتاد. و دنبال ثروتهای مادی وغارت بود. که اعراب نیز چنین بودند. که خبری از ثروتهای معنوی چه رسد بثروتهای مینوی و الهی برای آینده روح خود نبودند. و عاقبت اسکندر در جوانی در سن ٌ ٣٣ سالگی در بابل در استخر شراب بمرد. باز فردوسی از سفر اسکندر بشهر برهمنان هندوستان و افغانستان امروز میگوید. که برهمنان، ابراهیم های زمان خود ورهیده از بشریٌت خویش شده .که از حیوانیٌت بالوهیٌت نسبی خود رسیده اند. که قبلا سالک بوده ( هوم و اوم) کرده ونیروانا و الهی شده اند. و الاٌ أهریمنهای آخوند اسیر ماده نوعی وحیوانی کارماها را دارند. اسکندر در شهر برهمنان بدریای خاور و سرزمین حبشه رسید. که خلاصه سفرهای بعدی اسکندر در مرزهای هندوکش و یا در افریقا پس از مصر و سودان امروز بسرزمین حبشه رسید. که پایگاه مبارزه مسیحی رومیان با ایرانیان برای تسلٌط بر تنگه عدن و مرکز جهانی تجارت یمن بود. که تا ظهور اسلام تابع ایران بود. و فراوان مهاجر زردشتی ایرانی ومهاجران قریش بمکه شد . وحتی همین ایرانیان مخالف با رژیم ساسانی که قاتل دیگر زردشتیان بود، کمک مهاجمین عرب بایران بودند. وخود سربازان پادگان یمن بودند که منجر بشکست ارتش ساسانی ایران در بین النهرین شدند. و تیسفون پایتخت ساسانی را گرفتند. که بعدا سلمان فارسی حاکم بر تیسفون گردید. وی کامل سلوکی بود که قصد اصلاح فلسفه دینی و غیر سلوکی عمر را داشت، تا بفلسفه قدیم ایران نزدیک کند که شخص محمد وولایت سلوکی مولا علیٌ داشت ولی موفق نشدند .

فردوسی از افسانه های دیگر تاریخی اسکندر میگوید، که بشهر(هروم) رفت و اژدها را کشت. که سالکان ولایتها با کشتن اژدهای نفس امٌاره خود بنجات از نوع بشری میرسند. تا در تولٌد بهتر بعدی بمرحله بالاتری باز اصلاح عمیق تر روان خود کنند، که بشهود تجلٌی الهی نهاﺌی روح القدس قا ﺌم برسند. و یا اسکندر از شگفتی های شهر هروم میگوید ، که شاید همان هرات بوده باشد. پاسخ شاه هروم توصیف زنان میکند، که اکنون در باره زنان افغانستان می بینیم. که ملاٌٍ طالبانی احیای همان دوره های قدیم را طالب هستند. و مردان افعانستان خواهان همان آرزوهای طالبانی میباشند. که باجهل و فقر با پول خارجیان باستقبال مرگ میروند. و معلوم نیست موشکهای عاقل الکترونی و خوشه ای أتمی که هریک هزاران را میتواند بکشد و معلول نماید، چه سرنوشتی برای منطقه بسازد. وهمان قدر که تولد انسانها بیشتر میگردد مرگ ومیر آنها نیز باید بیشتر شود، که جهنٌم دردناکی است. و تنها ناجیان سلوکی از این جهنٌم، یا همان جهانوم یونانی وجهان فارسی، در انواع حقیرتر کارماﺌی در أمان بوده و خواهند بود.

فردوسی که پس از شکست ایرانیان ار اسکندر، گوﺌی نام ایران را فراموش کرده است. و بصورت مؤرٌخ جهانی در آمده، و تفصیل اخبار اسکندر را میسراید. که افسانه سفر اسکندر بسوی غرب ورسیدن بآب حیوانی یا آب حیات را میگوید. که عملا سفر اسکندر بشرق میتواند باشد. که غیر معتقدان بخدا و تدبیرات الهی از هستیٌ، سفر بغرب و جهان مادی و لذٌتهای نوع بشری دارند. گوﺌی نخستین بار است که بشر شده، و با مرگ هرگز موحودیٌت دیگری در جهان ندارند . آب حیوانی همان عقل الهی سالکان است، که طالبان لقای الهی هستند. و عقل ایدآلیستی میگوﺌیم. که چون بتجلٌیات الهی رسیدند، عقلهای الهی بموازات کشف هر شهود تجلٌی الهی را خواهند داشت . سپس فردوسی از گفته های اسکندر با مرغان میگوید. که همان سالکان و کاملان الهی زنده هستند، که معراج واسراء بمراتب الهی میروند. و گفتگوی آنها قبول حکمتهای الهی اولیا میباشد . آنگاه فردوسی میگوید، که اسکندر موفق بدیدار اسرافیل یا همان اسراﺌیل و فرشته اسراء ومعراج روح سالک با مرگ قبل ار مرگ ، بسوی ایل وایلیا است. که یهودیان زردشتی برای رسیدن بشهود مرتضوی ایلیا دارند. و الاٌ مسیح از مرز اسرافیل وحتی مرگ قبل ار مرگ ،عرزاﺌیل گونه بدیدار عرش جبرﺌیل رسید. که خدای جبروت نخستین عالم الهی بالاتر از ملکوت روحی و ناسوت مادی میباشد. درحالیکه جبروتهای بی پایان در پیش خواهد بود. که هریک جایگاه سمبولیک الهی برای تجلٌیات الهی بوده وهریک ربٌ النوعی میباشد. و عرش رحمان اکنون برای کاملان محمدی در جبروت دوم از سمت ما میباشد . پس اسکندر بسلوک الهی میپردازد. که در واقع هر سالک ولایتهای الهی است که بسلوک میپردازد. و چون مرغان پرواز و معراج و اسراء بسوی خداوند خود دارد. و دیوان شعری عطٌار عارف الهی در ( منطق الطیر) تفصیل و تعبیر همین احوال سالکان و بطور سمبولیک میباشد.

آنگاه اسکندر سدٌی میسازد. که یأجوج ومأجوج بگفته محمد نتوانند مزاحمت ایجاد کنند. گوﺌی از دیوار چین میگوید، که مغول وحشی بچین جنوبی یورش نبرند. ومحمد نیز همین افسانه زردشتی قوم قریش را بکار میبرد. که سالکان در رسیدن بشهود نهاﺌی قاﺌم روح القدس، راه مزاحمتهای بعدی عقده های روانی و حیوانی، و حتی مزاحمتهای دیگر که کاملان مورد معصومیٌت ومصونیٌت خداوند هستند. گرچه تن را از دست بدهند، دل یا ذهن و روان الهی شده و مقام روح الهی شده را از دست نمیدهند. که نطفه تولٌد فوق بشری هفت هزار سال آینده یک روح خواهد بود. که هدف فرمان کن فیکون أزل تا أبد خداوند برای هر روح فردی میباشد. ومزاحمتهای مغول کوتاه قد و بی عقل وحشی همیشه بوده است. که هر شش قرن یک یورش بشری بغرب داشته، که اکنون در شرف آن هستیم. و معنی واقعی جهنٌم جهان را برای غیر سالکان و ماده گرایان غربی نشان خواهد داد. که چین کاندیدای أبر قدرتی است .که بسرعت باور نکردنی اقتصاد و فضا پیماﺌی و نظام جنگی خود را آماده کرده اند. و خداوند تنها دارندگان تجلٌیات ا لهی را در سلوک رحم خواهد. گرچه بدیگران همچنان نعمتهای خود را میدهد. و رحمتهای الهی خاص کاملان برای زندگی در نوع فوق بشری است.

فردوسی داستان دیدن مرده را در (ایوان زرد) میگوید که اسکندر ترسید . چه در عوالم سلوکی برای سالکان کم استعداد یا پیمان شکن، ویا برای اسکندر تاریخی که در راه کوهستانی هندوستان وچین و شرق هندوکش دید. که طبیعت مانع بزرگی برای جهان گشاﺌی اسکندر شد. و یا اسکندر که معجزاتی میبیند، و درختی گویا مییابد که اسکندر بنزد فغفور چین میرسد. که در واقع اسکندر بچین نرسید. ولی با نمایندگان هندوستان و چین مذاکرات سیاسی و اقتصادی داشت . اسکندر که بسدٌ سفید رسید وجنگ کرد. درواقع فتوحات پادشاهان در گذشته، تنها غارت ثروتهای أندوخته چون طلا و جواهر بوده است. زیرا نگهداری مستعمرات برای فاتحان گران تمام میشود. تنها غارت میکنند و میروند. سپس فردوسی از بازگشت اسکندر بیمن میگوید. گوﺌی سفر دریاﺌی از هند بیمن کرده، و لشکر بسوی بابل میبرد. و شاید سرکشهای محلٌی بوده، که جهان گشایان گذشته مدام تکرار جنگ با سرکشان محلٌی داشته اند. اسکندر نیر نامه ای بأرسطوطلیس فیلسوف مادی یونان در آتن مینویسد. و اسکندر خود ار شهر مقدونیٌه بود. و همیشه بدور از سرزمین یونان بود. ارسطو شاگرد ماده گرای افلاطون، فیلسوف روح گرا و الهی بود. و ارسطو همسفری داﺌم با اسکندر داشت . وکارش غارت کتابخانه های شرق بود، که فلسفه مادی و بی ارزش خود را تکمیل کند. و بد ترین لطمه را بگذشته ها زد. و بقول فلاسفه بعدی بد ترین لطمه را بآینده ها زد. که دو هزار سال تفکٌر مادی و خرافات اروپاﺌیان را باعث گردید. و تنها نهضت فکری رنسانس عصر جدید دو قرن پیش بود، که برخی را از خرافات نجات داد. ولی گرفتار علم و فلسفه ها شدند. که خود نوع جدیدی از خرافات مدرن میباشد. زیرا حقیقت های برتر الهی و عقلی و علمی در متافیزیک سلوکی است. و اکتشافات مادی هرچه عمیق تر گردد، روح متفکٌران را مادی تر مینماید. و بسوء استفاده و ستمکاری بیشتر بدیگران میکنند/ که کارماهای عمیق پس از مرگ خواهند داشت.

اسکندر که در اواخر عمر خود در بابل شهر بزرگ و زیبای عصر خود بود. بمادر خود نامه نوشت که شاید بمادر وطن باشد. و بالأخره اسکندر در بابل میمیرد. و از شیون حکیمان بر اسکندر میگوید. اگر این اسکندر باید کامل الهی و ذو القرنین چون کورش بوده باشد. و فردوسی از شیون مادر و زنان اسکندر مقدونی میگوید.

فردوسی در نهایت کار اسکندر از پیری خود و بدی زمانه گله مندی دارد. گوﺌی سفرنامه تاریخی فردوسی با مرک اسکندر پایان مییابد. درحالیکه مرگ اسکندر منجر بتقسیم مستعمرات بین سه پهلوان لشکر او گردید. و ایران را هشتاد سال حکومت یونانی اداره میکرد. که فرهنگ غیر سلوکی غرب ومادی یونان چنان وسعت یافت، که نسل تازه اشکانیان را بوجود آورد. ایرانیان یونانی شده در اخلاق قرنها پادشاهی کردند. تا نوبت سلسله پادشاهان ساسانی رسید. که ظاهرا فردوسی باشکانیان ارزش طیاد نمیداد تا مطرح کند. زیرا ساسانیان زردشتی قشری مذهبی بودند، که خواسته زردشت را اجرا نمیکردند. و نوبت بحکومت اسلامی در ایران رسید که در قرن چهارم بود. که فردوسی متولد و بکار شاهنامه پرداخت. ولی در برابر سلطان محمود غرنوی قرار داشت .که باید از گفتنی های فردوسی استفاده نماید. و أندکی از سلطان محمود ستایش نمود. سپس داستان اشکانیان را میسراید و بخواب ساسان جدٌ ساسانیان میپردازد. ابتدا داستان تولد اردشیر بابکان و حضورش بدرگاه اردوان که (گلنار) اردشیر را میبیند و بابک نیز میمیرد. أردشیر با گلنار فرار میکند. و اردوان از کار گلنار و اردشیر آگاه میگردد. و اردشیر لشکر فراهم میکند. در حالیکه ایران در تاریکی اجتماعی غرق بود. که اشکانیان مخالف خدا و دین ورزی و طرفدار نظام فلسفه ارسطو بودند. که باختریان را در خاور ایران تشکیل میدادند. که شاید بختیاری های امروز بقایای آنها باشند. که همچنان نظام نیمه مستقل عشایری خود را دارند. گرچه روز بروز بیشتر شهر نشین میشوند . و عشایر دیگری چون قشقاﺌی و غیره هستند. که ار آثار فرهنگی در زبان و اخلاق آنها، میتوان بریشه تاریخی آنان رسید. که تغییراتی طبیعی غیر سلوکی دارند.

سپس اردشیر با بهمن جنگید و فاتح شد و با اردوان نیز جنگید و اورا کشت. اردشیر با قباﺌل کرد نیز جنگید. فردوسی ار داستان (هفت واد) میگوید . دختران فراوان فقیر، نتیجه ستمکاری ثروتمندان و دزدان دختران را سبب شده. گوﺌی امروز ایران بخاطر فقر و دختر فروشی بعربستان و خلیج فارس است. که با آزادی صیغه زنان، که نوعی فحشای اسلامی میباشد. ودر أصل (صیغه متعه) زنان برای بهره برداری انسانها، چه مرد یا زن از اختیارات اولیای الهی برای سالکان میباشد. تا مستعدان و طالبان الهی آنان پیمان ازدواج سلوکی با پیر داشته باشند. واگر خداوند طالبان لقای الهی را یاری کند . آزمایش کرده باشد. ولی در جنگ اردشیر با هفت واد وی کشته شد. ومهرک نامی در جهرم خانه اردشیر را غارت میکند. که نشان میدهد نظام سیاسی غارتگری های قبیله بوده است. پس اردشیر کهرم فرمانده لشکریان هفت واد را میکشد. و بدین ترتیب أردشیر ملوک الطواﺌفی را داشته، و چهل سال بر تخت شاهی بابکان می نشیند. سپس سرنوشت ازدواج اردشیر با دختر شاپور ولیعهد زاﺌیده میشود. که بدور از اردشیر بزرگ شد.وبا گوی زدن در چوگان باعث شناخت پدر خود میشود. فردوسی از فال گرفتن کید هندی برای اردشیر میگوید که بفرستاده اردشیر گفت، که دختر مهرک (نوشزاد) شایسته و زن او خواهد شد. و( اورمزد شاپور) ار دختر مهرک زاﺌیده شد. از این پس فردوسی بمرور برداشت سلوکی خود را کمتر و روایت تاریخی و غیر سلوکی را بیشتر مینماید. و برای ما رسیدن بحقایق تاریخی این عصر منابع دیگر و درستی نیزهست. ولی قراءت شاهنامه تنها لحن اشعار ملٌی و توصیف شجاعتهای لازم برای جوانان هر زمان میباشد. و بالأخره اردشیر امور لشکر را تدبیر نیکو مینماید. و ببزرگان ایران أندرز میدهد. و مردان را نیز نصیحت کرده و اخلاق الهی را یادآور میشود. و در پیری اردشیر پیر مردی بنام (خرٌاد) را میبیند. و اردشیر مورد تأیید عارفان الهی میگردد. زیرا آن زمان ایران سراسر غارت و جنگ بود که تازه آرام شده بود . گوﺌی عصر پهلوی اول دقیقا همان حال را داشته که از فراوان ملوک الطواﺌف بایرانی قانونمند تبدیل کرد. و گرچه باز ضحٌاک قشری بتحریک خارجی و غارتگران داخلی، تا کنون سی سال از دربدری من میگذرد. و تبدیل بجنگ بین( ملوک المساجد) شد که هر امام جمعه خدا ناشناس، حاکم مطلق شهر خود میباشد و دادگاه شرع خود را دارد .

اردشیر پادشاهی را بشاهپور سپرد. وپادشاهی شاهپور ٣١ سال بود. و رزم با رومیان آعاز شد. که در سراسر دوره ساسانی ادامه داشت. و سرزمینهای ارمنستان و فلسطین دست بدست میشد. و نهر فرات مرز ایران و روم شد. که اعراب سر رسیدند. شاهپور پسر خود اورمزد را أندرز میدهد. که یکسال ودو ماه پادشاهی کرد. اورمزد نیز بهرام پسر خود را طرز پادشاهی کردن آموخت. که بهرام نیز سه سال و سه ماه بعد پادشاهی را بهرام بپسر خود داد که او نیز بهرام نام داشت. اسامی این مردان پشتوانه از مفاهیم سلوکی دارد. که اورمزد از أهورنزدا و بهرام بهتر شده ورام الهی گردیده است. پادشاهی بهرام نیز چهار ماه بیشتر نبود که پسرش نرسی پادشاه شد. اورمزد نرسی ٩ سال پادشاهی کرد که نوبت بپادشاهی شاهپور ذو الأکتاف شد. که اعراب اورا چنین توصیف کردند. ملکه دختر نرسی را (طایر) عرب ربود، که شاهپور برزم او رفت. ولی دختر طایر عاشق شاهپور شد. حکومت محلٌی صحرای عربستان تابع که پادشاهی ایران بودند. و (حیره) اینک نزدیک کربلا و نجف میان صحرا پادگان بسیار محکم ایجاد کرد. که تا کنون استحکام خود را دارد. ولی در جاده و عبور مردم نیست. شاهپور دژ طایر را گرفت، و طایر را کشت. سپس شاهپور بروم رفت. و قیصر روم شاهپور را در پست خر دوخت. ولی کنیزک شاهپور اورا از چرم خر بیرون آورد .که منجر بفرار شاهپور از اسارت و بازگشت بایران شد.وایرانیان شاهپور را شناختند و بدور او جمع شدند. وموبد و دیگر پهلوانان بازگشت شاهپور را با خبر شدند و سپاهیان نیز بوی ملحق شدند. شاهپور شبیخون بلشکر روم زد و قیصر را گرفت. و بار دیگر شاهپور لشکر بروم کشید و با برادر قیصر جنگید. سپس در لشکریان رومی خردمندی بنام (برانوش) را قیصر کردند و بشاهپور نامه نوشت و بنزد شاهپور رفت و با او پیمان صلح بست .

فردوسی میگوید. در این زمان مانی ادٌعای پیامبری نمود. نقٌش فیلسوف و شاید انسان کامل الهی تازهای و بروش زردشت بود. و برحسب زمان و عقل مردم زمان گفتنی داشت. و بیشتر با نقٌاشی بیان مطالب میکرد. سپس شاهپور برادر خود اردشیر را ولیعهد نمود. که بأردشیر نیکوکار معروف گردید و ودوازده سال پادشاهی کرد. پس از او پسرش شاهپور فرزندش بپادشاهی رسید که پنج سال و چهار ماه پادشاه بود. و بعد بهرام پس از پدر پادشاه شد، که چهار ده سال پادشاهی کرد. تا نوبت بپادشاهی یزدگرد بزهکار رسید وبیست و یکسال پادشاهی نمود. و نقش اختر شناسان و آخوندهای قشری زردشتی در کار پادشاهان ساسانی زیاد بود. یزدگرد بهرام پسرش را بنعمان منذر در صحرا سپرد. که پرورش دهد که دور از دست متنفذٌان باشد. و قلعه عظیم در حیره را ساخت که اکنون شفاته میگویند. گوﺌی اردوگاه نظامی حافظ بهرام بوده است . وتا کنون این کاخ چون طاق کسری در تیسفون استوار برقرار میباشد. که از آجر پخته بنا گردیده است. فردوسی داستان عشق بهرام با دختر چنگ نواز را میگوید. ویا از شکار آهو و گور خر قهرمانیهای شکار بهرام را میگوید. و با نعمان بنزد یزدگرد رفتند. که اگر تیسفون بوده باشد، نعمان با یزدگرد صد مایلی فاصله بیشتری باهم ندارند. ولی یزدگرد بهرام را ببند کشید و بر او خشم کرد .که بهرام نیز فرار کرد و بنزد نعمان منذر بازگشت. یزدگرد نیر در طوس ب(چشمه سو) رفت و کشته أسب آبی شد. که باید سمبول مرگ سلوکی او باشد. ولی بازگشت بخلق نداشت.

سپس ایرانیان رأی زدند و خسرو را بر تخت نشاندند. که بهرام آگاه از مرگ پدر شد و بایران تاخت. ایرانیان بمنذر نامه نوشتند و بهرام بجهرم رفت. و ایرانیان بدور او جمع شدند. و استدلال بشایستگی خود برای پادشاهی کرد. که ایرانیان نپذیرفتند، مگر بشرط برداشتن تاج از بین دو شیر درنده. که خود سمبول پادشاهی الهی سالکان است. که تاج را باید از چنگ آخوندها بتواند با مرگ قبل از مرگ بفرٌ و تاج الهی برسد. و بهرام چنین کرد، و تاج را از بین دو شیر برداشت. بهرام و خسرو و انتخاب برای پادشاهی در آزمایش کشتن شیران بتخت شاهی نشست .و شصت و سه سال بهرام گور پادشاهی نمود. در یک سفر شکار بهرام با پیر مردی عصا بدست چون دیگر درویشان رسید. وگفت در شهر ما یهودی ثروتمند، ونیز فقیر آبکشی هست که درآمد خود را خرج مهمان میکند. و بهرام نیز اورا دیدار کرد و شب را نزد او گذراند. که آمورش سلوکی بگیرد. بعد نرد(براهام) یهودی ثروتمند رفت . فرودسی چند داستان دیگر که در واقع با سرشناسان جامعه و متفکٌرین بودند دیدار کرده است. مانند (مهربنداد و کیروی ) که می را حرام کرده بود. گوﺌی آخوند ومغ مذهبی زردشتی است. که حرام بودن می و هر چیز دیگری، تنها بر سالکان حرام و گناه است اگر که پیر الهی گفته باشد. آنهم تا وقت رسیدن بنجات شهودی خود . داستان موبدی بنام روزبه که دهی را ویران کرد و بهرام آباد نمود. و یا داستان بهرام گور با چهار خواهران، و یافتن گنج جمشید. که آنرا بین ایرانیان پخش نمود. و شاید بفقرای درویش و آریاﺌیان تقسیم کرده باشد. داستان بهرام با بازرگان، و داستان کشتن بهرام اژدها را. و یا داستانش با زن پالیزبان. و رفتن بهرام بنخجیر و خواستن دختران ( بورزین) دهقان. و یا هنر نماﺌی بهرام در نخجیر شکار گاه، و خواستن دختر گوهر فروش. و یا داستان بهرام با فرشید، که اموال اورا بایرانیان فقیر بخشید. باز بهرام در نخجیر بکشتن شیران رفت. گوﺌی خطر حیوانات درنده مردم را ناراحت میکرده. و پادشاه بدلیل شجاعت خود، حیوانات وحشی را میکشتند. که محبوبیٌت بین مردم مییافتند. و یا بهرام در نخجیر گورها هنر نماﺌی بسیار کرده است.

سپس خاقان چین لشکر بایران کشید و ایرانیان آمان خواستند. که در واقع تسلیم شده بودند. ولی بهرام گور بلشکریان خاقان چین تاخت و علاﺌم مرزی ایران وتوران را از زمین کند، که ایران را وسیعتر نمود. بهرام نامه ای ببرادش نرسی و ایرانیان نوشت و بایران بازگشت. و أندرزنامه بهرام بکارداران خود نوشت. سپس بهرام برادرش نرسی را بخراسان، و فرستاده قیصر را پذیرفت. که با موبدان پرسش و پاسخ داشتند. گوﺌی کار محقٌقین فلسفیباشد. و شاید پوششی برای تجسس وضع ایران بوده است. فرستاده قیصر بازگشت، و از داد و عدل بسرداران خود سخن گفت. و برای (شنگل) شاه هندوستان نامه نوشت و خود آنرا بهندستان ببرد. و پاسخ شنکل و کشتی گرفتن بهرام در بارگاه شنگل وهنرنماﺌی او باعث شد شنکل ببهرام بدگمان گردد، که در پوشش نامه رسانی میباشد. پس اورا از بازگشت بایران منع نمود. و گرگ خطرناکی در مرز بود که همه را آزار میداد .و بهرام را یگانه کس دانست که آنرا بکشد. و بهرام اژدهارا نیر کشت .و ازدواج بهرام با دختر پادشاه هندوستان صورت گرفت. و فغفور چین نیز ببهرام نامه نوشت و بهرام با دختر شنگل ار هندستان فرار نمود. که شنگل بدنبال او رفت و اورا نشناخت. و ایرانیان بهرام گور را پذیرفتند که شاه بوده باشد. گوﺌی مخالفین پادشاهی زیاد بودند. و شنکل هندی با هفت پادشاه دیگر بنزد بهرام گور رفتند و شنگل بهند بازگشت. بهرام گور مالیات را بدهقانان بخشید که دلیل ثروت بیشتر یافتن بهرام از دیگران بود.

فردوسی نیز از سپری شدن رورگار بهرام گور میگوید. و پادشاهی بیزدگرد پسر بهرام رسید که هیجده سال پادشاهی ایران نمود . پس از یزدگرد پسرش هرمز شاه شد که یکسال و یکماه پادشاه بود. که برادرش پیروز تاج را ار وی گرفت و یازده سال پادشاهی نمود. و هفت سال خشکسالی سرزمین ایران بود. پیروز پسر یزدگرد شاه جنگ با تورانیان نمود. و فرزند خاقان (خوشنواز) نامه ای بپیروز نوشت و پیروز بدرون چاهی افتاد و کشته شد. که پسرش بلاش پادشاه شد و پنج سال و أندی طول کشید و( سوزای) با خوشنواز رزم کرد. کیقباد فرزند دیگر پیرور که مورد تآیید موبدان و رجال مذهبی بود، بایران زمین بازگشت و قباد فرزند پیروز چهل سال پادشاهی نمود. ولی اطرافیان او وی را بسوفرای چینی بد گمان کردند که اورا کشتند. و شورش ایرانیان قباد را برکنار و جاماسب برادرش را پادشاه نمودند. گوﺌی حکومت آخوندهای مذهبی خانواده سلطنتی هر تصمیمی را که میخواستند میگرفتند که منافع خود را در نظر داشتند. ولی قباد فرار کرد و نزد (هیتالیان) پناه گرفت. و در بازگشت قباد از هیتال انوشیروان نیز زاده شد و قباد بر تخت شاهی نشست . قباد دین تازه مزدک را پذیرفت .ولی انوشیروان مزدک را کشت و قباد انوشیروان را ولیعهد کرد و بزرگان تعهٌد کردند.

فردوسی اینک از پیری خود مینالد. گوﺌی میخواهد خود را بآخر داستانهای شاهنامه برساند. پادشاهی کسری انوشیروان را چهل و هشت سال میگوید. که کشور را چهار قسمت نمود. و برای اداره و دریافت مالیٌات چنین کرد. فردوسی از عدالت و فرهنگ نوشیروان میگوید، که ثروت بسیار جمع کرد. مجازات آلانیان و بلوچیان و گیلانیان کرد که مالیٌات نمیدادند و دهات ویران داشتند. در این زمان منذر عرب در صحرای عربستان غرب آب فرات از بیداد قیصر روم دادخواهی کردند. که نوشیروان نامه بقیصر نوشت و دژهای رومی را اشغال کرد. و در جنگ با ( فرفوریوس ) رومی سرزمینهای( قالینیوس ) و انطاکیه را گرفت. انوشیروان انطاکیه را آباد کرد و اسیران رومی را در آن گذاشت. و قیصر روم درخواست صلح و آشتی از انوشیروان نمود. (نوشزاد ) پسر انوشیروان و عشق با زنی ترسای مسیحی را میگوید. و چون انوشیروان بیمار شد، نوشزاد فتنه براه انداخت. جنگ (رامبرزین) با نوشزاد منجر بکشته شدن نوشزاد گردید. فردوسی از خواب انوشیروان میگوید، که از بوزرجمهر تفسیر خواب خواست. و نوشیروان با موبدان بزم داشت که بزرگمهر پند میگفت. مجلس بزم دیگر نوشیروان و بزرگهر وموبدان، گوﺌی کنفرانسهای عقیدتی و فلسفی بوده است. و در بزم سوم و چهارم و پنجم و ششم و هفتم که فردوسی میگوید. گوﺌی فلاسفه غربی پناهنده بایران و مبلٌغان دینی مسیحی و مقاومتهای زردشتی، و آثار کشتن مزدک که شعارهای مردم پسند اشتراکی میداد. که تقسیم مال و زنان را میگفت. در این کنفرانسها دنبال وحدت فکری و سیاسی و ملٌی بودند که بخطر افتاده بود. دستور (مهبود) موبد نوشیروان مقاومت میکرد. (زروان) صاحب مکتب فلسفی، و یک یهودی که افسون و جاسوسی و تحریک مردم میکردند کشته شدند. انوشیروان ( شارسانی ) برای (سورسان) ساخت. ایوان و خانقاه یا مرکز تبلیغات که دارای سوری بودند و انوشیروان نام سورسیان را بآنها داد.

فردوسی از جنگ خاقان چین با هیتالیان میگوید، که انوشیروان آگاه از کار هیتالیان شد و لشکر بسوی آنان کشید. و بخاقان چین نیز لشکر کشید که خاقان نامه ای بانوشیروان نوشت و انوشیروان پاسخ داد .و خاقان چین دختر خود را بانوشیروان پیشنهاد کرد. و فرمانده ای برای دیدن دختر خاقان رفت. که دخترش را با مهران بایران فرستاد. خاقان بازگشت و لشکر نوشیروان بسوی تیسفون براه افتاد .که با پیروزی بود. و اینک جهانیان از آﺌین نوشیروان آرام گرفتند. و بوذرجمهر وزیر پند فراوان میداد. داستان شطرنج فرستاده پادشاه هند و آشنا نبودن هندیان از بازی نرد را میگوید. شطرنج تمامی بفکر انسان است. و تخته نرد اشتراک فکر انسان با حوادث پیش آمده میباشد.که در اختیار مدبٌر الهی از انسان وکل ٌ طبیعت میباشد. که در ریزش طاس صورت میگیرد .که بنفع یکی یا ضرر دیگری باشد . هردو طرف افکار متفاوت با حوادث ناشناخته روبرو میباشند. محصول فکر انسان نتیجه سرنوشت قبلی فطرت کنونی، و سرنوشتهای آینده بهتر شهودی یا بد تر کارماﺌی برای پس از مرگ انسان است. تمام بیانات فلسفه شهودی و سلوکی را ایرانیان آریاﺌی در بازی نرد یافتند. هندیان نیر در فلسفه تسلیم پیش آمدها بودند. و این غربیان مادی گرا طرفدار نقش تفکٌر انسان بتنهاﺌی بوده وهستند . غافل از عقده های روانی، عوامل منفی در فکر خود بودند. که سطوح متفاوت عقل وفصل نوع بشری را، سازنده سطوح بالاتر روحی و نیامده را در نظر ندارند. پس امکانات روحی بالقوٌه خودرا تحقٌق نداده دوچار کارماهای نسخ ومسخ حیوانی مجدد میگردند. و این نویسنده در نوشت های خود تنها قصد بیان نقش اراده انسان تابع اراده الهی یا طبیعی را دارد. که اراده ذات فطری انسان تابع اراده مدبٌران الهی میباشد. که منجر بمراتب شهودی وتعالی نوعی روان ویا کارمای مجدد میشود. که تکرار گذشته ها در آینده بقصد تحقٌق اراده أزلی الهی، در فرمان ( کن فیکون )و تکامل و شدن روح میباشد. که تنها هدف الهی و أصل روح انسان و هر موجودی زنده حتی روح هر أتم میباشد.

فردوسی از تاریخ پیدایش شطرنج در هند میگوید. که دو طرف بازی سعی برای بر تخت نشاندن افکار خود دارند. که بصورت جنگ در صحنه شطرنج نمایش داده میشود. و تعبیر جنگ برحسب مهره های شطرنج که اسب وفیل و رخ بمات شدن شاه منجر میشود. سپس فردوسی داستان ترجمه کتاب کلیله ودمنه از هند که برزویه حکیم یا بزرگمهر بهند رفت و آنرا آورد. کتاب کلیله ودمنه نصایح سلوکی از زبان حیوانات مینمایند. و هرگز أصل کتاب در هند پیدا نشده، وتنها ترجمه عربی آن بوسیله ابن مقفٌع پیروز موجود است. وأصل فارسی آن نیز پیدا نشده، که بعدها ترجمه بفارسی شد . ومقدمه بسیار طولانی کتاب بعربی، بخوبی نشان میدهد که تألیف ابن مقفٌع بوده ،وبا همان سبک متن کتاب. ولی ابن مفٌفع نخواسته هدیه خلیفه رسم زمان کند. ویا خواسته افتخاری برای ایرانیان نشان بدهد. که عاقبت بجرم ارتداد بدین زردشتی ابن مقفع را کشتند .

انوشیروان عاقبت بر بزرگمهر خشم میگیرد و ببند میکشد . قیصر روم درج در بسته، و یا بصورت رمز بشاه میدهد که جز بوذرجمهرکسی نمیتوانست آنرا کشف کند. و انوشیروان فرمان بپیشنهاد بزرگمر صادر نمود. انوشیروان سپس بفرزند خود هرمز نصیحت میکند، موبدی ار نوشیروان پرسشهاﺌی نمود و پاسخهای میگیرد. گوﺌی متنفذٌان مذهبی میخواهند تصمیم دیگری بگیرند. انوشیروان نیز نامه ای بقیصر مینوسد،ولشکر فراهم میکند وار بازرگانان وام میگیرد. ولی فرستاده قیصر با پوزش آمد. سپس انوشیروان هرمزد را ولیعهد خود اعلام نمود. که هرمزد مورد پرسش موبدان شد. که صلاحیٌت اورا تأیید کنند، که برچه مذهب و عقیده دینی است. که مذهب قشری آنان ولایت فقیه بود. گوﺌی مذهب شیعه وشاخه خمینیان زمان که اکنون عقیده مردم ایران شده است. و خبر ار خواسته خداوند و پیامبر و امامان خود ندارند. که ما در تفسیر سلوکی وشهودی خود از قرآن و احادیث پیامبر، در صدد احیای آنچه پیامبر و علیٌٍ کفته است میباشیم. گوﺌی عرب، یا همان (أرب)بدون رب ٌ ومربٌی الهی که قشری ها هستند، میخواهند زبان فارسی دری خود را که زبان پارسایان است، و زبان زردشت ببعد میباشد، آنرا عربی مهاجمین عرب نمایند که باید حفظ گردد. که فردوسی فارسی را نجات از یورش زبان عربی داده. ولی اسرار ناپیدای سلوک الهی را، که در دین زردشت و دین محمد وولایت علیٌ و امامان را بسیار پیچیده و ضمن داستانها میسراید. و ما میخواهیم جسارتا بجنبه ناپیدای هدفهای الهی و پیامبر و انبیا چون زرشت ومسیح و محمد با تفسیرات سلوکی خود بیان نماﺌیم. که در احوال شخصی این نوسنده، روح الهی مصطفوی محمد هدف ومقصود الهی خود را بمن آموزش داد. که قطعا بدیگر الهی شدگان گفته است. که باز سمبولیک و سرپوشیده بیانات شعری چون حافظ وملاٌی رومی گفتند. وما قصد صراحت آن گفته های عرفانی را داریم . و در تجربه شخصی و احوال خود بدان رسیدیم . همان زبان عشق الهی که بهر زبان گفته شود باز تازه میباشد. و برای عرضه بهمگان از زبان علم جدید و فلسفه ها و مدارک دینی ونقلی و عرفانی بر حسب توان أدبی خود عرضه میکنیم. تا در خواننده گرامی چه أثر مثبتی بگذارد . و الاٌ روانهای آلوده فورا و شدیدا آثار منفی و عقده های عقیده شده را بکار و دخالت می اندازد و انحرافات قشری را بوجود میآورد.

فردوسی نیز عهدنامه انوشیروان برای فرزند خود هرمزد مینویسد که دیگران امضا کردند . هرمزد چهار ده سال پادشاهی نمود. و افتخار محمد پیامبر کاشف نور شهودی ششم روح القدس و هفتم عرش رحمان، این بود که در عصر پادشاه عادل انوشیروان متولٌد شده است. گرچه مخالفین انوشیروان ار پیروان مذاهب مختلف و فلسفه های مادی، انوشیروان را ستمگر میخوانند. و هیچ قاضی وداوری نیست که حکم مجازات درستی بدهد. که داور تنها با خداوند و در سلوک سالکان میباشد. داستان هرمزد در واقع جنگ پنهانی با موبدان قشری است. که ایزدگسپ را کشتند و( زردهشت) موبد را زهر خوراندند. و با کشتن (سیما برزن) و( بهرام آذرمهان) که بنفع مذاهب سلوکی و شهودی عمل میکرد. که محمد با موبدان قشری قریش زردشتی کرد و جنگها نمود. زیرا آخوندها بکار داوری امور مردم بازگشته بودند. که اکنون فقهای ایرانی میکنند. گوﺌی همیشه تاریخ و سرنوشت ایران و ایرانیان بجای آریا شدن گرفتار آخوندهای قشری است .

سپس پادشاه ساوه لشکر کشی بنفع هرمزد کرد. و لشکریان رومی و مهاجمین عرب و مهاجمین عرب برهبری عمر و خلفا که اسلام سیاسی را داشتند. و نه اسلام سلوکی وولایت الهی . نیز کشتار موبدان آخوند در کشور أثر منفی داشت. که هرمزد پشیمان شد. و چندین کشور بایران حمله کردند . گوﺌی تقسیم ایران را در نظر داشته اند. پس کمک از شاه ساوه را خواست. و شاه برای قیصر نامه نوشت و با کمک سپاه خزر، و فرماندهی (خرٌاد) ارمنستان را گرفت . مهران شاه سالار پیر، که بهرام چوبینه را هرمزد معرفی کرد، تا سپاهیان ترک را فراهم کند. بهرام چوبینه فرمان و نشان پهلوانی و فرماندهی لشکر یافت. و شاه نامه ای تازه رستم پهلوان را بوی داد. پس بهرام چوبینه بجنگ شاه ساوه رفت که پیروز شد. و هرمزد نیز( خرٌاد برزین) بشاه ساوه نوشت .و پاسخ پیام ببهرام چوبینه. و باز از پیام دیگری ار شاه ساوه پاسخ بهرام میگوید. بهرام باز در خواب آراستن لشکریان بهرام چوبینه دید. که نامه پیروزی با با سر شاه ساوه را بنزد هرمزد فرستاد. بهرام چوبینه فرمانده با(پرموده) پسر شاه نیز رزم کرد. و پناه خواستن پرموده از بهرام چوبینه. و بهرام نیز عفو اورا از هرمزد خواست .ولی بعد بهرام چوبینه بر پرموده خشم گرفت. خاقان چین بنزد هرمزد شاه پیام فرستاد. آنگاه بهرام چوبینه فرصت خود دانست. بهرام چوبینه نیر آﺌین پادشاهی برای خود گرفت. ولی گزارش خرٌاد برزین فرمانده، که بهرمزد شاه از کار بهرام چوبینه نوشت . بهرام چوبینه پادشاهی خود را با سرداران مذاکره نمود، که تأیید آنها را میخواست .و خواهرش (کردیه) اورا نصیحت نمود. که پاداش شاه را با بدی نشان ندهد. که باکلام أندرز پذیرفت. و سکٌه بنام خسرو پرویز پسر هرمزد زد. و بهرام بهرمزد نامه نوشت و همسر پرویز تنها تنش را فرزند پدر خواند. هرمزد شاه نیز( آﺌین گشسب) را بجنگ بهرام فرستاد .

فردوسی سپس از پادشاه خسرو پرویز میگوید،ٌ که سی وهفت سال طول کشید. و وپس از پادشاهی از پدر هرمز پوزش خواست . بهرام چوبینه از کور شدن هرمزد آگاه شد. پس لشکری بجنگ خسرو پرویز فراهم کرد. و نیز ملاقات خسرو پرویز با بهرام چوبینه. ملاحظه میشود که گوﺌی در زمان ما تاریخ تکرار شده است. قدرتهای خارجی بنام رجال قدرتمند تبدیل، بقدرتهای سیاستهای استعمار و متنفٌدان شده است. خسرو پرویز با موبدان متنفٌذ مشورت میکند. و شبیخون زدن بهرام چوبینه بر لشکر خسرو پرویز، و فرار خسرو پرویز که بروم رفت .که هم زمان پدرش هرمزد نیز کشته شد. و عاقبت با مراجعه بآرای عمومی و متنفٌذان، بهرام چوبینه بر تخت شاهی نشست. و قدرتهای خاقان چین و ترکان وبا قدرت قیصر و هیجانات دینی مسیحی، زمینه ضعف ایران را برای پیدا شدن قدرت سیاسی اسلامی عمر که ولایت فقیه را داشت، وولایت الهی و سلوکی نداشت .آنگاه ایران توانی برایش نمانده بود. خسرو پرویز نیز از راه بیابان بروم رفت. و راهبی از آینده او بوی خبر داد. و صحرای عربستان سراسر عزلتگاه سلوکی دیانت مسیح بود. خسرو پرویز بروم رسید و نامه بقیصر روم نوشت و پاسخ قیصر گرفت. و در نامه دیگری عهد نامه خسرو پرویز برای قیصر بود، و راه مسیح و دین جدید هدف قیصر، و پوششی برای جهان گیری او بود که در روم شرقی پایتخت داشت. گوﺌی شهر روم باستانی را رها کرده بودند. که بدشمن ایرانی و گرفتن بیت المقدٌس از دست ایرانیان و یهودیان هدف داشتند.

فردوسی از طلسم و راه ایزدی میگوید، که ب(خرٌاد بورزین گفت که بر دین هندوان بود. یعنی بوداﺌی که زردشت را نیز قبول نداشتند. قیصر لشکری با دخترش را بنزد خسرو پرویز فرستاد. وخسرو لشکری بآذربایجان کشید. پس بهرام چوبینه آگاه از کار خسرو پرویر شد و سرداران را جمع کرد. ودر جنگ خسرو رومیان گذشته از مرز را فراری داد. کار بجنگ پهلوانان خسرو با بهرام بجنگ سوم کشید. که بهرام در برابر خسرو پرویر گریخت و نزد خاقان چین رفت. و خسرو فتح نامه خود را برای قیصر محرٌک او نوشت. خسرو در مجلس فیلسوفان و مبلٌعان مسیحی،(برسم) زردشتی باعث خشم نیاطوس شد که صلیب داشت. پس نیاطوس لشکر کشید .و خسرو مدافع دین زردشت نبود. که اعتقاد بولایت تازه و برتر مسیح داشت. ولی موبدان قشری زردشتی متنفٌذ جامعه در اختیار او بودند. نیاطوس بروم بازگشت.

فردوسی در این مرحله از مرگ فرزندش زاری میکند. و داستان بهرام چوبینه با خاقان چین را دنبال مینماید. بهرام نژاد ترک و نزدیکی با چینیان داشت. و کشته شدن ( ماتوره) پنهانی بهرام چوبینه. و دختر خاقان نیز کشته حیوانی وحشی شد. و نیز کشته شدن (شیرکیبی) بدست بهرام چوبینه. و اخبار بهرام بخسرو پرویز رسید، که نامه ای بخاقان نوشت. پس خاقان چین سپاهی آماده کرد. خسرو نیز خرٌاد بورزین را بنزد خاقان فرستاد، و چاره کار را بهرام چوبینه دانست. و خرٌاد نیز کس نزد بهرام چوبینه نوشت. که بهرام چوبینه بدست (قلون) فرستاده خرٌاد بورزین کشته شد. پس خاقان چین انتقام مرگ بهرام را از قلون گرفت. ولی خسرو پرویز خرٌاد را نوازش کرد. خاقان چین نامه ای بخواهر بهرام(گوردیه) داد.و خواهر با پهلوانان خود مساعدت کرد و گوردیه فراری شد. که خاقان پهلوانی را دنبال گوردیه فرستاد ولی بدست گوردیه کشته شد. در ایران نیز خسرو پرویز (بندوی) را که نفوذ و نقش فراوانی داشت بانتقام خون هرمزد کشته شد.(گستهم) پهلوان نیز از خسرو پرویز سر پیچی کرد. و گوردیه را خواست و گستهم کشته شد. گوردیه خواهر بهرام چوبینه نامه بنزد خسرو نوشت و خسرو اورا احضار کرد و گوردیه نزد خسرو هنرنماﺌی کرد.

فردوسی از علٌت خراب شدن شهر خود میگوید. پس خسرو پرویز پادشاهی وسیع خود را تقسیم نمود و لشکریانی بمرزهای ایران فرستاد. خسرو از دختر قیصر پسری آورد که تام قباد یافت. خسرو بقیصر نامه نوشت و قیصر پاسخ داد. و صلیب مسیح را از او خواست. خسرو پاسخ داد که فرستادن چوب صلیب بقیصر را نمیپذیرد. فردوسی سپس از داستان خسرو پرویز با شیرین میگوید. که خسرو در شکار و دیدن شیرین اورا بحرمسرای خود فرستاد. بزرگان ایران خسرو را پند دادند. شیرین مریم را کشت و خسرو (شیروی) ببند انداخت. سپس داستان از ساختن طاق دیس میگوید، که جای ستاره شناسی بود. بعد فردوسی داستان باربد رامشگر را میگوید. و از کارهای خسرو پرویز ساختن ایوان مداﺌن در کنار بغداد میگویدف که درگاه شاه بود و تا کنون برپا میباشد. و سمبول عظمت پادشاهان ایران را نشان میدهد. گرچه رومیان ساختمانهای سنگی عظیم داشتند. مداﺌن جمع مدینه و شهر،جای دین ورزی زردشتی بود مانند استخر فارس.و مانند کعبه مکٌه یا اورشلیم بود. فردوسی در ستایش خسرو پرویز میگوید. و از ستمکاری خسرو، و ازناسپاسی سربازان او یادآور میشود. پس لشکر ایران بخود پشت کرد. و شیرویه را نیز آزاد کردند، که کودتاﺌی نظامی کرده بود. و سران طرفدار شیرویه نیز آزاد شدند. و چون خسرو از کار سپاه خود آگاه شد لشکر کشید، و با لشکر شیرویه جنگید که خسرو گرفتار گردید. شیرویه رومی با مادرش بود و قباد نامی است که پدر بوی داد. و پادشاهی قباد هفت ماه بود. فردوسی پادشاهی قباد یا همان شیرویه أسد الله یادآور میشود. و از شیون باربد بر خسرو میگوید. بزرگان موبد دیگر خسرو را از شیرویه خواسته بودند که بدست مهر هرمزد کشته شد. سپس داستان عشق شیرویه با زن خسرو پرویز و کشته شدن شیرویه میسراید. و(گراز) از پادشاهی اردشیر ناراضی بود. و اردشیر بدست فیرور خسرو کشته شد. و( شهران گراز) پنجاه روز پادشاهی نمود. پوران دخت نیز ششماه پادشاه شد.و آزرمدخت چهار ماه، و فرٌخ زاد یک ماه. تا نوبت بپادشاهی یزدگرد رسید که شانزده سال پادشاهی کرد. و تاختن سعد وقٌاص بایران شروع گردید. و در نبرد با سعد وقٌاص رستم کشته شد. و یزدگرد با ایرانیان مشورت کرد و بسوی خراسان رفت. گه در واقع عقب نشینی نظامی نمود. یزدگرد در ماهوی سوری در نام موقٌت مرو وسپس بطوس رفت . یزدگرد پذیرفته ماهوی سوی شد. ولی بیژن سردار خود را بجنگ فرستاد . یزدگرد بآسیابی گریخت. و خسرو صاحب آن، یزدگرد را کشت. وماهوی سوری خود را پادشاه ایران اعلام نمود. ولی بیژن بماهوی سوری لشکر کشید، که ماهوی کشته شد. و بالأخره فردوسی تاریخ سیاسی نوشتن شاهنامه را انجام .

در خاتمه میتوان گفت که دنبال نکردن داستانهای تاریخی ایران پس از یزدگرد، و آغاز خلافتهای اسلامی بی اعتقادی فردوسی را میرساند. که نخواسته ایرانیان شکست خورده را توصیف و ستایش کند . و بتدریج داستانهای شاهنامه از پادشاهان عرفانی و الهی،و جدا از پادشاهی های الهی ولایتهای سلوکی در دل فردوسی بوده است. و شاید مشکلات حکومت سلطان محمود غزنوی که او نیز پادشاهان محلٌی داشت. فردوسی را وادار بتوقٌف کار شاهنامه کرد. ارزش تاریخی شاهنامه بسیار ناچیز ودور ار وقایع تاریخی بوده. ولی کار ملٌی و أدبی فردوسی جالب است. که ستایش قهرمانیهای جنگجویان، ولو بنامهای افسانه ای قابل استفاده امروز ایرانیان میباشد. ونیر در همه زمانها بخصوص اکنون که ایران دوچار حکومت آخوندهای قشری اسلامی و شیعه هست .که ولایت فقیه مطلقه استبدادی دارند. و وگوﺌی برای همیشه میخواهند حکومت کنند. و ثروتهای نفتی ومعدنی را بسود سیاستهای خارجی انگلستان منحصر نمایند. و کوچکترین سهمی برای سرمایه های امریکاﺌی قاﺌل نیستند. و یا ریزه هاﺌی برای روسیه خطر شمالی که گرفتار فقر است بدهند. تنها امید نویسنده که خواننده گرامی باور کند، که فردوسی سالک و عارف جز منظور رساندن پیام الهی خود را ندارد. و قهرمانان نیکو نام شاهنامه همگی اولیای الهی زردشتی بوده اند . و این عبرت حیاتی را کرفته شود که چگونه تاریخ سیاسی ومادی هربار بشکلی ونامی تکرار میگردد. و جز انگشت شماری درک و کوشش و کشش بسوی خواسته خداوند و آینده نیکوی فوق بشری خود ندارند. و هدف نویسنده همین نکته است و نه پشتیبانی یا ابراز نفرت از این گروه یا آن گروه . تا خداوند چه کمکی نماید. که تنها عاشقان خود را کمک و رحمت مینماید.