پارت 2 از تفسیر دوّم نویسنده شریف جلیل از قران

سوﺭﻩ آل عمران

         ﻭﻟﺎﻳﺖ پنجم ﻣﺴﻴﺢ شاخه ای از ولایت چهارم زردشت و دنباله ولایت زردشتی ابراهیم فرزند الهی آزر زردشت بود . که اینان در سرزمین فلسطین ابتدا معروف به آل عمران بودند . بار دیگر این شاخه زردشتی آل عمران نام دین یهودی خوانده شدند از یوسف بن یعقوب کامل الهی هجرت کرده بمصر آغاز گردید. تا موسی و برخی از یهودیان مصری از مصر اخراج وبسر زمین شرق مدیترانه فلسطین بازگشتند. یهودیان مصری با ستم فرعونیان به صحرای سینا منتقل و با مخالفت و دشمنی یهودیان ابراهیمی آل عمران در اورشلیم معبد مقدّس ابراهیم روبرو شدند.و مهاجرین یهودی مصری سالیانی در صحرای سینا بموجب نظامی که موسی پیامبر ولایت چهارم زردشت شاخه باز تازه ولایت زردشتی موسی پیامبر غیر اولی العزم ولایت چهارم زردشت دنباله انبیای معروف به بنی اسرائیل از ابراهیم تا یوسف و موسی نام دین کلیمیان یافت و کمتر نام یهودیان ﺁﻟﻌﻤﺮان معروف شدند و محمد در تاریخ یهودیان در قرآن یادی از نام ال عمران کرد . که بعدا یهودیان مواجه با مهاجمین آشوری بخت النصّر بابلی شدند و دو دولت یهودیه و اورشلیم از بین رفته و یهودیان زیادی اسیر بابلیان شدند . بار دیگر اشغال گران نظامی روم شرقی و نظامهای مسیحی بعدی و بخصوص مهاجمین مسلمان به اورشلیم بیت المقدّس بکلّی وحدت سیاسی قوم یهودی اورشلیم پراکنده جهان شدند. تا اشغال نظامی کورش و هخامنشیان که شاخه ای از زردشتیان بودند اورشلیم و بابل فتح گردید و یهودیان فلسطین و بابل و نقاط دیگر آزاد شدند و تا غلبه اسکندر یونانی مقدونی بار دیگر مورد مزاحمت عبادی یهودیان گردید و با غلبه چند قرنی رومیان شرقی و اشغال خلفای اسلامی تا عصر حاضر آوارگی یهودیان ادامه داشت که اکثرا در سرزمینهای روسیه و اروپا و یمن و بخصوص یهودیان ایران هخامنشی و ساسانی همه جا مورد مزاحمت یهودیان و کشتارهای دسته جمعی آنان ادامه داشت . که بالأخره همه یهودیان جهان ناچار در کتاب تورات و نام واحد یهودی عاشقان اورشلیم درآمدند که تا کنون ادامه دارند. با تشکیل رژیم جدید اسرائیل که طبق معمول پیروان همه ادیان دین ورزان قشری وغیر سلوک الهی هدف خداوند و زردشت و ابراهیم و موسی، دیانت رسمی و اسمی 17 میلیونی یهودیان جهان شدند. وبا مشکلات نژادی سیاه پوستان یهودی حبشه و یهودیان سیاه پوست یمن که مورد بی اعتنائی یهودیان سفید پوست شدند.و بالأخره ابتدا با نفود سران سیاسی یهود فرانسه و اروپا تا نفوذ جدید یهودیان امریکا و یهودیان روسیه و اروپا مهاجرین فراوان یهودی روسیه کنترل سیاسی و غیر سلوکی اسرائیل و ده ها مذهب و حزب یهودیان اسرائیل اکنون همچنان وضع نامشخّص است . ثروتمندان یهودی امریکا و اروپا در مقابل فراوانی فداکاران یهودی روسی تا کنون سرنوشت دین قشری یهودی جهان روشن نیست . ولی از نظر سلوک الهی تنها هدف خداوند از تمام ادیان جز انگشت شماری یهودیان مؤمن اوم کننده در کبالا و سلوک کننده با اولیای الهی زنده ولایت چهارم زردشت و موسی با مخالفین اعراب فلسطین و دیگر کشورهای عرب، یهودیان نیز مانند دیگر ادیان با مذاهب قشری روبرو هستند . از شاخه های دیگر زردشتی بخاطر مخالفت شدید مسلمانان چند ین دین ومذهب مرموز برپا شدند مانند علوی های سوریه و ایلی الهی های معروف به علیّ اللهی ایران و نیز دروزی ها و ایزدی های معروف بیزیدی و صابئیان زردشتی که باز کمتر سلوک الهی مورد نظر زردشت را دارند . قبلا قریش نیز شاخه ای زردشتی بود و حتی محمد سالک قریشی تا بعثت خود همچنان مسلمانان تا کنون با یهودیان سر جنگ دارند و هر دو طرف نیز قشری دنباله زردشتی بدون تحقق هدف خداوند برای سلوک الهی وکسب شهود تجلّیات پنج گانه زردشت و موسی میباشند زیرا ادیان برای تشکیل حزب و جامعه های سیاسی و اجتماعی نیستند.

اینک ما در این تفسیر از سوره آل عمران که زمان پیامبر یهودیان عربستان فراوان بودند و کشتار قریشیان مسلمان با یهودیان اورشلیم ومصری تا کنون در حال جنگ هستند . در این (تفسیر سلوکی و شهودی ) دوم این نویسنده از قران بموجب هدف خداوند و محمد وموسی وعیسی و زردشت تنها اصالت (دین حنیف) یعنی سلوک الهی یگانه دین خداوند در نوع بشری بوده و هست. و همیشه چون کبریت احمر در نُدرت و کمیابی میباشند. و أندکی پیرو هدف مقدّس محمد مؤسس دیانت رسمی اسلام در چندین و چند شاخه اسلامی آن میباشند . قشری گری مسلمانان مانند سنّیان و شیعیان و چندین نام دیگر سخت مخالف سلوک الهی هستند . و از روز نخست بعثت محمد و بقول وی مذاهب مسلمان هفتاد گانه دین ورزی قشری دارند که در واقع مشرک و دشمن خدا و هدفهای محمد ومسیح و موسی وزردشت میباشند . ولی خداوند و انبیا تنها طالب سلوک الهی بوده که همان ﺗﺰﮐﻴﻪ نفس برای کسب مراتب شهود تجلّیات الهی هفتگانه هر شش ولایت سلوکی برای نوع بشری است. و تنها سلوک الهی باعث رضای خداوند از انسان و شایسته بهشت نوع فوق بشری فرشته گونه که 55 قرن دیکر بوسیله مهدی موعود محمد و سوشانت سوم زردشت و فارقلیط دوم مسیح میباشند. و الاّ اکثرا دوچار کارماهای نسخ ومسخ و حقارتهای مجدد حیوانی در جهان متولد خواهند شد و مادام سلوک الهی نمی کنند، که بقول محمد قاتل ومقتول آنها جهنّمی هستند. زیرا مشرک دشمن خدا و فریب خورده و پرستنده آخوندها و ملّاهای جاه طلب و تشنه ریاست سیاسی میباشند. و همیشه قاتلان مؤمنان اوم کننده مسلمان ومسیحی و زرشتی وغیره بنام کافر بوده اند . این تفسیر آل عمران با استدلال فلسفی ومنطقی یاد آوری سلوک فراموش شده است. عبادت و عبد و موبد بودن تنها کار سالکان هر ولایت ششگانه آدم کیومرث و میترای نوح و بودا و زردشت و مسیح و محمد است .و مفهوم (عُمران) آباد کننده جهان مادی و جهان شخصی روانهای حیوانی پیروان میباشد. آل عمران مقصود محمد همان سالکان و کاملان یهودی در اصل ولایت چهارم زردشت میباشد. و یهود نیز یعنی یهوه طلبان و عاشق لقای الهی ولایت چهارم زردشت و همان ضرورت رسیدن سالک بتجلّی چهارم نور مرتضوی بوده ، که زردشت کاشف آن بود. و یهودیان آنرا مقام الهی ( اِلی یا ایلیا ) میخوانند که محمد ایلی را (علیّ ) تلفظ میکرد .

زردشت تا موسی منتظر ظهور شهود و مقام الهی جدید پنجم نور مصطفوی بوده، و یهودیان منتظر بعثت ماشیه یا مسیح هستند که 666 سال قمری قبل از بعثت محمد سوشیانس دوم زردشت گردید . مسیحیان و نصارا مسیح را باور کردند ولی یهودیان که خود مسؤول بصلیب کشیده شدن عیسی بن مریم مسیح شدند دیانت قشری و سیاسی شده خود را دنبال کردند. ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺴﻴﺤﻰ ﺷﺸﺼﺪ ﺳﺎﻝ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﺑﺮﺗﺮﻯ الهی از نظر خداوند و ولایت پنجم مسیح شرافت شهود تجلّیات الهی را داشته که محمد ولایت ششم خود را اعلام نمود و دین اسلام بوجود آمد . ولی باز اندکی سالک ولایت محمد و علیّ جانشین سلوکی محمد شدند . و بالأخره نوبت پیش گوئی سوشیانس سوم یا (سو و نور) الهی برتر در مهدی موعود محمد خواهند بود. و تا أبد بی انتها خداوند را انواع فوق بشری و سوشیانس های فراوان و بی نهایت در پیش دارد. و باید ارواح تمام انسانها پس از عبور تکاملی ازهر شش ولایت الهی نوع بشری وکسب هر نور شهودی معروف باسامی پنج تن حسینی و حسنی و فاطمی و مرتضوی ومصطفوی و نیز نور ششم قائم ربّ النوع بشری برسند و هرکس از انسانها که کسب انوار تجلّیات الهی ششگانه هر شش ولایت ادیان سلوکی را نداشته باشد دوچار کارماهای جهنّم جهان و تکرار گذشته ها در آینده ها خواهد بود. و بقول محمد اگر تمام عمر روزها صائم بروزه و شبها قائم بعبادات بدون وسیله الهی بمعرفی خداوند باشند در قعر جهنِم خواهند بود. ولی شاهدان هرشش شهود هفت هزار سال ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻬﺸﺘﻰ سوم را دارند که در نوع فرشته گونه فوق بشری در ولایت هفتم مهدی سوشیانس سوم ، بجهان مَعاد وعودت فوق بشری کنند .ولی اشدّ درجات جهنمی برای آخوندها وملّاها وکشیشان غیر سالک میباشد . و بقول محمد مسخ میمون و خوک بهترین بخت آنان خواهد بود. و اگر که فساد و ستم بیشتر داشته باشند مار ومور و حتی مسخ حیوانی و بدتر در فسخ گیاهی و رسخ جمادی و حتی وسخ تحت جمادی چون هر موجود أتمی و قبل أتمی خواهند بود .

تمام اسامی انبیا واولیا دارای معنی سلوکی و باطنی و بزبانها محلی بوده که عُمران و مسیح و محمد و همه اسامی اولیای الهی دارای معنی باطنی و سلوکی میباشد. و تفسیرسلوکی کنونی سعی در بیان مستند به اخبار انبیا از تنها هدف خداوند و راز دل محمد و مسیح و موسی و زردشت میباشد. ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻣﻮﻟﺎ علیّ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﺴﻴﺢ ﺗﺸﺒﻴﻪ ﻣﻴﮑﺮﺩ ﺣﺘﻰ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﻭﺩﻳﮕﺮ ﺻﻔﺎﺕ. ﮔﺮﭼﻪ ﭘﺪﺭ ﻣﺴﻴﺢ ﺭﺍ ﻋﻤﺮان ﻣﻴﮕﻮﻳند،ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻧﻴﺰ ﭘﺪﺭ علیّ ﺭﺍ ﻋﻤﺮان ﻣﻴﮕﻔﺖ.ولی ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺑﺄﺑﻮ ﻃﺎﻟﺐ، ﻳﺎ ﭘﺪﺭﻃﺎﻟﺒﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ است .وهر کس ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﻃاﻠﺐ لقای الهی ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﻮﺩ، ﺑﺎﻳﺪ بمحمد در حیاتش به بولایت علیّ مراجعه کند . و کسانی که به پیامبر ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻣﻴﮑﺮدند و پس ازوفات محمد.باید با علیّ یا هر امام وکامل الهی محمدی زنده در هر زمان مراجعه برای کسب اجازه سلوک شود . ﻭ ﻟﺬﺍ ﺷﻬﻮﺩ چهارم در ولایت محمدی ﻣﺮﺗﻀﻮﻯ ﺷﺮﻁ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﺸﻬﻮﺩ پنجم ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺻﻄﻔﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ لقای ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﮔﺮﺩند. سوره ﺁﻝ ﻋﻤﺮان ﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻭ ﺭﺣﻴﻢ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ. ﺑﻨﺎﻡ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺍﺳﻢ ﺍﻭ، ﻭ ﺑﺴﻴﻤﺎ ﻭ ﺻﻮﺭﺕ فرستاده ﺍﻟﻬﻰ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ سالک ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﺻﻮﺭﺕ رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ. ﻭ ﺳِﻤﻪ ﻭ ﺻﻔﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﮐﻪ ﺭﺣﻤﺖ ﺭﺣﻤﺎﻧﻰ است ﺍﺯ ﺁﻥِ رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ فوق بشری ﺭﺣﻤﺎﻥ میباشد .مربّی حسینی ﮐﻪ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﺭﺍ ﺑﺘﺰﮐﻴﻪ تا ﮐﺎﻧﺪﻳﺪﺍﺗﻮﺭﻯ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺑرای ﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﺮﺳﺎﻧﺪ.ﻭ ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺭﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ سوﺭﻩ ﻓﺎﺗﺤﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ ،آیه ﺍﻯ ﻗﺮﺁﻧﻰ میباشد. ﻭﺩﺭ ﺩﻳﮕﺮ سوﺭﻩ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺣﮑﻢ آیهﺍﻯ ﻧﻴﺴﺖ.ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﻯ ﮐﻪ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﻨﺪ ﺑﻨﺎﻡ ﻭ ﺭﺍﻩ ﻭ ﻣﻘﺼﺪ ﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﻭ ﺳﻴﻤﺎ ﻭ ﺻﻔﺖ ﺭﺣﻤﺎﻧﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭘﻴﺶ ﻣﻴﺮﻭﺩ

01 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﺍﻟﻢ ( ﺍﻟﻒ ﻟﺎﻡ ﻣﻴﻢ، ﺭﻣﺰﻯ ﺍﺯ ﺭﻣﻮﺯ ﻗﺮﺁﻥ ﻭﮔﻮﻳﺎﻯ ﺧﻠﺎﺻﻪﺍﻯ ﺍﺯ سوﺭﻩ مرﺑﻮﻃﻪ ﺍﺳﺖ. (ﺍﻟﻒ ﻟﺎﻡ) ﻋﻠﺎﻣﺖ ﺗﻌﺮﻳﻒ،ﻭﻣﻴﻢ ﺭﻣﺰ ﺍﺻﻠﻰ ﭼﻮﻥ ﻣؤﻣﻨﺎﻥ ﻭﻣﺘّﻘﻴﺎﻥ است. ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ سپس ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ، ﺑﻄﻮﺭ ﻗﺎﻃﻊ ﺍﺯ ﻣﻌﺎﻧﻰ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻭﻑ ﻧﮕﻔﺘﻪﺍﻧﺪ.ﮐﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻭ ﻧﻈﺮ ﻋﻤﺮ ﻭعُثمان ﺩﺭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺁﻳﺎﺕ، و ﺍﺯ ﻣﺤﻞ نا ﺁﮔﺎﻫﻰ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﺒﻮﺩﻩ، ﮐﻪ ( ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺳﻴﺎﺳﻰ) ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﭘﺎ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ.ولی (ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ) ﺍﻟﻬﻰ، ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻧﺰﺩ ﻣﻮﻟﺎ علیّ ﺑﻮﺩ، ﮐﻪ ﺧﻮﺩ او ( ﻗﺮﺁﻥ ﻧﺎﻃﻖ) ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ زنده ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﺣﺘﻰ فهم ﻗﺮﺁﻥ ﻓﻌﻠﻰ ﺑﺪﻭﻥ ﻓﻬﻢ ﻣﻌﺎﻧﻰ ﺑﺎﻃﻨﻰ،ﮐﻪ خاص ﺃﻫﻞ ﺍﻟﺬﮐﺮ ﻳﺎ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴباشد سوﺩﻯ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻳﺎ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﻯ ﻗﺮﺁﻥ ﻧﻤﻰ ﺗﻮان باشد. ﻭ (ﻗﺮﺁﻥ) یعنی (ﺩﻭ قُرّه) ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﮐﺸﻒ آنها نمود. ﻭ ﻫﺮ ﻫﻔﺖ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻧﻴﺰ (قُرّه ﻭﺧﻮﺭّﻩ ﻭﻏُﺮّﻩ و ﻭﺳﻴﻠﻪ توجّه و ﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪن ﻋﺒﺎﺩﻯ،ﻭ علّت ﮔﺮﻳﻪ ﻭﺍﺷﻚ ﺗﻤﺮﮐﺰ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﻫﻤﺎﻥ ﻟﻔﻆ ﻓﺎﺭﺳﻰ ﺩﺭﻯ ﻗﻮﻡ ﺯﺭﺩﺷﺘﻰ ﺍﻟﺄﺻﻞ ﻗﺮﻳﺶ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺯﻧﺪ ﺍﻭﺳﺘﺎﺋﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ. ﻭأحادیث ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﻋﺮﺑﻰ، ﻣﻤﻠﻮ ﺍﺯ ﻭﺍﮊﮔﺎﻥ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺯﺭﺩﺷﺘﻰ ﻭﺍﻭﺳﺘﺎﺋﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﺯﻳﺮﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻃﺮﻳﻘﺘﻬﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺷﺸﮕﺎﻧﻪ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ، ﻳﮑﺴﺎﻥ ﺩﺭ ﻫﺪﻑ ﻭ ﺍﺳﺘﺪﻟﺎﻝ ﻭ ﺑﻴﺎﻧﺎﺕ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ما ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻴﺎﻧﺎﺕ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ دین حنیف ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﻴﻢ)

2 آل عمران - اﻟﻠﻪ ﻟﺎ إله ﺍﻟّﺎ ﻫﻮ،ﺍﻟﺤﻰّ ﺍﻟﻘﻴّﻮﻡ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻟﻠﻪ،ﮐﻪ ﺟﺰ ﺍﻭ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻴﺴﺖ.ﻭ ﺣﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﻭﺯﻧﺪﻩ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻭ ﻗﻴّﻮﻡ ﺍﺳﺖ .(ﻗﻮﺍﻡ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻫﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻧﻮﻋﻰ ﺍﺳﺖ، ﻭﻗﻴﺎﻣﺖ ﺳﺎﺯ ﺳﺎﻟﻚ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ، ﺑﺎ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﺸﻬﻮﺩ ششم ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ روح القُدَس میباشد. (إله) ﻭﺳﻴﻠﻪ( ﺗﺄﻟّﻪ ﻭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ) ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﺍﻭﻟﻴﻦ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺗﺄﻟّﻪ ﻭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺍﺳﺖ.ﻭ رَبّ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻫﻔﺘﻤﻴﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭﺗﺎ ﺍﻟﻠﻪ رَبّ ﺍﻟﺄﺭﺑﺎﺏ ﻭ ﻧﻮﺭ ﺍﻟﺄﻧﻮﺍﺭ،ﺑﻴﻨﻬﺎﻳﺖ ﺗﺠﻠّﻴﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﺭﻭﻯ ﺭﻭﺡ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﻭﺩﺭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﺗﮑﺎﻣﻠﺎﺕ ﻋﻈﻴﻢ ﺗﺮ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﻫﺴﺖ. ﺗﺎ ﻓﺮماﻥ (ﮐﻦ ﻓﻴﮑﻮﻥ) ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺃﺑﺪﻳّﺖ ﺍﺟﺮﺍ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ.ﮐﻪ تماما ﻭﺣﺘﻰ ﺭﻭﺡ ﺃﺗﻢ ﻫﺎ ﻭﻭﻳﺮﻭﺳﻬﺎ ﻭ ﭘﺎﺋﻴﻦ تر ﺗﺎ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ باید ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺪان شهود ﺑﺮﺳﻨﺪ که ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺭﺳﻴﺪ.ﻭﻟﻮ ﺑﻘﻴﻤﺖ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﮑﺮﺭ ﮐﺎﺭماﻫﺎ ﻭﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﺠﻬﻨّﻤﻰ ﺩﺭﺟﻬﺎﻥ) .

0 آل عمران - ﻧﺰّﻝ علیک ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ ﺑﺎﻟحقّ ، مُصَدّقا ﺑﻴﻦ ﻳﺪﻳﻪ،ﻭ ﺃﻧﺰﻝ التوراة ﻭ ﺍﻟﺄﻧﺠﻴﻞ ( ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﻯ) ﮐﻪ ﺑﺮﺗﻮ (ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ) ﺑحقّ الیقین ﮐﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﻧﺎﺯل کرﺩ، ﮐﻪ با ﺁﻧﭽﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻗﺒﻠﺎ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ،ﻣﻮﺭﺩ ﺗﺼﺪﻳﻖ ﻭﺗﺄﻳﻴﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﮐﺘﺎﺏ ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ.ﻭﮐﺘﺎﺏ ﻗﺮﺁﻥ ﻓﻌﻠﻰ ﻧﻴﺰ ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻨﻰ ﻫﺎﻯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻧﻴﺴﺖ.ﮐﻪ ﺩﺳﺖکاﺭﻯ شده ﻭ ﺑﻘﻮﻝ ﻣﻮﻟﻰ علیّ، که ﻣﺄﻣﻮﺭ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﺯ ﻣﺤﻞ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺘﻬﺎﻯ ﺷﺨﺼﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ بود ،ﺩﺭ ﻧﻬﺼﺪ ﺟﺎﻯ ﻗﺮﺁﻥ کنونی ﺣﺬﻑ ﻭ ﺍﺿﺎﻓﺎﺕ ﻭ ﺗﻐﻴﻴﺮﺍﺕ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ﻭﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﭘﻮﻟﻰ،ﮐﻪ ﺍﺳﺎﻣﻰ کسانی ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ ﺣﺬﻑ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ. ﮐﺘﺎﺏ،ﻳﻌﻨﻰ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﻣﻘﺮﺭ ﻭ ﻣﮑﺘﻮﺏ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻄﺮﺕ هرکس ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺍﺯ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻳﺎ ﻭﻟﺎﻳﺘﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺤﻤﺪ میباشد. ﮐﻪ ﺗﺎ ﮐﻨﻮﻥ ﺑﻌﻨﻮان (أﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ) ﻳﺎ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﺎ ﻳﻚ ولی اﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﮔﺮﭼﻪ دیگران ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺑﺮﺗﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻧﻤﻰ ﺭﺳﻨﺪ.ﺗﺎ ﺩﺭ تولّدﺍﺕ ﺑﺮﺗﺮ ﺑﺸﺮﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ،ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﻨﺠﺎﺕ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺮﺳﻨﺪ. ﮐﻪ بربّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﺭﻭﺡ القدُس ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ. ﺷﻬﻮﺩ ﻗﺎﺋﻢ حَجّ ﺃﮐﺒﺮ ﻭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﭘﻨﺠﮕﺎﻧﻪ ﺷﻬﻮﺩ ﺁﻝ ﻋﺒﺎﻯ ﻣﺤﻤﺪﻯ، حَج های ﻋﻤﺮﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ، ﮐﻪ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ اولی ،ﺍﻟﻌﺰﻣﻬﺎﻯ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﮐﺎﺷﻒ ﺁﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ. ﻭ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪ ۵۵ ﻗﺮﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﮐﺎﺷﻒ ﻧﻮﺭ رَبّ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﺩﺭ ﻃﺮﻳﻘﺘﻬﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻗﺒﻠﻰ،ﺻﺤﺒﺖ ﺍﺯ( نام و ﻧﻮﺭ ﻭ ﻋﺮﺵ ﻭ ﺻﻮﺭﺕ) ﺷﻬﻮﺩﻫﺎﻯ ﻣﺮﺗﻀﻮﻯ ﻭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ میباشد.زﺭﺩﺷﺖ ﺑﻌﺮﺵ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﻭ ﻣﺴﻴﺢ ﺑﻨﻮﺭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ،ﻭﻣﺤﻤﺪ ﺑﺠﺎﻯ ﻧﻮﺭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﺳﻴﺪ، ﻭﺧﻮﺩ صاحب ﺻﻮﺭﺕ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﮔﺮﺩﻳﺪ.ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﺩﺭﺁﻥ ﺍﺩﻳﺎﻥ،ﻋﻬﺪ ألِستی ﺑﺎ ﻧﻮﺭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ، ﮐﻪ ﺩﺭ تولد ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺧﻮﺩ ﺑﺎ ﺁﻥ تجسّم انسانی شهود آخر خود (لَبّیک) ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ،ﻭﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺎﺯﻝ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﻭ ﺍﻧﺠﻴﻞ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ( ﺷﺎﻳﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﻌﻨﻰ ﮐﺘﺎﺏ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﻨﺪ،ﺍﻳﻦ ﮐﺘﺎﺏﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺍﻓﺰﻭﺩﻧﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﺁﺯﺍﺩ ﺷﺪﮔﺎﻥ ﻳﻬﻮﺩ ﺩﺭ ﺑﺎﺑﻞ ﺑﻮﺳﻴﻠﻪ کوﺭﺵ،ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﻋﻠﻤﺎﻯ ﺩﻳﻦ ﻳﻬﻮﺩ ﺟﻤﻊ ﺁﻭﺭﻯ ﮔﺮﺩﻳﺪ.ﻭﻫﺮ ﮐﻠﻴﺴﺎﻯ ﻳﻬﻮﺩﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﺧﺎﺹ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺷﺖ.ﻭ ﺍﻧﺠﻴﻞ ﺭﺍ نیز ﻳﮑﺼﺪ ﻧﻔﺮ ﺻﺪ ﺳﺎﻝ پس ﺍﺯ ﻣﺴﻴﺢ ﮔﺮﺩﺁﻭﺭﻯ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﮐﻪ ﮐﻨﮕﺮﻩ ﮐﺸﻴﺸﺎﻥ ﻗﺸﺮﻯ ﻣﺴﻴﺤﻰ،ﺗﻨﻬﺎ ﭼﻬﺎﺭ ﺍﻧﺠﻴﻞ ﻣﻮﺟﻮﺩﺭﺍ ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ،ﻭ ﺑﻘﻴﻪ ﺭﺍ ﻣﻌﺪﻭﻡ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﮐﻪ ﮔﻬﮕﺎﻩ ﻧﺰﺩ ﻣﺴﻴﺤﻴﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮﻯ،ﭼﻮﻥ ﻗﺒﻄﻰ ﻫﺎﻯ ﻣﺼﺮﻯ ﻭ ﺁﺭﺗﻮﺩﻭﮐسهاﻯ ﺷﺮﻗﻰ، ﻭ ﺍﺭﺍﻣﻨﻪ ﻭ ﻏﻴﺮﻩ ﺍﻧﺠﻴﻠﻬﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻫﺴﺖ. ﻭ ﺍﻧﺠﻴﻞ ﻓﻌﻠﻰ ﺗﺤﻤﻴﻞ ﺍﺟﺒﺎﺭﻯ ﭘﺎﭘﻬﺎﻯ ﺭﻭﻡ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺍ، ﺧﻠﻔﺎﻯ ﺭﺍﺷﺪﻳﻦ ﻭ ﺍﻣﻮﻯ ﻭ ﻋﺒّﺎﺳﻰ ﺑﺰﻭﺭ شمشیر تَثبیت ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ.ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ ﺧﻠﻔﺎ،ﮐﻪ ﻃﺮﻓﺪﺍﺭان ﺳﻴﺎﺳﻰ ﻭ ﻏﻴﺮ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﺎ ﻣﻮﻟﻰ علیّ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﻣﻴﺸدﻧﺪ. ﮐﻪ ﻣﻴﻠﻴﻮﻧﻬﺎ کشته ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺗﺮﺩﻳﺪ آنها ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ عُثمانی ﺻﻮﺭﺕ ﮔﺮﻓﺖ.ﻭ ﺍﻳﻨﻚ ﺷﻴﻌﻴﺎﻥ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﻭ ﻏﻴﺮ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻣﻮﻟﻰ علیّ،ﮐﺎﺳﻪ ﺩﺍﻍ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﺵ، ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ عُثمان ﺩﻓﺎﻉ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﻭ ﺣﺪ ﺃﻗﻞ ﺍﺯ ﻣﻌﺎﻧﻰ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺧﺒﺮﻯ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ولی معنی ﺗﻮﺭﺍﺕ ﻳﺎ ﺗﻮﺭﺍﻩ، ﻫﻤﺎﻥ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ شهودی ﺳﺎﻟکان ﺍﺳﺖ . ﺍﻧﺠﻴﻞ و (ﺍﻧﺠﻞ ﺷﺪﻥ) ﻭ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﺮﺩﻳﺪﻥ ﺳﺎﻟﻚ،پس ﺍﺯ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﻫﺎﻯ ﺭﻭان ﺍﺳﺖ چون ﺳِﻨﺖ (ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺸﺪﻳﺪ) ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ سُنّت ﺑﺎ ﺗﺸﺪﻳﺪ ﻣﺤﻤﺪﻯ است. ولی ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ، ﺳﻨّﻴﺎﻥ ﺑﺎ سُنّت ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ،ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺷﻴﻌﻴﺎﻥ ﺭﺍﺳﺘﻴﻦ ﺑﺎ ﺷﻌﺎﻉ ﺍﻧﻮﺍﺭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﭘﻨﺞ ﺗﻦ ﺁﻝ ﻋﺒﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﺍماﻡ ﺭﺿﺎ، ﺗﻨﻬﺎ ﺷﻴﻌﻴﺎﻥ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭ ﻧﻪ ﺷﻴﻌﻴﺎﻥ ﻗﺸﺮﻯ وﻫﺮ( ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﻓﺎﺳﺪﻯ) ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻭان ﻓﺴﺎﺩ ﻭﺳﺘﻤﮕﺮﻯ ﺁﻧﻬﺎ بچشم ﺩﻳﺪﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ. ﻭﺍﻟّﺎ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻧﻴﺰ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺁﻧﻬﺎ الهامات ﻭﻭﺣﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ولی ﺗﺤﺮﻳﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻬﺮ ﺯﺑﺎﻧﻰ ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.ﺍﻭﭘﺎﻧﻴﺸﺎﺩ ﮐﺘﺎﺏ ﺩﻳﻨﻰ ﻭﺩﺍﻧﺘﺎ ﺩﻳﻦ ﺁﺩﻡ ﻳﺎ کیومَرث، ﺍﻭﻟﻴﻦ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﻫﺸﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ، ﻭﺍﻭﺳﺘﺎ ﻭ سپس ﺯﻧﺪ ﺍﻭﺳﺘﺎ،ﮐﻪ ﻗﺮﻳﺶ ﺑﻨﺎﻡ ﺯﺑﻮﺭ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ و ﺭﺑﻄﻰ ﺑﺰﺑﻮﺭ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﻭﻓﺼﻞ ﺩﻋﺎﻫﺎﻯ ﺩﺍﻭﺩ نَبیّ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﻭ ﻫﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻯ ﮔﻔﺘﻨﻰ ﻫﺎ ﻭﻧﻮﺷﺘﻨﻴﻬﺎﺋﻰ داشته و بوده که شهرت و قبول همگان نشده اند. و أکثرا ﻣﻮﺭﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﻭﺗﺄﻳﻴﺪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﻭ ﭘﻴﺮﻭان ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﻗﺒﻠﻰ نشده وﻣﺸﻬﻮﺭ ﺑﮑﺘﺎﺏ دینی ﻧﺸﺪﻩﺍﻧﺪ،ولی ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان همه انبیا و اولیا ﮐﺘﺎﺏ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﻴﻬﺎﻯ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ، ﺧﻮﺩ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﮐﺘﺎﺏ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﻯ پیروان ﺍﻭ ﺧﻮﺩ و ( ﻗﺮﺁﻥ ﻧﺎﻃﻖ) ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﻭ ﺩﺍﻧﺎﻯ ﻣﻌﻨﻰ ﻗﺮﺁﻧﻬﺎ ﻭ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﻯ ﺩﻳﻨﻰ دﻳﮕﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﻧﺸﺪﻩﺍﻧﺪ)

004 آﻝ ﻋﻤﺮان - ﻤﻦ ﻗﺒﻞ هُدی ﻟﻠناس،ﻭ ﺃﻧﺰﻝ الفُرقان،انّ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﮐﻔﺮﻭﺍ ﺑﺂﻳﺎﺕ ﺍﻟﻠﻪ،ﻟﻬﻢ ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻳﺪ،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﺰﻳﺰ ﺫﻭ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ (ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﺋﻰ ﮐﻪ ) ﻗﺒﻠﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﺮﺍﻯ ﻫُﺪﺍ ﻭﻫِﺪﺍﻳﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻮﺩ. فُرقان ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﻧﺎﺯﻝ ﮐﺮﺩ ( ﻧﻪ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻴﺰ ﻧﺎﻡ فُرقان ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﺑﻠﮑﻪ ﻗﺮﺁﻥ قُرّه ﻫﺎﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ،ﻭلی معنی ﮐﺘﺎﺏ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ.ﻭ فُرقان،ﻫﻤﺎﻥ ﻟﻔﻆ ﻓﺎﺭﺳﻰ ﻓﺮّﮔﺎﻥ ﻭ ﻓﺮّ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺗﺎﺝ ﺷﺎﻫﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺟﺴﺘﻦ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ به ِﺒﺮّ ﻭ ﻧﺠﺎﺕ ﻭ ﻓَﺮَﺝ ﻭ ﻓَﺮَﺡ ﻭ فَرّهِه ﻭ ﻓﺮﻭﻫﺮ ﻣﻴﺮﺳﻴﺪﻧﺪ. ﮐﻪ ﺑﻬُﺪﺍ ﻭﺧﺪﺍ ﻭ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﻭﻣﻌﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍﻧﺪ.ﻭﻟﺬﺍ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﺎ ﻣﺄﻣﻮﺭﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺟﺪﻳﺪ،ﻭ ﻫُﺪﺍﻫﺎﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺑﺮﺗﺮ،ﻭ ﻓﺮّﮔﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ. و ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﭘﻴﺸﻴﻦ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻧﺎﻡ ﺗﺎﺯﻩ (ﭘﻨﺞ ﺗﻦ ﺁﻝ ﻋﺒﺎ) ﺭﺍ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ.) و ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﮐﺎﻓﺮ ﻭﻣﻨﮑﺮ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻟﻠﻪ ﺷﻮﻧﺪ، ﺩﺍﺭﺍﻯ ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻳﺪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ.ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻋﺰﻳﺰ ﺗﻮﺍﻧﺎ ﻭ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﮔﻴﺮﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ( ﺍﺯ ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻬﺮ ﻃﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ معرّفی کرده باشد ﻭ ﻋﺬﺍﺏ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﭘﺮ ﺭﻧﺞ ﺟﻬﻨﻤﻰ ﻣﺴﺨﻬﺎﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺯماﻧﻬﺎﻯ ﺩﺭﺍﺯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﻭﻟﻌﻨﺖ ﻭ ﻏﻀﺐ ﻭﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺍﻟﻬﻰ،ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺩﻥ ﻳﻚ ﺭﻭﺡ ﺳﺮکس ﻭ ﻳﺎﻏﻰ ﻭ ﻃﺎﻏﻰ،ﺑﻴﻚ ﻗﻬﻘﺮﺍﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﻧﺴﺦ ﺑﺪﺗﺮ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭﻳﺎ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ است. ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺑﺨﺖ ﺁﻧﺎﻥ، ﻣﺴﺦ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﻭ ﺧﻮﻙ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻋﺬﺍﺏ عکس ﻋﺬﺏ ﻳﺎ ﮔﻮﺍﺭﺍﺋﻰ،ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻭﻧﻮﺷﻴﺪﻥ ﺁﺏ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ ﺁﺑﻰ ﺟﺰ ﺗﻠﺦ ﻭﻣﺘﻌﻔّﻦ ﻭﺩﺍﻍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ،ﮐﻪ ﺩﺭﻣﺮﺩﺍﺑﻬﺎ ﻫﺴﺖ.ﻭﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﻧﻴﺰ ﮐﻤﻴنگاﻩ ﺩﺭﻧﺪﮔﺎﻥ ﻭﺷﮑﺎﺭﭼﻴﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﮔﺮﭼﻪ ﺑﺎﺯ ﻏﻀﺐ ﻭﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ،ﺩﺭ ﻣُﺠﺮﻡ ﻭﮐﺎﺭما ﺷﺪﻥ، ﺧﻮﺩ ﺭﺣﻤﺖ ﻭ ﻓﺮﺻﺖ ﻣﺠﺪﺩﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺁﻳﻨﺪﻩﻫﺎ است. ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﺠﺪﺩ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ،ﻫﻤﻴﻦ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺗﺎ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﺍ بنماﻳﻨﺪ. ﻭ خود ما ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺭ جَهنّم یا ﺟﻬﺎﻧﻮﻡ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﻴﻢ. ﻭ ﺟﻬﻨﻤﻴﺎﻥ ﭘُﺮﻋﺬﺍﺏ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﻴﺰ بچشم ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻴﻢ.ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻗﺒﻠﺎ ﺩﺭ تولدات ﺍﻧﻮﺍﻉ ﮔﻴﺎﻫﻰ ﻭﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺑﻮﺩﻩﺍﻧﺪ. ﻭﺍﮔﺮ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ، ﮐﺮﺍماﺕ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﻴﺴﻮﺯﺍﻧﻨﺪ، ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺻﺪ ﺑﺎﺭﻩ ﺑﻤﺴﺨﻬﺎﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭﺣﺘﻰ ﻓﺴﺨﻬﺎﻯ ﮔﻴﺎﻫﻰ ﻭﮔﻨﺪﻳﺪﮔﻰ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ، ﺗﺎ ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﻣﺠﺪﺩ ﺑﺸﺮﻯ،بربّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﮐﻤﺎل ﺒﺮﺳﻨﺪ)

5 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- إنّ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺎ ﻳﺨﻔﻰ علیه شیئ ﻓﻰ ﺍﻟﺄﺭﺽ ﻭﻟﺎ ﻓﻰ السَماء ﻭ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰﻯ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ،ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭘﻮﺷﻴﺪﻩ ﻧﻴﺴﺖ ( ﻭﻧﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺗﻦ ﻭ ﺫﻫﻦ ﻭﺭﻭان ﺍﻧﺴﺎﻥ،ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺯﻣﻴﻨﻪ ﻫﺎﺋﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﻭﺡ الهی هستند.ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻳﺎ ﺩﺭﺁﻳﻨﺪﻩ بِداﻧﻬﺎ ﺑﺮﺳﻨﺪ،ﻭﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﮐﻤﺎﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ.

006 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - هو ﺍﻟّﺬﻯ ﻳﺼﻮّﺭﮐﻢ ﻓﻰ ﺍﻟﺄﺭﺣﺎﻡ ﮐﻴﻒ یشاء، ﻟﺎ إله ﺍﻟّﺎ ﻫﻮ ﺍﻟﻌﺰﻳﺰ ﺍﻟﺤﮑﻴﻢ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭَﺣِﻢ ﻫﺎ،ﺑﻬﺮ ﺻﻮﺭﺗﻰ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺭﻣﻴﺂﻭﺭﺩ.ﺯﻳﺮ ﮐﺴﻰ ﺟﺰ ﺍﻭ ﻋﺰﻳﺰ ﺗﻮﺍﻧﺎ،ﻭ ﺣﮑﻴﻢ ﺑﺎ ﺣﮑﻤﺖ ﻭحَقّ ﺗﺤﮑّﻢ ﻧﻴﺴﺖ ( ﺯﻳﺮﺍ ﺩﺭ ﻫﺴﺘﻰ ﻏﻴﺮﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﺴﻰ ﻧﻴﺴﺖ.ﻫﺮﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﺗﺠﻠّﻴﺎﺕ ﺻﻔﺎﺕﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ.ﻭﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩﻯ ﻧﻴﺰ ﺩﻭﺗﺎ مانند ﻫﻢ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﻭ در ﺭﺣﻢ ماﺩﺭان ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺗﮑﺎﻣﻠﺎﺕ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻳﻚ ﺭﻭﺡ، ﺩﺍﺭﺍﻯ ﮐﺮﺍماﺗﻰ ﻣﻴﺸﻮﺩ.ﺩﺭ ﺗﻦ ﻭ ﺫﻫﻦ ﻭ ﺭﻭان توان های ( ﺑﺎﻟﻔﻌﻞ ﻭ بالقوّه). ولی ﺍﻳﻦ ﺭﺣﻢ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﺑﺮﺍﻯ تولّد ﺩﻭﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ،پس ﺍﺯ( ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ) برای شهود برتر وقائم ﭼﻮﻥ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ،ﻭ ﻳﺎ ﺩﺭﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ، ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﻫﺎﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﺩﺭ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﻭ ﻧﻪ ﭼﻮﻥ ﻋﻠﻒ ﻫﺮﺯﻯ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺧﻮﺩﺭﻭ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻭان ﺩﺭ ﺑﻴﺴﺖ ﻭﺳﻪ ﺟﻔﺖ ﮐﺮﻭﻣﻮسوم هاﻯ ﺳﻠّﻮﻟﻬﺎﻯ ﺟﻨﺴﻰ ﻭ ﻏﻴﺮ ﻏﻴﺮ ﺟﻨﺴﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ ﺗﮑﺎﻣﻠﺎﺕ ﻳﻚ ﻓﺮﺩ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺗﺤﺖ ﺟﻤﺎﺩﻯ ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺟﻤﺎﺩﻯ،ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﮔﻴﺎﻫﻰ ﻭﺍﻧﻮﺍﻉ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﻭﻓﺼﻮﻝ ﻓﺮﺍﻭان ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ گذشته ثبت ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭﺍﮔﺮ ﮔﺬﺷﺘﻪﻫﺎ ﺧﻄﺎﺋﻰ ﺷﺪﻩ، ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﻴﺘﻮان ﺑﺎ ﻋﻘﻞ ﻭ ﻧﺪﺍﻣﺖ ﻭﻫﻤّﺖ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ از ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ سلوک ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺑﻬﺘﺮﻯ ﺯﻣﻴﻨﻪ ﺳﺎﺯﻯ ﮐﻨﻮﻧﻰ ﺭﺍ ﻧﻤﻮﺩ. ﻧﻪ ﺍﻳﻨﮑﻪ چون ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻨﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ های نوعی ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ.ﻭ پس ﺍﺯ ﻫﺰﺍﺭها ﻭ ﻣﻴﻠﻴﻮﻧﻬﺎ ﺳﺎﻝ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪﺍﻯ ﺍﺯ ﻫﻤﻴﻦ ﺧﻄﺎﻫﺎﻯ ﮐﻨﻮﻧﻰ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﺁﻭﺭﻯ ﻧﻤاید ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﻧﺠﺎﺕ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷته باشد. ولی ﺳﺎﻟﻚ ﻋﺎﻗﻞ ﺑﺎﻧﺪﺍﺯﻩ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺃﺯﻟﻰ ﺧﻮﺩ،ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﻬﺎﻟﺘﻬﺎ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﻰ ﻫﺎﻯ ﮔﺬﺷﺘﻪ،ﻭﺗﻮﺣﺸّﻬﺎﻯ ﺣﻴﻮﺍنی ﺨﻮﻳﺶ،ﻳﻚ ﺷﺒﻪ ﺭﻩ ﺻﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﻣﻴﺮﻭﺩ ﻭﺟﺒﺮان ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﻭ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ،ﺗﺎ ﺣﺪﻭﺩﻯ ﺍﻳﻦ آثارﺯﺷﺖ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ، ﺍﺯ( ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ) ﺧﻮﺩ ﭘﺎﻙ ﻧﻤﻮﺩ، ﺗﺎ (ﮊﻧﺘﻴﮑﻬﺎﻯ ﺟﺴﻤﺎﻧﻰ) تولّدﺍﺕ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺑﻬﺘﺮﻯ ﻓﺮﺍﻫﻢ شوﺩ .)

007 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- هو ﺍﻟّﺬﻯ ﺃﻧﺰﻝ علیک ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ،ﻣﻨﻪ ﺁﻳﺎﺕ ﻣﺤﮑﻤﺎﺕ،ﻫﻥّ اُمّ اﻟﮑﺘﺎﺏ، ﻭﺍﺧﺮ ﻣﺘﺸﺎﺑﻬﺎﺕ، ﻭﺃما ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻓﻰ ﻗﻠﻮﺑﻬﻢ ﺯﻳﻎ،ﻓﻴﺘّﺒﻌﻮﻥ ما ﺗﺸﺎﺑﻪ ﻣﻨﻪ،العِزّة الفتنة ﻭ العِزّة ﺗﺄﻭﻳﻠﻪ،و ما ﻳﻌﻠﻢ ﺗﺄﻭﻳﻠﻪ ﺍﻟّﺎ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﺍﻟﺮﺍﺳﺨﻮﻥ ﻓﻰ ﺍﻟﻌﻠﻢ،ﻳﻘﻮﻟﻮﻥ ﺁﻣﻨّﺎ ﺑﻪ ،کلّ ﻣﻦ ﻋﻨﺪ ﺭﺑّﻨﺎ،ﻭ ما ﻳﺬﮐّﺮ ﺍﻟّﺎ ﺍﻭﻟﻮﺍ ﺍﻟﺄﻟﺒﺎﺏ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺑﺮ ﺗﻮ ( ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻭ ﺳﺎﻟکان ﻣﻮﻓﻖ ) ﮐﺘﺎﺑﻰ ﻧﺎﺯﻝ ﮐﺮﺩ( ﻗﺮﺁﻥ ﮐﺘﺎﺏ،ولی ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻭ ﺳﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺘﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﭘﻨﺞ ﮔﺎﻧﻪ ) ﮐﻪ ﺑﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺁﻳﺎﺕ ﻣﺤﮑﻤﺎﺕ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺃﺻﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﺑﺮﺧﻰ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺘﺸﺎﺑﻬﺎﺕ ( ﺷﺒﻴﻪ ﺁﻳﺎﺕ ﻣﺤﮑﻤﺎﺕ.ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺁﻳﺎﺕ ﮐﺘﺎﺏ ﻗﺮﺁﻥ اگر ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺯﺑﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﻣﺤﮑﻢ ﻭ ﻏﻴﺮ ﻣﺤﮑﻢ ﻣﻌﻨﻰ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ولی( ﺍﻡّ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ) ﻣﻨﺒﻊ ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺭ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻴﺴﺖ. ﮐﻪ ﻣﺘﺸﺎﺑﻬﺎﺕ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻨﺒﻊ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ. ﺑﻠﮑﻪ(ﺍُﻡّ) ﻳﺎ ﺍﻭﻡ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺍﺻﻞ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﻭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻫﻔﺘﮕﺎﻧﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ﮔﺎﻫﻰ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ، ﭼﻨﺪﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﺭؤﻳﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ.ﮐﻪ ﺷﺒﻴﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺍﺻﻠﻰ ﺍﻭﻟﻴّﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﺑﺎﺯ ﻣﺤﮑﻤﺎﺕ ﮐﻪ ﺍﺣﮑﺎﻡ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ،ﻳﺎ ﺩﺭ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﻯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺳﺎﻟکان ،ﮐﻪ احکام ﺍﺻﻞ ﻟﺎﺯﻡ ﺍﻟﺎﺟﺮﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭﺑﻘﻴﻪ ﺍﻣﻮﺭ ﺷﺒﻴﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﮔﻔﺘﺎﺭﻫﺎﻯ ﺍﺳﺘﺪﻟﺎﻟﻰ ﻭﺗﻮﺿﻴﺤﻰ،ﻭ ﻳﺎ ﺣﺘﻰ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺗﻰ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﻧﺼﻴﺤﺘﻰ ﺑﭙﺬﻳﺮﺩ ﻳﺎ حَقّ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ،ﺍﺟﺮﺍ ﻧﮑﻨﺪ. مانند ﻣﮑﺮﻭﻫﺎﺕ ﻭ ﻣﺴﺘﺤﺒّﺎﺕ، ﮐﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻴﮑﻮ ولی ﺍﺟﺒﺎﺭﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﻧﻴﺴﺖ. ﻭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺍﺿﺎﻓﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﺗﻔﮑﺮﺍﺕ ﻭ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﻨﻤﺎﻳﺪ. آیه ﻣﻨﺴﻮﺥ ﻗﺮﺁﻥ، ﮐﻪ ﻗﻀﺎﺕ ﺷﺮﻉ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ،ﮔﻮﺋﻰ ﺁﻳﺎﺗﻰ ﻣﻨﺴﻮﺥ و باطل شده ،ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻋﻘﻴﺪﻩ ﺩﺍﺩﻩ،ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ مانند ﺍﺻﻠﺎﺡ ﮐﻠﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ. ﺑﻠﮑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ برای سالک موفق ﻧﺴﺦ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ، ﮐﻪ ﺷﻬﻮﺩ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﻮﺳّﻠﺎﺕ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺧﻮﺩ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ. ﻭﺍﻟّﺎ ﭼﺮﺍ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﺗﺎﮐﻨﻮﻥ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﺎﺕ ﻣﻨﺴﻮﺥ ﺭﺍ ﻧﮕﻔﺘﻪﺍﻧﺪ.ﺳﻨّﻴﺎﻥ ﺗﺎ 223 آیه ﺭﺍ ﻣﻨﺴﻮﺥ آیه ﺳﻴﻒ ﻭ ﺷﻤﺸﻴﺮ،ﻭﺍﺟﺎﺯﻩ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻗﺎﺋﻞ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﺧﻠﻔﺎ ﺑﻮﺩﻩ،ﮐﻪ ﻗﻀﺎﺕﺑﺮﺍﻯﺘﺮﺳﺎﻧﺪﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻧﺎﺳﺦ ﻭﻣﻨﺴﻮﺥ ﺭﺍ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ.ﻭﺍﮔﺮ ﻣﻮﻟﺎ ﻧﻴﺰ ﮔﻔﺘﻪ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ سالکان ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ) ﺍما ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺧﻮﺩ ﺯﻳﻎ ﻭ ﻟﻐﺰﺵ ﻭﺍﻧﺤﺮﺍﻑ ﻭ ﻓﺴﺎﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺑﺪﻧﺒﺎﻝ ﺍﻣﻮﺭ ﻣﺘﺸﺎﺑﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ(ﻭ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻗﺮﺁﻥ، ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﺪﺍﻡ ﻣﺤﮑﻢ ﻭ ﮐﺪﺍﻡ ﻣﺘﺸﺎﺑﻪ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﮔﺬﺷﺘﮕﺎﻥ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﺁﻥ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ نگفته است .ولی ﺍﻳﻦ ﺳﺎﻟکان ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺭﻭان ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺃﻧﺪﮐﻰ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ، ﻭ ﻗﺼﺪ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺩﻳﮕﺮان،ﻭ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ . ﺯﻳﺮﺍ ﺟﺎﻩ ﻃﻠﺐ ﻭ ﻣﺘﻈﺎﻫﺮ ﻭ ﺳﺘﻤﮑﺎﺭ ﻭ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺟﻮ دارند. ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩ ﻫﻢ ﻧﺪﺍنند. ﻣﺘﺸﺎﺑﻪ ﺑﺎﺯ ﺷُﺒﻬﻪ ﺁﻭﺭ ﺍﺳﺖ. ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﻣﺸﺨﺺ ﺑﺮﺍﻯ اﻣﻮﺭ ﻣﻤﻨﻮﻋﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﺍﺣﺮﺍﻡ ﻭﺗﺤﺮﻳﻢ ﺑﺮﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ سوء ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻫﺎ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻗﺮﺁﻥ،ﻳﺎ ﮐﺘﺎﺏ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﮐﺎﺭ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ فتنة ﮔﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ﺑﺤﺮﺍﻧﻬﺎﻯ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﺭﺍ ﻣﻴﺴﺎﺯﻧﺪ.ﻭ ﺑﻨﺎﻡ ﺧﺪﺍ ﻭﻣﺬﺍﻫﺐ،ﮐﻪ ﻫﻤﮕﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎﻃﻞ ﻭ ﻏﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﻘﺼﺪ ﺗﺄﻭﻳﻞ ( ﻭﺗﻔﺴﻴﺮ ﻭ ﺑﻨﻔﻊ ﻣﻄﺎﻣﻊ ﻭ ﺃﻧﮕﻴﺰﻩ ﻫﺎ ﻭ ﻋﻘﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ. ﮐﻪ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﺑﻮﺟﻮﺩ ﺁﻣﺪﻩ. ﭼﻪ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﺳﻨّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﺷﻴﻌﻰ،ﻭ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺗﮑﻔﻴﺮ ﻭ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭ ﺍﺳﺘﺪﻟﺎﻟﺎﺕ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻤﮕﻰ ﺑﻘﺮﺁﻥ ﻭ أحادیث ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﮐﻪ ﺑﻨﻔﻊ ﻫﺪﻓﻬﺎﻯ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﻭ ﻋﻘﺪﻩﻫﺎﻯ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﻫﻴﭻ ﮐﺪﺍﻡ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ.ﮐﻪ سُنّت ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﺗﺸﻴّﻊ ﻣﻮﻟﺎ علیّ،ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﻭﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺣﺎﺻﻞ ﺍﺳﺖ.( ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺟﺰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺭﺍﺳﺦ ﺩﺭ علم ﻫﺴﺘﻨﺪ، که ﺩﺍﺭﺍﻯ ﻟُﺐّ ﻭ ﻣﻐﺰ ﻭ ﻋﻘﻞ برای ﺗﺄﻭﻳﻞ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ نمی ﺪﺍﻧﻨﺪ ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﻣﻌﺎﻧﻰ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ،ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺩﺭ(عمل ﺳﻠﻮﻙ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﺪﺍ) ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﺮﺩﻩ،ﻭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺭؤﻳﺎﻫﺎ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻴﺸﻨﺎﺳﻨﺪ. ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻳﮕﺮان ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺗﺄﻭﻳﻞ ﻭ ﺗﻔﺴﻴﺒﺮ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﮐﻪ ﻋﻘﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺗﺠﺮﺑﻪ ﻗﺒﻠﻰ ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺭﺍﺳﺦ،ﺑﺮﺍﻩ ﻭ ﺗﺠﺎرَبّ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ )

 008 آل عمران - ﺮﺑّﻨﺎ ﻟﺎ ﺗﺰﻍ ﻗﻠﻮﺑﻨﺎ ﺑﻌﺪ ﺃﻥ ﻫَﺪﻳﺘﻨﺎ،ﻭ ﻫِﺐ ﻟﻨﺎ ﻣﻦ ﻟﺪُﻧﻚ رَحمة،ﺃﻧّﻚ ﺃﻧﺖ ﺍﻟﻮﻫّﺎﺏ ( ﮐﻪ ﻣؤﻣﻨﺎﻥ ﻭ ﺭﺍﺳﺨﺎﻥ ﺩﺭ علم ﻭﺁﮔﺎﻫﻰ ﺍﺩﺭﺍﻙ ﻋﻘﻠﻰ ﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪ ﻣﻴﮕوﻴﻧﺪ) ﺧﺪﺍﻳﺎ ﺩﻟﻬﺎﻯ ما ﺭﺍ ﻣﻨﺤﺮﻑ ﻣﮑﻦ (ﻭ ﺍمکان ﺍﻧﺤﺮﺍﻑ ﺭﺍ ﺑﻤﺎ ﻧﺪﻩ ) پس ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ما ﺭﺍ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻧﻤﻮﺩﻯ. ( پس ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ معرّفی پیر ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺴﺎﻟﻚ ﻧﻤﻮﺩﻩ،ﻭ ﮐﺸﺶ ﻭ ﻫﺪﺍﻳﺘﻬﺎﻯ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺩﺍﺩﻩ،ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﻭولی ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺳﺪ.ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻌﺪﺍ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﮑﻨﺪ،ﻭتَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺭﺍ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﻧﻨﻤﺎﻳﺪ،ﻭ ﻫﺪﺍﻳﺘﻬﺎﻯ بَعدی ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻬُﺪﺍ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺗﺎ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﺍ ﻧﻨﻤﺎﻳﺪ.ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻫُﺪﺍ ﻭﻫﺪﺍﻳﺖ ﻭﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ ) ﻭﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺮﺍﻯ ما ﺭﺣﻤﺖ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻣﻮﻫﺒﺖ ﺑﺒﺨﺶ(ﻭ ﮔﺮﭼﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﻧﻴﺎﻓﺘﻪﺍﻳﻢ. ﮐﻪ ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻋﻄﻴّﻪ ﻭ ﻣﻮﻫﺒﺘﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻤﻴّﺖ ﻭ ﮐﻴﻔﻴّﺖ، ﻗﺎﺑﻞ قیاس ﺑﺎ ﺧﺪماﺕ ﻭ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺎﺕ ﺳﺎﻟﻚ ﻧﻴﺴﺖ.ﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺪﺍﻭﻡ،ﺭﺣﻤﺖ ﻫﺎﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﻭ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﻭ ﻧﻮﻋﻰ ﺑﺮﺗﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ، ﮐﻪ ﻣﻔﻴﺪ ﻣﻮﺟﻮﺩﻳّﺘﻬﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ، ﺑﺨﺼﻮﺹ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ،ﻭ پس ﺍﺯ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ است، ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻧﻴﺰ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ) ﺯﻳﺮﺍ ﺗﻮ ﻭَﻫّﺎﺏ ﻣﻮﻫﺒﺖ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﺭﺣﻤﺖ ﻭﻧﻌﻤﺖ ﻫﺴﺘﻰ(ﮐﻪ ﭘﺎﺩﺍﺗﺸﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺻﺪﻫﺎ ﻭﻫﺰﺍﺭﻫﺎ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﺯ ﺧﺪماﺕ،ﻭﺍﺯ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ.ﺗﺎ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻭﺑﺎﻭﺭﻯ ﻭ ﺍﻣﻴﺪ ﺳﺎﻟﻚ بپیر ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﻠﺎﻗﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﮔﻮﺋﻰ ﻣﻴﻤﻮﻧﻰ ﺩﺭﺟﻨﮕﻞ، ﺍﻃﺎﻋﺘﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﮐﺮﺩﻩ،ﮐﻪ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺍﻭ،تولّد ﺑﺮﺗﺮ ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺍﺳﺖ.ﻭﻟﻮ ﺩﺭ ﻓﺼﻮﻝ ﺍﻭﻟﻴﻪ،ﮐﻪ ﮐﺮﺍماﺕ ﺑﺎﻟﻔﻌﻞ ﻭ بالقوّه ﺑﺸﺮﻯ،ﻗﺎﺑﻞ قیاس ﺑﺎ ﮐﺮﺍماﺕ ﻫﺰﻳﻨﻪ ﺷﺪﻩ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﻧﻴﺴﺖ.ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﻪ ﺟﺎﻥ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﺪ، ﻭ ﺟﺎﻧﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﻭﺡ القدُس ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﻣﻴﻴﺎﺑﺪ)

009 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﺮﺑّﻨﺎ ﺍﻧّﻚ ﺟﺎﻣﻊ الناس ﻟﻴﻮﻡ ﻟﺎ ﺭﻳﺐ ﻓﻴﻪ،ان ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺎ ﻳﺨﻠﻒ ﺍﻟﻤﻴﻌﺎﺩ ﺧﺪﺍﻳﺎ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻰ،ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻯ ﮐﻪ ﺗﺮﺩﻳﺪﻯ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﻴﺴﺖ، ﺟﻤﻊ ﻣﻴﮑﻨﻰ.ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﺧُﻠﻒ ﻭﻋﺪﻩﺍﻯ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ ( ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺘﻰ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﻰ ﺑﮕﻔﺘﻪ ﺗﻮﺭﺍﺕ،ﻭ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺭﻣﺮﮒ ﻃﺒﻴﻌﻰ، ولی ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺎ ﻣﺮﮒ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺳﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﺭﻭﺡ القدُس ﻭ رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﺍﻳﺪﺁﻝ ﮐﻤﺎﻝ ﻣﻴﺴّﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﻳﺎﻓﺘﻦ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺯ ﮐﻤﺎﻟﺎﺕ ﺁﺧﺮ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺑﻌﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ نیز ﻣﻌﺮﺍﺝ ﻭ إسراء ﻧﻤﺎﻳﺪ، ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﭼﻮﻥ پیر ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ زمان ﺧﻮﺩ،ﺩﺭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ علیّ ﻭ ﺣﺴﻴﻦ ﺯﻧﺪﻩﺍﻯ،ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟک ﺨﻮﻳﺶ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. ﻭ ﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻏﻴﺮ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎ.ﻭ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﻭﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﻣّﻰ ﺷﺪﮔﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ،ﺣﻀﻮﺭﻯ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻣﺤﺸﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ﻣﺠﺪﺩ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭلی اﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭﺳﺎﻳﻪ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ،ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﭘﻴﺮ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ.پس ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﻬﺸﺖ سوﻡ ﻣﻠﮑﻮﺗﻰ،ﺑﺒﻬﺸﺖ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ.ﻭ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻫﻤﮕﻰ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻭ ﻫﻤﮕﻰ ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﺣﺘﻰ ﮔﻴﺎﻫﺎﻥ ﻭ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺟﻤﺎﺩﻯ ﺃﺗﻤﻰ ﻭ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ أثیرﻯ ﺗﺤﺖ ﺃﺗﻤﻰ ﻓﺮﺍﻭان، ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﻧﻮﻋﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﻫﻤﻴﻦ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ روح القُدَس رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺮﺳﺎﻧﺪ.ﮐﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﺑﻰ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ، ﺗﺎ ﺃﺑﺪﻳّﺖ ﺑﻰ ﺍﻧﺘﻬﺎ،ﺑﮑﻤﺎﻟﺎﺕ ﻭ ﺻﻔﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻬﺎﻯ ﻋﻈﻴﻢ، ﻭ ﮐﺮﺍماﺕ ﺑﺎﻟﻔﻌﻞ ﻭ بالقوّه ﺍﻓﺴﺎﻧﻪﺍﻯ، ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﮐﻬﮑﺸﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﻴﻨﻮﺭﺩﻧﺪ،ﻭ ﺧﺪﺍﺋﻰ ﺩﺭ ﻣﻮﺟﻮﺩﻳﺖ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭ ﻓﺮماﻥ ﮐﻦ ﻓﻴﮑﻮﻥ ﺃﺯﻟﻰ ﺃﺑﺪﻯ ﺭﺍ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺩ،ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻨﺪ.ﻭﻟﻮ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﮐﺎﺭماﻫﺎ ﻭ ﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎ،ﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ .ﮐﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﺍﺯ ﻃﻠﺴﻢ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﻧﻮﻋﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺴّﺮ ﻧﻴﺴﺖ.ﻳﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻧﻮﻉ ﺑﺮﺗﺮ ﻣﻴﮑﻨﻴﻢ،ﻭ ﻳﺎ ﺑﺎ ﺟﻬﺎﻟﺖ ﻭ ﺷﻬﻮﺕ ﺭﺍﻧﻰ ﻭ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﻭ ﻓﺴﺎﺩ ﻭﺧﺮﺍﺑﻰ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺫﺍﺕ ﺧﻮﺩ،ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻟﻐﺰﺷﻬﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﻣﻴﺸﻮﻳﻢ. ﻭ ﻓﻌﻠﺎ ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺎ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﻭ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﺫﺍﺕ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﻭﻧﺎ ﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺧﻮﺩ،ﺑﺎ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ تحلیه ،ﺑﺮﺣﺴﺐ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻫﺎﻯ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎ ﺑﻄﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ إسرا ﻭ ﻣﻌﺮﺍﺝ معرّفی ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﻭ ﻫﺮ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﭘﻨﺠﮕﺎﻧﻪ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ، حَجّ ﻋﻤﺮﻩﺍﻯ ﺍﺳﺖ. ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﻤﺮﻯ ﺻﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﺷﺐ ﻗﺪﺭﻯ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻣﺪﻩ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ تولّد ﺑﺸﺮﻯ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﻳﻚ ﺷﻬﻮﺩ ﺗﺎﺯﻩ،پس ﺍﺯ ﺍﻣکان ﺗﺠﺪﻳﺪ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎﻯ ﻗﺒﻠﻰ،ﺑﺸﻬﻮﺩ ﺟﺪﻳﺪ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﻧﻤﻴﺘﻮان ﺭﺳﻴﺪ. ﮐﻪ ﺩﺭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ،پس ﺍﺯ ﭘﻨﺞ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﭘﻨﺞ ﺗﻦ ﺁﻝ ﻋﺒﺎ،ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﺷﺐ ﻗﺪﺭ ﺁﺧﺮ،ﻭ ﻧﺰﻭﻝ ﺭﻭﺡ القدس ﻭ ﻣﻠﺎﺋﻚ ﻣﻴﺘﻮان ﺭﺳﻴﺪ. ﻭ ﺑﺎ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ، حَجّ ﺃﮐﺒﺮ ﮐﺮﺩﻩ،ﻭ ﺟﻤﻌﻪ ﻭ ﺁﺩﻳﻨﻪ ﻭ(ﺃﺩﻳﻨﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺩﻳﻦ ﻭﺭﺯﻯ) ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﻴﺎﺑﺪ،ﮐﻪ ﺟَﻢ ﺷﺪﻩ و ﻓﺮﻳﺪﻭﻧﻰ،ﺑﺎ ﻓﺮّ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺨﻠﻖ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻭ ﻋﻀﻮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﮐﻪ هرکس ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ،ﺑﺪان ﻣﻘﺎﺗﻢ ﺑﺮﺳﺪ.ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﻫﻢ ﺑﺮﺳﺪ.ﻭ پس ﺍﺯ ﮐﺎﺭماﻫﺎ،ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺑﺪان ﻧﻴﺰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﻴﺪ.ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﻳﻦ ﻭﻋﺪﻩ ﺑﺴﺎﻟکان ،ﻭﻭﻋﻴﺪ و تهدید ﺑﻐﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ﺭﺍ ﺣﺘﻤﺎ ﺧُﻠﻒ ﻭﻋﺪﻩ ﻭﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﺪ )

010 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- إنّ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﮐﻔﺮﻭﺍ،ﻟﻦ ﺗﻐﻨﻰ ﻋﻨﻬﻢ ﺃﻣﻮﺍﻟﻢ ﻭ ﻟﺎ ﺃﻭﻟﺎﺩﻫﻢ،ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﺷﻴﺌﺎ،ﻭ ﺍﻭﻟﺌﻚ ﻫﻢ ﻭﻗﻮﺩ ﺍﻟﻨﺎﺭ ﺍما ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﮐﺎﻓﺮ ﻭﻣﻨﮑﺮ ﺷﺪﻧﺪ( ﺑﻤﺤﻤﺪ ﻭﺁﻳﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭﻧﻪ ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻓﺎﺳﺪ،ﮐﻪ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﻋﻨﺎﻭﻳﻦ ﺑﺮﺳﺮ ﻭﮐﻠّﻪ ﻳﻚ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﻴﺰﻧﻨﺪ ) ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻭ ﺍﻭﻟﺎﺩﺷﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﻓﻊ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﺪ( ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻌﺼّﺒﺎﺕ ﺧﻴﺮﺍﺕ ﻭ ﺻﺪﻗﺎﺕ ﻧﻤﻮﺩﻩ،ﻭﻳﺎ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﻭﻟﻮ ﺻﺎﻟﺢ ﺑﺒﺎﺭ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ.ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻴﻦ ﻫﺪﻑ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺒﻮﺩﻩ و ﺟﺰ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ برای ﻫﺮ ﻓﺮﺩ. ﻭ ﺭﻭﺯ ﻣﺤﺸﺮ ﺁﻧﺎﻥ،ﺑﺮﺍﻯ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ﮐﺴﻰ ﻧﻤﻴﺘﻮﺍﻧﺪ،ﺑﮑﺴﻰ ﮐﻤﻚ ﮐﻨﺪ.ﺗﺎ ﺣﺘﻰ ﻭﺟﻮﺩی ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻣﺴﺘﻘﻴﻤﺎ،پس ﺍﺯ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺟﺪﻳﺪ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ،ﻭﺣﺘﻰ ﻓﺴﺦ ﻭﺭﺳﺦ،ﻭ ﺑﺎ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺭﻭﺡ ﺑﺰﺑﺎﻥ ﺣﺎﻝ،ﺑﺠﻬﻨﻢ ﭼﻬﺎﺭﻡ تولّد ﺟﻬﺎﻥ ﻣﻴﺮﻭﺩ) ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻧﺎﻥ سوﺧﺖ ﺁﺗﺶ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ( ﺩﺭ جَهنّم ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻣﻴﺴﻮﺯﻧﺪ.ﻭﻧﻪ سوﺧﺘﻰ ﺷﻮند،ﮐﻪ ﺩﻳﮕﺮ نسوﺯﺩ.ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﺴﺦ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﻭﺧﻮﻙ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺑﺨﺖ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. ﮐﻪ ماﺭ ﻭﻣﻮﺭ ﻭ ﺑﺪﺗﺮ ﻧﻴﺰ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ ﻭﻣﺪﺍﻡ ﺯﻳﺮ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺻﺤﺮﺍﻫﺎ ﻭﭘﻮﺳﺖ ﮐﻠﻔﺖ ﭼﺮﻣﻴﻦ،ﻭ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﺪﺍوم اﺯ ﺩﺭﻧﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﺷﮑﺎﺭﭼﻴﺎﻥ و ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭ ﺁﺏ ﺭﻓﻊ ﺗﺸﻨﮕﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﺟﺰ ﻣﺮﺩﺍﺑﻬﺎﻯ ﮔﻨﺪﻳﺪﻩ ﻭﺩﺍﻍ ﻭ ﺗﻠﺦ،ﮐﻪ ﮐﻤﻴﻦ ﮔﺎﻩ ﺩﺭﻧﺪﮔﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﻫﺴﺖ

011 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- کدﺃﺏ ﺁﻝ ﻓﺮﻋﻮﻥ،ﻭ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻣﻦ ﻗﺒﻠﻬﻢ، ﮐﺬّﺑﻮﺍ ﺑﺂﻳﺎﺗﻨﺎ، ﻓﺄﺧﺬﻫﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺬﻧﻮﺑﻬﻢ،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﺷﺪﻳﺪ ﺍﻟﻌﻘﺎﺏ ﺁﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﻭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺁﻝ ﻓﺮﻋﻮﻥ،ﻭﮐﺴﺎﻧﻰ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻮﺩ ( ﻭﺣﺘﻰ ﻓﺮﺍﻭان ﻓﺮﻋﻮﻧﻬﺎﻯ ﻣﺘﻔﺮﻋﻦ ﻭﻣﺘﮑﺒّﺮﺁﺧﻮﻧﺪ ﻭ ﭘﻴﺮﻭان ﻗﺸﺮﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺁﻧﺎﻥ.ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ) ﮐﻪ ﺗﮑﺬﻳﺐ ﺁﻳﺎﺕ ما ﺭﺍ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻧﻰ،ﺑﻠﮑﻪ ﺁﻳﺪﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭرسوﻟﺎﻥ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان ﺩﺭ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺴﺖ،ﮐﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻧﮑﺎﺭﻭﺗﮑﻔﻴﺮ ﻭ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻴﮕﻴﺮﻧﺪ) ﻭ ﻟﺬﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﻧﺎﻥﺮﺍ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻧﻤﻮﺩ.ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺰ ﺷﺪﻳﺪ ﺍﻟﻌﻘﺎﺏ ﺍﺳﺖ ( ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﻧﻴﺴﺖ،ﮐﻪ ﺑﺸﺮ ﻣﻴﺸﻨﺎﺳﺪ.ﺑﻠﮑﻪ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﮐﺎﺭماﺋﻰ ﻭ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ،ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﮐﻤّﻰ ﻭﮐﻴﻔﻰ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻭ ﻣﻔﺎﺳﺪ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﻭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺳﺘﻤﮑﺎﺭﻯ ﻭﺧﺮﺍﺑﮑﺎﺭﻯ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺣﺘﻰ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﻣﺸﺮﮐﺎﻧﻪ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ،ﻭ ﺑﻬﺮ ﻧﺎﻣﻰ ﻭﺩﻳﻨﻰ ﻏﻴﺮ ﺳﻠﻮﮐﻰ، ﺟﺰ ﮔﻨﺎﻩ ﭘﺮﻭﺭﻯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﻴﺴﺖ.ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺍﮔﺮ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﻋﻤﺮ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺻﺎﺋﻢ ﻭ ﺷﺒﻬﺎ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ولی ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﻭوسیله تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ﻭ ﺗﻨﻬﺎ داشتن ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ علیّ ﮐﺎﺭﺳﺎﺯ ﻧﻴﺴﺖ.ﮐﻪ ﺩﻩﻫﺎ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻣﺘﻀﺎﺩ ﻭﻟﺎﻳﺖ علیّ ﻫﺴﺖ،ﻭﻫﺮ ﺁﺧﻮﻧﺪﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﻧﻰ ﻳک ﻣﺬﻫﺐ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ )

012 آل عمران - ﻘﻞ ﻟﻠّﺬﻳﻦ ﮐﻔﺮﻭا، ﺳﺘُﻐﻠﺒﻮﻥ ﻭ ﺗُﺤﺸﺮﻭﻥ ﺍﻟﻰ جَهنّم،ﻭ بِئس ﺍﻟﻤﻬﺎﺩ ﻭ ﺑﮑﺎﻓﺮان ﻣﻨﮑﺮ ﺑﮕﻮ ( ﺗﻮ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ) ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺣﺘﻤﺎ ﻣﻐﻠﻮﺏ ﻣﻴﮕﺮﺩﻳﺪ،ﻭﺟﻤﻠﮕﻰ ﻣﺤﺸﻮﺭ جَهنّم ﻣﻴﺸﻮﻳﺪ،ﮐﻪ ﺑﺪﺗﺮﻳﻦ ﮔﻬﻮﺍﺭﻩ ﻭ ﺟﺎﻳﮕﺎﻫﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.( ﺩﺭ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺣﺸﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ،ﺩﺭ ﻳﻚ تولّد ﻓﻮﺭﻯ ﺑﺠﻬﺎﻥ،ﺩﺭ ﮔﻠّﻪﺍﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ﻭ دشمنان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻏﺎﻟﺐ ﻭ ﺑﺮﺗﺮ ﻭ ﺯﻭﺭﻣﻨﺪ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻨﺪ، ﻗﻄﻌﺎ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻭﺣﺘﻰ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺁﻥ، ﻧﻴﺰﺟﻬﻨّﻤﻬﺎﻯ ﭼﻬﺎﺭﮔﺎﻧﻪ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﮔﻮﻧﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ. ﺭﻭﺯ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺑﺪﺑﻴﺎﺭﻯ ﻭ ﺷﺒﻬﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺑﻮﺳﻬﺎ،ﻭ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻫﻮﻟﻨﺎﮐﻰ ﺩﺭ جَهنّم سوﻡ یونیورس ﻣﻠﮑﻮﺗﻰ، ﺗﺎ ﻗﺒﻮﻝ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ جَهنّم ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ)

013 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻘﺪ ﮐﺎﻥ لَکُم آیة ،ﻓﻰ ﻓﺌﺘﻴﻦ ﺍﻟﺘﻘﻴﺎ، ﻓئة ﺗﻘﺎﺗﻞ ﻓﻰ ﺳﺒﻴﻞ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﺍﺧﺮﻯ ﮐﺎﻓﺮة، ﻳﺮﻭﻧﻬﻢ ﻣثلیهم ﺭﺃﻯ ﺍﻟﻌﻴﻦ، ﻭﺍﻟﻠﻪ ﻳؤﻳّﺪ ﺑﻨﺼﺮﻩ ﻣﻦ یشاء،انّ ﻓﻰ ﺫﻟﻚ ﻟﻌﺒﺮة ﻟﺄولی ﺍﻟﺄﺑﺼﺎﺭ ﺷﻤﺎﺭﺍ ﻗﺒﻠﺎ (ﺁﻳﺪ ﻭﺁﻳﺖ) ﻭﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﺋﻰ ﺑﻮﺩﻩ،ﮐﻪ ﺩﻭ ﮔﺮﻭﻩﺑﺎﻫﻢ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﻣﻴﺪﻳﺪﻧﺪ. ﻳﮑﻰ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺟﻨﮓ ﻣﻴﮑﺮﺩ،ﻭﺩﻳﮕﺮﻯ ﮐﺎﻓﺮ ﻣﻨﮑﺮﻯ ﮐﻪ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺭﺍ مانند ﺑﺮﺃﻯ ﺍﻟﻌﻴﻦ ﻣﻴﺪﻳﺪ (ﻳﮑﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻣﻨﮑﺮ، ﻭ ﻧﺎﻇﺮ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭﻭﻟﺎﻳﺖ،ﻭ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺩﺭ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ) ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎ ﻧﺼﺮﺕ ﺩﺍﺩﻥ ﺧﻮﻳﺶ،ﻫﺮﮐﻪ ﺭﺍ بخواهد ﻣﺸﻴّﺖ ﮐﻨﺪ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ( ﭘﻴﺮﻭﺯﻯ ﺑﺮﺧﻰ ﺳﺎﻟکان ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ)ﻭﻧﺠﺎﺕ ﺗﺎ ﻋﺒﺮﺗﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﺑﺼﻴﺮﺕ ﺑﺎﺷﺪ ( ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﺳﺎﻟکان ،ﺑﺎ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻭ تولّد ﺩﻭﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ،ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻋﺒﺮﺕ ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ،ﻭﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﮐﻤﻚ برازگشتگان بخلق ﻋﺒﻮﺭ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ. ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﻨﻨﺪ. ﺍﮔﺮ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﺑﺼﻴﺮﺕ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺗﺒﺼّﺮ بچشم ﺗﻦ،ﺑﺮﺍﻯ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻭﺑﻮﺍﺳﻄﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ باشند )

014 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﺯُﻳّﻥ ﻠﻠناس حُبّ ﺍﻟﺸﻬﻮﺍﺕ ﻣﻦ النساء ﻭ ﺍﻟﺒﻨﻴﻦ، ﻭ ﺍﻟﻘﻨﺎﻃﺮ ﺍﻟﻤُﻘﻨﻄﺮة ﻣﻦ ﺍﻟﺬﻫﺐ ﻭ ﺍﻟﻔﻀّﻪ،ﻭ ﺍﻟﺨﻴَﻞ ﺍﻟﻤﺴﻮمة ﻭ ﺍﻟﺄﻧﻌﺎﻡ ﻭ الحَرث، ﺫﻟﻚ ﻣﺘﺎﻉ الحیاة ﺍﻟﺪﻧﻴﺎ،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻨﺪﻩ ﺣُﺴﻦ ﺍﻟﻤﺂﺏ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ناس ( ﻣﺮﺩﻡ ﻧﺎﺳﻴﺎﻥ ﻋﻬﺪ ألِست ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺧﻮﺩ،ﺑﺮﺍﻯ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﻳﺶ) حُبّ ﺷﻬﻮﺗﻬﺎ ﺍﺯ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﭘﺴﺮان (ﻫﻢ جنس ﮔﺮﺍﺋﻰ ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺷﻤﺎﺭﺷﻬﺎﻯ ﺑﻰ ﺷﻤﺎﺭ ﺍﺯ ﻃﻠﺎ ﻭﻧﻘﺮﻩ،ﻭ ﺍﺳﺒﻬﺎﻯ ﺯﻳﻦ ﺷﺪﻩ،ﻭ ﺍﻧﻌﺎﻡ ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ،ﻭ حرَث ﻭﻣﺰﺍﺭﻉ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﮐﻪﺍﻳﻦ ﻣﺘﺎﻉ ﻭﻭﺳﻴﻠﻪﺍﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻧﻴﺎ ( ﻭ ﺳﺮﻣﺴﺘﻰ آن) ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﺣُﺴﻦ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻭﺁﻳﻨﺪﻩ ﻧﻴﮑﻮ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﻫﺮﭼﻪ ماﻝ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﺎﺷﺪ، ﻭﺳﻴﻠﻪ ﻓﺴﺎﺩ ﻭ ﺳﺘﻤﮕﺮﻯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ.ﺑﺨﻮﺩ ﻭ ﺑﺪﻳﮕﺮان،ﻭباعث ﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﻋﻤﻴﻖ ﺗﺮ ﺭﻭﺡ ﺩﺭ ﻣﺴﺨﻬﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ.ولی ﺳﺎﻟکان ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎ ( ﺧﻮﺩ ﻓﻘﺮﻯ) ﻭ ﻣﺤﺮﻭﻣﻴّﺖ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ،ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺧﻄﺎ ﻭ ﮔﻨﺎﻫﻰ ﮐﻨﻨﺪ،ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ. (قِناﻃﻴﺮ) ﻣﻌﻴﺎﺭﻯ ﺩﺭ ﻭﺯﻥ ﻭ ﻫﻤﺎﻥ counter ﺷﻤﺎﺭﺵ ﮔﺮ ﺑﺎﺷﺪ.ﺍﺳﺒﻬﺎﻯ ﺟﻮان ﻭ ﺁماﺩﻩ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺷﺪﻩ،ﻭ ﺍﻧﻌﺎﻡ ﻧﻌﻤﺘﻬﺎ ﻭ ﺩﻭﺍﺏ ﻭﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ ﺃﻫﻠﻰ ﺍﺳﺖ.ﻣﺘﺎﻉ ﮐﺎﻟﺎﻯ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺗﻤﺘّﻊ ﻭ ﻟﺬﺕ ﻭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭﻯ ﺍﺳﺖ.ﺣُﺴﻦ ﻣﺂﺏ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻧﻴﮑﻮﻯ ﺑﺎﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩ ﻭ ﺗﺠﻠّﻰ ﺍﻟﻬﻰ، ﻭ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎﻯ ﭼﻬﺎﺭﮔﺎﻧﻪ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﮔﻮﻧﻪ،ﻣﮑﺎﻧﻰ ﻭﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﻭﻧﻮﻋﻰ. ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﻭ ﺑﻬﺸﺖ،ﻭپس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺩﻭ ﺑﻬﺸﺖ،ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻬﺸﺘﻰ روح در سایه عرش رحمان ﻭ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺠﻬﺎﻥ،ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭان ﺑﺮﺍﺑﺮ ﮐﺮﺍماﺕ ﺑﺎﻟﻔﻌﻞ ﻭ بالقوّه ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ )

015 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻘﻞ ﺃؤﻧﺒّﮑﻢ ﺑﺨﻴﺮ ﻣﻦ ﺫلَکُم،ﻟﻠّﺬﻳﻦ ﺍﺗّﻘﻮﺍ،ﻋﻨﺪ ﺭﺑّﻬﻢ ﺟﻨّﺎﺕ ﺗﺠﺮﻯ ﻣﻦ ﺗﺤﺘﻬﺎ ﺍﻟﺄﻧﻬﺎﺭ،ﺧﺎﻟﺪﻳﻦ ﻓﻴﻬﺎ ﻭ ﺃﺯﻭﺍﺝ ﻣﻄﻬّﺮة،ﻭ ﺭﺿﻮان ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺼﻴﺮ ﺑﺎﻟﻌﺒﺎﺩ ( ﺃﻯ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ) ﺁﻳﺎ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻴﺪ،ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﻴﺮ نیکو ﺑﻬﺘﺮ ﻭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﮕﻮﻳﻢ ؟ ( ﮐﻪ ﺧﻴﺮ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺑﻴﺸﺘﺮ،ﻭﻧﻴﮑﻰ ﻏﻴﺮ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﺮﺧﻰ ﺧﻴﺮ ﺍﺳﺖ،ﻭ ﺑﺮﺍﻯﺪﻳﮕﺮان ﺷﺮ) ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺁماﺩﻩ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺗﻘﻮﺍ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ ( ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺗﻘﻴّﻪ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﻭﺗﻘﻮﻳﺖ ﺭﻭﺡ،ﺑﺎ ﺗﺰﮐﻴﻪ نفس) ﮐﻪ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎﻯ با ﺟﻮﻳﺒﺎﺭﻫﺎﻯ ﺁﺏ ﺩﺍﺋﻢ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺎﻭﻳﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ( ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻬﺮ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ،ﺁﺏ ﻋﻘﻞ ﺑﺮﺍﻯ ﻋﻤﻮﻡ،ﻭ ﻧﻬﺮ ﺷﻴﺮ ﻏﺬﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ،ﻭ ﻧﻬﺮ ﻋﺴﻞ ﺟﺮﻳﺎﻧﺎﺕ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ ﻣﺪﺍﻭﻡ ﺩﺭ ﺍﻭﻟﻴﺎ، ﮐﻪ ﺑﻴﻦ ﻫﻢ ﻭﻟﻮ ﺑﺴﺨتی مباﺩﻟﻪ ﻭﺗﻔﺎﻫﻢ ﺁﻧﺮﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭ چهارم ﻧﻬﺮ ﺷﺮﺍﺏ ﮐﻪ ﺧﺎﺹ ﺧﻮﺩ ولی ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺳﺮﻣﺴﺘﻰ ﺷﺨﺼﻰ ﺍﻭ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﻧﻴﺴﺖ. ﻭﭼﻨﺪ ﻘﻄﺮﻩ ﺩُﺭﺩ ﺗﻪ ماﻧﺪﻩ ﺳﺎﻏﺮ ﭘﻴﺮ ﺍﺯ ﺷﺮﺍﺏ ﺍﻭ، ﻣﺴﺘﻌﺪﺗﺮﻳﻦ ﺳﺎﻟﻚ ﺭﺍ زمان ﺩﺭﺍﺯﻯ ﻣﺴﺖ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ،ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﻮﺍﻧﺐ ﺁﻧﺮﺍ ﺩﺭﻙ ﮐﻨﺪ ) ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﻫﻤﺴﺮان ﭘﺎﻙ بوده ( ﺳﺎﻟکان ﺯﻥ ﻭ حتی سالک ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﮑﻢ ﺯﻥ ﺩﺭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﮐﻪ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ بشوﻧﺪ ) ﻭ ﺭﺿﻮان ﻭ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ( ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﮐﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻫﺮ فرشته ﺷﻬﻮﺩﻯ ، ﮔﻮﺋﻰ ﻣﺘﺼﺪﻯ ﻳﻚ ﻣﻘﺎﻡ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻫﻔﺘﻢ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﻣﺤﻤﺪ،ﺑﺮﺗﺮﻳﻦ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭﻣﮑﺎﻧﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ،ﻣﻴﺴّﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺭﺿﺎﻳﺖ ﺳﺎﻟکان ﻭ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺧﻮﺩ ولی ﺍﻟﻬﻰ) ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺼﻴﺮ ﺑﻴﻨﺎ ﺍﺯ ﻋﺒﺎﺩ ﻭﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ( ﻣﻮﺑﺪ ﮐﻪﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺁﺑﺎﺩﺍﻧﻰ ﻭ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﺭﻭﺡ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﮔﺮﭼﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ مُشرِک ﺭﺍ ﺣﺘﻰ ﺑﻬﺮ ﻣﺬﻫﺐ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻰ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﻌﺒّﺪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻣﻘﺒﻮﻝ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ، ﻭﻟﺬﺍﺷﺮﻙ ﻭﺭﺯﻯ هرﻣﺬﻫﺐ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻬﻰ ﺭﺍﺩﺍﺭﻧﺪ،ﮐﻪﺟﻬﻨّمی ﺘﺮ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ)

016 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻳﻘﻮﻟﻮﻥ ﺭﺑّﻨﺎ،ﺍﻧّﻨﺎ ﺁﻣﻨّﺎ، ﻓﺎﻏﻔﺮ ﻟﻨﺎ ﺫﻧﻮﺑﻨﺎ،ﻭ قِنا ﻋﺬﺍﺏﺍﻟﻨﺎﺭ ( ﻋﺒﺎﺩ ﻭﻣﻮﺑﺪان ﻭ ﺳﺎﻟﮑﺎﻧﻰ ) ﮐﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺧﺪﺍﻳﺎ ما ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﻢ ( ﮐﻪ ﺑﭙﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭولی ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ،ﻭﻟﺰﻭﻡ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ، ﻭﻭﺟﻮﺩ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎ ﻭ ﻫﻢ ﻧﺸﻴﻨﺎﻥ ﭘﺎﻙ ﻭ ﺭﺿﻮان ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻋﻤﻠﻰ ﻭ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﺎ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻳﻢ.ﻭ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻧﻈﺮﻯ ﻭ ﺍﮐﺘﻔﺎ ﺑﻤﺴﻠﻤﺎﻧﻰ،ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻗﺸﺮﻯ ﺷﺮﻙ ﺁﻣﻴﺰ ﻧﻴﺰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﻤﻮﺩ) پس ما ﺭﺍ ﻏﻔﺮان ﻭ ﻋﻔﻮ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﻤﺎﻥ ﺑﺪﻩ ( ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻋﻔﻮ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺟﻬﺎﻟﺖ ﻭﺷﺮﻙ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﮐﺎﺭﻯ ﻭﺳﺮﮐﺸﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻧﻴﺰ ﺑﺨﺸﻮﺩﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ولی ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ. ﭼﻮﻥ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﻴﺎﺩ ﻣﻴﺂﻭﺭﻧﺪ. ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺗﺬﮐّﺮﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﻣﻔﻴﺪ ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺁﺧﺮﺕ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) و ما ﺭﺍ ﺍﺯ ﻋﺬﺍﺏ ﺁﺗﺶ ﺣﻔﻆ ﮐﻦ ( ﺍﮔﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﻨﻬﺎﻳﺖ ﻧﺠﺎﺕ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ ﻗﺎﺋﻢ روح القُدَس، ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﺮﺳﺪ،ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻰ ﻭﻟﻮ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ، ﺗﺎ ﺗﮑﻤﻴﻞ ﺭﺍﻩ ﻧﻤﺎﻳﺪ. ﻭﺍﮔﺮ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻳﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺗﺮﻙ ﺳﻠﻮﻙ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ، ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺴﺨﻬﺎﻯ ﺷﺪﻳﺪ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﺠﺪﺩ،پس ﺍﺯ ﻫﺰﺍﺭان ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ،ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻬﻤﻴﻦ ﻣﺄﻣﻮﺭﻳّﺖ ﻓﻄﺮﻯ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺮﺳﺪ. ﻭﺑﮑﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺳﺪ،ﺗﺎ ﺑﺎﻧﻮﺍﻉ ﺑﺮﺗﺮ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﻭﺩ.

017 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - اﻟﺼﺎﺑﺮﻳﻦ ﻭ ﺍﻟﺼﺎﺩﻗﻴﻦ،ﻭ ﺍﻟﻘﺎﻧﺘﻴﻦ ﻭ ﺍﻟﻤﻨﻔﻘﻴﻦ،ﻭ ﺍﻟﻤﺴﺘﻐﻔﺮﻳﻦ ﺑﺎﻟﺄﺳﺤﺎﺭ ( ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﺳﺎﻟکان ،ﮐﻪ ﺭﺿﻮان ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻋﻔﻮ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭﺣﻔﻆ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ جَهنّم ﺩﺍﺭﻧﺪ ) ﮐﻪ ﺻﺒﻮﺭ ( ﺩﺭ ﺳﺨﺘﻰ ﻫﺎﻯ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ،ﻭﺗﻤﺮﻳﻦ ﺗﺤﻤّﻞ ﻭ ﺻﺒﺮ ﻭ ﺑﺮﺩﺑﺎﺭﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪ)ﻭ ﺻﺎﺩﻕ (ﺩﺭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻭ ﺍﺟﺮﺍﻯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻭﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﭘﻴﺮ،ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻭﺑﺎﻭﺭﻯ، ﻭ ﺑﺪﻭﻥ إحساس ﺳﺴﺘﻰ ﻭﺧﺴﺘﮕﻰ ) ﻭ ﻗﺎﻧﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ( ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﻗﻨﻮﺕ ﻭ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻭ قِناﻋﺖ و اطاعت ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ( ﮐﻪ ماﻝ ﻭ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻋﻰ، ﻭ ﺣﺘﻰ ﺟﺎﻥ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ،ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﮔﻰ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﮐﻪ ﺑﺠﺎﻧﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﻭﺡ القدُس ﻗﺎﺋم ﺒﺮﺳﻨﺪ) ﻭ ﺍﺳﺘﻐﻔﺎﺭ ﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﺤﺮﮔﺎﻫﺎﻥ،که ﻃﻠﺐ ﻏﻔﺮان ﻭ ﻋﻔﻮ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ.( ﺗﺎ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﻭ ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ هرکس ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻋﺎﻗﻞ ﻭ ﺻﺒﻮﺭ ﻭﻣؤﻣﻦ ﻭ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﺻﻔﺎﺕ ﻧﻴﮑﻮ ﻣﻴﺪﺍﻧﺪ، ﮐﻪ ﻃﻠﺒﮑﺎﺭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺰ ﺧﻮﺍﻫند بوﺪ .

018 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان ﺸﻬﺪ ﺍﻟﻠﻪ،ﺃﻧّﻪ ﻟﺎ إله ﺍﻟّﺎ ﻫﻮ،ﻭ الملائکة ﻭ ﺃﻭﻟﻮ ﺍﻟﻌﻠﻢ،ﻗﺎﺋﻤﺎ ﺑﺎﻟﻘِﺴﻂ، ﻟﺎ إله ﺍﻟّﺎ ﻫﻮ ﺍﻟﻌﺰﻳﺰ ﺍﻟﺤﮑﻴﻢ ﻭ ﺧﺪﺍﻭند ﮔﻮﺍﺭﻩ ﺍﺳﺖ ( ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ ) ﮐﻪ ﺟﺰ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻴﺴﺖ،ﻭﻧﻴﺰ ﻣﻠﺎﺋﻚ ﻭ ﺍﻭﻟﻮﺍ ﺍﻟﻌﻠﻢ ﮔﻮﺍﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ ( ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﻭﻣﻨﻈﻮﺭ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﮐﻪ ﻣَﻠﻚ ﻭ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﺎ ﻓﺮّ ﻭ ﻓﺮﻭﻫﺮ الهی ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ. ﻭﺩﺍﺭﻧﺪﮔﺎﻥ علم ﻭ ﺁﮔﺎﻫﻰ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩ، ﮐﻪ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻭ ﺳﺎﻟکان ﺷﺎﻫﺪ ﺑﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ. ﮐﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﮔﻮﺍﻫی ﺪﺍﺭﻧﺪ،ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﻣﻘﺼﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺳﺖ. ﮔﺮﭼﻪ ﺩﺭ ﺍﻟﻬﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺗﺄﻟّﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ) ﺁﮔﺎﻫﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﻘﺴﻂ ﻫﺴﺘﻨﺪ ( ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻟﻬﻰ،ﮐﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺩﻳﮕﺮان ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ ﻭﮐاَست ﻭﺟﻮﺩﻯ ﻭ ﻃﺒﻘﻪ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺎﻟﺎ ﻣﻴﺒﺮﻧﺪ) ﻭ ﻗِﺴﻂ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻌﻬﺪﻩ ﺩﺍﺭﻧﺪ( ﮐﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﻨﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻭﺩﺭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺑﺮﻭﻧﺪ ) ﮐﻪ ﺟﺰ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻴﺴﺖ (ﮐﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻠﻘﺎﻯ ﺍﻭ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭﺩﺭ ﺍﺫﮐﺎﺭ ﺗﻮﺣﻴﺪﻯ ﺩﻓﻊ ﺷﺮﻙ ﺍﺣﺘﻤﺎﻟﻰ، ﻫﻨﮕﺎﻡ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ، ﺍﺫﮐﺎﺭ ﻓﺎﻃﻤﻰ ﻭ ﻧﻈﺎﻳﺮ ﺁﻥ ﺗﮑّﺮﺍﺭ ﻣﺪﺍﻭﻡ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ) ﮐﻪ ﺍﻭ ﻋﺰﻳﺰ(ﺑﺎﻗﺪﺭﺕ ﻭﻗﺪﺭﺕ ﺩﻫﻨﺪﮔﻰ ﻭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺩﻫﻰ ﺑﺮﺗﺮ،ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻰ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﻤﻮﺩﻥ ) ﺣﮑﻴﻢ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ( ﺑﺎ ﺣﮑﻤﺖ ﻭﺑﻨﻔﻊ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺩﺳﺘﻮﺭ، ﺑﺎ ﻫﺮ ﺩﺭﺟﻪ ﺳﺨﺘﻰ ﻭ ﺑﻠﺎﻳﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻭﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺎﺕ ﭘُﺮ ﻣِﺤﻨﺖ ﺍﻟﻬﻰ باشد )

019 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان -انّ ﺍﻟﺪﻳﻦ ﻋﻨﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺎﺳﻠﺎﻡ،و ما ﺍﺧﺘﻠﻒ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺍﻭﺗﻮﺍ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ،ﺍﻟّﺎ ﻣﻦ ﺑﻌﺪ ما جاءهم ﺍﻟﻌﻠﻢ،ﺑﻐﻴﺎ ﺑﻴﻨﻬﻢ،ﻭﻣﻦ ﻳﮑﻔﺮ ﺑﺂﻳﺎﺕ ﺍﻟﻠﻪ،ﻓﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﺳﺮﻳﻊ ﺍﻟﺤﺴﺎﺏ ﺩﻳﻦ ﻣﻌﺘﺒﺮ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ تنها ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺍﺳﺖ ( ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﻳﺎﻧﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﻨﺎﻡ ﺍﺳﻠﺎﻡ، ﮐﻪ ﻫﺮ ﺩﻳﻦ ﺳﻠﻮﮐﻰ نیز ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺷﺘﻦ،ﻭ تَوسّل ﻭ ﻋﺸﻖ ﻭﺭﺯﻯ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻧﻤﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﺎﻟکان ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺧﻮﺩ،ﻭﺍﺩﻳﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﮔﺬﺷﺘﻪ، ﻭ ﻧﻪ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻥ ﺁﻧﻬﺎ. ﻭ ﻟﺬﺍ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴم ﻮﻣﻮﺳﻰ ﻭ ﻋﻴﺴﻰ ﺭﺍ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﺴلیم ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﭙﻴﺎﻣﺒﺮﻯ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ.ﻭﮐﺴﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﻧﻤﻴﺸﻮﺩ.ﮔﺮﭼﻪ ﺩﺍﺭﺍﻯ اﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﺪﻳﮕﺮان هستند ﮐﻪ ﺍﮔﺮﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻧﻴﺰ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ) ولی ﺁﻥ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ( ﺩﻳﻨﻰ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭولی ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ) ﻭﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﮔﺎﻫﻰ ﺑﺎﻫﻢ ﺍﺧﺘﻠﺎﻑ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﻓﺴﺎﺩ ﻭ ﺳﺘﻤﻰ ﺑﻴﻦ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.ﺯﻳﺮﺍ هرکس ﺑﺂﻳﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ، (ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺯﻧﺪﻩ زمان ﻣﻨﮑﺮ ﺑﺎﺷﺪ، ﭼﻪﺭﺳﺪ ﮐﻪﺩﺷﻤﻦ ﮔﺮﺩﺩ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺰ ﺑﺴﺮﻋﺖ ﺑﺤﺴﺎﺏ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻴﺮﺳﺪ.( ﭼﻪ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﮐﻪ ﻋﻤﺮ ﻭ ﮐﺮﺍماﺕ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻢ ﻣﻴﺸﻮﺩ،ﻭﻳﺎ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﺗﺮ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ. ﻭﭼﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﺴﺮﻋﺖ ﺑﮑﺎﺭماﻫﺎﻯ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ. ﺯﻳﺮﺍ پس ﺍﺯ ﺍﺗﻤﺎﻡ حُجّت ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﻣﺠﺎﺯﺍﺗﻰ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﻭ پس ﺍﺯ ﻓﻬﻢ ﮐﺎﻓﻰ،هرکس ﺩﺭ ﻫﺮ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﻓﺼﻞ ﻧﻮﻋﻰ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻳﺶ ماﻧﺪﻩ تولّد بَعدی ﺑﻴﺎﺑﺪ)

020 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻔﺎﻥ ﺣﺎﺟّﻮﻙ،ﻓﻘﻞ ﺃﺳﻠﻤﺖ ﻭﺟﻬﻰ ﻟﻠﻪ،ﻭﻣﻦ ﺍﺗﺒﻌﻦِ،ﻭ ﻗﻞ ﻟﻠّﺬﻳﻦ ﺍﻭﺗﻮ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ،ﻭ ﺍﻟﺄﻣّﻴّﻦ ءﺃﺳﻠﻤﺘﻢ ؟ ﻓﺎﻥ ﺃﺳﻠﻤﻮﺍ ﻓﻘﺪ ﺍﻫﺘﺪﻭﺍ، ﻭ ان ﺗﻮﻟّﻮﺍ،ﻓإنّما علیک ﺍﻟﺒﻠﺎﻍ،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺼﻴﺮ ﺑﺎﻟﻌﺒﺎﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ( ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ) و حتی سالک ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﻨﮑﺮ ﺁﻳﺎﺕ ﺧﺪﺍ ( ﻗﺮﺁﻥ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ قُرّهﻫﺎﻯ ﺩﻭﮔﺎﻧﻪ ﺟﺪﻳﺪ ﻣﺤﻤﺪ، ﻭ ﻫﺮﻳﻚ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﺭﺍﻣﻨﮑﺮ ﺷﺪﻧﺪ) ﻭ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺍﺣﺘﺠﺎﺝ ﻭ بَحث ﻭ ﻣﺠﺎﺩﻟﻪ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ، ﮐﻪ ثابت ﮐﻨﻨﺪ،ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺭﺍﺳﺖ ﻧﻤﻴﮕﻮﻳﺪ ) پس ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮ،ﻣﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ،ﻭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻫﺴﺘﻢ ( ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻭ ﺩﻧﺒﺎﻟﻪ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﺭﻫﺮﻭﻯ ﺧﻮﺩ ) ﻭ ﻧﻴﺰ ، ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻭﻭﺟﻪ هرکس ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺗﺒﻌﻴّﺖ ﻧﻤﻮﺩ ( ﻳﻌﻨﻰ ﻫﺪﻑ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺑﻴﻦ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﻃﺎﻟﺒﺎﻥ ﻟﻘﺎﻯالهی ﺩﺭ ﺳﺎﻟکان ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ. ﻭﻣﻮﺿﻮﻉ بَحث ﺍﺩﻳﺎﻥ ﻭﻣﺬﺍﻫﺐ ﻧﻴﺴﺖ،ﻫﺮکس ﺧﻄﺎﺋﻰ ﮐﻨﺪ،ﮔﻨﺎﻫﺶ ﺑﻌﻬﺪﻩ ﺧﻮﺩ ﺍﻭ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻣﺴﺌﻮﻟﻴّﺘﻰ ﻧﻤﻰ ﺳﺎﺯﺩ. ﻭ ﺩﻳﮕﺮان ﺭﺍ ﺑﺎ ﺯﻭﺭ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺍﺳﺘﺪﻟﺎﻝ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﮐﺮﺩﻥ،ﻭ ﺩﺭ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﺍﺧﻠﺎﻗﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻥ،ﮐﺴﻰ ﺑﻬﺪﺍﻳﺘﻰ ﻧﻤﻴﺮﺳﺪ. ﻭ ﺗﻮﺟّﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺴﻮﻯ ﺧﺪﺍ،ﻳﻌﻨﻰ ﺑقبله وﺼﻮﺭﺕ ولی ﺍﻟﻬﻰ معرّفی ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﻋﺎ ﻭ ﻋﺒﺎﺩﺗﻰ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺁﺳﻤﺎﻥ ﻧﻤﻴﺮﺳﺪ، ﮐﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﺩﻋﺎ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﮐﻮﺑﻴﺪﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ.ﮐﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﻮﻋﻰ ﺍﻭﺭﺍ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﻘﻬﻘﺮﺍ ﻣﻴﺒﺮﺩ.ﺯﻳﺮﺍ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺷﺮﻙ ﺁﻣﻴﺰ ﻭ ﺗﻌﺒّﺪ ﻧﻤﻮﺩﻩ.ﻭ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﺳﻔﻴﻪ ﻭ ﺍﺣﻤﻘﻰ ﺭﺍ،ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻪ، و ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺍﺩﻳﺎﻥ،ﻣﺤﺒّﺖ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻯ ﻭﺗﻘﻠﻴﺪ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺩﻳﻨﻰ ﻧﻤﺎﻳﺪ، ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، ﺍﻭﺭﺍ ﭘﺮﺳﺘﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ﭼﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﺯﻥ ﻭ ﻳﺎ ﻫﺮ ﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﺮﻯ ) ﻭﺑﮕﻮ ﺑﮑﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺴﺘﻨﺪ ( ﺳﺎﻟکان ﺍﻭﻡ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺤﻤﺪ،ﮐﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ولی ﺭﺍﻩ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﺴﻄﺢ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﻋﻈﻴﻢ ﺗﺮﻯ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﻣّﻴّﻴﻦ ﺑﮕﻮ ( ﻧﻪ ﺑﺒﻰ سوﺍﺩان،ﺑﻠﮑﻪ ﺑﮑﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﻭﻡ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﻭ ﻳﺎ ﮐﺎﻣﻠﺎﻧﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﮐﻪ ﺍﻣّﻰ ﺷﺪﻩ،ﻭ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﮔﺸﺘﻪﺍﻧﺪ. ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺳﺎﻟکان ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﻭ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍ،ﮐﻪ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮﻯﺪﺍﺭﻧﺪ، ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎ ﺑﻮﺳﻴﻠﻪ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ، ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺑﺎﻭﻟﻴﺎﻯ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﺪ. مانند ﺳﻠﻤﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳی ﺰﺭﺩﺷﺘﻰ ﮐﻪ ﺑﺴﻮﻯ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺴﻴﺤﻰ بمعرفی الهی ﺭﻓﺖ. ﻭﭼﻮﻥ ﻣﺤﻤﺪ ﻧﻴﺰ مبعوث ﺷﺪ، ﺑﺎﺯ ﺑﺴﻮﻯ ﻣﺤﻤﺪ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺷﺪ. ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﻠﺎﺋﻤﻰ ﺑﺼﺤﺮﺍ ﻭﻣﮑﻪ ﺭﻓﺖ.ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺷﻬﺮﺗﻰ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﻴﺎﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﻭﻳﺎ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻭ ﺑﺴﺮﺯﻣﻴﻨﻬﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮﻧﺮﺳﻴﺪﻩ) ﻭ ﺑﮕﻮ ﺁﻳﺎ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻣﻴﺸﻮﻳﺪ؟)ﺑﻤﻴﻞ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﻭﻃﻠﺐ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ؟ﻭ ﻧﻴﺎﺯ ﺑﺎﺳﺘﺪﻟﺎﻝ ﻓﺮﺍﻭان ﻧﻴﺴﺖ،ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﺸﺶ ﻭ ﻋﻠﺎﻗﻪ ﻭ ﻓﻬﻢ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻯ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺑﮑﺴﻰ ﻣﻴﺪﻫﺪ، ﺗﺎ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺍﻭ،ﭼﻪ ﮐﺮﺍماﺕ ﺑﺎﻟﻔﻌﻞ ﻭ بالقوّه ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﻭﭼﻪ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ تولّدﺍﺕ ﻗﺒﻠﻰ ﺧﻮﺩ،ﺑﺎ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﭘﻴﺸﻴﻦ. ﻭ ﺍﮔﺮ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺷﺪﻧﺪ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ. ﻭ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﻯ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﻴﺪﻧﺪ ﻭ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺗﻮ ﮐﺎﺮ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺑﻠﺎﻍ ﭘﻴﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ، ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩﺍﻯ ( ﮐﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ جز ﺍﺑﻠﺎﻍ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺑﺪﻳﮕﺮان،ﺁﻧﻬﻢ ﺑﺰﺑﺎﻥ ﻧﻴﮑﻮ، ﻭ ﺍﺳﺘﺪﻟﺎﻝ ﻣﺨﺘﺼﺮﻯ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ) ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺼﻴﺮ ﺑﺒﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺖ ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻣﻮﺍﻓﻖ ﻭ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺯﻳﺮ ﻧﻈﺮ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ،ﮐﻪ ﺗﺪﺑﻴﺮ ﻭ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺩﺭ ﺟﺴﻢ ﻭﺫﻫﻦ ﻭﺭﻭان ﻭﻭﺟﻮﺩ ﻧﻮﻋﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﻟﺤﻈﻪﺍﻯ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺪﺑﻴﺮ ﻭ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ،ﻣﺤﻮ ﻭ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ. ﭼﻮﻥ ُردهﺍﻯ ﮐﻪ ﺫﺭﺍﺗﺶ ﭘﺮﺍﮐﻨﺪﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ . ﻣﻨﮑﺮان ﻭﻟﺎﻳﺖ، ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻫﺮ ﺩﻳﻨﻰ، ﻭﻧﻴﺰ ﻃﺒﻴﻌﻴّﻮﻥ ﻭ ﺩﻫﺮﻳﻮﻥ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺕ ﻃﺒﻴﻌﺖ ﻭ ﻫﺴﺘﻰ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ.ﻭ ﻧﻴﺰ ﺩﻫﻬﺎ ﻣکَتَب ﺍﻳﺪﺋﻮﻟﻮﮊیک ﭼﻮﻥ ماﺭﮐﺴﻴﺴﺖ ﻫﺎ ﻭ ﻭﺟﻮﺩﻯ ﻫﺎﻯ ﺍﮔﺰﻳﺴﺘﺎﻧﺴﺎﻟﻴﺴﺖ،ﻭ ﻃﺮﻓﺪﺍﺭ ﺍﺻﺎﻟﺖ ﻋﻘﻞ ﻳﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭ ﻳﺎ ﻃﺒﻴﻌﺖ ﻭ ﻏﻴﺮﻩ، ﮐﻪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻫﻤﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺫﻫﻦ ﺩﻳﮕﺮان ﺭﺍ ﻓﺎﺳﺪ ﻭﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺩﻭﺭ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ )

021 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- إﻥّ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻳﮑﻔﺮﻭﻥ ﺑﺂﻳﺎﺕ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﻳﻘﺘﻠﻮﻥ ﺍﻟﻨﺒﻴّﻴﻦ ﺑﻐﻴﺮ حَقّ،ﻭ ﻳﻘﺘﻠﻮﻥ اﻟّﺬﻳﻦ ﻳﺄﻣﺮﻭﻥ ﺑﺎﻟﻘﺴﻂ ﻣﻦ الناس، ﻓﺒﺸّﺮﻫﻢ ﺑﻌﺬﺍﺏ ﺃﻟﻴﻢ ﻭ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﮐﺎﻓﺮ ﻭﻣﻨﮑﺮ ﺁﻳﺎﺕ ﺧﺪﺍ ﺷﺪﻧﺪ ( ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺁﻳﺎﺕ ﮐﺘﺎﺏ ﻗﺮﺁﻥ ﻧﻴﺴﺖ،ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﭼﻨﺪ ﺻﺪ آیه ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﻨﺴﻮﺥ ﻭ ﺑﺎﻃﻞ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ، ﮐﻪ خود ﺍﻧﮑﺎﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ.ولی ﺍﻧﮑﺎﺭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﮐﻪ ﻳﮑﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻃﺎﻟﺒﺎﻥ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﻣﻌﺮﺍﺝ، ﻭ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻨﻮﺭ ﺭﻭﺡ القدُس ﮐﺎﻓﻰ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻭﺭﺍ ﺑﺴﺎﻟﻚ معرّفی ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭﻧﻪ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ بهرکس ﮐﻪ ﻇﺎﻫﺮﻯ مُقدّس ﺩﺍﺭﺩ ) ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮان ﺭﺍ ﻣﻰ ﮐﺸﻨﺪ،ﻭ ﺑﺪﻭﻥ حَقّ ﻭ ﮔﻨﺎﻫﻰ ﮐﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ ( ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺍﻳﻦ ﻣَﻠﺄ ﻭ ﻣُﻠّﺎﻫﺎﻯ إبلیس ﺩﺭ تلبیس ﮐﺎﺫﺏ،ﻭ لباس ﺭﻳﺎﮐﺎﺭﻯ تَقدّس،ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻓﺘﻮﺍﻯ ﻣﺮﮒ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﮐﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮان زمان ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺩﺍﺩﻩﺍﻧﺪ.ﻭ ﺣﺘﻰ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﻭﻣﺴﻴﺢ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ. ﺯﻳﺮﺍ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﮐﻪ ﺯﺭﺩﺷﺖ ﻭﻣﺴﻴﺢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ.ﻭ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﺣﻠّﺎﺟﻰ ﻭ ﻗﻄﻌﻪ ﻗﻄﻌﻪﭼﻮﻥ ﺣﺴﻴﻦ ﺣﻠّﺎﺝ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻭ ﻣﻰ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ، ﺗﺎ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﻴﺮﻭان ﺟﺎﻫﻞ ﺧﻮیش ﻣﺤﮑﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﺗﺎ ﮐﺴﻰ ﻧﺰﺩ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺮﻭﺩ. ﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﻯ ﺑﺎﻃﻞ ﻭ ﻧﺎﺩﺭﺳﺖ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﻭ ﻧﻨﻤﺎﻳﺪ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﻗﺎﺗﻞ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻭﺩﺳﺘﻮﺭ ﻗﺴﻂ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ (ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺳﺎﺯﻯ ﻭ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﻭﺗﻌﺪﻳﻞ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﺷﻮﻧﺪ.ﻭ ﺍﺩﻋﺎﻫﺎﻯ ﺩﻳﻨﻰ ﻭﻣﺬﻫﺒﻰ کسی سوﺩﻯ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ) پس ﺗﻮ ﻧﻴﺰ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺸﺎﺭﺕ ﺑﻌﺬﺍﺏ ﺩﺭﺩﻧﺎﮐﻰ ﺑﺪﻩ ( ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺩﺭ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ﭼﻮﻥ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﻭﺧﻮﻙ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ)

022 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- اولئک ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺣَبَطت ﺃﻋﻤﺎﻟﻬﻢ ﻓﻰ ﺍﻟﺪﻧﻴﺎ ﻭالآخرة،و ما ﻟﻬﻢ ﻣﻦ ﻧﺎﺻﺮﻳﻦ ﺁﻧﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﻋﻤﺎﻝ ( ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻗﺒﻠﻰ ﻭﻓﻌﻠﻰ) ﺁﻧﺎﻥ خُنثی ﻭﺑﺎﻃﻞ ﺷﺪﻩ،ﭼﻪ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﻭﻳﺎ ﺩﺭﺁﺧﺮﺕ ( ﮐﻪ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﻗﺸﺮﻯ ﺷﺮﻙ ﺍﺳﺖ،ﻭﺍﺯ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﺠﺎﺯﺍﺗﻬﺎﻯ الهی ﺮﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭﺁﺧﺮﺕ ﺁﻧﺎﻥ،پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﺩﺭ ﻣﺤﺸﺮ ﺧﺮان ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻧﻮﻉ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺁﻧﺎﻥ ) ﻭﻫﺮﮔﺰ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﻧﺼﺮﺕ ﻭ ﻳﺎﺭﻯ ﺩﻫﻨﺪﻩﺍﻯ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ ( ﺣﺘﻰ ﺗﻮﺑﻪ ﺯمان ﭙﻴﺮﻯ،ﺑﺪﻭﻥ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﻭﻧﺼﺮﺕ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﭼﻪﺭﺳﺪ ﺩﺭﻣﺤﺸﺮ ﻗﻴﺎﻣﺖ، ﻭﻳﺎ ﺩﺭ ﻣﺤﺸﺮ ﻭﻣﺤﺸﻮﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ ﻫﻢ ﮔﻠّﻪ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ. ﮐﻪ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺷﻔﻴﻊ ﻭﻭﺍﺳﻄﻪ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﻣﻌﻠّﻢ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﻭﺟﺰ ﺣﺴﺮﺕ ﺩﺭﺩﻧﺎﻙ ﻭﺯﻧﺪﮔﻰ ﭘﺮﻋﺬﺍﺏ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ)

023 – آل عمران - ﺃﻟﻢ ﺗﺮ ﺍﻟﻰ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺍﻭﺗﻮﺍ ﻧﺼﻴﺒﺎ ﻣﻦ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ،ﻳﺪﻋﻮﻥ ﺍﻟﻰ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻟﻠﻪ،ﻟﻴﺤﮑﻢ ﺑﻴﻨﻬﻢ، ثُمّ ﻳﺘﻮﻟّﻰ ﻓﺮﻳﻖ ﻣﻨﻬﻢ ﻭ ﻫﻢ ﻣﻌﺮﺿﻮﻥ ﺁﻳﺎ ﺗﻮ ( ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ) ﻧﺪﻳﺪﻩﺍﻯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺭﺍ،ﮐﻪ ﻧﺼﻴﺒﻰ ﻭ ﺃﻧﺪﮐﻰ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﻳﺎﻓﺘﻪﺍﻧﺪ( ﺑﺮﺧﻰ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﻣﺤﻤﺪﻳﺎﻥ ﺳﺎﻟﻚ،ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺷﻬﻮﺩ ﺍﻭﻟﻴّﻪ ) ﮐﻪ ﺩﻋﻮﺕﻣﻴﺸﻮﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﮐّﺘﺎﺏ ﺧﺪﺍ ( ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﺎ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﺑﺮﺗﺮ ﻣﺤﻤﺪ. ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻩﺍﻧﺪ. ﮐﻪ ﺿﻤﻦ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ بوده ﺒﺎﺷﻨﺪ. ﻭ ﻳﺎﺣﺘﻰ ﺳﺎﻟکان ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﮐﻪ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻨﻬﺎﻳﺖ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻘﺎﺋﻢ ﺑﺮﺳﻨﺪ ) ﺗﺎ ﺑﻴﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺍﻭﺭﻯ نهائی خداوند ﺻﻮﺭﺕ ﮔﻴﺮﺩ ( ﮐﻪ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺑﺮﺗﺮ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺩﺍﻭﺭﻯ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺭﺯﻳﺎﺑﻰ ﮐﻨﺪ،ﻭ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻣﻘﺎﻣﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﮔﺮﺩﺩ) ولی ﺑﺎﺯ ﮔﺮﻭﻫﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ( ﺣﺘﻰ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﻗﺒﻠﻰ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﮐﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﻇﻬﻮﺭ ﮐﺮﺩ،ﻭ ﻳﺎ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﮐﻪ بولی ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻧﻴﺎﺯ ﻧﺸﺎﻥ ﻧﻤﻴﺪﻫﻨﺪ.ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﻭ ﺩﺷﻤﻦ ﻭ ﻣﻌﺘﺮﺽ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﺂﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻫﻤﻪ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﻭﻣﺬﺍﻫﺐ،ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﺧﻮﺩ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ،ﺩﻋﻮﺕ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﻳﺮﻧﺪ.ﺑﺪﻋﻮﺕ ﭘﻴﺮﻯ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻭﻳﺎ ﺑﻬﺪﺍﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎ،ﮐﻪ ﺑﻴﻚ ولی الهی ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﮐﻨﻨﺪ.ﻭ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﮐﻨﻨﺪ،تماما ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻣﺤﻔﻮﻅ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ، ﻭﺑﻘﻴّﻪ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎﻯ ﺒﺮﺗﺮ ﺭﺍ پس ﺍﺯ ﺗﺠﺪﻳﺪ ﺁﻥ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎ ﺧﻮﺍﻫﻨد داشت.

024 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﺬﻟﻚ ﺑﺄﻧّﻬﻢ ﻗﺎﻟﻮﺍ،ﻟﻦ ﺗﻤﺴّﻨﺎ ﺍﻟﻨﺎﺭ ﺍﻟّﺎ ﺃﻳّﺎما،ﻣﻌﺪﻭﺩﺍﺕ،ﻭﻏﺮّﻫﻢ ﻓﻰ ﺩﻳﻨﻬﻢ، ما ﮐﺎﻧﻮﺍ ﻳﻔﺘﺮﻭﻥ ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻳﻨﺎﻥ (ﻣﻌﺘﺮﺿﻴﻦ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﺍﺳﺘﺪﻟﺎﻝ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻨﺎﺧﺖ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺧﻮﺩ.ﮐﻪﺍﮐﺘﻔﺎ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺑﺘﻮﻓﻴﻘﺎﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ اﺩﻳﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩﻩ،ﻭﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ) ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺁﺗﺶ ﺟﺰ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﻯ ماﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﺪ،ﻣﮕﺮ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﻯ ﻣﻌﺪﻭﺩ ﻭ ﺃﻧﺪﻙ. ( ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺍﻳﻦ ﻋﻘﻴﺪﻩ ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.ولی ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺑﺎ ﺍﺗﻤﺎﻡ حُجّت ﻣﺤﻤﺪ، ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎ ﻭ ﮐﺮﺍماﺕ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﺑﺸﺮﻯ ﻗﺒﻠﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎﻃﻞ ﻭ خُنثی ﺷﺪﻩ ﻭﻣﻴﺸﻮﺩ،ﻭ ﺑﻘﻬﻘﺮﺍ ﻧﻴﺰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺭﻓﺖ.ﻭ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ،ﺳﺨﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺗﺤﻤّﻞ ﺁﻧﺮﺍ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﭼﻨﺪ ﻳﻮﻡ ﻭﺍﻭﻡ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺻﺒﻮﺭ ﺁﻥ،ﺑﺎ ﺳﺨﺘﻰ ﻣﺮﺑﻮﻃﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﮐﻪ ﻧﺠﺎﺕ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ )ولی ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻑ ﻭ ﮔﻔﺘﻪ،باعث ﻏﺮﻭﺭ ﻭ ﻓﺮﻳﺐ ﺧﻮﺭﺩﮔﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺩﻳﻨﺸﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﭼﻮﻥ ﺍﻓﺘﺮﺍ ﻭ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ( ﮐﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ جَهنّم ﺑﺮﺍﻯ ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ،ﻭﻳﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻣﻄﺮﺡ ﻧﻴﺴﺖ. ﺯماﻧﻬﺎﻯ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺩﺭﺍﺯﻯ ﺭﺍ ﮐﺎﺭما ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ، ﭼﻮﻥ ﺑﺨﺪﺍ ﺍﻓﺘﺮﺍ ﻭ ﻧﺴﺒﺖ ﺩﺭﻭﻍ ﺩﺍﺩﻩﺍﻧﺪ،ﻭ ﻗﺸﺮﻯ ﻭ ﺧﺮﺍﻓﺎﺗﻰ ماﻧﺪﻩﺍﻧﺪ ﻭ ﺩﺷﻤﻨﻰ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ زمان ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ)

025 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻔﮑﻴﻒ ﺍﺫﺍ ﺟﻤﻌﻨﺎﻫﻢ ﻟﻴﻮﻡ ﻟﺎ ﺭﻳﺐ ﻓﻴﻪ،ﻭﻭﻓّﻴﺖ کُلّ نَفس ما ﮐﺴﺒﺖ،ﻭ ﻫﻢ ﻟﺎ ﻳﻈﻠﻤﻮﻥ پس ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﺯﻯ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ،ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺮﺩﻳﺪ،ﺟﻤﻊ ﻣﻴﻨﻤﺎﺋﻴﻢ. (ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ،ﺑﺮﺍﻯ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺳﺮﮐﺸﻰ،ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﻄﺮﻳﻘﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺑﺮﺍﻯ ﻋﺒﻮﺭ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ) ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﻓﺎﻯ ﻋﻬﺪ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮑﻨﺪ.ﻭﻫﺮﭼﻪ ﮐﺴﺐ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﺑﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﻣﻴﺮﺳﺪ.ﻭﻫﺮﮔﺰ ﻣﻮﺭﺩ ﺳﺘﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﻤﻰ ﮔﻴﺮﻧﺪ( ﭼﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﻤﺤﻤﺪ ﭘﻴﻮﺳﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻗﺎﺋﻢ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ. ﻭﻳﺎ ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ ﺩﺭ ﻣﺤﺸﺮ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺧﻮﺩ، ﺩﺍﻭﺭﻯ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻧﻮﻉ ﻧﺴﺦ ﻭ ﻣﺴﺦ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ.ﻭﺩﺭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻴﺰ ﻣﺤﻔﻮﻅ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ )

026 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان-( ﻗﻄﻌﻪ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﺴﺎﻟکان ﻣﺤﻤﺪﻯ) ﻘﻞ ﺍﻟﻠّﻬﻢ ماﻟﻚ ﺍﻟﻤُﻠﻚ،ﺗؤﺗﻰ ﺍﻟﻤُﻠﻚ ﻣﻦ ﺗﺸاء،ﻭ ﺗﻨﺰﻉ ﺍﻟﻤُﻠﻚ ﻣﻤّﻦ ﺗﺸاء،ﻭ ﺗﻌﺰّ ﻣﻦ ﺗﺸاء ﻭ ﺗﺬﻝ ﻣﻦ ﺗﺸاء،ﺑﻴﺪﻙ ﺍﻟﺨﻴﺮ،ﺍﻧّﻚ علی کُلّ شیئ ﻗﺪﻳﺮ ( ﺃﻯ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﺳﺎﻟکان ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﮕﻮ ﺍﻟﻬﻰ ﮐﻪ ماﻟﻚ ﻣُﻠﻚ ﻭ ﻫﺴﺘﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﻰ،ﻭﺗﻮ هرکس ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﻰ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻰ ﻣﻴﺪﻫﻰ ( ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﺭﺍ ﺑﭙﺎﺩﺷﺎﻫﻰ ﺍﻟﻬﻰ و کمال ﻣﻴﺮﺳﺎﻧﻰ،و ماﻟﮑﻴّﺖ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻋﺼﺮ ﺧﻮﺩ،ﻭﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ،ﻭﺗﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻰ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﺎﻥ ﺳﻴﺎسی ﺮﺍ ﻣﻴﺪﻫﺪ،ﮐﻪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻬﺎ ﻭلی ﺻﺤﻨﻪﻫﺎﻯ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻭ ﺟﺎﻣﻌﻪﻫﺎ ﺭﺍﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﻗﺒﻀﻪ ﺗﺪﺑﻴﺮ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ) ﻭﺗﻮ ﻧﻴﺰ ﻫﺮﮐﻪ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﻰ ﻣُﻠﻚ ( ﻭ ﺩﺍﺭﺍﺋﻰ ﻭﺩﺍﺷﺘﻨﻰ ﻫﺎ) ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ پس ﻣﻴﮕﻴﺮﻯ ( ﮐﻪ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﻣﺮﮒ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﻣﻴﺪﻫﺪ،ﻭ ﻳﺎ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﺎﻥ ﺳﺮﻧﮕﻮﻥ ﻣﻴﮑﻨﺪ،ﻭﻳﺎ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﭙﺎﺩﺷﺎﻫﻰ ﻭسپس ﺳﻘﻮﻁ ﻣﻴﺒﺮﺩ،ﻭ ﻣﻰ ﻣﻴﺮﺍﻧﺪ) ﻭ هرکس ﺭﺍ ﻣﺸﻴّﺖ ﮐﻨﻰ،ﻋﺰﺕ ﻣﻴﺪﻫﻰ ( ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻰ،ﮐﻪ ﺑﺴﺎﻟکان ﺻﺎﺩﻕ ﻣﻴﺪﻫﺪ،ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻳﮕﺮان ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟﻚ،ﻭﺳﻴﻠﻪ ﻗﻬﻘﺮﺍﻯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ) ﻭ هرکس ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﻰ ﻗﺪﺭﺕ ﻣﻴﺪﻫﻰ ( ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﻭ ﺩﻳﮕﺮان ﺭﺍ،ﮐﻪ ﺑﻨﻔﻊ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ، ﻫﺮ ﺗﻮﺍﻧﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ولی ﺩﻭﭼﺎﺭ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ) ﺯﻳﺮﺍ ﺧﻴﺮ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ (ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ ﺳﺎﻟکان ﻭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﻭﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻰ ﺍﻟﻬﻰ.ﻭﺍﻟّﺎ ﺍﻣﻮﺭ مادّی ﻭﺟﻬﺎﻧﻰ ﺷﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺳﺘﻤﮕﺮﻯ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭ ﻋﻠﺎﻣﺖ ﻏﻀﺐ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ﺯﻳﺮﺍ ﺗﻮ ﺑﻬﺮ ﮐﺎﺭﻯ ﺗﻮﺍﻧﺎ ﻭ ﻗﺎﺩﺭ ﻫﺴﺘﻰ ( ﮐﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﺷﺒﻬﺎﻯ ﻗﺪﺭ ﺳﺎﻟکان ﻭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻬﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﮐﺎﺭماﺋﻰ ﻭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻬﺎﻯ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴّﺖ ﻭ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ )

027 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﺘﻮﻟﺞ ﺍﻟﻠّﻴﻞ ﻓﻰ ﺍﻟﻨﻬﺎﺭ،ﻭ ﺗﻮﻟﺞ ﺍﻟﻨﻬﺎﺭ ﻓﻰ ﺍﻟﻠﻴﻞ ﻭ ﺗﺨﺮﺝ ﺍﻟﺤﻰّ ﻣﻦ ﺍﻟﻤﻴّﺖ ﻭ ﺗﺨﺮﺝ ﺍﻟﻤﻴّﺖ ﻣﻦ ﺍﻟﺤﻰّ،ﻭﺗﺮﺯﻕ ﻣﻦ ﺗﺸاء ﺑﻐﻴﺮ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﻪ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻰ ﺷﺐ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﺯ ﺑﺒﺮﻯ،ﻭ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺑﺘﺪﺭﻳﺞ ﺩﺭ ﺷﺐ ﺑﺮﺳﺎﻧﻰ. ﻭ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﻩ مُرده،ﻭ ﺍﺯ مُرده ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻴﺎﻓﺮﻳﻨﻰ ( ﺭﻭﺯ ﻭ ﺭﻭﺷﻨﺎﺋﻰ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺟﻬﺎﻥ،ﻭ ﻧﻴﺰ ﺃﻧﻮﺍﺭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﺷﺒﻬﺎﻯ ﺗﺎﺭﻳﻚ ﻋﺰﻟﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﺑﺪان ﻤﻴﺮﺳﻨﺪ. ﮐﻪ ﻣﺮﺩﮔﺎﻥ ﺯﻧﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭتولّد ﺩوم اﻟﻬﻰ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ، پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺧﻮﺩ.ﻭﻳﺎ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺩﻳﻨﻰ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﻭ ﺭﻭﺷﻨﺎﺋﻰ ﻋﻘﻠﻰ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ، ﺑﻘﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﺗﺎﺭﻳﻚ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﻭ ﺑﮕﻮﺭ ﺗﺎﺭﻳﻚ ﻭ ﺟﻬﺎﻟﺖ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻴﺒﺮﺩ.ﻭ ﺍﺯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺟﺎﻫﻞ ﻭ ﻧﺴﺒﺘﺎ مُرده ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺮﺳﺎﻧﺪ.ﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﻭﭼﻮﻥ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﺳﻴﺪ. ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺍﻳّﺎﻡ ﺩﺭ ﺭﻭﺷﻨﺎﺋﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﻭﺳﻠﺎﻣﺘﻰ ﺭﻭان ﻳﺎﻓﺘﻪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﻮﺭماﻝ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻩ، ﺍﻳﻨﻚ ﺍﻳﺪﺁﻝ ﺍﺯ ﺳﻠﺎﻣﺘﻰ ﻭﺷﺎﺩماﻧﻰ ﻣﻴﻴﺎﺑﺪ.ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻠﻖ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺮﺩﺩ.ﮐﻪﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ ) ﻭﻫﺮکس ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﺸﻴّﺖ ﻧﻤﺎﺋﻰ،ﺭﺯﻕ ﺑﺪﻭﻥ ﺣﺴﺎﺏ ﻣﻴﺪﻫﻰ (ﻏﻴﺮﺳﺎﻟکان ﻓﺮﺍﻭان ﺑﺮﺍﻯ جَهنّم ﭘﺮﻭﺭﻯ بَعدی ﺧﻮﺩ،ﻭ ﺑﺴﺎﻟکان ﺑﻰ ﺣﺴﺎﺏ ﻭﺑﺪﻭﻥ ﻣﺤﺎﺳﺒﻪ،پس ﺍﺯ ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﻭ ﻧﻮﻋﻰ ﻭ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﻭ ﺑﻬﺸﺘﻰ . ﺭﺯﻕ مادّی ﻗﺎﺑﻞ ﮐﺴﺐ ﺑﺎ ﺳﺮﻗﺖ ﻭ ﻓﺴﺎﺩ ﺍﺳﺖ ولی ﺭﺯﻕ ﻣﻌﻨﻮﻯ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﺤﺼﻴﻞ ﻣﺪﺭﺳﻰ ﺍﺳﺖ،ﻭ ﺭﺯﻕ ﻣﻴﻨﻮﻯ ﻭ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ،ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎﻯ مادّی،ﻋﻠﺎﻣﺖ ﻏﻀﺐ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎﻯ ﻣﻌﻨﻮﻯ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﻋﻠﻤﻰ ﺍﺗﻤﺎﻡ حُجّت ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎﻯ ﻣﻴﻨﻮﻯ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ،ﺗﻨﻬﺎ ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺁﺧﺮﺕ ﻭ تولّد ﺑﺮﺗﺮ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ )

028 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻟﺎ ﻳﺘّﺨﺬ ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻮﻥ ﺍﻟﮑﺎﻓﺮﻳﻦ ﺃﻭﻟﻴاء ﻣِﻦ ﺩﻭﻥ ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻴﻦ،ﻭﻣَﻦ ﻳﻔﻌﻞ ﺫﻟﻚ ﻓلیس ﻣِﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﻓﻰ شیئ،ﺍﻟّﺎ ﺃﻥ ﺗﺘّﻘﻮﺍ ﻣﻨﻬﻢ ﺗﻘﺎة ،ﻭ ﻳﺤﺬّﺭﮐﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﻧﻔﺴﻪ،ﻭ ﺍﻟﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﻤﺼﻴﺮ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﻣؤﻣﻨﺎﻥ ( ﺳﺎﻟکان ﺍﻭﻡ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻭ ﺍﻣّﻴّﻮﻥ ﮐﺎﻣﻞ ) ﮐﺎﻓﺮان ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺍﻭﻟﻴﺎﺋﻰ ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ،ﮐﻪ ﻣؤﻣﻨﻴﻦ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ ( ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ﻭﮐﺎﻓﺮ ﻣﻨﮑﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ، ﮐﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ،ﻧﺒﺎﻳﺪ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﻣﮕﺮ پس ﺍﺯ ﺗﻮﺑﻪ ﻭ ﺗﻘﻮﺍ ﻭﺍﻧﺠﺎﻡ ﻭﻇﺎﻳﻒ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭﻭإله ﺷﺪﻥ ﺑﺎ هرکس. ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻯ ﻭ ﻣﺤﺒّﺖ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﻭ ﺗﻘﻠﻴﺪ ﺩﻳﻨﻰ ﺍﺯ ﻏﻴﺮ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﻋﻤﻠﺎ ﭘﺮﺳﺘﻴﺪﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﻭ ﺷﺮﻙ ﻭﺭﺯﻯ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ،ﻳﻌﻨﻰ ﻋﺸﻖ ﻭﺭﺯﻯ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻭ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﺻﺎﺩﻕ ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ) ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻘﻴّﻪ ﮐﺎﻣل ﻮﺩﻭﺭﻯ ﺍﺯ ﻣﺸﺮﮐﺎﻥ ﻗﺸﺮﻯ ﻭ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ) ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ ﻭﺗﻘﻮﺍﻯ (ﺳﻠﻮﮐﻰ) ﮐﻨﻨﺪ ، ﺯﻳﺮﺍ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻭ ﻣﺼﻴﺮ ﻭ شدن و ﺻﻴﺮﻭﺭﺕ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺑﺴﻮﻯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ ( ﭼﻪ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻭ ﺳﺎﻟکان ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﻭ ﻳﺎ ﺳﺎﻟکان ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ.ﮐﻪ ﺗﻘﻮﺍ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭﻳﺎ دشمنان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺩﺭ ﻣﺤﺸﺮ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻭ جَهنّم سوم  ﺭﻭﺡ ﻋﺮﻳﺎﻥ ﺍﺯ ﺗﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﺷﻌّﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﻮﺭﺷﻴﺪ ﻣﻴﺴﻮﺯﻧﺪ. ﻭﻧﻴﺰ ﺩﺭ تولّد ﻣﺴﺦ ﺁﻣﻴﺰ ﺑﺠﻬﺎﻥ،ﺯﻳﺮ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺻﺤﺮﺍﻫﺎ ﻭﭘﻮﺳﺖ ﮐﻠﻔﺖ ﭼﺮﻣﻴﻦ ﺧﻮﺩ، ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻓﺮﺍﺭ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﺏ ﺧﻨﻚ ﻭﺷﻴﺮﻳﻦ .)ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮ ﺣﺬﺭ ﻣﻰ ﮐﻨﺪ. ﮐﻪ ﺧﻄﺮ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺍﻟﻬﻰ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﮐﻢ ﻧﮕﻴﺮﻧﺪ)

029 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻘﻞ ان ﺗﺨﻔﻮﺍ ما ﻓﻰ ﺻﺪﻭﺭﮐﻢ،ﺃﻭ ﺗﺒﺪﻭﻩ،ﻳﻌﻠﻤﻪ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﻳﻌﻠﻢ ما ﻓﻰ ﺍﻟﺴﻤﺎﻭﺍﺕ ﻭ ما ﻓﻰ ﺍﻟﺄﺭﺽ ﻭﺍﻟﻠﻪ علیّ کُلّ شیئ ﻗﺪﻳﺮ ﺑﮕﻮ ( ﺃﻯ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻫﺮ ﮐﺎﻣﻠﻰ، ﺑﺴﺎﻟکان ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺧﻮﺩ ) ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﺨﻔﻰ ﻣﻴﮑﻨﻴﺪ،ﻳﺎ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻣﻴﺪﺍﺭﻳﺪ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ ( ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﻭﻟﻴﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﺪ. ﭼﻮﻥ ﭘﻴﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﺗﻮﺟّﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﻭﻗﺘﻰ ﺍﺯ ﺭؤﻳﺎﻫﺎ ﻭ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ،ﻭﺷﺎﻳﺪ ﻗﺴﻤﺘﻰ ﺷﺮﻡ ﺁﻭﺭ ﺍﺯ ﺭؤﻳﺎ ﻭ ﻓﮑﺮ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﺨﻔﻰ ﮐﻨﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﺩﺭ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﻧﻴﮑﻮﻯ ﺭؤﻳﺎﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﺒﺎﻟﻐﻪ ﻧﻤﺎﻳﺪ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻧﻬﺎ ﻭ ﺭﻭﻯ ﺯﻣﻴﻦ ﻫﺴﺖ،ﺑﺎ ﺧﺒﺮ ﺍﺳﺖ ( ﻭ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﺗﻦ، ﮐﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﺷﺨﺺ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻳﺎ ﺍﺯﺭؤﻳﺎﻫﺎ ﻭ ﺭﺧﺪﺍﺩﻫﺎﻯ مادّی ﺑﺮﺍﻯ ﺷﺨﺺ ﻭ ﻫﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩ، ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﺴﺎﻟکان ،ﻭ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﻋﺎﻃﻔﻰ ﺳﺎﻟکان ) ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮ ﻫﺮ ﭼﻴﺰﻯ ﻭﮐﺎﺭﻯ ﺗﻮﺍﻧﺎ ﺍﺳﺖ.( ﮐﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺩﺍﺭﺩ، ﻭ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﻤﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﺪ. ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺳﺎﻟکان ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ،ﻭ ﻧﻴﺰ ﻗﺪﺭﺕ ﺩﺍﺩﻥ ﺷﺒﻬﺎﻯ ﻗﺪﺭ ﺷﻬﻮﺩﻯ، ﻭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻬﺎﻯ ﺟﺪﻳﺪ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴّﺖ ﻭ ﺍﺣﻴﺎﻯ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ قبل از ﻣﺮﮒ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﺳﺎﻟﻚ)

030 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻳﻮﻡ ﺗﺠﺪ کُلّ نَفس ما ﻋﻤﻠﺖ ﻣﻦ ﺧﻴﺮ ﻣﺤﻀﺮﺍ،و ما ﻋﻤﻠﺖ ﻣﻦ سوء ،ﺗﻮﺩّ ﻟﻮ ﺃﻥ ﺑﻴﻨﻬﺎ ﻭ ﺑﻴﻨﻪ ﺃﻣﺪﺍ ﺑﻌﻴﺪﺍ،ﻭ ﻳﺤﺬﺭﮐﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﻧﻔﺴﻪ،ﻭﺍﻟﻠﻪ رَءوف ﺑﺎﻟﻌﺒﺎﺩ ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻯ ﮐﻪ هرکس ( ﻭﻫﺮ نَفس ﻭﺭﻭﺣﻰ،ﺍﮔﺮ ﺑﮑﻤﺎﻝ ﺭﺳﻴﺪ.ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺩﺭ ﺳﺎﻟکان ،ﻭ ﺭﻭﺯ ﻣﺤﺸﺮ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ،ﺑﺮﺍﻯ ﻋﻮﺩﺕ ﺩﺭ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺑﺠﻬﺎﻥ،ﺩﺭ ﻳﻚ تولّد ﻧﻮﻋﻰ) ﮐﻪ ﻫﺮﭼﻪ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﻫﺎﻯ ﺧﻴﺮ ﮐﺮﺩﻩ ( ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ،ﻭﻧﻪ ﺧﻴﺮﺍﺗﻰ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺳﺮﮐﺸﻰ ﺧﺪﺍ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﺑﺎﺷﺪ ) ﮐﻪ ﮐﺴﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺁماﺩﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ هرکس ﮐﻪ ﻫﺮ سوء ﻭ ﺯﺷﺘﻰ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ( ﮐﻪ ﻫم ﺃﮐﻨﻮﻥ ﻧﻴﺰﺩﺭ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺷﺨﺺ ﺁماﺩﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﺪﮐﺎﺭان ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺁماﺩﻩ ﻭ ﺁﺭﺯﻭﻯ ﺩﺍﺭﺩ، ﮐﻪ ﺑﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ( ﺑﺎ آثار ﻣﻨﻔﻰ ﺩﺭ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺧﻮﺩ، ﻭ ﺑﺎ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺧﻮﺩ ) ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺯﻳﺎﺩﻯ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ( ﻭ زمان ﺩﺭﺍﺯﻯ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﺎﺭماﻫﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻨﺪ.ﮐﻪ ﺭﻭﺡ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﻮﻋﻰ،ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﺩ.ﻭ ﻫﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩﻯ ﺍﺯ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﻮﻋﻰ ﻓﻌﻠﻰ ﺧﻮﺩ،ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﺑﻰ ﺯﺍﺭ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﺸﻤﺎ ﺑﺮ ﺣﺬﺭ ﻣﻰ ﻧﻤﺎﻳﺪ( ﮐﻪ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺍﻭ ﺣﺘﻤﻰ ﺍﺳﺖ ) ولی (ﺑﺎﺯ) ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻌﺒﺎﺩ . (ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﻣﻮﺑﺪ ﻭ ﺳﺎﻟﻚ، ﺍﮔﺮ ﻧﺎﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺧﻄﺎﺋﻰ ﮐﻨﻨﺪ) رَءوف ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ )

031 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻘﻞ ان ﮐﻨﺘﻢ ﺗﺤﺒّﻮﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﻓﺎﺗّﺒﻌﻮﻧﻰ،ﻳﺤﺒﺒﮑﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﻳﻐﻔﺮ لَکُم ﺫﻧﻮﺑﮑﻢ، ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﻏﻔﻮﺭ ﺭﺣﻴﻢ ﺑﮕﻮ ( ﺃﻯ ﻣﺤﻤﺪ) ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻳﺪ( ﮐﻪ ﺍﻭﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻠﺎﻗﺎﺕ ﻭ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ،ﻭﺍﻭﺭﺍ ﺭﺍﺿﻰ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ ) پس ﻣﺮﺍ ﺗﺒﻌﻴّﺖ ﮐﻨﻴﺪ( ﮐﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ،ﺗﺒﻌﻴّﺖ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﺩﺭﺭﻭﺵ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻭﺯﻧﺪﮔﻰ ﺗﮑﺎﻣﻠﻰ،ﻭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺑﻨﻤﺎﺋﻴﺪ.ﮐﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ تَقرّب ﺭﻭﺡ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ، ﻫﻤﻴﻦ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺳﺖ.ﻭﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﺑﺪﺗﺮ ﻧﻤﺎﻧﻨﺪ ) ﭼﻮﻥ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﺗﺠﻠّﻰ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس،ﻭﺗﻨﻬﺎ ﺑﻄﺮﻳﻘﺖ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺑﺎﻳﺪ ﺻﻮﺭﺕ ﮔﻴﺮﺩ. ﻭ ﺭﻭﺡ ﺍﻧﺴﺎﻥ،ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﺭﻭﺡ القدُس ﺭﺍ ﺑﻴﺎﺑﺪ ) ﺗﺒﻌﻴّﺖ ﻳﻌﻨﻰ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﺭﻓﺘﺎﺭﻯ ﻭ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﻯ ﻭ تَوسّل ﺩﺍﺋﻢ ﻋﺒﺎﺩﻯ،ﺑﺎ مُرَبّی ﺍﻟﻬﻰ.ﺯﻳﺮﺍ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، ﻫﻴﭻ ﺩﻋﺎ ﻭﻋﺒﺎﺩﺗﻰ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺎﻟﺎ ﻧﻤﻴﺮﻭﺩ،ﺍﮔﺮ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺍﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.ﮔﻮﺋﻰ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃﻰ ﭼﻮﻥ ﺳﻴﻢ ﻭﮐﺎﻧﺎﻝ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃﻰ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺍﻧﺮﮊﻯ ﻭ ﺩﻋﺎ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺰ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻏﻔﺮان ﻋﻔﻮ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ. ﮐﻪ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻗﺒﻠﻰ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺑﺨﺸﺪ ( ﺻﻔﺎﺕ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺑﺎﻗﻰ ماﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺧﻮﺩ ﺻﻔﺎﺕ ﻭ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ، ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻧﻴﺴﺖ. ﮐﻪ ﺟﺰ ﺗﻮﺣّﺶ ﻭ ﺟﻬﺎﻟﺖ ﻋﻨﻮﺍﻧﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﻭ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﺷﻮﻧﺪ، ﻭﺑﺼﻔﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻴﮑﻮ ﻭﺗﺤﻠﻴﻪ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﻳﺪ،ﮐﻪ ﻧﻴﺰ ﻣﻘﺪماﺕ تولّد ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺣﺪ ﺃﻗﻞ ﺷﻬﻮﺩ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﺮﺗﻀﻮﻯ ﭼﻬﺎﺭﻡ،ﻭ ﺣﺪ أکثر ﺩﺭ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ، ﮐﻪ ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺁﺧﺮﺕ ﺍﺯ ثواب ﻭ ﮐﻤﺎﻟﺎﺕ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﻣﻴﻴﺎﺑﺪ.ﮐﻪ ﻓﺼﻞ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﻬﺘﺮﻯ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﻭ ﺑﺎ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﺑﺎﻟﻔﻌﻞ ﻭ بالقوّه ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ،ﺑﺮﺍﻯ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺍﺣﺘﻤﺎﻟﻰ ﺑﻨﻮﺭ رَبّ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻭ ﺣﺘﻰ ﻋﺮﺵ رَبّ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺎﻥ،ﮐﻪ ﺗﺎ ﻧﻮﺭ ﺍﻟﺄﻧﻮﺍﺭ ﺍﻟﻠﻪ رَبّ ﺍﻟﺄﺭﺑﺎﺏ،ﺑﻰ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﻧﻮﻉ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﻫﺴﺘﻨﺪ ) ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺰ ﻏﻔﻮﺭ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﻭ ﺭﺣﻴﻢ ﭘﺮ ﺭﺣﻤﺖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﻌﻨﻮان ﺭﺣﻤﺖ ﻫﺎﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﻣﻘﺎﻣﻰ ﻭ ﻧﻮﻋﻰ ﻭ ﺑﻬﺸﺘﻰ،ﮐﻪ ﻣﻨﺤﺼﺮﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﺍﮔﺮ ﺧﻴﺮﺍﺗﻰ ﮐﻨﻨﺪ، ﻓﻮﺭﺍ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻧﻘﺪﻯ ﻭ ﺑﺸﺮﻯ ﺁﻧﺮﺍ ﺩﺭ ثروَت ﻭ ﺳﻠﺎﻣﺘﻰ ﻭ ﺳﺮﻣﺴﺘﻰهاﻯ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ولی ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺷﺮﻙ ﻭ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻣﺘﺮﺍﮐﻢ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﻤﻴﺸﻮﻧﺪ،ﮐﻪ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺍﺯ ﺳﻨﮕﻴﻨﻰ ﺑﺎﺭ ﺩﻭﺵ ﻭ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻤﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻢ ﺷﺪﻩ،ﮐﻪتولّدﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﻭ ﺑﺎ ﺩﻡ ﺩﺭﺍﺯﻯ ﺍﺯ ﺫﻧﺐﻭﺩﻡ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ

032 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻘﻞ ﺃﻃﻴﻌﻮﺍ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺍﻟﺮسوﻝ،ﻓﺎﻥ ﺗﻮﻟّﻮﺍ،ﻓﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺎ ﻳحُبّ ﺍﻟﮑﺎﻓﺮﻳﻦ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ رسوﻝ ﺍﻭﺭﺍ ﺑﻨﻤﺎﺋﻴﺪ ( ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺳﻠﻮﮐﻰ. ولی ﺩﺍﻭﻃﻠﺒﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺍﻭ،ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻠﻖ ﻭ ﺳﺎﻟکان ﻭ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﻰ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﺕ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ما زمان ﻭ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺑﺮﺍﻯ ﻃﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﮐﻪ رسوﻝ ﺍﺭﺳﺎﻟﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎﻯ ﺩﻳﻨﻰ،ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﺩﺭ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ ﺍﺳﺖ.ﻭﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺸﮑﻴﻠﺎﺕ ﺩﻳﻨﻰ ﻭ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﻭ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ،ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﺎﺩﻳﺎﻥ ﺭﺳﻤﻰ ﻭ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ ﻭ ﻣﺤﺒّﺖ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ.ﻋﺸﻖ ﻭﺭﺯﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﻣﻘﺼﺪ ﻭﺭﺍﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺤﺒّﺖ ﺯﺑﺎﻧﻰ،ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻓﻊ ﺧﻄﺮ ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﻓﺮﺍﺭﻯ ﺷﺪﻧﺪ ( ﻭ ﻣﻨﮑﺮ ﻭﻣﺨﺎﻟﻒ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﮔﺮﺩﻧﺪ.ﻭﻧﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺑﺎ ﺗﺸﮑﻴﻠﺎﺕ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻭ ﺩﻳﻨﻰ ﺑﻨﺎﻡ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭما ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﭘﻴﺸﻴﺒﻦ ) بِداﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﻭﺳﺘﺪﺍﺭ ﮐﺎﻓﺮان ﻣﻨﮑﺮ ﻧﻴﺴﺖ.( ﻣﻨﮑﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭﺩﺷﻤﻨﻰ ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﻭ ﺳﺎﻟکان ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان ﻭ ﺑﻨﺎﻡ ﺧﺪﺍ )

033 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- اﻥّ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺻﻄﻔﻰ ﺁﺩﻡ ﻭﻧﻮﺣﺎ،ﻭ ﺁﻝ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻭ ﺁﻝ ﻋﻤﺮان علی ﺍﻟﻌﺎﻟﻤﻴﻦ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﺩﻡ ﻭﻧﻮﺡ،ﻭ ﺁﻝ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻭ ﺁﻝ ﻋﻤﺮان ﺭﺍ، ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺟﻬﺎﻧﻴﺎﻥ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺻﻄﻔﺎ ﻭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ( ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺎﻟکان ﺯماﻧﻬﺎ، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﮕﺎﻥ ﺑﺨﻠﻖ ﻭ ﮐﺎﻣﻞ ﺷﺪﻩ،ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺟﺘﺒﺎ ﻭﺟﺬﺏ،ﻭ ﺍﺭﺗﻀﺎ ﻭﺭﺿﺎﻳﺖ، ﻭ ﺍﺻﻄﻔﺎ ﻭ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﮔﻰ،ﻭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪﮔﺎﻥ ﺧﻴﺮ ﻭﮐﻤﺎﻝ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ، ﻭ ﻧﻴﺰ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﺧﻮﺑﻰ ﻭﮐﺮﺍماﺕ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻳﮑﺠﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺁﺩﻡ ﻣؤﺳس ﺩﻳﺎﻧﺖ ﻫﺸﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻟﻪ ﻭﺩﺍﻧﺘﺎ،ﻭ ﻧﻮﺡ ﻣؤﺳس ﺩﻳﺎﻧﺖ ﻣﻴﺘﺮﺍﺋﻴﺴﻢ،ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺁﻟﻰ ﺑﺎﻗﻰ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ.ﻭ ﺁﻝ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺯﺭﺩﺷﺘﻰ،ﮐﻪ ﺷﺎﻣﻞ ﺗﻤﺎﻡ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﺁﻝ ﻋﻤﺮان ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺴﻴﺢ ﮐﻪ ﺷﺶ ﻗﺮﻥ ﺗﺎ بِعثت ﻣﺤﻤﺪ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﮔﺎﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﻭ ﺁﻝ ﻣﺤﻤﺪ ما زمان ﺁﺷﮑﺎﺭ،ﻭ سپس ﻏﻴﺮ ﺁﺷﮑﺎﺭ، ﻭ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﺎﺯ ﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ، ﻫﻤﮕﻰ ﻣﻮﺭﺩﺍﺻﻄﻔﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻮﺩﻩ،ﻭ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻭ ﺧﻠﺎﻓﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ، ﻭ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﻰ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ . ﮐﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺳﺎﻟکان ﻭ مُرَبّی ﺍﻟﻬﻰ ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺣﺘﻰ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺍﺗﻔﺎﻗﻰ، ﺑﺨﻄﺎﻯ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ. ﺟﻤﻌﺎ ﺷﺶ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ،ﮐﺎﺷﻔﺎﻥ ﺍﻧﻮﺍﺭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻣﻴﺴّﺮ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﻓﺮﺍﻭان ﻭ ﺑﻴﺸﻤﺎﺭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺁﻥ ﻭﻟﺎﻳﺘﻬﺎ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان،ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﻯ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺧﻮﺩ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﺁﻝ ﻳﺎ ﺃﻫﻞ ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﺳﺎﮐﻨﺎﻥ ﻭﻟﺎﻳﺖ،ﻭ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻫﻬﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻭﻧﻪ ﺳﺎﺩﺍﺕ ﺁﻧﻬﻢ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟﻚ،ﮐﻪ ﭘﺴﺮ ﻧﻮﺡ ﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﺑﺪان ﺑﻨﺸﺴﺖ،ﺧﺎﻧﺪان نبوّت ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ.ﮐﺴﻰ ﺍﺯ ﻭﺭﺍﻯ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻧﻪ ﺑﺒﻬﺸﺖ ﺧﺪﺍﻣﻴﺮﻭﺩ، ﻭ ﻧﻪ ﺑﺠﻬﻨّﻢ ﺍﻭ. ﻭ ﻫﺮ ﮐس ﺩﺭ ﮔﻮﺭ ﻳﺎ ﺑﺪﻥ ﻧﻮﻋﻰ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺘﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان،ﮐﻪ ﻃﺎﻟﺐ إسرا ﻭﻣﻌﺮﺍﺝ ﻭ ﺑﺎﻟﺎ ﺭﻓﺘﻦ ﺭﻭﺡ ﺳﺎﻟﻚ، ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺨﺼﻮﺹ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺍﺳﺖ . ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺑﺮﻫﻤﻦ ﺟﺪّ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﺑنی اﺳﺮﺍﺋﻴﻞ،بقوﻝ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﺎﻟﺢ ﮐﺎﻓﺮ ﺑﺖ ﺗﺮﺍﺵ،ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﺎﻟﺢ ﺑﺪﺑﺨﺖ،عکس ﺻﺎﻟﺢ. ﻭ ﻧﻴﺰ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﻟﻬﻰ ﺁﺯﺭ ﺯﺭﺩﺷﺖ ﺑﻘﻮﻝ ﻗﺮﺁﻥ،ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ، ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺑﺮﻫﻤﻦ ﻭ ﺃﺏ ﻭ ﭘﺪﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﻮﻡ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻭ ﺍﻣّﻰ ﺍﻭﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﻭ ﭘﺪﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ،ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺎﻟکان ﻭ ﻭﺍﺻﻠﺎﻥ الهی، ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﺑﺮﻫﻤﻦ ﺍﻭﺭﺍ ﺑﺨﺪﺍ ﺭﺳﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ﻭﻟﺬﺍ ﻫﻤﮕﻰ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺟﺪ ﻭ ﭘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﺴﻠﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ بَعدی ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ)

034 - آل عمران - ذرّیة ﺑﻌﻀﻬﺎ ﻣﻦ ﺑﻌﺾ،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﺳﻤﻴﻊ عَلیم ﮐﻪ ﻫﺮ ﻳﻚ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺑﻮﺩﻩﺍﻧﺪ( ﻓﺮﺯﻧﺪان ﺍﻟﻬﻰ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ، ﻭ ﻧﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪان ﺟﺴﻤﺎﻧﻰ.ﻭ ﻟﺬﺍ ﻫﺮکس ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﺎﭼﻴﺰ ﺑﺸﻤﺎﺭﺩ،ﺍﮔﺮ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﻭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﺭﺳﻴﺪ،ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﻟﻬﻰ ﭘﻴﺮ ﺧﻮﺩ،ﻭﻧﻮﺍﺩﻩ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﻗﺒﻠﻰ ﻭ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﺧﻮﻳﺶ ﻣﻴﺒﻴﺎﺷﺪ.ﻭﺣﺘﻰ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻋﻴﺎﻝ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﮐﻪ ﺍﺯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻴّﺖ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﮑﻤﺎﻝ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﻣﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﻴﺪﻩﺍﻧﺪ) ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺳﻤﻴﻊ ﺷﻨﻮﺍ ﻭ عَلیم ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ ( ﺍﮔﺮ ﮐﺴﻰ ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ رسوﻟﺎﻥ ﺍﺭﺳﺎﻟﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﺷﺪ، ﻭ ﻳﺎ ﺩﺷﻤﻨﻰ ﻭ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﻭ ﺑﻰ ﺍﻋﺘﻨﺎﺋﻰ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺑﻨﻤﺎﻳﺪ.ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺣﺘﻰ ﺍﺯ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﻭ ﺍﻧﺒﻴﺎﻯ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﭘﻴﺸﻴﻦ،ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮﻯ ﺩﺍﺭﺩ. ﮐﻪ ﺃﻓﻀﻞ ﻭ أشرﻑ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﮐﻪ ﺯﺭﺩﺷﺖ ﻭﻣﺴﻴﺢ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ.ﻭﻟﺬﺍ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﻬﺘﺮﻯ ﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ، ﺗﺎ ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻣﺤﻤﺪ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﻳﻨﺪ.ﮐﻪ ﺯﺭﺩﺷﺖ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﺍماﻡ ﺳﺠّﺎﺩ،ﻭ ﻣﺴﻴﺢ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻋلیّ ﺪﺭﺁﻣﺪند. ﮐﻪ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺁﻧﺮﺍ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭ ﺷﺪﻩ، ﮐﻪ ﻣﻴﮕﻔﺖ،ﻫﺮﺟﺎﻯ ﻋﺮﺵ که ﻣﻴﺮﻓﺘﻢ،ﻫﻤﻪ ﻋلی ّ ﺮﺍ ﻣﻴﺸﻨﺎﺧﺘﻨﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﻣﺴﻴﺢ ﺭﺍ ﻣﻴﺸﻨﺎﺧﺘﻨﺪ. ﮐﻪ ﮐﺎﺷﻒ ﻋﺮﺵ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﻮﺩ.ﻭ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ، ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺎﺣﻮﺍﻝ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﺁﻧﻬﺎ،ﺑﺮﺧﻰ ﺷﻬﺮﺕ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﺯﻳﺮﺍ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ سوء ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ.ﻭﻫﻴﭻ ﮐﺪﺍﻡ ﻧﻴﺰ ﮐﺘﺎﺑﻰ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻧﻴﺎﻭﺭﺩﻧﺪ. ﮐﻪ ﺩﻳﮕﺮان ﮔﻔﺘﻨﻰ ﻫﺎﻯ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ،ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﻯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻮﺩﻩ، ولی ﺟﻤﻊ ﺁﻭﺭﻯ کنندگان ﺑﺎ ﺩﺳﺘﮑﺎﺭﻯ ﻫﺎﻯ ﻓﺮﺍﻭان بوده ﺍﻧﺪ. ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﻣﻮﻟﺎ علیّ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻬﺼﺪ ﺟﺎﻯ ﺁﻥ ﺍﺿﺎﻓﺎﺕ ﻭ ﻣﺤﺬﻭﻓﺎﺕ ﻭ ﺗﻐﻴﻴﺮﺍﺕ ﺩﺍﺩﻩﺍﻧﺪ.ولی ﻗﺮﺁﻥ علیّ، که ﺍﺯ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺘﻬﺎﻯ ﺷﺨﺼﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ بود ، ﻣﺮﺩﻭﺩ ﺍﺑﻮﺑﮑﺮ ﻭ ﻋﻤﺮ ﺷﺪ.ﻭسرنوشت کتاب علیّ ﻣﺠﻬﻮﻝ ماﻧﺪ.ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺑﻰ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ ﺑﻮﺩﻩ،مانند ﺁﻧﭽﻪ أحادیث ﺳﻠﻮﮐﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﻫﺴﺖ )

35 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان-( ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻣﺮﻳﻢ ﻭ ﻣﺴﻴﺢ ) اﺫ ﻗﺎﻟﺖ ﺃﻣﺮﺃﺕ ﻋﻤﺮان،رَبّ ﺍﻧّﻰ ﻧﺬﺭﺕ ﻟﻚ ما ﻓﻰ ﺑﻄﻨﻰ ﻣﺤﺮﺭﺍ،ﻓﺘﻘﺒّﻞ ﻣﻨّﻰ، ﺍﻧّﻚ ﺃﻧﺖ ﺍﻟﺴﻤﻴﻊ ﺍﻟﻌﻠﻴﻢ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺯﻥ ﻋﻤﺮان ﮔﻔﺖ،ﺧﺪﺍﻳﺎ ﻣﻦ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺷﮑﻢ ﺩﺍﺭﻡ،ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻮ ﺁﺯﺍﺩ ﻣﻴﮑﻨﻢ.پس ﺁﻧﺮﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﭙﺬﻳﺮ.ﮐﻪ ﺗﻮ ﺳﻤﻴﻊ ﺷﻨﻮﺍﻯ ﺩﻋﺎ،ﻭ عَلیم ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﺍﻣﻮﺭ ﻫﺴﺘﻰ .ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺴﺮ ﻋﻤﺮان،ﮐﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﻭ ﺑﻨﺠﺎﺕ ﻣﻴﺮﺳﺪ، ﻭﺁﺯﺍﺩ ﻭﻣﺴﺘﻘﻞ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﻭ ﺩﺭ ﺭﺣﻢ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺧﻮﺩ ﻧﮕﺎﻩ ﺩﺍﺷﺘﻪ،ﺗﺎتولّد ﺩو اﻟﻬﻰ، ﻭﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﻴﺎﺑﺪ.ﻭلی ﺒﺠﺎﻯ ﭘﺴﺮ ﺑﻌﺪﺍ ﻣﺮﻳﻢ ﺭﺍ ﻣﻴﺰﺍﻳﺪ،ﮐﻪ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﻫﺎﻯ ﻣﺴﻴﺤﻰ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ.ولی ﻣﺮﻳﻢ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﺍﻟﻬﻰ مقدّس ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺭﺍ چون نقش مادر ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻣﻴﺪﻫﺪ. ﻭﺍماﻡ زمان سالک ﻧﻴﺰ ﭘﺪﺭ ﺍﻟﻬﻰ او ﺍﺳﺖ. ﮐﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻋلیّ ﺮﺍ ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﺳﺎﻟکان ،ﻳﻌﻨﻰ ﺩﻭ ﻭﺍﻟﺪ ﻭ ﺩﻭ ﭘﺪﺭ ﺳﺎﻟکان ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﺪ.ﻭ ﻳﺤﻴﺎﻯ ﺯﮐﺮﻳّﺎ ﻭ ﻳﺎ ﻣﻌﻤﺪﺍﻧﻰ،ﺗﻌﻤﻴﺪ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻣﺴﻴﺢ ﺍماﻡ زمان او ﺑﻮﺩ.ﻭﭼﻮﻥ ﻣﺴﻴﺢ ﺩﺭ سی ﺴﺎﻟﮕﻰ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻭ ﮐﺸﻒ ﻧﻮﺭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺭﺍ ﻧﻤﻮﺩ، ﻗﺒﻠﺎ ﻳﺤﻴﻰ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺑﺮﻳﺪﻩ ﻳﻬﻮﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭﻳﺤﻴﻰ ﺭﺍ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺻﺎﺋﺒﻴﺎﻥ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ،ﮐﻪ ﻧﻪ ﻳﻬﻮﺩ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ،ﻭ ﻧﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻌﺪﺍ ﻣﺴﻴﺢ ﺭﺍ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻨﺪ.ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﺁﺯﺍﺩ ﺍﺳﺖ.ولی ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺍﺻﻠﺎﻥ ﺷﻬﻮﺩﻯﺮﺍ،ﺍﺯ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻗﺒﻠﻰ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺁﺯﺍﺩ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ. ﮐﻪ ﺍﺳﺘﻘﻠﺎﻝ ﻋﻤﻞ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ.ﻣﺮﻳﻢ ماﺩﺭ ﻣﺴﻴﺢ،ﺑﻤﻌﻨﻰ مُقدّس ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﻫﺮ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻠﻰ مُقدّس ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.و ماﺭﻯ ومریم ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭﻣﺴﻴﺢ ماﺷﻴﻪ،ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻳﻬﻮﺩ ﺑﻮﺩﻩ،ﮐﻪ ﺍﻭﺭﺍ ﻧﭙﺬﻳﺮﻓﺘﻨﺪ.ﻭﻫﻨﻮﺯ ﻣﺴﻴﺢ ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ،ﻭ ﻳﺎ ﺍﻭﺭﺍ ﺳﺮ ﺑﺮﻳﺪﻩﺍﻧﺪ.ﻫﺮﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ماﺷﻴﻪ ﻭ ﻣﺴﻴﺢ ﻭ ﻣﺴﺢ ﮐﻨﻨﺪﻩﺑﺮ ﺳﺮ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻧﺬﺭ ﺗﻌﻬّﺪ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖﺑﻄﻦ ﺷﮑﻢ ﻭ ﺭﺣﻢ، ﺑﺎﺯ ﺑﻤﻌﻨﻰ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ ﺍﺳﺖ. ﮐﻪ ﺩﻳﮕﺮان ﺩﺭﻙ ﺍﻣﻮﺭ ﺑﺎﻃﻨﻰ ﻭ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ ﻭﻣﻌﻨﻮﻯ، ﭼﻪﺭﺳﺪ ﺑﻤﻴﻨﻮﻯ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.

036 آل عمران - ﻔﻠﻤّﺎ ﻭﺿﻌﺘﻬﺎ،ﻗﺎﻟﺖ رَبّ ﺍﻧّﻰ ﻭﺿﻌﺘﻬﺎ ﺍُنثی،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﺃعلم ﺑﻤﺎ ﻭﺿﻌﺖ،ﻭلیس ﺍﻟﺬﮐﺮ ﮐﺎﻟﺄنثی،ﻭ ﺍﻧّﻰ ﺳﻤّﻴﺘﻬﺎ ﻣﺮﻳﻢ،ﻭ ﺍﻧّﻰ ﺍﻋﻴﺬﻫﺎ ﺑﻚ ﻭ ﺫﺭﻳّﺘﻬﺎ ﻣﻦ ﺍﻟﺸﻴﻄﺎﻥ ﺍﻟﺮﺟﻴﻢ ﭼﻮﻥ ( ﺯﻥ ﻋﻤﺮان ﺯﺍﺋﻴﺪ) ﮔﻔﺖ ﺧﺪﺍﻳﺎ ( رَبّ ﻣﻦ،ﮐﻪ رَبّ ﻣﺸﻬﻮﺩ ﺯﺭﺩﺷﺘﻴﺎﻥ ﺑﺒﻌﺪ ﺗﺎ ﻣﺴﻴﺢ است که ﻧﻮﺭ ﻣﺮﺗﻀﻮﻯ ﺍﻳﻠﻴﺎ ﻳﺎ ﺍﻳﻠﻰ ﻭ ﺍِﻟﻰ ﺑﻮﺩ.ﮐﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻫﻤﺎﻥ علیّ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﺪ. ولی رَبّ ﻣﺸﻬﻮﺩ ﻣﺴﻴﺢ ﻭﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺴﻴﺤﻰ ﻧﻮﺭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺍﺳﺖ.ﻭ رَبّ ﻣﺸﻬﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ رَبّ ﻣﺸﻬﻮﺩ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪ،ﮐﻪ ۵۵ ﻗﺮﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ مبعوث ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ، ﻧﻮﺭ رَبّ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻰ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺍﻧﻮﺍﺭ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﻧﻮﻉ ﺗﺎ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺗﺎ ﺃﺑﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﻭﺍﺡ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﻫﺴﺖ ) ﮔﻔﺖ ﺧﺪﺍﻳﺎ،ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍُنثی ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺳﺖ (ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺑﺮﺍﻯ تَقرّب ﺑﺨﺪﺍ ﺯﻥ ﻭ ﻣﺮﺩ ﻣﻄﺮﺡ ﻧﻴﺴﺖ.ولی ﺩﺭ ﻣﻌﺎﺑﺪ ﻗﺪﻳﻢ، ﺩﺧﺘﺮان و پسران ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﻰ ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺖ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ قرار میدادند. ) ﻭ ﻣﻴﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﮔﺎﻩ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ ( ﮐﻪ ﻃﻔﻞ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺳﺖ،ولی ﺳﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺖ،ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﺩﺭ ﺣﮑﻢ ﺯﻧﺎﻥ و دختران ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺍﻃﺎﻋﺖ سلوکی ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻭ ﺍﮔﺮ ﺯن سالک ﺑﮑﻤﺎﻝ ﺭﺳﻴﺪ، ﺩﺧﺘﺮ ﭘﻴﺮ ﺧﻮﺩ، ﻳﺎ ﺍُﻡّ ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻴﻦ سالکان خود ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ) ﮔﺮﭼﻪ جنس ﻣﺬﮐّﺮ،مانند جنس ﻣؤنَث ﻧﻴﺴﺖ ( ﺑﻴﻦ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻭ ﺳﺎﻟکان ﺗﻔﺎﻭﺗﻬﺎﻯ ﻣﻘﺎﻣﻰ ﻫﺴﺖ) ﻭ ﻣﻦ ﺍﻭﺭﺍ ﻧﺎﻡ ﻣﺮﻳﻢ ﮔﺬﺍﺭﺩﻡ ( ﭘﻴﺮ ﺍﻋﻠﺎﻡ تَقدّس ﻭﮐﻤﺎﻝ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻳﮕﺮان ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ) ﻭﻣﻦ ﺍﻭﺭﺍ ﺑﺘﻮ ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﻴﮕﺬﺍﺭﻡ.ﻭ ﻧﻴﺰ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﺍﻭﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﺮّ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺭﺟﻴﻢ ( ﻣﻨﻔﻮﺭ ﻗﺎﺑﻞ ﺳﻨﮕﺴﺎﺭ ) ﮐﻪ ﻣﺤﻔﻮﻅ ﺑﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺣﻔﻆ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺍﻋﻀﺎﻯ ﮐﺎﻣﻞ ﻭ ﺳﺎﻟﻚ ﺭﺍ ﺑﻌﻬﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ.ولی ﻧﻪ ﺑﻤﻌﻨﻰ ﮐﻪ ﻫﻴﭻ ﺁﺯﺍﺭﻯ ﻧﺒﻴﻨﻨﺪ. ﮐﻪ ﺁﺯﺍﺭ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ، ﺳﺒﺐ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﺳﺎﻟکان ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﻭ (ﺗَﻌﻮﻳﺬ) ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﮔﺬﺍﺭﺩﻥ، ﻭﻗﺘﻰ ﻃﻔﻠﻰ ﺭﺍ ﺑﺎ (ﻧﻈﺮ ﻗﺮﺑﺎﻧﻰ) ﺑﮕﺮﺩﻥ ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺧﺪﺍ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ.ﻭ(ذرّیة) ﺍﻭﻟﺎﺩ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ،ﻭﻧﻪ ﺣﺘﻰ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﺟﺴﻤﺎﻧﻰ ﺁﻧﺎﻥ. مانند ﺳﺎﺩﺍﺕ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻭ علیّ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻨﺪ.ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ولایت محمدی نرسیده باشند ﺳﻴّﺪ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ.و سیّد یعنی انسان ولایت محمد است. شرّ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺃﻫﺮﻳﻤﻦ و ﻃﺒﻴﻌﺖ، بعکس ﻫﺪﻑ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﺎﻟﻰ شهودی ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻘﻮﻁ ﻧﻮﻋﻰ و حقارت ﻣﻴﺨﻮﺍﻫند. ﻭﻧﻴﺰ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻗﺸﺮﻯ،إبلیس ﺩﺭتلبیس،ﻭ لباس ﺭﻳﺎﮐﺎﺭﻯ ﻭ ﻓﺮﻳﺐ ﻫﺴﺘﻨﺪ . ﮐﻪ ﻫﻴﭻ ﻋﺎﺑﺪﻯ ﻧﻴﺎﺯ ﺑﻨﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻭ ﻋﺎﺑﺪ ﺑﻮﺩن ﺧﻮﺩ ﺑﻐﻴﺮ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺮ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ)

037 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻔﺘﻘﺒّﻠﻬﺎ ﺭﺑّﻬﺎ ﺑﻘﺒﻮﻝ ﺣَﺴَﻦ،ﻭ ﺃﻧﺒﺘﻬﺎ ﻧﺒﺎﺗﺎ ﺣَﺴﻨﺎ،ﻭ ﮐﻔّﻠﻬﺎ ﺯﮐﺮﻳّﺎ، ﮐﻠّﻤﺎ ﺩﺧﻞ علیها ﺯﮐﺮﻳّﺎ ﺍﻟﻤﺤﺮﺍﺏ،ﻭﺟﺪ ﻋﻨﺪﻫﺎ ﺭﺯﻗﺎ،ﻗﺎﻝ ﻳﺎ ﻣﺮﻳﻢ،ﺃﻧّﻰ ﻟﻚ ﻫﺬﺍ؟ ﻗﺎﻟﺖ،ﻫﻮ ﻣﻦ ﻋﻨﺪ ﺍﻟﻠﻪ،انّ ﺍﻟﻠﻪ ﻳﺮﺯﻕ ﻣﻦ یشاء ﺑﻐﻴﺮ ﺣﺴﺎﺏ ﺁﻧﮕﺎﻩ رَبّ ﻭﺧﺪﺍﻯ ﻣﺮﻳﻢ،ﻗﺒﻮﻝ ﻃﻔﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﭘﺬﻳﺮﺷﻰ ﻧﻴﮑﻮ ( ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﺳﺎﻟﻚ،ﺩﺭ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ،ﮐﻪ ﻫﺮ ﭘﻴﺮ ﻭ ﻳﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﺁﺧﺮ ﺍﻭ،بربّ ﺑﺮﺗﺮ ﺗذﮐﻴﻪ (همان تزکیه ) ﻳﺎ ﮐﺎﻧﺪﻳﺪﺍ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ، تا ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﺭﺍ ﺑﻨﻮﺭ رَبّ برتر ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ،ﺗﺎ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ. ﻭﻣﺴﺘﻘﻞ ﻭ ﺁﺯﺍﺩ ﺍﺯ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﮔﺮﺩﺩ) ﻭ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﻴﺰ ﺭُﺷﺪ ﻧﻴﮑﻮﺋﻰ ﺩﺍﺩ ( ﮐﻪ الهامات ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﻋﻘﻠﻰ ﻓﺮﺍﻭان ﻳﺎﻓﺖ،ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﺨﺪماﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ ) ﻭ ﺯﮐﺮﻳّﺎ ﻣﺘﮑﻔّﻞ ﺍﻭ ﺷﺪ ( ﺯﮐﺮﻳّﺎﻯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﮐﻪ مُرَبّی ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺮﻳﻢ، ﻭﭘﻴﺮ بَعدی ﻣﺴﻴﺢ ﺷﺪ) ﻭ ﭼﻮﻥ ﺯﮐﺮﻳّﺎ ( ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ،ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﺫﮐﺮ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺑﻴﺎﺩ ﺍﻭ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﭼﻨﻴﻦ ﺍﺳﺖ.ﮔﺮﭼﻪ ﻋﺒﺎﺩﺗﻰ ﻫﻢ ﻧﮑﻨﺪ،ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﻴﺎﺩ ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻩ،ﻭ ﺑﻴﺎﺩ ﺩﻳﮕﺮان ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺍﺳﺖ ) ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺯﮐﺮﻳّﺎ ﺩﺭ ﻣﺤﺮﺍﺏ ﺑﺮ ﻣﺮﻳﻢ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﻴﺸﺪ ﺭﺯﻗﻰ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﻣﻴﻴﺎﺑﺪ ( ﻣﺮﻳﻢ ﻓﻌﻠﺎ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺩﺭ(ﻣﻬﺮ ﺁﺑﻪ)ﻭ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﻭ ﻋﺒﺎﺩﺗﮕﺎﻩ ﺳﺎﻟﻚ، ﻫﺮﭼﻨﺪﻯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﻭ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﺗﺎﺯﻩﺍﻯ ﺩﺍﺭﺩ. ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﭘﻴﺮ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺎﺯﺩﻳﺪ ﮐﻨﺪ،ﻭ ﻳﺎ ﺳﺎﻟﻚ ﻫﻔﺖ ﺑﺎﺭ ﺑﻴﻦ ﺻﻔﺎ ﻭ ﻣﺮﻭﻩ، ﺑﻴﻦ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺧﺎﻧﻘﺎﻩ ﭘﻴﺮ،ﺑﺮﺍﻯ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﺷﻬﻮﺩ ﺗﺎﺯﻩ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺮﻭﺩ. ﻭ ﺭﺯﻕ ﺍﻟﻬﻰ ﺳﺎﻟکان ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺭﺣﻤﺖ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺑﺸﺮﻯ ﻭمادّی ﻭ ﻓﻮﺭﻯ ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﻠﮑﻪ ﻣﻴﻨﻮﻯ ﻣﻠﮑﻮﺗﻰ ﻭﻣﻌﻨﻮﻯ ﺍﻟﻬﺎﻣﻰ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﻭ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ﮐﻪ ﻣﻰ ﮔﻔﺖ،ﺃﻯ ﻣﺮﻳﻢ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻯ؟ ﻭﻣﺮﻳﻢ ﻣﻴﮕﻔﺖ،ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺳﻴﺪﻩﺍﺳﺖ.ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻬﺮکس ﮐﻪ ﻣﺸﻴّﺖ ﻭ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﮐﻨﺪ،ﺭﺯﻕ ﺑﻰ ﺣﺴﺎﺏ ﻣﻴﺪﻫﺪ ( ﻓﺮﺍﻭان ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﺤﺎﺳﺒﻪ ﻭﺑﺎﺯﺧﻮﺍﺳﺖ.ﺍﻳﻦ ﻣﺮﻳﻢ ﺍﻳﻨﻚ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﺣﺴﻴﻨﻰ ﻭﺑﺎ الهامات ﻟﺪﻧّﻰ است)

038 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان هناﻟﻚ ﺩﻋﺎ ﺯﮐﺮﻳّﺎ ﺭﺑّﻪ، ﻗﺎﻝ رَبّ ﻫﺐ ﻟﻰ ﻣﻦ ﻟُﺪﻧﻚ ذرّیة ﻃﻴّبة ،ﺍﻧّﻚ ﺳﻤﻴﻊ ﺍﻟﺪﻋاء ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺯﮐﺮﻳّﺎ ( ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﭘﺴﺮ ﻋﻤﺮان ﭘﻴﺮﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻮﺩﻩ ) ﮔﻔﺖ ﺧﺪﺍﻳﺎ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﻤﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪان ﻧﻴﮑﻮﺋﻰ ﺑﺪﻩ ( ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻣﻴﺴّﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ،ﭘﻴﺮ ﺍﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﺍﻭﺭﺍ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ،ﺑﻨﻮﺭ ﻧﻬﺎﺌﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺳﺪ،ﺗﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﻟﻬﻰ ﭘﻴﺮ ﺍﻭ ﮔﺮﺩﺩ.ﻭﺳﺎﻟﻚ ﭼﻪ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮ،ﻭ ﻳﺎ ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﭘﺴﺮ، ﭘﻴﺮ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﻃﻴّﺐ ﻧﻴﮑﻮ ﻭ ﺷﻔﺎ ﻳﺎﻓﺘﻪ،ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻃﺒﻴﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﭘﻴﺮ، ﮐﻪ ﻣﻌﻄّﺮ ﻭ ﭘﺎﻙ ﺑﺮ ﺃﺭﻳﮑﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺗﮑﻴﻪ ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺯﻳﺮﺍ ﺗﻮ ﺳﻤﻴﻊ ﻭ ﺷﻨﻮﺍﻯ ﻫﺮ ﺩﻋﺎﺋﻰ ﻫﺴﺘﻰ ( ﺩﻋﺎﻯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻘﺒﻮﻝ ﺍﺳﺖ.ﮔﺮﭼﻪ ﺩﻋﺎﻯ ﻳﺘﻴﻢ ﻭ ﺳﺘﻤﺪﻳﺪﻩ ﻭ ﻃﻔﻞ ﺭﺍ،ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﺎﺯ ﻣﻘﺒﻮﻝ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺪﺍﻧﺪ. ﻭﺗﻨﻬﺎ ﺩﻋﺎﻯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭘﺎﺳﺦ مُثبَت ﻣﻴﺪﻫﺪ،ﻭ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﻴﺪﻫﺪ، ﺁﻧﻬﻢ پس ﺍﺯ ﺷﺮﻁ ﮐﺎﻓﻰ ﻫﺮ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ سالگ

039 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻔﻨﺎﺩﺗﻪ الملائکة،ﻭ ﻫﻮ ﻗﺎﺋﻢ ﻳﺼﻠّﻰ فی اﻟﻤﺤﺮﺍﺏ،ﺃﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﻳﺒﺸّﺮﻙ ﺑﻴﺤﻴﻰ،مُصَدّقا ﺑﮑﻠمة ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﺳﻴّﺪﺍ ﻭ ﺣﺼﻮﺭﺍ ﻭ ﻧﺒﻴّﺎ ﻣﻦ ﺍﻟﺼﺎﻟﺤﻴﻦ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺑﺰﮐﺮﻳّﺎ ﻧﺪﺍ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﻭﻯ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﻣﺤﺮﺍﺏ ﺧﻮﺩ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ( ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻠﻰ فرشته تدبیر کننده کامل و سالک ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺯﮐﺮﻳّﺎ مانند ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺯﺭﺩﺷﺖ،ﻫﻤﮕﻰ ﺑﻨﻮﺭ رَبّ ﻣﺮﺗﻀﻮﻯ شهود چهارم ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺮﺳﻴﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺁﻧﺎﻥ، ﺑﺎ رَبّ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻮﺩ.ﮐﻪ ﻋﺮﺵ ﺍﻭﺭﺍ ﺩﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ) ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺘﻮ ﻣﮋﺩﻩ ﻣﻴﺪﻫﺪ،ﮐﻪ ﻳﺤﻴﻰ ﺭﺍ ﺑﺎ ﮐﻠﻤﻪﺍﻯ ﺑﺘﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ( ﻳﺤﻴﺎﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﮑﻤﺎﻝ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺮﺳﺪ،ﻭﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﮐﺮﻳّﺎ ﻣﻴﺸﻮﺩ.ﻭﻫﻤﺎﻥ ﻣﺮﻳﻢ ﻭ جنس ﺯﻥ گفته شده ﺑﻮﺩ،ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺍﻟﻬﻰ کامل با نام جدید الهی یحیی و زنده ﮔﺮﺩﻳﺪ.ﻭﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎ ﺑﺎﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ، ﮐﻤﺎﻝ ﺳﺎﻟکان ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﻃﻠﺎﻉ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﻭ ﻳﺤﻴﻰ ﻣﻌﻤﺪﺍﻧﻰ ﭘﻴﺮ ﺣﺴﻴﻨﻰ ﻣﺴﻴﺢ ﺷﺪ،و ماﺩﺭ ﺟﺴﻤﺎﻧﻰ ﻣﺴﻴﺢ، ﻧﻘﺸﻰ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﻣﺴﻴﺢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ.ولی ﻣﺴﻴﺤﻴﺎﻥ ﻣﺮﻳﻢ ﻭ تولّد ﻣﺴﻴﺢ کودک ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﮑﻢ ﺍﻭ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﺮﺩﻩ،ﻭﻧﻪ تولّد ﺩﻭﻡ ﻭ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺴﻴﺢ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﻰ ﺳﺎﻟﮕﻰ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ قوس ﻧﺰﻭﻝ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ،ﺩﺭ نَزلة ﺍُﺧﺮﻯ،ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ ﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﻠﻴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻮﺩﻥ اﻭ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﮐﻠﻤﻪﺍﻟﻬﻰ،ﻫﻤﺎﻥ ﮐﻠﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ رَبّ ﻣﺸﻬﻮﺩ ﻫﺮ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﻭﺣﺘﻰ ﮐﻠﺎﻡ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﮐﻠﻤﻪﺍﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﻫﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻗﻠﻤﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭ ﮐﻠﻴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻮﺩﻥ، ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻤﻮﺳﺎﻯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻧﻴﺴﺖ، ﮐﻪ ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﺍﺯ ﺗﻌﺼّﺐ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ) ﮐﻪ ﺳﻴّﺪ ﻭ ﺣﺼﻮﺭ ﻭ نَبیّ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﺯﻳﺮﺍ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﻳﺤﻴﻰ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺷﺪ.ﮐﻪ ﺑﻌﺪﺍ ﻣﺴﻴﺢ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭ،ﻧﻴﺰ ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭولیّ ﺍﻟﻬﻰ،ﺻﺎﻟﺢ ﻭ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﺷﺪﻩ،ﺗﺎ ﺣﺪّ ﮐﻔﺎﻳﺖ ﺩﺭ ﺭﻭان ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺳﻴّﺪ ﺳﺮﻭﺭ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ، ﻭﻫﻤﺎﻥ (ﺷﻴﺪ ﻭ ﺍﻟﺴﻴﺪ ﻭ ﺯﻳﺪ) ﻋﻨﻮان ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻗﺪﻳﻢ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭﺣﺼﻮﺭ ﻭ محصور ﺩﺭ ﺣﺼﺎﺭ،ﻭﺣﻔﻆ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﻣﻌﺼﻮﻣﻴّﺖ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭ نَبیّ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﻗﺪﺭﺕ تنبّوء ﻭ ﻧﺒأ ﻭ ﺧﺒﺮﮔﻴﺮﻯ ﺍﻟﻬﺎمی اﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ اﺳﺖ. ﮔﺮﭼﻪ ﻣﺴﻴﺢ ﺭﺍ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ، ﮐﻪ ﻫﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻯ ﺭﺍ ﺍﺧﺘﺼﺎﺹ ﺑﺼﻔﺘﻰ ﺷﻬﺮﺕ ﺩﺍﺩﻩﺍﻧﺪ.ﮐﻪ تمام اﻭﻟﻴﺎﻯ بَعدی،ﻫﻤﮕﻰ ﺻﻔﺎﺕ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﻗﺒﻠﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭ ﻟﺬﺍ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺗﻤﺎﻣﻰ ﺻﻔﺎﺕ ﻭ ﻋﻨﺎﻭﻳﻦ ﺃﻧﺒﻴﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﻘﺎﻤﻰ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻟﻬﻰ میباشد. ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﺷﺸﮕﺎﻧﻪ، ﮐﻪ ﻋﺰﻣﻰ ﺭﺍﺳﺦ ﺗﺮ ﺩاﺷﺘﻨﺪ.ﻭ ﺑﺮﺣﺴﺐ ﻣﺸﻴّﺖ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﮑﺸﻒ ﻧﻮﺭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺭﺳﻴﺪﻩﺍﻧﺪ. ﻭ ﺳﺎﻟکان ﻣﻮﻓﻖ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺑﻬﻤﺎﻥ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﺑﺎ ﻋﺰﻳﻤﺖ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ . ﻭﻫﺮﻳﻚ ﻧﻴﺰ ﮐﻨُﻴﻪ ﻭ ﺻﻔﺖ ﻭ ﻋﻨﻮﺍﻧﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﮕﻴﺮﻧﺪ)

040 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻘﺎﻝ رَبّ ﺃﻧّﻰ ﻳﮑّﻮﻥ ﻟﻰ ﻏﻠﺎﻡ،ﻭ ﻗﺪ ﺑﻠﻐﻨﻰ ﺍﻟﮑﺒﺮ،ﻭ ﺍﻣﺮﺃﺗﻰ ﻋﺎﻗﺮ؟ ﻗﺎﻝ ﮐﺬﻟﻚ ﺍﻟﻠﻪ ﻳﻔﻌﻞ ما یشاء ( ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺯﮐﺮﻳّﺎ ﺗﻌﺠّﺐ ﮐﻨﺎﻥ ﻭﻧﺎﺑﺎﻭﺭ ﮔﻔﺖ ) ﺧﺪﺍﻳﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ،ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻏﻠﺎﻡ ﻭ ﭘﺴﺮﻯ ﺑﺎﺷﺪ،ﮐﻪ ﭘﻴﺮﻯ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﮔﺮﻓﺘﻪ،ﻭﺯﻧﻢ ﻧﻴﺰ ﻧﺎﺯﺍ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ؟ (ﻧﺎﻟﻪ ﺯﮐﺮﻳﺎ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻭ ﻟﻮﻁ، ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ. ﮐﻪ زمان ﺩﺭﺍﺯﻯ ﺑﺎ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻭ ﻫﻢ ﻧﺸﻴﻨﻰ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ولی ﮐﺎﻣﻠﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻰ ﮔﺮﺩﻧﺪ، ﻣﮕﺮ ﺩﺭ ﭘﻴﺮﻯ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ،ﺗﺎ ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ ﺍﻭ برای سالکانش ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ.ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﻧﻴﺮﻭﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ، ﻭﺳﺎﻟﮑﺎﻧﻰ ﺑﺎ ﻫﻤّﺖ ﻋﺎﻟﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﺍﻧﻨﺪ . ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ. ﻭﺍﮔﺮ ﺧﺎﻧﻘﺎﻫﻰ پس ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ، ﻫﻴﭻ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺸﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ،ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻘﺎﻩ وشاخه ولایت اولی العزم ﺍﺯﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ، ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﻴﺮ باشند، و ﻫﺮگونه ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻭ ﻓﻌّﺎﻟﻴﺘﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ ﺷﺮﻙ ﻭﺭﺯﻯ ﻧﻤﻮﺩﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﺯﻳﺮﺍ ﭼﺮﺍغ خانقاه ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻭ ﺍﺟﺎﻗﺶ ﮐﻮﺭ، ﻭﻭﺳﻴﻠﻪﺍﻯ ﺑﺮﺍﻯ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ سالکان ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ. ﮔﺮﭼﻪ ﺑﺮﺧﻰ ﻣﺪﻋﻴﺎﻥ ﺯﻳﺎﺩﻯ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﻭ ﭘﻴﺮ ﻫﺮ ﻃﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎ ﺑسالک معرّفی ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﻤﻮﺩ.ﻭ ﻏﻠﺎﻡ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻭﭘﺴﺮ،ﺑﺎﺯ ﺑﻤﻌﻨﻰ ﺑﻨﺪﻩ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺮﺍﻯ ولیّ الهی ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺣﻠﻘﻪ ﺑﮕﻮﺵ ﻭﻣﻄﻴﻊ ﺍﺳﺖ . ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺯﻥ ﺟﺴﻤﺎﻧﻰ ﺯﮐﺮﻳّﺎ ﭘﻴﺮ ﻭﻧﺎﺯﺍ ﺍﺳﺖ ولی ﺯﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭ،ﻳﻌﻨﻰ ﺳﺎﻟکان کامل نشده اند ﻗﺪﺭﺕ ﺯﺍﻳﺶ سالکان بدون پیر ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ،ﻭ ﺑﻨﺠﺎﺕ ﻧﻤﻴﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺮﺳانند. ﺯﻳﺮﺍ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﭘﻴﺮ ﻭ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﻭ،ﺳﺎﻟﮑﻰ ﺭﺍ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﺍﻧﺪ. ﻭ ﺑﺎ ﻣﺮﮒ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ، أکثرﺍ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﻭﻳﺎ ﺣﺘﻰ ﻣﺄﻣﻮﺭﻳّﺘﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ، ﮐﻪ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﻭﺍﺭ ﺑﻘﻴّﻪ ﻋﻤﺮ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﻴﮕﺬﺭﺍﻧﻨﺪ.ﻭ ﻗﺪﺭﺕ تنبّوء ﻭ ﻧﺒﺄ ﮔﻴﺮﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ) ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ( ﻭ ﻳﺎ ﻣﻠﺎﺋﻚ ﺷﻬﻮﺩﻯ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ،ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺣﺎﻓﻈﺎﻥ ﻋﺮﺵ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﻭﻯ ﺯﻣﻴﻦ، ﻳﻌﻨﻰ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺑﻌﻬﺪﻩ ﺩﺍﺭﻧﺪ) ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩند، ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻭﻣﺸﻴّﺖ ﮐﻨﺪ،ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻴﺪﻫﺪ.(ﻣﺤﺎﻝ ﻭ ﻣﻤﺘﻨﻊ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺴﺖ.ﮐﻪ ﻧﺎﺯﺍﺋﻰ ﺑﺰﺍﻳﺪ، ﻭ ﻳﺎ مُرده ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻧﺪﻩ ﮐﻨﺪ،ﻭﻳﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺻﻔﺖ، ﺭﺍ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺑﺎ ﺻﻔﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻳﺎﻓﺘﻦ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﻣﻴﺮﺳﺎﻧﺪ.ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺣﺘﻰ ﻣﻴﮑﺎﺋﻴﻞ ﻭ ﺟﺒﺮﺍﺋﻴﻞ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﺯﻳﺮ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺖ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷند )

041 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻗﺎﻝ رَبّ ﺍﺟﻌﻞ ﻟﻰ آیة ، ﻗﺎﻝ ﺁﻳﺘﻚ،ﺃﻟّﺎ ﺗﮑّﻠّﻢ الناس ثلاثة ﺃﻳّﺎﻡ،ﺍﻟّﺎ ﺭﻣﺰﺍ، ﻭ ﺍﺫﮐﺮ ﺭﺑّﻚ کثیرﺍ،ﻭ ﺳﺒّﺢ ﺑﺎﻟﻌﺸﻰ ﻭ ﺍﻟﺄﺑﮑﺎﺭ ﺯﮐﺮﻳّﺎ ﮔﻔﺖ،ﺧﺪﺍﻳﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ ﺁﻳﺖ ﻭﻋﻠﺎﻣﺘﻰ ﺑﺪﻩ ( ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﻣﮋﺩﻩ تولّد ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﺯ ماﺩﺭﻯ ﻧﺎﺯﺍ،ﻭ ﻳﺎ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﻋﺪﻩ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﺩﺭ تولّد ﺩﻭﻡ ﻭﺍﻟﻬﻰ ﻭ بِعثت ﻭ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ.ﺗﺎ ﭘﻴﺮ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺗﺄﻳﻴﺪ ﺑﻨﻤﺎﻳﺪ ) ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮔﻔﺖ،ﺁﻳﺖ ﻭ ﻋﻠﺎﻣﺖ ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﺗﻮ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﮐﺴﻰ ﺻﺤﺒﺖ ﻧﮑﻨﻰ ﻣﮕﺮ ﺑﺎ ﺭﻣﺰ ﻭ ﻋﻠﺎﻣﺖ (ﺣﺎﻝ ﺯﮐﺮﻳﺎ ﺧﻮﺩ ﺳﺎﻟﻚ،ﻭ ﻳﺎﺳﺎﻟﻚ ﺍﻭ،ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﻋﺰﻟﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺧﻮﺩ، ﺣﺪ ﺃﻗﻞ ﺳﻪ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ گون تمام ولایتهای چهارم زردشت در همه زمانها . ﻭ ﺭﻭﺯﻩ ﺳﮑﻮﺕ ﺩﺍﺷﺘﻪ باشد، ﻭ ﺍﮔﺮ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﺷﺪ،ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮان ﺑﺎ ﺭﻣﺰ و اشاره ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﺪ. ﻭ ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺍﺫﮐﺎﺭ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭﺣﺘﻰ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﻴﺰ ﺑﻌﻨﻮان ﺷﻔﺎﻋﺖ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ، ﺩﺭ ﺗﻮﺳّﻠﺎﺕ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺧﻮﻳﺶ،ﻧﺠﺎﺕ ﻭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺍﺭﻧﺪﻩ ﺍﻭﻡ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ او ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ) ﻭ ﻧﻴﺰ رَبّ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻳﺎﺩ ﮐﻦ ( ﺑﻴﺎﺩ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻮﺩﻥ ﺳﺎﻟﻚ، ﺑﻴﺎﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ.ﻭﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﺫﮐﺎﺭ ﺗﻮﺣﻴﺪﻯ ﺩﻓﻊ ﺷﺮﻙ ﺍﺣﺘﻤﺎﻟﻰ،ﭼﻮﻥ ﺍﺫﮐﺎﺭ ﻓﺎﻃﻤﻰ) ﻭ ﻫﺮ ﺻﺒﺢ ﻭ ﺷﺐ ( ﻳﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺯ ) ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﺴﺒﻴﺢ ﺑﺎﺵ(ﺗﺴﺒﻴﺤﺎﺕ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺫﮐﺎﺭ ﺗﻮﺣﻴﺪﻯ ﺩﻓﻊ ﺷﺮﻙ ﺍﺣﺘﻤﺎﻟﻰ، ﻫﻨﮕﺎﻡ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ سالک است .ﻭ ﺗﺴﺒﻴﺢ ﺑﺎﺯ ﺳﺒﺎﺣﻪ ﻭ ﺷﻨﺎﮔﺮﻯ ﺭﻭﺣﻰ ﺳﺎﻟﻚ، ﺩﺭ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭﺩﺭﻳﺎﻫﺎﻯ ﺑﺤﺮﺍﻧﻰ ﺧﻮﺩ ﮔﺮﭼﻪ ﺩﺭﮐﺸﺘﻰ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﻭ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﺭﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎ، ﺑﻄﺎﻟﺐ (ﺣﺴﻴﻦ ) ﺯﻧﺪﻩ زمان اورا بوی معرّفی ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﮐﻪ قشری های غیر مإمنﺑﺮ ﺳﺮ ﻭ ﺳﻴﻨﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮑﻮﺑﺪ،ﻭ ﺳﺮ ﻣﻰ ﺷﮑﺎﻓﺪ، ﺗﺎ ﺷﺎﻳﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﻳﺮﺩ.ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻭﻯ ﻭﺳﻴﻠﻪﺍﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﻫﺎﺩﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﻭ مُرَبّی ﺍﻟﻬﻰ، ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺯﻧﺪﻩ زمان ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻳﮕﺮان،ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺑﺂﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻓﺎﺳﺪ ﻭﻣﺘﻈﺎﻫﺮ ﺑﺮﻭﺣﺎﻧﻴّﺖ ﻭ ﺭﻳﺎﮐﺎﺭﻯ، ﻭ در تلبیس ﻓﺴﺎﺩ ﻭ لباس ﺗﻈﺎﻫﺮ ﺑﺎﺷﺪ) (ﻋﺸﻰّ) ﻭ ﻋﺸاء عباد ات ﺷبانه ﻭ ﺩﺭ غیر سالکان قشری و ﻧﺒﻮﺩﻥ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺗﺎﺭﻳﮑﻰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ﺍﻧﻮﺍﺭ ﺍﻟﻬﻰ. ﻭ( ﺍﺑﮑﺎﺭ) ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﻰ ﻫﺎ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻳﺎﻓﺘﻦ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺗﺎﺯﻩ ﻭ ﺑﮑﺮ ﺍﺳﺖ که منظور عبادت تمام وقت سالک میباشد.)

042 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻮ ﺍﺫ ﻗﺎﻟﺖ الملائکة ﻳﺎ ﻣﺮﻳﻢ انّ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺻﻄﻔﺎﻙ ﻭ ﻃﻬّﺮﻙ،ﻭ ﺍﺻﻄﻔﺎﻙ علی ﻧﺴاء ﺍﻟﻌﺎﻟﻤﻴﻦ سپس ﻣﻠﺎﺋﻚ ﮔﻔﺘﻨﺪ، ﺃﻯ ﻣﺮﻳﻢ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺗﻮﺭﺍ ﺍﺻﻄﻔﺎ ( ﻭﺍﺟﺘﺒﺎ ﻭ ﺟﺬﺏ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﻧﻤﻮﺩ، ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﻨﻤﺎﻳﺪ. پس ﺍﺯ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ و شهود ﻋﺒﺎﺩﺕ سالک ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻳﻦ ﻋﻠﺎﻣﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭ ﺳﺎﻟک پس ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺩ ﺳﻪ ﮔﺎﻧﻪ مقدماتی ﺳﺎﻟکان ﺩﻳﺎﻧﺖ ﺯﺭﺩﺷﺘﻰ، ﭼﻮﻥ ﺯﮐﺮﻳّﺎ ﻭ ﻣﺮﻳﻢ ﺗﺎ ﻋﻴﺴﻰ، ﮐﻪ ﻋﻴﺴﻰ ﺑﺎ ﭼﻬﺎﺭ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﺧﻮﺩ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﻨﻮﺭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺑﺮﺳﺪ. ﻭ ﺳﺎﻟکان ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﺎ ﭘﻨﺞ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﺧﻮﺩ،ﻭﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ ) ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺗﻮﺭﺍ ﺗﻄﻬﻴﺮ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ( ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ ﺳﺎﻟﻚ،ﺗﺎ ﺳﺮﺣﺪ ﮐﻔﺎﻳﺖ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﺍﻟﻬﻰ) ﻭ ﺗﻮﺭﺍ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺎﻥ ﻋﺎﻟﻤﻴﺎﻥ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻩ ﺍﺳﺖ ( ﮐﻪ ﻣﺮﻳﻢ ﻭ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺑﺮﺯﻧﺎﻥ ﺳﺎﻟﻚ،ﻭ ﻫﺮ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﺩﺭ ﺣﮑﻢ ﺯﻥ ﺍﺳﺖ،ﺗﺎ ﺑﻤﺮﺩﺍﻧﮕﻰ ﻭﻣﺮوءﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺳﺪ.ﻭ پس ﺍﺯ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﮔﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﺍﺻﻄﻔﺎﻯ اﻭ. ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺩﻳﮕﺮ ﺳﺎﻟکان. ﻋﺎﻟﻤﻴﺎﻥ ﻋﺎﻟِﻤﺎﻥ آگاه از ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﺑﺮﺍﻯ ﺑﺎﺯ ﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪه شده .ﻭ ﺑﻘﻴﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﺳﺎﻟکان ﺯﻥ ﻭﻣﺮﺩ ﺗﺎ ﻭﻗﺖ ﻣﺮﮒ ﺑﺘﺰﮐﻴﻪ ﺧﻮﺩ إدامه ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ. ﮔﺮﭼﻪ ﺑﻨﺠﺎﺕ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﻧﺮﺳﻨﺪ.ولی ﺩﺭ ﻧﺴﺦ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺎﺯ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ،ﺗﺎ ﺑﺮﺍﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ إدامه ﺑﺪﻫﻨﺪ،ﻭ ﺍﮔﺮ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻧﻴﺰ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻭﻫﺮﭼﻪ ﺭﺷﺘﻪﺍﻧﺪ ﭘﻨﺒﻪ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ) ﻳﺤﻴﻰ ﺑﻨﻮﺭ زُﻫﺮﻩ ﻭ ﻳﺎ ﺯﻫﺮﺍ، ﮐﻪ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺯﻫﺮﻩ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺴﻴﺢ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻟﺬﺍ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ، ﺻﺎﺋﺒﻴﺎﻥ ﭘﻴﺮﻭ ﻳﺤﻴﻰ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺯﻫﺮﻩ ﺭﺍ ﻣﻴﭙﺮﺳﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﻣﺴﻴﺤﻴﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻧﺠﻢ ﺍﻟثاﻗﺐ ﻭ ﭘﺮ ﻧﻮﺭ سمبول ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻣﺤﻤﺪﻳﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﺪﺭ ﻣﻨﻴﺮ ماﻩ ﻧﻮﺭ ﺭﻭﺡ القدُس ﺭﺍ ﻣﻰ ﭘﺮﺳﺘﻨﺪ.ﮐﻪ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺗﺠﻠّﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ. ﺗﺎ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺗﺎﺑﺎﻥ ﺗﺠﻠّﻰ ﻋﻈﻴﻢ ﺗﺮ ﺍﻟﻬﻰ رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﺭﺣﻤﺎﻧﻰ ﺭﺍ، ﺑﺎ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻭﺭﺍ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ)
043 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻴﺎ ﻣﺮﻳﻢ،ﺍﻗﻨﺘﻰ ﻟﺮﺑّﻚ،ﻭ ﺍﺳﺠﺪﻯ ﻭ ﺍﺭﮐﻌﻰ ﻣﻊ ﺍﻟﺮﺍﮐﻌﻴﻦ ( ﻭﻣﻠﺎﺋﻚ ﻧﻴﺰ ﮔﻔﺘﻨﺪ) ﮐﻪ ﺃﻯ ﻣﺮﻳﻢ ( ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ تَقدّس ﻭﺗﺰﮐﻴﻪ ﺩﺭ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ، ﮐﻪ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ. ﮐﻪ ﻣﮋﺩﻩ ﺁﻧﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﭙﻴﺮ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ) ﺗﻮ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺍﻯ رَبّ ﺧﻮﺩ ﻗﺎﻧﺖ ﺑﺎﺵ ( ﺩﺭ ﻗﻨﻮﺕ ﻭ ﺩﻋﺎ ﻭ تَوسّل ﺑﺎ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺎ ﺍﺫﮐﺎﺭ ﺗﻮﺣﻴﺪﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﻏﻔﺮان ﻧﻬﺎﺋﻰ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ. ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻠﻖ ﻫﻢ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻧﻨﻤﺎﻳﺪ) ﻭ ﺳﺠﻮﺩ ﻭ ﺭﮐﻮﻉ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍﮐﻌﺎﻥ إدامه ﺑﺪﻩ . (مانند ﺩﻳﮕﺮ ﺳﺎﻟکان ،إدامه ﺳﻠﻮﻙ ﺩﺭ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻭ ﺳﺠﺪﻩ ﻭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺑﺪﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﭘﻴﺮ ﻭ ﺭﮐﻮﻉ ﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ بولیّ ﺍﻟﻬﻰ ربّ مربّی ﺧﻮﺩ)

044 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﺬﻟﻚ ﻣﻦ ﺃﻧﺒاء ﺍﻟﻐﻴﺐ،ﻧﻮﺣﻴﻪ ﺍﻟﻴﻚ،ﻭ ما ﮐﻨﺖ ﻟﺪﻳﻬﻢ،ﺍﺫ ﻳﻠﻘﻮﻥ ﺃﻗﻠﺎﻣﻬﻢ،ﺃﻳّﻬﻢ ﻳﮑﻔّﻞ ﻣﺮﻳﻢ،و ما ﮐﻨﺖ ﻟﺪﻳﻬﻢ ﺍﺫ ﻳﺨﺘﺼﻤﻮﻥ ( ﺃﻯ ﻣﺤﻤﺪ ) ﺍﻳﻦ ﺍﺯ ﺃﺧﺒﺎﺭ ﻏﻴﺒﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﮐﻪ ﺗﻮﺭﺍ ﺑﺪان ﻭﺣﻰ ﻣﻴﮑﻨﻴﻢ ( ﮔﻮﺋﻰ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺭﺍ،ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﺑﻮﺳﻴﻠﻪ ﻣﺘﻌﺼّﺒﺎﻥ ﻗﺸﺮﻯ أﺩﻳﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ،ﺗﺤﺮﻳﻒ ﻭ ﻣﺒﺎﻟﻐﻪ ﺷﺪﻩ،ﻭ ﺍﺯ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ ﺩﻭﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﻭﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺗﺎﺯﻩ ﺗﺮ ﺍﻟﻬﻰ،ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻋﺼﺮ ﻭ ﻋﻘﻞ ﻣﺮﺩماﻥ زمان ﺧﻮﺩ ﺍﺣﻴﺎﻯ ﺍﻣﻮﺭﺍﻟﻬﻰ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺭﺍ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭ ﺁﻧﭽﻪﺭﺍ ﻣﺤﻤﺪ ﻧﮕﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ،ﻧﻮﻋﻰ ﺗﮑﺬﻳﺐ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻣﮕﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ. ﺁﻧﻬﻢ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﺸﻮﺩ.ﻭﻧﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﻠﺎﻡ ﻣﺤﻤﺪ ﻧﻴﺰ ﺑﻮﺳﻴﻠﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ مُشرِک ﺍﺳﻠﺎﻣﻰ، ﺗﺤﺮﻳﻔﺎﺕ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺪﺗﺮﻯ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ. مانند معجزات ﻣﻮﺳﻰ ﻭ ﻋﻴﺴﻰ ) ﻭ ﺗﻮ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺒﻮﺩﻯ، ﻭﻗﺘﻰ ﮐﻪ ﻗﻠﻢ ﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ( ﺑﻌﻨﻮان ﻗﺮﻋﻪ ﮐﺸﻰ) ﻣﻰ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﭼﻪ ﮐﺴﻰ ﮐﻔﺎﻟﺖ ﻣﺮﻳﻢ ﺭﺍ ﺑﻌﻬﺪﻩ ﺑﮕﻴﺮﺩ ( ﮔﻮﺋﻰ ﻣﺮﻳﻢ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﻮﻫﺮ ﺭﺍ،ﻣﺮﺩم ﻃﺮﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ. ولی ﺍﻳﻦ ﺳﺎﻟﻚ ﻭﻣﺴﺘﻌﺪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭘﻴﺮ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺍﻭﺭﺍ ﺑﻮﻯ معرّفی ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﻭﻗﻠﻢ ﻭ ﮐﻠﺎﻣﻰ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺳﺎﻟﻚ ﻭ ﭘﻴﺮ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻴﮑﺪﻳﮕﺮ معرّفی ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ ) ﻭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺒﻮﺩﻯ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﻢ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﺼﻮﻣﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ ( ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ ﻣﺮﻳﻢ ﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﺍﻳﻦ ﺩﺷﻤﻨﻰ ﻫﺎ ﻭ ﺟﻨﮓ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﻭﻟﺬﺍ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺗﻘﻴّﻪ ﻭ ﻣﺨﻔﻰ ﮐﺎﺭﻯ، ﺑﻌﺒﺎﺩﺍﺕ ﺧﻮﺩ إدامه ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ولی ﺩﺭ ﻇﺎﻫﺮ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﻗﺸﺮﻳﻮﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ﻭ ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻗﺮﻋﻪ ﮐﺸﻰ ﻣﻬﺮﻩ ﻫﺎ ﻭ ﻗﻠﻢ ﻫﺎ،ﺩﺭ ﻫﺮ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪﻭ ﻳﺎ ﺣﺘﻰ ﺑﺎﺯﻯ حرﮐﺎﺕ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﺘﺪﺑﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ اشیاء ﻭﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺩﺭ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ)

045 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - اﺫ ﻗﺎﻟﺖ الملائکة ﻳﺎ ﻣﺮﻳﻢ،انّ ﺍﻟﻠﻪ ﻳﺒﺸّﺮﻙ ﺑﮑﻠمة ﻣﻨﻪ،ﺍﺳﻤﻪ ﺍﻟﻤﺴﻴﺢ ﻋﻴﺴﻰ ﺑﻦ ﻣﺮﻳﻢ،ﻭﺟﻴﻬﺎ ﻓﻰ ﺍﻟﺪﻧﻴﺎ ﻭ الآخرة،ﻭ ﻣﻦ ﺍﻟﻤﻘﺮّﺑﻴﻦ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻣﻠﺎﺋﻚ ﮔﻔﺘﻨﺪ( ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺳﺎﻟﻚ،ﻭﻳﺎ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺳﺎﻟﻚ) ﮐﻪ ﺃﻯ ﻣﺮﻳﻢ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺗﻮﺭﺍ ﺑﺸﺎﺭﺕ ﻭ ﻣﮋﺩﻩ ﻣﻴﺪﻫﺪ،ﺑﮑﻠﻤﻪﺍﻯ ﺍﺯ ﺍﻭ،ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﺴﻴﺢ ﻋﻴﺴﻰ ﺑﻦ ﻣﺮﻳﻢ ﺩﺍﺭﺩ( ﻣﮋﺩﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻴﺤیی ﺪﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﻣﺴﻴﺢ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﻗﺒﻠﺎ ﻧﺎﻡ ﻣﺮﻳﻢ ﻭ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺍﺷﺖ. ﻭﻧﺎﻡ ﺍﻭﺭﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺴﻴﺢ ﮔﺬﺍﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ ) ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺁﺧﺮﺕ ﻭﺟﻴﻪ ﻭﺍﺯ ﻣﻘﺮﺑﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﻭﺟﻴﻪ ﺯﻳﺒﺎ ﺭﻭﻯ ﻭ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ،ﻭ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ ﺳﺎﻟکان ﺍﺯ ﺻﻮﺭﺕ ﭘﻴﺮ ﺧﻮﺩ، ﮐﻪ ﭼﻪ ﻣﻘﺎﻣﻰ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭﺻﻮﺭﺕ ﺍﻭ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭﻭﺳﻴﻠﻪ تَوسّل ﻭﺗﻤﺮﮐﺰ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭمُقَرّبﺗﺮ ﺍﺯ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﻗﺒﻠﻰ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﺯﻳﺮﺍ ﻣﺴﻴﺢ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺭﺍ ﮐﺸﻒ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﺗﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ﻭ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﻣﺮﺗﻀﻮﻯ ﻣﺴﻴﺢ،ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻭﺳﻴﻠﻪ تَوسّل ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻧﺒﻴﺎﻯ اولیﺍﻟﻌﺰﻡ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﻴﺰ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭﺩﻳﮕﺮ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﺑﺎ ﻣﺮﮔﺸﺎﻥ،ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ.ﮐﻪ ﺗﻘﻠﻴﺪ ﺍﺯ مُرده ﺣﺮﺍﻡ ﻭ ﺷﺮﻙ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﻣﺮﺗﻀﻮﻯ ﻣﻮﻟﺎ،ﻫﻤﺎﻥ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﺴﻴﺢ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﻣﻮﻟﻰ ﻧﻴﺰ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺴﻴﺢ ﺩﺭ ﻧﺴﺦ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﻮﺩ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺍماﻥ (ﭘﺪﺭﺁﺳﻤﺎﻧﻰ) ﺧﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ،ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻣﺤﻤﺪﺭﺍ ﺑﻴﺎﺑﺪ.ﻭ ﻣﺴﻴﺢ ﮐﻠﻤﻪﺍﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭﻣﻮﺭﺩ ﻭﺗﮑﻠّﻢ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﻫﺮ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﮑﻠّﻢ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻣﺴﻴﺢ ﻣﺴﺢ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﻭﻫﻤﺎﻥ ماﺷﻴﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﺳﺎﻟﻚ،ﮐﻪ ﺯﺭﺩﺷﺖ ﮔﻔﺘﻪ ﮐﻪ ﺍﻭﺭﺍ نپذﻳﺮﻓﺘﻨﺪ ﻣﮕﺮ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﮐﻪ ﻣﻌﻤﻮﻟﺎ ﻧﺰﺩ ﻫﺮ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻣﻴﮕﻴﺮﻧﺪ.ﻭﺳﺎﻟﻚ ماﺷﻰ ﻭ ﺭﻫﺮﻭ ﺍﺳﺖ،ﻭﻣﻮﺳﺎﻯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻳﺎ ﺭﻣﺴﻴﺶ ﻋﺮﺑﻰ ﺷﺪﻩ، (ﻣﻮﺷﻪ ﻭ ﻣﻮﺳﻴﺰ) ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﮐﺴﻰ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻴﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ سوﮔﻨﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻮﺳﻂ ﺳﺎﻟکان ، ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻘﺒﻮﻝ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﺮﺣﻠﻪﺍﻯ ﻫﺴﺖ.ﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﮐﻤﺘﺮﻳﻦ ﻧﻮﺭﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪﻭﺳﻴﻠﻪﻧﺠﺎﺕ ﺷﻮﻧﺪ تاریخ آل عمران اینک اداستان مسیح رسیده است و پیامبر مسیح و مسیحیان ضمن آل عمران میخواند که همگی دنباله ولایت چهارم زردشت هستند

046 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻮ ﻳﮑﻠّﻢ الناس ﻓﻰ ﺍﻟﻤَﻬﺪ،ﻭ ﮐﻬﻠﺎ،ﻭﻣﻦ ﺍﻟﺼﺎﻟﺤﻴﻦ ﮐﻪ ﻣﺴﻴﺢ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﮔﻬﻮﺍﺭﻩ،ﻭﻳﺎ ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻤﻨﺪﻯ،ﺑﺎ ﻣﺮﺩم ﺣﺮﻑ ﻣﻴﺰﻧﺪ. ﻭ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺻﺎﻟﺢ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎﻃﻔﺎﻝ ﻭ ﺑﺰﮔﺴﺎﻟﺎﻥ ﻫﺮﻳﻚ ﺑﺮﺣﺴﺐ ﻋﻘﻞ ﺁﻧﻬﺎ،ﺻﺤﺒﺖ ﻭﻫﺪﺍﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻤﺎﻳﺪ. ﮔﺮﭼﻪ ﻣﺴﻴﺤﻴﺎﻥ پس ﺍﺯ تولّد ﺍﺯ ﺭﺣﻢ ماﺩﺭ ﺟﺴﻤﺎﻧﻰ مریم ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ، ﮐﻪ ﻣﺴﻴﺢ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻴﮑﺮﺩه است .ولی پس ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﻮﺩ، ﮐﻪﻣﺴﻴﺢ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩ، ﻭ ﻗﺒﻠﺎ ﺳﺎﻟﻚ ﻭ ﺳﺎﮐﺖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ )

047 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻘﺎﻟﺖ رَبّ ﺃﻧّﻰ ﻳﮑﻮﻥ ﻟﻰ ﻭﻟﺪ،ﻭ ﻟﻢ ﻳﻤﺴﺴﻨﻰ ﺑﺸﺮ ؟ ﻗﺎﻝ ﮐﺬﻟﻚ ﺍﻟﻠﻪ ﻳﺨﻠﻖ ما یشاء، ﺍﺫﺍ ﻗﻀﻰ ﺃﻣﺮﺍ،ﻓإنّما ﻳﻘﻮﻝ ﻟﻪ ﮐﻦ ﻓﻴﮑﻮﻥ ( سپس ﻣﺮﻳﻢ ﮔﻔﺖ ) ﺧﺪﺍﻳﺎ ﻭ رَبّ ﻣﻦ ( ﭼﻮﻥ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﺧﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻣﺮﺗﻀﻮﻯ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ) ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻴﺘﻮﺍﻨﻢ ﭘﺴﺮﻯ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎشم ﮐﻪ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﺮﺍ لَمس ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ( ﺑﮕﻔﺘﻪ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﻫﺎﻯ ﻣﺴﻴﺤﻴﺎﻥ ﻣﺘﻌﺼّﺐ،ﮐﻪ ﻣﺮﻳﻢ ﻣﺴﻴﺢ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﺪﺭ ﺁﺑﺴﺘﻦ ﺷﺪ. ﻭﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺁﺳﺘﻴﻦ ﺍﻭ ﺩﻣﻴﺪﻩ. ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺩﻣﻴﺪﻥ ﺍﻟﻬﻰ،ﺩﺭ ﺩﻝ ﻭﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺳﺎﻟکان ﻣﻮﻓﻖ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ تولّد ﺩﻭﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﻴﻴﺎﺑﻨﺪ،ﮐﻪمبعوث ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ.ﻭ ﻣﻌﻤﻮﻟﺎ ﺃﻧﺒﻴﺎ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎ،ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﻫﺎﻯ ﭘﻴﺸﻴﻨﻴﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﮑﺬﻳﺐ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻨﺪ،ﺗﺎ ﺗﺤﺒﻴﺐ ﭘﻴﺮﻭان ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ولی ﺍﺻﻠﺎﺣﺎﺗﻰ ﺑﺎﺯ ﺳﻤﺒﻮﻟﻴﻚ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻧﻈﺮﻳﺎت زمان ﺧﻮﺩ،ﻭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﺗﺎﺯﻩ ولایت ﺧﻮﻳﺶ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭ ﻋﻠﻤﺎﻯ ﻣﺴﻴﺤﻰ ﻧﻴﺰ ﺑﻌﻨﻮان ﺗﺤﻘﻴﻖ ﻋﻠﻤﻰ ﺻﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﺑﮑﺮﺯﺍﺋﻰ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﮐﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﻫﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ.ولی ﺑﻨﺪﺭﺕ ﻭمسّ ﻭ لَمس ﺟﺴﻤﻰ ﻧﻴﺴﺖ. ﮐﻪ ﻟمس ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﻰ مطرح ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻔﻮﺫ ﺭﻭﺣﻰ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﻭﻧﻪ تأثیر ﺟﺴﻤﺎﻧﻰ.ﻭﻫﺮ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ، ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﻧﺠﺎﺕ ﺧﻮﺩ، ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺑﺨﺪﺍ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ.ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺑﮑﻤﺎﻝ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﻫﻨﻮﺯ ﻋﻤﻴﻘﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺯﻳﺮﺍ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻫﻨﻮﺯ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﺪ. ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺣﺪ ﮐﻔﺎﻳﺖ ﻧﺠﺎﺕ ﻳﺎﻓﺖ،ﻭﻧﻪ ﺩﺭ ﺣﺪ ﻣﻄﻠﻖ ﺍﺯ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﻭ ﭘﺎﮐﻰ. ﺯﻳﺮﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻄﻠﻖ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﻣﻄﻠﻘﺎ ﭘﺎﻙ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭﻟﺬﺍ تولّدﺍﺕ ﻭ ﻣﺮﮒ ﻭ تولّدﻯ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﻭ ﺑﻘﻴﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ، ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭ تولّد ﻭ ﻣﺮﮒ،ﻭ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﻣﻘﺎﻣﻰ ﺑﺎ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﻭ ﺻﺎﺩﻕ ﻧﻴﺰ،ﺑﺎ ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺩﻩ ﺩﺭ ﺻﺪ ﺑﻨﺠﺎﺕ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ. ﺯﻳﺮﺍ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، ﺑﺎ ﻫﺮ ﻗﺪﻡ ﺳﺎﻟﻚ،ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺰ ﺩﻩ ﻗﺪﻡ ﺟﻠﻮ ﻣﻴﺂﻳﺪ.ﺗﺎ ﺳﺎﻟﻚ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﻠﻘﺎﻯ شهود ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺳﺪ ) ﻭ ﻣﻠﺎﺋﻚ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻧﺪ، ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻳﻦ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻰ ﺁﻓﺮﻳﻨﺪ.ﻭهرکس ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﺸﻴّﺖ ﮐﻨﺪ.( ﻧﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﺪﺭ ﺍﺯ ماﺩﺭﻯ ﺑﺎکُره، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﮑﻤﺎﻝ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺳﺎﻧﺪﻥ ﺍﺯ ماﺩﺭ،ﻳﺎ ﺩﺭﻭﺍﻗﻊ ﺍﺯ( ﭘﺪﺭ ﺣﺴﻴﻨﻰ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ) ﺧﻮﺩ ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﻭ ﺍﻳﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺑﻰ مثال ﺍﻟﻬﻰ ﻭ استثناﺋﻰ ﺩﺭ ﻃﺒﻴﻌﺖ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ مُردهﺍﻯ ﺑﺎﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺍﻟﻬﻰ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ﺯﻳﺮﺍ ﻫﺮ ﮔﺎﻩ ﮐﻪ ﻣﺸﻴّﺖ ﮐﻨﺪ. ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ ﮐﻦ ﻳﺎ ﺑﺸﻮ،ﻭ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺁﻥ ﻧﻴﺰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ.ﭼﻪ ﻓﻮﺭﺍ ﻭ ﻳﺎ ﺑﺘﺪﺭﻳﺞ ﭼﻮﻥ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺃﺯﻝ ﺑﻰ ﺍﺑﺘﺪﺍ،ﺗﺎ ﺃﺑﺪ ﺑﻰ ﺍﻧﺘﻬﺎ إدامه ﻣﻴﺪﻫﺪ ) ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺃﺯﻝ ﻓﺮماﻥ(ﮐﻦ ﻓکان ) ﺩﺍﺩ،ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﺎ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﮐﻤﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪ.ﭼﻮﻥ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﻟﻬﺎﻯ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻧﻮﻋﻰ ﻭ ﻏﻴﺮﻩ، ولی ﺳﺎﻟکان ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺘﺪﺭﻳﺞ ﮐﺎﻣﻞ ﮔﺮﺩﻧﺪ،ﮐﻪ (ﻓﻴﮑﻮﻥ) ﻳﻌﻨﻰ ﺑﻌﺪﺍ ﻭ ﺑﺘﺪﺭﻳﺞ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ.ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﻓﻌﻠﺎ ﺳﺮﮐﺸﻰ ﮐﻨﺪ،ﻋﺎﻗﺒﺖ پس ﺍﺯ ﮐﺎﺭماﻫﺎ ﭼﻨﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ.ﻭﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺎﻳﺪ، ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ زمان،ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﮔﺬﺷﺖ، ﮐﻪ ﺭﺟﻌﺖﻫﺎﻯ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﺡ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ)

048 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻭ ﻳﻌﻠّﻤﻪ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ ﻭ الحِکمة ﻭ التوراة ﻭ ﺍﻟﺂﻧﺠﻴﻞ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺰ ﺍﻭﺭﺍ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﻣﻴﺪﻫﺪ.( ﻣﺴﻴﺢ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ،ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﻭ ﺗﻮﺟﻴﻬﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺍﻟﻬﺎﻣﻰ ﻭﻭﺣﻰ ﻟﺪﻧّﻰ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻭ ﺭؤﻳﺎ ﺩﺍﺭﺩ.ﮐﻪ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺳﺎﻟکان ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﺪ.ﻭﻧﻪ ﻋﻠﻮﻡ مادّیﺮﺍ ﺑﭙﻴﺎﻣﺒﺮﻯ ﺑﮕﻮﻳﺪ) ﭼﻮﻥ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﮐﺘﺎﺏ ، (ﮔﻔﺘﺎﺭﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻧﻪ ﺍﻧﺠﻴﻞ ﻧﻮﻳﺴﻰ،ﮐﻪ ﺻﺪ ﺳﺎﻝ پس ﺍﺯ ﻣﺴﻴﺢ،ﻳﻚ ﺻﺪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺧﻮﺩ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ.ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺳﺎﻟکان مطرح است ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺣﮑﻤﺖ ﻭﺗﻮﺭﺍﺕ ﻭ ﺍﻧﺠﻴﻞ ﺭﺍ ﺑﻮﻯ ﻣﻴﺁﻣﻮﺯﺩ ( ﺣﮑﻤﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻋﺮﻓﺎﻥ ﻭ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻣﺘﺎﻓﻴﺰﻳﮑﻰ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺍﻣﻮﺭ ﺍﺧﻠﺎﻗﻰ ﻭﺭﻭﺍﻧﻰ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﻧﻴﺰ ﺗﻮﺭﻳﻪﻫﺎ ﻭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ شهودی ﺳﺎﻟکان ﺍﺳﺖ. ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻭﺗﻌﺒﻴﺮ ﻭﺗﺄﻭﻳﻞ ﻧﻤﺎﻳﺪ.ﮐﻪ ﻣﻌﺎﻳﺐ ﺭﻭان ﺳﺎﻟﻚ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﺪ.ﻭ ﺍﻧﺠﻴﻞ ﻧﻴﺰ ﺍﻧﺠﻞ ﺷﺪﻩ،ﻭ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﺮﺩﻳﺪﻥ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ،ﺑﺘﺠﻠﻴﻪ ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺟﻠﺎ ﻭمُقدّس ﮔﺮﺩﻳﺪﻥ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﺣﺘﻰ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻋﻤﺮ ﺑﮕﻔﺘﻪﺧﻮﺩ،ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﻄﺎﻟﺒﻰ ﻧﻤﻮﺩﻩ،ﮐﻪ ﭼﻬﺎﺭﺩﻩ ﻭﺣﻰ ﻧﻮیس ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ.ﻭﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﻟﻰ علیّ ﺑﻮﺩ،ﮐﻪ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﻯﭙﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﻣﻘﺎﺻﺪ ﺍﺻﻠﻰ ﻭ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺖ )

040 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- رسوﻟﺎ ﺍﻟﻰ ﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ،ﺃﻧّﻰ ﻗﺪ ﺟﺌﺘﮑﻢ ﺑﺂیة ﻣﻦ ﺭﺑّﮑﻢ،ﺃﻧّﻰ ﺃﺧﻠﻖ لَکُم ﻣﻦ ﺍﻟﻄﻴﻦ ﮐﻬﻴئة ﺍﻟﻄﻴﺮ،ﻓﺄﻧﻔﺦ ﻓﻴﻪ، ﻓﻴﮑﻮﻥ ﻃﻴﺮﺍ ﺑﺎﺫﻥ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﺃﺑﺮء ﺍﻟﺄﮐمة ﻭ ﺍﻟﺄﺑﺮﺹ،ﻭ ﺃﺣﻴﻰ ﺍﻟﻤﻮﺗﻰ ﺑﺎﺫﻥ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﺍﻧﺒّﺌﮑﻢ ﺑﻤﺎ ﺗﺄﮐﻠﻮﻥ،ﻭ ما ﺗﺪﺧّﺮﻭﻥ ﻓﻰ ﺑﻴﻮﺗﮑﻢ انّ ﻓﻰ ﺫﻟﻚ ﻟﺂیة لَکُم ان ﮐّﻨﺘﻢ ﻣؤﻣﻨﻴﻦ ﻭ ﻣﺴﻴﺢ ﻧﻴﺰ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺑﺮﺍﻯ ﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﻯ ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻇﻬﻮﺭ ماﺷﻴﻪ ﻳﺎ ﻣﺴﻴﺢ بودند، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ، ﻳﺎ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﻬﺮ ﺩﻳﻨﻰ ﻭ ﻃﺮﻳﻘﺘﻰ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﮐﻪ ﻫﺪﻑ إسرا ﻭﻣﻌﺮﺍﺝ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭﺍﮔﺮ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ،ﮐﻪ إسرا ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ، ﻭ ﻧﻪ ﺍﺟﺒﺎﺭ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻳﻚ ﭘﻴﺎﻤﺒﺮ) ﮐﻪ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﻔﺖ، ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ آیهﺍﻯ ﺍﺯ رَبّ ﺷﻤﺎ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻡ ( ﮐﻪ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ،ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻭ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﻏﻴﺮ اولی اﻟﻌﺰﻡ ﻧﻴﺰ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺸﻒ ﺷﻬﻮﺩ ﺑﺮﺗﺮ ﺟﺪﻳﺪ ﻧﻮﺭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ، ﮐﻪ ﺁﻳﺖ ﻭ ﻋﻠﺎﻣﺖ ﻭ ﺁﻳﺪﻯ ﺗﺎﺯﻩ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺍﮔﺮﺑﺎ ﻣﺴﻴﺢ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ.ﺑﺎﻳﻦ آیه ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﺮﺗﺮ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ.ﮐﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﻧﻴﺰ ﮐﺎﺷﻒ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﻮﺩ،ﺗﺎ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪﻯ، ﻫﺮﮐﺴﻰ ﮐﻪ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ، ﺑﻨﻮﺭ رَبّ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﻣﻴﺮﺳﺪ.ﻭﺗﺎ ﻋﺮﺵ رَبّ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﭘﻴﺶ ﻣﻴﺮﻭﺩ،ﮐﻪ ﻧﺎﻣﻰ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﻴﻢ.ﻭ ۵۵ ﻗﺮﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ مبعوث ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ. ﮐﻪ ﺭﻭﺡ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ علیّ،ﻭ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻃﻮل ﺰماﻧﻬﺎ،ﺗﻨﻬﺎ ﺭﺟﻌﺖ ﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﻨﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ.ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻬﺸﺖ فردوس ﻭ ﻓﺮﺩﻳس ﻭ( ﺗﻦ ﺩﻳس) ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ) ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﺖ ﻭ ﻋﻠﺎﻣﺖ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ( ﺑﺘﻮﺿﻴﺢ ﻣﺤﻤﺪ) ﮐﻪ ﻣﺴﻴﺢ ﮔﻔﺖ،ﻣﻦ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﮔِﻞ ﺑﺸﮑﻞ ﭘﺮﻧﺪﻩﺍﻯ ﺑﺴﺎﺯﻡ،ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺩﺭﺁﻥ ﺑﺪﻣﻢ، ﭘﺮﻧﺪﻩﺍﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺎﺫﻥ ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻭﻣﺸﻴّﺖ ﺍﻟﻬﻰ ( ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ آیه ﻭ ﻋﻠﺎﻣﺖ،ﻣﻌﺠﺰﻩ ﮔﺮﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻤﺎﺷﺎﻯ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ.ولی ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻋﺎﺩﻯ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟﻚ، ﺩﺭ ﺣﮑﻢ ﮔﻞ ﻭ ﺧﺎﻙ و ماﺩﻩ ﺑﻰ ﺍﺭﺯﺵ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺷﻮﺩ،ﭼﻮﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩﺍﻯ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻭﻣﻌﺮﺍﺝ ﺑﻌﺮﺵ ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﺑﺎ ﻣﺴﻴﺢ،ﻭ ﺑﻌﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺑﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺭﺳﻴﺪ.ﺍﮔﺮ ﺳﺎﻟکان ﻋﺎﺷﻖ ﻭ ﺻﺎﺩﻕ ﺟﺪّﻯ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺒﻮﺭ ﺍﺯ ﭘﻞ ﺻﺮﺍﻁ،ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﻨﺎﻥ ﺑﺴﺮﻋﺖ ﻣﻌﺮﺍﺝ ﺩﺍﺭند، ﮐﻪ حتی ﭘﺎﻳﺸﺎﻥ ﺑﮑﻒ ﭘﻞ ﺻﺮﺍﻁ ﻳﺎ ﺭﺍﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺭﺩ.ﻭ جَهنّم ﺟﻬﺎﻥ ﻭﮐﺎﺭماﻫﺎ،ﺯﻳﺮ ﭘﺎﻯ ﺳﺎﻟکان ﻭ ﺻﺮﺍﻁ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺗﺮﻙ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﺻﻠﺎﺕ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ، ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ مُشرِک ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ.ﻭ ﺩﻣﻴﺪﻡ ﻣﺴﻴﺢ ﺩﺭ ﺳﺎﻟکان ﻫﻤﺎﻥ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﻭ ﺗﻠﻘﻴﻦ ﻭ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻭ ﺩﻋﺎ ﻭ ﻫﺪﺍﻳﺘﻬﺎﻯ ﺍﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﺩﺭ ﺣﺪّ ﮐﻔﺎﻳﺖ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻟﻬﻰ،ﺩﺭ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﺳﺎﻟﻚ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﻣﺮﺣﻠﻪﺍﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﭘﻴﺶ ﻣﻴﺮﻭﺩ.ﮐﻪ ﻣﺤﻤﺪﻳﺎﻥ ﺑﻬﻔﺘﻤﻴﻦ ﺷﻬﻮﺩ ﺧﻮﺩ ﺑﮑﻨﺎﺭ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺩﻧﺎ ﻓﺘﺪﻟّﻰ ﻣﻴﺮﺳند) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺷﻔﺎﻯ ﻧﺎﺑﻴﻨﺎﻳﺎﻥ ﻭ ﺑﻴﻤﺎﺭان ﭘﻴﺴﻰ ﻭﺩﻭﺭﻧﮕﻰ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳم . ﻭﻣﻴﮕﻮﻳﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﺁﻣﺪﻡ،ﮐﻪ ﻣﺮﺩﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﻩ ﮐﻨﻢ.ﻭﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ( ﮐﻪ ﻧﺎﺑﻴﻨﺎﻳﺎﻥ ﺩﺭ چشم،ﺑﺎﺯ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﻯ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭﺑﺮﺍﺑﺮ ﺧﻮﺩ،ﺑﻬﺮﻩ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻧﻤﻰ ﮔﻴﺮﻧﺪ.ﻧﺎ ﺑﻴﻨﺎﺋﻰ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﻋﺎﻃﻔﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﺗﺠﻠّﻴﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺩﻭ ﺭﻧﮕﻰ ﻫﺎﻯ ﻏﻴﺮﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﺭﻳﺎﮐﺎﺭﻯ ها ﻭﺗﺰﻟﺰﻝ ﻋﻘﺎﻳﺪ. ﮐﻪ مُرده ﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﻧﺠﺎﺕ ﺯﻧﺪ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ.ﻭﻳﺎ ﺑﺎ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﺎﺯ ﺑﻔﺮماﻥ ﭘﻴﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﻤﺸﻴّﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ، ﮐﻪ تولّد ﺍﻟﻬﻰ ﻭبِعثت ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭ(ﺍﺑﺮء)ﻳﻌﻨﻰ ﺷﻔﺎ ﻣﻴﺪﻫﻢ ﻭبراءت ﺍﺯ ﺍﻣﻮﺭ ﺯﺷﺖ ﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻭﺷﻴﻄﺎﻧﻰ ﻣﻴﺪﻫﺪ ) ﻭ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﺸﻤﺎ ﺧﺒﺮ ﺑﺪﻫم که ﭼﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩﺍﻳﺪ، ﻭ ﻳﺎ ﭼﻪ ﺃﻧﺪﻭﺧﺘﻪﺍﻳﺪ( ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺳﺎﻟکان ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎﻋﻤﺎﻝ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻣﻰ ﭘﺮﺩﺍﺯﻧﺪ.ﻭﭼﻪ ﭘﺎﺩﺍﺷﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﺩﺭ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺧﻮﺩ،ﭼﻪ ﻣﻌﺎﻳﺐ ﻭ ﻧﻮﺍقَصّ ﻭ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻭ ﮐﻤﺒﻮﺩﻫﺎﻯ ﺭﻭان ﻧﺎﺧﻮﺩ أمّاره ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ.ﻭﭘﻴﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﻴﺸﻨﺎﺳﺪ.ﻭﺑﺴﺎﻟﻚ ﺍﻋﻠﺎﻡ ﺧﻄﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ. ﻭ ﻳﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﭘﺎﮐﺴﺎﺯﻯ ﺭﻭان ﺧﻮﺩ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ) ﻭ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺁﻳﺖ ﻭ ﻋﻠﺎﻣﺖ ﻭﻣﻌﺠﺰﻩﺍﻯ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻣؤﻣﻦ ﺑﺎﺷﻴﺪ،ﺑﺮﺍﻳﺘﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ ( اگر ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﻭﻡ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﻧﻪ ﻣﺘﺪﻳّﻦ ﻗﺸﺮﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ،ﮐﻪ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺗﻌﺒّﺪ ﻭ ﺑﺎﻃﻞ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻣؤﻣﻦ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﺑﻠﮑﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺗﺴﻠﻴم ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻓﺎﺳﺪ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺭﺍ ﻣﻰ ﭘﺮﺳﺘﻨﺪ.ﻭﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﮔﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖﺩﻳﻨﻰ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ،ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﺩﺳﺘﻮﺭﻯﺒﺪﺭﺳﺘﻰ ﮔﻔﺘﻪﻧﺎﺩﺭﺳﺖ،ﻭﺍﮔﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﻣؤﻣﻦ ﺍﻭﻡ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﭘﻴﺮ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﻣﻨﺠﺮ ﺑﺂثاﺭ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﻭ پس ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎﻯ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﻭ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺃﺟﻠﻬﺎ ﻭ ﭘﺎﮐﺴﺎﺯﻯ ﻫﺎ، ﺗﺎ ﺣﺘّﻰ ﺃﻋلم الهی ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻫﺪ.ﮔﻮئی ﺨﺪﺍ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﺪ ﻭﻧﺸﺴﺘﻪ ﺗﺎ بِداﻧﺪ،ﭼﻪ ﻭﻗﺖ ﺳﺎﻟﻚ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪ بَعدی و ﺑﺮﺗﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﻣﺤﻤﺪﻳﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ،ﻭ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺭﺳﻴﺪ )

050 ال عمران – مصدّقا ﻟﻤﺎ ﺑﻴﻦ ﻳﺪﻯ ﻣﻦ التوراة،ﻭ ﻟﺄﺣﻞّ لَکُم ﺑﻌﺾ ﺍﻟّﺬﻯ ﺣُﺮّﻡ علیکم، ﻭﺟﺌﺘﮑﻢ ﺑﺂیة ﻣﻦ ﺭﺑّﮑﻢ،ﻓﺎﺗّﻘﻮﺍ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺃﻃﻴﻌﻮﻥ ﻭ ﻣﻦ ( ﻣﺴﻴﺢ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ) ﻗﺒﻠﺎ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﺼﺪﻳﻖ ﻭﭘﻴﺸﮕﻮﺋﻰ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﺑﻮﺩﻩﺍﻡ ( ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺩﺭ ﺗﻮﺭﻳﻪ ﻭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ زردشت و ﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ، ﮐﻪ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻋﺮﺵ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﻣﻴﺮﺳﻴﺪﻧﺪ.ﻭﻋﻬﺪ ألِستی ﺑﺎ رَبّ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺪﺍﺷﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺩﺭ تولّد ﺑﻬﺘﺮ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﮐﺎﺷﻒ ﻧﻮﺭﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﭘﺪﺭﺁﺳﻤﺎﻧﻰ ﻧﺎﻣﻴﺪﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ.ﻭﭘﻴﺮﻭان ﻤﺴﻴح ﺪﺭﺗﺴﻠﻴم ﺒﺎﺷﻨﺪ. ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ،ﺑﺎ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺑﺮﺳﻨﺪ،ﻭﺑﺎ ﻋﺮﺵ رَبّ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﻘﺎﻡ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ،ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ جبرﺋﻴﻞ ﺑﺮﺳﻨﺪ ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﺍﻣﻮﺭﻯ ﺭﺍ ﺣﻠﺎﻝ ﻭﻣﺠﺎﺯ ﮐﻨﻢ،ﮐﻪ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺣﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ (ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻳﻬﻮﺩ ﭘﻴﺮﻭان ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺪﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺣﺮﺍﻡ ﻭ ﺣﻠﺎﻝ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ ﻣﮕﺮ ﭘﻴﺮ ﻫﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭ، ﻫﺮﭼﻪ ﺭﺍ ﺻﻠﺎﺡ بِداﻧﺪ ﺣﺮﺍﻡ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ . ﮔﺮﭼﻪ ﺩﺭ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﮔﺬﺷﺘﻪ، ﮐﻨﺘﺮل ﻨﻔس ﻭ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﺩﺍﺭﻯ،ﻭ ﺗﺤﻤّﻞ ﺳﺨﺘﻰ ﺭﻳﺎﺿﺖ، ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﻮﺩﻩ،ﮐﻪ ﺑﻤﺮﻭﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﻋﻘﻠﺎﻧﻰ ﺗﺮ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ) ﻭﻣﻦ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ رَبّ ﺷﻤﺎ ﺧﺪﺍﻳﺘﺎﻥ، آیهﺍﻯ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻡ ( ﺷﻬﻮﺩ ﺟﺪﻳﺪ ﻧﻮﺭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﭘﻨﺠﻢ،ﮐﻪ ﻣﺴﻴﺢ ﮐﺎﺷﻒ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ. ﻭﺧﻮﺩ صاحب تجسّم و تجسّد ﺻﻮﺭﺕ ﻣﺮﺗﻀﻮﻯ ﮔﺮﺩﻳﺪ،ﻭ ﻋﺮﺵ ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﻣﺴﻴﺢ ﺭﺳﻴﺪ،ﮐﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ) پس ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺰ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺗﻘﻮﺍ ﮐﻨﻴﺪ ( ﻭ ﺑﺘﺮﺳﻴﺪ ﺍﮔﺮ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻭ ﺍﺟﺮﺍﻯ ﻋﻬﺪ ألِست ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺧﻮﺩﺭﺍ،ﺑﺎ ﻣﺴﻴﺢ ﻭ ﻫﺮ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻴﺪ، ﻭ ﺗﻘﻴّﻪ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﻧﻨﻤﺎﺋﻴﺪ،ﻭ ﺗﻘﻮﻳﺖ ﺭﻭان ﺧﻮﺩ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ ﺑﻨﻤﺎﺋﻴﺪ)ﻭ ﻣﺮﺍ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﮐﻨﻴﺪ ( ﮐﻪ ﺷﺮﻁ ﻫﺮ ﺁﻣﻮﺯﺷﻰ،ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﻣﻌﻠﻢ ﻭ ﺭﻩ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ صاحب ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﺴﺎﻟﻚ معرّفی ﻣﻴﮑﻨﺪ،ﻭ ﺑﮑﺴﻰ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺧﻮﺩﺳﺮﺍﻧﻪ ﮐﺮﺩ.ﮐﻪ ﺩﻭﭼﺎﺭ ﺑﺎﺯﻯ نَفس أمّاره ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ.

051 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - اﻥّ ﺍﻟﻠﻪ ﺭﺑّﻰ ﻭ ﺭﺑّﮑﻢ ﻓﺎﻋﺒﺪﻭﻩ، ﻫﺬﺍ ﺻﺮﺍﻁ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻟﻠﻪ،رَبّ ﻣﻦ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺖ، پس ﺍﻭﺭﺍ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﮐﻨﻴﺪ،ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﺍﻩ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﮐﻪ رَبّ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ رَبّ ﻏﻴﺮ ﻣﺸﻬﻮﺩ ﻫﺮ ﺩﻳﻦ اولی ﺍﻟﻌﺰﻣﻰ ﻓﺮﻕ ﻣﻴﮑﻨﺪ.ﺷﻬﻮﺩ ﺑﺮﺗﺮ ﺁﺧﺮ ﻭ ﻋﺮﺵ ﺑﺮﺗﺮ ﻃﺮﻳﻘﺘﻬﺎ،رَبّ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳت ﺒﺮﺗﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﻭﻫﻤﺎﻥ ﻄﻮﺭ ﻧﻴﺰ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ رَبّ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ.ﮐﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﺯ رَبّ ﻣﻮﺳﻰ ﻭ رَبّ ﻋﻴﺴﻰ،ﻭ رَبّ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ،ﮐﻪ ﻳﮑﺴﺎﻥ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ.ولی ﺍﻟﻠﻪ رَبّ ﺍﻟﺄﺭﺑﺎﺏ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮﻳﻦ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﺑّﺎﻧﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﻭﻫﻤﻴﺸﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺳﻤﺒﻮﻟﻴﻚ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻥ ﺍﻧﺒﻴﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ) ﮐﻪ من ﺻﺮﺍﻁ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ، ﻭﮐﻮﺗﺎﻩ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺴﺘﻢ.ولی ﺻﺮﺍﻁ ﻭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﺳﺎﻥ،ﻭ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺳﺎﺯ ﺳﺎﻟﻚ ﻭﻫم اﮐﻨﻮﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭ ﻣﺴﻴﺢ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ، ﮐﻪ بَحث ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﻭﻣﺬﺍﻫﺐ ﺑﺎﻃﻞ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻫﺪﻑ ﻫﻤﻪ ﺃﻧﺒﻴﺎ ﭘﺮﺳﺘﺶ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ،ﮔﺮﭼﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﻫﺎﻯ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺘﻰ ﻓﺮﻕ ﻣﻴﮑﻨﺪ. ﻭ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﺘﺠﻠّﻰ ﻧﻮﺭﻯ ﺁﺧﺮ، ﻭﻇﻴﻔﻪ ﻫﺮ ﮐﺴﻰ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﻣﻴﺘﻮان ﺗﺎ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ، ﻣﻌﺮﺍﺝ ﻭ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﺭﻭﺣﻰ ﭘﻴﺪﺍﮐﺮﺩ، ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﮑﻨﻨﺪ.ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻧﺒﻴﺎﻯ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ سوﺍﺑﻖ ﺩﺭﺧﺸﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ، ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺎﻟکان ﻣﻄﻴﻊ ﺑﺂﺧﺮﻳﻦ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﺗﺎ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻮﻟﺎﺗﻴﺖ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﺑﺮﺳﺪ)

052 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻔﻠﻤّﺎ ﺃﺣس ﻋﻴﺴﻰ ﻣﻨﻬﻢ ﺍﻟﮑﻔﺮ،ﻗﺎﻝ ﻣﻦ ﺃﻧﺼﺎﺭﻯ ﺍﻟﻰ ﺍﻟﻠﻪ ؟ ﻗﺎﻝ ﺍﻟﺤﻮﺍﺭﻳّﻮﻥ ﻧﺤﻦ ﺃﻧﺼﺎﺭ ﺍﻟﻠﻪ،ﺁﻣﻨّﺎ ﺑﺎﻟﻠﻪ،ﻭ ﺍﺷﻬﺪ ﺑﺄﻧّﺎ ﻣﺴﻠﻤﻮﻥ ﻭ ﭼﻮﻥ ﻋﻴﺴﻰ إحساس ﮐﺮﺩ،ﮐﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﮐﺎﻓﺮ ﻭﻣﻨﮑﺮ ﺍﻭ ﻫﺴﺘﻨﺪ ( ﮔﺮﭼﻪ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻭ ﺣﺘﻰ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻠﻰ ﺯﻧﺪﻩ، ﺑﺎ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﻣﺴﻴﺢ،ﻫﻤﻪ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎﻯ ﺗﮑﺎﻣﻠﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ ) ﮐﻪ ﻣﺴﻴﺢ ﮔﻔﺖ، ﭼﻪ ﮐﺴﻰ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﺯ ﺃﻧﺼﺎﺭ ﻣﻦ ﺑﺴﻮﻯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎﺷﺪ؟( ﮐﻪ ﻣﻦ ﻧﺼﺮﺕ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩﻩ،ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﺑﻬﻤﺎﻥ ﻣﻘﺎﻡ ﻣﻴﺮﺳﺎﻧﺪ،ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ﮔﺮﭼﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺴﺘﻌﺪان ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ،بولیّ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺑﺮﺗﺮ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﻴﺰ معرّفی ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﭼﻮﻥ ﺳﻠﻤﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﻰ ﺯﺭﺩﺷﺘﻰ، ﮐﻪ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﻣﺴﻴﺢ ﺩﺭ ﺭﻭﻡ ﺭﻓﺖ،ﻭﭼﻮﻥ ﻣﺤﻤﺪ ﻧﻴﺰ مبعوث ﺷﺪ،ﻭ ﺳﻠﻤﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﺩﺍﺷﺖ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻭﺭﺍ ﺑﻤﮑﻪ ﺑﺎ ﺳﻪ ﻋﻠﺎﻣتی ﻔﺮﺳﺘﺎﺩ. ﻭﺍﻟّﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﺎﺭﺵ ﺷﻬﺮﺗﻰ ﺟﻬﺎنی ﻨﺪﺍﺷﺖ و سلمان با سه شهود ولایت زردشتی ) ﻭﺣﻮﺍﺭﻳّﻮﻥ ( ﻫﻤﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﺴﻴﺢ،ﮐﻪ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﻧﻔﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﮐﻪ ﻳﻬﻮﺩﺍ ﺍﺳﺨﺮﻳﻮﻃﻰ ﺧﺎﺋﻦ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ،ﻣﺴﻴﺢ ﺭﺍ ﻟﻮ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ بصلیب کشیدند ﮔﺮﺩﻳﺪ.ﻭ ﺣﻮﺭﻳﻪ ﻳﺎ ﺣﻮﺭ، ﻫﻤﺎﻥ ﻫﻮﺭ ﻭﺧﻮﺭ،ﻭ ﺳﺎﻟکان ﺗﺰﮐﻴﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ نَفس أمّاره ﻫﺴﺘﻨﺪ ) ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ما ﺃﻧﺼﺎﺭ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺘﻴﻢ،ﮐﻪ ﺑﺨﺪﺍ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﻢ ( ﺑﺮﺳﺎﻟﺖ ﻣﺴﻴﺢ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ،ﻭ ﻋﻬﺪ ألِست ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﻴﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ)ﻭ ﮔﻮﺍﻩ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻫﺴﺘﻴﻢ.( ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺴﻴﺢ ﻣﻴﺒﺎﺷﻴﻢ.ﻳﺎ ﺑﻌﺪﺍ ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪ ﺷﺪﻧﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﺩﻳﻦ ﺭﺳﻤﻰ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﻭ ﻏﻴﺮﻩ، ﻣﻌﻨﻰ ﻭﺣﻘﻴﻘﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﮐﻪ ﺑﺎﺯﻯ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺟﺎﻩ ﻃﻠﺐ ﻭ ﻏﺎﺭﺗﮕﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻭ ﻋﻴﺴﻰ ﻭﻣﻮﺳﻰ،ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ زمان ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﮐﻪ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺑﮑﻤﺎﻝ ﻭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺮﺳﺎﻟﺖ ﻭ نبوّت مبعوث ﺷﺪﻧﺪ.ﻭﮐﺴﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﺪﻧﻴﺎ ﻧﻤﻰ ﺁﻳﺪ،ﻭﻫﻤﻪ ﻣﺘﻮﻟﺪﻳﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﮐﻤﺒﻮﺩﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﮐﺮﺍماﺕ بالقوّه ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﺤﻘﻖ ﺑﺪﻫﻨﺪ.ﻭ ﻣﻨﺎﺳﺐ تولّد ﻧﻮﻋﻰ ﺑﺮﺗﺮ بَعدی ﺷﻮﻧﺪ )

053 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﺮﺑّﻨﺎ ﺁﻣﻨّﺎ ﺑﻤﺎ ﺃﻧﺰﻟﺖ،ﻭ ﺍﺗّﺒﻌﻨﺎ ﺍﻟﺮسوﻝ،ﻓﺎﮐﺘﺒﻨﺎ ﻣﻊ ﺍﻟﺸﺎﻫﺪﻳﻦ ( ﻭ ﺣﻮﺍﺭﻳّﻮﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﻋﻤﻠﺎ ﭘﻴﺮﻭان ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﻫﺮزمان ﺑﺎﻳﺪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ) ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻳﻤﺎﻥ،ما ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻳﻢ ﺑﺨﺪﺍ،ﻭ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﻣﺴﻴﺢ(ﻭﻣﺤﻤﺪ ﻭﻫﺮ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻄﺎﻟﺐ ﻣﺴﺘﻌﺪ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ معرّفی ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ) ﻭ ﺑﺂﻧﭽﻪ ﻧﺎﺯﻝ ﮐﺮﺩﺍﻯ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻳﻢ (ﺑﺸﻬﻮﺩ ﺟﺪﻳﺪ ﻳﻚ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﺗﺎﺯﻩ،ﻭ ﻭﻧﻴﺰ ﺑﺮﺳﺎﻟﺖ ﻳﻚ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ.ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻭ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﭘﻴﺮ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ،ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ، ﻭﻗﺼﺪ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻭﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﺮﺿﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻳﻢ. ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻧﻈﺮﻯ ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻋﻤﻠﻰ،ﻳﺎ ﺍﻭﻡ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﮐﻪتَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺩﺍﺭﻳﻢ) ﻭ ما ﺗﺒﻌﻴّﺖ رسوﻝ ﻧﻤﻮﺩﻳﻢ ( ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ،ﻭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺍﺯ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ،ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ ) پس ما ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﺎﻫﺪان ثبت ﻧﺎﻡ ﮐﻦ (ﻫﺪﻑ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺗﻨﻬﺎ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺴّﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ. ﻭ پس ﺍﺯ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﻭ ﭘﺎﮐﺴﺎﺯﻯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ،ﻭ ﮐﺴﺐ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﺻﻔﺎﺕ ﻭ ﻣﻘﺎماﺕ ﺍﻟﻬﻰ،ﭼﻮﻥ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺮﺳﻨﺪ،ﻭ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ، ﺁﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ، ﻭﻧﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻣﺬﻫﺒﻰ، ﻭﻟﻮ ﺑﻨﻘﻞ ﺍﺯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﮕﻮﻳﺪ،ﺟﺰ ﺷﺮﻙ ﺑﺨﺪﺍ ﻧﻴﺴﺖ،ﺯﻳﺮﺍ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﭘﺮﺳﺘﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ثبت ﻧﺎﻡ،ﺗﺎ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺃعلم ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻫﺪ، ﮐﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ)

054 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻭ ﻣﮑﺮﻭﺍ،ﻭ ﻣﮑﺮ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭﺍﻟﻠﻪ ﺧﻴﺮ ﺍﻟﻤﺎﮐﺮﻳﻦ ولی ﺁﻧﺎﻥ ( ﺑﮕﻔﺘﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﺍﺯ ﻣﻨﮑﺮان ﻣﺴﻴﺢ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺑﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﺣﻮﺍﺭﻳّﻮﻥ ﻣﻨﮑﺮ ﻣﺴﻴﺢ ) ﮐﻪ ﻣﮑﺮ ﻭ ﻓﺮﻳﺐ ﮐﺮﺩﻧﺪ،ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺰ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﻳﺐ ﺩﺍﺩ. ولی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﮑﺮﺵ ﺑﻬﺘﺮ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺧﻴﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﮐﻪ ﻣﮑﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﻫﻤﺎﻥ ﺗﮑﺮﺍﺭ کارماهای ﺟﻬﻨﻤﻰ تولّدﺍﺕ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺑﺸﺮﻯ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ،ﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﺠﺪﺩ ﺗﮑﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺭﻭﺣﻰ،ﭼﻪ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﻳﺎ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺳﻠﻮﮐﻰ، ﺑﺎ ﭘﻨﺞ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﭘﻴﺸﻴﻦ.ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺻﺪ ﺑﺎﺭﻩ، ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﺠﺪﺩ ﺧﻮﺩ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺮﺳﻨﺪ. ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺍﺯ ﭘﻴﺮﻭان ﻣﺴﻴﺢ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ،ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻓﺮﻳﺐ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﻭ نَفس أمّاره ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﺸﺮﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ مُشرِک ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﭼﻪ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻣﺴﻴﺤﻰ ﻳﺎ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﺍﺳﻠﺎﻣﻰ ﻭﺣﺘﻰ ﻣﺪﻋﻴﺎﻥ ﺗﺸﻴّﻊ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ علیّ، ولی ﺑﺪﻭﻥ ﺷﻌﺎﻉ ﭘﻨﺞ ﺗﻦ ﻭﻟﺎﻳﺖ،ﻭ ﻳﺎ سُنّی ﺑﺪﻭﻥ سُنّت ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﻫﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﻧﻪ ﺧﺘﻨﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺯﻥ ﺑﺎﺯﻯ ﻭ ﻋﻄﺮ ﻭ ﻏﻴﺮﻩ. ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎ ﻣﺴﺘﻌﺪان ﺻﺎﺩﻕ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﻧﺠﺎﺕ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﻣﻬﻢ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭﺑﺎ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺷﺪ)

055 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان – اﺫ ﻗﺎﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻳﺎ ﻋﻴﺴﻰ،ﺍﻧّﻰ ﻣﺘﻮﻓّﻴﻚ ﻭ ﺭﺍﻓﻌﻚ ﺍﻟﻰ،ﻭﻣﻄﻬّﺮﻙ ﻣﻦ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﮐﻔﺮﻭﺍ، ﻭ ﺟﺎﻋﻞ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺍﺗّﺒﻌﻮﻙ،ﻓﻮﻕ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﮐﻔﺮﻭﺍ ﺍﻟﻰ ﻳﻮﻡ القیامة،ثُمّ ﺍﻟﻰ ﻣﺮﺟﻌﮑﻢ ﻓﺄﺣﮑﻢ ﺑﻴﻨﮑﻢ،ﻓﻴﻤﺎ ﮐﻨﺘﻢ ﻓﻴﻪ ﺗﺨﺘﻠﻔﻮﻥ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮔﻔﺖ ﺃﻯ ﻋﻴﺴﻰ،ما ﺗﻮﺭﺍ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻴﺪﻫﻴﻢ ﻭ ﺑﻨﺰﺩ ﺧﻮﺩﺑﺎﻟﺎ ﻣﻴﺒﺮﻳﻢ. ﻭ ﺗﻮﺭﺍ ﭘﺎک اﺯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﻣﻨﮑﺮ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻣﻴﻨﻤﺎﺋﻴﻢ.ﻭ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺗﻮﺭﺍ ﭘﻴﺮﻭﻯ(ﺳﻠﻮﮐﻰ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﮐﺎﻓﺮان ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻣﻴﻨﻤﺎﺋﻴﻢ.ﻭ ﻫﻤﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻨﺰﺩ ﻣﻦ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﻳﺪ.ﻭ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﺑﻴﻦ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﻴﮑﻨﻢ،ﺗﺎ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻠﺎﻑ (ﻭﻣﺨﺎﻟﻔﺖ) ﻧﻤﻮﺩید،ﺩﺍﻭﺭﻯ ﮐﻨﻢ ( ﻭﻓﺎﺕ ﻣﺴﻴﺢ ﺑﺎ ﺗﻮﻃﺌﻪ ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ،ﻭ ﺻﻠﺎﺡ ﺩﻳﺪ ﺭﻭﻣﻴﺎﻥﺤﺎﮐﻢ ﺑﻮﺩ. ﮐﻪ ﺑﺼﻠﻴﺐ ﮐﺸﻴﺪﻩ ﺷﺪ.ﻭ ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﻣﻴّﺘﻰ ﺭﻭﺣﺶ ﺍﺯ ﺑﺪﻥ ﺟﺪﺍ ﮔﺮﺩﻳﺪ،ﻭﺑﻨﺰﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﻓﺖ.ﮐﻪ ﺭﻭﺡ هرکس،ﺑﻨﺰﺩ رَبّ ﻣﺪﺑّﺮ ﻣﺮﺑﻮﻃﻪﻣﻴﺮﻭﺩ.ﻭﻫﺮ ﻳﻚ ﺑﺮﺣﺴﺐ ﻣﻘﺎﻡ ﺁﻥ ﺭﻭﺡ است. ﺭﻭﺡ ﻣﺴﻴﺢ ﺑﻨﺰﺩ ﻋﺮﺵ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻓﺖ. ﻭﺭﻭﺡ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻨﺰﺩ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ،ﻭﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻴﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺑﻨﺰﺩ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﻧﻮﻉ ﻣﺮﺑﻮﻃﻪ،ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻣﺠﺪﺩ میروند . ﻣﺴﻴﺢ ﺑﺎ ﺷﺶ ﺷﻬﻮﺩ ﺧﻮﺩ ﺷﺸﺼﺪ ﺳﺎﻝ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﺩﺍﺷﺘﻪ،ﮐﻪ تولّدﺩﺭﺻﻮﺭﺕعلیّ ﺭﺍ ﻧﻤﻮﺩ. ﻭﻧﺰﺩ ﺗﺠﺴّﻢ ﻧﻮﺭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﻣﺤﻤﺪ،ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻧﻴﺰ رﺳﻴﺪ.ﭼﻮﻥ ﺟﺴﺪ ﻣﺴﻴﺢ ﻣﻔﻘﻮﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ،ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺟﺴﺪﺵ ﻧﻴﺰ ﺑﺂﺳﻤﺎﻥ ﺮﻓﺘﻪ. ﻭ ﺷﺎﻳﻌﺎﺕ ﺩﻳﮕﺮﻯ،ﮐﻪ ﻣﻌﻤﻮﻟﺎ ﺑﻤﺮﻭﺭ زمان ﺩﺭ ﭘﻴﺮﻭان ﻣﺘﻌﺼّﺐ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻴﺸﻮﺩ. ﻭ ﺗﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭼﻮﻥ لباس ﻭ ﮐﻔﺶ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﻭﺡ ﺍﺳﺖ. ﻭﺣﺘﻰ ﺗﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻗﺒﺮ ﺭﻭﺡ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭﺗﺎ ﻭﻗﺘﻰ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ،ﺭﻭﺡ ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﻣﺮﮒ ﻭ ﻣﺪﻓﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ماﻫﻴﺘﻰ الهی ﺪﺍﺭﺩ. ﻭ ﻏﻴﺮ ناسو ﺗﻰ ﻭ ﻏﻴﺮ مادّی ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﺩﺍﻭﺭﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺯ ﮐﺎﻓﺮان ﻣﻨﮑﺮ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﻣﺤﺸﺮ، ﻫﻤﺎﻥ ﺗﻌﻴﻴﻥ ﻔﻮﺭﻯ ﻧﻮﻉ ﻧﺴﺦ ﻭ ﻣﺴﺦ ﻣﺠﺪﺩ ﺍﺳﺖ. ﻭﺍﻟّﺎ روح ﺳﺎﻟکان ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺳﻠﻮﻙ، ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺍﻭﻃﻠﺒﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﺗﻦ ﺟﺪﺍ ﺷﻮﻧﺪ، ﺗﺎ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺳﻨﺪ ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﻣﺠﺪﺩﺍ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺸﺘﻨﺪ )

056 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻔﺄمّا ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﮐﻔﺮﻭﺍ،ﻓﺄﻋﺬّﺑﻬﻢ ﻋﺬﺍﺑﺎ ﺷﺪﻳﺪﺍ،ﻓﻰ ﺍﻟﺪﻧﻴﺎ ﻭ الآخرة،و ما ﻟﻬﻢ ﻣﻦ ﻧﺎﺻﺮﻳﻦ ﺍما ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﻣﻨﮑﺮ ﺗﻮ ﺷﺪﻧﺪ( ﻣﺴﻴﺢ ﻭﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻭﻫﺮ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان ) ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻳﺪﻯ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺩ.ﭼﻪ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﭼﻪ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺕ ( پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺟﻬﻨﻤﻬﺎﻯ ﭼﻬﺎﺭﮔﺎﻧﻪ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﮔﻮﻧﻪ ﻗﺸﺮﻳﻮﻥ ﻭ ﻣﻨﺎﻓﻘﺎﻥ ﻭ ﺑﺪ ﺩﻳﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﺷﻤﻨﻰ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ ) ﮐﻪ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺕ،ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺎﺻﺮ ﻭ ﭘﺸﺘﻴﺒﺎﻧﻰ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ ( ﺍﮔﺮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ، ﻧﺼﺮﺕ ﻭﺣﻤﺎﻳﺖ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﺠﺎﺕ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﭙﺬﻳﺮﻧﺪ)

057 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻮ ﺃمّا ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ،ﻭ ﻋﻤﻠﻮﺍ ﺍﻟﺼﺎﻟﺤﺎﺕ،ﻓﻴﻮﻓّﻴﻬﻢ ﺍﺟﻮﺭﻫﻢ،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺎ ﻳحُبّ ﺍﻟﻈﺎﻟﻤﻴﻦ ﺍما ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ (ﺑﻤﺴﻴﺢ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ،ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ معرّفی ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﭼﻪ ﺑﺎﻭﺭﻯ ﻧﻈﺮﻯ ﻭ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﻯ،ﻭ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻋﻤﻠﻰ ﻭﺍﻭﻡ ﻭﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﻋﻤﺎﻝ ﺻﺎﻟﺤﻪ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ ( ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭﺗﺤﻠﻴﻪ نَفس أمّاره ﺧﻮﻳﺶ ﺩﺭ ﺍﺟﺮﺍﻯ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﭘﻴﺮ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﻓﺎﻯ ﻋﻬﺪ ﻭ ﻗﻮﻝ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ،ﻭ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻭﻣﺰﺩ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﺪ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﺳﺘﻤﮑﺎﺭان ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ( ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺩ ﻭ ﻧﺴﻠﻬﺎ ﻭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺧﻮﻳﺶ ﻧﻴﺰ ﺳﺘﻢ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﻈﻠﻤﺖ ﻭ ﺟﻬﻞ ﻭﺗﺎﺭﻳﮑﻰ ﻋﻘﻠﻰ ﻣﺴﺨﻬﺎﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻣﺠﺪﺩ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ.ﻭ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ. ﻭ ﺻﺪﻫﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﻭﺣﺘﻰ ﻣﻴﻠﻴﻮﻧﻬﺎ ﺳﺎﻝ ﺭﺍ ﺭﻧﺞ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻫﺎﻯ ﺟﻬﻨﻤﻰ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ )

058 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﺬﻟﻚ ﻧﺘﻠﻮﻩ علیک ﻣﻦ ﺍﻟﺂﻳﺎﺕ ﻭ ﺍﻟﺬﮐﺮ ﺍﻟﺤﮑﻴﻢ ﻭ ﺍﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ما ﺑﺘﻮ ( ﻣﺤﻤﺪ) ﺗﻠﺎﻭﺕ ﺁﻳﺎﺕ ﻭ ﺫﮐﺮ ﺣﮑﻴﻢ ﺭﺍ ﻣﻴﮑﻨﻴﻢ (ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻥ ﮐﻪ ﺑﺪﻝ ﻭﻓﮑﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﺣﻰ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ ﻭ ﻧﻴﺰ ﻋﻠﺎﺋﻢ ﻭ ﺁﻳﺪﻫﺎ ﻭﻣﻌﺠﺰﺍﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ،ﻭﺻﻔﺎﺕ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﻳﻦ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎ،ﭼﻮﻥ ﻋﻘﻞ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ ﻭ ﺍﻟﻬﻰ ﺗﺮ، ﻭ ﺍﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﺣﻘﺎﻳﻖ ﺗﺎﺭﻳﺨﻰ ﻣﺮﻳﻢ ﻭﻣﺴﻴﺢ ﺭﺍ ﻣﻴﮕﻮﺋﻴﻢ،ﮐﻪﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ﻭ ﺫﮐﺮ ﺣﮑﻴﻢ ﻗﺮﺁﻥ،ﺑﺎﺯ ﺫﮐﺮ ﻭ ﺗﺬﮐّﺮ ﻭ ﻳﺎﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻮﺩﻥ اﻭﻟﻴﺎ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺍﻟﻬﺎﻣﻰ، ﻭ ﻧﻴﺰ ﺳﺎﻟکان ﺑﺎ ﺗﺬﮐّﺮ ﻭﺳﺎﺋﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ،ﺁﻏﺎﺯ ﺍﺯ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺣﺴﻴﻨﻰ، ﮐﻪ ﮐﺎﺭﻯ ﺣﮑﻴﻤﺎﻧﻪ ﻭﻣﻌﻘﻮﻝ،ﻭ ﺣﮑﻤﺖ ﺑﺨﺶ ﻭ ﺣﮑﻤﻰ ﻟﺎﺯﻡ ﺍﻟﺎﺟﺮﺍﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ.ﺗﻠﺎﻭﺕ، قِراءت ﻗﺮﺁﻥ ﻧﻴﺴﺖ،ﮐﻪ ﮐﺴﺐ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺗﻠﻮ ﺍﻟﺎﺧﺮﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ قِراءت ﻧﻴﺰ قُرّهﮔﻴﺮﻯ ﻭ ﺗﻤﺮﮐﺰ ﻭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﻭﻣﺮﺍﺗﺐ ﺗﺠﻠّﻴﺎﺕ ﻫﻔﺘﮕﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺘﺮﺗﻴﺐ ﻭﺑﺪﻭﻥ ﺟﻬﺶ ﺑﺎﻟﺎ ﺭﻓﺖ ﮔﺮﭼﻪ ﺳﺎﻟکان ﺑﺎﻫﻢ،ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮐﻢ ﺑﻮﺩﻥ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻗﺒﻠﻰ ﻭﺩﺭ ﺟﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﻳﺎ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺟﺪﻳّﺖ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﺑﻤﺮبّی الهی ﺧﻮﺩ،ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﻳﻦ ﺗﻠﺎﻭﺕ ﻭﺗﻮﺍﻟﻰ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻫﻨﺪ)

059 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - اﻥّ مَثل ﻋﻴﺴﻰ ﻋﻨﺪ ﺍﻟﻠﻪ،کمَثل ﺁﺩﻡ،ﺧﻠﻘﻪ ﻣﻦ ﺗﺮﺍﺏ،ثُمّ ﻗﺎﻝ ﻟﻪ ﮐﻦ ﻓﻴﮑﻮﻥ مثال ﻋﻴﺴﻰ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،مانند ﺁﺩﻡ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺍﻭﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺎﻙ ﺁﻓﺮﻳﺪ.ﻭﮔﻔﺖ ﺑﺸﻮ ﮐﻪ ﺷﺪ.( ﺁﺩﻡ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪﺍﻯ ﮐﻪ مُرَبّی ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺪﺍﺷﺖ،ﻭ ﺑﺘﺪﺑﻴﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﺍﻭل ﻨﻮﺭﺣﺴﻴﻨﻰ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﻴﺪ.ﻫﻤﺎﻥﻄﻮﺭ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ،ﭼﻮﻥ ﺰﺭﺩﺷﺖ ﻣﺴﻴﺢ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ،ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺸﻒ ﺷﻬﻮﺩ ﺟﺪﻳﺪ ﺧﻮﺩ،ﺍماﻡ ﻭ ﭘﻴﺮ ﺪﺍﺷﺘﻨﺪ. ﮔﺮﭼﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﭘﻴﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ.ﻣﺴﻴﺢ ﺑﺎ ﻳﺤﻴﺎﻯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﺎﻋﻤﻮ ﻳﺎ ﺩﺍﺋﻰ ﺧﺪﻳﺠﻪ ﮐﻪ ﻧﺎﺑﻴﻨﺎﺷﺪ.ﻭﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﮐﻤﺎﻝ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻓﺎﺕ ﻳﺎﻓﺖ.ﺍﺯ ﺧﺎﻙ ﻭ ﮔِﻞ ﻳﻌﻨﻰ، ﻫﻤﻴﻦ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﻯ ﺑﺎ ﺗﻦ مادّی ﻭﻧﺎﭼﻴﺰ،ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺗﺰﮐﻴﻪ،ﻭﺣﺘﻰ ﺗﺮﻙ ﺍﻳﻦ ﺗﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ،ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻭﻧﺠﺎﺕ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ.ﻭ ﺑﺮﺧﻰ ﻧﻴﺰ تولّد ﺩﻭﻡ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺣﻴﻮان ﻭﺟﺎﻫﻞ ﻭ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺑﮕﻨﺎﻩ ﻭﺗﻮﺣّﺶ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﺍﮔﺮ ﻓﺮماﻥ ﮐﻦ ﻭ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺻﻴﺮﻭﺭﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩ،ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺷﺪﻥ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﻭﺗﻤﺎﻣﻰ ﺍﺭﻭﺍﺡ ﺣﺘﻰ ﻭﻳﺮﻭﺳﻬﺎ ﻭ ﮐﻤﺘﺮ، ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺍﺯ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﻰ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭﺍﻳﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻋﺎﻗﻠﺘﺮ ﻭ ﺧﻮﺩﺳﺮ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻓﺮماﻥ ﺭﺍ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻧﮑﺮﺩ،ﺑﺎ ﮐﺎﺭماﻫﺎ ﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎ،ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ. ﻫﺮ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﭘﻴﺮ ﺣﺴﻴﻨﻰ ﻭ ﺍماﻡ زمان ﺣﺴﻨﻰ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﭘﻴﺮ ﺣﺴﻴﻨﻰ ﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ.ولی ﺍماﻡ ﺯماﻧﻰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ.ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺍماﻡ زمان ﻭﺣﺘﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺧﻮﺩ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ،ﮐﻪ ﮐﺸﻒ ﺟﺪﻳﺪﻯ ﻳﺎﻓﺘﻪﺍﻧﺪ)

060 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - اﻟحقّ ﻣﻦ ﺭﺑّﻚ ﻓﻠﺎ ﺗﮑﻦ ﻣﻦ ﺍﻟﻤُﻤﺘﺮﻳﻦ (ﻣﺤﻤﺪ ﺩﻧﺒﺎﻟﻪ ﮐﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻨﻮﻧﺪﮔﺎﻥ ﺧﻮﺩ إدامه ﻣﻴﺪﻫﺪ ) ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺣﻘﺎﻳﻘﻰ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻳﺖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ(ﻭﻣﺴﻴﺢ ﻭﻣﺤﻤﺪ ﻭﻫﺮ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﺣﻘّﻰ،ﻭﻭﺳﻴﻠﻪ حَجّی ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺳﻴﺪﻩ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﻣﺴﻴﺢ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﻭ،ﺿﻤﻦ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭﺣﺘﻰ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﮕﻔﺘﻪ ﺧﻮﺩﺵ،ﺑﺎ ﮐﻤﻚ ﻣﺴﻴﺢ ﺑﻨﺠﺎﺕ ﺭﺳﻴﺪ.ﭼﻮﻥ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺑﺎ ﺻﻮﺭﺕ مرتضوی ﻣﺴﻴﺢ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺖ، ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎ ﺑﻤﺤﻤﺪ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ.ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻣﻴﺒﺎﻳﺴﺖ ﺑﻨﻮﺭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ، ﭼﻮﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺴﻴﺤﻰ ﺑﺮﺳﺪ،ولی ﺑﺎ ﻣﺸﻴّﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﺳﻴﺪ،ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺑﺎﺭ.ﻭ ﻟﺬﺍ ﺧﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪ ﺗﺠﺴّﻢ مادّی ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﮔﺮﺩﻳﺪ.ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪ ﻧﻴﺰ ۵۵ ﻗﺮﻥ ﺩﻳﮕﺮ،ﺁﺧﺮﻳﻦ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺑﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺷﻬﻮﺩ ﭘﻨﺠﻢ ﺧﻮﺩ تَوسّل ﺩﺍﺭﺩ. ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺮﺳﺪ.ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺩﻳﮕﺮ،ولی ﺑﻨﻮﺭ رَبّ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﻴﺪ.ﻭﺧﻮﺩ ﺗﺠﺴّﻢ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﻗﺎﺋﻢ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﻴﺸﻮﺩ.ﮐﻪ ﺍﻭﺭﺍ ﻗﺎﺋﻢ ﺁﺧﺮ ﺍﻟﺰماﻥ ﻣﻴﺘﻮان ﺧﻮﺍﻧﺪ.ﻭ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮐﺎﺷﻔﺎﻥ ﺍﻧﻮﺍﺭ ﺗﺠﻠّﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺗﺮ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭ ﻗﺎﺋﻢ،ﻳﻌﻨﻰ ﻣﺘﺼﺪﻯ ﻳﻚ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﮐﻪ ﻗﺎﺋﻢ رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ، ﻣﺘﺼﺪﻯ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺍﺭﻭﺍﺡ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﺳﺎﻟکان ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻫﺮ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﻗﺎﺋﻢ، ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺷﻤﺎﺭ ﺳﺎﻟکان ﺍﻭ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) پس ﺗﻮ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺍﻳﻦ حَقّ ﻭ ﺣﻘﺎﻳﻖ ﺩﺭ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻭﺷﻚ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺑﺎﺵ ( ﮐﻪ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻬﻤﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺴﻰ ﺑﺎﻳﺪ ﭘﻴﺮ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺷﺨﺼﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﺑﻮﻯ معرّفی ﻧﻤﺎﻳﺪ ﮔﺮﭼﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﻴﻦ ﭘﻴﺮﻯ ﺣﺴﻴﻨﻰ،ﺑﺎﻳﺪ زمان ﺩﺭﺍﺯﻯ ﻫﻢ ﺳﻴﻨﻪ ﺯﺩ ﻭ ﺳﺮ ﺷﮑﺎﻓﺖ ﻭ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭ ﺑﻮﺩ، ﺗﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭﺭﺍ ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎ ﺑﻮﻯ معرّفی ﻧﻤﺎﻳﺪ،ﻭسپس ﺑﺎﻭﻯ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺗﺎ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺎ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺩﺍﺷﺖ)

061 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻔﻤﻦ ﺣﺎﺟّﻚ ﻓﻴﻪ،ﻣﻦ ﺑﻌﺪ ما ﺟاءﻚ ﻣﻦ ﺍﻟﻌﻠﻢ،ﻓﻘﻞ ﺗﻌﺎﻟﻮﺍ،ﻧﺪﻉ ﺃﺑﻨاءﻨﺎ ﻭ ﺃﺑﻨاءﮑم ﻮ ﻧﺴاءﻨﺎ ﻭ ﻧﺴاءکم، ﻭ ﺃﻧﻔﺴﻨﺎ ﻭ ﺃﻧﻔﺴﮑﻢ،ثُمّ ﻧﺒﺘﻬﻞ ﻓﻨﺠﻌﻞ ﻟﻌﻨﺖ ﺍﻟﻠﻪ علیّ ﺍﻟﮑﺎﺫﺑﻴﻦ پس ﺍﮔﺮ ﮐﺴﻰ ﺗﻮﺭﺍ ( ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ) ﺑﺒﺤث ﻭ ﺍﺣﺘﺠﺎﺝ ﻭ ﺟِﺪﺍﻝ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ، ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺮﺍﻳﺖ علم ﻭ ﺁﮔﺎﻫﻰ ﺭﺳﻴﺪﻩ ( ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺤﻤﺪ ﺳﺎﻟﻚ،ﻭﻫﺮ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﮐﻪ ﭘﻴﺮ ﺍﻭﺭﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ معرّفی ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ) ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺑﻴﺎ ﺗﺎ ( ما ﻭ ﺷﻤﺎ ) ﺍﻭﻟﺎﺩماﻥ ﻭ ﺍﻭﻟﺎﺩﺗﺎﻥ،ﻭ ﺯﻧﺎﻧﻤﺎﻥ ﻭﺯﻧﺎﻧﺘﺎﻥ،ﻭ نَفس ( ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﻭ ﺟﺎﻥ ﻭﺭﻭان ) ما ﻭ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﺷﻤﺎ ﺣﺎﺿﺮ ﮐﻨﻴﻢ،ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﺑﺘﻬﺎﻝ ﻭ ﺩﻋﺎ ﺑﺨﺪﺍ ﺑﻨﻤﺎﺋﻴﻢ،ﺗﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﻫﺮ ﻳﻚ ﺍﺯ ما ﺭﺍ ﮐﺎﺫﺏ ﺑﺎﺷﺪ ﻟﻌﻨﺖ ﻧﻤﺎﻳﺪ.( هرکس ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭ ﻳﻘﻴﻦ ﻣﺤﮑﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﺣﺎﺿﺮﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺷﺮﻁ ﺑﻨﺪﻯ ﻋﺠﻴﺐ،ﻭﻗﻤﺎﺭ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺑﺎ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ.ﮐﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﺎ ﮔﺮﻭﻩ ﻣﺴﻴﺤﻴﺎﻥ، ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍﺯ ﭘﺎﭖ ﺑﺎ ﺃﻫﻞ ﺑﻴﺖ ﺧﻮﺩ،ﺣﺴﻨﻴﻦ و ماﺩﺭ ﻭ ﭘﺪﺭ ﺑﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﭘﻨﺞ ﺗﻦ ﺁﻝ ﻋﺒﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺍﺑﺘﻬﺎﻝ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻭ ﺷﺮﻁ ﺑﻨﺪﻯ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ. ﻭ ﻟﻌﻨﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﻭ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﻭ ﻏﻀﺐ ﺍﻭ،ﻫﻤﺎﻥ کارماهای ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﺍﺭﻭﺍﺡ ﺍﻳﻦ ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ ﻭ ﮐﺎﺫﺑﻴﻦ ﻣﻨﮑﺮ ﻣﻘﺎماﺕ ﺍﻟﻬﻰ،ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ )

062 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- انّ ﻫﺬﺍ ﻟﻬﻮ القِصاص ﺍﻟحقّ ،و ما ﻣِﻦ إله ﺍﻟّﺎ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ انّ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﻬﻮ ﺍﻟﻌﺰﻳﺰ ﺍﻟﺤﮑﻴﻢ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﻗﺼّﻪ ﻭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻬﺎﻯ ﺑحقّ الیقین ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﻭﻧﻪ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﻫﺎﻯ ﺗﺎﺭﻳﺨﻰ ﻭ ﺧﺮﺍﻓﺎﺕ ﺩﻳﻨﻰ ﻭﻣﺬﻫﺒﻰ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﻫﺰﺍﺭﻩ ﻫﺎ،ﺑﻮﺳﻴﻠﻪ سوء ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺑﻮﺟﻮﺩ ﺁﻣﺪﻩ ﮐﻪ ﻧﺎﻥ ﺩﻳﻦ ﺭﺍ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻭﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ.ولی ﻫﺪﻑ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻣﻰ ﺍﻧﺪﺍﺯﻧﺪ،ﻭ ﻫﺮ ﺗﺤﺮﻳﻔﻰ ﺭﺍ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ. ﻭ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻭ ﺣﻘﺎﻳﻖ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ ﺭﺍ،ﻃﻮﺭﻯ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﻤﻮﺟﺐ ﻣﺬﻫﺐ ﻭ ﺍﺩﻋﺎﻫﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ،ﻣﻄﺎﺑﻘﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﭘﻴﺮﻭ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ اولیﺍﻟﻌﺰﻡ،ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﺣﻘﺎﻳﻖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭﻧﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﺋﻰ ﮐﻪ ﻫﻴﭻ ﺍﻃﻠﺎﻋﻰ ﺍﺯ ﺣﻘﺎﻳق ﺸﻬﻮﺩﻯ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ) ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺟﺰ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻴﺴﺖ،ﮐﻪ ﺍﻭ ﻋﺰﻳﺰ ﺗﻮﺍﻧﺎ،ﻭ ﺣﮑﻴﻢ ﺑﺎ ﺣﮑﻤﺖ ﺍﺳﺖ ( ﮐﻪ ﻫﺪﻑ ﺍﺻﻠﻰ ﺩﻳﻦ ﻭﺭﺯان ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎﺷﺪ،ﻭﻧﻪ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﻫﺎﻯ ﺗﺎﺭﻳﺨﻰ، ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﻌﻘﺎﻳﺪ ﻓﻠﺴﻔﻰ ﻭ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻭ ﻗﺸﺮﻯ،ﮐﻪ ﺟﺰ اختلاف ﺑﻴﻦ ﻣﻠﻞ ﻧﺘﻴﺠﻪﺍﻯ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﻭ ﻟﻌﻨﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻋﺎﺩﻟﺎﻧﻪ ﺗﺮﻳﻦ ﻗﺼﺎﺹ ﻭﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﮐﻪ ﮐﺎﺭما جهنّم ﺷﻮﻧﺪ)

063 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻮ ان ﺗﻮﻟّﻮﺍ،ﻓﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ عَلیم ﺑﺎﻟﻤﻔﺴﺪﻳﻦ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭان ﻣﻨﮑﺮ،ﺑﺎﺯ ﺭﻭﻯ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻧﺪ ( ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﺗﻮﺭﺍ ﻧﭙﺬﻳﺮﻓﺘﻨﺪ ، ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻭﻣﺬﺍﻫﺐ ﻗﺒﻠﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﻧﺒﺎﻞ ﮐﺮﺩﻧﺪ ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﮔﺎﻩ ﻭﻣﻄﻠﻊ ﺍﺯ ﻣﻔﺴﺪﻳﻦ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ( ﮐﻪ ﺑﺠﺎﻯ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻭ ﭘﺎﮐﺴﺎﺯﻯ ﺭﻭان ﺧﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻳﻦ ﻭﺭﺯﻯ،ﻭ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﻭ ﺑﺎ ﻳﺎﺭﻯ ﻭﻫﻢ ﻧﺸﻴﻨﻰ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻮﺭﺩ ﭘﺬﻳﺮﺵ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺩﺭ ﻋﻮﺽ بِداﺳﺘﺎﻧﻬﺎﻯ ﺩﺭﺳﺖ ﻭ ﻧﺎ ﺩﺭﺳﺖ ﮔﺬﺷﺘﮕﺎﻥ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ما ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺷﺪﻥ،ﺟﺰ ﺑﻔﺴﺎﺩ ﺭﻭان ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻨﺠﺮ ﻧﻤﻰ ﮔﺮﺩﺩ.ﮐﻪ ﺷﺮﻙ ﻭ ﺁﻟﻮﺩﮔﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻪ ﺑﺎﺯﻳﭽﻪ ﺭﻭان ﺁﻟﻮﺩﻩ ﻭ أمّاره ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ.ﻭﺑﺪﻧﺒﺎﻝ ﺷﻬﻮﺍﺕ ﻭ ﺗﻌﺼّﺒﺎﺕ،ﻭ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺟﻮﺋﻰ ﻫﺎﻯ ﺳﺘﻤﮕﺮﺍﻧﻪ ﺩﻳﻨﻰ ﻭ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﻭﻣﻠّﻰ ﻭ ﻗﺒﻴله ﺍﻯ ﻣﻴﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ.ﻭﻟﺬﺍ کاﺭماﻫﺎﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﻋﻤﻴﻖ ﺗﺮ ﻭ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﻭﺩﺭ ﻣﺴﺨﻬﺎﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﻭﺣﺘﻰ ﻓﺴﺦ ﮔﻴﺎﻫﻰ ﻭ ﺭﺳﺦ ﺟﻤﺎﺩﻯ ﻭﻭﺳﺦ ﺗﺤﺖ ﺟﻤﺎﺩﻯ ﻫﻢ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ.ﺗﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻭﺣﺘﻰ ﺻﺪ ﺑﺎﺭﻩ،ﭼﻮﻥ ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ ﺑﻬﻤﻴﻦ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺗﺎ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ.ﻭ ﻟﺎ ﺟﺮﻡ ﺑﺎﻳﺪ ﻣﺠﺮﻡ کارماهای جَهنّم ﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﻧﻴﺰ ﺗﺄﮐﻴﺪ ﺩﺍﺭﺩ )

064 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان –( ﻗﻄﻌﻪ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﺄﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ) ﻘﻞ ﻳﺎ ﺃﻫﻞ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ،ﺗﻌﺎﻟﻮﺍ ﺍﻟﻰ ﮐﻠمة سواء ﺑﻴﻨﻨﺎ ﻭ ﺑﻴﻨﮑﻢ،ﺃﻟّﺎ ﻧﻌﺒﺪ ﺍﻟّﺎ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﻟﺎ ﻧﺸﺮﻙ ﺑﻪ ﺷﻴﺌﺎ،ﻭ ﻟﺎ ﻳﺘّﺨﺬ ﺑﻌﻀﻨﺎ ﺑﻌﻀﺎ ﺃﺭﺑﺎﺑﺎ ﻣﻦ ﺩﻭﻥ ﺍﻟﻠﻪ،ﻓﺎﻥ ﺗﻮﻟّﻮﺍ،ﻓﻘﻮﻟﻮﺍ ﺍﺷﻬﺪﻭﺍ ﺑﺄﻧّﺎ ﻣﺴﻠﻤﻮﻥ ( ﺃﻯ ﻣﺤﻤﺪ) ﺑﮕﻮ ﺃﻯ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ( ﺃﻯ ﺳﺎﻟکان ﺍﺩﻳﺎﻥ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺤﻤﺪ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺳﺎﻟکان ﺑﺎ ﻣﺤﻤﺪ،ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﻭﭘﻴﻤﺎﻥ ﻭ ﺗﻌﻬﺪ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻧﻪ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﻭ ﻗﺮﺁﻧﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻭان ﺃﻧﺒﻴﺎ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﺘﺎﺑﻰ ﻧﻤﻰ ﺷﻨﺎﺳﻴﻢ. ﻭ ﺍﻳﻦ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﻯ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺑﺂﺳﻤﺎﻧﻰ ﺭﺍ، ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺗﻨﻈﻴﻢ ﻭﺟﻤﻊ ﺁﻭﺭﻯ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ، ﮐﻪ ﺻﻠﺎﺣﻴّﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ ﻟﺎﺯﻡ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ.ﮐﻪ ﻫﺮ ولیّ الهی ﻗﺮﺁﻥ ﻧﺎﻃﻖ ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ) ﺑﻴﺎﺋﻴﺪ ﺗﺎ ﺑﻴﻚ ﮐﻠﺎﻡ ﻭ ﺷﻌﺎﺭ ﻭﺍﺣﺪﻯ،ﻳﮑﺴﺎﻥ ﺑﻴﻦ ما ﻭﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺟﺰ ﺍﻟﻠﻪ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﺘﺶ ﻧﮑﻨﻴﻢ ( ﻭ ﺟﻨﮓ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺍﻧﺒﻴﺎ ﻭﺍﺩﻳﺎﻥ ﻭﻋﻘﺎﻳﺪ ﺑﺎﻃﻞ ﺍﺳﺖ ) ﻭﭼﻴﺰﻯ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻟﻠﻪ ﺷﺮﻳﻚ ﻧﻨﻤﺎﺋﻴﻢ ( ﻫﺪﻑ ﺍﻟﻬﻰ ﻳﮑﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﻴﺴﺖ،ﻭﻫﺮﭼﻪ ﻏﻴﺮ ﻫﺪﻑ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﻨﻴﻢ، ﺷﺮﻙ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻳﻢ.ﻭﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ معرّفی ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺑﺴﺎﻟﮑﻰ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﻧﻤﻮﺩﻥ، ﭼﻮﻥ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻣﺬﺍﻫﺐ،ﻭﺣﺘﻰ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳتی ﻮﺧﻮﺩﺳﺮﻯ ﺷﺮﻙ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﻟﺬﺍ ﻋﻤﻠﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺍﻧﺒﻴﺎ ﻓﺮﻗﻰ ﺑﺎﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ولی ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﻣﻨﺎﺳﺐ زمان ﻭ ﻣکان ﻭ مردمانی ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ، ﻭولیّ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺷﺨﺺ ﺭﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ معرّفی ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ. ﻭ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، ﻫﺮﮐﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﻰ ﻭ ﺗﻘﻠﻴﺪ ﻭﺍﻃﺎﻋﺖ ﺩﻳﻨﻰ ﻧﻤﺎﺋﻰ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ بِداﺭﻯ، ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻪ ﺍﻭﺭﺍ ﭘﺮﺳﺘﻴﺪﻩﺍﻯ.ﻭ ﺷﺮﻳﻚ ﺧﺪﺍ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ) ﻭ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﻌﻀﻰ ﺭﺍﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﺍﺭﺑﺎﺏ (ﻭرَبّ ﺍﻟﻬﻰ ﻭمُرَبّی ) ﺑﺮﮔﺰﻳﻨﻴﺪ ( ﮐﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺰﻳﻨﻨﺪ ﻭﺍﺻﻮﻟﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭼﺒﻴﺰﻯ ﻭ ﮐﺴﻰ ﻭ ﺃﻣﺮﻯ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﻴﮑﻨﺪ، ﮐﻪ ﺃﻧﮕﻴﺰﻩ ﻭ ﻋﻘﺪﻩ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺁﻧﺮﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﺎﺯﻳﭽﻪ نَفس أمّاره ﺧﻮﺩ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺍﺗّﺨﺎﺫ ﻳﻌﻨﻰ ﻗﺒﻠﻪ ﻭمُرَبّی ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺟﺰ ﺧﺪﺍ ﺭﺑّﻰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ، ﮐﻪ ﺍﻭ معرّفی ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺭﻭﻯ ﮔﺮﺩﺍﻧﻴﺪﻧﺪ،ﺑﮕﻮﺋﻴﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﺍﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ،ﮐﻪ ما ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻫﺴﺘﻴﻢ ( ﺷﻤﺎ ﻣﻨﮑﺮان بِداﻧﻴﺪ ﻭ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻭﺧﺪﺍﻭﻧﺪ بِداﻧﺪ،ﮐﻪ ما ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻫﺴﺘﻴﻢ. ﻭ ترس ﻭ ﺧﺠﻠﺘﻰ ﺍﺯ ﻣﻨﮑﺮان ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ.ﻭ ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﻴﻢ. ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﺩﻋﺎﻯ ﺍﻧﺴﺎﻥ،ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺑﺂﺳﻤﺎﻥ ﻭﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻤﻴﺮﺳﺪ،ﺍﮔﺮ ﻭﺳﻴﻠﻪﺍﻯ الهی ﻨﺪﺍﺷﺘﻪﺑﺎﺷﻨﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺩﻋﺎ ﺑﺎﺯ ﮔﺸﺘﻪ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﺩﻋﺎ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﮐﻮﺑﻴﺪﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ.ﺯﻳﺮﺍ ﺷﺮﻙ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ )

065 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻴﺎ ﺃﻫﻞ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ،ﻟِﻢَ ﺗﺤﺎﺟّﻮﻥ ﻓﻰ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ،و ما ﺃﻧﺰﻟﺖ التوراة ﻭ ﺍﻟﺄﻧﺠﻴﻞ،ﺍﻟّﺎ ﻣﻦ ﺑﻌﺪﻩ،ﺃﻓﻠﺎ ﺗﻌﻘﻠﻮﻥ ( ﻭ ﺑﮕﻮﺋﻴﺪ ) ﺃﻯ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ( ﺳﺎﻟکان ﻭﺣﺘﻰ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﻭ ﺣﺘﻰ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ولی ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ) ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﻣﺤﺎﺟّﻪ ﻭ ﺍﺣﺘﺠﺎﺝ ﻭ ﺟﺪﺍﻝ ﻭ بَحث ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻣﻴﻨﻤﺎﺋﻴﺪ، ﻭ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﻭ ﺍﻧﺠﻴﻞ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ﭼﺮﺍ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﮐﻤﻰ ﻓﮑﺮ ﻭ ﺗﻌﻘّﻞ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ؟( ﻭﻣﻨﻄﻘﻰ ﻭﺩﺭﺳﺖ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻴﺪ.ﮐﻪ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻧﻤﻴﺘﻮﺍﻧﺪ، ﻳﻬﻮﺩﻯ ﻳﺎ ﻣﺴﻴﺤﻰ ﺑﺎﺷﺪ،ﻭﻳﺎ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﻯ بَعدی ﻭ ﺑﻨﺎﻡ ﺧﺪﺍ،ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﮔﺬﺷﺘﮕﺎﻥ ﺑﺠﺪﺍﻝ ﮐﺸﻴﺪ،ﮐﻪ ﻣﺪﻋﻴﺎﻥ ﮐﺎﺫﺏ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻭﮐﺸﻴﺶ ﻭ ﻣﻠّﺎﻯ ﺩﻳﻨﻰ ﺟﻨﮓ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ )

066 آﻝ ﻋﻤﺮان- ها ﺃﻧﺘﻢ هؤلا،ﺣﺎﺟﺠﺘﻢ ﻓﻴﻤﺎ لَکُم ﺑﻪ علم ، ﻓﻠﻢ ﺗﺤﺎﺟّﻮﻥ ﻓﻴﻤﺎ لیس لَکُم ﺑﻪعلم ،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﻳﻌﻠﻢ ﻭ ﺃﻧﺘﻢ ﻟﺎ ﺗﻌﻠﻤﻮﻥ ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﺍﺣﺘﺠﺎﺝ ﻭ بَحث ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺍﻣﻮﺭﻯ ﺭﺍ ﻣﻴﻨﻤﺎﺋﻴﺪ،ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺁﮔﺎﻫﻰ ﻧﺪﺍﺭﻳﺪ( ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﻣﻘﺎﺻﺪ ﺍﺻﻠﻰ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﺩﻳﻨﻰ،ﻭﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﻧﺘﺎﻳﺞ ﺳﻠﻮﻙ،ﻭﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭﺍﻗﻌﻰ ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻳﺮﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺪﺍﺭﻙ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺤﻤﺪ، ﻫﻤﮕﻰ ﺩﺭ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﻫﺴﺖ،ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﺍﻭ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ. ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻬﺪﻓﻬﺎﻯ ﻣﺤﻤﺪ،ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻬﺪﻓﻬﺎﻯ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﻗﺒﻠﻰ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﭘﻨﺞ حَجّ ﻋﻤﺮﻩ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭﺷﺮﻁ ﻟﺎﺯﻡ ﺑﺮﺍﻯ حَجّ ﺃکبر ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ،ﻭ ﻧﺠﺎﺕ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ) ﻭﭼﺮﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺍﻣﻮﺭﻯ ﺻﺤﺒﺖ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﻃﻠﺎﻋﻰ ﻧﺪﺍﺭﻳﺪ؟ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ،ولی ﺷﻤﺎ ﺁﮔﺎﻩ ﻧﻴﺴﺘﻴﺪ ( ﮐﻪ ﻫﺪﻓﻬﺎﻯ ﻗﺒﻠﻰ ﻭﮐﻨﻮﻧﻰ ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩﻫﺎﻯ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ، ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﻭﺗﮑﺎﻣﻠﺎﺕ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻴﺴﺖ.ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺗﺠﻠّﻴﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻬﺎﻯ ﻣﺮﺑﻮﻃﻪ ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﻰ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﻫﺴﺖ،ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺭﺩ،ولی ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﻭﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺗﻨﻬﺎ ﻫﻔﺖ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺭﺍ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﺎ ﺧﺒﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ.ﻭﻟﺬﺍ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﺭﻭﺡ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﮐﻪ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﻭﺍﻧﻮﺍﻉ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻰ ﮔﺮﺩﻧﺪ،ﺗﺎ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻭﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯﺒﺮﺳﺪ، ﻭ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻣﺤﻤﺪﻳﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﺑﺪﻫﺪ)

067 آل عمران - ﻤﺎ ﮐﺎﻥ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻳﻬﻮﺩﻳّﺎ ﻭ ﻟﺎ ﻧﺼﺮﺍﻧﻴّﺎ،ﻭﻟﮑﻦ ﮐﺎﻥ ﺣﻨﻴﻔﺎ ﻣﺴﻠﻤﺎ،ﻭ ما ﮐﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﻟﻤﺸﺮﮐﻴﻦ ﻭ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻧﻪ ﻳﻬﻮﺩﻯ ﺑﻮﺩ ﻭﻧﻪ ﻧﺼﺮﺍﻧﻰ ﻣﺴﻴﺤﻰ،ﺑﻠﮑﻪ ﺣﻨﻴﻒ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ.ﻭﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﺸﺮﮐﺎﻥ ( ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭﻟﺎﻳﺖ زمان ﺧﻮﺩ،ﻭولیّ ﺍﻟﻬﻰ معرّفی ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻮﻯ ﺑﻮﺩ.ﻭﺗﻤﺎﻡ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ،ﻭ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ، ﻫﻤﻴﻦ ﺳﺎﻟکان ﺣﻨﻴﻒ ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩﻩﺍﻧﺪ.ﺗﺎ ﺑﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﮔﻮﻧﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭﺩﺍﺭﻧﺪ.ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﻧﺒﺎﺷﺪ.ولی ﻣﻌﺎﺩﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ.ﻭ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻃﺮﻳﻘﺘﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻗﺒﻠﻰ ، ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺗﺎ ﻧﻮﺑﺖ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻣﻬﺪﻭﻯ ﺑﺮﺳﺪ. ﻭﻗﺘﻰ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﻟﻬﻰ ﺁﺯﺭ ﺯﺭﺩﺷﺖ،ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺯﺭﺩﺷﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻏﺮﺏ ﺁﺳﻴﺎ ﺑﻌﻬﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ. ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﻳﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﻣﺴﻴﺤﻰ ﺷﮑﻠﻰ ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻭ ﭘﻴﺮﻭان ﺍﻧﺒﻴﺎﻯ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺩﻳﺎﻧﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻳﻬﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﭘﺎ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ.ﻭﻧﻪ ﺩﻳﻦ ﺭﺳﻤﻰ ﻭ ﺍﺳﻤﻰ ﻧﺎﻣﻘﺒﻮﻝ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺩﻳﻨﻰ ﻗﺸﺮﻯ ﺩﻳﮕﺮ.ﺳﺎﻟﻚ ﺣﻨﻴﻒ ﺩﺭ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﻭ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭﺗﺤﻠﻴﻪ،ﺑﺪﺳﺘﻮﺭ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ،ﺗﺮﻙ ﺻﻔﺎﺕ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ. ﻭﻫﺮﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﻧﺴﺦ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮﻯ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺸﺘﻪ ﻭ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ.ﮐﻪ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﻧﺠﺎﺕ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺍﻧﺒﻴﺎﻯ ﺑﺰﺭﮒ ﭘﻴﺸﻴﻦ،ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭﻣﻴﮕﻴﺮﻧﺪ. ﮐﻪ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻧﺎﻡ ﻫﺮ ﺑﺮﻫﻤﻦ ﻭﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ، ﻭﻫﻤﺎﻥ ﺃﺏ ﻭ ﭘﺪﺭ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭﺭﺍﻫﻨﻤﺎﻯ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ،ﻭ ﻫﻮﻡ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻭ ﺍﻭﻡ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺳﺎﻟکان ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻣﺸﺮﮐﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﻗﺮﺁﻥ، ﻗﺸﺮﻳﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺑﻬﺮ ﺩﻳﻨﻰ، ﭼﻮﻥ ﺳﻨّﻴﺎﻥ ﻭ ﺷﻴﻌﻴﺎﻥ، ﺑﺎ ﻫﺮ ﺍﺩﻋﺎﺋﻰ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ولی ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻟﻬﻰ زمان ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﻨﮑﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻭ ﻣﺘﮑﺒّﺮ ﻭ ﻣﺘﻔﺮﻋﻦ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ.ﻭﺧﻮﺩﺭﺍ ﻋﺎﻟﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻣﻮﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺩﻳﻨﻰ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻨﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺩﻳﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﺭﻭﺵ ﻋﻤﻠﻰ ﺩﺭ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﺍﺳﺖ. ﻭﻧﻪ ﻓﻠﺴﻔﻪﺍﻯ ﻧﻈﺮﻯ،ﻭ ﻧﻪ ﺗﺸﮑﻴﻠﺖ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﻭ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﻭ ﺣﺰﺑﻰ،ﮐﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻫﻤﻪ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻣﺮﻭّﺝ قِشریگری ﺑﺎ ﺷﺮﻙ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭﺍﻟّﺎ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﻋﻘﻞ ﺩﺭﻙ ﺍﻫﻤﻴّﺖ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ،ﮐﺎﻓﺮ ﻭ ﺑﻰ ﺧﺒﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻭﺑﺎﺩﺍﺷﺘﻦ ﺗﮑﺎﻣﻠﺎﺕ ﻃﺒﻴﻌﻰ، مانند ﻫﺮ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺭ ﻧﺴﺦ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ.ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺍﺗﻤﺎﻡ حُجّت ﺷﻮﻧﺪ،ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ. ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺣﺘﻰ ﺑﺖ ﭘﺮﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ مُشرِک ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﺪ،ﮐﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ.ﺑﻠﮑﻪ ﺷﻴﻄﺎﻥ پرﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ،ﮐﻪ إبلیس ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺩﺭ تلبیس ﻭ لباس ﮐﺎﺫﺏ ﺭﻭﺣﺎﻧﻴّﺖ ﻭ ﺭﻳﺎﮐﺎﺭﻯ ﻭ ﻓﺮﻳﺐ ﮐﺎﺭﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ. ﻭﻫﻤﻴﺸﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮان ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﺭﺍ ﻓﺘﻮﺍﻯ ﻣﺮﮒ ﺩﺍﺩﻩ ﻭﻣﻴﺪﻫﻨد.

068 آل عمران - اﻥّ ﺃولی الناس ﺑﺎﺑﺮﺍﻫﻴﻢ،ﻟﻠّﺬﻳﻦ ﺍﺗّﺒﻌﻮﻩ،ﻭ ﻫﺬﺍ ﺍﻟﻨﺒﻰّ،ﻭ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ، ﻭﺍﻟﻠﻪ ولیّ ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻴﻦ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺗﺮﻳﻦ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ( ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﮐﻪ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻭ ﻳﻌﻨﻰ ﻣﺤﺒّﺖ ﺍﻭﺭﺍ ﺑﺪﺭﺟﻪ (ﻭإله ) ﺷﺪﻩ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺍﻭﺭﺍ،ﻭ ﻫﺮ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ) ﮐﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺍﻭﺭﺍ ﺗﺒﻌﻴّﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ( ﭘﻴﺮﻭﻯ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﻭﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻫﺎﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻭ،ﻭﺗﺒﻌﻴّﺖ ﺩﺭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭ، ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻋﺒﺎﺩﻯ،ﮔﺮﭼﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺍﺫﮐﺎﺭ ﺗﻮﺣﻴﺪﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﺗﺎ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، ﺩﻋﺎﻭ ﻋﺒﺎﺩﺗﻰ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﺁﺳﻤﺎﻥ،ﻭﺣﺘﻰ ﺭﻭﺡ ﺷﺨﺺ ﺑﺮﺍﻯ ثبت ﺑﺮﺳﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﺑﺪﻋﺎ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﻭﺑﺼﻮﺭﺕ ﺍﻭ ﮐﻮﺑﻴﺪﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ.ﻭﺑﺎﺭﺳﻨﮕﻴﻨﻰ ﺑﺮﭘﺸﺖ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﺯﻳﺮﺍ ﺑﻘﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻣﻴﺮﻭﺩ.ﺑﺎ ﻣﺮﮒ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ،تَوسّل ﺑﺎ ﻣﻴّﺖ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺑﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ولی الهی ﺯﻧﺪﻩﺍﻯ ﻟﺎﺯﻡ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ۳۱۳ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﻫﻔﺖ ﺷﻬﻮﺩ قوس ﺻﻌﻮﺩ،ﻭ ﻫﻔﺖ ﺷﻬﻮﺩ قوس ﻧﺰﻭﻝ،ﺑﺨﻠﻖ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ،مبعوث ﺑﺮﺳﺎﻟﺖ ﻭ نبوّت ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺗﺒﻌﻴّﺖ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ ( ﺑﻤﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ، ﮐﻪ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﺣﻨﻴﻒ ﻭﺗﺴﻠﻴﻢ ﺑﻮﺩﻥ، ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﺎﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺗﺎﺭﻳﺨﻰ ﻧﻴﺴﺖ.ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮ ﺑﺮﻫﻤﻦ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻧﻴﺮﻭﺍﻧﺎ ﺷﺪﻩ،ﻭپاداش ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺭﻭﺡ القدُس ﻳﺎﻓﺘﻪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺑﻮﻯ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ( ﺑﺎﻭﺭﻯ ﻧﻈﺮﻯ،ﻭ سپس ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻋﻤﻠﻰ،ﻳﺎ ﺍﻭﻡ ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﺗﻮﺳّﻠﺎﺕ ﻋﺒﺎﺩﻯ،ﻭ ﮐﺴﺐ ﺗﺄﻳﻴﺪ ﻭ ﺗﺼﺪﻳﻖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺳﺎﻟﻚ،ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎﻯ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﺭﻭﺡ القدُس ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻰ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﻮﺩ،ﺑﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﻫﻔﺘم عرﺵ ﺭﺣﻤﺎﻧﻰ،ﻭ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﺎﺳﺮا ﻭﻣﻌﺮﺍﺝ ﺑﺮﺗﺮ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﺩﻧﺎ ﻓﺘﺪﻟّﻰ،ﻭﻗﺎﺏ ﻗﻮﺳﻴﻦ ﺃﻭ ﺃﺩﻧﻰ،ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎ ﻣﺄﻣﻮﺭﻳّﺖ ﺧﺎﺹ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ .) ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ( ﺗﻨﻬﺎ ) ولی ﻣؤﻣﻨﺎﻥ هستند (ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ. ﻭ ﻗﺸﺮﻳﻮﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﻨﻔّﺮ،ﻭ ﺩﻳﮕﺮان ﺭﺍ ﭼﻮﻥ ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ ﺑﺤﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﺭﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭﻣﺤﺒّﺖ ﻭ ﻧﻔﺮﺗﻰ ﻧﻴﺴﺖ.ﺳﺎﻟکان ﻗﺼﺪ ﻟﻘﺎﻯ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻧﻰ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺗﺠﻠّﻴﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ، ﺣﺪّ أکثر ﺩﺭ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ.ﻭﻟﺬﺍ ﻫﺮ ﺷﺒﻰ ﺭﺍ ﺻﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻓﺘﻪ،ﻭ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻬﺸﺖ سوﻡ ﺭﻭﺣﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ،ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻧﺰﺩ ﺭﻓﻴﻖ ﺍﻋﻠﺎ،ﺑﺎ ﺍﺭﻭﺍﺡ ﻣﺤﻤﺪ ﻭعلیّ ﻭﺩﻳﮕﺮ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩ،ﺑﻨﺤﻮﻯ اﺯ ﺯﻧﺪﮔﻰ،ﺍﺭﻭﺍﺡ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻦ ﺩﺭ ﻣﻠﮑﻮﺕ،ﮐﻪ ﺍﻃﻠﺎﻋﻰ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ.ﮐﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﭼﻮﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ،ﭼﻮﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺧﻮﺍﺏ،ﮐﻪ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ زمان ﻭﻣکان ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻭﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰﻯ ﻧﻴﺴﺖ.ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﮔﺮﺩﺵ ﻭﺟﻮﻟﺎﻥ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﺑﻬﺸﺘﻬﺎﻯ ﭼﻬﺎﺭﮔﺎﻧﻪ ﻭﭼﻬﺎﺭﮔﻮﻧﻪ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ،ﻭ ﺟﻬﻨﻤﻬﺎﻯ ﭼﻬﺎﺭﮔﺎﻧﻪ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﮔﻮﻧﻪ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻴﺎﻥ.ﺩﻭﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ )

069 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻭُﺩّﺕ ﻃﺎﺋفة ﻣﻦ ﺃﻫﻞ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ،ﻟﻮ ﻳﻀﻠّﻮﻧﮑﻢ، و ما ﻳﻀﻠّﻮﻥ ﺍﻟّﺎ ﺃﻧﻔﺴﻬﻢ،و ما ﻳﺸﻌﺮﻭﻥ ﮔﺮﻭﻫﻴﺎﺯ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﮐﻪﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﮐﻨﻨﺪ.ﺩﺭﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺭﻭان ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﻳﻦ إحساس ﺭﺍ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻨﺪ (ﻃﺎﺋﻔﻪ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻳﺎ ﻗﺸﺮﻯ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ،ﻭﺣﺘﻰ ﺳﺎﻟکان ﺑﻮﻟﺎﻳﺘﻬﺎﻯ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺤﻤﺪ،ماﻧﻊ ﮐﺎﺭ ﺳﺎﻟکان ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺬﺍﻫﺐ سُنّی ﻭ ﺷﻴﻌﻪ ﻧﻴﺰ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻭﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﻭﻗﻬﻘﺮﺍﻯ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺭﻭﺡ ﺧﻮﺩﺭﺍ إحساس ﻧﻤﻰ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺻﻔﺎﺕ ﻭﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺎﻟﻔﻌﻞ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ﺍﻏﻠﺐ ﻣﻌﺎﻳﺐ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻴﺎﻥ ﻣﻴﮑﻨﺪ)

070 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻴﺎ ﺃﻫﻞ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ،ﻟﻢ ﺗﮑﻔﺮﻭﻥ ﺑﺂﻳﺎﺕ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﺃﻧﺘﻢ ﺗﺸﻬﺪﻭﻥ؟ ﺃﻯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺴﺘﻴﺪ ( ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﻭﻳﺎ ﺩﺭﻗﺸﺮﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ. ﮐﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺩﻋﻮﺕ ﺑﺮﺍﻯﺴﻠﻮﻙ ﺑﺎ ﻃﺮﻳﻘﺖ برﺗﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ،ﻭﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﺷﻬﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﻭﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻭﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ ﻭ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻨﺪ.ﻭﻳﺎ ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ بِداﻧﻨﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺁﻧﺎﻥ،ﺣﺘﻰ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎﻯ تولّدﺍﺕ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﻭﮐﻨﻮﻧﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ﭼﻮﻥ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﻬﺘﺮﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪ) ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﻣﻨﮑﺮ ﻭﮐﺎﻓﺮ ﺑﺂﻳﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺸﻮﻳﺪ ؟ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﻣﻨﮑﺮ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻥ،ﮐﻪ ﺑﺘﻨﻬﺎﺋﻰ ﻗﺎﻧﻊ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻧﻴﺴﺖ ﻭﺣﺘﻰ زمان ﺣﻴﺎﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ.ﻣﻨﻘﻮﻟﺎﺗﻰ ﺍﺯ ﺑﻴﺎﻧﺎﺕ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ زمان ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﮐﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎ ﻣﺄﻣﻮﺭﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﭼﻮﻥ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻧﻤﻮﺩﻩﺍﻧﺪﮐﻪ ﻣﻘﺎماﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ اولی ﺍﻟﻌﺰﻣﻬﺎﻯ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﮐﻪ ﺁﻳﺖ ﻭ ﺁﻳﺪ ﻭ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻭ ﻋﻠﺎﻣﺘﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭﻣﻨﺠﺮ ﺑﻨﺠﺎﺕ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ) ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺷﻤﺎ ﺷﺎﻫﺪ ﻫﺴﺘﻴﺪ( ﻣﺮﺍﺗﺒﻰ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺩﺍﺭﻳﺪ ولی ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺑﺮﺗﺮ ﺑﺮﺳﻴﺪ ﻣﺴﺘﻌﺪان ﺻﺎﺩﻕ ﺭﺍﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻭ ﺗﺄﻳﻴﺪﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺑﻤﺤﻤﺪ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﺳﻠﻤﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﻰ ﺯﺭﺩﺷﺘﻰ ﭘﺎﺭﺳﺎﻯ ﺻﺎﺩﻕ ﺑﺪﺳﺘﻮﺭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﻴﻚ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺴﻴﺤﻰ ﺩﺭ ﺭﻭﻡ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻧﻤﻮﺩ،ﮐﻪ ﻣﻮﻓﻖ ﻫﻢ ﺷﺪ ﻭﭼﻮﻥ ﻫﻤﺎﻥ زمان ﻣﺤﻤﺪ ﻧﻴﺰ مبعوث ﮔﺮﺩﻳﺪ.ﺑﺎﺯ ﺳﻠﻤﺎﻥ ﻣﺄﻣﻮﺭ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺑﻤﺤﻤﺪ ﺩﺭ ﻣﮑﻪ ﺷﺪ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺣﺘﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻋﻠﺎﻡ ﻋﻤﻮﻣﻰ نبوّت ﺧﻮﺩ ﮐﻨﺪ.ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ،ﻭ ﺑﺎ ﺳﻪ ﻋﻠﺎﻣﺖ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻭﺑﻮﻯ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺷﺪ)

071 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻴﺎ ﺃﻫﻞ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ، ﻟﻢ ﺗﻠﺒﺴﻮﻥ ﺍﻟحقّ ﺑﺎﻟﺒﺎﻃﻞ،ﻭ ﺗﮑﺘﻤﻮﻥ ﺍﻟحقّ ﻭ ﺃﻧﺘﻢ ﺗﻌﻠﻤﻮﻥ؟ ﺃﻯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ( ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺴﺘﻴﺪ.ﻭإسرا ﻭﻣﻌﺮﺍﺝ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﻴﮑﻨﻴﺪ پس ﭼﺮﺍ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻴﺪ حَقّ ﺭﺍ لباس ﺑﺎﻃﻞ ﺑﭙﻮﺷﺎﻧﻨﺪ.ﻭ حَقّ ﺭﺍ ﮐﺘﻤﺎﻥ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ.ﻭ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻋﺎﻟﻤﺎ ﻭ ﻋﺎﻣﺪﺍ ﻣﻴﻨﻤﺎﺋﻴﺪ ( ﺯﻳﺮﺍ ﺣﻘﺎﻳﻖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ، ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ بِعثت ﺑﺠﻬﺎﻥ ﮐﺎﺷﻔﺎﺕ ﺟﺪﻳﺪ ﻭﺗﺠﻠّﻴﺎﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭ ﻋﻬﺪ ألِستی ﻫﻢ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ،ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ.ﮐﻪ ﺑﺎ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎﻯ ﻣﺮﺗﻀﻮﻯ ﻭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺧﻮﺩ، ﮐﻪ ﺃﻧﻮﺍﺭ ﻭﻳﺎ ﻋﺮﺵ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﻧﺪ.ﺑﺎﻳﺪ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﮔﺮﺩﻧﺪ،ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﺗﻤﺎﻡ سوﺍﺑﻖ ﺗﮑﺎﻣﻠﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ﮐﻪ کارمای ﻗﻬﺮﺍﺋﻰ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻧﻴﺰ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ.ﻭﺍﻳﻦ ﻋﻠﻤﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﻭﮐﺸﻴﺸﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ، ﮐﻪ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﻋﺎﻣﻰ ﺑﻰ ﺧﺒﺮ،ﻓﺮﻳﺐ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺭﻧﺪ.ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻭﻫﻤﻴﺸﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻣﻴﮕﻔﺖ،ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﻭ علیّ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﻯ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺖ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﻭﺍﻧﺠﻴﻞ ﻧﻴﺴﺖ.ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﺳﻠﻮﻙ ﻭﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﮐﺎﺷﻔﺎﻥ ﺍﻧﻮﺍﺭ ﻣﺮﺗﻀﻮﻯ ﻭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩﻩﺍﻧﺪ.ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻇﻬﻮﺭ ﮐﺎﺷﻒ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﺤﻤﺪ ﺩﺭ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪ،ﻗﺎﺋﻢ ﺁﺧﺮ ﺍﻟﺰماﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﮐﻪ ﮐﺎﺷﻒ ﻧﻮﺭ ﺗﺠﻠّﻰ رَبّ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻭﺧﻮﺩ صاحب ﺗﺠﺴّﻢ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﻗﺎﺋﻢ رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﻭﻣﻬﺪﻯ ﻫﺎﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻓﺮﺍﻭان ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﻭﺗﺎ ﺃﺑﺪ ﻭﻣﺪﺍﻡ تَقرّب ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭﺻﻔﺎﺗﻰ ﻭ ﺍﺧﻠﺎﻗﻰ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺭﻭﺍﺡ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻴﺸﻮﺩ )

072 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻗﺎﻟﺖ ﻃﺎﺋفة ﻣﻦ ﺃﻫﻞ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ، ﺁﻣﻨﻮﺍ ﺑﺎﻟّﺬﻯ اُنزِل علی ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ ﻭﺟﻪ ﺍﻟﻨﻬﺎﺭ،ﻭ ﺍﮐﻔﺮﻭﺍ ﺁﺧﺮﻩ،ﻟﻌﻠّﻬﻢ ﻳﺮﺟﻌﻮﻥ ﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺍﺯ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﮔﻔﺘﻨﺪ، ﺑﻴﺎﺋﻴﺪ ﺑﺂﻧﭽﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻧﺪ،ﻭ ﺑﺮﺁﻧﻬﺎ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ،ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﺪ (ﮔﺮﻭﻫﻰ ﺍﺯ ﺳﺎﻟکان ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ. ﻫﻢ ﮐﻴﺸﺎﻥ ﻗﺒﻠﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺃﻧﺪﺭﺯ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﺣﺘﻰ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ،ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺗﺎﺯﻩﺍﻯ،ﮐﻪ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ.ﺑﺎ ﻣﻘﺎﻣﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ.ﻭ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺗﺎﺯﻩﺍﻯ ﻧﻴﺴﺖ، ﮐﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ. ﻭﺑﺎﻳﺪ ﺑﺂﻧﭽﻪ ﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺷﺖ. ﻭ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻧﻰ ﻭ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﮔﻔﺘﻨﻰ ﺩﻳﮕﺮ،ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﻭ ﺗﺎﺯﻩﺍﻯ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ) ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺭﻭﺷﻦ ( ﻭ ﻣﺠﺴّﻢ ﻭ محسوس ﻭ ملموس ﺁﺑﮋﮐﺘﻴﻮ) ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ( ﮔﺮﭼﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻤﺴﺘﻌﺪان ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎ،ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩان ﺗﺎﺯﻩ ﻭ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ،ﺑﺂﻧﻬﺎ معرّفی ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ. ﻭ ﺍﻳﻦ ﺃﻧﺪﺭﺯ ﺭﺍ ﺑﺪﻳﮕﺮانﻤﻴﺪﻫﻨﺪ) ﺑﺎﺯ ﺁﻧﺮﺍ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ( ﺷﻬﻮﺩ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ولی ﺷﻬﻮﺩ ﺁﺧﺮ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻗﺎﺋﻢ،ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﺑﺮﺗﺮ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺭﺍ ﻣﻨﮑﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ)ﻳﺎ ﺍﻳﻦﺃﻧﺪﺭﺯ ﺷﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﻨﻨﺪ ( ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﻭ ﺩﺷﻤﻨﻰ ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﻧﻨﻤﺎﻳﻨﺪ. ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺑﻨﺎﻡ ﺧﺪﺍ ﭼﻨﺎﻥ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ، ﻭ ﺗﺼﻮﺭ ثواب ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﭘﻴﺮﻭان ﻋﺎﻣﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ.ﻭﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺷﺨﺼﻰ ﺑﺸﻨﺎﺧﺖ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺭﺍﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻰ ﺍﺳﻤﻰ ﻭ ﺭﺳﻤﻰ،ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺗﻠﻘﻴﻦ ﭘﺪﺭان ﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﺑﺎﻃﻔﺎﻝ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ،ﭼﻴﺰﻯ ﺍﺯ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﺑﺎ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺷﺮﻙ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﻨﺎﻡ ﺧﺪﺍ ﺁﺯﺍﺭ ﻭﮐﺸﺘﺎﺭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ، ﻭﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻣﻰ ﮐﻨﻨﺪ.ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺍﺩﻋﺎﻯ ﺑﻰ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻭ ﮐﺎﺫﺏ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻋلیّ ﻮﺗﺸﻴّﻊ ﮐﻨﻨﺪ)

073 - ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻮ ﻟﺎ ﺗؤﻣﻨﻮﺍ،ﺍﻟّﺎ ﻟﻤﻦ ﺗﺒﻊ ﺩﻳﻨﮑﻢ ، ﻗﻞ انّ ﺍﻟﻬُﺪﻯ هُدی ﺍﻟﻠﻪ،ﺃﻥ یؤﺗﻰ ﺃﺣﺪ، مِثل ما ﺍﻭﺗﻴﺘﻢ،ﺃﻭ ﻳﺤﺎﺟّﻮﮐﻢ ﻋﻨﺪ ﺭﺑّﮑﻢ،ﻗﻞ انّ ﺍﻟﻔﻀﻞ ﺑﻴﺪ ﺍﻟﻠﻪ، ﻳؤﺗﻴﻪ ﻣﻦ یشاء ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺍﺳﻊ عَلیم ولی ﺷﻤﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﮑﺴﺎﻧﻰ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻯ ﺩﺍﺭﻳﺪ،ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺑﺪﻳﻦ ﺷﻤﺎ ﺗﺒﻌﻴّﺖ ﻧﻤﺎﻳﺪ. (ﺑﺂﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻗﺸﺮﻯ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭﻳﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﻤﻰ ﭘﺬﻳﺮﻧﺪ.ﮐﻪ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﻧﻴﺰ،ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺪﺍﻡ ﺑﺨﻠﻖ ﻣﻰ ﻓﺮﺳﺘﺪ.ولی ( ﺃﻯ ﻣﺤﻤﺪ ) ﺑﮕﻮ ﮐﻪ (ﻫﺪﺍ) ﺗﻨﻬﺎ ﻫﺪﺍﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ ( ﮐﻪ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺮﺍﻩ ﺧﺪﺍ،ﻭ ﻫﺪﺍ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺮﺳﺪ. ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﻭﺣﺘﻰ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻫﺮ زمان،ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﻬﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﺳﻔﻴﻬﻰ ﺑﺎﺷﺪ. ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ولی ﺗﺒﻌﻴّﺖ ﻭتَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺑﻮﺳﺎﺋﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ) ﻭ ﺍﮔﺮ مانند ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺷﻤﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﻭ ﻳﺎ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ رَبّ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﻣﺤﺎﺟّﻪ ﻭ بَحث ﮐﻨﻨﺪ.ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮ( ﺃﻯ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﻫﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﺤﻤﺪﻯ ) ﮐﻪ ﻓﻀﻞ ﻭﺩﺍﺩﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺍﺭﺍﺩﻩ ﺍﻭ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺑﻬﺮ ﮐﺴﻰ ﮐﻪ ﻣﺸﻴّﺖ ﮐﻨﺪ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺍﺳﻊ(ﺩﺭ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎ) ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﻭ عَلیم ﻭ ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ ( ﻫﺮﭼﻪ ﻣﻴﮑﻨﺪ ﻳﺎ ﻣﺸﻴﺒّﺖ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﻭ ﻓﻀﻞ ﻭ ﻓﻀﻴﻠﺖ ثروَت ﻭ ﻗﺪﺭﺕ ﻭﺣﺘﻰ علم ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﻴﺴﺖ،ﮐﻪ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﻣﻘﺎﻣﻰ ﻭﻧﻮﻋﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ تولّدﺍﺕ ﺑﺮﺗﺮ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﮔﺮﺩﻧﺪ.ﻭﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺸﺎﻳﺴﺘﮕﺎﻥ ﺻﺎﺩﻕ ﺳﺎﻟﻚ، ﺑﺎ ﺑﺮﺗﺮﻳﻦ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺑﺎ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺣﺴﻴﻨﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺪﻫﺪ. ﻭﺍﻟّﺎ ﻫﺮ ﮐﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺑﺎﻃﻞ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﺷﺮﻙ ﻭ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻳﺒﻰ ﺍﺳﺖ.ﻭﺑﺪﺗﺮ ﮐﻪ ﻓﺮﻳﺐ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺭﻧﺪ. ﻭﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﭘﺮﺳﺘﻴﺪﻩﺍﻧﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭﺑﺎﻭﺭ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ ﻭﺗﻘﻠﻴﺪ ﺩﻳﻨﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ)

074 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻴﺨﺘﺺ ﺑﺮﺣﻤﺘﻪ ﻣﻦ یشاء،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﺫﻭ ﺍﻟﻔﻀﻞ ﺍﻟﻌﻈﻴﻢ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ بهر کس ﮐﻪ ﻣﺸﻴّﺖ ﮐﻨﺪ،ﺭﺣﻤﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺧﺘﺼﺎﺻﺎ ﺑﻮﻯ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﻓﻀﻞ ﻋﻈﻴﻢ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ (ﮐﻪ ﻓﻀﻴﻠﺖ ﻭ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭﻣﻘﺎﻣﻰ ﺭﻭﺡ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﻭﭼﻮﻥ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺤﺪّ ﮐﻔﺎﻳﺖ ﺩﺭ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺑﺎ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ ﺑﺮﺳﺪ،ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻭﺗﻌﺎﻟﻰ ﺭﻭﺣﻰ، ﺭﺣﻤﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻣﻮﺭ ﺭﻭﺣﻰ ﻭﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ،ﻭ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﻫﺎﻯ مادّی ﻭﺑﺸﺮﻯ ﻧﻴﺴﺖ.ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻓﻮﺭﻯ ﻭباعث ﺳﺘﻤﮕﺮﻯ ﺑﻴﺸﺘﺮ،ﭼﻮﻥ ثروَت ﻭ ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﺯﻭﺭﮔﻮﺋﻰ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﺪﻳﮕﺮان.ﻣﺸﻴّﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﻢ زمان ﺑﺎ ﻣﺸﻴّﺖ ﺳﺎﻟﻚ،ﺑﺮﺍﻯ ﺟﺪﻳّﺖ ﻭﺻﺪﺍﻗﺖ ﻭﻫﻤّﺖ ﺍﻭ،ﺩﺭ ﺍﺣﺮﺍﻯ ﻭﻇﺎﻳﻒ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺍﺳﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﻀﺎﻳﻞ ﻋﻈﻴﻤﻰ ﺩﺍﺭﺩ،ﮐﻪ ﺗﺎ ﺃﺑﺪ ﺑﻴﻚ ﺭﻭﺡ ﻣﻮﻓﻖ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﻭﭘﺎﻳﺎﻧﻰ ﺩﺭ ﻋﻈﻤﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﻭ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ پس ﺍﺯ ﺣﺘّﻰ ﺃعلم ﺍﻭ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﻫﺪ،ﻓﻀﻴﻠﺖ ﻭ ﺭﺣﻤﺖ ﻧﻤﻴﺪﻫﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﺳﺘﻤﮑﺎﺭﻯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺸﺎﻳﺴﺘﮕﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﻭﺍﺣﻮﺍﻝ ﻭ ﻋﻘﻠﻬﺎ ﻭ ﺻﻔﺎﺕ ﻭ ﺍﺧﻠﺎﻕ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻬﺮ ﺷﻬﻮﺩﻯ،ﻧﺴﺒﺖ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻭﻣﻘﺎﻡ ﻗﺒﻠﻰ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻋﻈﻴﻢ ﺍﺳﺖ.ﺑﺨﺼﻮﺹ ﻋﻈﻤﺖ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ،ﺑﺮﺗﺮﻳﻦ ﻣﻘﺎﻡ ﻣﻴﺴّﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﮐﻪ بربّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺮﺳﺪ.ﻭ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﺁﻧﺮﺍ ﻣﻴﻴﺎﺑﺪ،ﮐﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺠﻬﺎﻥ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﮔﺮﭼﻪ ﻋﻈﻤﺘﻬﺎﻯ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﺑﺎ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ،ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻋﻈﻴﻢ ﺗﺮ ﻭ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ قیاس ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻋﻘﻠﻰ ﻭﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻨﻮﻉ ﻣﻴﻤﻮﻥ )

075 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻮ ﻣﻦ ﺃﻫل اﻟﮑﺘﺎﺏ ﻣﻦ ﺗﺄﻣﻨﻪ ﺑﻘِﻨﻄﺎﺭ ﻳؤﺩﻩ ﺍﻟﻴﻚ،ﻭﻣﻨﻬﻢ ﻣﻦ ان ﺗﺄﻣﻨﻪ ﺑﺪﻳﻨﺎﺭ ﻟﺎ ﻳؤﺩﻩ ﺍﻟﻴﻚ،ﺍﻟّﺎ ما ﺩﻣﺖ علیه ﻗﺎﺋﻤﺎ،ﺫﻟﻚ ﺑﺄﻧّﻬﻢ ﻗﺎﻟﻮﺍ لیس علینا ﻓﻰ ﺍﻟﺎﻣّﻴّﻴﻦ ﺳﺒﻴﻞ،ﻭ ﻳﻘﻮﻟﻮﻥ علی ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﮑﺬﺏ ﻭ ﻫﻢ ﻳﻌﻠﻤﻮﻥ ﻭ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺴﺘﻨﺪ (ﺍﺯ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﻗﺒﻠﻰ ﻭﺣﺘﻰ ﺩﺭ ﺩﻳﺎﻧﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ) ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻘﻨﻄﺎﺭ ( ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺯﻳﺎﺩ )ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻨﻰ، ﺑﺘﻮ ﺍﺩﺍﻯ ﺁﻥ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ( ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﻯ ﺃﻣﻴﻦ ﻭ ﺍماﻧﺖ ﺩﺍﺭ ﻭﺑﺮﺍﻯ ماﻝ ﺯﻳﺎﺩ ) ﻭ ﺑﺮﺧﻰ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ( ﺳﺎﻟکان ) ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﻳﻨﺎﺭﻯ ﻫﻢ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺍماﻧﺖ ﺑﺪﻫﻰ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻴﮕﺮﺩﺍﻧﻨﺪ. (ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﺩﻝ ﻭ ﺭؤﻳﺎ ﻭﺍﺣﻮﺍﻝ ﺧﻮﺩﺭﺍ،ﺑﺪﺭﺳﺘﻰ ﺑﭙﻴﺮ ﺧﻮﺩ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﻧﻤﻴﺪﻫﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺭﻭﺣﻰ ﮐﺎﻓﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ) ﻭ ﺑﺎﻳﻦ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﮐﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ،ما ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﺭﺳﻰ ﺑﺎﻣّﻴّﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ( ﺑﺎﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﻣّﻰ ﺷﺪﻩ.ﻭﻣﻨﻈﻮﺭ ﻧﻴﺰ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ،ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ﺑﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺩﺳﺘﺮﺳﻰ ﺑﺎﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ، ﺍماﻧﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻋﻰ،ﺑﻮﻯ ﺍﺩﺍ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻨﺪ ﻭﺗﺴﻠﻴﻢ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎﻳﺪ ﭘﻴﺮ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻫﺮ ﻃﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎ ﺑﻮﻯ معرّفی ﻧﻤﺎﻳﺪ) ﻭ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﻰ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﺎﺷﻰ . ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﺗﺶ،ﮐﻪ ﺑﻌﺪﺍ ﺍﻭﺻﻴﺎﻯ ﺍﻭﺭﺍ ﻧﻤﻰ ﭘﺬﻳﺮﻧﺪ، ﻭﻳﺎ ﭼﻮﻥ ﭘﻴﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﮐﻮﺗﺎﻫﻰ ﺩﺭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻭﻇﺎﻳﻒ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﺎ ﺳﺮﺣﺪّ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﻯ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩ.ﻭ ﭘﻴﺮ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩ،ﻭﺩﺭ ﺗﺨﻴّﻞ ﺧﻮﺩ،ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ) ﻭ ﻟﺬﺍ ﺑﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ،ﻭﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ( ﭼﻮﻥ ﻗﺼﺪ ﻟﻘﺎﻯ ﺗﺠﻠّﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﻭﺣﺘﻰ ﺑﺎﻭﺭ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ، ﮐﻪ ﺑﻔﮑﺮ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﭘﻴﺮ مُرَبّی ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﻨﻨﺪ.ﻭﺩﻝ ﺑﺪﻧﻴﺎ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ماﻝ ﻭﺍﻭﻟﺎﺩ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ )

076 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﺒﻠﻰ، ﻣﻦ ﺃﻭﻓﻰ ﺑﻌﻬﺪﻩ ﻭ ﺍﺗّﻘﻰ،ﻓﺎﻥّ ﺍﻟﻠﻪ ﻳحُبّ ﺍﻟﻤﺘّﻘﻴﻦ ﺁﺭﻯ، هرکس ﮐﻪ ﺑﻌﻬﺪ ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻭﻓﺎ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺗﻘﻮﺍ ﻧﻤﺎﻳﺪ،ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺰ ﻣﺘّﻘﻴﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ( ﻭﻓﺎﻯ ﺑﺮﺩ ﺃماﻧﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭﻭﻓﺎ ﺑﻌﻬﺪ ألِست ﻗﺒﻞ ﺍﺯ تولّد ﭘﻴﺸﻴﻦ ﮐﻨﻨﺪ.ﮐﻪ ﺑﺼﺎﺣﺒﺎﻥ ﺗﺠﺴّﻢ ﺃﻧﻮﺍﺭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ تولّد بَعدی ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭﺭﻭﺣﻰ ﺑﺮﺗﺮ ﺑﺮﻭﻧﺪ.ﻭ ﻧﻴﺰ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺧﻮﺩ،ﺑﺎ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻭﺩﺭ ﻏﻴﺎﺏ ﭘﻴﺮ ﭼﻮﻥ ﺣﻀﻮﺭ ﺍﻭ،ﺑﺎﻋﻤﺎﻝ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ ﻭﻣﺘّﻘﻴﺎﻥ،ﺗﻨﻬﺎ ﺳﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺩﺭ ﺗﻘﻴّﻪ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ،ﻭﺑﺮﺍﻯ ﺗﻘﻮﻳﺖ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﻭﺣﻰ ﻭترس ﺍﺯ ﺧﺪﺍ،ﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺭﺳﺖ ﻭﻇﺎﻳﻒ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ هرکس ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺎ ﺃﻧﺪﮐﻰ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻭ ﺧﻴﺮﺍﺕ ﻣﺘّﻘﻰ ﻣﻴﺪﺍﻧﺪ.ولی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺘّﻘﻴﺎﻧﻰ ﺭﺍ ﻣﻴﺸﻨﺎﺳﺪ ﻭﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ،ﮐﻪ ﺭﺣﻤﺖ ﻭ ﻓﻀﺎﻳﻞ ﻋﻈﻴﻢ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﻭ ﺍﺧﻠﺎﻗﻰ ﻭ ﺻﻔﺎﺗﻰ ﺭﺍﺷایسته ﺑﺎﺷﺪ. ﻭﻫﻴﭻ ﮐس ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﻣؤﻣﻦ ﺑﺪﻧﻴﺎ ﻧﻤﻴﺁﻳﺪ.ﺣﻔﻆ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭتَوسّل ﺩﺍﺋﻢ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺑﺎ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ،ﻭﺗﺮﻙ ما سوﺍ ﺍﻟﻠﻪ،ﺑﺮﺍﻯ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻬﺪﻑ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﻳﺶﺩﺭﺷﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﺍﺳﺖ.ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ،ﺗﻨﻬﺎ ﺳﺎﻟکان ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺮ زمان،ﻭﺩﺭ ﻫﺮ ﺩﻳﻦ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﻧﻪ ﭘﻴﺮﻭان ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺭﺳﻤﻰ ﻭﺍﺳﻤﻰ ﻭﻣﺬﺍﻫﺐ ﻣﺘﻀﺎﺩ،ﮐﻪ ﺩﺭﻫﺮ ﺩﻳﻨﻰ ﻫﺴﺖ.ﻣﺤﺒّﺖ ﺧﺪﺍ،ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻤﺤﺒّﺖ ﺳﺎﻟﻚ بولی ﺧﻮﺩ ﻭﺭﺍﻩﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﻳﺶ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﻧﻪ ﻣﺤﺒّﺖ ﺯﺑﺎﻧﻰ،ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺩﺍﻯ ﺍماﻧﺖﺍﻟﻬﻰ ﻭﻋﻬﺪ ألِست)

077 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- إﻥّ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻳﺸﺘﺮﻭﻥ ﺑﻌﻬﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺃﻳﻤﺎﻧﻬﻢ،ثمنا ﻗﻠﻴﻠﺎ،ﺃﻭﻟﺌﻚ ﻟﺎ ﺧِﻠﺎﻕ ﻟﻬﻢ ﻓﻰ الآخرة،ﻭ ﻟﺎ ﻳﮑﻠّﻤﻬﻢ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﻟﺎ ﻳﻨﻈﺮ ﺍﻟﻴﻬﻢ ﻳﻮﻡ القیامة،ﻭﻟﺎ ﻳﺰﮐّﻴﻬﻢ ﻭ ﻟﻬﻢ ﻋﺬﺍﺏ ﺃﻟﻴﻢ ﺁﻧﺎﻧﮑﻪ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺭﺯان ﻣﻴﻔﺮﻭﺷﻨﺪ( ﻋﻬﺪ ألِست ﻭ ﻧﻴﺰ ﭘﻴﻤﺎﻥﺑﺎولی ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﮐﻢ ﻣﻴﮕﻴﺮﻧﺪ ﻭ ﺍﻫﻤﻴّﺘﻰ ﻧﻤﻴﺪﻫﻨﺪ.ﻭﺍماﻧﺖ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺪﺭﺳﺘﻰ ﺍﺩﺍ ﻭﻭﻓﺎﺩﺍﺭﻯ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ) بِداﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻬﺮﻩﺍﻯ ﺍﺯ ﺁﺧﺮﺕ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ ( ﺳﺎﻟکان ﺑﺸﻬﻮﺩ ﺁﺧﺮ ﺷﺮﻁ ﻧﺠﺎﺕ ﺭﺍ، ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭ ﺳﺎﻟکان ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺑﻘﺎﺋﻢ ﻭ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺧﻮﺩ ﻭﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﻘﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ،ﮐﻪ ﭘﻴﺮﻭﻯﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻓﺎﺳﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﻭﺁﺧﻮﻧﺪ ﭘﺮﺳﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺁﻧﺮﺍ إبلیس ﭘﺮﺳﺘﻰ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﺧﻮﺩ،پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺩﺭ ﻣﺤﺸﺮ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﻬﺮﻩﺍﻯ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺷﺮﻙ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻭ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﺗﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺑﻄﻮﺭﻳﮑﻪ ﺑﻰ ﺩﻳﻨﺎﻥ ﻭﺿﻊ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺑﺪ ﺩﻳﻨﺎﻥﺪﺍﺭﻧﺪ. ﻭﻋﺬﺍﺏ ﺃﻟﻴﻢ ﻭﺩﺭﺩﻧﺎﻙ ﺯﻧﺪﮔﻴﻬﺎﻯ ﻧﺴﺦ ﺑﺪﺗﺮ ﻭﻳﺎ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﻭﺣﺘﻰ ﻓﺴﺦ ﮔﻴﺎﻫﻰ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﺗﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻭﺣﺘﻰ ﺻﺪ ﺑﺎﺭﻩ،ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻭﻫﻤﻴﻦ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ.ﻭﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﮐﻤﺎل ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺻﺤﺒﺖ ﻭﮐﻠﺎﻣﻰ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻭﻣﺭﺩ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﻭ ﭘﺎﮐﻰ ﻭ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩﻯ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ( ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺴﺎﻟکان ،ﺩﺭ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻧﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺻﺤﺒﺖ ﺩﺍﺭﺩ. ﻭﻋﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎﻯ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﭼﻬﺎﺭﮔﺎﻧﻪ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﮔﻮﻧﻪ.ﻭ ﻧﻴﺰ ﻣﺄﻣﻮﺭﻳّﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺁﻧﻬﺎ،ﺑﺮﺍﻯ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﭼﻮﻥﻤﻮﺳﻰ ﮐﻠﻴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﺗﺮ ﻧﻴﺰ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ.ﻭﺗﺰﮐﻴﻪ،ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺎﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﭘﻨﺠﻢ ﺩﺭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻭﻣﻮﻟﺎ علیّ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ بربّ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ ﻣﺸﻴّﺘﻰ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭﻗﺎﺋﻢ رَبّ ﺍالنوع بشری ﺳﺎﻟﻚ ﺭﺍ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﻭﺑﺪﻭﻥ اﻳﻦ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ،ﻫﻴﭻ ﺭﻭﺣﻰ ﺍﺯ ﻃﻠﺴﻢ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻭﺧﻄﺮ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺣﻘﻴﺮﺗﺮ ﻭ ﺟﻬﺎﻥ مادّی ﻧﺠﺎﺗﻰ ﻧﺪﺍﺭﺩ) ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ،ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻭ ﻧﻈﺮ الهی ﻠﻄﻒ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ.ﻭﻣﻬﻠﺖ ﻭ ﻓﺮﺻﺖ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ،ﻣﮕﺮ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ کارماهای ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ﺩﺭﺩﻧﺎﻙ ﺟﻬﻨﻤﻰ ﺟﻬﺎﻧﻮﻡ ﺟﻬﺎﻥ )

078 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻮ انّ ﻣﻨﻬﻢ ﻟﻔﺮﻳﻘﺎ ﻳﻠﻮﻭﻥ ﺃﻟﺴﻨﺘﻬﻢ ﺑﺎﻟﮑﺘﺎﺏ،ﻟﺘﺤﺴﺒﻮﻩ ﻣﻦ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ،و ما ﻫﻮ ﻣﻦ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ، ﻭ ﻳﻘﻮﻟﻮﻥ ﻫﻮ ﻣﻦ ﻋﻨﺪ ﺍﻟﻠﻪ،و ما ﻫﻮ ﻣﻦ ﻋﻨﺪ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﻳﻘﻮﻟﻮﻥ علی ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﮑﺬﺏ، ﻭ ﻫﻢ ﻳﻌﻠﻤﻮﻥ ﻭ ﮔﺮﻭﻫﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ( ﻓﺮﻳﻖ ﻭ ﻓﺮﻗﻪ ﻭ ﻣﺬﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ ﺗﻔﺮﻗﻪ ﺟﻮﻯ حَواس،عکس ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﺟﻤﻊ حَواس،ﺑﺮﺍﻯ ﺟﻢ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻳﺎﻓﺘﻦ.ﭼﻪ ﺍﺯ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﻏﻴﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺍﮔﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻭﻳﺎ ﻣﺪﻋﻴﺎﻥ ﮐﺎﺫﺏ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻰ ﺑﻬﺮ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪﮐﻪﺁﺧﻮﻧﺪ ﭘﺮﺳﺘﻰ ﺭﺍ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ) ﺯﺑﺎﻥ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭﮐﺘﺎﺏ ﻣﻰ ﭘﻴﭽﻨﺪ( ﮐﻪ ﺩﺭ قِراءت ﮐﺘﺎﺏ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ ﻏﻠﻴﻆ ﺍﺩﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺻﻮﺍﺕ ﻭﺣﺮﻭﻑ.ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺘﺎﺏ، ﻭﻇﻴﻔﻪ ﻣﮑﺘﻮﺏ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺍﺩﺍﻯ ﻭﻇﺎﻳﻒ ﺁﻥ. ﻭلی ﺘﻔﺴﻴﺮ ﺑﺎﻃﻞ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ ﻭﺑﻨﻔﻊ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺩﺭﻣﻴﺂﻭﺭﻧﺪ) ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﻭﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺴﺖ ( ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺩﻳﻨﻰ ﻭ ﺭﻭﺷﻬﺎﻯ ﻋﺒﺎﺩﺕ ) ﻭ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ،ولی ﺍﺯ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ( ﻭﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ رسوﻟﺎﻥ ﻭﺍﻭﻟﻴﺎ ) ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ) ﻭ ﻟﺬﺍ ﻣﺘﻌﻤّﺪﺍ ﺑﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﺴﺒﺖ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ. ( ﭼﻮﻥ ﺟﻌﻞ حَدیث ﻭ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻏﻠﻂ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ أحادیث ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻭﻳﺎ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ،ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻳﺒﻰ ﺑﺨﻴﺎﻝ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﻳﺒﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ)

079 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻤﺎ ﮐﺎﻥ ﻟﺒﺸﺮ ﺃﻥ ﻳؤﺗﻴﻪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ ﻭ ﺍﻟﺤُﮑﻢ ﻭ ﺍﻟﻨﺒﻮّة،ثُمّ ﻳﻘﻮﻝ ﻟﻠناس، ﮐﻮﻧﻮﺍ ﻋﺒﺎﺩ ﺍﻟﻰّ ﻣِﻦ ﺩﻭﻥ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﻟﮑﻦ ﮐﻮﻧﻮﺍ ﺭﺑّﺎﻧﻴّﻴﻦ، ﺑﻤﺎ ﮐﻨﺘﻢ ﺗﻌﻠﻤﻮﻥ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ ﻭ ﺑﻤﺎ ﮐﻨﺘﻢ ﺗﺪرسوﻥ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺸﺮﻯ( ﻏﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ) ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻧﻴﺴﺖ،ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻮﻯ ﮐﺘﺎﺏ ( ﻗﺮﺁﻥ ﻭﻭﻇﻴﻔﻪ ﻣﮑﺘﻮﺏ ﻭﻣﻘﺮﺭ،ﻭﻣﺄﻣﻮﺭﻳّﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻭصاحب ﻃﺮﻳﻘﺘﻰ) ﺑﺪﻫﺪ ﻭ ﻳﺎ ﺍﺣﮑﺎﻡ ( حَقّ ﺻﺪﻭﺭ ﺍﺣﮑﺎﻡ،ﻭ ﺗﺤﮑّﻢ ﻭﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻰ ﻭﺭﺍﻫﻨﻤﺎﺋﻰ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻟﻬﻰ) ﻭ نبوّت ﺑﺪﻫﺪ.( ﮐﻪ ﻗﺪﺭﺕ تنبّوء ﻭﻧﺒﺄ ﻭ ﺧﺒﺮ ﻭﺍﻟﻬﺎﻡ ﮔﻴﺮﻯ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.ﻣﮕﺮ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻣّﻰﺷﺪﻩ ﻭﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺷﺪ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ( ﺑﻨﺎحَقّ ) ﺑﻤﺮﺩﻡ ﺑﮕﻮﻳﺪ،ﮐﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻴﺪ،ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ(ﻭ ﻏﻴﺮ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺳﺘﻨﺪ.ﺑﻨﺪﮔﻰ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺩﻳﻨﻰ ﮐﻪ ﺧﺎﺹ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ،ﻭﻧﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻭ ﺑﻬﺮ ﺩﻳﻨﻰ،ﮐﻪ ﻣﺄﻣﻮﺭﻳّﺖﺍﻟﻬﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ولی ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ) ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﻣﻄﻴﻊ، ﺭﺑّﺎﺑﻨﻴﻦ ﻭ ﺧﺪﺍﺟﻮ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ(ﻭﺗﺮﺑﻴﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻴﺎﺑﻴﺪ)ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﻮﺩ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪﺍﻳﺪ ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ کُتِبَ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﻭ ﻗﺮﺁﻥ، ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺭ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﻣﻘﺮﺭ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺧﻮﺩ،ﮐﻪ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ) ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﺩﺭس ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻳﺪ ( ﺗﻌﻠﻴﻢ ﭘﻴﺮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻳﺪ ﻭﻣﺘﻌﻬّﺪ ﺁﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﻳﺪ )

080 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻮﻟﺎ ﻳﺄﻣﺮﮐﻢ ﺃﻥ ﺗﺘّﺨﺬﻭﺍ الملائکة ﻭ ﺍﻟﻨﺒﻴّﻴﻦ ﺃﺭﺑﺎﺑﺎ،ﻳﺄﻣﺮﮐﻢ ﺑﺎﻟﮑﻔﺮ،ﺑﻌﺪ ﺍﺫ ﺃﻧﺘﻢ ﻣﺴﻠﻤﻮﻥ ﻭ ﻧﺒﺎﻳﺪ ( ﻧﺎﺷﺎﻳﺴﺘﮕﺎﻥ ﺭﻭﺣﺎﻧﻰ ﻧﻤﺎ ) ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺑﭙﺮﺳﺘﺶ ﻣﻠﺎﺋﻚ ﻭ ﺃﻧﺒﻴﺎ ﺑﺪﻫﻨﺪ،ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺃﺭﺑﺎﺏ ﺧﻮﺩ بِداﻧﻴﺪ( ﺍﺩﻳﺎﻥ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﮐﻪﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﺳﺘﺎﺭﮔﺎﻥ ﻭ ﻳﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮان ﺩﺭﮔﺬﺷﺘﻪ،ﻭﺣﺘﻰ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ،ﭘﺮﺳﺘﺶ ﻭﻭﺳﻴﻠﻪ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻫﻨﺪ.ﻭﺣﺘﻰ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﺪﺍ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺗﺄﻟﻪ ﻭتَوسّل ﻫﺴﺘﻨﺪ) ﮐﻪﺁﻧﺎﻥ ﺑﺸﻤﺎ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﮐﻔﺮ ﻭﺷﺮﻙ ﻭﺭﺯﻯ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ،ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺩﺭﺗﺴﻠﻴﻢ ﺷﺪﻩﺍﻳﺪ. (ﺧﻄﺎﺏ ﺑﺴﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﻋﺘﻨﺎﺋﻰ ﺑﺪﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺩﻳﻨﻰ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺒﻠﻰ ﺧﻮﺩ ﻧﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﺩﺭﺳﺖ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺑﺎﺯ ﻧﺎﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻄﺎﻯ ﺍﺗّﻔﺎﻗﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭﺳﺖ ﻭ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ )

081 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻮ ﺍﺫ ﺃﺧﺬ ﺍﻟﻠﻪ میثاق ﺍﻟﻨﺒﻴّﻴﻦ،ﻟﻤﺎ ﺁﺗﻴﺘﮑﻢ ﻣﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﻭ ﺣﮑمة ،ثُمّ جاءکُم رسوﻝ ﻣﺼﺪِّﻕ ﻟﻤﺎ ﻣﻌﮑﻢ،ﻟﺘؤﻣﻨّﻦ ﺑﻪ ﻭ ﻟﺘﻨﺼﺮﻧّﻪ،ﻗﺎﻝ ﺃﻗﺮﺭﺗﻢ،ﻭ ﺃﺧﺬﺗﻢ علی ﺫلَکُم ﺍﺻﺮﻯ، ﻗﺎﻟﻮﺍ ﺃﻗﺮﺭﻧﺎ،ﻗﺎﻝ ﻓﺎﺷﻬﺪﻭﺍ ﻭ ﺃﻧﺎ ﻣﻌﮑﻢ ﻣﻦ ﺍﻟﺸﺎﻫﺪﻳﻦ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ میثاق ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺃﻧﺒﻴﺎ ﮔﺮﻓﺖ( ﺑﻘﺒﻠﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮان ﻭ ﺑﻌﺪﺍ ﻣﺤﻤﺪ،ﻭ سپس ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ،ﮐﻪ ﻫﺮﻳﻚ نَبیّ ﻭﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ) ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﮐﺘﺎﺏ (ﻭﻇﻴﻔﻪ ﻭﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺗﺎﺯﻩ ) ﻭ ﺣﮑﻤﺖ ﺑﺸﻤﺎ ﺭﺳﻴﺪ (ﮐﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻰ ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺭﺍ ﻳﺎﻓﺘﻴﺪ) ﻭ سپس رسوﻟﻰ ﺭﺳﻴﺪ ( ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺗﺎﺯﻩ ﺑﺮﺗﺮ ﻭﺯﻧﺪﻩ،ﺑﺨﺼﻮﺹ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺑﺴﺎﻟﻚ ﻃﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺳﻴﺪ) ﻭ ﺑﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﺩﺍﺭﻳﺪ،ﻣﻮﺭﺩ ﺗﺼﺪﻳﻖ ﺍﺳﺖ.ﺗﺎ ﺑﺂﻥ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﺪ( ﺍﮐﺘﻔﺎ ﺑﺎﻧﺒﻴﺎ ﻭﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﻭﻓﺎﺕ ﮐﺮﺩﻩ،ﮐﻪ سوﺩﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻭﺳﻴﻠﻪﺍﻯ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ) ﻭ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻭﺭﺍ ﻧﺼﺮﺕ ﻭﻳﺎﺭﻯ ﺑﺪﻫﻴﺪ ( ﻭﻧﺼﺮﺕ ﻭ ﮐﻤﻚ ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ،ﮐﻪ ﺍﺭﺳﺎﻟﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺖ.ﻭﺗﻨﻬﺎ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﻣﺤﻤﺪ ﻧﻴﺴﺖ،ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﺣﻴﺎﺕ ﺍﻭ،ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎﻭﻟﻴﺎﻯ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﺍﻭ تَوسّل ﻭ ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻗﺒﻠﺎ ﭘﻴﺮﻭان ﺍﺩﻳﺎﻥ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻭ ﺩﺭ تولّدﺍﺕ ﻗﺒﻠﻰ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻣﻴﮑﺮﺩﻧﺪ.ﺗﺎ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺼﺮﺕ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﺯﻯ ﻭﻧﺠﺎﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ ) ﺁﻧﮕﺎﻩ رسوﻝ ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺖ ( ﻭ ولیّﺍﻟﻬﻰ ﺍﺭﺳﺎﻟﻰ ﺑﺨﻠﻖ ﻭمعرّفی ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺴﺎﻟﻚ ) ﺁﻳﺎ ﺍﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪان ﺩﺍﺭﻳﺪ ؟ (ﺩﺍﻭﻃﻠﺒﺎﻧﻪ ﻭ ﺑﺎ ﻓﻬﻢ ﻭ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻭﻣﻌﺮﻓﺖ،ﻭﺩﺭ ﺍﻗﺮﺍﺭ قُرّه ﮔﻴﺮﻯ ﺩﺭتَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ) ﻭ ﺍﺻﺮ ﻭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﮔﺮﻓﺘﻴﺪ؟ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺁﺭﻯ ﺍﻗﺮﺍﺭ ﻣﻴﮑﻨﻴﻢ ( ﻭ قُرّه ﮔﻴﺮﻯ ﻣﻴﻨﻤﺎﺋﻴﻢ.ﮐﻪ ﺃﻧﺒﻴﺎ ﻧﻴﺰ ﭼﻨﻴﻦ ﺗﻌﻬّﺪﻯ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﻨﺒﻮﺕ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ.ﻭﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ( ﻭ رسوﻝ ﻭ ﭘﻴﺮﺍﻟﻬﻰ ﺳﺎﻟﻚ ) ﮔﻔﺖ پس ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺰ ﺷﺎﻫﺪ ﻭﮔﻮﺍﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ( ﺑﺪﻧﺒﺎﻝ ﮐﺴﺐ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﺷﻴﺪ، ﻭ ﭼﻮﻥ ﺑﮑﻤﺎﻝ ﺳﻴﺪﻳﺪ،ﺷﺎﻫﺪ ﻭﻧﺎﻇﺮ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺷﻴﺪ.ﻭ ﻳﻌﻨﻰ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﮔﻮﺍﻩ علیه ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﺎﺷﻴﺪ،ﮐﻪ ﺑﻰ ﻭﻓﺎﺋﻰ ﻧﮑﻨﻴﺪ) ﻭ ﻣﻦ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺷﺎﻫﺪان ﻫﺴﺘﻢ ( ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺎﻇﺮ ﺳﺎﻟکان ﺍﺳﺖ، ﻭ ﻧﻴﺰ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﺳﺎﻟکان ،ﻭﻧﻪ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﺩﺭﮔﺬﺷﺘﻪ.ﻭ ﭘﻴﺮ ﻧﻴﺰ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ،ﮐﻪ ﻣﻦ ﻧﻴﺰ ﻧﺎﻇﺮ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻭﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ)

082 آل ﻋﻤﺮان -ﻔﻤَﻦ ﺗﻮﻟّﻰ ﺑﻌﺪ ﺫﻟﻚ، ﻓﺎؤﻟﺌﻚ ﻫﻢ ﺍﻟﻔﺎﺳﻘﻮﻥ پس هرکس پس ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﻯ ﺑﮕﺮﺩﺍﻧﺪ ( ﻧﭙﺬﻳﺮﻓﺘﻦ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺨﺼﻮﺹ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ معرّفی ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺴﺎﻟﻚ،ﻭ ﻋﺪﻡ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻭ تَوسّل ﻧﻨﻤﻮﺩﻥ ﻋﺒﺎﺩﻯ،ﻭ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻦ ﻣﺪﺍﻭﻡ ﭘﻴﺮ ﺩﺭ ﺗﺨﻴّﻞ ﺧﻮﺩ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺁﻧﺎﻥ ( ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ) ﺍﺯ ﻓﺎﺳﻘﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.( ﺍﺯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺑﺠﺎﻯ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺡ، ﺑﭙﺶ ﺭﻭﻯ ﻭ ﻓﺴﻖ ﻭﭘﺴﻚ ﺭﻓﺘﻦ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﻭﺣﻴﻮﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪﺭﻓﺖ.ﮐﻪ ﺑﻰ ﺩﻳﻨﻰ ﺑﻬﺘﺮﺍﺯ ﺑﺪﺩﻳﻨﻰ ﺍﺳﺖ.ﺑﺨﺼﻮﺹ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ.ولی ﺁﺧﻮﻧﺪ ﭘﺮﺳﺘﻰ ﻭإبلیس ﻭ نَفس ﭘﺮﺳﺘﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻭﺍﺩﻋﺎﻯ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻰ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ. مُشرِک ﺗﺮ ﻭ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﺗﺮ ﺩﺭ ﺁﻳﻨﺪﻩ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ.ﮐﻪ ﺑﻨﺴﺦ ﺑﺪﺗﺮ ﺑﺸﺮﻯ ﻳﺎ ﻣﺴخ ﺤﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭﻳﺎ ﺑﺪﺗﺮ ﺑﻔﺴﺦ ﮔﻴﺎﻫﻰ ﻭﺭﺳﺦ ﺟﻤﺎﺩﻯ ﻭﻭﺳﺦ ﺗﺤﺖ ﺟﻤﺎﺩﻯ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺭﻓﺖ.ﻋﻘﺐ ﺭﻭﻯ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﻭﺣﻰ،ﻫﻤﺎﻥ ﻋﻘﺎﺏ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﻋﻘﺒﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﻭﻏﻀﺐ ﻭﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ)

083 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﺃﻓﻐﻴﺮ ﺩﻳﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﻳﺒﻐﻮﻥ؟ﻭ ﻟﻪ ﺃﺳﻠﻢ ﻣﻦ ﻓﻰ ﺍﻟﺴﻤﺎﻭﺍﺕ ﻭ ﺍﻟﺄﺭﺽ ﻃﻮﻋﺎ ﻭﮐُﺮﻫﺎ،ﻭ ﺍﻟﻴﻪ ﻳﺮﺟﻌﻮﻥ ﺁﻳﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ؟(ﮐﻪ ﺑﻘﺼﺪ ﺍﻭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺮﻭﻧﺪ.ولی بعکس ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺩﻭﺭ ﺗﺮ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ.ﻭﺳﺮ ﺍﺯ ﺗﺮﮐﺴﺘﺎﻥ ﺩﺭﻣﻴﺂﻭﺭﻧﺪ.ﮔﺮﭼﻪ سوﻯ ﮐﻌﺒﻪ ﻫﻢ ﺑﺮﻭﻧﺪ) ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻧﻬﺎ ﻭﺯﻣﻴﻦ ﻫﺴﺖ ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺍﻭ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ. ﭼﻪ ﺩﺍﻭﻃﻠﺒﺎﻧﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ( ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺍﺭﺍﺩﻯ) ﻭ ﻳﺎ ﺑﺎ ﺍﮐﺮﺍﻩ ﻭﺟﺒﺮ ﺩﺭﺗﺴﻠﻴﻢ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ (ﺯﻳﺮﺍ ﺩﺭ ﻗﺒﻀﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻃﻠﺴﻤﻬﺎﻯ ﮊﻧﺘﻴﮑﻰ ﻭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﻭﻟﺬﺍ ﺑﺘﮑﺎﻣﻞ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﺧﻮﺩ إدامه ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ﻭﻳﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﺭﻭﺯﻯ ﺑﺮﺳﺮ ﻋﻘﻞ ﻣﻰ ﺁﻳﻨﺪ،ﻭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ.ﻭﻟﻮپس ﺍﺯ کارماهای ﻣﮑﺮﺭ) ﻭ ﺑﺎﻟﺄﺧﺮﻩ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﺑﻨﺰﺩ ﺍﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ ( ﭼﻪ ﺍﺯ ﻟﺤﺎﻅ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻰ،ﻭ ﭼﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﺮﺍﻯ ﭘﺎﺩﺍﺷﻬﺎﻯ ﺗﮑﺎﻣﻠﻰ ﺭﻭﺡ،ﻭ ﻳﺎ ﻣﺠﺎﺯﺍﺗﻬﺎﻯ ﺩﺭﺩﻧﺎﻙ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ.ﻭﺍﻳﻦ ﻳﻚ ﺍﺳﺘﺪﻟﺎﻝ ﻋﻘﻠﻰ ﺍﺳﺖ. ﺯﻳﺮﺍ ﻫﻤﮕﻰ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﻭﻣﺬﺍﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ، ﺑﺎ ﺗﻌﺼّﺒﺎﺕ ﮐﻮﺭﮐﻮﺭﺍﻧﻪ، ﺩﻡ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻣﻴﺰﻧﻨﺪ ولی ﺑﺠﺎﻯ ﻣﺤﺒّﺖ ﺧﺪﺍ،ﺍﺯ ﻃﺮﻳﻖ ﻣﺤﺒّﺖ ﻭﻭﻓﺎﺩﺍﺭﻯ ﻭﻓﺪﺍﮐﺎﺭﻯﻮﺳﻴﻠﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﻭمعرّفی ﺷﺪﻩﺍﻭ، ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﻣﺤﺒّﺖ ﺧﺪﺍﻯﻮﻧﺪﺭﺍ ﺑﺨﻮﺩ ﺟﻠﺐ ﮐﻨﻨﺪ ﺑﻘﻮﻝ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺃﺣﺒّﻬﻢ ﻭﻳﺤﺒّﻮﻧﻰ ﻳﺎ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ،ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﻭﻳﺎ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ ) ﮔﻔﺘﻨﻰ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﻭ ﺗﺎﺯﻩﺍﻯ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ)

084 آل عمران - ﻘﻞ ﺁﻣﻨّﺎ ﺑﺎﻟﻠﻪ ﻭ ما اُنزِل علینا ،و ما اُنزِل علی ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻭ ﺍﺳﻤﺎﻋﻴﻞ ﻭ ﺍﺳﺤﺎﻕ ﻭ ﻳﻌﻘﻮﺏ ﻭ ﺍﻟﺄﺳﺒﺎﻁ،و ما ﺍﻭﺗﻰ ﻣﻮﺳﻰ ﻭ ﻋﻴﺴﻰ ﻭ ﺍﻟﻨﺒﻴّﻴﻮﻥ ﻣﻦ ﺭﺑّﻬﻢ،ﻟﺎ نُفرّق ﺑﻴﻦ ﺃﺣﺪ ﻣﻨﻬﻢ،ﻭ ﻧﺤﻦ ﻟﻪ ﻣﺴﻠﻤﻮﻥ ﺑﮕﻮ ( ﺃﻯ ﺳﺎﻟکان ﺑﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪ ﺩﺭ ﻫﺮ زمانﻮپس ﺍﺯ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩ ) ﮐﻪ ما ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﺨﺪﺍ ﺩﺍﺭﻳﻢ،ﻭ ﺑﺂﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﺮما ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ( ﺑﺮﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ولی الهی ما ﺳﺎﻟکان ،ﻭﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺳﺎﻟﻚ.ﻭﺣﺘﻰ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻭ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ،ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺎﺯﻝ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﺑﺨﺼﻮﺹ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺳﺎﻟﻚ،ﻭ ﻳﺎ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﺂﻧﭽﻪ ﺑﺮ ﺍﺑﺮﺍﻫیم ﻭ ﺍﺳﻤﺎﻋﻴﻞ ﻭ ﺍﺳحقّ الیقین ﻭ ﻳﻌﻘﻮﺏ ﻭ ﺍﺳﺒﺎﻁ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ (ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭلی ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺗﻌﺼّﺐ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ. ﺑﺎﺯ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺗﺎﺭﻳﺨﻰ،ﻭ ﻫﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﻫﺮ ﺑﺮﻫﻤﻦ،ﻭﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ،ﺑﺨﺼﻮﺹ ﭘﻴﺮﮐﺎﻣﻞ ﺣﺴﻴﻨﻰ ﺯﻧﺪﻩ.ﻭ ﺍﺳﻤﺎﻋﻴﻞ ﺑﺎﺯ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ،ﺩﺍﺭﺍﻯ أسماء ﺍﻳﻞ ﻭ ﺍﻳﻠﻴﺎ ﻭﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ.ﻭ ﺍﺳحقّ الیقین ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺑﺎﺯ ﻫﺮکاملی الهی ﮐﻪﺗﻤﺎﻡ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻟﮕﺪ ماﻝ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻭﺗﺮﻙ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻳﻌﻘﻮﺏ ﺑﺎﺯ ﺗﻌﻘﻴﺐ ﮐﻨﻨﺪﻩﻭﺳﺎﻟﻚ ﮐﻪ ﺑﮑﻤﺎﻝ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺳﻴﺪ.ﻭ ﺍﺳﺒﺎﻁ،ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﻓﺮﻗﻪﻫﺎﻯﺴﻠﻮﮐﻰ ﮐﻠﻴﻤﻴﺎﻥ،ﺑﻠﮑﻪ ﺳﺎﻟکان ﺁﻧﻬﺎ ﻭﻧﻴﺰ ﺳﺎﻟکان ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﮐﻪ ﺩﺭ سَبت ﻭ سُبات ﻭ ﻋﺰﻟﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺍﻟﻮﻫﻴّﺖ ﺗﺎﺭﻳﺨﻰ ﺃﻧﺒﻴﺎ،ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺑﺨﺼﻮﺹ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺁﻧﺎﻥ.ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻗﺒﻠﺎ ﺩﺭ تولّدﺍﺕ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺩﺍﺷﺘﻪ.ﻭﺑﺎﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺧﻮﺩ ﺗﺠﺪﻳﺪ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ) ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺮ ﻣﻮﺳﻰ ﻭ ﻋﻴسی ﻮ ﺩﻳﮕﺮ ﺃﻧﺒﻴﺎ ﮐﻪ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺭﺳﻴﺪﻩ ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﮐﺘﺎﺏ ﭼﻮﻥ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﻭ ﺍﻧﺠﻴﻞ،ﮐﻪ ﺩﻳﮕﺮان ﺟﻤﻊ ﺁﻭﺭﻯ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ.ﭼﻮﻥ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺘﺎﺑﻰ ﮐﻪ ﺑﺄﻧﺒﻴﺎ ﻧﺴﺒﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ.ولی ﻣﻨﻈﻮﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﻭﻣﺄﻣﻮﺭﻳّﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺁﻧﺎﻥ،ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺳﺎﻟکان ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ،ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ولی ﺑﺎﺯ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺃﻧﺒﻴﺎ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﮐﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺑنی اﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺟﻬﺎﻥ ﻓﺮﺍﻭان ﺃﻧﺒﻴﺎ،ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺳﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺘﻬﺎﻯ اولی ﺍﻟﻌﺰﻣﻬﺎ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺍﻧﺪ.ولی ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺣﮑﺎﻡ ﻭ ﺭﻭﺷﻬﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮ ﺃﻧﺒﻴﺎ ﻭﺍﻭﻟﻴﺎ ﻧﻴﺴﺖ،ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﺎﻳﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍﺭﻋﺎﻳﺖﮐﻨﺪ.ﻣﮕﺮ ﺁﻧﭽﻪﻣﺤﻤﺪ ﺯﻧﺪﻩ ﺧﻮﺩ، ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺣﺴﻴﻨﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺑﺪﻫﺪ.ﻭرَبّ ﻫﺮ ﻳﻚ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ،ﮐﻪ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﻭﺗﺠﻠّﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺴّﺮ ﺁﻧﻬﺎﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺑﻮﺩﻩ، ﮔﺮﭼﻪ ﺍﻟﻠﻪ رَبّ ﺍﻟﺄﺭﺑﺎﺏ ﺍﺳﺖ. ﻭﮐﺎﻣﻠﺎﻥ الهی ﺰﻧﺪﻩ رَب ّمُرَبّی ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ،ﻭﻣﻘﺎﻣﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﺗﺎ ﺑﻌﺪﺍ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺭﺑﻮﺑﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺑﺮﺗﺮﺑﺮﺳﻨﺪ)ﮐﻪ ﺑﻴﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﻓﺮﻗﻰ ﻗﺎﺋﻞ ﻧﻴﺴﺘﻴﻢ(ﮔﺮﭼﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﻫﺒﺮان ﺍﺩﻳﺎﻥ ﻗﺒﻠﻰ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﺟﺪﻳﺪ ﺭﺍ ﻧﭙﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ.ﻭﻣﻨﻈﻮﺭ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺤﻤﺪﻯ ۳۱۳ ﮔﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ. ﮐﻪﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﻳﮑﺴﺎﻥ،ولی ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻄﻴﻊ ﭘﻴﺮ معرّفی ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺴﺎﻟﻚ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭﻧﻪ ﺑﺎﻧﺘﺨﺎﺏ ﺧﻮﺩ.ﮐﻪ ﻫﺮ ﻳﻚ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﻭ ما ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎ، ﻫﺮﮐﺪﺍﻡ ﻳﻚ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭﺗﺎﺯﻧﺪﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ولی ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﻯﺴﺎﻟکان ﺧﻮﺩ،ﻭﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ، ﮐﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﻯ ﻫﻢ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﻭﺳﺎﻟکان ﺑﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ پس ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻭ، علیّ ﺭﺍ ﻧﭙﺬﻳﺮﻓﺘﻨﺪ.ﻭﻳﺎ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ معرّفی ﺷﺪﻩ ﭘﻴﺮ ﻣﺘﻮﻓّﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻧﻴﺰ ﺭﻭﺯﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ولی ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ، ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻗﺒﻠﻰ ﻧﻴﺴﺖ.ﺭﻭﺣﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺑﺪﻧﻰ ﺑﺸﺮﻯ ﺩﺍﺭﺩ. ﻭﺳﺎﻟکان ﺑﻬﻤﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﻭ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ،ولی ﻋﻤﻠﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﭙﻴﺮ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ )

85 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻮ ﻣﻦ ﻳﺒﺘﻎ ﻏﻴﺮ ﺍﻟﺎﺳﻠﺎﻡ ﺩﻳﻨﺎ،ﻓﻠﻦ ﻳﻘﺒﻞ ﻣﻨﻪ،ﻭﻫﻮ ﻓﻰ الآخرة ﻣﻦ ﺍﻟﺨﺎﺳﺮﻳﻥ ﻭهرکس ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺩﻳﻨﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ،( ﻧﻪ ﺩﺭ ﺩﻳﻦ ﺭﺳﻤﻰ ﻭ ﺍﺳﻤﻰ ﺍﺳﻠﺎﻡ.ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺬﺍﻫﺐ سُنّی ﻭ ﺷﻴﻌﻰ ﻭ ﺑﻬﺮ ﻧﺎﻣﻰ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﻭ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﭘﻴﻤﺎﻧﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﺑﻠﮑﻪ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﻭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ.ﻭﺩﻳﻦ ﻧﻴﺰ ﺗﺸﮑﻴﻠﺎﺕ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﻭ ﺣﺰﺑﻰ ﻭﻣﺬﻫﺒﻰ ﻧﻴﺴﺖ.ﺑﻠﮑﻪ ﺭﻭﺵ ﻋﻤﻠﻰ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻭﺗﻤﺮﮐﺰ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ.ﻭﺩﻳﻦ ﻟﻔﻈﻰ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺘﻪﺍﺳﺖ. ﺑﺎ ﺁﺩﻡ ﻣؤﺳس ﺩﻳﻦ ﻭﺩﺍﻧﺘﺎ،ﻳﺎ ﺩﻳﻦ ﻭِﺩّ ﻭ ﻣﺤﺒّﺖ،ﻭ ﻳﺎ ﺑﻪ ﺩﻳﻨﻰ ﺯﺭﺩﺷﺘﻰ ﻭ ﻫﺮ ﺩﻳﻦ ﺩﻳﮕﺮ. ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﻃﺮﻳﻘﺘﻬﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺩﻳﻦ ﻭﺭﺯﻯ ﻣﻘﺒﻮﻝ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻫﺮ ﺩﻋﺎ ﻭ ﻋﺒﺎﺩﺗﻰ ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺳﻴﻠﻪﺍﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺪﻋﺎ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﻭ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﺍﻭ ﮐﻮﺑﻴﺪﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ. ﻭﺍﻭﺭﺍ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﺩﺭ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ﻣﻴﮑﻨﺪ.ﻭﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﺂﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﻭ ﺣﺘﻰ ﺑﺮﻭﺡ ﺧﻮﺩ ﺩﻋﺎ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻧﻤﻴﺮﺳﺪ.ﻭ ﻧﺘﻴﺠﻪﺍﻯ ﻣﻌﮑﻮس ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ) ﻭ ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺍﺯ ﮐﺴﻰ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻴﺴﺖ ( ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ ﺍﻳﻦ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺳﺎﺩﻩ ﻟﻮﺡ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﻓﺮﻳﺐ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ﻭ ﻫﺮ ﻋﺒﺎﺩﺗﻰ ﺑﺮﺣﺴﺐ(ﺷﺮﻭﻁ ﺁﻥ)ﻣﻘﺒﻮل الهی ﺍﺳﺖ.ﻭﺑﻘﻮﻝ ﺍماﻡ ﺭﺿﺎ، ﻣﻦ ﻳﮑﻰ ﺍﺯ ﺷﺮﻭﻁ ﺁﻥ ﻫﺴﺘﻢ.ﺍماﻡ ﺯﻧﺪﻩ ﻭﻳﺎ ﻫﺮ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﻭﺗﺄﻳﻴﺪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﻳﻚ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ )ﻭ ﺍﻭ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺕ ﺍﺯ ﺧﺴﺮان ﺩﻳﺪﮔﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﭼﻨﻴﻦ ﻗﺸﺮﻯ ﮔﺮﻯ ﺩﻳﻨﻰ،ﺑﻠﮑﻪ ﺣﺘﻰ ﺳﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺍﮔﺮ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭﻋﺒﺎﺩﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ ﺭﻭان ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﺿﺮﻭﺭﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﺠﺎﺕ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ،ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻭ ﻣﺤﺸﺮ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻧﻮﻉ ﻧﺴخ ﻮﻣﺴﺦ، ﺑﺎﺯ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﻬﺎﻯ ﺣﻘﻴﺮ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﻣﻴﺸﻮﺩ،ﺗﺎ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﻮ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﻤﺎﻳﺪ.ﻭ ﺣﺘﻰ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎ ﻭ ﺗﮑﺎﻣﻠﺎﺕ ﻗﺒﻠﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺩﺳﺖ ﻣﻴﺪﻫﺪ. ﺧﺴﺮان ﺟﺰﺋﻰ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﻴﺴﺖ.ﭼﻮﻥ ماﻝ ﻭﻣﻘﺎﻡ ﺑﻠﮑﻪ ﺧﺴﺮان ﺫﺍﺕ ﻭ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ماﻫﻴّﺖ ﻭﺟﻮﺩﻯ ﻭﻧﻮﻉ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺑﺸﺮﻯﺸﺨﺺ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭﻟﺬﺍ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ )

086 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - کیف ﻳﻬﺪﻯ ﺍﻟﻠﻪ ﻗﻮما،ﮐﻔﺮﻭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﻳﻤﺎﻧﻬﻢ،ﻭ ﺷﻬﺪﻭﺍ ﺃﻥ ﺍﻟﺮسوﻝ حَقّ،ﻭ جاءهم ﺍﻟﺒﻴّﻨﺎﺕ، ﻭﺍﻟﻠﻪ ﻟﺎ ﻳﻬﺪﻯ ﺍﻟﻘﻮﻡ ﺍﻟﻈﺎﻟﻤﻴﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻗﻮﻣﻰ ﺭﺍ ﺑﻨﻤﺎﻳﺪ؟( ﺳﺎﻟکان ﺍﻭﻡ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻭﻏﻴﺮﺳﺎﻟکان ﺒﺎ ﻗﻮﻡ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﻌﺪﻫﺴﺘﻨﺪ. ولی ﺍﻭﻡ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﺪ ) ﺍﮔﺮ ﮐﺎﻓﺮ ﻭﻣﻨﮑﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﻭ پس ﺍﺯ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻧﺪ( ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﻧﻈﺮﻯ ﻭﺯﺑﺎﻧﻰ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ،ﺑﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﻫﺮ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ،ولی ﺍﻭﻡ ﻋﻤﻠﻰ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﺎ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻧﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﮐﻪ ﻗﺸﺮﻳﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ﭼﻨﻴﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ) ﻭ ﮔﻮﺍﻫﻰ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ رسوﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﺑحقّ الیقین ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﮐﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﺁﻏﺎﺯ رسوﻝ ﺍﺭﺳﺎﻟﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ،ﻭ ﻧﻴﺰ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ معرّفی ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ. ﻭ ﻳﺎ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺻﺤﺒﺘﻬﺎﻯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺑﺪﻝ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﮔﻮﺍﻫﻰ ﺩﺍﺩﻧﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﺳﺎﻟﮑﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺍﺯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻭ ﻫﺮ ولی ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺨﺼﻮﺹ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ. ولی ﺑﺎﺯ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﻭ ﮐﻔﺮ ﻭﺳﺮﮐﺸﻰ ﻭ ﻋﺪﻡ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ. ﺁﻧﻬﮕﺎﻩ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻬﺮﻩ ﺍﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﻭ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ،ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﻭ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﻫﺎﻯ ﺭﻭﺣﻰ ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖﻧﻤﻴﮑﻨﻨﺪ،ﮐﻪ بالعکس ﻗﻬﻘﺮﺍﻯ ﺑﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﻨﮑﺮان ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﺩﺍﺭﻧﺪ) ﮔﻮﺍﻩ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ رسوﻝ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻴّﻨﺎﺕ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ (ﺑﻴﺎﻧﺎﺕ ﺍﺳﺘﺪﻟﺎﻟﻰ ﻭﻫﺪﺍﻳﺘﻬﺎﻯ ﻋﺎﻃﻔﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺑﻴّﻨﺎﺕ ﻭ ﻣﺪﺍﺭﻙ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﻴﻨﺎﺋﻰ بچشم ﺩﻝ ﻭ ﺑﻴﻨﺘﺶ بچشم ﻋﻘﻞ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﻳﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﮐﻪ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻧﻰ ﺁﻭﺭﺩﻩ،ﻭﺗﻌﻠﻴﻤﺎﺗﻰ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺍﺟﺎﺯﻩ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻭ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ) ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻗﻮﻡ ﻇﺎﻟﻢ ﺭﺍ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﺪ ( ﻗﻮﻡ ﻣﺴﺘﻌﺪ ﻭ ﻓﻬﻤﻴﺪﻩ ﻟﺰﻭﻡ ﻭ ﺍﻫﻤﻴّﺖ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ولی ﻣﻤﺘﻨﻊ ﺍﺯ ﭘﻴﻤﺎﻥ،ﻭ ﻳﺎ ﺍﺟﺮﺍﻯ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ پس ﺍﺯ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﭘﻴﺮمعرّفی ﺷﺪﻩﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ. ﻭﻗﻮﻡ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﺮﺍﻯﻌﻮﺍﻣﻤﺴﻠﻤﺎﻥ ﮔﻔﺘﻪﻣﻴﺸﻮﺩ،ﮐﻪﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﻧﻈﺮﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ولی ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻭﻇﺎﻟﻢ ﺳﺘﻤﮕﺮ ﺑﺨﻮﺩ ﻭﺍﻭﻟﺎﺩ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺑﺠﺎﻣﻌﻪ ﺧﻮﺩ،ﻭﺩﺭ ﻇﻠﻤﺖ ﺗﺎﺭﻳﮑﻰ ﺟﻬﻞ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺷﻨﺎسی هستند،ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﻨﺴﺒﺘﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﻭﺣﺘﻰ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﺑﺄﺯﺩﻳﺎﺩ ﻧﻮﺭ ﺷﻬﻮﺩ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮑﻮﺷﻨﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻗﺪﺭﺕ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺳﻰ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﮐﺮﺍماﺕ ﺑﺎﻟﻔﻌﻞ ﺧﻮﺩﺭﺍ، ﺑﺘﺪﺭﻳﺞ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ. ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﻴﻚ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺗﺮ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ. ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻭ ﻫﺪﺍ ﻭﺷﻬﻮﺩ ﺩﻫﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﺴﺎﻟکان ﺻﺎﺩﻕ ﻭ ﻋﺎﻣﻞ ﻭ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ،ﺩﺭ ﻫﺮ ﻧﻈﺎﻡ ﺩﻳﻨﻰ ﺳﻠﻮکی ﺒﺎﺷﺪ. ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ولی ﺭﺍ معرّفی ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ.ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺩﺭﺟﻪ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﻭﺗﺎﺑﻊ ﻫﻴﭻ ﺩﻳﻦ ﻣﺬﻫﺒﻰ قشرﻯ ﻧﻤﻰ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺑﻴﻦ ﻳﻚ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺩﻳﻨﻰ ﻭﻣﺬﻫﺒﻰ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻣﻴﮑﻨﺪ.ﻧﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻭﻧﻪ ﻳﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﻧﻪ ﺑﻬﺮ ﺩﻳﻨﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ولی ﺗﺎﺑﻊ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﻫﻤﻪ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ،ﻭ ﺯﺭﺩﺷﺘﻰ ﻭﻳﻬﻮﺩﻯ ﻭﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻭﺍﻗﻌﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ)

087 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - اولئک ﺟﺰﺍؤﻫﻢ،ﺃﻥ علیهم ﻟﻌنة ﺍﻟﻠﻪ ﻭ الملائکة ﻭ الناس ﺃﺟﻤﻌﻴﻦ ﺁﻧﮕﺎﻩ ( ﺑﺮﺍﻯ ﻗﻮﻡ ﻣﻨﮑﺮ ﻭﺳﺮکس ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﭘﻴﺮ ) ﺟﺰﺍ ﻭ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺁﻧﻬﺎ،ﻟﻌﻨﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﻣﻠﺎﺋﻚ،ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺩماﻥ ﺑﺮﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ( ﻟﻌﻨﺖ،ﻧﻔﺮﻳﻦ ﻭ ﻗﻬﻘﺮﺍﻯ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺩﺭﺍﻧﻮﺍﻉ ﺣﻘﻴﺮﺗﺮ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﻭﺩﺭ تولّدﺍﺕ ﻣﺠﺪﺩ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺟﻬﻨّﻤﻰ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻠﺎﺋﻚ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺁﻧﻬﺎ،ﻭﺣﺘﻰ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ،ﮐﻪ ﻗﺒﻠﺎ ﺩﺭ تولّدﺍﺕ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺗﮑﺎﻣﻠﺎﺕ ﺃﺯﻟﻰ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ.ﻭ ﻧﻴﺰ ﻟﻌﻨﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﻭﻟﻮ ﻏﻴﺮﺍﻟﻬﻰ. ﺯﻳﺮﺍ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ هرکس،ﮐﻤﻚ ﺑﺘﻌﺎﻟﻰ ﺳﻄﺢ ﻓﺼﻞ ﻧﻮﻋﻰ ﺭﺍﻳﺞ ﻗﻮﻡ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﻭ ﺑﺎ ﻗﻬﻘﺮﺍ ﺍﻭ ﺳﻄﺢ ﮐﻠّﻰ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﻮﻋﻰ ﻗﻮم ﺨﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﮐﻢ ﻧﻤﻮﺩﻩﺍﻧﺪ.ﻭﺭﻭﺯﻯ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﻯ ﻭ ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺍﺗﻤﻰ ﻭ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺗﺮ،ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﺍﺗﻮﺍﻉ ﺑﺎﻟﺎ ﺑﻴﺎﻳﻨﺪ.ﻭ ﻳﻚ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ، ﺑﺨﺼﻮﺹ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻯ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﻭﻟﺬﺍ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﺴﻴﺢ ﺧﻮﻧﺶ ﺭﻳﺨﺖ،ﺗﺎ ﺩﻳﮕﺮان ﺑﺠﻬﻨﻢ ﻧﺮﻭﻧﺪ.ولی ﺍﮔﺮ ﺟﺎ ﭘﺎﻯ ﻣﺴﻴﺢ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭﻧﺪ،ﮐﻪ جَهنّم ﻧﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ، ﺗﺎ ﭘﺎﻯ ﺟﺎﻥ ﻭﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﻴﺶ ﺭﻓﺘﻪ،ﮐﻪ ﺑﮑﻤﺎﻝ ﻭ نبوّت ﻭ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ )

088 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﺧﺎﻟﺪﻳﻦ ﻓﻴﻬﺎ ﻟﺎ ﻳﺨﻔّﻒ ﻋﻨﻬﻢ ﺍﻟﻌﺬﺍﺏ،ﻭ ﻟﺎ ﻫﻢ ﻳﻨﻈﺮﻭﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻋﺬﺍﺏ(ﺟﺰﺍﻯ ﻋﺪﻡ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﻋﺪﻡ ﺍﻃﺎﻋﺖ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ) ﺟﺎﻭﻳﺪان ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ، (ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﮕﻰ ﺩﺭﺗﮑﺮﺍﺭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ،ﺗﺎ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻓﺮماﻥ ﮐﻦ ﻓﻴﮑﻮﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺍﺟﺮﺍ ﮐﻨﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺮﺳﻨﺪ) ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﻋﺬﺍﺏ ﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﺨﻔﻴﻔﻰ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ ( ﮐﻪ استثناﺋﻰ ﺩﺭ ﻃﺒﻴﻌﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺴﻰ ﻭ ﭼﻴﺰﻯ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﻃﻠﺴﻢ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﮊﻧﺘﻴﮑﻰ ﺧﻮﺩ ﺍﺳﻴﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻣﮕﺮ ﺳﺎﻟکان ﺻﺎﺩﻕ،ﮐﻪ بِدای ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﻭ ﺍﺯ ﻃﻠﺴﻢ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﻴﻴﺎﺑﻨﺪ،ﺗﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﻃﻠﺴﻢ ﻃﻠﺎﺋﻰ ﺗﺮ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﮔﺮﺩﻧﺪ. ﻭﺟﺎﻭﺩﺍﻧﮕﻰ ﺧﺎﺹ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ولی ﺯماﻧﻬﺎﻯ ﺩﺭﺍﺯ ﺑﺮﺍﻯ ﻳﻚ ﺭﻭﺡ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﮕﻰ ﻧﺴﺒﻰ ﺍﺳﺖ. ﭼﻪ ﺩﺭ ﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﺟﻬﻨّﻤﻰ ﺟﻬﺎﻧﻮﻡ ﺟﻬﺎﻥ ﻭ ﻳﺎ ﭘﺎﺩﺍﺷﻬﺎﻯ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﻭ ﺭﺟﻌﺘﻬﺎﻯ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ، ﻭ ﺗﺎ ﺃﺑﺪ ﺑﻰ ﺍﻧﺘﻬﺎﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ) ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ(ﻭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻭﻣﻬﻠﺖ ﻭﻋﻨﺎﻳﺖ استثناﺋﻰ،ﻭ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻈﺮ ﻭ ( ﺍﻧﻈﺎﺭ ) ﻭتَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺍﺯ ﻳﻚ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ )

089 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- اﻟّﺎ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺗﺎﺑﻮﺍ ﻣﻦ ﺑﻌﺪ ﺫﻟﻚ،ﻭ ﺃﺻﻠﺤﻮﺍ،ﻓﺎﻥّ ﺍﻟﻠﻪ ﻏﻔﻮﺭ رحیم ﻣﮕﺮ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ( پس ﺍﺯ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﻭﺳﺮﮐﺸﻰ ﻏﻴﺮﺳﺎﻟکان ﻭ ﺳﺎﻟکان ﻣﻨﺎﻓﻖ.ﮐﻪﺗﻮﺑﻪ،ﺗﺮﻙ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻭسوﮔﻨﺪ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻭﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺳﺖ ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺑﺎﺻﻠﺎﺡ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ ( ﺷﺮﻁ ﻟﺎﺯﻡ پس ﺍﺯ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﺍﺟﺮﺍﻯ ﺍﺻﻠﺎﺡ(ﺫﺍﺕ ﻓﻴﻤﺎ ﺑﻴﻦ ﺧﻮﺩ)ﺩﺭ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ،ﺑﺎ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﻭﺭﻭان،ﻭﮔﺬﺭﺍﻧﻴﺪﻥ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﺭﻳﺎﺿﺘﻬﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻭﺧﻮﺩ ﻓﻘﺮﻯ ﺁﻥ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺰ ﻏﻔﻮﺭ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ،ﻭ ﺭﺣﻴﻢ ﺭﺣﻤﺖ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ ( ﻋﻔﻮ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس،ﺩﺭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﮐﻪ بِدای ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺗﻐﻴﻴﺮ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻗﺒﻠﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻬﺎﻯ ﺑﺸﺮﻯ ﻭﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ )

090 ( ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- اﻥّ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﮐﻔﺮﻭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﻳﻤﺎﻧﻬﻢ، ثُمّ ﺍﺯﺩﺍﺩﻭﺍ ﮐﻔﺮﺍ،ﻟﻦ ﺗﻘﺒﻞ ﺗﻮﺑﺘﻬﻢ،ﻭ ﺍﻭﻟﺌﻚ ﻫﻢ ﺍﻟﻀﺎﻟّﻮﻥ ﺍما ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩ( پس ﺍﺯ ﺑﺎﻭﺭﻯ ﻭ ﻣﻌﺬﺭﺕ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺯ ﭘﻴﺮ، ﻭ ﺗﺮﻙ ﮐﻔﺮان ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ) ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﮑﻔﺮ ﻭﺍﻧﮑﺎﺭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ ( ﻭ ﺳﺮﮐﺸﻰ ﻭ ﺑﻰ ﺍﻋﺘﻨﺎﺋﻰ ﻭ ﻋﺪﻡ ﺍﻫﻤﻴّﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﭙﻴﺮ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ إدامه ﺑﺪﻫﻨﺪ.ﻭﻣﺪﺍﻡ ﺗﻮﺑﻪ ﺷﮑﻨﻰ ﮐﻨﻨﺪ،ﻭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺑﺮ ﮔﺬﺷﺘﻪ، ﻭ تَثبیت ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻓﺴﺎﺩ ﺩﺭ ﺫﺍﺕ ﺧﻮﺩ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻮﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺴﺖ.ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﮐﻨﺪ.ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺍﻣکان ﺁﻧﺮﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﺗﺮ ﮔﻨﺎﻩ،ماﻧﻊ ﺍﺳﺖ ﻭﺗﻮان ﺟﺴﻤﻰ ﻭ ﺫﻫﻨﻰ ﻭﺭﻭﺍﻧﻰ،ﺑﺎ ﭘﻴﺮﻯ ﻭﻣﻠﮑﻪ ﺷﺪﻥ ﺻﻔﺎﺕ ﻭ ﻋﺎﺩﺍﺕ ﻣﺤﺎﻝ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ) ﻭ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺿﺎﻟّﻮﻥ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ ( ﻭ ﺟﺎماﻧﺪﻩ ﺩﺭ جَهنّم ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺸﺮﻯ ﻭﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺧﻮﺩ،ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ کارماهای ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺷﺪﻳﺪﺗﺮﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﻗﺸﺮﻯ ﻫﻢ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ، ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺷﺮﻙ ﻭﺭﺯﻯ ﺑﻴﺸﺘﺮ،ﻭ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﺘﻰ ﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﭘﺮﺳﺘﻰ ﻭإبلیس ﭘﺮﺳﺘﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭﺑﻘﻮﻝ ﻗﺮﺁﻥ،ﻣﺴﺦ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﻭﺧﻮﻙ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺑﺨﺖ ﻭﻋﺎﻗﺒﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ)

091 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- اﻥّ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﮐﻔﺮﻭﺍ،و ماﺗﻮﺍ ﻭﻫﻢ ﮐﻔّﺎﺭﺍ،ﻓﻠﻦ ﻳﻘﺒﻞ ﻣﻦ ﺃﺣﺪﻫﻢ ﻣلء ﺍﻟﺄﺭﺽ ﺫﻫﺒﺎ، ﻭﻟﻮ ﺍﻓﺘﺪﺍ، ﺑﻪ ﺍؤﻟﺌﻚ ﻟﻬﻢ ﻋﺬﺍﺏ ﺃﻟﻴﻢ،و ما ﻟﻬﻢ ﻣﻦ ﻧﺎﺻﺮﻳﻦ ﻭ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﮐﻔﺮ ﺷﺪﻧﺪ ( ﭼﻪ ﻗﺸﺮﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻣﻨﮑﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭﻭﻇﻴﻔﻪ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﻭ ﻳﺎ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻄﺮﻭﺩ،ﻭ ﻳﺎ ﺳﺮکس ﺑﺪﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺳﻠﻮﮐﻰ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﮐﻪ ﻣﻨﺎﻓﻖ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ)ﻭ ﮐﺎﻓﺮ ﻭﻣﻨﮑﺮ ﻭ ﺳﺮکس ماﻧﺪﻧﺪ، ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺑﺄﻧﺪﺍﺯﻩ ﺟﻬﺎﻥ ﻃﻠﺎ ﺭﺍ فِدیة ﻭ ﺟﺒﺮان ﮐﻔﺮ ﺧﻮﺩ ﮐﻨﻨﺪ.ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻋﺬﺍﺏ ﺩﺭﺩﻧﺎکی هست . ﻭ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺎﺻﺮ ﻭﺣﻤﺎﻳﺖ ﮐﻨﻨﺪﻩﺍﻯ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ(ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﺯﻳﺎﺩﻯ ﺧﻴﺮﺍﺕ ﮐﻨﻨﺪ،ﻭﻳﺎ ﺩﺭ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﭘﺸﻴﻤﺎﻧﻰ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﮐﺴﻰ ﺑﮑﻤﻚ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺍﻳﻨﻚ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺎﺻﺮ ﻭﺣﺎﻣﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻭﻋﺎﻗﺒﺖ پس ﺍﺯ کارماهای ﺩﺭﺍﺯ،ﻣﺪﺕ ﭼﻨﺪ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﮐﻪ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ،ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﻭﺡ القدُس ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﮐﻪ ﻭﻳﺰﺍﻯ ﻭﺭﻭﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻨﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻨﺪ،ﮐﻪ ﻓﺮماﻥ ﮐﻦ ﻓﻴﮑﻮﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ.

092 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻠﻦ ﺗﻨﺎﻟﻮﺍ البِرّ،ﺣﺘّﻰ ﺗﻨﻔﻘﻮﺍ ﻣﻤّﺎ ﺗﺤﺒّﻮﻥ،و ما ﺗﻨﻔﻘﻮﻥ ﻣﻦ شیئ،ﻓﺎﻥّ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻪ عَلیم ﻭﻫﺮﮔﺰ ﺑﻨﺠﺎﺕ ﻭ ﺑﺮّ ( ﻓﺮّ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﻭ ﻓﺮﻫﻪ ﻭﻓﺮﻭﻫﺮ) ﻧﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ﺭﺳﻴﺪ، ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻳﺪ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﮐﻨﻴﺪ ( ﭼﻪ ماﻝ ﻭ ثروَت ﻭ ﻳﺎ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ،ﻭﺣﺘﻰ ﺟﺎﻥ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ،ﺩﺭ ﻳﻚ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻫﺰﻳﻨﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻭ ﺳﺮﻳﻌﺘﺮﻳﻦ ﻭ ﺑﻴﺸﺘﺮﻳﻦ،ﻭ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻨّﺘﻰ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ.ﺑﺪﻳﮕﺮان ﻳﺎ ﺑﺪﺳﺘﻮﺭ ﭘﻴﺮ،ﻭﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺭﺿﺎﻯ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺷﺪ. ) ﻭ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﻧﻴﺰ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻭ ﻫﺰﻳﻨﻪ ﮐﻨﻴﺪ،ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺪان عَلیم ﻭ ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ ( ﮐﻪ ﮐﻢ ﻳﺎ ﺯﻳﺎﺩ،ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ.ﺁﻧﻬﻢ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﻮﺩﻥ

093 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- کلّ ﺍﻟﻄﻌﺎﻡ ﺣﻠّﺎل ﻟﺒﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ،ﺍﻟّﺎ ما ﺣَﺮّﻡ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ علیّ ﻧﻔﺴﻪ،ﻣﻦ ﻗﺒﻞ ﺃﻥ ﺗﻨﺰﻝ التوراة،ﻗﻞ ﻓﺂﺗﻮﺍ ﺑﺎﻟﺘﻮﺭﺍﻩ، ﻓﺎﺗﻠﻮﻫﺎ ان ﮐﻨﺘﻢ ﺻﺎﺩﻗﻴﻦ ﻫﺮ ﻏﺬﺍﺋﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ( ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻳﻬﻮﺩ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ، ﮐﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺣﻠﺎﻝ ﻭ ﺣﺮﺍﻡ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﻭﺣﺘﻰ ﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺳﺎﻟﻚ إسرا ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺑﺴﻮﻯ ﻣﻌﺮﺍﺟﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﺎﻥ ) ﺣﻠﺎﻝ ﻭﻣﺠﺎﺯ ﺑﻮﺩﻩ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺣﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ (ﻧﻪ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻳﻌﻘﻮﺏ ﺑﺮﺍﻯ ﻳﻬﻮﺩ ﺣﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩﻩ،ﮐﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﮑﺮﺩﻩ.ﺑﻠﮑﻪ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ، ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟک ﺤﺮﺍﻡ ﻧﻤﻮﺩﺑﺎﺷﺪ. ﺯﻳﺮﺍ ماﻧﻊ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭح ﺴﺎﻟﻚ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﻭﻳﺎ ﺧﻮﺩ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺍﻭﻃﻠﺒﺎﻧﻪ ﺣﻠﺎﻝ ﻳﺎ ﻣﺠﺎﺯ ﺭﺍ، ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺍﺣﺮﺍﻡ حَجّ ﺃﮐﺒﺮ ﺷﻬﻮﺩ ﻗﺎﺋﻢ،ﺑﺮﺧﻮﺩ ﺣﺮﺍﻡ ﻧﻤﺎﻳﺪ.ﻭﭘﻴﺮ ﻣﻮﺍﻓﻖ ﺑﺎﺷﺪ. ولی ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ،ﻫﻴﭻ ﺣﺮﺍﻣﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻳﮕﺮان ﺳﺎﻟﻚ ﺣﺮﺍﻣﮑﻨﺪ. ﻭﺣﺮﺍﻡ ﻭﺣﻠﺎﻝ ﻭ ثواب ﻭﻋﻘﺎﺏ،ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺳﺎﻟکان ﻣﻄﺮﺡ ﺍﺳﺖ.ﻗﺸﺮﻳﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﺣﻠﺎﻝ ﻭﺣﺮﺍﻡ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ،ﻭﺣﺘﻰ ﮔﻔﺘﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ،ﻭﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺻﺎﺋﻢ ﻭ ﺷﺒﻬﺎ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﺑﺎﺯ ﺷﺮﻙ ﺑﻴﺸﺘﺮ،ﻭ ﻗﻬﻘﺮﺍﻯﺒﻴﺸﺘﺮﻯ ﮐﺮﺩﻩ، ﻭ ﺑﻬﺮﻩ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ) ﺣﺮﺍﻣﻬﺎﺋﻰ ﮐﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻧﺰﻭﻝ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﺑﺮﺧﻮﺩ ﺣﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﮐﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﺣﺮﺍﻣﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ﺳﺎﻟﻚ إسرا ﻃﻠﺐ، ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺗﻮﺭﻳﻪ ﻭﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩ،ﺑﺮﺧﻮﺩ ﺣﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ولی پس ﺍﺯ ﻧﺠﺎﺕ ﺣﺮﺍﻣﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﺑﺨﺼﻮﺹ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﮔﻨﺎﻩ ﻭﺧﻄﺎﻫﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ، ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ثواب ﺍﺳﺖ.ﻭﺣﺘﻰ ﺧﻨﺪﻩ ﻭﻭﻗﺖ ﮐﺸﻰ ﻭﻫﺮ ﺗﻔﺮﻳﺤﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﺣﺮﺍﻡ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) پس ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮ ( ﺃﻯ ﻣﺤﻤﺪ ) ﮐﻪ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﺪ ﻭ ﺑﺨﻮﺍﻧﻴﺪ ( ﮐﻪ ﮐﺠﺎﻯ ﺁﻥ ﺣﺮﺍﻣﻰ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ.ﺑﻠﮑﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﺑﻌﺪﺍ ﮔﻔﺘﻪﺍﻧﺪ.ﻭﻣﻘﺼﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﻭﺗﻮﺭﻳﻪ ﻭﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﺪ، ﻭﺗﻠﻮ ﺍﻟﺎﺧﺮﻯ ﻭ ﺑﺪﻧﺒﺎﻝ ﻫﻢ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎ ﺭﺍ قِراءت ﻭ قُرّه ﮔﻴﺮﻯ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ،ﺗﺎ بِداﻧﻴﺪ ﺩﻳﮕﺮ ﺣﺮﺍﻡ ﻭﺣﻠﺎﻝ ﭼﻴﺴﺖ ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻴﮕﻮﺋﻴﺪ (ﮐﻪﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﺑﺎﺳﺘﻨﺎﺩ ﮐﺘﺎﺏﺗﻮﺭﺍﺕ ﺍﻣﻮﺭﻯ ﺭﺍ ﺣﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ، ﻭﻳﺎ ﺳﺎﻟکان ﺍﮔﺮ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ،ﻭ ﺻﺎﺩﻕ ﺩﺭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺳﻨﺪ. ﮐﻪ ﺣﻠﺎﻝ ﻭﺣﺮﺍﻡ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺳﻠﻮﻙ ﻭﻧﺠﺎﺕ ﻣﻄﺮﺡ ﺍﺳﺖ، ﻭﻧﻪ ﭘﻴﺮﻭ ﻋﺎﺩﺕ ﺟﺎﺭﻯ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ. ﻭ ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭما ﻭﺍﻭﻟﻴﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﺣﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ، ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻪ ﺯماﻧﻬﺎ ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻧﻴﺴﺖ.ﮐﻪ ﭘﻴﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﭼﻪ ﺑﮕﻮﻳﺪ،ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ.ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﺑﺨﻄﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﺣﺮﺍﻡ ﻣﺬﮐﻮﺭ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻧﻰ ﻫﺎ،ﻫﻢ ﺟﻨﺒﻪ ﺑﻬﺪﺍﺷﺘﻰ ﻋﻤﻮﻣﻰ ﺩﺍﺭﺩ،ﻭﻫﻢ ﻫﺮﻳﻚ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﻣﻌﺎﻧﻰ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺧﺎﺹ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﭼﻮﻥ ﺧﻤﺮ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺧﻤﺎﺭﻯ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎﺷﺪ،ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﻫﺮ ﻏﺬﺍﺋﻰ ﺑﺎﺷﺪ)

094 آﻝ ﻋﻤﺮان - ﻔﻤَﻦ ﺍﻓﺘﺮﻯ علی ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﮑﺬﺏ ﻣِﻦ ﺑﻌﺪ ﺫﻟﻚ،ﻓاولئک ﻫﻢ ﺍﻟﻈﺎﻟﻤﻮﻥ پس هرکس ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ( ﻭ ﺑﻐﻴﺮ ﺷﺮﻁ ﺗﺤﺮﻳﻢ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ،ﻧﻪ ﺗﺤﺮﻳﻢ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ) ﺑﺮﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻓﺘﺮﺍ ﻭ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﺒﻨﺪﺩ،ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﻇﺎﻟﻤﺎﻥ ﺳﺘﻤﮕﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ. ( ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﺑﺮﺍﻯ ﻳﻬﻮﺩ،ﻭﺣﺘﻰ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺗﺤﺮﻳﻤﻰ ﻧﺒﺎﺷﺪ.ﻣﮕﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺑﺪﺳﺘﻮﺭ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ.ولی ﺑﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺍﺣﮑﺎﻡ ﺣﺮﺍﻡ ﻭ ﺣﻠﺎﻟﻰ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺩﻳﮕﺮان ﻭﺍﺟﺐ بِداﻧﻨﺪ،ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺳﺘﻤﮑﺮان ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﮐﻪ ﮔﻤﺮﺍﻫی ﻮ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭﺩﺭ ﺟﻬﻞ ﺍﺯ ﺍﻣﻮﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﻤﺎﻧﻨﺪ )

095 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﺻﺪﻕ ﺍﻟﻠﻪ،ﻓﺎﺗّﺒﻌﻮﺍ ملّة ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺣﻨﻴﻔﺎ و ما ﮐﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﻟﻤﺸﺮﮐﻴﻦ ﺑﮕﻮ ( ﺃﻯ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ) ﺗﺒﻌﻴّﺖ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﺍﺯ اُمّت ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺣﻨﻴﻒ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ ( ﻭﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﺗﺎﺑﻊ ﻭﻣﻄﻴﻊ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻭﺑﺮﻫﻤﻦ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ،ﭘﻴﺮ معرّفی ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ.ﻭﺣﻨﻴﻒ ﺩﺭ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﻭﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ ﺭﻭان ﻧﺎﺧﻮﺩ ﺁﮔﺎﻩ ﺧﻮﻳﺶ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﻧﺼﻴﺤﺘﻰ ﺑﻴﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﻭﻣﺴﻴﺤﻴﺎﻥ ﻭ ﺣتی ﺰﺭﺩﺷﺘﻴﺎﻥ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺗﺎﺭﻳﺨﻰ، ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﻟﻬﻰ ﺁﺯﺭ ﺯﺭﺩﺷﺖ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻳﺪ،ﺗﺎ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ مانند ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ، ﺑﺮﻫﻤﻦ ﻭﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻴﺮﻭﺍﻧﺎ ﺷﺪﻩ،ﻭﻧﻮﺭﺍﻧﻰ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﻭ ﺑﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﺑﻴﺪ.ﮐﻪ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﻭ ﺃﻧﺒﻴﺎ، مُشرِک ﻗﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﺖ ﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﭘﺮﺳﺖ ﻭ ﺃﻫﺮﻳﻤﻦ ﭘﺮﺳﺖ ﻧﺒﻮﺩﻩﺍﻧﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺭﺳﻴﺪﻩ ، ﻭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻧﻤﻮﺩﻩﺍﻧﺪ.ﮐﻪ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺑﺮﻫﻤﻦ ﺷﺪﻧﺪ.ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، هرکس ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ بِداﺭﻳﺪ ﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﻴﺪ،ﻭ ﺗﻘﻠﻴﺪ ﺩﻳﻨﻰ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ،ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﺘﻴﺪﻩﺍﻳﺪ.ﻭلی ﺴﺎﻟکان ﮐﻪ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭﭘﺮﺳﺘﺶ ﺩﺭ ﺗﻮﺳّﻠﺎﺕ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﮐﻪﻣﻘﺒﻮﻝ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ.ولی ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ﮐﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﻬﻤﺎﻥ جَهنّم ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺭﻓﺖ.ﻭﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،هرکس بهر کس ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺷﺪ،ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﻣﻠّﻰ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺵ ﻭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻭﺗﻤﺎﻳﻞ ﻭ ﻋﻠﺎﻗﻤﻨﺪﻯ ﺩﺍﻭﻃﻠﺒﺎﻥ اَست ﻭﻧﻪ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪﺍﻯ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ )

096 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - اﻥّ ﺃﻭﻝ ﺑﻴﺖ ﻭﺿﻊ ﻟﻠناس ﻟﻠّﺬﻯ ﺑﺒﮑّﻪ،ﻣﺒﺎﺭﮐﺎ ﻭ هُدی ﻟﻠﻌﺎﻟﻤﻴﻦ ﻭ ﺃﻭﻟﻴﻦ ﺑﻴﺖ ﻭﺧﺎﻧﻪ ( ﻭﻃﺮﻳﻘﺖ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ) ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺑﮑّﻪ ﺩﺭ ﻣﮑّﻪ ﻭﺿﻊ ﮔﺮﺩﻳﺪ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﮐﻌﺒﻪ ﻣﮑّﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻗﺮﻳﺶ،ﻭ ﻳﺎ ﺍﻭﺭﺷﻠﻴﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺑﻨﻰﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻠﻰ، ﮐﻪﻓﺮﺍﻭان ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻗﺒﻠﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺖ.ﻭﺑﮑّﻪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﮐﻌﺒﻪ ﻣﮑّﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻴﺸﻮﺩ، ﻫﻤﺎﻥ ﻟﻔﻆ ﻓﺎﺭﺳﻰ ﺩﺭﻯ ﻗﻮﻡ ﺯﺭﺩﺷﺘﻰ ﺍﻟﺄﺻﻞ ﻗﺮﻳﺶ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺟﺎﻯ ﺑﮑاء ﻭﮔﺮﻳﻪ، ﻭﺧﺎﻧﻘﺎﻩ (ﺑﻎ) ﻫﺎ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺳﺎﻟکان ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﻣﮑّﻪ ﻧﻴﺰ ﻟﻔﻆ ﻓﺎﺭﺳﻰ ﺟﺎﻯ(ﻣﻎ) ﻫﺎ ﻭﻣﻐﻮﺵ ﻭ ﻣﺠﻮﺵ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﺍﻳﻨﻚ ﺩﺭ ﻋﺼﺮﻯ ﻫﺴﺘﻴﻢ،ﮐﻪ ﺑﮑﻠّﻰ ﺩرَبّ ﮐﻌﺒﻪ ﺑﺮ ﺳﺎﻟکان ﺑﺴﺘﻪ،ﻭ ﺳﺮﺍﺳﺮ حَجاﺝ ﻣﮑّﻪ ﻗﺸﺮﻯ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﮐﻪ ﻗﺒﻠﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻰ ﺳﻠﻮﮐﻰ، ﺧﺎﻧﻘﺎﻩ ﭘﻴﺮ،ﻭ ﺩﻝ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﻭ ﺑﺮﺍﻯ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﻓﺮﺍﻭان أحادیث ﺍﺯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﻣﻮﻟﺎ ﻭ ما ﺭﺳﻴﺪﻩ،ﮐﻪ ﻧﮑﻮﻫﺶ ﮐﻌﺒﻪ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﺭﺍ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭﺍماﻡ ﺻﺎﺩﻕ حَجاﺝ ﺭﺍ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﻭﺧﻮﻙ ﺑﺴﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﻳﻚ ﻫﻴﭙﻨﻮﺗﻴﺴﻢ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﮐﻌﺒﻪ ﻗﺮﻳﺶ،ﺩﺭﺳﺖ مانند ﮐﻌﺒﻪ ﺯﺭﺩﺷﺖ ﺩﺭ ﻧﻘﺶ ﺭﺳﺘﻢ ﺩﺭ فارس ﺍﻳﺮان ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩرَبّ ﺁﻥ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺩرَبّ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﻃﺒﻘﻪ ﺩﻭﻡ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﻠّﻪ ﮐﺎﻧﻰ،ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﮑﻰ ﺭﻭ ﺑﺪﻳﻮﺍﺭ ﻧﺪﺑﻪ ﺧﻮﺩ،ﮔﺮﻳﻪ ﻭ ﺍﺷﻚ ﺭﻳﺰﻯ، ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺗﻤﺮﮐﺰ ﺩﺭ ﺗﺨﻴّﻞ ﺻﻮﺭﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﭘﻴﺮ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﺗﺎ ﺑﭽﻴﺰﻯ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﻥ ﺗﻮﺟّﻪ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﮔﺮﻳﻪ ﻳﺎ قُرّه، ﻭ ﺃﺷﻚ ﻳﺎ ﻋﺸﻖ،ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺳﺎﻟکان ﺑﺎ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻄﺮﺡ ﺍﺳﺖ. ﻣﺒﺎﺭﻙ،ﺑﺮﮐﺖ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻭ ﻓﺰﻭﻧﻰ ﺑﺨﺸﻰ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﻭﺣﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﭘﻴﺎﻣﺒﺮ پس ﺍﺯ ﺗﻌﻠﻴﻢ حَجّ ﮐﻌﺒﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩ،ﻭ ﺍﻳﻨﻚ ﻧﻮﺑﺖ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ بحَجّ ﺃﮐﺒﺮ ﻳﻌﻨﻰ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭﻗﺎﺋﻢ ﺑﺮﻭﻳﺪ.ﮐﻪ ﻣﺮﺍﺳﻢ حَجّ ﮐﻌﺒﻪ ﺩﺭﻣﮑّﻪ تماما تمثیل ﻭﺗﻤﺮﻳﻨﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ،ﻭ ﺗﺸﺒﻴﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ﻭ ﻋﻮﺍﻡ،ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻭ ﺍﻋﻤﺎﻝ حَجّ ﺃﮐﺒﺮ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺍﺳﺖ.ﻭﻫﺮ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻧﻴﺰ حَجّ ﻋﻤﺮﻩ ﺍﺳﺖ،ﻭ ﻫﺮ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻴﺰ حَجّ ﻋﻤﺮﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﺗﺎﺗﺄﻳﻴﺪ ﻫﺮﻣﻌﺮﺍﺝ ﺳﺎﻟﻜﺮﺍ ﺑﻨﻤﺎﻳﺪ.ﻫﺮ ﻫﺪﺍ ﻭﺷﻬﻮﺩﻯالهی ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻋﺎﻟﻤﻴﺎﻥ ﻭ ﻧﻴﺰ ﻋﺎﻟﻤﺎﻥ ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻗﺮﻳﺶ ﻣﮑّﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻭ ﺍﺳﻤﺎﻋﻴﻞ ﻧﺴﺒﺖ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ﮔﻮﺋﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻯ ﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻠﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺳﺎﺧﺘﻪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﮐﻮﺭﺵ ﻧﺎﻣﻰ،ﮐﺎﻣﻞ ﺯﺭﺩﺷﺘﻰ ﻣﻬﺎﺟﺮ ﺍﺯ ﻳﻤﻦ ﺑﻤﮑّﻪ،ﮐﻪ ﻧﺎﻡ (ﮔﻮﺭﻫﻮﻡ ﻳﺎ ﺟﻮﺭﻫﻮﻡ) ﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ. ﮐﻮﺭﺵ ﻗﺮﻳﺶ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻫﺨﺎﻣﻨﺸﻴﺎﻥ ﻭ ﺯﺭﺩﺷﺘﻴﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﺩﺭزمان ﺧﻮﺩ،ﮐﻪ ﺑﺮﻫﻤﻦ ﻭ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺑﻮﺩﻩﺍﻧﺪ،ﻭﮐﻮﺭﺵ ﻧﻴﺰ ﮐﻨﻴﻪ ﻣﻴﻴﺎﻓﺘﻨﺪ. ولی ﺗﻮﺭﺍﺕ، ﮐﻮﺭﺵ ﺑﺰﺭﻯ ﻧﺎﺟﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ، ﺍﺧﺘﺼﺎﺹ ﻧﺎﻡ ﮐﻮﺭﺵ ﻣﻴﺪﻫﺪ. ﮐﻪ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﮐﻮﺭﺵ ﺍﺳﺖ. ﻭﻯ ﺭﺍ ﻓﺘﺢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﮔﺮﭼﻪ ﻟﺸﮑﺮ ﮐﺸﻰ ﻧﻈﺎﻣﻰ ﻫﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﻧﻴﺰ ﻧﻤﻮﺩ.

097 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻔﻴﻪ ﺁﻳﺎﺕ ﺑﻴّﻨﺎﺕ،ﻣﻘﺎﻡ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ،ﻭﻣﻦ ﺩﺧﻠﻪ ﮐﺎﻥ ﺁﻣﻨﺎ،ﻭ ﻟﻠﻪ علی الناس حَجّ ﺍﻟﺒﻴﺖ،ﻣﻦ ﺍﺳﺘﻄﺎﻉ ﺍﻟﻴﻪ ﺳﺒﻴﻠﺎ،ﻭﻣﻦ ﮐﻔﺮ،ﻓﺎﻥّ ﺍﻟﻠﻪ ﻏﻨﻰّ ﻋﻦ ﺍﻟﻌﺎﻟﻤﻴﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﻴﺖ ( ﻧﻪ ﮐﻌﺒﻪ،ﺑﻠﮑﻪ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ زمان ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﺑﺮﺍﻯ ﻃﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ) ﺁﻳﺎﺕ ﺑﻴّﻨﺎﺕ ﻫﺴﺖ ( ﺩﺭﺁﻳﺎﺕ ﺑﻴّﻦ ﻭ ﭘﻴﺪﺍ ﻭ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﻴﻨﺎﺋﻰ ﻭ ﺑﻴﻨﺶ،ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎ ﻭ ﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ.ﮐﻪﺁﻳﺖﻭﻣﻌﺠﺰﻩ ﻭ ﺁﻳﺪ ﻭ ﻋﻠﺎﻣﺖ ﻭ ﺳﻤﺒﻮﻟﻰ الهی ﺴﺎﻟﻚ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﮐﻪ ﺩﺭ ﺻﺤﻦ ﻣﺴﺠﺪ الحَرام ﻫﺴﺖ.ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻭ ﺍﻳﻦ آیه،ﻭ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﻣﻬﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﮐﻌﺒﻪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺁﻳﺖ ﻭ ﺁﻳﺪ ﻭ ﻋﻠﺎﻣﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﮐﻌﺒﻪ ﻧﻴﺴﺖ.ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺑﺮﻫﻤﻦ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣل ﺴﺎﻟﻚ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﺑﻴﺖ ﻭﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺧﺎﻧﻘﺎﻩ ﭘﻴﺮ،ﻣﺴﺠﺪ الحَرام ﺑﺮﺍﻯ ﻭﺭﻭﺩ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﮐﻔﺶ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ، ﻭﺧﻠﻊ ﻧﻌﻠﻴﻦ ﭼﻮﻥ ﻣﻮﺳﻰ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺧﻢ ﺷﺪﻩ ﺩﻭﻟّﺎ ﭘﻴﺶ ﺭﻓﺖ. ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﻌﻈﻴﻢ ﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﭘﻴﺶ ﺭﻓﺖ.ﻭ ﺑﻘﻮﻝ ﻗﺮﺁﻥ(ﺣُﻄّﻪ) ﮔﻔﺖ ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺳﺒﻚ ﺑﺎﺭﻯ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ،ﻭ ﺗﻌﻠﻴﻤﺎﺕ ﺭﺣﻤﺖ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺍﻣّﻰ ﻭ ﻫﻮﻡ ﮐﺮﺩﻩ،ﻭ ﺃﺏ ﻭ ﭘﺪﺭ ﻫﻮﻡ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ﻭﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﺍﺳﻤﺎﻋﻴﻞ زمانﻤﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﺩﺍﺭﺍﻯ أسماء ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺍﺳﺖ ) ﻭ ﻫﺮکس ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﻘﺎﻡ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ،ﺩﺭ ﺃماﻥ ﺍﺳﺖ ( ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﻴﺮ ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺎﻭ ﺍﻭ ﺷﺪ،ﺍﻭﻡ ﺩﻫﻨﺪﻩ،ﻭ ﺩﺭ ﺍماﻥ ﺍﺯ ﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺑﻐﻴﺮ ﺍﺯ ﭘﻴﺮﺍﻟﻬﻰ، ﺑﻬﻴﭻ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻫﻢ ﻧﺮﺳﺪ. ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﭘﻨﺎﻫﮕﺎﻩ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭﺟﺎﻯ ﺃﻣﻦ ﺭﻭﺣﻰ ﺍﺳﺖ. ﻭﻧﻪ ﺍﻣﻨﻴّﺖ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﻭ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ.ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﺍماﻡ ﺻﺎﺩﻕ، ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﻣﮑﻪ ﺍﻣﻨﻴّﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ. (ﺍﻣﻨﻴّﺖ ﺧﺎﻃﺮ) ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻭﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩ،ﻭﺍﺯﺧﻄﺮﺍﺕ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﻧﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺍﻭ، ﺩﺭ ﻣﻌﺮﺍﺟﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﻔﺘﮕﺎﻧﻪ ) ﻭ حَقّ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ حَجّ ﺑﻴﺖ ﮐﻨﻨﺪ ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﻭﻇﻴﻔﻪ حَجّ ﻣﮑّﻪ ﻭ ﻳﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺪﺍ،ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻌﺒﻪ ﺑﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺁﻧﻬﻢ ﺑﺎ ﺷﺮﻁ ﺑﻮﺩﻥ ﺳﻠﺎﻣﺘﻰ ﺗﻦ،ﻭ ثروَت ﻟﺎﺯﻡ،ﻭ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺧﻄﺮﺍﺕ ﺩﺭﺭﺍﻩ ﻭ ﺗﺄﻣﻴﻦ ﻫﺰﻳﻨﻪ ﻳﮑﺴﺎﻝ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ.ﺁﻧﮕﺎﻩ حَقّ ﺧﺪﺍ ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ؟ﮐﻪ حَقّ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ حَجّ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺗﺠﻠّﻰ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﻳﺎ ﺭﻭﺡ القدُس ﻭ ﺭﻭﺡ ﺍﻟﺄﻣﻴﻦ. ﮐﻪ ﺭﺍﻩ ﻭ ﺩرَبّ ﻭﺭﻭﺩﻯ ﺁﻥ، ﺗﻨﻬﺎ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺣﺴﻴﻨﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.) ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻨﺪ،ﺭﺍﻫﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻥ ﻭﺗﻮﺍﻧﺎﺋﻰ ﺁﻧﺮﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ( ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﺑﺎﻳﺪ ﮐﺸﺶ ﻗﺒﻠﻰ ﻭ ﻋﻘﻞ ﻭﺍﺩﺭﺍﻙ ﮐﺎﻓﻰ ﻭ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ ﺩﺍﺷﺖ. ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻯ ﻭ ﺳﻠﺎﻣﺘﻰ ﻭ ﻗﺪﺭﺕ ﺻﺒﺮ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻭﺭﺯﻯ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭﺗﺮﻙ ﺩﻧﻴﺎ، ﻭ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﭘﻴﮕﻴﺮﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﺗﺎ ﺧﺎﺗﻤﻪ ﺁﻥ ﺩﺭ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ،ﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ) ولی ﻫﺮکس ﮐﻪ ﺑﺪان ﮐﺎﻓﺮ ﻭﻣﻨﮑﺮ ﺷﺪ ( ﺑﺮﺍﻯ حَجّ ﮐﻌﺒﻪ ﺍﻧﮑﺎﺭﻯ ﻧﻴﺴﺖ، ولی ﺍﻧﮑﺎﺭ ﻭﺗﮑﺬﻳﺐ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺍﻟﻮﻫﻴّﺖ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ معرّفی ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،باعث ﻣﺤﺮﻭﻣﻴّﺖ ﺍﺯ ﻫﺮ ﭘﻴﺸﺮﻓﺘﻰ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﻭحَجّ ﮐﻌﺒﻪ، ﻧﻤﺎﻳﺶ حَجّ أکبر ﺳﻠﻮﻙ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺑﻘﻮﻝ ﺍماﻡ ﺑﺎﻗﺮ، ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ پس ﺍﺯ حَجّ ﮐﻌﺒﻪ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﺑﺮﺍﻯ حَجّ ﺃﮐﺒﺮ ﺭﻓﺖ ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺰ ﺑﻰ ﻧﻴﺎﺯ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﻧﻴﺎﻥ ﺍﺳﺖ ( ﮐﻪ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ بحجّ أکبر ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ،ﻭﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ زمان ﺸﻮﺩ. ﻭ ﻳﺎ ﺑﺎﺻﻄﻠﺎﺡ ﻗﺮﺁﻥ ﻭﺍﻣﻰ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺩ.ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﺍﻧﻴﺪﻥ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﺍماﻧﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻴﻚ ﺭﻭﺡ ﺍﺳﺖ. ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﺍﻧﻪ ﺟﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ، ﺗﺎ ﺑﺠﺎﻧﺎﻥ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺳﻴﺪ.ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﻫﻨﻮﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﺭﻫﺮﻭﻯ ﻫﺎﻯ ﻣﻬﻤﺘﺮ ﺩﺭ تَقرّب ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ. ﮐﻪ ﺑﺎ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﻴﺘﻮان ﺭﺳﻴﺪ ﻭﺭﻭﺡ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ علیّ ﺧﻮﺩ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺷﺪﮔﺎﻥ ﺑﻤﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ،ﺁﺧﺮﻳﻦ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﻦ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ.ﺍﻳﻨﻚ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ ثُمّ ﺑﻨﻮﺭالهی ﻘﺎﺋﻢ ﻣﻴﺘﻮان ﺭﺳﻴﺪ.ﻭﺑﺎ ﻣﻬﺪﻯ ﻧﻴﺰ ﺑﻨﻮﺭ رَبّ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻭ ﻋﺮﺵ رَبّﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺭﻓﺖ.ﻭﺗﺎ ﺃﺑﺪ ﺑﻰ ﺍﻧﺘﻬﺎ،ﺍﻳﻦ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﻧﻮﻉ ﻭ ﺗﺠﻠّﻴﺎﺕ الهی ﻔﺮﺍﻭان ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺭﻭﺵ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﻗﺎﺑﻞ قیاس ﺑﺎ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻧﻴﺴﺖ.ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻧﻮﻉ ﻣﻴﻤﻮﻥ،ﺑﺎ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻗﺎﺑﻞ قیاس ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﭼﻬﺎﺭ بَعدی ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﻓﻬﻢ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ ﻭ ﺑﺸﺮ ﺳﻪ بَعدی،ﻭ ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ ﺩﻭ بَعدی ﻭﮔﻴﺎﻫﺎﻥ ﻳﻚ بَعدی ﺣﻴﺎﺕ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭﻟﺬﺍ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﺪ،ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﮐﻬﮑﺸﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﺷﻴﺮﻯ ﻣﻴﺪان ﺟﻮﻟﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎﺧﻮﺍﻫﺪﺑﻮﺩ.ﻭﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭان ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻗﺪﺭﺕ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺗﮑﻨﻴﮑﻰ ﻭ ﻭﺟﻮﺩﻯ، ﻧﺴﺒﺖ ﺑﺎﻧﺴﺎﻥ ﺣﺘﻰ ﻫﺰﺍﺭان ﻧﺴﺒﺖ ﺑﮑﺎﻣﻠﺎﻥ ﺑﺸﺮﻯ )

098 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻘﻞ ﻳﺎ ﺃﻫﻞ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ،ﻟﻢ ﺗﮑﻔﺮﻭﻥ ﺑﺂﻳﺎﺕ ﺍﻟﻠﻪ؟ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﺷﻬﻴﺪ علی ما ﺗﻌﻤﻠﻮﻥ ﺑﮕﻮ ( ﺃﻯ ﻣﺤﻤﺪ ) ﺃﻯ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ( ﭼﻪ ﭘﻴﺮﻭان ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ،ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﻭ ﻳﺎ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﺁﻧﻬﺎ،ﻭﺣﺘﻰ ﻗﺸﺮﻳّﺰﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ، ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ) ﭼﺮﺍ ﮐﺎﻓﺮ ﻭﻣﻨﮑﺮ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺴﺘﻴﺪ.ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﺎﻫﺪ ﻭ ﻧﺎﻇﺮ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺖ ( ﮐﻪ ﻣﻨﮑﺮ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻧﻰ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﮐﻪ زمان ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﮐﺘﺎﺑﻰ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﻗﺮﺁﻥ عُثمانی ﻧﻴﺰ،ﺟﻤﻊ ﺁﻭﺭﻯ ﻋﻤﺮ ﻭ ﺩﺳﺘﮑﺎﺭﻯ عُثمان ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﺍﻭﻳﺎﻥ ﻣﻰ ﺷﻨﻴﺪ.ﻭ ﺑﻘﻮﻝ ﻋﻤﺮ،ﺍﮔﺮ ﺩﻭ ﺭﺍﻭﻯ آیهﺍﻯ ﺭﺍ ﻣﻴﮕﻔﺘﻨﺪ ثبت ﻣﻴﮑﺮﺩ،ﻭﺍﻟّﺎ ﺗﺮﻙ ﺁﻥ ﻣﻴﻨﻤﻮﺩ.ﻭ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﻧﻤﻴﺸﺪ.ﻭ ﺑﻘﻮﻝ ﻣﻮﻟﺎ علیّ،ﺩﺭ ﻧﻬﺼﺪ ﺟﺎﻯ ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺳﺘﮑﺎﺭﻯ ﻭ ﺍﺿﺎﻓﺎﺕ ﻭ ﻣﺤﺬﻭﻓﺎﺕ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ.ﻭ ﭘﻮﻝ ﻣﻴﮕﺮﻓﺘﻨﺪ،ﻭ ﻧﺎﻡ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﺩﺷﻤﻦ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺣﺬﻑﻣﻴﻨﻤﻮﺩﻧﺪ. ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﻧﮑﺎﺭ،ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان ﻫﺴﺘﻨﺪ . ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺍﮔﺮ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﺭﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺸﺨﺼﻰ ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ.ولی ﺑﺎﺯ ﺍﻭ ﻣﻨﮑﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺗﺴﻠﻴﻤﻨﮕﺮﺩﻳﺪ.ﻭﻳﺎ ﺑﺎ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻧﻤﻴﮑﺮﺩ،ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺳﺎﺯﻯ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻧﻤﺎﻳﺪ.ﺑﺎﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻫﻔﺘﮕﺎﻧﻪ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﮐﻪ ﭘﻨﺞ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﺁﻧﺮﺍ ﭘﻨﺞ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﮐﺸﻒ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺁﻳﺪﻫﺎﻯ ﺍﻭ، ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺻﺎﺩﻕ ﺍﺳﺖ.ﺍﮔﺮ ﺻﺎﺩﻕ ﻭ ﻋﺎﺷﻖ ﻭ ﻋﺎﻣﻞ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﻭﻫﺮﮔﺰ ﺑﺎﻋﻤﺎﻝ ﺩﻳﻨﻰ ﻗﺸﺮﻯ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺮﺩﻧﺪ.ﻭ ﻫﻴﭻ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﻯ ﺑﺘﻌﻠﻴﻤﺎﺕ ﻗﺸﺮﻯ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ، ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻧﻘﻞ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ.ﺗﻮﺟّﻪ ﻧﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺎﻇﺮ ﺍﺳﺖ،ﻭﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﻣﻨﮑﺮان ﻭﻟﺎﻳﺖﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ زمانﺮﺍ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﻭﺗﻨﻬﺎ ﺍﮐﺘﻔﺎ ﺑﺤﻘّﺎﻧﻴّﺖ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻮﻟﺎ ﻋلیّ ﻮ ما ﮐﺎﻓﻰ ﻧﻴﺴﺖ.ﮐﻪ ﻣﺪﺭﻙ ﺗﺸﺪﻳﺪ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ،ﺗﻨﻬﺎ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺩﺭ ﻫﺮ زمان ۳۱۳ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻫﺴﺖ.ﻭ ﻧﻴﺰ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﻗﺒﻠﻰ.ﻭﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ولی ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻫﺮ ﮐس ﺭﺍ ﺑﻮﻯ معرّفی ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﻭﺍﻳﻨﮑﻪ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﮐﺪﺍﻡ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺩﻳﻨﻰ ﻭ ﻳﺎ ﮔﺮﻭﻩ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ،ﺍﻫﻤﻴّﺘﻰ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﮐﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﺗﺎﺑﻊ ﻫﻴﭻ ﺩﻳﻦ ﺭﺳﻤﻰ ﻭﻣﺬﻫﺒﻰ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ)

099 آل عمران - ﻘﻞ ﻳﺎ ﺃﻫﻞ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ، ﻟِﻢَ ﺗﺼﺪّﻭﻥ ﻋﻦ ﺳﺒﻴﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﻦ ﺁﻣﻦ، ﺗﺒﺘﻐﻮﻧﻬﺎ ﻋﻮﺟﺎ ﻭ ﺃﻧﺘﻢ شُهداء،ﻭ ما ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻐﺎﻓﻞ ﻋﻤّﺎ ﺗﻌﻤﻠﻮﻥ ﺑﮕﻮ ( ﺃﻯ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ) ﺃﻯ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ(ﺳﺎﻟکان ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ، ﻭﺣﺘﻰ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ولی ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ) ﭼﺮﺍ ماﻧﻊ ﺭﺍﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﮐﺴﺎﻧﻰ،ﮐﻪ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻣﻴﺸﻮﻳﺪ( ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﺃﺩﻳﺎﻥ،ﻭﺣﺘﻰ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ، ﺩﺷﻤﻦ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺳﺎﻟکان ﻭ ﻣﺰﺍﺣﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ ﻭﺗﮑﻔﻴﺮﺷﺎﻥ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ) ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍﺭﺍ ﮐﺞ ﻭﻣﻨﺤﺮﻑﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻴﺪ(ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ. ﻭﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﻄﺎﻣﻊ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﺟﺎﻩ ﻃﻠﺐﻭﻓﺎﺳﺪ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﮐﻪ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﺑﺮﭘﺎ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ) ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺧﻮﺩ ﺷﺎﻫﺪ ﺁﻥ ﻫﺴﺘﻴﺪ .( ﻗﺒﻠﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﮔﺬﺷﺘﻪﺍﻳﺪ. ﻭ ﻧﻴﺰ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻳﺪ ) ﻭبِداﻧﻴﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺴﺖ ( ﺁﺯﺍﺭﻫﺎﻯ ﺷﻤﺎ،ﻭ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﺷﺮﻙ ﺁﻣﻴﺰ ﻭﻣﻨﺤﺮﻑ ﺷﻤﺎ،ﻭ ﻓﺮﻳﺐ ﺩﺍﺩﻥ ﻣﺮﺩماﻥ ﺯﻳﺎﺩﻯ ﺍﺯ ﺳﺒﻴﻞ ﻭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ،ﻭ ﺳﻠﺴﺒﻴﻞ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﻭﻣﻘﺎماﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭﻧﻮﻋﻰ ﺑﺮﺗﺮ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،تمام اﮔﺮ ﻋﻤﺮ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺻﺎﺋﻢ ﻭﺷﺒﻬﺎ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﺑﺎﺯ ﺩﺭ ﻗﻌﺮ جَهنّم ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ،ﺣتی اﮔﺮ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺪﻗّﺖ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﻨﺪ.ولی ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ،ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻣﻴﺪﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ،ﻭ ﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻪ ﺯماﻧﻬﺎ ﻭﻣﮑﺎﻧﻬﺎ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺩﺭ ﻣﺸﮑﻠﺎﺕ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﺧﻮﺩ. ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺑﻴﻚ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺪﻫﺪ )

100ﺁﻝ ﻋﻤﺮان – یا ﺃﻳّﻬﺎ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ،ان ﺗﻄﻴﻌﻮﺍ ﻓﺮﻳﻘﺎ ﻣﻦ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺍﻭﺗﻮﺍ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ،ﻳﺮﺩّﻭﮐﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﻳﻤﺎﻧﮑﻢ ﮐﺎﻓﺮﻳﻦ ﺃﻯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﺪ ( ﺑﭙﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻰ،ﻭ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ، ﮐﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻩ،ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭتَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ ) ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﮔﺮﻭﻫﻰ ﺍﺯ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﮐﻨﻴﺪ ( ﺍﺯ ﭘﻴﺮﻭان ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ،ﻭﺍﺯ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻗﺸﺮﻯ ﺍﺩﻳﺎﻥ،ﺣﺘﻰ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ)ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﻌﻘﺐ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﺍﻧﻨﺪ.ﻭﮐﺎﻓﺮ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﺑﻮﺩ( ﮐﻪ ﻣﺮﺗﺪ ﺍﺯ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻭﻃﺮﻳﻘﺖ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ، ﻭﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﻳﻚ ﺩﻳﻦ ﺭﺳﻤﻰ ﺍﺳﻤﻰ.ﺯﻳﺮﺍ ﻧﺘﺎﻳﺞ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭﺷﻬﻮﺩﻯ ﻗﺒﻠﻰ ﺭﺍ ﺑﺎﻃﻞ ﻭخُنثی ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺍﺯ ﺳﺎﻟکان ،ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﻌﺎﺩﺕﺳﺎﺑﻖ، ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺑﻨﻈﺮﻳﺎﺕ ﻭﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺩﻳﻨﻰ ﻭﻣﺬﻫﺒﻰ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺳﺎﻟکان ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻬﻤﺎﻥ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺩﻳﻨﻰ ﺭﺍﻳﺞ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ،ﺗﺎ ﻣﻮﺭﺩﺗﮑﻔﻴﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﮕﻴﺮﻧﺪ.ﻭ ﺗﻘﻴّﻪ ﺣﻔﺎﻇﺘﻰ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ. ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﺩﺍﺭﻧﺪﮔﺎﻥ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﻄﺮﻳﻘﺘﻬﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮ ﻭﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺩﻳﻨﻰ ﻭﺳﻠﻮﮐﻰ ﻧﻤﻮﺩ )

101 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻮ ﮐﻴﻒ ﺗﮑﻔﺮﻭﻥ،ﻭ ﺃﻧﺘﻢ ﺗﺘﻠﻰ علیکم ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﻓﻴﮑﻢ رسوﻟﻪ،ﻭﻣﻦ ﻳﻌﺘﺼم ﺒﺎﻟﻠﻪ، ﻓﻘﺪ هُدی ﺍﻟﻰ ﺻﺮﺍﻁ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ﺍﻧﮑﺎﺭ( ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ) ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ؟ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺁﻳﺎﺕ ﺧﺪﺍ ﻣﺘﻮﺍﻟﻴﺎ ﻣﻴﺮﺳﺪ ( ﻧﻪ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻧﻰ،ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻗﻄﻊ ﺷﺪﻩ.ﺑﻠﮑﻪ ﺁﻳﺎﺕﻭ ﺁﻳﺪﻫﺎ ﻭ ﻋﻠﺎﺋﻢ ﺍﻟﻬﻰ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎ ﻭ ﺑﺴﺎﻟﻚ ﺍﺳﺘﺪﻟﺎﻟﺎﺕ ﭘﻴﺮ ﻭﺗﻌﻠﻴﻤﺎﺕ ﺍﻭ ﺑﺴﺎﻟﻚ ﻣﻴﺮﺳﺪ. ﻭﻧﻴﺰ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﺗﻠﻮ ﺍﻟﺎﺧﺮﻯ ﻣﺘﻮﺍﻟﻴﺎ ﻣﻴﺮﺳﺪ) ﻭ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺰ رسوﻝ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ (ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﺗﺶ ﻣﻨﺒﻊ ﻫﺮ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺑﺎ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻩ،ﻭ پس ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺗﺶ ما زمان ﺁﺷﮑﺎﺭ، ﻭ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭ ﻏﻴﺒﺖ ما زمان ﺁﺷﮑﺎﺭ، ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ معرّفی ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻨﺒﻊ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺳﺎﻟکان ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ رسوﻝ ﻭ ﺍﺭﺳﺎﻟﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺨﻠﻖ،ﻭ معرّفی ﺷﺪﻩ ﺑﺴﺎﻟﻚ ﻃﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ ) پس ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻌﺘﺼﻢ ﻭﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﻭﻣﺘّﮑﻰ ﺑﺎﺷﺪ. (ﺩﺭ ﺑﻨﺪ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭولی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎﺷﻴﺪ.ﻭ ﺗﺮﻙ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻧﮑﻴﺪ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺑﺼﺮﺍﻁ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﺩﺍﺭﻧﺪ( ﺑﻬﺪﺍ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﻣﻮﻓﻘﻴّﺖ ﺩﺭ ﺭﻫﺮﻭﻯ ﺩﺭ ﺻﺮﺍﻁ، ﻭﺭﺍﻩ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﻭﻫﻤﻮﺍﺭ ﺑﺴﻮﻯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﻭ ﺑﻘﻴﺎﻣﺖ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﻭﻫم اﮐﻨﻮﻥ ﻣﻴﺮﺳﺪ.ﻫﺪﺍﻳﺘﻬﺎﻯ ﻋﺎﻃﻔﻰ ﻭ ﮐﺸﺸﻰ،ﻭ ﻫﺪﺍﻳﺘﻬﺎﻯ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺍﺳﺘﺪﻟﺎﻟﻰ، ﻭ ﻫﺪﺍﻳﺘﻬﺎﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﻭ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺭﻭﺯ ﻣﺮّﻩ ﺳﺎﻟﻚ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﻤﺖ ﺗﺸﺪﻳﺪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺳﺖ.ﻭﻧﻪ ﭘﻴﺮﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﻭ إبلیس ﻃﺒﻴﻌﺖ،ﻭﻳﺎ نَفس أمّاره ﺻﺮﺍﻁ،ﻟﻔﻈﻰ ﻳﻮﻧﺎﻧﻰ،ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺘﺮﻳﺖ ﺍﺳﺘﺮﺍﻳﺖ ﻟﺎﺗﻴﻦ ﺍﺳﺖ )

102 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻴﺎ ﺃﻳّﻬﺎ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ،ﺍﺗّﻘﻮﺍ ﺍﻟﻠﻪ حَقّ ﺗﻘﺎﺗﻪ، ﻭﻟﺎ ﺗﻤﻮﺗﻦّ ﺍﻟّﺎ ﻭ ﺃﻧﺘﻢ ﻣﺴﻠﻤﻮﻥ ﺃﻯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﺪ( ﺑﻤﺤﻤﺪ ﺩﺭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻰ ﻭﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪ ﺩﺭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭﺍﻭﻡ ﻭﻫﻮﻡ،ﻭﺍﺟﺮﺍﻯ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ ) ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﺘﺮﺳﻴﺪ،ﻭ ﺁﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺗﻘﻮﺍ ﺑﺎﺷﺪ ( ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﺩﻗﻴﻖ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﭘﻴﺮ ﻭترس ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻋﺪﻡ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﭘﻴﺮ،ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﻨﺪﺍﺷﺘﻦ ﻋﺸﻖ ﻭﺑﺎﻭﺭﻯ ﻭﺩﻟﺒﺴﺘﮕﻰ ﻭتَوسّل ﺩﺍﺋﻢ ﻋﺒﺎﺩﻯ،ﻭﺣﻀﻮﺭ ﺫﻫﻨﻰ ﻭ ﺗﺨﻴّﻠﻰ ﺩﺍﺋﻢ ﭘﻴﺮ،ﮐﻪ ﻣﻌﺎﺩﻝ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ) ﻭ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﻤﻴﺮﻳﺪ،ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ ( ﮐﻪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻭ ﺍﺟﺮﺍﻯ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺍﮔﺮ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﺁﺧﺮ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩﺍﻳﺪ. ﻭﺍﻟّﺎ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺷﮑﻨﻰ ﻭ ﺗﺮﻙ ﺻﻠﺎﺕ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺻﻮﺭﺕ ﮔﺮﻓﺘﻪ، ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﺸﺮﮐﺎﻥ ﻗﺸﺮﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ، ﭼﻪ سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ﻭ ﺑﻬﺮ ﻧﺎﻡ ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ.ﻭﻟﺬﺍ ﺳﺎﻟﻚ ﺗﺮﻙ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻧﻤﻮﺩﻩ،ﻭﻳﺎ ﺑﺎ سوء ﻧﻴّﺖ إدامه ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭ ﻣﻘﺘﺼﺪ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﻣﻘﺎﺻﺪ ﺩﻧﻴﻮﻯ،ﻭﺑﺎ ﮐﻤﮑﺎﺭﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻟﺬﺍ ﻣﻨﺎﻓﻖ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ،ﮐﻪ ﺑﺪ ﺗﺮﻳﻦ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭﺍﻟّﺎ ﭼﻨﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ،ﮐﻪ ﻫﺮ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻭ ﻣﺬﻫﺒﻰ،ﭘﻴﺮﻭان ﺗﺮﻙ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺭﺍ،ﻣﻨﺎﻓﻖ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ.ﻭﺁﺯﺍﺭ ﻭ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﻧﻤﺎﻳﺪ.حَقّ ﺗﻘﻴّﻪ ﮐﻪ حَقّ ﻣﻄﻠﺐﻭ ﺍﺩﺍﻯ ﻟﺎﺯﻣﺮﺍ ﻧﻤﻮﺩ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺗﻘﻴّﻪ ﻭﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻣﻄﻠﻖ ﻣﻴﺴّﺮﻧﻴﺴﺖ)

103 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻮ ﺍﻋﺘﺼﻤﻮﺍ ﺑﺤﺒﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺟﻤﻴﻌﺎ ﻭﻟﺎ ﺗﻔﺮّﻗﻮﺍ ﻭ ﺍﺫﮐﺮﻭﺍ ﻧﻌﻤﺖ ﺍﻟﻠﻪ علیکم، ﺍﺫ ﮐﻨﺘﻢ ﺃﻋﺪاء، ﻓﺄﻟّﻒ ﺑﻴﻦ ﻗﻠﻮﺑﮑﻢ، ﻓﺄﺻﺒﺤﺘﻢ ﺑﻨﻌﻤﺘﻪ ﺍﺧﻮﺍﻧﺎ،ﻭ ﮐﻨﺘﻢ علی ﺷﻔﺎ ﺣﻔﺮة ﻣﻦ ﺍﻟﻨﺎﺭ،ﻓﺄﻧﻘﺬﮐﻢ ﻣﻨﻬﺎ،ﮐﺬﻟﻚ ﻳﺒﻴّﻦ ﺍﻟﻠﻪ لَکُم ﺁﻳﺎﺗﻪ،ﻟﻌﻠّﮑﻢ ﺗﻬﺘﺪﻭﻥ ﻭ ﻫﻤﮕﻰ ﺷﻤﺎ (ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﻫﺮ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺭﻳﺪ ) ﺑﺒﻨﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺮﺗﺒﻂ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ( ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﻭولیّ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ،ﻭ ﻧﻴّﺖ ﻧﺠﺎﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭﮐﺴﺐ ﺭﺿﺎﻯ ﺧﺪﺍ ) ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺘﻔﺮﻕ ﻭﺟﺪﺍ ﻧﺸﻮﻳﺪ( ﺍﺯ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﺑﺎﻃﻞ سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ،ﻭ ﺗﺮﻙ ﺻﻠﺎﺕ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﭘﻴﺮ ﻭ ﺷﻔﻴﻊ ﻭﻫﻢ ﻧﺸﻴﻦ ﺳﻔﺮ ﺑﺴﻮﻯ ﺧﺪﺍ.ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ حَواس ﻭﺗﻤﺮﮐﺰ ﺩﺭ ﺗﺨﻴّﻞ ﺻﻮﺭﺕ ﭘﻴﺮ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺍﻭ،ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺩﺭﺩﻧﺎﻙ ﻋﺪﻡ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ) ﻭ ﺑﻴﺎﺩ ﺁﻭﺭﻳﺪ ﻧﻌﻤﺘﻬﺎﻯ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ( ﭼﻪ ﻧﻌﻤﺎﺕ مادّی ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﻭ ﭼﻪ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻋﻰ،ﮐﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻭﺑﻬﺒﻮﺩﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺗﮑﺎﻣﻠﺎﺕ ﺃﺯﻟﻰ ﻗﺒﻠﻰ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺑﻬﺰﻳﺴﺘﻰ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ.ﻭ ﭼﻪ ﻧﻌﻤﺖ ﺑﺰﺭﮒ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﺎ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﻭ، ﻭﺑﺨﺼﻮﺹ معرّفی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﭘﻴﺮ ﮐ ﺎﻣﻞ،ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻃﺎﻟﺐﻟﻘﺎ ﻭ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﺗﺠﻠّﻰ ﺍﻟﻬﻰ،ﻧﻮﺭ ﻭﻳﺎ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎ ﻭﮐﺸﺶ ﻗﻠﺒی ﺑﺴﻮﻯ ﺍﻭ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ) ﻭ ﺑﻴﺎﺩ ﺁﻭﺭﻳﺪ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻗﺒﻠﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﻮﺩﻳﺪ ( ﺩﺭ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻭ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻭ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻫﺎﻯ ﻣﺘﻀﺎﺩ ﻭﺍﺣﺰﺍﺏ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻥ،ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻋﻘﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﻓﺮﺍﺩ.ولی ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺿﻤﻦ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﺭﻭان ﺧﻮﺩ،ﻭ ﺗﺮﻙ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﻧﻈﺮﻳّﺎﺕ مادّی ﻭﻓﻠﺴﻔﻰ ﻭ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺑﺂﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻓﺎﺳﺪ ) ﮐﻪ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﺎﻫﻢ ﺍﻟﻔﺖ ﻭ ﻣﺤﺒّﺖ ﺩﺍﺭﻳﺪ( عکس ﺗﻀﺎﺩ ﺑﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﺍﺋﺘﻠﺎﻑ ﻭ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﻓﮑﺮﻯ ﻭ ﻋﻤﻠﻰ ﻭﻫﺪﻑ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﺍﺗﺤﺎﺩ ﻭ ﺍﻟﻔﺖ ﻏﻴﺮﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﺣﺪﻭﺩ ﺍﺷﺘﺮﺍﻙ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﻟﺎﺟﺮﻡ ﻗﺮﻳﺒﺎ ﺑﺘﻀﺎﺩ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ،ﻭﺩﺷﻤﻦ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ. ﻭﺁﮔﺎﻩ ﺗﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺰﺍﺣﻤﺖ ﻭﺩﺷﻤﻨﻰ.ولی ﻧﻔﻊ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻬﺪﺍﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ،ﻣﻨﺠﺮ ﺑﺠﺪﺍﺋﻰ ﻭﺗﻀﺎﺩ ﻭ ﺩﺷﻤﻨﻰ ﺑﻴﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻤﻴﺸﻮﺩ.ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺑﺎ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ﻧﻴﺰ ﺩﺷﻤﻨﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﻣﺰﺍﺣﻤﺘﻬﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺑﺨﺸﻨﺪ.ﻭﺧﺪﻣﺖ ﻣﺘﻘﺎﺑﻞ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ)ﻭ ﺑﺎ ﻧﻌﻤﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺷﺪﻳﺪ ( ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺍﻳﻤﺎﻧﻰ ﻭ ﻳﮑﺴﺎﻧﻰ ﺩﺭ ﻣﻘﺎماﺕ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﻓﮑﺮﻯ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ.ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪﮔﺎﻥ ﺷﻬﻮﺩ ﻭﺍﺣﺪ،ﻳﮑﺴﺎﻧﻰ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ) ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﻗﺒﻠﺎ ﺩﺭ ﻟﺒﻪ ﭘﺮﺗﮕﺎﻩ ﺁﺗﺶ ﺑﻮﺩﻳﺪ،ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ ( ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺩﺭ ﺧﻄﺮ ﺣﺘﻤﻰ ﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ﺟﻬﻨّﻤﻰ ﺟﻬﺎﻧﻮﻡ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭﻫﺮﮔﺰﮐﺴﻰ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﺭﺟﻪ ﻭﻓﺼﻠﺒﺸﺮﻯ ﺑﺎﺯ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﻧﻤﻴﮕﺮﺩﻧﺪ.ﻭﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻣﻌﺪﻭﻡ ﻣﻴﺸﻮﺩ. ﺑﻠﮑﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﻭﺍﺡ ﺣﺘﻰ ﺍﺭﻭﺍﺥ ﺃﺗﻢ ﻫﺎ ﻭﻭﻳﺮﻭﺳﻬﺎ،ﺩﺭ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﺗﺎﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺸﺮﻯ، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭﻯ ﮐﻪ ﻳﺎﻓﺘﻪ،ﺑﺎ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻧﻴﻤﻪ ﺍﺭﺍﺩﻯ،ﻭﺗﻨﻬﺎ ﮐﻨﺘﺮﻝ نَفس،ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﻳﻚ ﺷﺒﻪ ﺭﻩ ﺻﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﺩ. ﻭ ﺑﺎ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺎﻭﻟﺎﻳﺖ، ﻗﻄﻌﺎ ﻧﺠﺎﺕ ﺍﺯ ﻗﻬﻘﺮﺍﻯ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺟﻬﻨﻤﻰ ﻳﻚ ﺭﺣﻢ ﺩﻳﮕﺮﻯﻤﻴﻴﺎﺑﺪ، ﻭﺑﺎ ﻫﺮ ﺩﺭﺟﻪ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﺷﻬﻮﺩﻯﺒﻔﺼﻮﻝ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﻬﺘﺮ،ﻭ ﺑﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﻗﺎﺋﻢ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ، ﺑﻨﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﻴﺮﻭﺩ) ﻭ ﺍﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﺁﻳﺎﺕ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﻴﺎﻥ ﻭ ﺑﻴّﻦ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ ( ﺑﺎ ﺍﺳﺘﺪﻟﺎﻝ ﻗﺮﺁﻧﻰ،ﻭﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﺗﺒﻴﻴﻦ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩ ﺍﻟﻬﻰ،ﮐﻪ ﺳﻤﺒﻮﻟﻬﺎﻯ ﮐﻤﺎﻝ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺘﻮان ﺑﺪان ﺭﺳﻴﺪ) ﺗﺎ ﺷﺎﻳﺪ ﻣﻮﺭﺩ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ. ( ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺍﺻﻠﺎﺡ نَفس ﻭﺭﻭان ﺧﻮﺩ،ﺷﺎﻳﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺪ ﮐﻔﺎﻳﺖ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺑﺸﻬﻮﺩﻯ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺳﻴﺪ.ﭼﻪ ﺑﻬﺘﺮ ﮐﻪ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ،ﺧﺎﺹ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﮕﺎﻥ ﺑﺨﻠﻖ ﺭﺳﻴﺪ.ﺁﻳﺎﺕ ﺧﺪﺍ،ﭼﻪ ﺑﻴﺎﻧﺎﺕ ﻗﺮﺁﻧﻰ ﻭ أحادیث ﻭﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﻯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮان ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎ،ﻭ ﭼﻪ ﻫﺮ ﻳﻚ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﻧﻴﺰ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﻋﻤﻠﻰ ﻭ ﻋﺎﻃﻔﻰ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣل ﻮﻳﺎ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.

104 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻟﺘﮑﻦ ﻣﻨﮑﻢ اُمّة، ﻳﺪﻋﻮﻥ ﺍﻟﻰ ﺍﻟﺨﻴﺮ،ﻭ ﻳﺄﻣﺮﻭﻥ ﺑﺎﻟﻤﻌﺮﻭﻑ،ﻭ ﻳﻨﻬﻮﻥ ﻋﻦ ﺍﻟﻤﻨﮑﺮ، ﻭ ﺍﻭﻟﺌﻚ ﻫﻢ ﺍﻟﻤﻔﻠﺤﻮﻥ ﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺍﻣّﺘﻰ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﮐﻪ ﺩﻋﻮﺕ ﺑﺨﻴﺮ ﺑﮑﻨﻨﺪ ( ﻧﻪ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺑﺮﺧﻰ ﻣﻠّﺎ ﻭﺁﺧﻮﻧﺪ ﺷﻮﻧﺪ،ﻭﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺗﻰ ﺑﻤﺮﺩﻡ ﺑﺪﻫﻨﺪ.ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﺳﺎﻟکان ﮐﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﻧﺪ ، ﺍﻣّﻰ ﭼﻮﻥ ﻣﺤﻤﺪ ﺷﻮﻧﺪ.ﮐﻪ ﺍﻭﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﻭﻣﺄﻣﻮﺭﻳّﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻋﻮﺕ ﺩﻳﮕﺮان، ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻴﺮ ﻳﺎ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭان ﻭﺭﻭﺡ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ.ﮐﻪ ﺧﻴﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺡ ﺍﺳﺖ.ﻭﺍﻟّﺎ ﺍﻣﻮﺭ ﻧﻴﮑﻮ ﻭﺯﻳﺒﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﺮﺧﻰ ﺩﻳﮕﺮ ﺷﺮ ﻭ ﻧﺎﺩﺭﺳﺖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭهرکس ﺑﺮﺣﺴﺐ ﺍﻧﮕﻴﺰﻩ ﻫﺎ ﻭ ﻋﻘﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﺧﻮﺩ، ﺍﻣﻮﺭﻯ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﻭ ﻧﻴﮑﻮ ﻭ ﺯﻳﺒﺎ ﻣﻴﺪﺍﻧﺪ.ﻭﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺻﻠﺎﺣﻴّﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺷﺨﺼﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ) ﮐﻪ ﺃﻣﺮ ﺑﻤﻌﺮﻭﻑ ﻭ ﻧﻬﻰ ﺍﺯ ﻣﻨﮑﺮ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ ( ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ حَقّ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺑﺴﺎﻟکان ﺩﺭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺩﺍﻭﻃﻠﺐ ﺍﻳﻦ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﻭﻣﻌﺮﻭﻑ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻌﺮﻓﺖ،ﻭ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻧﻪ ﺣﺘﻰ عُرف ﺟﺎﺭﻯ،ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﺎﺻﻮﻟﻰ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ،ﮐﻪ ﺑﺮﺧﻰ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﻴﮑﻮ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ.ﻭ ﻧﻬﻰ ﺍﺯ ﻣﻨﮑﺮ ﻭ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﻭ ﺯﺷﺘﻰ ﻭﮔﻨﺎﻩ،ﺑﺎﺯ ﺩﺭ حَقّ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﻧﻪ ﮔﺰﻣﻪ ﻫﺎﻯ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﺎﺯﻳﺎﻧﻪ،ﻧﻈﺮﻳﺎﺕ ﻏﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﺤﻤﻴﻞ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭﻯ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﻓﻬﻢ ﻭﻋﻘﻞ ﻭﻗﺪﺭﺕ،ﺻﺒﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﮔﺮﮔﻮﻧﻰ ﺫﺍﺕ ﻭﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺧﻮﺩ.ﮔﺮﭼﻪ ﻣﻘﺮﺭﺍﺕ ﻗﺎﻧﻮﻧﻰ ﻭ عُرف ﺟﺎﺭﻯ ﻫﺮ ﺟﺎﻣﻌﻪﺍﻯ ﺑﺎﻳﺪ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﺷﻮﺩ.ﻭﺍﮔﺮ ﭘﺴﻨﺪﻳﺪﻩ ﮐﺴﻰ ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﺪ.ﻭﺑﺴﺮﺯﻣﻴﻦ ﻭﺟﺎﻣﻌﻪ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻣﻠحقّ الیقین ﮔﺮﺩﻧﺪ ﺳﺎﻟکان ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻋﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﺍﺧﻠﺎﻕ ﻣﺮﺩﻡ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ، ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎﺁﻧﻬﺎ ﺍﻟﻔﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻧﻤﺎﻳﺪ ) ﮐﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﻔﻠﺤﻮﻥ ﻭ ﻧﺠﺎﺕ ﻳﺎﻓﺘﮕﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ ( ﮐﻪ ﺍﻣّﻰ ﻭﮐﺎﻣﻞ، ﻭﻳﺎ ﺳﺎﻟﻚ ﭘﻴﺮﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﺩﻳﮕﺮان ﮐﺎﻓﺮان ﻣﻨﮑﺮ ﺧﺪﺍ،ﺩﺭ ﻧﺴﺦ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﻋﻘل ﺒﺸﺮﻯ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﺑﺠﻬﺎﻥﺒﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ،ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻣﺴﺌﻮﻟﻴّﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﻭﺍﻟّﺎ ﻗﺸﺮﻳﻮﻥ ﺑﺪ ﺩﻳﻦ ﻭﻣﺬﻫﺒﻰ ﻫﺎﻯ ﺩﺷﻤﻦ ﺧﺪﺍ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ مُشرِک ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﻣﺴﺦ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﻭﺧﻮﻙ،ﺑﻘﻮﻝ ﻗﺮﺁﻥ،ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺑﺨﺖ ﻭ شانس ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﻣﻔﻠﺢ ﻓﻠﺎﺡ ﻭ ﻧﺠﺎﺕ ﻭ ﺑﺮّ ﻭ ﻓﺮّ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻓﺮﻭﻫﺮ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﻴﻴﺎﺑﻨﺪ. ﮐﻪ ﺍﺯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻴّﺖ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﺑﺎﻟﻮﻫﻴّﺖ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺭﺳﻴﺪ. ﺳﺎﻟکان ﺍﻣّﺖ،ﻭﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﻣّﻰ،ﻭ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺯﻥ ﺍُﻡ ﻳﺎ ﺍُﻡّ ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻴﻦ،ﻭ ﺳﺎﻟکان ﺯﻥ ﺃﻣِﻪ ( ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺸﺪﻳﺪ) ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭﻣﺴﺘﻌﺪان ﺳﻠﻮﻙ اُمّت ﻭﺑﺎ ﺗﻤﺎﻳﻞ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﺩﻳﮕﺮان ﻗﺸﺮﻯ ﻭ ﻣﻨﮑﺮ ﺧﺪﺍ ﻭﺁﺧﺮﺕ ﻗﻮﻡ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ .ﻓﻠﺎﺡ ﻧﻴﺰ ﻫﻤﺎﻥ ﻳﺎﺑﻨﺪﮔﻰ ﻭ ﻓﺮ ﻭ ﻓﺮﻭﻫﺮ ﻭﺗﻮﻓﻴﻖ ﺍﺳﺖ

105 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻮ ﻟﺎ ﺗﮑﻮﻧﻮﺍ ﮐﺎﻟّﺬﻳﻦ ﺗﻔﺮﻗﻮﺍ ﻭ ﺍﺧﺘﻠﻔﻮﺍ،ﻣﻦ ﺑﻌﺪ ما جاءهم ﺍﻟﺒﻴّﻨﺎﺕ، ﻭ ﺍﻭﻟﺌﻚ ﻟﻬﻢ ﻋﺬﺍﺏ ﻋﻈﻴﻢ ﻭ مانند ﺁﻧﻬﺎﺋﻰ ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ ( ﺷﻤﺎ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﺗﺶ،ﻭﺑﺎ ما زمان ﺁﺷﮑﺎﺭ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﺗﺸﺎﻥ،ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ) ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ ﮐﻪ ﺗﻔﺮﻗﻪ ﺟﺴﺘﻨﺪ ( ﻭ ﺑﻔﺮﻗﻪ ﻫﺎﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻭﻃﻮﺍﺋﻒ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻥ ﺩﺭﺁﻣﺪﻧﺪ،ﻭ ﺑﺠﺎﻯ ﺟﻤﻊ حَواس ﻭﺗﻤﺮﮐﺰ ﻓﮑﺮﻯ،ﻭ ﺗﺨﻴّﻞ صوﺭﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﭙﺮﺍﮐﻨﺪﮔﻰ حَواس ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻨﺪ،ﻭﻫﻴﭻ ﮐﺪﺍﻡ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻤﻰ ﺑﻴﻨﻨﺪ. ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺸﮑﻠﺎﺕ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻭﺧﻮﺩ ﺗﺪﺑﻴﺮﻯ ﮐﻪ ﺑﻰ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ)ﻭ ﺑﺎﻫﻢ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﮔﺮﺩﻳﺪﻧﺪ. (ﺟﻨﮕﻬﺎﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻭﺩﺷﻤﻨﻰ ﻫﺎﻯ ﻣﺴﻠﮑﻰ ﺍﺯ ﻃﺒﻴﻌﺖ ﻓﮑﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺳﺖ. ﺯﻳﺮﺍ ﺗﻀﺎﺩ ﺍﻧﮕﻴﺰﻩ ﻫﺎ ﻭ ﻋﻘﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ.ﮔﺮﭼﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺳﺎﻟکان ، ﺗﻔﺎﻭﺗﻬﺎﻯ ﻣﻘﺎﻡ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ الهامات ﻟﺪﻧّﻰ ﻋﻘﻠﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ولی ﺩﺷﻤﻦ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮﻧﻴﺴﺘﻨﺪ. ﺑﻠﮑﻪ ﮐﻤﻚ ﻳﺎﺭ ﻫﻢ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ) ﻟﺬﺍ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺭﺍ ﻋﺬﺍﺏ ﻋﻈﻴﻢ ﺩﺭﺩﻧﺎﮐﻰ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﺍﺳﺖ . (ﻋﻈﺎﻡ ﻭﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﻬﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﻭﻗﺼّﺎﺑﻰ ﻣﻴﺸﻮﺩ،ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﭘﺎﺩﺍﺷﻬﺎﻯ ﺳﺎﻟکان ﺷﺎﻫﺪ ﻗﺎﺋﻢ،ﻋﻈﻴﻢ ﻭ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻗﻄﻌﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻋﺎﻟﻰ،ﻭ ﺍﺯ رَبّ ﺍﻋﻠﺎ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﺗﺎ رَبّﺍﻟﺄﺭﺑﺎﺏ ﺍﻟﻠﻪ،ﺩﺭ ﺑﻰ ﻧﻬﺎﻳﺖﻭﺩﺭ ﺍﻋلی اﻟﻌﻠّﻴّﻴﻦ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ)

106 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻴﻮﻡ ﺗﺒﻴﺾّ ﻭﺟﻮﻩ ﻭ ﺗﺴﻮﺩّ ﻭﺟﻮﻩ،ﻓﺄما ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺍسوﺩّﺕ ﻭﺟﻮﻫﻬﻢ ﺃﮐﻔﺮﺗﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﻳﻤﺎﻧﮑﻢ،ﻓﺬﻭﻗﻮﺍ ﺍﻟﻌﺬﺍﺏ ﺑﻤﺎﻝ ﮐﻨﺘﻢ ﺗﮑﻔﺮﻭﻥ ( ﺍﻳﻦ ﻋﺬﺍﺏ ) ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻯ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺑﺮﺧﻰ ﺻﻮﺭﺗﻬﺎ ﺳﻔﻴﺪ،ﻭ ﺑﺮﺧﻰ ﺻﻮﺭﺗﻬﺎ ﺳﻴﺎﻩ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ. ( ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻗﻬﻘﺮﺍﻯ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺳﻴﺎﻩ ﺷﺪﻥ ﺻﻮﺭﺕ،ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺘﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﻬﻘﺮﺍﺍﺳﺖ.ﻭ ﺳﺎﻟکان ﺑﺎ ﻫﺮ ﺷﻬﻮﺩ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻮﺭﺍﻧﻴت ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﻣﻴﻴﺎﺑﻨﺪ.ﻭﺩﺭ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺧﺪﺍ ﻣﻴﺪﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺯﻳﺒﺎﺋﻰ ﻫﺎﺋﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺯﻳﺒﺎ ﺭﻭﻳﺎﻥ ﺑﺸﺮﻯ ﺩﺭ قیاس ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺯﺷﺖﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻭﻟﺬﺍ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺳﺎﻟکان ﻣﻮﻓﻖ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ) ﻭ ﺑﺂﻧﻬﺎﺋﻰ ﮐﻪ ﺳﻴﺎﻩ ﭼﻬﺮﻩ ﺷﺪﻧﺪ،ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮐﻔﺮ ﺑﻌﺪﺍﺯ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ(ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ﮐﻪ ﺍﺗﻤﺎﻡ حُجّت ﻭ ﺗﻔﻬﻴﻢ میگرﺩﻧﺪ. ولی ﮐﺎﻓﺮﻭﻣﻨﮑﺮ ﻣﻴﻤﺎﻧﻨﺪ.ﻭﻳﺎ ﺳﺎﻟکان ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺎ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺑﺎﺯ ﭘﻴﺮ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﮐﻢ ﻭ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﻣﻴﮕﻴﺮﻧﺪ،ﻭتَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻨﺪ.ﻭ ﺩﻝ ﺑﺂﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﺑﺎﻗﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﻭ ﺑﻨﻔﺎﻕ ﻭﭘﻴﻤﺎﻥ ﺷﮑﻨﻰ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ.ﮐﻪ ﻋﻈﻴﻤﺘﺮﻳﻦ ﻣﺠﺎﺯﺍﺗﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﺯﻳﺮﺍ ﺑﻰ ﺩﻳﻨﻰ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺑﺪﺩﻳﻨﻰ ﻗﺸﺮﻯ،ﻭ ﻳﺎ ﺳﺴﺖ ﺩﻳﻨﻰ ﺳﺎﻟکان ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﺑﻬﺪﻳﻨﻰ ﻭﺑﻬﺒﻮﺩﻯﺼﺎﺩﻗﺎﻥﻤﻴﺒﺎﺷﺪ)

107 ﺁﻝ ﻋﻤﮑﺮان - ﻭ ﺃما ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺍﺑﻴﻀّﺖ ﻭﺟﻮﻫﻬﻢ،ﻓﻔﻰ رَحمة ﺍﻟﻠﻪ، ﻫﻢ ﻓﻴﻬﺎ ﺧﺎﻟﺪﻭﻥ ﻭ ﺍما ﺁﻧﺎﻧﮑﻪ ﺻﻮﺭﺗﻬﺎﻯ ﺳﻔﻴﺪ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ (ﺩﺭﺧﺸﺎﻥ ﻭﻧﻮﺭﺍﻧﻰ ﻭﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ) پس ﺩﺭ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺎﻭﻳﺪان ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ ( ﮐﻪ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﻭﭘﺎﮐﻰ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺩﺍﺷﺘﻪ،ﻭ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ.ﻭ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﮕﻰ ﻧﺴﺒﻰ ﻫﻔﺖﻫﺰﺍﺭﺳﺎﻟﻪ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖسوﻡ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺭﻭﺡ ﺩﺭﮐﻨﺎﺭ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ. ﺗﺎ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺠﻬﺎﻥ،ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻳﺒﺎﺋﻰ ﻭ ﻋﻈﻤﺘﻬﺎﻯ ﻋﻘﻠﻰ ﻭﺍﺣﻮﺍﻟﻰ،ﻭﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻋﻰ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭ ﮔﺮﺩﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﮕﻰ ﻧﺴﺒﻰ ﭼﻨﺪ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻟﻪ ﻭ ﺣﺘﻰ ﻣﻴﻠﻴﻮﻧﻰ،ﺩﺭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺁﻳﻨﺪﻩ،ﺩﺭ ﮐﺎﺭماﻫﺎ ﻭ ﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﺗﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺻﺪ ﺑﺎﺭﻩ،ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﺠﺪﺩ ﮐﻪ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ، ﻫﻤﻴﻦ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺳﻠﻮﻙ ﺗﺎ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ.ﮐﻪ ﻓﺮماﻥ ﺃﺯﻟﻰ ﺃﺑﺪﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﮐﻦ ﻓﻴﮑﻮﻥ ﺭﺍ ﺍﺟﺮﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﻤﻮﺩ.ﺗﺎ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺻﻴﺮﻭﺭﺕ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺍﺟﺮﺍ ﮐﻨﻨﺪ)

108 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﺘﻠﻚ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻟﻠﻪ، ﻧﺘﻠﻮﻫﺎ علیک ﺑﺎﻟحقّ ،و ما ﺍﻟﻠﻪ ﻳﺮﻳﺪ ﻇﻠﻤﺎ ﻟﻠﻌﺎﻟﻤﻴﻦ ﻭ ﺍﻳﻦ ﭼﻨﻴﻦ ﺁﻳﺎﺕ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺗﻠﺎﻭﺕ ﻣﻴﮑﻨﻴﻢ ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺍﺳﺘﺪﻟﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻄﺎﺭ ﺑﺎ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻧﻰ،ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﻭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ) ﮐﻪ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﺘﻮﺍﻟﻴﺎ ﺗﻠﺎﻭﺕ ﻣﻴﮑﻨﻴﻢ،ﮐﻪ ﺑحقّ الیقین ﻭ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﻋﺎﻟﻤﻴﺎﻥ(ﻭ ﻋﺎﻟﻤﺎﻥ ﺁﮔﺎﻩ ﻭ ﺗﻔﻬﻴﻢ ﺷﺪﻩ) ﻇﻠﻢ ﻭ ﻇﻠﻤﺘﻰ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ( ﺳﺘﻢ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﮐﺎﺭماﺋﻰ ﻭ ﺗﺎﺭﻳﮑﻰ ﻫﺎﻯ ﻋﻘﻠﻰ،ﻭ ﻇﻠﻤﺖ ﻫﺎﻯ ﻇﺎﻫﺮﻯ ﺻﻮﺭﺕ ﻭ ﺳﻴﺮﺕ ﻭﻋﺬﺍﺏ ﺯﻧﺪﮔﻰ

 109 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻭ ﻟﻠﻪ ما ﻓﻰ ﺍﻟﺴﻤﺎﻭﺍﺕ و ما ﻓﻰ ﺍﻟﺄﺭﺽ،ﻭ ﺍﻟﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﺮﺟﻊ ﺍﻟﺎﻣﻮﺭ ﻭ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭﺯﻣﻴﻦ ﻫﺴﺖ،ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻣﻮﺭ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ( ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺍﻭﻟﻴّﻪ ﻭ ﺃﺯﻟﻰ،ماﻫﻴّﺘﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺷﺘﻪ،ﮐﻪ ﻗﺼﺪ ﮐﻤﺎﻝ ﻭﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﻧﻴﺰ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺩﺍﺋﻢ ﺩﺭ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺗﺤﺖ ﺟﻤﺎﺩﻯ ﻭ ﺟﻤﺎﺩﻯ ﻭ ﮔﻴﺎﻫﻰ ﻭ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﻭ ﻓﺼﻮﻝ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﺗﺎ ﮐﻨﻮﻥ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺳﻴﺪﻩ، ﻭ ﺍﻳﻨﻚ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ،ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ ﻭﺗﻐﻴﻴﺮ ﻭﺟﻮﺩﻯ،ﻭﺗﺪﺑﻴﺮ ﺗﻦ ﻭ ﺫﻫﻦ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺳﺎﻟکان ، ﻫﻤﮕﻰ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺗﺪﺑﻴﺮ ﻭﺍﺩﺍﺭﻩ الهی ﻤﻴﺒﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻟﺤﻈﻪﺍﻯ ﻗﻄﻊ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﻭ ﺗﺪﺑﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺷﻮﺩ،ﻧﻴﺴﺖﻭ(ﮐﺄﻥ ﻟﻢ ﻳﮑﻦ)ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﻭﻫﻨﻮﺯ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺃﺑﺪﻯ ﻭ ﺍﻫﻤﻴّﺖ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻋﻈﻴﻢ ﺗﺮ ﺗﺮﺑﻴﺘﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻳﻚ ﺭﻭﺣﺪﺭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﻫﺴﺖ.ﻭ ﺍﮔﺮ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺁﻧﭽﻪ ﺗﺎ ﮐﻨﻮﻥ ﺷﺪﻩ،عَبَث ﻭﺑﻰ ﻣﻌﻨﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﻭﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﺧﺪﺍ ﻫﻴﭻ ﮔﺎﻩ عَبَث ﻭ ﺑﻰ ﻫﺪﻓﻰ ﻭ ﻧﺎﻣﻌﻘﻮﻟﻰ ﻧﻴﺴﺖ.ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻭﻳﮋﻩ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺳﺎﻟکان ،ﮐﻪ ﻣﻘﺪﻣﻪﺍﻯ ﻗﺒﻠﻰ ﻟﺎﺯﻡ،ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺑﺮﺗﺮ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭﺑﺪﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﻋﺎﻗﻠﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮔﻔﺖ،ﮐﻪ ﺍﺣﮑﺎﻡ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻭ ﺳﺨﺘﻰ ﻫﺎﻯ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﺭﻳﺎﺿﺘﻬﺎ ﻭﺗﻤﺮﻳﻨﺎﺕ ﺷﺪﻳﺪ ﺁﻥ،ﺑﻨﻔﻊ ﻭ ﺻﻠﺎﺡ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺳﺖ. ﮔﻮﺋﻰ ﻃﻔﻠﻰ ﮐﻪ ماﺩﺭﺵ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﭼﻪ ﺃﺭﺯﻭﻫﺎﺋﻰ ﺩﺍﺭﺩ،ولی ﻓﻌﻠﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻭﻣﻌﻠﻢ ﺧﻮﺩ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺑﮕﻴﺮﺩ،ﻭ ﺻﺒﻮﺭ ﻭ ﻣﻄﻴﻊ ﺑﺎﺷﺪ.پس ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺴﺘﻰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭﻫﺮ ﭼﻴﺰﻯ ﻭ ﺍﻣﺮﻯ ﺍﺯ ﺍﻣﻮﺭ ﻭ ﺭﺧﺪﺍﺩﻫﺎﻯ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ما،ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍﺯ ﺗﺪﺑﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﺷﺮّ ﺁﻥ ﻧﻴﺰ ﻫﻤﺎﻥ ﻗﺪﺭ ﺻﻠﺎﺡ ﻫﺴﺖ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﻴﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﺩﺭ ﻫﺴﺘﻰ ﺧﻮﺏ ﻭﺑﺪﻯ ﻧﻴﺴﺖ.ﺍﮔﺮ ﺑﺪﺑﻴﻦ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺑﺪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺮﺧﻰ ﺑﺪﺗﺮ.ﻭﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺵ ﺑﻴﻨﺎﻥ ﻋﺎﻗﻞ، ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ،ولی ﺑﺮﺧﻰ ﺧﻮﺏ ﺗﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ بِداﻧﻬﺎ ﺭﺳﻴﺪ.ﺣﺘﻰ ﺟﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ،ﮐﻪ ﺑﺠﺎﻧﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺳﻴﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﺧﻮﺩ ﺟﺎﻥ ﻟﺎﺟﺮﻡ ﺭﻓﺘﻨﻰ ﻭﻣﺴﺘﻬﻠﻚ ﺷﺪﻧﻰ ﺍﺳﺖ )

110 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان – کنتم ﺧﻴﺮ اُمّة ﺍﺧﺮﺟﺖ ﻟﻠناس،ﺗﺄﻣﺮﻭﻥ ﺑﺎﻟﻤﻌﺮﻭﻑ،ﻭ ﺗﻨﻬﻮﻥ ﻋﻦ ﺍﻟﻤﻨﮑﺮ،ﻭ ﺗؤﻣﻨﻮﻥ ﺑﺎﻟﻠﻪ، ﻭﻟﻮ ﺁﻣﻦ ﺃﻫﻞ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ،ﻟکان ﺧﻴﺮ ﻟﻬﻢ،ﻣﻨﻬﻢ ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻮﻥ ﻭ أکثرﻫﻢ ﺍﻟﻔﺎﺳﻘﻮﻥ ﻭ ﺷﻤﺎ ( ﻣؤﻣﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ) ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺍﻣّﺘﻰ ﺑﻮﺩﻩﺍﻳﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻩ(ﻭ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ،ﻭ ﺍﻣّﻰ ﻭ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ اولی ﺍﻟﻌﺰﻣﻬﺎﻯ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﻫﺴﺘﻴﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺑﺮﺗﺮ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﮐﻪ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﭘﻴﺸﻴﻦ،ﭼﻮﻥ ﺯﺭﺩﺷﺖ ﻭ ﻣﺴﻴﺢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ.ﻭﻟﺬﺍ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ، ﺃﻓﻀﻞ ﻭ أشرَف ﻭ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ.ﮐﻪ ﺷﺎﻣﻞ ﻣﺴﻴﺢ ﻧﻴﺰ ﻫﺴﺖ. ﻭﺧﺮﻭﺡ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻬﻰ،ﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﻭ تولّد ﺩﻭﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﻧﻴﺰ ﺧﺮﻭﺝ ﺟﺎﻥ ﺑﺸﺮﻯ ﺁﻧﺎﻥ ﻭ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻥ نَفس ﻭﺭﻭان ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺑﺠﺎﻧﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺟﺴﺘﻪ،ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺣﺘﻰ ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﻭ ﻣﻴﮑﺎﺋﻴﻞ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺯﻳﺮ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ،ﺩﺭﺧﺪﻣﺖ ولی الهی ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭﺑﺮﺍﻯ ﺩﻳﮕﺮانﻤﺮﺍﺗﺒﻰ ﭘﺮﺳﺘﻴﺪﻧﻰ ﺑﻮﺩﻧﺪ ) ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ) ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﺷﻤﺎ(ﺍﻣّﺖ ﻭﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻣّﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ) ﺃﻣﺮ ﺑﻤﻌﺮﻭﻑ ( ﺑﻨﻴﮑﻮﮐﺎﺭﻯ ﻭ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩ ﺍﻟﻬﻰ، ﻭﺗﺤﺴﻴﻦ ﻭﺑﻬﺒﻮﺩﻯ ﺭﻭان ﺧﻮﺩ،ﻭﺳﺎﻟکان ﺩﺭﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﻭﺃﻣﺮ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ.ﻭﺧﻴﺮ ﻭﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ،ﺗﻨﻬﺎ ﺃﻣﺮ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ﻭ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻣﻨﮑﺮ ﻭ ﺯﺷﺘﻰ ﻧﻬﻰ ﻭﻣﻨﻊ ﻣﻴﻨﻤﺎﺋﻴﺪ( ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻧﻬﻰ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ﻭﻫﺮﭼﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺎﻥ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﺻﻠﺎﺡ بِداﻧﺪ. ﺑﺨﺼﻮﺹ ﻗﺸﺮﻯ ﮔﺮﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻬﻰ ﭘﻴﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﺟﺮﺍﻯ ﺍﻭﺍﻣﺮ ﭘﻴﺮ،ﺩﺍﺭﺍﻯ ﺍﻫﻤﻴّﺖ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻟﺬﺍ ﮐﺎﺭ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺸﺮﻯ ﺟﺰ ﮐﻨﺘﺮﻝ نَفس ﻧﻴﺴﺖ ﻭﺗﮑﺎﻣﻠﻰ ﻧﻴﻤﻪ ﺍﺭﺍﺩﻯاَست.ﺗﺎ ﺩﺭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﺑﺎﻫﺰﺍﺭان ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻋﻘﻞ، ﺗﺰﮐﻴﻪ ﻫﺎﻯ ﻋﻤﻴﻖ ﺗﺮ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﺎﺯﻯ ﻭ ﺧﻠﺎﺻﻰ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺑﺸﺮﻯ ﺻﻮﺭﺕ ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ) ﺯﻳﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﺨﺪﺍ ﺩﺍﺭﻳﺪ ( ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺪﺍ ﺃﻣﺮ ﻭﻧﻬﻰ ﻣﻴﮑﻨﻴﺪ،ﻭ ﻣﺰﺩ ﻭﻏﺮﺿﻰ ﻧﺪﺍﺭﻳﺪ ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ( ﺳﺎﻟکان ﻭﺍﻗﻌﻰ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﭘﻴﺸﻴﻦ،ﻭﻧﻪ ﻋﻤﻮﻣﻰ ﭘﻴﺮﻭان ﺍﺩﻳﺎﻥ،ﺣﺘﻰ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟﻚ ) ﺁﻧﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﻴﺎﻭﺭﻧﺪ ( ﺑﻤﺤﻤﺪ ﻭﻃﺮﻳﻘﺖ ﺑﺮﺗﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ) باعثﺧﻴﺮ ﻭ ﻧﻔﻊ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ( ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺑﻬﺸﺘﻰ ) ولی ﺑﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻥ ( ﮐﻪ ﺍﺯ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﻭﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯﻤﻴﺸﻮﻧﺪ، ﻭﺍﻟّﺎﻧﺎﻡ ﺩﻳﻦ ﺭﺳﻤﻰ ﻭ ﺍﺳﻤﻰ ﻫﻤﻪ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺍﺭﺯﺷﻰ ﻧﺪﺍﺭﺩ ) ولی أکثر ﺁﻧﺎﻥ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺴﺘﻨﺪ (ﮔﺮﭼﻪ ﺑﺎﺯ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻗﺸﺮﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﻭﺑﺠﺎﻯ ﺗﮑﺎﻣﻞ، ﺷﺮﻙ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﭘﺮﻭﺭﻯ ﻋﻈﻴﻢ ﺗﺮ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ،ﮐﻪ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻔﺴﻖ ﻭ ﭘﺴﻚ ﺭﻭﻯ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﻧﻮﻋﻰ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ.ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺑﻤﻴﺮﻧﺪ،ﺑﺮﺣﺴﺐ ﺑﻘﻴﻪ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ،ﮐﻪ ﺍﺗﻠﺎﻑ ﻭ ﺍﺳﺮﺍﻑ ﻭ ﺻﺮﻑ ﻟﺬﺕ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﻬﻤﺎﻥ ﻧﻮﻋﻰ ﻧﺴﺦ ﻭ ﻣﺴﺦ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ،ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺍﺯ ﮐﺮﺍماﺕ ﺑﺎﻗﻰ ماﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ. ولی ﺳﺎﻟکان ﮐﺮﺍماﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺻﺪ ﭼﻨﺪان ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﮐﺮﺍماﺕ بالقوّه ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﻣﺘﺤﻘّﻖ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻭ بالقوّه ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ، ﮐﻪ ﻟﺎﺯﻡ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩﺍﺳﺖ ﻭﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺮﺍماﺕ بالقوّه ﻣﺘﺤﻘﻖ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ﭼﻨﺎﻥ ﺗﺤﻘﻘﻰ ﺩﺭ ﻗﺪﺭﺗﻬﺎﻯ بالقوّه ﺧﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ،ﮐﻪ ﺻﺪ ﭼﻨﺪان ﺍﺗﻠﺎﻑ ﺍﺯ ﮐﺮﺍماﺕ ﺑﺎﻟﻔﻌﻞ ﻧﻴﺰ ﺩﺍﺭﻧﺪ )

111 آل عمران - ﻟﻦ ﻳﻀﺮﻭﮐﻢ ﺍﻟّﺎ ﺃﺫﻯ،ﻭ ان ﻳﻘﺎﺗﻠﻮﮐﻢ ﻳﻮﻟّﻮﮐﻢ ﺍﻟﺄﺩﺑﺎﺭ، ثُمّ ﻟﺎ یُنصرون ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ( ﻓﺎﺳﻘﺎﻥ ﻭﻣﻨﺎﻓﻘﺎﻥ ﻭ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ) ﺑﺸﻤﺎ ﺿﺮﺭﻯ ﻧﻤﻰ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ،ﻣﮕﺮ ﺁﺯﺍﺭﻯ که ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ( ﻣﺰﺍﺣﻤﺖ ﻗﺸﺮﻳﻮﻥ ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﺴﺎﻟکان ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺸﺪﻳﺪ ﺻﺒﺮ ﻭ ﺑﺮﺩﺑﺎﺭﻯ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺑﻘﻬﻘﺮﺍﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻭﺣﺘﻰ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ.ﻭﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﺑﻠﺎﻳﺎ، ﻭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺎﺕ ﭘﺮ ﻣﺤﻨﺖ ﺍﻟﻬﻰ، ﻣﻮﺭﺩ سپاسﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﻋﻤﻴﻘﺎ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﻭ ﺳﺮﻳﻌﺎ ﺑﻨﺠﺎﺕ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ.ﻭإثبات ﺻﺪﻕ ﺑﻬﺘﺮﻯ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﺠﻨﮕﻨﺪ ﺑﺸّﺴﺖ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﻰ ﻣﻴﺮﻭﻳﺪ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺼﺮﺕ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﺯﻯ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ( ﻭﻟﻮ ﺩﺭ ﭘﻴﺮﻭﺯﻯ ﺟﻨﮕﻰ. ﻧﺼﺮﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﺳﺖ. ﻭﺩﺭ ﻣﺤﺸﺮ ﺪﻳﮕﺮان ﻣﺮﺍﺗﺒﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺟﺰ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﻧﻮﻉ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺧﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ)

112 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ضرﺑﺖ علیهم ﺍﻟﺬلّة ،ﺃﻳﻦ ما ﺷﻘﻔﻮﺍ،ﺍﻟّﺎ ﺑﺤﺒﻞ ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﺣﺒﻞ ﻣﻦ الناس،ﻭ ﺑاءﻮﺍ ﺑﻐﻀﺐ ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﺿﺮﺑﺖ علیهم ﺍﻟﻤﺴﮑنة ،ﺫﻟﻚ ﺑﺄﻧّﻬﻢ ﮐﺎﻧﻮﺍ ﻳﮑﻔﺮﻭﻥ ﺑﺂﻳﺎﺕ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﻳﻘﺘﻠﻮﻥ ﺍﻟﺄﻧﺒﻴاء ﺑﻐﻴﺮ حَقّ،ﺫﻟﻚ ﺑﻤﺎ ﻋﺼﻮﺍ ﻭ ﮐﺎﻧﻮﺍ ﻳﻌﺘﺪﻭﻥ ﮐﻪ ﻣﺬﻟّﺖ ﻭ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺯﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ( ﺑﺮ دشمنان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺳﺎﻟکان ﺁﻥ، ﮐﻪ ﺩﻭﭼﺎﺭ ﺟﻬﻨّﻤﻬﺎﻯ ﭼﻬﺎﺭﮔﺎﻧﻪ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﮔﻮﻧﻪ ﺭﺍ، ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻭ ﺩﺭ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ)ﻭﺩﺭ ﻫﺮ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮ ﺷﻮﻧﺪ ( ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﻨﺪ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﻭ ﺍﺳﺎﺭﺕ ﺩﺭ ﺑﻨﺪ ﻭثاﻕ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﻭ ﻃﻠﺴﻢ ﮊﻧﺘﻴﮑﻰ ) ﭼﻪ ﺩﺭ ﺑﻨﺪ ﺍﺳﺎﺭﺕ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﻳﺎ ﻣﺮﺩﻡ (ﭼﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺳﺎﺭﺕ ﻃﻠﺴﻢ ﮊﻧﻴﺘﻴﮑﻰ ﻭﻧﻮﻋﻰ ﺑﺒﻨﺪ ﮐﺸﻴﺪﻩ،ﻳﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺒﻨﺪ ﻣﻴﮑﺸﻨﺪ) ﺯﻳﺮﺍ ﺩﻭﭼﺎﺭ ﻏﻀﺐ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮔﺮﺩﻳﺪﻩ ﻭ ﻣﺴﺘﻮﺟﺐ ﻣﺴﮑﻨﺖ ﻭ ﭘﺮﺩﻩ ﻣﺬﻟّﺖ ﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺯﺩﻩ ﺷﺪﻩ) ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻧﺎﻥ ﮐﺎﻓﺮ ﻭﻣﻨﮑّﺮ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ( ﻣﻨﮑﺮ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﻧﻪ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻥ.ﻭ ﻳﺎ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﺁﻓﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﺑﺮﺳﺮ ﻋﻨﻮان ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻬﻰ ﺑﺴﺮ ﻭ ﮐﻠّﻪ ﻫﻢ ﻣﻴﮑﻮﺑﻨﺪ) ﻭﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﺃﻧﺒﻴﺎ ﺟﻨﮕﻴﺪﻩ،ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.(ﮐﻪ ﺗﺎﮐﻨﻮﻥ ﻧﻴﺰ ﻓﺘﻮﺍﻯ ﺍﻳﻦ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻣﺘﻔﺮﻋﻦ ﺑﻮﺩﻩ.ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻭان ما ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻭﻳﺎ ﺗﮑﻔﻴﺮ ﮐﺮﺩﻩﻭ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ)ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﺮ ﺣﻘّﻰ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ( ﻧﻪ ﺧﻮﺩ حَقّ ﺟﻨﮓ ﻭﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﻨﺎﻡ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭﻧﻪ ﺃﻧﺒﻴﺎ ﮔﻨﺎﻩ ﻗﺎﻧﻮﻧﻰ.ﻭﺧﻠﺎﻑ عُرف ﺟﺎﺭﻯ ﻧﻴﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺗﮑﻔﻴﺮ ﻭ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﻭ ﺁﺯﺍﺭ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻨﺪ) ﻭ ﺍﻳﻦ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺳﺮﮐﺸﻰ ﻭ ﻋﺼﻴﺎﻥ ﺑﺮ ﺃﻣﺮ ﺧﺪﺍ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﻭﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻣﻌﺘﺪﻯ ﻭ ﻣﺘﻌﺪﻯ ﻫﺴﺘﻨﺪ.( ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎ ﺃﻣﺮ ﻭﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺳﺮﮐﺸﻰ ﻭ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﮐﺮﺩﻩﺍﻳﺪ)

113 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻠﻴﺴﻮﺍ سواء ﻣﻦ ﺃﻫﻞ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ،اُمّة ﻗﺎﺋﻤﻪ ﻳﺘﻠﻮﻥ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻟﻠﻪ،ﺁﻧاء ﺍﻟﻠﻴﻞ ﻭﻫﻢ ﻳﺴﺠﺪﻭﻥ ﮐﻪ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻴﺰ ﻳﮑﺴﺎﻥ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ،ﻭﺑﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ( ﺳﺎﻟکان ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮان اولی ﺍﻟﻌﺰﻣﻬﺎﻯ ﭘﻨﺠﮕﺎﻧﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺤﻤﺪ ) ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺎﻋﻤﺎﻝ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ( ﮐﻪ ﺍﻣّﺘﻰ ﺍﺯ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺘﻌﻠﻴﻢ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ،ﻭ ﺳﺎﻟکان ﺑﺎﺟﺮﺍﻯ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﺧﻮﺩ ﻣﺸﻐﻮﻟﻨﺪ ﻭ ﻣﺘﻮﺍﻟﻴﺎ ﺑﻌﻠﺎﺋﻢ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻣﻴﺴّﺮ ﺧﻮﺩ،ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﺧﻮﻳﺶ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ) ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺷﺐ ﺗﻠﺎﻭﺕ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ ( ﻧﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ، ﺑﻠﮑﻪ ﻣﺮﺍﺗﺐ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ) ﻭﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭ ﺳﺠﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ ( ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﻭﺍﻧﺠﺎﻡ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ،ﻭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺩﺭ ﺍﺟﺮﺍﻯ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ )

114 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻳؤﻣﻨﻮﻥ ﺑﺎﻟﻠﻪ ﻭ ﺍﻟﻴﻮﻡ ﺍﻟﺂﺧﺮ،ﻭ ﻳﺄﻣﺮﻭﻥ ﺑﺎﻟﻤﻌﺮﻭﻑ،ﻭ ﻳﻨﻬﻮﻥ ﻋﻥ اﻟﻤﻨﮑﺮ،ﻭ ﻳﺴﺎﺭﻋﻮﻥ ﻓﻰ ﺍﻟﺨﻴﺮﺍﺕ، ﻭ ﺍﻭﻟﺌﻚ ﻣﻦ ﺍﻟﺼﺎﻟﺤﻴﻦ (ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ) ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﺨﺪﺍ ﻭﺭﻭﺯ ﺁﺧﺮ ﺩﺍﺭﻧﺪ ( ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺷﻬﻮﺩ ﺁﺧﺮ ﺧﻮﺩ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺷﻬﻮﺩ ششم ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﮐﻪ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ.ولی ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻭﻓﻮﺭﺍ ﻣﺤﺸﺮ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻧﻮﻉ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﮐﺎﺭماﻫﺎ ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺃﻣﺮ ﺑﻤﻌﺮﻭﻑ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ ( ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩﺭﺍ،ﺍﮔﺮ ﺍﻣّﻰ ﻭ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺑﺪﻳﮕﺮان ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ، ﻭ ﺑﺴﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﺍﻭﺍﻣﺮﻯ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ ﻭ ﻧﻮﺍﻫﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺑﮑﻨﻨﺪ ﻳﺎ ﻧﮑﻨﻨﺪ)ﻭ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﺧﻴﺮﺍﺕ ﺑﺮﻫﻢ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ ( ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ ﺧﻮﺩ ﻳﺎﭘﻴﺮﻭان ﺧﻮﺩ ) ﻭ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ ( ﺳﺎﻟکان ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ،ﺑﺎﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭ هرکس ﺑﺮﺣﺴﺐ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩﻫﺎﻯ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺧﻮﺩ،ﺑﺎﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻨﺎﺳﺐمعرّفی ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ. ﮔﺮﭼﻪ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﻌﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ. ﻭﺻﺎﻟﺢ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﺷﺪﻩ ﺭﻭان ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻣﺴﺘﻌﺪان ﻭﺑﻘﻴﻪ ﻃﺎﻟﺢ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﺎﻥ ﻭ ﺃﺷﻘﻴﺎﻯ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ)

115 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻮ ما ﻳﻔﻌﻠﻮﺍ ﻣﻦ ﺧﻴﺮ ﻓﻠﻦ ﻳﮑﻔﺮﻭﻩ،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ عَلیم ﺑﺎﻟﻤﺘّﻘﻴﻦ (ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺭﻭان ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ) ﻫﺮﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﻴﺮ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﻨﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﻭﺭﻭﻯ ﮔﺮﺩﺍﻧﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ( ﺩﺭ ﺍﺟﺮﺍﻯ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻭ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﺧﺴﺘﻪ ﻧﻤﻴﺸﻮﻧﺪ،ﻭﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﭘﻴﺮ ﻭﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻬﺎﻯ ﺍﺯ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩﺍﻧﮑﺎﺭﻯ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻭﺗﻤﺎﻡ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﭙﻴﺮ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ﻭﮐﻢ ﺍﺯ ﻣﻌﺎﻳﺐ ﻭ ﻓﺰﻭﻧﻰ ﺩﺭ ﻣﺤﺎﺳﻦ ﺁﻥ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻨﺪ ) ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺰ عَلیم ﻭ ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﻣﺘّﻘﻴﺎﻥ ﻭ ﺳﺎﺗﻠکان ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﮐﻪ ﺗﻘﻴﻪ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩﻭ ﺧﻄﺎ،ﻭ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺩﻳﮕﺮان ﺭﻳﺎﮐﺎﺭﻯ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ﺳﺎﻟﻚ ﻣﺘّﻘﻰ ﺍﺳﺖ ﻭﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺗﻘﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ)

116 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﮐﻔﺮﻭﺍ،ﻟﻦ ﺗﻐﻨﻰ ﻋﻨﻬﻢ ﺃﻣﻮﺍﻟﻬﻢ ﻭ ﻟﺎ ﺃﻭﻟﺎﺩﻫﻢ، ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﺷﻴﺌﺎ،ﻭ ﺍﻭﻟﺌﻚ ﺃﺻﺤﺎﺏ ﺍﻟﻨﺎﺭ،ﻫﻢ ﻓﻴﻬﺎ ﺧﺎﻟﺪﻭﻥ ﺍما ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﮐﺎﻓﺮ ﻣﻨﮑﺮ ﺷﺪﻧﺪ .( ﺑﺨﺪﺍ ﻭﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ رسوﻝ ﺍﺭﺳﺎﻟﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺴﺘﻌﺪ ﺳﻠﻮﻙ،ﻭ ﺩﺍﺭﻧﺪﻩ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺎ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ،ولی ﺑﻰ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﻭ ﻋﺪﻡ ﻣﺤﺒّﺖ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ) ﻫﺮﮔﺰ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻭ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﺁﻧﻬﺎ ( ﺍﮔﺮ ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﻭ ﻳﺎ ﺧﻴﺮﺍﺕ ﻭﺧﺪماﺕ ﻭﺟﻨﮓ ﺑﻨﺎﻡ ﺧﺪﺍ ﺑﻨﻔﻊ ﺗﻌﺼّﺒﺎﺕ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ ) ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ( ﻭ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﻭ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺍﻟﻬﻰ) تأثیرﻯ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ ( ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺮﮒ ﺑﺮﻭﻯ ﺯﻣﻴﻦ ﮔﺬﺍﺭﺩﻩ،ﺭﻭﺡ ﺑﻤﻠﮑﻮﺕ رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﻣﺮﺑﻮﻃﻪﻭﺗﻦ ﺯﻳﺮ ﺧﺎﻙ ﻣﺘﻠﺎﺷﻰ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ)ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﺁﺗﺶ ( جَهنّم ﺟﻬﺎﻥ ﻭ ﻋﺬﺍﺏ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻫﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ،ﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺩﺮ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ،ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﻫﻤﻴﻦ ﻭﻇﻴﻔﻪ، ﻳﺎﻓﺘﻦ ﮐﻤﺎﻝ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﺻﻔﺎﺗﻰ ﻭ ﺍﺧﻠﺎﻗﻰ ﻭﻣﻘﺎﻣﻰ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ،ﻭ ﺑﻄﺮﻳﻘﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩ،ﻳﺎ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ) ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺎﻭﻳﺪان ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ ( ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎ ﺑﺮﺣﺴﺐ ﺩﺭﺟﻪ ﻗﻬﻘﺮﺍﻯ ﻧﻮﻋﻰ، ﭼﻨﺪﻳﻦ ﻭ ﭼﻨﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﮐﻪ ﺑﺎﻣﺮﻭﺯ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺳﻨﺪ، ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﻳﻚ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﮕﻰ ﻧﺴﺒﻰ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﮕﻰ ﻧﺴﺒﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﻪ ﮐﺎﺭماﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﻭﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﺗﻌﻘّﻞ ﻭﻓﺪﺍﮐﺎﺭﻯ ﻣﻴﺘﻮان ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺑﻬﺘﺮﻯ ﺭﺍ ﺳﺎﺧﺖ )

117 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - مِثل ما ﻳﻨﻔﻘﻮﻥ ﻓﻰ ﻫﺬﻩ الحیاة ﺍﻟﺪﻧﻴﺎ،کمثل ﺭﻳﺢ ﻓﻴﻬﺎ ﺻﺮّ،ﺃﺻﺎﺑﺖ حرَث ﻗﻮﻡ ﻇﻠﻤﻮﺍ ﺃﻧﻔﺴﻬﻢ،ﻓﺄﻫﻠﮑﺘﻪ،ﻭ ما ﻇﻠﻤﻬﻢ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭﻟﮑﻦ ﺃﻧﻔﺴﻬﻢ ﻳﻈﻠﻤﻮﻥ مثال ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ( ﺧﻴﺮﺍﺕ ﺍﺣﺘﻤﺎﻟﻰ ﻣﻨﮑﺮان ﻭﻟﺎﻳﺖ،ﺑﺨﺼﻮﺹﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ) ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺣﻴﺎﻥ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻓﻌﻠﻰ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ،مانند ﺑﺎﺩ ﻭﻃﻮﻓﺎﻧﻰ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺻﺮّ ﻭ ﺣﺮّ ( ﺑﺎﺩ ﺳمّی ﺩﺍﻍ ) ﮐﻪ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺭﺯﻉ ﻗﻮﻣﻰ ﺭﺍ ﺍﺻﺎﺑﺖ ﻧﻤﻮﺩﻩ،ﻭ ﺁﻧﺮﺍ ﻫﻠﺎﻙ ﮐﺮﺩﻩﺍﺳﺖ.(ﻗﻮﻡ ﻳﺎ ﻣﺴﺘﻌﺪانﺴﻠﻮک ﺑﻘﺸﺮﻯ گرﻯ ﻭﺁﺧﻮﻧﺪ ﭘﺮﺳﺘﻰ ﻣﻴﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ)ﮐﻪ ﺁﻥ ﮐﺸﺖ ﺭﺍ ﻫﻠﺎﻙ ﻧﻤﻮﺩ،ﻭ ﺍﻳﻦ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺒﻮﺩ، ﮐﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺳﺘﻢ ﮐﺮﺩﻩ.( ﮐﻪ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺩﺍﻍ ﻭ ﻫﺮ ﺑﻠﺎﺋﻰ ﺭﺍ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ) ﺑﻠﮑﻪ ﺍﻳﻦ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩﺍﻧﺪ،ﮐﻪ ﺳﺘﻢ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ( ﻫﺮﭼﻪ ﺭﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﭘﻨﺒﻪ ﺷﺪ.ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﮐﻪ ﺗﺮﻙ ﺻﻠﺎﺕ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ.ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻃﺒﻴﻌﺖ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ استثناﺋﻰ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ،ﻣﮕﺮ ﺩﺭ بِدای ﺍﻭ ﻭﺗﻐﻴﻴﺮ ﻧﻈﺮﺵ،ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺳﺎﻟکان ﺷﺎﻳﺴﺘﻪﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻮﻉ ﺑﺮﺗﺮ بَعدی ﺁماﺩﻩ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ. ﻭﻫﺮ ﻧﻴﻚ ﻭ ﺑﺪﻯ ﺑﻤﻮﺟﺐﻗﺎﻧﻮﻥ ﮐﺎﺭما ﻭ عکس ﺍﻟﻌﻤﻞ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ.ﻭﺳﺘﻤﮑﺎﺭﻯ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ) ﺑﺎﻳﺪ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺩﻧﺪان ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺩﻧﺪان ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ)

118 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻴﺎ ﺃﻳّﻬﺎ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ ﻟﺎ ﺗﺘّﺨﺬﻭﺍ ﺑﻄﺎنة ﻣﻦ ﺩﻭﻧﮑﻢ،ﻟﺎ ﻳﺄﻟﻮﻧﮑﻢ ﺧﺒﺎﻟﺎ،ﻭﺩﻭﺍ ما ﻋﻨﺘّﻢ،ﻗﺪ ﺑﺪﺕ ﺍﻟﺒﻐﻀاء ﻣﻦ ﺃﻓﻮﺍﻫﻬﻢ،و ما ﺗﺨﻔﻰ ﺻﺪﻭﺭﻫﻢ ﺃﮐﺒﺮ،ﻗﺪ ﺑﻴّﻨﺎ لَکُم ﺍﻟﺂﻳﺎﺕ ان ﮐﻨﺘﻢ ﺗﻌﻘﻠﻮﻥ ﺃﻯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﺪ ( ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻧﻈﺮﻯ ﺑﺎ ﻣﺤﻤﺪ،ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻋﻤﻠﻰ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان،ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ) ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺩﻳﮕﺮان ﺣﻘﻴﺮ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺪﻭﺳﺘﻰ ﻭﺩﻟﺒﺴﺘﮕﻰ ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ ( ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﺎﺷﺪ، ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺴﺘﻌﺪان،ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻭ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﻰ ﺩﺍﺷﺖ.ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﺂﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻓﺎﺳﺪ ﻭمُشرِک ) ﮐﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﭘﺸﺘﻴﺒﺎﻧﻰ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﻴﺪ (ﺑﻄﺎﻧﻪ ﻳﺎ ﺁﺳﺘﺮﻯ،ﺣﻤﺎﻳﺖ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺑﺎﻃﻨﻰ ﻭﻧﺎﭘﻴﺪﺍ،ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﻄﻦ ﻭ ﺑﺎﻃﻦ ﺍﻣﻮﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﺒﺮﻯ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ) ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻧﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺨﺒﺎﻝ ﻭ ﺟﻨﻮﻥ ﻣﻴﺒﺮﻧﺪ ( ﺑﺰﻭﺍﻝ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻭ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ) ﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﻋﻨاء ﻭ ﺳﺨﺘﻰ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ ( ﻋﺬﺍﺏ ﺩﺍﺩﻥ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ،ﻭ ﺗﮑﻔﻴﺮ ﻭﺗﺤﺮﻳﻚ ﻣﺮﺩﻡ ﺟﺎﻫﻞ علیه ﺁﻧﺎﻥ ) ﮐﻪ ﻧﻔﺮﺕ ﻭ ﺑﻐﺾ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻠﺎﻡ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻭ ﺫﺍﺕ ﺧﻮﺩ ﻣﺨﻔﻰ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﮐﻪ ﺑﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﻭﻇﺎﻫﺮ ﺩﺍﺭﻧﺪ.و ما ﻧﻴﺰ ﺁﻳﺎﺕ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﻴﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻳﻢ ( ﺍﺳﺘﺪﻟﺎﻝ ﻭ ﺍﺗﻤﺎﻡ حُجّت ،ﻭ معرّفی ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻃﺎﻟﺒﺎﻥ ﺳﻠﻮﻙ،ﻭ ﺑﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﻧﺘﺎﻳﺞ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﻋﻬﺪ ألِستی ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﺭﺳﺘﻰ ﺭﺍﻩ ﺩﻳﻨﻰ ﺁﻧﻬﺎ، ﻭﻧﺘﻴﺠﻪ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﻧﺴﺒﻰ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ) ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻋﺎﻗﻞ ﻭ ﺗﻌﻘّﻞ ﮐﻨﻴﺪ ﻭﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ )

119 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ها ﺃﻧﺘﻢ ﺃﻭﻟاء، ﺗﺤﺒّﻮﻧﻬﻢ ﻭ ﻟﺎ ﻳﺤﺒّﻮﻧﮑﻢ،ﻭ ﺗؤﻣﻨﻮﻥ ﺑﺎﻟّﮑﺘﺎﺏ ﮐﻠّﻪ،ﻭ ﺍﺫﺍ ﻟﻘﻮﮐﻢ،ﻗﺎﻟﻮﺍ ﺁﻣﻨّﺎ،ﻭ ﺍﺫﺍ ﺧﻠﻮﺍ ﻋﻀّﻮﺍ علیکم ﺍﻟﺄﻧﺎﻣﻞ ﻣﻦ ﺍﻟﻐﻴﻆ، ﻗﻞ ﻣﻮﺗﻮﺍ ﺑﻐﻴﻀﮑﻢ،انّ ﺍﻟﻠﻪ عَلیم ﺑﺬﺍﺕ ﺍﻟﺼﺪﻭﺭ ﻭ ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻳﺪ،ولی ﺁﻧﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﺘﻤﺎﻡ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻳﺪ ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻧﻰ،ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻭان ﺁﻳﺎﺕ ﺁﻧﺮﺍ ﻣﻨﺴﻮﺥ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪﺍﻧﺪ.ولی ﻣﻨﻈﻮﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﭘﻴﺮ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻄﻮﺭ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺩﺍﺭﻳﺪ ﻭﻧﻪ ﺑﺒﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ.ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﻴﺰﻩ ﻫﺎ ﻭ ﻋﻘﺪﻩ ﻫﺎ ﻭ ﻣﻨﺎﻓﻊ مادّی ما ﻣﻄﺎﺑﻘﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺘﻤﺎﻡ ﺁﻳﺎﺕ(ﻭ ﺁﻳﺪﻫﺎﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺍﮐﺘﻔﺎ ﻧﮑﺮﺩﻥ ﺑﺒﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﮐﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﻭ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺩﺭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻫﺪﻑ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﺑﻘﻴﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭﻧﻪ ﻫﺪﻑ،ﮔﺮﭼﻪ ﻣﻮﻗّﺘﺎ ﻫﺪﻑ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ) ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﺭﻭﺯ ﻧﺨﺴﺖ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ،آثارﻯ ﺩﺭ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﻮﻯﻨﺸﺎﻥ ﻣﻴﺪﻫﺪ( ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻭ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻭ ﮐﺸﺸﻬﺎ ﻭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎ ) ﭼﻮﻥ ﺁﻧﺎﻥ ( ﻣﻨﮑﺮان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺑﻌﺒﺎﺩﺍﺕ ﻗﺸﺮﻯ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻭ ﺁ ﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺍﮐﺘﻔﺎ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ) ﺭﺍ ﻣﻠﺎﻗﺎﺕ ﻭﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ما ﻧﻴﺰ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻳﻢ ( ﺑﺎﻭﺭ ﻣﻴﮑﻨﻴﻢ ﻭﺣﺘﻰ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻭسو ﮔﻨﺪ ﻧﻴﺰ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻭان ﺑﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ) ﻭ ﭼﻮﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺕ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﻏﻴﺾ ﻭ ﻏﻈﺐ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻥ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻏﻴﻆ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ. ﻭﺗﻮ ﻧﻴﺰ ( ﺳﺎﻟﻚ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ) ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻏﻴﻆ ﻭ ﻧﻔﺮﺕ ﺧﻮﺩ ﺑﻤﻴﺮﻳﺪ ( ﺗﻤﺎﻡ ﻤﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ) ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﺩﺍﺧﻞ ﺳﻴﻨﻪ ﻫﺎ ( ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﻭ ﺫﺍﺕ ﻭ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﻓﺎﺳﺪ ﻭ ﭘﺮ ﻧﻔﺮﺕ ﺁﻧﺎﻥ ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺯماﻧﻰ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﻓﺮﺻﺖ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻧﻈﺮ ﻣﻴﺪﻫﺪ ﻭﺑﻌﺪﺍ ﺩﻭﭼﺎﺭ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺘﺪ )

120 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻮ ان ﺗﻤﺴﺴﮑﻢ حَسَنة ﺗﺴوءهم ﻭ ان ﺗﺼﺒﮑﻢ ﺳﻴّئة ﻳﻔﺮﺣﻮﺍ ﺑﻬﺎ،ﻭ ان ﺗﺼﺒﺮﻭﺍ ﻭ ﺗﺘّﻘﻮﺍ،ﻟﺎ ﻳﻀﺮﮐﻢ ﮐﻴﺪﻫﻢ ﺷﻴﺌﺎ،انّ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻤﺎ ﻳﻌﻤﻠﻮﻥ ﻣﺤﻴﻄ ﻭ ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻫﺮ حَسَنة ﻭﺧﻮﺑﻰ ﺑﺮﺳﺪ ( ﺣُسن ﻭ ثواب ﻭ ﺑﻬﺒﻮﺩﻯ ﻭ ﺗﺤﺴﻴﻦ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﺑﺮﺗﺮ) ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺭ ﻣﻴﺪﻫﺪ ﻭ ﺑﺪ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ.ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﻭﭼﺎﺭ ﺳﺨﺘﻰ ﻭ ﻣﺼﻴﺒﺘﻰ ﺷﺪﻳﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ.( ﺍﮔﺮ ﺑﻘﺸﺮﻯ ﮔﺮﻯ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﻳﻨﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ.ﻭ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺎﺕ ﭘﺮ ﻣﺤﻨﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ،ﮐﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺑﻬﺘﺮﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ،ﺁﻧﺎﻥ ﺧﻮﺭﺳﻨﺪ ﺷﺪﻩ،ﻭﺭﻓﺎﻩ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺩﺭﺳتی ﺪﺭﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺷﺎﻥ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ) ولی ﺷﻤﺎ ( ﺳﺎﻟکان ﺑﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺤﻤﺪ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان ) ﺻﺒﻮﺭ ﺑﺎﺷﻴﺪ،ﻭ ﺑﺘﻘﻮﺍﻯ ﺧﻮﺩ إدامه ﺑﺪﻫﻴﺪ ( ﺻﺒﺮ ﻣﺰﺍﺣﻤﺘﻬﺎﻯ ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ،ﻭ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﺯﺑﺎﻧﻰ ﺁﻧﻬﺎ،ﻭ ﻧﻴﺰ ﺳﺨﺘﻰ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ،ﮐﻪ ﻫﺮﭼﻪ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﺑﺎﺷﺪ،ﻭﺳﻴﻠﻪﺑﻬﺘﺮﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺰﮐﻴﻪﻭﺗﻘﻮﺑﺖ ﺍﺭﺍﺩﻩ،ﻭ إثبات ﻋﺸﻖ ﺑﺨﺪﺍ،ﻭﺑﻮﺳﻴﻠﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﻭﺗﻘﻮﺍ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺗﻘﻮﻳﺖ ﺭﻭان،ﻭ ﺗﻘﻴّﻪ ﻭﺩﻭﺭﻯ ﺍﺯ ﻫﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﺧﻄﺎ ﻭ ترس ﺩﺍﺋﻢ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺳﺎﻟﻚ ﺭﺍ ﻧﭙﺬﻳﺮﺩ) ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﮐﻴﺪ ﻭ ﺗﻮﻃﺌﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺸﻤﺎ ﺿﺮﺭﻯ ﻧﻤﻴﺮﺳﺎﻧﺪ.ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺘﻤﺎﻡ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻭﻧﻘﺸﻪ ﻫﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ (ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﺣﻔﻆ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭﺍﻭﻟﻴﺎ ﻭﺳﺎﻟکان ﻣﻴﺪﺍﻧﺪ. ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﺧﻰ ﺳﺨﺘﻰ ﻫﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﺤﻘّﻖ ﺑﭙﺬﻳﺮﺩ،ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺻﺒﻮﺭ ﺳﭙﺎﺳﮕﺬﺍﺭ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ. ﺍﺣﺎﻃﻪ ﺍﻟﻬﻰ،ﺍﻃﻠﺎﻉ ﺍﻭ ﻭﺑﺮﺗﺮﻯ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺗﺪﺑﻴﺮ ﻫﻤﻪﺍﻣﻮﺭ،ﻭﻧﻴﺰ دشمنان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ)

121 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﺍﺫ ﻏﺪﻭﺕ ﻣﻦ ﺃﻫﻠﻚ،ﺗﺒوّء ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻴﻦ ﻣﻘﺎﻋﺪ ﻟﻠﻘﺘﺎﻝ،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﺳﻤﻴﻊ عَلیم ﻭﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﺃﻫﻞ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺧﻮﺩ ﺑﺴﻮﻯ ﻣؤﻣﻨﺎﻥ ﺭﻓﺘﻰ ( ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﺴﻮﻯ ﺳﺎﻟکان ﻭ ﻧﻴﺰ ﺳﺎﻟکان ﮐﻪ ﺗﺮﻙ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ،ﻭ ﺑﻨﺰﺩ ﻣؤﻣﻨﺎﻥ ﺍﻣّﻰ ﮐﺎﻣﻞ ﻭ ﺳﺎﻟکان ﺍﻭﻡ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ)ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻗﺘﺎﻝ ﻭﺟﻨﮓ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻴﮕﻴﺮﻧﺪ ( ﺳﺎﻟکان ﺑﺮﺍﻯ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ نَفس أمّاره ﻭ ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ ﻧﺸﺴﺘﻥﺒﺮﺍﻯ ﺟﻨﮓ،ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﺮﺍﻯ قُرّه ﮔﻴﺮﻯ ﻭ ﺗﻤﺮﮐﺰ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺳﻤﻴﻊ ﺷﻨﻮﺍ ﻭ عَلیم ﺁﮔﺎﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎﺋﻰ ﺳﺎﻟکان ﭼﻪ ﺩﻋﺎﻫﺎﺋﻰ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻴﺸﻮﺩ،ﻭﻳﺎ ﺩﺭﺟﺒﻬﻪ ﺟﻨﮓ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﭼﻪ ﺣﻮﺍﺩﺷﻰ ﺭﺥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﻴﺪﻫﺪ )

122 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - اﺫ ﻫﻤّﺖ ﻃﺎﺋﻔﺘﺎﻥ ﻣﻨﮑﻢ ﺃﻥ ﺗﻔﺸﻠﺎ،ﻭﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﻟﻴّﻬﻤﺎ،ﻭعلی ﺍﻟﻠﻪ ﻓﻠﻴﺘﻮکُلّ ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻮﻥ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺩﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﻭﻃﺎﺋﻔﻪ (ﻃﻮﺍﻑ ﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ،ﻭحَجّ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺁﻧﻬﺎ ) ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ( ﺳﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﻭ ﻳﺎ ﺩﻭ ﻣﺬﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ) ﺳﻌﻰ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺖ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺑﺪﻫﻨﺪ( سُنّی ﻭ ﺷﻴﻌﻪ مانندﻯ،ﻭ ﻳﺎ ﻗﺸﺮﻳﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻭ ﻃﺒﻴﻌﻴﻮﻥ ﻣﻨﮑﺮ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ) پس ﺷﻤﺎ ﺑﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺗﻮکُلّ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ (ﺑﺎﻭﻡ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺧﻮﺩ إدامه ﺑﺪﻫﻴﺪ( ﺍﻣﻮﺭ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ دشمنان ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺨﺪﺍ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭ ﮐﻨﻴﺪ،ﻭﻧﺨﻮﺍﻫﻴﺪ عکس ﺍﻟﻌﻤﻞ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻫﻴﺪ)

123 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻮ ﻟﻘﺪ ﻧﺼﺮﮐﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺒﺪﺭ،ﻭ ﺃﻧﺘﻢ ﺃﺫلّة،ﻓﺎﺗّﻘﻮﺍ ﺍﻟﻠﻪ،ﻟﻌﻠّﮑﻢ ﺗﺸﮑﺮﻭﻥ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻗﺒﻠﺎ ﺩﺭ ﺑﺪﺭ ﻧﺼﺮﺕ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﺯﻯ ﺩﺍﺩ ( ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ علیه ﻗﺮﻳﺶ،ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻤﻰ ﻧﻔﺮﺍﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﭘﻴﺮﻭﺯ ﮔﺮﺩﻳﺪﻧﺪ.ﻭﻳﺎ ﺳﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺑﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، ﻭپس ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﺎ ﮐﻨﻮﻥ،ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ نَفس أمّاره ﻭﺭﻭان ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺧﻮﺩ ﺟﻨﮕﻴﺪﻧﺪ،ﻭﻧﺼﺮﺕ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﺯﻯ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ. ﮐﻪ ﺑﺒﺪﺭ ﻣﻨﻴﺮ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ) ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺷﻤﺎ ﺫﻟﻴﻞ ﺑﻮﺩﻳﺪ ( ﺿﻌﻴﻒ ﻭ ﺃﻧﺪﻙ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ، ﺿﻌﻴﻒ ﻭﻣﺴﺘﻀﻌﻒ ﺩﺭ ﺗﻦ ﻭ ﺫﻫﻦ ﻭﺭﻭان ﺳﺎﻟﻚ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﺿﻌﻒ ﺧﻮﺩ،ﺑﻨﺠﺎﺕ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺩﺭﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﻭﻣﻴﺮﺳﻨﺪ) پس ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺗﻘﻮﺍ ﮐﻨﻴﺪ (ﺳﺎﻟکان ﻨﻴﺰ ﺗﺎ ﭼﻮﻥ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﻨﺠﺎﺕ ﺑﺮﺳﻨﺪ ) ﺗﺎﺷﺎﻳﺪ ﺳﭙﺎﺳﮕﺬﺍﺭ ﺷﻮﻳﺪ ( ﮐﻪ ﺍﺯ ﻋﻀﻮﻳﺖ ﻭﻟﺎﻳﺖ،ﻭ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ،سپاس ﮔﺬﺍﺭ ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻩ،ﮐﻪ ﻫﺪﺍﻳﺘﻬﺎﻯ ﺍﻭﻟﻴﻪ ﻭﻣﻘﺪماﺗﻰ ﺭﺍ ﺑﺴﺎﻟﻚ ﺩﺍﺩﻩ.ﻭ ﻧﻴﺰ ﺷﮑﺮ ﻭ سپاس، ﺑﺎﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮ ﺳﺨﺘﻰ ﺷﮑﺮﻯ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻮﻓﻴﻖ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺷﮑﺮ ﻧﻴﺰ سپاس ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻫﺴﺖ ﻭﻳﺎ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻮﻓﻖ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ،ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺳﻨﺪﻯ ﻧﺠﺎﺕ،ﺟﺰ سپاس ﺧﺪﺍ ﻋﺒﺎﺩﺗﻰ ﻧﺪﺍﺭﺩ.

124 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- اﺫ ﺗﻘﻮﻝ ﻟﻠﻤؤﻣﻨﻴﻦ، ﺃﻟﻦ ﻳﮑﻔﻴﮑﻢ ﺃﻥ ﻳﻤﺪّﮐﻢ ﺭﺑّﮑﻢ ﺑثلاثة ﺁﻟﺎﻑ ﻣﻦ الملائکة ﻣﻨﺰﻟﻴﻦ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﮐﻪ ﺑﻤؤﻣﻨﺎﻥ ﻣﻴﮕﻔﺘﻰ ( ﻣﺤﻤﺪ ﺑﺠﻨﮕﺠﻮﻳﺎﻥ ﺧﻮﺩ پس ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ،ﻭﻳﺎ ﺑﺴﺎﻟکان ﻣﻮﻓﻖ ﺧﻮﺩ،ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﻫﺮ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺴﺎﻟکان ﻣﻮﻓﻖ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ ) ﺁﻳﺎ ﮐﺎﻓﻰ ﻧﺒﻮﺩ ( ﮐﻪ ﺑﺘﻮکُلّ ﺑﺨﺪﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ ) ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺳﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﻳﺎﺭﻯ ﻧﻤﻮﺩ ( ﮐﻪ ﺩﺭ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺎﺯﻝ ﺑﺼﺤﻨﻪ ﺟﻨﮓ،ﻭ ﻳﺎ ﻋزﻠﺘﮕﺎﻩ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﺑﺨﺼﻮﺹ ﻭﻗﺘﻰ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ،ﺑﺎ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻭﺁﮔﺎﻫﻰ ﺧﻮﺩ ﭘﻴﺶ ﻣﻴﺮﻭﺩ.ﻭﻫﻤﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﺑﺴﻮﻯ ﻣﺮﮒ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ ﻭﻳﺎ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﮐﻪ ﺑﺎﺩ ﻭ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺧﺎﻙ ﺩﺷﻤﻦ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺭﺍ ﮐﻮﺭ ﻧﻤﻮﺩ،ﻭ ﻣﻐﻠﻮﺏ ﺃﻧﺪﮐﻰ ﺍﺯ ﺟﻨﮕﺠﻮﻳﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪ ﺷﺪﻧﺪ. ﻭﺑﻌﺪﺍ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺻﺤﻨﻪ ﺟﻨﮓ ﺭﺍ،ﺑﺎ ﺗﻮکُلّ ﺑﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺗﻮﺟﻴﻪ ﻧﻤﻮﺩ.ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﺳﺎﻟکان ﻣﻨﺰﻝ ﻭﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﻭ ﻣﻠﮑﻮﺗﻰ ﺑﺴﻮﻯ ﺯﻣﻴﻦ،ﻭ ﺑﺸﺮﻳّﺖ ﻭ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﺳﺎﻟکان ﺍﺳﺖ.مانند ﻧﺰﻭﻝ ﺭﻭﺡ القدُس ﻭ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺩﺭ ﺷﺐ ﻗﺪﺭ، ﺷﻬﻮﺩ ﺁﺧﺮ ﻭ ﻭﺍﺟﺐ ﺳﺎﻟکان ﻣﺤﻤﺪﻯ )

125 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﺒﻠﻰ، ان ﺗﺼﺒﺮﻭﺍ ﻭ ﺗﺘّﻘﻮﺍ،ﻭ ﻳﺄﺗﻮﮐﻢ ﻣﻦ ﻓﻮﺭﻫﻢ،ﻫﺬﺍ ﻳﻤﺪﺩﮐﻢ ﺭﺑّﮑﻢ،ﺑﺨﻤسة ﺁﻟﺎﻑ ﻣﻦ الملائکة ﻣﺴﻮّﻣﻴﻦ ﺁﺭﻯ ﺍﮔﺮ ( ﺷﻤﺎ ﻭ ﻫﺮ ﺳﺎﻟﮑﻰ ) ﻧﻴﺰ ﺻﺒﺮ ﮐﻨﻴﺪ ( ﺳﺨﺘﻰ ﻫﺎﻯ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ ﻭﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس،ﻭ ﺍﻓﺸﺎﺭ ﻣﺨﺎﻠﻔﻴﻦ ﻭ نَفس أمّاره ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺗﺤﻤّﻞ ﮐﻨﻴﺪ ) ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺰ ﻓﻮﺭﺍ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺑﮑﻤﻚ ﺷﻤﺎ ﻣﺒﻴﺂﻳﻨﺪ،ﻭ ﺍﻣﺪﺍﺩ ﻭﮐﻤﻚ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ ﻭﻣﺪﺩ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﮐﻪ ﭘﻨﺞ ﻫﺰﺍﺭ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﻋﻠﺎماﺕ ﺍﻟﻬﻰ ( ﻭﻗﺪﺭﺗﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﮔﻮﺋﻰ ﺟﻨﮕﺠﻮﻳﺎﻥ سوﺍﺭ ﺑﺮﺍﺳﺐ ﻭ ﻣﺴﻠّﺢ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﺼﻒ ﺳﺎﻟکان ﻣﻠحقّ الیقین ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ،ﮐﻪ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﺑﺮ نَفس ﺍﻣﮑﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩ ﻭ دشمنان ﻗﺸﺮﻯ ﻣﻴﻴﺎﺑﻨﺪ ( ﭘﻨﺞ ﻫﺰﺍﺭ، ﻫﻤﺎﻥ ﭘﻨﺞ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﻫﺮ ﻳﻚ ﺑﻌﻤﺮﻯ ﺻﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺪﺳﺖ ﻣﻴﺂﻳﻨﺪ.ﻭ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﻴﺰ، ﻫﺮﻳﻚ ﻫﺰﺍﺭﺳﺎﻝ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻬﺸﺖ سوﻡ ﻣﻠﮑﻮﺗﻰ ﻭﺟﺒﺮﻭﺗﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺠﺮﻳﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩ،ﺩﺭ ﺁﻏﺎﺯ ﺣﺮﮐﺖ،ﺁﻫﺴﺘﻪ ﻭ ﺑﺎ ﺁﮔﺎﻫﻰ ﺑﺴﻮﻯ ﻣﻘﺒﺮﻩ ﺧﻮﺩ،ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﮒ قبل از ﻣﺮﮒ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩﮐﺮﺩﻳﻢ پس ﺳﺎﻟکان ﺑﺎﻳﺪ ﺻﺒﻮﺭ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﺴﻮﻯ ﺳﺎﻟکان ،ﻭ ﻓﻮﺭﺍ ﻳﺎ ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺑﻨﺠﺎﺕ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ. ﻧﻴﺮﻭﻫﺎﻯ ﻧﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ما،ﺍﺯ ﻋﻮﺍﻣﻞ ﻭﻣﺮﺍﺗﺐ ﻭﻭﺳﺎﺋﻞ الهی ﻮ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﻫﻤﻪ بالقوّه ﺑﺴﻴﺞ ﻭ ﺁماﺩﻩ ﮐﻤﻚ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺗﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺗﺎ ﺍﺭﻭﺍﺡ ﺭﺍ ﺭﻭﺯﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻧﻮﻋﻰ ﺧﻮﺩ ﺁماﺩﻩ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭتمثیل ﻭﺗﺸﺒﻴﻪ ﺍﻣﻮﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻋﻘﻞ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺸﺮﻯ، ﺑﺼﻮﺭﺕ مادّی ﻭﺑﺸﺮﻯ ﺍﺳﺖ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﺍﻣﻮﺭ ﺑﺮﺗﺮ،ﻗﺎﺑﻞ قیاس ﺑﺎ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﺍﻣﻮﺭ ﺯﻳﺮﺗﺮ ﻧﻴﺴﺖ. ﮔﻮﺋﻰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ، ﺑﺎ ﮐﻮﺩﻙ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﺪ،ﻭﻭﻋﺪﻩ ﻭﮐﻤﻚ ﻧﻤﺎﻳﺪ.ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﺪ.ﻭ ﮐﻠﻤﻪ ﺁﺭﻯ ﻭ ﺑﻠﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺄﮐﻴﺪ ﻭﻭﻋﺪﻩ ﻗﻄﻌﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻳﮕﺮان ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ)

126 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻮ ما ﺟﻌﻠﻪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟّﺎ ﺑُﺸﺮﻯ ﻠﮑﻢ،ﻭ ﻟﺘﻄﻤﺌﻦّ ﻗﻠﻮﺑﮑﻢ ﺑﻪ،ما ﺍﻟﻨﺼﺮ ﺍﻟّﺎ ﻣِﻦ ﻋﻨﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﻌﺰﻳﺰ ﺍﻟﺤﮑﻴﻢ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ( ﺍﺭﺳﺎﻝ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﮐﻤﮑﻰ ﺭﺍ )ﺑﻌﻨﻮان ﺑﺸﺎﺭﺕ ( ﻭ ﻣﮋﺩﮔﺎﻧﻰ ﻭ ﺍﻣﻴﺪ ﻭﺍﺭﻯ ﺑﺴﺎﻟکان ) ﻣﻘﺮﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ،ﺗﺎ ﺩﻟﻬﺎﻯ ﺷﻤﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﮕﻴﺮﺩ.ﻭ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﭘﻴﺮﻭﺯﻯ ﺟﺰ ﺍﺯ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻋﺰﻳﺰ ﺗﻮﺍﻧﺎ ﻭ ﺣﮑﻴﻢ ﺑﺎ ﺣﮑﻤﺖ ﻧﻤﻴﺮﺳﺪ ( ﺗﺎ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺮﺍﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺍﺯ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﻯ ﭘﻴﻤﺎﻥ،ﺳﺎﻟﻚ ﺭؤﻳﺎﻫﺎ ﻭﺣﺘﻰ ﺩﺭ ﺑﻴﺪﺍﺭﻯ،ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﻣﻴﺮﺳﺪ، ﺗﺎ ﺑﺎ ﺩﻝ ﮔﺮﻣﻰ ﭘﻴﺶ ﺑﺮﻭﺩ. ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﻭ ﺗﺪﺑﻴﺮ ﻭ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺳﺎﻟکان ﻭ دشمنان ﺳﺎﻟکان ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺷﺨﺼﻰ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻥ ﻣﻴﮑﻨﺪ. ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﻃﺮﻳﻘﺖ ﺍﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﻭ ﺑﺎ ﺗﻔﺎﻭﺗﻬﺎﻯ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺳﺎﻟﻚ،ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻴﭻ ﮔﺎﻩ ﺩﻭ ﮐﺎﺭ ﺍﻭ ﺷﺒﻴﻪ ﺑﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ. ﻭﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﻴﺰ ﺗﻘﻠﻴﺪ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﺪ. ﺣﮑﻴﻢ ﺑﺎ ﺣﮑﻤﺖ ﻭﺗﺤﮑّﻢ ﻭﺣﮑﻢ،ﺭﺍﻧﻰ ﻭ ﻋﺰﻳﺰ ﺑﺎ ﻋﺰﺕ ﻭﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻰ،ﻭﺩﻫﻨﺪﻩ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻰ ﺑﺴﺎﻟکان ﻣﻮﻓﻖ. ﻭﺍﺯ ﻣﺤﻞ ﺍﻳﻦ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺑﻠﺎﻳﺎﻯ ﺳﺨﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﭼﻮﻥ ﺍﺳﺎﺭﺕ ﺑﺪﺳﺖ دشمنان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻫﺪ،ﺑﺎ ﺍﻳ ﻧﻰ ﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪ ﺻﺒﻮﺭ ﻭ ﮔﺬﺭان ﺑﻠﺎ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ، ﮔﺮﭼﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﺩﺭﻧﺎﭼﺎﺭﻯﻤﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﻣﻔﻴﺪ ﺑﺎﺷﺪ)

127 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻠﻴﻘﻄﻊ ﻃﺮﻓﺎ ﻣﻦ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﮐﻔﺮﻭﺍ،ﺃﻭ ﻳﮑﺒﺘﻬﻢ،ﻓﻴﻨﻘﻠﺒﻮﺍ ﺧﺎﺋﺒﻴﻦ ﺗﺎ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﮔﺮﻭﻩ ﮐﺎﻓﺮ ﻭﻣﻨﮑﺮ ﺑﺒﻨﺪﺩ( ﻭتأثیرﻯ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺳﺎﻟکان ﻧﺒﺎﺷﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ) ﻭﺗﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻨﮑﻮﺏ ﻭ ﻧﮑﺒﺖ ﺯﺩﻩ ﻭ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﺑﻨﻤﺎﻳﺪ، ﮐﻪ ﺧﺎﺋﺐ ﻭ ﻧﺎﺍﻣﻴﺪ ﻭﻏﻴﺮ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﻧﺪ ( ﮐﻪ ﻣﻨﮑﺮان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﺎ ﺑﺨﺘﻰ ﺑﺪ،ﻭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻬﺎﻯ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ، ﺑﻬﻤﻴﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﺟﻬﻨّﻤﻰ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ.ولی ﺑﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﻣﻨﮑﺮان ولی ﻣﺴﺘﻌﺪ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻭ ﮐﺸﺶ ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﺮﺩﻩ،ﺑﺴﻠﻮﻙ ﻭﻧﺠﺎﺕ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ.ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ،باعث ﺩﻭﺍﻡ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭ ﺗﻠﺎﺵ ﺳﺎﻟکان ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﻭﺑﻰ أثر ﺑﻮﺩﻥ ﺗﺒﻠﻴﻐﺎﺕ ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ ﺍﻧﻘﻠﺎﺏ ﺁﻧﺎﻥ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ،ﺩﺭ ماﻫﻴّﺖ ﻧﻮﻋﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﺑﻤﻌﻨﻰ ﻗﻬﻘﺮﺍﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﺍﺳﺖ )

128 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان -لیس ﻟﻚ ﻣﻦ ﺍﻟﺄﻣﺮ شیئ،ﺃﻭ ﻳﺘﻮﺏ علیهم ،ﺃﻭ ﻳﻌﺬّﺑﻬﻢ،ﻓﺎﻧّﻬﻢ ﻇﺎﻟﻤﻮﻥ ﻭ ﺗﻮﺭﺍ ( ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ ﻭﻣﺰﺍﺣﻤﻴﻦ ﻭ ﻳﺎ ﻋﻔﻮ ﺁﻧﻬﺎ ) ﺍﺯ ﺃﻣﺮ ( ﺍﻟﻬﻰ ﻳﺎ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﻧﺠﺎﺕ ﺳﺎﻟکان ﻭﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺡ ﺁﻧﻬﺎ،ﻭﺗﻤﺎﻡ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﺩﺭحَقّ ﻭ ﺭﺃﻯ ﻭ ﭘﺮﺳﺶﺗﻮ ﻧﻴﺴﺖ.ﮐﻪﺍﺩﺍﺭﻩﺍﻣﻮﺭ ﻫﺴﺘﻰ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﺣﺘﻰ ﻭﻗﺘﻰ ﮐﻪ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﺩﺭﺗﺼﻤﻴم اﺧﺘﻴﺎﺭ ﻳک ﻤﻮﺟﻮﺩ ﺑﺎﺷﺪ.ﺑﺎﺯ ﺩﺭﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﻣﻄﻠﻘﺎ ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ولی ﺑﺮﺍﻯ ﻗﻬﻘﺮﺍ ﺭﻓﺘﻦ،ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ. ﭼﻮﻥ ﻟﺬﺕ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﺮﺩﻩ.ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﻟﺬﺕ ﺭﺍﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ. ﺑﺎﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺳﺎﻟکان ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺧﻮﺩﺭﺍ،ماﻧﻊ ﺍﺯ ﻫﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﺧﻄﺎ ﻭ ﻗﻬﻘﺮﺍ ﻣﻴﺸﻮﺩ. ولی ﻫﺮﮔﺰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﺴﻰ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﻯ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺠﻠﻮ ﻧﻤﻰ ﻓﺮﺳﺘﺪ ) ﮐﻪ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭﻯ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻧﻴﺴﺖ . (ﺣﺘﻰ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﭼﻪﺭﺳﺪ ﺑﺴﺎﻟکان ،ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎ ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ ﻭﺳﺎﻟکان ﭼﻪ ﻣﻴﮑﻨﺪ ) ﮐﻪ ﺗﻮﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻰ ﭘﺬﻳﺮﺩ ﻭ ﻳﺎ ﻋﺬﺍﺏ ﻣﻴﺪﻫﺪ)ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻧﺎﻥ ﺳﺘﻤﮕﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ( ﺑﺨﻮﺩ ﻭ ﻧﺴﻠﻬﺎ ﻭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺧﻮﻳﺶ،ﮐﻪ ﺑﺘﺎﺭﻳﮑﻰ ﻭ ﻇﻠﻤﺖ ﻋﻘﻠﻰ ﺩﺭ ﻳﻚ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ. ﺃﻣﺮ ﺍﻟﻠﻪ،ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺍﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻳﻦ ﻭﺭﺯﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺍﺳﺖ.ﻭﺑﺎ ﻳﻚ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﻭﺗﺄﻳﻴﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﻭﻧﻪ ﺩﺭ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﻗﺸﺮﻯ ﺩﻳﻨﻰ،ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﻭﺣﺘﻰ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺍﻗﻌﻰ ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ،ﻭﻳﺎ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ﻭﺑﻬﺮ ﻧﺎﻡ ﺩﻳﮕﺮ)

129 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻮﻟﻠﻪ ما ﻓﻰ ﺍﻟﺴﻤﺎﻭﺍﺕ ﻭ ما ﻓﻰ ﺍﻟﺄﺭﺽ،ﻳﻐﻔﺮ ﻟﻤﻦ یشاء،ﻭ ﻳﻌﺬّﺏ ﻣﻦ یشاء، ﻭﺍﻟﻠﻪ ﻏﻔﻮﺭ ﺭﺣﻴﻢ ﻭ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻧﻬﺎ ﻭﺯﻣﻴﻦ ﻫﺴﺖ ( ﻭ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺗﻦ ﻭ ﺫﻫﻦ ﻭﺭﻭان ﺍﻧﺴﺎﻥ ) ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ ( ﻭ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﻫﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺍﻭ.ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻓﺮﻳﻨﻨﺪﻩ ﺃﻭﻟﻴّﻪ ﻭ ﺃﺻﻞ ﺃﺻﻴﻞ ﺭﻭﺣﻰ ﻫﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩ،ﻭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻬﺎﻯ ﻣﺘﻮﺍﻟﻰ ﺍﻭ،ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﺃﺯﻟﻰ،ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺮﺍماﺕ ﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺗﺴﻬﻴﻠﺎﺕ ﻧﻮﻋﻰ،ﻭ ﻧﻴﺰ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﮐﻨﻮﻧﻰ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﻳﻚ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺗﺄﻣﻴﻦ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ) ﻭﻟﺬﺍ هرکس ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﺸﻴّﺖ ﮐﻨﺪ،ﻏﻔﺮان ﻭ ﻋﻔﻮ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﻭهرکس ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻋﺬﺍﺏ ﺟﻬﻨّﻤﻰ ﻭ ﻗﻬﻘﺮﺍ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺳﺨﺘﻰ ﻳﺎ ﻃﻮﻟﺎﻧﻰ ﺷﺪﻥ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ ﺳﺎﻟکان ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﺪ. ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻏﻔﻮﺭ ﺑﺨﺸﻨﺪ،ﻭ ﺭﺣﻴﻢ ﺭﺣﻤﺖ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺗﮑﺎﻣﻠﻰ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺗﻮﺑﻪ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﮐﺴﻰ ﺭﺍ،ﺑﺎ ﻳﻚ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺑﭙﺬﻳﺮﺩ،ﮔﺮﭼﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﭘﺮ ﺁﺯﺍﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ. ﺯﻳﺮﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﻭﺿﻊ ﻭسوﺍﺑﻖ ﺗﮑﺎﻣﻠﺎﺕ ﺃﺯﻟﻰ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﮐﺴﻰ ﺑﺎ ﺍﻃﻠﺎﻉ ﺍﺳﺖ)

130 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻴﺎ ﺃﻳّﻬﺎ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ،ﻟﺎ ﺗﺄکُلوا ﺍﻟﺮﺑﺎﻭﺍ ﺃﺿﻌﺎﻓﺎ ﻣﻀﺎﻋفة،ﻭ ﺍﺗّﻘﻮﺍ ﺍﻟﻠﻪ، ﻟﻌﻠّﮑﻢ ﺗﻔﻠﺤﻮﻥ ﺃﻯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﺪ ( ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻧﻈﺮﻯ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ،ﻭ ﻳﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪﮔﺎﻥ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻋﻤﻠﻰ ﺑﺎ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﺑﺎ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ،ﮐﻪ ﻣﺘﻌﻬّﺪ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺍﻭ ﻫﺴﺘﺪ) ﺭﺑﺎ ﺧﻮﺭﻯ ﻧﮑﻨﻴﺪ،ﮐﻪ ﭼﻨﺪﻳﻦ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮ سوﺩ ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ ( ﮔﺮﭼﻪ سوﺩ ﻣﻌﻘﻮﻝ ﻭ ﺃﻧﺪﻙ ﺑﺮﺍﻯ ﻭﺍﻡ ﺩﺍﺩﻥ ﻣﺠﺎﺯ ﺑﻨﻈﺮ ﻣﻴﺮﺳﺪ) ﻭ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺗﻘﻮﺍ ﮐﻨﻴﺪ ( ﻭ ﺑﺘﺮﺳﻴﺪ) ﮐﻪ ﻓﻠﺎﺡ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﺯﻯ ﻭ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﻴﺎﺑﻴﺪ ( ﺗﻘﻮﺍﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﺗﻘﻴّﻪ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﻫﺮ ﺳﺮﮐﺸﻰ ﺍﺯ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ، ﻭ ﺗﻘﻮﻳﺖ ﺭﻭﺡ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺗﮑﺎﻣﻠﻰ، ﻭﻧﮕﺮﺍﻧﻰ ﻭترس، ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻭ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺭﺍ ﻧﭙﺬﻳﺮﺩ ﻭﺍﻟّﺎ ﺩﺭ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ، ﻫﻴﭻ ﺑﻬﺮﻩﺍﻯ ﺍﺯ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﻣﮕﺮ ﺷﺮﻙ ﻭﺭﺯﻯ ﺑﻴﺸﺘﺮ،ﻭ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻫﻴﭻ ﺩﻋﺎﺋﻰ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺑﺮﻭﺡ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﻤﻴﺮﺳﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﻭﺳﻴﻠﻪﺍﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ،ﻭﺑﺎﺯ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﺩﻋﺎ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﮐﻮﺑﻴﺪﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ،ﮐﻪ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﺗﺮ ﻧﻮﻋﻰ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ، ﺿﻤﻨﺎ ﺭﺑﺎﻯ ماﻝ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺯﺭ ﺃﻧﺪﻭﺯﻯ ﻭثروَت ﻃﻠﺒﻰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺳﺖ)

131 -ﻭ ﺍﺗّﻘﻮﺍ ﺍﻟﻨﺎﺭ،ﺍﻟّﺘﻰ ﺍﻋﺪّﺕ ﻟﻠﮑﺎﻓﺮﻳﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺁﺗﺸﻰ ﺑﺘﺮﺳﻴﺪ ، ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺎﻓﺮان ﺁماﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ( ﻣﻨﮑﺮﺍن ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪ ﻫﺮ زمان،ﻭ ﺣﺘﻰ ﻣﻨﮑﺮان ﻭﻟﺎﻳﺘﻬﺎﻯ اولی ﺍﻟﻌﺰﻣﻬﺎﻯ ﭘﻴﺸﻴﻦ، ﺑﺮﺍﻯ ماﺩﻩ ﭘﺮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﻗﺸﺮﻳﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ،ﻭ ﺑﻬﺮ ﻧﺎﻣﻰ ﻭﺩﺭ ﻫﺮ ﺩﻳﻨﻰ ﺍﺳﻤﻰ ﻭ ﺭﺳﻤﻰ.ﮐﻪﺍﻳﻦ ﺁﺗﺶ(ﻧﺎﺭ) عکس (ﻧﻮﺭ)ﻭﺷﻬﻮﺩ ﻭﻧﺠﺎﺕ ﻧﻴﺮﻭﺍﻧﺎ،ﻧﺎﺭ ﺩﺭ ﻧﺴﺦ ﺑﺪﺗﺮ ﻭﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭﺯﻧﺪﮔﻰ ﻫﺎﻯ ﭘﺮ ﻋﺬﺍﺏ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ،ﮐﻪ ما ﻧﻴﺰ بچشم ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻴﻢ.ﮐﻪ ﺣﺴﺮﺕ ﻭ ﻧﺪﺍﻣﺖ ﻭ ﺗﺬﮐّﺮ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺩﻭﺭﻩ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﻭﻗﺘﻰ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ بچشم ﻣﻰ ﺑﻴﻨﺪ،ﻭﻋﺎﻗﺒﺖ ﺩﺭﻳﺪﻩ ﻭﺣﺸﻰ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺸﻮﺩ )

132 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻮ ﺃﻃﻴﻌﻮﺍ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺍﻟﺮسوﻝ،ﻟﻌﻠّﮑﻢ ﺗُﺮﺣﻤﻮﻥ پس ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭرسوﻝ ﺍﻭﺭﺍ ﺑﻨﻤﺎﺋﻴﺪ ﺷﺎﻳﺪ ﮐﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺭﺣﻤﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ . (ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﻭﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ رسوﻝ ﺍﺭﺳﺎﻟﻰ ﺍﻭ،ﻣﺤﻤﺪ ﮔﻮﻳﻨﺪﻩ ﺍﻳﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﺗﺶ،ﻭﻫﺮ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ. ﺗﺎ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﺗﻮﺑﻪ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﭘﻴﺮ ﺩﺭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺮﺣﻤﺘﻬﺎﻯ ﻋﺎﻃﻔﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﻭﻧﻮﻋﻰ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﺣﻤﺘﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭﻧﻪ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ،ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻪ ﻫﺴﺖ ﻭ ﻣﻴﺮﺳﺪ،ﻣﻨﻮﻁ ﺑﺸﺮﺍﻳﻂ ﻟﺎﺯﻡ ﻭﮐﺎﻓﻰ ﺩﺭ ﺍﺟﺮﺍﻯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻭﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻓﻬﻢ ﻭ ﺩﺍﻭﻃﻠﺐ ﺑﻮﺩﻥ،ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻋﻤﻴﻖ ﺗﺮ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺎﺹ ﺳﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭﺍﻣﻮﺭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﻣﻠﮑﻮﺗﻰ ﻭ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﺂﻳﻨﺪﻩﻧﻮﻉ ﺑﺮﺗﺮ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺍﺳﺖ ،ﻭﻳﺎ تولّد ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺎ ﻓﺼﻞ ﻧﻮﻋﻰ ﻭﮐﺮﺍماﺕ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯﻤﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﻧﻌﻤﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ.ﻧﻌﻤﺖ ﻓﻮﺭﺍ ﻣﻴﺮﺳﺪ،ﻭ ﺭﺣﻤﺖ ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺁﺧﺮﺕ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﮐﻪ ﮐﺮﺍماﺕ ﺑﺎﻟﻔﻌﻞ تولّد بَعدی ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ. ولی ﻓﻌﻠﺎ ﮐﺮﺍماﺗﻰ بالقوّه ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﺤﻘﻖ ﻳﺎﺑﻨﺪ )

 133 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻮ ﺳﺎﺭﻋﻮﺍ ﺍﻟﻰ مَغفرة ﻣﻦ ﺭﺑّﮑﻢ،ﻭ جَنّة ﻋﺮﺿﻬﺎ ﺍﻟﺴﻤﺎﻭﺍﺕ ﻭ ﺍﻟﺄﺭﺽ،ﺍﻋﺪﺕ ﻟﻠﻤﺘّﻘﻴﻦ پس ﺳﻌﻰ ﮐﻨﻴﺪ،ﺳﺮﻋﺖ ﻭ ﺳﺒﻘﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﻏﻔﺮان ﻭ ﻋﻔﻮ ﺍﺯ رَبّ ﺧﻮﺩ ﺑﻴﺎﺑﻴﺪ ( رَبّ مُرَبّی ﺳﺎﻟﻚ،ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻭ ﻳﺎ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻗﺎﺋﻢ ﻭرَبّﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﺑﻌﺮﺽ ﺁﺳﻤﺎﻧﻬﺎ ﻭﺯﻣﻴﻦ ﺩﺍﺭﻳﺪ،ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺘّﻘﻴﻦ ﺗﻘﻮﺍ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺁماﺩﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﺗﻘﻮﺍ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ عکس ﮐﻔﺮان ﮐﺎﻓﺮان،ﻭ ﺷﺮﻙ ﻣﺸﺮﮐﺎﻥ ﻗﺸﺮﻯ، ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻭ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺍﺳﻤﻰ،ﻭﺣﺘﻰ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ.ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ. ولی ﺑﺪﻭﻥ سُنّت ﻣﺤﻤﺪ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ،ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﻌﺎﻉ ﺍﻧﻮﺍﺭ ﭘﻨﺞ ﺗﻦ ﺷﻬﻮﺩﻯ،ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ سُنّی ﺑﺎ سُنّت ﻣﺤﻤﺪ ﻭ مُقدّس ﺷﺪﻥ ﻭﺳﻨﺖ (ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺸﺪﻳﺪ) ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺷﻴﻌﻰ ﺑﺎ ﺷﻌﺎﻉ ﺍﻧﻮﺍﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺴّﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯﺪﺭ ﺷﻬﻮﺩ ﭘﻨﺠﮕﺎﻧﻪ ﺁﻝ ﻋﺒﺎ)

134 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- اﻟّﺬﻳﻦ ﻳﻨﻔﻘﻮﻥ ﻓﻰ ﺍﻟﺴﺮاء ﻭ الضرّاء،ﻭ ﺍﻟﮑﺎﻇﻤﻴﻦ ﺍﻟﻐﻴﻆ،ﻭﺍﻟﻌﺎﻓﻴﻦ ﻋﻦ الناس، ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﻳحُبّ ﺍﻟﻤﺤﺴﻨﻴﻦ ( ﻣﺘّﻘﻴﻦ صاحب ﺑﻬﺸﺘﻬﺎﻯ ﺁماﺩﻩ ) ﮐﺴﺎﻧﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻓﻘﺮ ﻭﻏﻨﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ.( ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻭ ﻫﺰﻳﻨﻪ ﻧﻤﻮﺩﻥ ثروَت ﻭ ﻫﺮﭼﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺣﺘﻰ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻰ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ. ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺟﺎﻥ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻳﻚ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻣﻴﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﺑﺠﺎﻧﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﻭﺡ القدُس ﺑﺮﺳﺪ. ﻭﻟﻮ ﺑﺎﺭﺩﻳﮕﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﺸﻮﺩ ﻭتولّد ﺩﻭﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻴﺎﺑﺪ.ﺳﺮاء ﺩﺭ ﻳُﺴﺮ ﻭﺭﻓﺎﻩ ﻭﺗﻮﺍﻧﺎئی اَست،ﻭ ﺿﺮاء ﮐﻪﻫﻨﮕﺎﻡ ﺿﺮﺭ ﺩﻳﺪﻥ ﻭ ﻓﻘﺪان ماﻝ ﻭﻭﺭﺷﮑﺴﺘﮕﻰ ﺍﺳﺖ ) ﮐﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﮐﻈﻢ ﻏﻴﻆ ﻭ ﻏﻀﺐ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﻭ ﻣﺮﺩﻡ (ناس ﻭﻧﺎﺳﻴﺎﻥ ﻋﻬﺪ ألِست ﻭﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ، ﻭ ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﺧﻄﺎ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ،ﻭ ﺁﺯﺍﺭ ﺳﺎﻟکان ﻭﺍﻭﻟﻴﺎ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ ) ﻣﻰ ﺑﺨﺸﺪ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﻭﺳﺘﺪﺍﺭ ﻣﺤﺴﻨﺎﻥ ﺍﺳﺖ (ﻣﺤﺴﻨﻦ ﻧﻴﮑﻮ ﮐﺎﺭ،ﻭ ﺗﺤﺴﻴﻦ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺭﻭان ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺁﺑﺎﺩﺍﻧﻰ ﺁﻥ،ﻭﺗﺮﻙ ﺗﻤﺎﻡ ﺻﻔﺎﺕ ﻭ ﻋﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﺁﺭﺯﻭ ﻫﺎﻯ نَفس أمّاره ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﺗﺎ ﮐﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻤﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﻭﺡ القدُس ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﻭﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﺿﻤﻦ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺯﻧﺪﻩ زمان،ﻭ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﻳﺎﻓﺘﻦ،ﻭ ﺿﻤﻦ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﭘﻨﺞ ﺗﻦ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺣﺴﻴﻨﻰ ﺁﻝ ﻋﺒﺎ ﮔﺮﺩﻧﺪ. ﮐﻪ ﺍﺯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻴّﺖ ﺑﺸﺮﻯ،ﺑﺎﻟﻮﻫﻴّﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ.ﺑﺸﺮﻁ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻭﺩﻫﺶ ﻭﺑﻬﺒﻮﺩﻯ ﻳﺎﻓﺘﻦ،ﻭ ﻋﻔﻮ ﺩﻳﮕﺮان ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺰ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ )

135 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان-ﻮ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺍﺫﺍ ﻓﻌﻠﻮﺍ ﻓﺎﺣشة ،ﺃﻭ ﻇﻠﻤﻮﺍ ﺃﻧﻔﺴﻬﻢ،ﺫﮐﺮﻭﺍ ﺍﻟﻠﻪ ﻓﺎﺳﺘﻐﻔﺮﻭﺍ ﻟﺬﻧﻮﺑﻬﻢ، ﻭﻣﻦ ﻳﻐﻔﺮ ﺍﻟﺬﻧﻮﺏ ﺍﻟّﺎ ﺍﻟﻠﻪ؟ﻭﻟﻢ ﻳﺼﺮّﻭﺍ علی ما ﻓﻌﻠﻮﺍ،ﻭﻫﻢ ﻳﻌﻠﻤﻮﻥ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ ( ﻣﺘّﻘﻴﻦ ﻳﺎ ﺳﺎﻟکان ﻭ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻭﻟﺎﻳﺖ ) ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮐﺎﺭ ﻓﺤﺶ ﻭﺯﺷﺖ ﻭ ﮔﻨﺎﻫﻰ ﮐﺮﺩﻧﺪ،ﻭ ﻳﺎ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺳﺘﻢ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ( ﮐﻪ عکس ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺡ ﮐﺮﺩﻧﺪ ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﻴﺎﺩ ﺧﺪﺍ ﻣﻰ ﺍﻓﺘﻨﺪ ( ﺗﺬﮐّﺮ ﻭﺑﻴﺎﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ، ﭼﻮﻥ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﻴﺎﺩ ﻭ ﺗﺨﻴّﻞ ﺻﻮﺭﺕ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﺍﻓﺘﺪ ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﺳﺘﻐﻔﺎﺭ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺑﺨﺸﺪ ( ﭼﻮﻥ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺑﺮﺗﺮ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ.ﻭ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ) ﻭ ﭼﻪ ﮐﺴﻰ ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ؟ ﻭ ﻧﻴﺰ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺭﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ،ﮐﻪﺁﮔﺎﻫﺎﻧﻪﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻨﺪ ( ﺯﻳﺮﺍ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻧﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻭ ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻪ ﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﻭ ﻧﭙﻨﺪﺍﺷﺘﻪ، ﻣﻮﺭﺩ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻤﻰ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﮐﻪ ﺍﺳﺘﻐﻔﺎﺭ ﺁﻥ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻌﺪﺍ ﺑﺸﻮﺩ. ﻭ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﻋﻤﻠﺎ إحساس ﭘﺸﻴﻤﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﻭﻧﻔﺮﺕ ﺍﺯ ﭼﻨﺎﻥ ﺍﻋﻤﺎﻟﻰ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺭﻭان ﻭﻓﮑﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎﻗﻰ ﻧﻤﻰ ماﻧﺪ،ﻭﺗﺮﻙ ﻋﺎﺩﺕ ﺁﻥ ﻧﻴﺰ ﻣﻴﺸﻮﺩ.

136 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - اولئک ﺟﺰﺍؤﻫﻢ،مَغفرة ﻣﻦ ﺭﺑّﻬﻢ،ﻭ ﺟﻨّﺎﺕ ﺗﺠﺮﻯ ﻣﻦ ﺗﺤﺘﻬﺎ،ﺍﻟﺄﻧﻬﺎﺭ ﺧﺎﻟﺪﻳﻦ ﻓﻴﻬﺎ، ﻭ ﻧﻌﻢ ﺃﺟﺮ ﺍﻟﻌﺎﻣﻠﻴﻦ ﺁﻧﺎﻥ (ﻣﺘّﻘﻴﺎﻥ ﺳﺎﻟﻚ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭﻧﻪ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ مُشرِک ) ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻭﻣﺰﺩ ﺁﻧﺎﻥ ﻏﻔﺮان ﻭ ﻋﻔﻮ ﺍﺯ رَبّ ﺧﻮﺩ ( ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻣﻘﺎﻡ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ رَبّ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﺍﻭ ﻭﺣﺘﻰ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ رَبّ ﻭ مُرَبّی ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺍﻟﻬﻰ ﺳﺎﻟﻚ،ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﺧﻄﺎﻫﺎﻯ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﺷﺪﻩ ﺳﺎﻟﻚ ) ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎﺋﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﺑﻮﺳﺘﺎﻧﻬﺎ ﻭ جناﻥ ﻭ ﮔﻨﺎﻥ ﻋﻘﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ ﻭ ﺷﺒﻴﻪ ﻋﻘﻞ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ) ﮐﻪ ﭘﺎﻯ ﺁﻥ ﺑﻮﺳﺘﺎﻧﻬﺎ ﺟﻮﻳﺒﺎﺭﻫﺎ ﺟﺎﺭﻯ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ( (ﺩﺍﺋﻢ ﺳﺮﺳﺒﺰ ﻭ ﺍﻟﻬﺎﻤﺎﺕ ﻟﺪﻧّﻰ ﺩﺍﺋﻢ،ﻭ ﻓﻮﺭﻯ ﻭﻣﺪﺍﻭﻡ،ﭼﻮﻥ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﻧﺪ) ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺎﻭﻳﺪان ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ.ﮐﻪ ﭼﻪ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﭘﺮ ﻧﻌﻤتی ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﻓﻮﺭﻯ ﺣﺎﺿﺮ ﻭﺭﺣﻤﺖ، ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺁﺧﺮﺕ ﺳﺎﻟﻚ ﻭﮐﺎﻣﻞ ) .

137ﺁﻝ ﻋﻤﺮان ﻘﺪ خَلَت ﻣﻦ ﻗﺒﻠﮑﻢ ﺳُﻨَﻦ،ﻓﺴﻴﺮﻭﺍ ﻓﻰ ﺍﻟﺄﺭﺽ،ﻓﺎﻧﻈﺮﻭﺍ ﮐﻴﻒ ﮐﺎﻥ ﻋﺎﻗبة ﺍﻟﻤﮑﺬّﺑﻴﻥ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺰ سُنّت ﻫﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻴﮕﺮﻓﺖ ( ﺩﺭ ﭘﻨﺞ ﺩﻳﻦ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺤﻤﺪ،ﻭﺩﺍﻧﺘﺎ ﻭ ﻣﻴﺘﺮﺍﺋﻴﺴﻢ ﻭ ﺑﻮﺩﻳﺴﻢ ﻭ ﺯﺭﺩﺷﺘﻴﺴﻢ ﻭﻣﺴﻴﺤﻴّﺖ. ﻭﺑﺎﻟﺄﺧﺮﻩ ﺑﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﺷﺸﻤﻴﻦ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ،ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﻣﻴﺴّﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺩﺭ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ.ﺳﻨﻦ ﻭ سُنّت ﻫﺎ،ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻭ ﻗﺎﻋﺪﻩ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭﻟﻴﺎ،ﺧﺎﺹ ﺳﺎﻟکان ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ.ﻧﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ،ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﺍﺩﻳﺎﻥ،ﺣﺘﻰ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ.ﺑﻠﮑﻪ سُنّت ﻫﻤﺎﻥ ﺳﻨﺖ(ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺸﺪﻳﺪ)ﻳﺎ مُقدّس ﺷﺪﻥ، ﻭﺗﺰﮐﻴﻪ ﻭ ﺍﻟﻬﻰ ﺷﺪﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﺳﻨّﻴﺎﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ سُنّت ﻣﺤﻤﺪ ﻳﺎ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﮐﺘﻔﺎ ﺑﺨﺘﻨﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺯﻥ ﺑﺎﺯﻯ ﻭﺗﮑﺮﺍﺭ ﻋﺎﺩﺍﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﺍﺯ أحادیث ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺍﻭ،ﮐﻪ ﺧﺎﺹ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺍماﻡ زمان ﻭ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﺍﻟﻬﻰ،صاحب ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺍﻟﻬﻰ، ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮ ﺩﺳﺘﻮﺭﻯ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﻭ ﺗﺸﻴّﻊ ﻣﺬﺍﻫﺐ،مُدّعی ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﻣﻮﻟﻰ علیّ ،ﺑﻘﻮﻝ ﺍماﻡ ﺭﺿﺎ ﻫﻴﭻ ﮔﻮﻧﻪ ﺷﻌﺎﻉ ﺃﻧﻮﺍﺭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﭘﻨﺞ ﺗﻦ ﺁﻝ ﻋﺒﺎ،ﻳﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ علیّ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﺭﺍ ﻧﻤﻰ خوﺍﺳﺖ، ﻭ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺍﻭ ﺑﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻫﺴﺖ.ﻭﺩﺭ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺯﻧﺪﻩ زمان،ﻭ ﻧﻪﺳﺎﺩﺍﺕﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ) پس ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺰ ﺭﻭﻯ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺴﻴﺮ ( ﻭ ﺳﻴﺎﺣﺖﻳﺎﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﺭﻫﺮﻭﻯ ﺑﺴﻮﻯ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺗﻦ ﻭ ﺫﻫﻦ ﻭﺭﻭان) ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻳﺪ،ﻭﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻴﺪ ﻭ ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ،ﮐﻪ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺗﮑﺬﻳﺐ ﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﻣﻨﮑﺮ ﭼﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ( ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻧﺪ ﻭﻳﺎ ﺑﻘﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ﺭﻓﺘﻨﺪ)

138 آﻝ ﻋﻤﺮان- هذﺍ ﺑﻴﺎﻥ ﻟﻠناس،ﻭ هُدی ﻭﻣﻮﻋﻈﻪ ﻟﻠﻤﺘّﻘﻴﻦ ﻭ ﺍﻳﻦ ( ﺁﻳﺎﺕ ﻭ ﺗﻌﻠﻴﻤﺎﺕ ﻋﻤﻮﻣﻰ ﻭﮐﻠّﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ أحادیث ﺧﻮﺩ ) ﺑﻴﺎﻥ ﻭ ﺑﻴﺎﻧﻴّﻪﺍﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩماﻥ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻧﻴﺰ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻭﻫﺪﺍﺟﻮﺋﻰ ﻭﻣﻮﻋﻈﻪ ﻭ ﺃﻧﺪﺭﺯﻯ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﺘّﻘﻴﺎﻥ ( ﺳﺎﻟکان ﻭﻣﺴﺘﻌﺪان ﻭ ﺩﺭﻙ ﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺍﻫﻤﻴّﺖ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ )

139آﻝ ﻋﻤﺮان- ﻮ ﻟﺎ ﺗﻬﻨﻮﺍ ﻭ ﻟﺎ ﺗﺤﺰﻧﻮﺍ،ﻭ ﺃﻧﺘﻢ ﺍﻟﺄﻋﻠﻮﻥ،ان ﮐﻨﺘﻢ ﻣؤﻣﻨﻴﻦ ﻭﻫﺮﮔﺰ ﺗﺄﺧﻴﺮ ( ﻭ إحساس ﺍﻫﺎﻧﺖ ﻭ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺧﻮﺩ ) ﻧﮑﻨﻴﺪ،ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺗﺮﻳﻦ ( ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ) ﻫﺴﺘﻴﺪ،ﺑﺸﺮﻁ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻣؤﻣﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ ( ﺍﻭﻡ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻭ ﺑﮑﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﻣّﻰ ﺷﺪﻥ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ،ﮐﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﺪﻳﮕﺮان ﻓﺎﺿﻞ،ﻧﻴﺰ ﺃﻓﻀﻞ ﻭ ﺑﺮﺗﺮ ﺧﻮﺍﻫﻴﺪﺑﻮﺩ. ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺑﺮﺗﺮ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮی.

140 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - اﻥ ﻳﻤﺴﺴﮑﻢ ﻗﺮﺡ، ﻓﻘﺪ مسّ ﺍﻟﻘﻮﻡ ﻗﺮﺡ مثله ،ﻭ ﺗﻠﻚ ﺍﻟﺂﻳﺎﺕ ﻧﺪﺍﻭﻟﻬﺎ ﺑﻴﻦ الناس،ﻭ ﻟﻴﻌﻠﻢ ﺍﻟﻠﻪ، ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ،ﻭ ﻳﺘّﺨﺬ ﻣﻨﮑﻢ شُهداء،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺎ ﻳحُبّ ﺍﻟﻈﺎﻟﻤﻴﻦ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺸﻤﺎ ﻗﺮﺡ ﻭﺯﺧﻤﻰ ﻭﺳﺨﺘﻰ ﺭﺳﻴﺪ،ﺩﻳﮕﺮان ﻧﻴﺰ ﺩﻭﭼﺎﺭ ﺁﻥ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ( ﺳﺨﺘﻰ ﻫﺎﻯ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﻳﺎﺿﺘﻬﺎﻯ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﻯ ﻧﻴﺰ ﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ.ﻭﺑﺘﺪﺭﻳﺞ ﻋﻘﻠﺎﻧﻰ ﺗﺮ ﺷﺪﻩ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ،ﺑﺤﺪّ أکثر ﺗﻮان ﻋﻘﻠﻰ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺳﻴﺪﻩ.ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻔﻬﻴﻢ ﺳﺎﻟﻚ،ﺑﻬﺘﺮ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﻭﻋﻤﻴﻖ ﺗﺮ ﺑﻨﻤﺎﻳﺪ.ﻭ ﺗﺪﺍﻭﻝ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﺳﺖ ﺷﺪﻥ ﺗﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﺎﺕﻭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻳﺎ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ،ﻭﺩﻭﻟﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺳﺎﺧﺘﻪﺍﻧﺪ ( ﻭ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﺘﻰ ﻫﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﮔﺮﺩﺩ،ﭼﻪ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻧﺪ( ﺑﺮﺍﺳﺘﻰ ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﻣﻬﻤﺘﺮ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻭﻗﺘﻰ ﺣﺘﻰ ﺃعلم ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ،ﻭإثبات ﺻﺪﻕ ﺻﺎﺩﻕ ﺻﻮﺭﺕ ﮔﺮﻓﺖ)ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺷﻤﺎ (ﺳﺎﻟکان ) ﺷﺎﻫﺪﺍﻧﻰ ﺍﺗّﺨﺎﺫ ﻣﻴﮑﻨﺪ ( ﮐﻪ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺑﺎﺯ ﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ( ﻭﭼﻪ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﻧﻴﺰ ﺑﺂﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ، ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﻝ ﺑﺴﺘﻪ،ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻬﻰ ﺭﺍ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ.ﻭ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﻯ ﮐﺪﺍﻡ ﮔﺮﻭﻩ ﺍﺯ ﺳﺎﻟکان ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﻇﺎﻟﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ.( ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﻧﻴﺰ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ،ﻭﻳﺎ ﻗﺸﺮﻯ ﮔﺮﻯ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺩ ﺳﺘﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺩﺭ ﻇﻠﻤﺖ ﺟﻬﻞ ﻋﻘﻠﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭﺩﺭ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ﻧﺎﺗﻮان ﺗﺮ ﺩﺭ ﻋﻘﻞ ﻭﺍﺭﺍﺩﻩ ﻭ ﺻﻔﺎﺕ ﻟﺎﺯﻡ ﻭﮐﺎﻓﻰ ﻧﺠﺎﺕ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ )

141 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻭ ﻟﻴﻤﺤﺺ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ،ﻭ ﻳﻤحق ﺍﻟﮑﺎﻓﺮﻳﻦ ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﺘﻰ ﻫﺎ( ﻭ ﺑﻠﺎﻳﺎ ﻭ ﺯﺧﻢ ﻭ ﺭﻧﺞ ﺩﻭﺭﻩﺳﻠﻮﻙ) ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻣﻴﮑﻨﺪ، ﻭ ﻣﺤﺺﻭﻓﺤﺺﻣﻴﮑﻨﺪ،ﮐﻪﭼﻪ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻧﺪ( ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﻭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺭﺳﻴﺪ ) ﻭ ﭼﻪ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﻣحقّ الیقین ( ﻭ ﺳحقّ الیقین ﻭ ﻗﻬﻘﺮﺍﻯ ﮐﺎﺭماﺋﻰ،ﻭ ﻟﮕﺪ ماﻝ ﺷﺪﻧﻰ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ.ﮐﻪ ﮐﺎﻓﺮ ﻭﻣﻨﮑﺮ (ﻭﻟﺎﻳﺖ )ﻫﺴﺘﻨﺪ (ﺑﺨﺼﻮﺹ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ )

142 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان -ﺃﻡ ﺣﺴﺒﺘﻢ،ﺃﻥ ﺗﺪﺧﻠﻮﺍ الجَنّة،ﻭ ﻟﻤّﺎ ﻳﻌﻠﻢ ﺍﻟﻠﻪ،ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺟﺎﻫﺪﻭﺍ ﻣﻨﮑﻢ،ﻭ ﻳﻌﻠﻢ ﺍﻟﺼﺎﺑﺮﻳﻦ ﺁﻳﺎ ﺧﻴﺎﻝ ﮐّﺮﺩﻩﺍﻳﺪ،ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﻴﺸﻮﻳﺪ ( ﺩﺭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ، ﻭ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎﻯ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ،ﻭ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎﻯ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﭼﻬﺎﺭﮔﺎﻧﻪ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﮔﻮﻧﻪ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ) ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺒﻴﻨﺪ ﻭﺁﮔﺎﻩ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﻪ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺟﻬﺎﺩ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ( ﺟﻬﺪ ﻭ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﻯ ﻭﺣﺪ أکثر ﺗﻠﺎﺵ ﺳﺎﻟکان ﻭﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺟﻬﺎﺩ ﺟﻨﮕﻰ ﺑﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، ﺁﻧﻬﻢ پس ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺩ ﭘﻨﺠﻢ،ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺮﻓﺘﻨﺪ)ﻭ ﺻﺎﺑﺮانﺮﺍ ﻧﻴﺰ بِداﻧﺪ ﻭ ﺑﺸﻨﺎﺳﺪ (ﮔﻮﺋﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﺪ ﻭپس ﺍﺯ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﺳﺎﻟکان ﺻﺎﺩﻕ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺁﮔﺎﻫﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﺠﺎﺕ ﻭ بِدا ﻭ ﺭﺿﻮان ﺧﻮﺩ ﺩﺳﺖ ﻣﻴﺪﻫﺪ. ﻭﺻﺎﺑﺮﻳﻦ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﻋﺰﻟﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺍﺳﺖ ﻭﻧﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻣﻌﻤﻮﻟﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ.ﮔﺮﭼﻪ ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺑﺎ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﺧﻮﺩ،ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺻﺒﺮ ﻭ ﺳﺨﺘﻰ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻧﻮﻋﻰ ﺧﻮﻳﺶ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﻯ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟﻚ،ﮐﻪ ﺩﺷﻤﻨﻰ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ،ﻭ ﺩﺭﻙ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺧﻮﺩﻧﻤﻴﮑﻨﻨﺪ،ﺩﺭ ﺣﻴﻮﺍﻧﻴّﺖ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﻭﺩﺭ تولّدﺍﺕ بَعدی ﺑﺸﺮﻯ آثار ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﺗﺤﻤّﻞ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ )

143 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻮ ﻟﻘﺪ ﮐﻨﺘﻢ ﺗﻤﻨّﻮﻥ ﺍﻟﻤﻮﺕ،ﻗﺒﻞ ﺁﻥ ﺗﻠﻘﻮﻩ،ﻓﻘﺪ ﺭﺃﻳﺘﻤﻮﻩ،ﻭ ﺃﻧﺘﻢ ﺗﻨﻈﺮﻭﻥ ﻭ ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﺗﻤﻨّﺎﻯ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﻮﻋﺪ ﺩﺍﺷﺘﻴﺪ ( ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺤﻤﺪ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺮﮒ ﻓﻮﺭﻯ ﻭﻧﺠﺎﺕ ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺘﻴﺪ، ﺗﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﻨﺪ،ﮐﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. مانند ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻣﻴﮕﻔﺘﻨﺪ،ﺍﮔﺮ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻴﮕﻮﺋﻰ ﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺘﻰ، ﺑﮕﻮ ﺳﻨﮕﻰ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺮ ﺳﺮ ما ﺑﺒﺎﺭﺩ.ﺁﻧﮕﺎﻩ ﮐﻪ ﺳﻨﮓ ﻣﻴﺮﺳﻴﺪ،ﭼﻪ سوﺩﻯ ﺍﺯ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ؟ﺟﺰ ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﻭ ﺯﻭﺩﺭس . ولی ﺳﺎﻟکان ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺗﺎ ﻣﺮﮒ ﺯﻭﺩ ﺭس ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺩ ﭘﻨﺠﻢ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺩﺍﻭﻃﻠﺒﺎﻧﻪ ﻭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺑﺴﻮﻯ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﮒ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﺑﺮﺳﻨﺪ)ﮐﻪ ﻗﻄﻌﺎ ﺑﺪان ﻣﺮﮒ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺭﺳﻴﺪ،ﻭ ﺁﻧﺮﺍ بچشم ﺩﻳﺪﻳﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﻧﺎﻇﺮ ﺁﻥ ﺑﻮﺩﻳﺪ . ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻳﻬﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻮﺳﻰ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻧﺪﻩ ﺷﺪﻧﺪ.ﻭﺳﺎﻟکان ﺩﻳﮕﺮ ﻧﺎﻇﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﺳﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان،ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻩ ﻭﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻧﺪﻩ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ. ﻭ ﻗﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﭘﻴﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﺻﺎﺩﻕ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﻭﺳﺎﻟکان ﺑﻘﻮﻝ ﺍماﻡ ﺻﺎﺩﻕ،ﻣﺮﮒ ﺧﻮﺩﺭﺍ بچشم ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻨﺪ.ﻭ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﻣﺮﮒ ﻃﺒﻴﻌﻰ،ﺁﻧﺮﺍ ﺑﺎ ترس ﻭﺭﻧﺞ ﻭﺩﺭﺩ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻨﺪ.ولی ﺳﺎﻟکان ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻧﺎﻇﺮ ﻣﺮﮒ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭ ﺩﺭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩ ﻧﻴﺰ ﺑﻮﺩ.ﮐﻪ ﺟﺎﻥ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ ﺗﺎ ﺟﺎﻧﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﻭﺡ القدُس ﺭﺍ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ.ﻭﺑﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻧﻴﺰ پس ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ، ﺑﺠﻬﺎﺩ ﻭﻓﺪﺍﺋﻰ ﺷﺪﻥ ﺑﺠﺒﻬﻪ ﻣﻴﺮﻓﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺣﺘﻤﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺮﺩﻧﺪ،ﺗﺎ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺮﺳﻨﺪ. ﻭﺍﮔﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺸﺘﻨﺪ ﮔﺮﻳﺎﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﻭﺩﻋﺎﻯ ﻣﺮﮒ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ.ﻭﻧﻪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻓﺎﺳﺪ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻬﻰ سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ،ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﮒ ﺣﺘﻤﻰ ﺑﺠﺒﻬﻪ ﻣﻴﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺗﺎ ﺑﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﻋﺎ ﮐﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﻘﻬﻘﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩﺍﺯ ﺭﻭﻯ ﻣﻴﻦ ﻫﺎ ﻭ ﺗﻌﺼّﺒﺎﺕ ﮐﻮﺭ ﻣﻰ ﺭﻓﺘﻨﺪ )

144 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻮما ﻣﺤﻤﺪ ﺍﻟّﺎ رسوﻝ،ﻗﺪ خَلَت ﻣﻦ ﻗﺒﻠﻪ ﺍﻟﺮﺳﻞ ﺃﻓﺄﻳﻦ ماﺕ ﺍﻭ ﻗﺘﻞ،ﺍﻧﻘﺒﻠﺒﺘﻢ علی ﺃﻋﻘﺎﺑﮑﻢ،ﻭﻣﻦ ﻳﻨﻘﻠﺐ علی ﺃﻋﻘﺎﺑﻪ،ﻓﻠﻦ ﻳﻀﺮ ﺍﻟﻠﻪ ﺷﻴﺌﺎ،ﻭ ﺳﻴﺠﺰﻯ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺸﺎﮐﺮﻳﻥ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﻧﻴﺰ ﭼﻮﻥ ﻫﺮ رسوﻟﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪرسوﻟﺎﻧﻰ ﻣﻴﺮﺳﻴﺪﻩﺍﻧﺪ ( ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ،ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮان ﻏﻴﺮ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ، ﻫﻤﮕﻰ ﺳﺎﻟﮑﺎﻧﻰ ﺑﻮﺩﻩ،ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ،ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻧﺪﻩ ﻭ تولّد ﺩﻭﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ.ﻭ ﻫﻤﮕﻰ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺣﻤﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﺘﺶ ﻭ سپاس ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ. ﮔﺮﭼﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﺗﺎﺭﻳﺨﻰ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻤﺤﻤﺪﻫﺎﻯ ﻗﺒﻠﻰ ﺃﺣﻤﺪ،ﻭﺑﺮﺗﺮ ﺩﺭ ﺣﻤﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ صاحب ﺷﻬﻮﺩ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﻭ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪ ﻧﻴﺰ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺩﻳﮕﺮ،ﺑﺎﺯ ﺑﺮﺗﺮﺍﺯ ﺃﺣﻤﺪﻭﻣﺤﻤﻮﺩﺧﻮﺍﻫﺪﺑﻮﺩ)ولی هرکسﮐﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻳﺎ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﻣﺤﻤﺪ( ﻭ ﻫﺮﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﮐﻪ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﭼﻮﻥ ﺑﻤﻴﺮﺩﺑﺎﺯ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭان ﺑﺎ ﺍﻭ ﺑﻌﻘﺒﻪ ﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ( ﺗﺮﻙ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﻧﭙﺬﻳﺮﻓﺘﻦ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻠﻰ،ﺭﻓﺘﺎﺭﻯ ﮐﻪ ﻫﺰﺍﺭان ﺑﺎ ﻣﻮﻟﺎ علیّ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ) ﻭ هرکس ﮐﻪ ﺑﻌﻘﺒﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ، ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﺿﺮﺭﻯ ﻧﻤﻰ ﺭﺳﺎﻧﺪ ولی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﺎﮐﺮان ( ﺳﺎﻟﻚ ﻭ ﭘﻴﮕﻴﺮ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﻣﻄیع ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ ﻫﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﮐﺎﻣﻠﻰ ) ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻣﻴﺪﻫﺪ (ﺳﭙﺎﺳﮕﺬﺍﺭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺣﺎﻟﻰ ﻭﺯماﻧﻰ ﻣﻴﺒﺎﺸﻨﺪ ﮔﺭﭼﻪ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﺳﺨﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﻭ ﻳﺎ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻢ ﻳﺎ ﺯﻳﺎﺩ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭ سپاس ﻣﺰﻳﺪ ﻧﻌﻤﺖ ﺍﺳﺖ ﻭﻣﺰﻳﺪ ﺭﺣﻤﺖ ﮐﻪ ﺧﺎﺹ ﺍﻋﻀﺎﻯ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﺳﺖ.ﻭﻧﻪ ﺳﭙﺎﺳﮕﺬﺍﺭان ﮐﺴﺐ ثروَت ﻭﻣﻘﺎﻡ ﻭ ﺳﻠﺎﻣتی ﻮ ﻗﺪﺭﺕ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﺕ ﺑﺸﺮﻯ ﻭﻣﻨﺠﺮ ﺑﺒﺮﺗﺮﻯ ﺳﺘﻤﮕﺮﺍﻧﻪ ﺑﺮ ﺩﻳﮕﺮان )

145 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان -ما ﮐﺎﻥ ﻟﻨﻔس ﺃﻥ ﺗﻤﻮﺕ،ﺍﻟّﺎ ﺑﺎﺫﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﮐﺘﺎﺑﺎ ﻣؤﺟّﻠﺎ،ﻭﻣﻦ ﻳﺮﺩ ثواب ﺍﻟﺪﻧﻴﺎ، ﻧؤﺗﻪ ﻣﻨﻬﺎ،ﻭﻣﻦ ﻳﺮﺩ ثواب الآخرة، ﻧؤﺗﻪ ﻣﻨﻬﺎ،ﻭ ﺳﻨﺠﺰﻯ ﺍﻟﺸﺎﮐﺮﻳﻦ ﻭ ﻫﻴﭻ نَفسﺭﻭﺍﻧﻰ ( ﻭﺷﺨﺼﻰ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺳﺎﻟﻚ ﻭﻟﺎﻳﺖ ) ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻤﻴﺮﺩ،ﻣﮕﺮ ﺑﺎﺫﻥ ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ( ﮐﻪ ﺳﺎﻠکان ﺑﺮﺍﻯ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ،ﺗﺎ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﻭﻟﻮ ﮐﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺮﺩﻧﺪ.ﻭتولّد ﺩﻭﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺑﻌثتی ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻣﮕﺮ پس ﺍﺯ ﺗﮑﻤﻴﻞ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﻟﺎﺯﻡ ﺩﺭ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ،ﻭ ﺗﺎ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﺸﺮﻁ ﮐﺎﻓﻰ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﺩﺭ ﺣﺪ ﮐﻔﺎﻳﺖ ﺍﺯ ﺗﺰﮐﻴﻪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺍﮔﺮ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﺻﺒﻮﺭ ﺑﺎﺷﺪ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﻳﺮﺗﺮ ﺍﻳﻦ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﺮﮒ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﻣﻴﺪﻫﺪ،ﺗﺎ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﺑﺸﻮﺩ.ﻭ ﺍﻟّﺎ ﺑﺎ ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺩﻩ ﺩﺭﺻﺪ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس،ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﺪﺳﺘﻮﺭ ﭘﻴﺮ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺍﺯ ﭘﺮﺩﻩ ﻣﺮﮒ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ.ﺯﻳﺮﺍ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻗﺪﻡ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﺧﻮﺩ،ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺰ ﺩﻩ ﻗﺪﻡ ﺟﻠﻮ ﻣﻴﺂﻳﺪ.ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﻠﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺳﺪ.ﻭ ﺣﺘّﻰ ﺃعلم ﺍﻟﻬﻰ،ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﺤﺪ ﮐﻔﺎﻳﺖ ﺍﺯ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﺳﺎﻟکان ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭﺍﻟّﺎ ﺩﺭ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩﮐﺸﻰ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﺭﺍ ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻣﻰ ﮐﻨﻨﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻗﺸﺮﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻴﺰ،ﺧﻮﺩ ﻣﺮﮔﻰ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﻭﺣﻰ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ . ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺑﺎ بِدای ﺍﻟﻬﻰ ﻭﻣﺸﻴّﺖﺍﻭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻫﻔﺘﻢ ﻭ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯﻤﺤﻤﺪﻯ ﺩﺭﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ، ﺑﺎ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴّﺖﺩﺍﺭﻧﺪﻭﺍﺯ ﻫﺮ ﮔﻨﺎﻫﻰ ﻭﻣﺼﻮﻧﻴّﺖ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﻴﺎﺑﻨﺪ) ﺯﻳﺮﺍ ﻣﺮﮒ ﻫﺮ ﻳﻚ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺑﻰ ﻣؤﺟّﻞ ﺍﺳﺖ ( ﻧﻪ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻣﺮﮒ ﻣﻌﻴﻦ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ولی ﮔﺮﭼﻪ ﮐﺴﻰ ﺑﺎﺭﺍﺩﻩ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺩﮐﺸﻰ ﻧﻤﺎﻳﺪ،ﺑﺎﺯ ﺿﻤﻦ ﺃﺟﻞ ﻭ ﻣﻬﻠﺘﻰ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺴﻰ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ.ولی ﺩﺭ ﺳﺎﻟکان ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﻫﺮ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭﻣﻘﺎﻣﻰ،ﺃﺟﻞ ﻭﻣﻬﻠﺖ ﻭ ﺷﺮﺍﻳﻄﻰ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ.ﺗﺎ ﺁﻥ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﻟﺎﺯﻡ ﺗﺤﻘﻖ ﻧﻴﺎﺑﺪ،ﺷﺮﻁ ﮐﺎﻓﻰ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻴﺰ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﮐﻪ ﮐﺴﻰ استثناﺋﻰ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ) ﻭهرکس ثواب ﻭ ﺑﻬﺮﻩ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﻯ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ ( ﺍﮔﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﮐﻨﺪ،ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺑﺸﺮﻯ ﻓﻌﻠﻰ ﺍﻭ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﻮﻋﻮﺩ تولّد ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺍﻭ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ولی ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻳﻦ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺍ ﻫﺰﻳﻨﻪ ﻧﻤﻮﺩ،ﺗﺎ ﺑﻬﺸﺖﺑﺮﺗﺮ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎﻯ ﻣﺮﺑﻮﻃﻪ ﺭﺍ ﻳﺎﻓﺖ.ﻭﻫﻤﻴﺸﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻣﻴﺪﻫﺪ. ﻭﺑﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻬﺸﺖ،ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﻭ ﻣﻘﺎﻣﻰ ﻣﻴﺪﻫﺪ) ﻭ هرکس ﮐﻪ ثواب ﻭ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺁﺧﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ، ( ﺑﻌﺪﺍ ) ﺑﻮﻯ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ.ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﺁﺧﺮ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس. ﻭﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻳﺎﻓﺘﻦ) ولی ما ( ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ) ﺷﺎﮐﺮان ﺭﺍ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻣﻴﺪﻫﻴﻢ ( ﺳﺎﻟکان ﺻﺒﻮﺭ ﻭ ﺷﺎﮐﺮ ﻭﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ثواب ﺁﺧﺮﺕ ﻭﻧﻪ ﻫﺮﮐﺴﻰ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺧﻴﺮﺍﺗﻰ ﻫﻢ ﻧﻤﻮﺩ، ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻓﻮﺭﺍ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ،ﺗﺎ ﻃﻠﺒﮑﺎﺭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﺒﺎﺷﺪ. ماﺩﺍﻡ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺷﺎﮐﺮ ﻭﻣﺘّﻘﻰ ﻧﻴﺴﺖ. ﮐﻪ ﺷﮑﺮ ﻧﻌﻤﺖ ﻭ ﺭﺣﻤﺖ،ﺧﻮﺩ ﺷﮑﺮﻯ ﺩﻳﮕﺮ ﻟﺎﺯﻣﺪﺍﺭﺩ. ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﺭﺍ ﺗﺨﻔﻴﻔﻰ ﺩﺭ ﺑﻠﺎﻳﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎﺷﺪ. ﺍﮔﺮ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻭ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺳﺎﻟﻚ ﻭ ﺳﭙﺎﺳﻬﺎﻯ ﺍﻭ ﺑﭙﻴﺮ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﺎﺷﺪ)

146 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻮ ﮐﺄﻳّﻦ ﻣﻦ نَبیّ، ﻗﺎﺗﻞ ﻣﻌﻪ ﺭﺑّﻴﻮﻥ کثیرﺍ،ﻓﻤﺎ ﻭﻫﻨﻮﺍ ﻟﻤﺎ ﺃﺻﺎﺑﺘﻬﻢ ﻓﻰ ﺳﺒﻴﻞ ﺍﻟﻠﻪ، و ما ﺿﻌﻔﻮﺍ و ما ﺍﺳﺘﮑﺎﻧﻮﺍ ﻭﺍﻟﻠﻪ ﻳحُبّ ﺍﻟﺼﺎﺑﺮﻳﻦ ﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮان ﮐﻪ ﺭﺑّﺎﻧﻴّﻮﻧﻰ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﻰ ﺩﺭﮐﻨﺎﺭ ﺍﻭ ﺑﺠﻨﮓ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ ﻭﻫﺮﮔﺰ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ( ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ) ﺩﻭﭼﺎﺭ ﺳﺨﺘﻰ ﺷﺪﻧﺪ ﺳﺴﺘﻰ ﺑﺨﻮﺩ ﺭﺍﻩ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺮﻙ ﻣکان ﻭﺍﻋﻤﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﻧﻨﻤﻮﺩﻧﺪ.ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺿﻌﻔﻰ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺎﻥ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ (ﮐﻪ ﺳﭙﺎﺳﮕﺬﺍﺭ ﺗﺮ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻭ ﺑﺤﻘﺎﺭﺗﻬﺎﻯ ﺗﻦ ﺍﻋﺘﻨﻤﺎﺋﻰ ﻧﮑﺮﺩﻧﺪ) ﻭ ﻟﺬﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﻭﺳﺘﺪﺍﺭ ﺻﺎﺑﺮان ﺍﺳﺖ ( ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺻﺒﻮﺭ ﻭﻣﻄﻴﻊ ﻭ ﺷﺎﮐﺮ ﺩﺭ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﺳﺨﺘﻰ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ نَفس أمّاره ،ﻭﻳﺎ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺧﻮﻧﻴﻦ ﺑﺎ دشمنان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﻭﻟﺎﻳﺖ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﻋﺼﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺳﺖ ﻣﻴﺪﺍﺩ.ﻭﻣﺤﺒّﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ پس ﺍﺯ ﻣﺤﺒّﺖ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺯ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﻭﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﻳﺶ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭﺑﺎﻭﺭﻯ ﻭﻳﻘﻴﻦ ﺩﺍﺭﺩ ﻭﭼﻪ ﻭﻗﺖ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﻳﮕﺎﻧﻪ ﺷﺪﻩ،ﺩﺭ ﻭﺣﺪﺕ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺭﺁﻣﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﻌﻴﻦ ﺍﻟﻴﻘﻴﻦ ﻭ سپس ﺑحقّ الیقین ﺍﻟﻴﻘﻴﻦ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ )

147 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻮما ﮐﺎﻥ ﻗﻮﻟﻬﻢ،ﺍﻟّﺎ ﺃﻥ ﻗﺎﻟﻮﺍ،ﺭﺑّﻨﺎ ﺃﻏﻔﺮ ﻟﻨﺎ ﺫﻧﻮﺑﻨﺎ،ﻭ ﺍﺳﺮﺍﻓﻨﺎ ﻓﻰ ﺃﻣﺮﻧﺎ، ﻭ ثبّت ﺃﻗﺪﺍﻣﻨﺎ،ﻭ ﺍﻧﺼﺮﻧﺎ علی ﺍﻟﻘﻮﻡ ﺍﻟﮑﺎﻓﺮﻳﻦ ( ﺍﻳﻦ ﺷﺎﮐﺮان ﺻﺒﻮﺭ ﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ) ﺟﺰ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻓﻰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ، ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻭ ﻣﻰ ﮔﻔﺘﻨﺪ، ﺧﺪﺍﻳﺎ ما ﺭﺍ ﻏﻔﺮان ﻭ ﻋﻔﻮ ﺑﺪﻩ ﺯﻳﺮﺍ ﺩﺭ ﺃﻣﺮ ﺧﻮﺩ ( ﺍﺟﺮﺍﻯ ﻭﻇﺎﻳﻒ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ) ﺍﺳﺮﺍﻑ ﻭ ﮐﻮﺗﺎﻫﻰ ﮐﺮﺩﻩﺍﻳﻢ. ﻭ ﻗﺪﻣﻬﺎﻯ ما ﺭﺍ ثابت ﻧﮕﺎﻩ ﺩﺍﺭ،و ما ﺭﺍ ﺑﺮ ﻗﻮﻡ ﮐﺎﻓﺮﻳﻦ ﭘﻴﺮﻭﺯﻯ ﺑﺪﻩ ( ﭼﻪ ﺩﺭ ﺟﻨﮕﻬﺎﻯ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻭﻳﺎ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﺎ ﻣﺰﺍﺣﻤﺘﻬﺎﻯ نَفس أمّاره ﺧﻮﺩ، ﻭ ﻣﺰﺍﺣﻤﺘﻬﺎﻯ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻧﺼﺮﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﭘﻴﺮ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﺯﻯ ﻭﻧﺠﺎﺕ ﺳﺎﻟکان ، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﺁﺧﺮ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ روح القُدَس ششم ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ. ﻭﺑﺎ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ. ﻭ ﺷﮑﺴﺖ ﻣﻨﮑﺮان ﻭ ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ،مانند ﭘﻴﺮﻭﺯﻯ ﺳﺎﻟکان ﺑﺪﺳﺖ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ، ﮐﻪ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﺍﺣﻤﻘﻰ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ﻭ ﻏﻴﺮﻩ،ﺟﺰ مُشرِک ﻭ ﺩﺷﻤﻦ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ زمان ﻧﻤﻰ ﺑﺎﺷﻨﺪ )

148 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻔﺄﺗﺎﻫﻢ ﺍﻟﻠﻪ ثواب ﺍﻟﺪﻧﻴﺎ،ﻭ ﺣُﺴﻦ ثواب الآخرة،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﻳحُبّ ﺍﻟﻤﺤﺴﻨﻴﻦ ﻭﻟﺬﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺰ ثواب ﺩﻧﻴﺎ ( ﺑﺮﺍﻯ ﺻﺎﺑﺮان ﻭ ﺷﺎﮐﺮان ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﭘﺎﺩﺍﺷﻬﺎﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭﺍﺣﻮﺍﻟﻰ،ﻭ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ،ﺩﻭ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﻭﻝ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻩ،ﻭ ﺑﺎ ﺁﺭﺍمسّﺧﻴﺎﻝ ﻭ الهامات ﻟﺪﻧّﻰ ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻫﺎ،ﻭ ﺷﺒﻬﺎ ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎ ﻭ ﮔﺮﺩﺷﻬﺎﻯ ﻣﻠﮑّﻮﺗﻰ ﭘﺮ ﺣﮑﻤﺖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ )ﻭ ﻧﻴﺰ ﺣُﺴﻦ ثواب ﺁﺧﺮﺕ(ﻭ ﺗﺤﺴﻴﻦ ﻭ ﺑﻬﺒﻮﺩﻯ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﻭﺣﻰ ﻣﻴﺴّﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ.ﭼﻮﻥ ﺑﺮﻭﺡ القدُس ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ،ﻭﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ مُقدّس ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ.ﻭ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ،ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻣﻴﮑﺎﺋﻴﻞ ﻭ ﺟﺒﺮﺍﺋﻴﻞ ﻭﺗﻤﺎﻡ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺯﻳﺮ ﻋﺮﺵ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺖ ﺍﻭ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭپس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﺷﻴﺮﻳﻨﻰ،ﭼﻮﻥ ﻫﺮﺭؤﻳﺎﻯ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﻬﺸﺖ سوﻡ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ،ﻭ ﺑﺎﻟﺄﺧﺮﻩ ﺑﻬﺸﺖ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ ) ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﻭﺳﺘﺪﺍﺭ ﻣﺤﺴﻨﺎﻥ ﺍﺳﺖ ( ﮐﻪ ﻧﻴﮑﻮﮐﺎﺭ ﻭ ﺗﺤﺴﻴﻦ ﻭ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﺑﺨﺸﻴﺪﻩ ﺑﺮﻭان ﺧﻮﺩ،ﺑﺎ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﻭ ﺗﺮﺑﻴﺘﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺻﻔﺎﺕ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ،ﻭ ﻳﺎ پس ﺍﺯ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﺨﻠﻖ )

149 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻴﺎ ﺃﻳّﻬﺎ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ،ان ﺗﻄﻴﻌﻮﺍ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﮐﻔﺮﻭﺍ ﻳﺮﺩﻭﮐﻢ علیّ ﺃﻋﻘﺎﺑﮑﻢ، ﻓﺘﻨﻘﻠﺒﻮﺍ ﺧﺎﺳﺮﻳﻦ ﺃﻯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﺪ ( ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻧﻈﺮﻯ ﻭﻋﻘﻴﺪﺗﻰ،ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻋﻤﻠﻰ ﺑﺎ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻭﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ) ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ، ﮐﻪ ﮐﺎﻓﺮ ﻭﻣﻨﮑﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ( ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺩﻳﻨﻰ ﻭ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺍﺯ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ، ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ﮐﻪ ﭘﻴﺮﻭ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﺳﻔﻴﻬﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭﻣﻨﮑﺮ سلوک الهی . ﻭﺧﻮﺩ ﻫﻴﭻ ﮔﻮﻧﻪ ﺧﻮﺩﺳﺎﺯﻯ ﻭ ﻣﺄﻣﻮﺭﻳّﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ) ﮐﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ، ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﻘﺒﻪ ﻫﺎﻯ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺷﻤﺎ ﺑﺒﺮﻧﺪ.ﻭ ﺧﺴﺮان ﺩﻳﺪﻩ ﮔﺮﺩﻳﺪ ( ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﻗﺒﻠﻰ ﻭﻣﺬﺍﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ ﺳﺎﺑﻖ ﺳﺎﻟﻚ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺩ ﺑﮑﺸﺎﻧﻨﺪ،ﮐﻪﺗﺮﻙ ﭘﻴﻤﺎﻥﻮ ﺻﻠﺎﺕ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻧﻤﺎﻳﺪ.ﮐﻪ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺧﺴﺮان ﻭ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺧﺘﮕﻰ،ﻭ ﺫﺍﺕ ﻭﻣﻘﺎﻡ ﺭﻭﺣﻰ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻤﺎﺭﻯ ﻣﻰ ﺑﺎﺯﻧﺪ.ﻭ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﺎ ﺑﻘﻴﻪ ﮐﺮﺍماﺕ، ﺍﺳﺮﺍﻑ ﻭ ﺍﺗﻠﺎﻑ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻴﻚ ﻧﻮﻉ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ،ﺗﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ پس ﺍﺯ زمان ﺩﺭﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻟﻪ، ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﺠﺪﺩ ﺑﺮﺳﻨﺪ،ﻭﻫﻤﻴﻦ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺗﺎ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﺎﻧﻮﺍﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﻭﻧﺪ.ﮐﻪ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺭﻓﺖ.ﻭ ﻓﺮماﻥ ﮐﻦ ﻓﻴﮑﻮﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺟﺮﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﻤﻮﺩ.ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﻭﻳﺮﻭﺳﻬﺎ ﻭ ﺭﻭﺡ ﺃﺗﻢ ﻫﺎ ﻭﭘﺎﺋﻴﻦ ﺗﺮ، ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺍﺯ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺗﺤﺖ ﺟﻤﺎﺩﻯ ﻭﺟﻤﺎﺩﻯ،ﺑﺎﻧﻮﺍﻉ ﮔﻴﺎﻫﻰ ﻭ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﻓﺮﺍﻭان ﻓﺼﻮﻝ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ،ﺗﺎ ﺗﻮان ﺗﺤّﻤﻞ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺩﺭ ﮐﻨﺘﺮﻝ نَفس ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺄﺷﻨﺪ . )

150 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﺍﻟﻠﻪ ﻣﻮﻟﺎﮐﻢ، ﻭﻫﻮ ﺧﻴﺮ ﺍﻟﻨﺎﺻﺮﻳﻦ ولی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻟﻠﻪ ( ﺗﻨﻬﺎ ) ﻣﻮﻟﺎﻯ ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺖ (ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﻭ مُرَبّی ﺳﺎﻟﻚ ﻃﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ،ﺑﻮﻯ معرّفی ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ ) ﮐﻪ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻧﺼﺮﺕ ﺩﻫﻨﺪﮔﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ( ﮐﻪ ﺧﻴﺮ ﺑﻬﺘﺮ ﻭ ﻧﺼﺮﺗﻰ ﺗﮑﺎﻣﻠﻰ،ﻫﻤﺎﻥ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺡ ﻭ ﮐﺴﺐ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ،ﻭ ﺩﮔﺮﮔﻮﻧﻰ ماﻫﻴّﺖ ﺫﺍﺗﻰ ﻭﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺧﻮﺩ. ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻮﻟﺎ ﻭﺳﺮﻭﺭ ﻭ صاحب ﻭ ماﻟﻚ ﻭﺟﻮﺩ ﻭﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻬﺎﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﺍﺳﺖ. ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻬﺎﻯ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻭ ﮐﻨﻮﻧﻰ ﻭ ﻫﻔﺖ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﺍﻟﻬﻰ ولی ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺨﺼﻮﺹﺑﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﻟﺎﻳﺖﺳﺎﻟﻜﺮﺍ ﺑﻮﻯ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻳﻌﻨﻰ ﻋﺸﻖ ﻭﺭﺯﻯ ﻭﻣﺤﺒّﺖ ﺷﺪﻳﺪ،ﻭﻭإله ﻭﺷﻴﺪﺍ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺣﺴﻴﻨﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺭﺍﻩ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺡ ﻭﺗﺒﺪﻳﻞ ﺗﻮﺣّﺶ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﻭ ﻧﻔﺮﺗﻬﺎﻯ ﺟﺎﻫﻠﺎﻧﻪ، ﺑﻌﻘﻠﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻣﺤﺒّﺖ ﺮﺗﺮان ﺍﻟﻬﻰ،ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺑدشمنان ﺧﻮﺩ ﺩﻋﺎ ﻣﻴﮑﻨﺪ ﻭﺩﻝ ﻣﻴﺴﻮﺯﺍﻧﺪ.ﻭ ﺧﺪﻣﺖ ﻧﻴﺰ ﻣﻴﮑﻨﺪ ﻭﮐﺎﺭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻴﺮ ﻭﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ ﺍﺳﺖ،ﻭﻗﻬﻘﺮﺍ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺳﺖ ﻭ از ﺃﻫﺮﻳﻤﻥ و اﺑلیس

 151 – آل عمران - ﺴﻨﻠﻘﻰ ﻓﻰ ﻗﻠﻮﺏ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﮐﻔﺮﻭﺍ ﺍﻟﺮُﻋﺐ،ﺑﻤﺎ أشرکوا ﺑﺎﻟﻠﻪ،ماﻟﻢ ﻳﻨﺰّﻝ ﺑﻪ ﺳﻠﻄﺎﻧﺎ،ﻭﻣﺄﻭﺍﻫﻢ ﺍﻟﻨﺎﺭ،ﻭ بِئس مَثوی ﺍﻟﻈﺎﻟﻤﻴﻦ ﻭ ما ﺩﺭ ﺩﻟﻬﺎﻯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﮐﺎﻓﺮ ﻭﻣﻨﮑﺮ ( ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪ) ﺷﺪﻧﺪ،ﺭﻋﺐ ﻭ ترس ﻣﻰ ﺃﻧﺪﺍﺯﻳﻢ.ﺯﻳﺮﺍ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻟﻠﻪ مُشرِک ﺷﺪﻧﺪ ( ﮐﻪ ﮔﺮﭼﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ.ولی ﻗﺸﺮﻯ ﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﭘﺮﺳﺖﻭ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖﻓﻘﻴﻪ ﻓﺎﺳﺪﻯ ﺭﺍ،ﺑﺠﺎﻯ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺷﺮﻙ ﺧﺪﺍ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ) ﮐﻪ ﻣﻨﮑﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺎﺯﻝ ﮐﺮﺩﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ ( ﻧﺰﻭﻝ ﻭ بِعثت ﭘﻴﺎﻣﺒﺮان ﻭﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺁﻳﺎﺕ ﻭ ﺑﻴﺎﻧﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺍﺣﮑﺎﻡ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ) ﻭ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺳﻠﻄﻪ ﻭ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﻭﻣﺄﻣﻮﺭﻳﺘﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ( ﻟﺬﺍ ﺷﺮﻳﻚ ﺧﺪﺍ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﺮ ﮔﺰﻳﺪﻧﺪ، ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ﺍﺳﺖ) ﻭ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻣﺄﻭﺍ ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻭﺟﺎﻳﮕﺎﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ( ﺩﺭ ﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﺯﻳﺮ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺻﺤﺮﺍﻫﺎﻯ سو ﺯان،ﻭ ﭘﻮﺳﺖ ﮐﻠﻔﺖ ﭼﺮﻣﻴﻦ،ﻭ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﺪﺍﻭﻡ ﺍﺯ ﺩﺭﻧﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﺷﮑﺎﺭﭼﻴﺎﻥ ﺧﻮﺩ،ﺗﺸﻨﻪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﺏ ﻭ ﺳﺎﻳﻪ ﺧﻨﻚ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻣﮕﺮ ﻣﺮﺩﺍﺑﻬﺎﻯ ﻣﺘﻌﻔّﻦ،ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﮐﻤﻴﻦ ﮔﺎﻩ ﺷﮑﺎﺭﭼﻴﺎﻥ ﻭ ﺩﺭﻧﺪﮔﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ) ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﺪ ﮔﻮﻧﻪ ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ،ﻭ ﻣﺄﻭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﻇﺎﻟﻤﺎﻥ ﺳﺘﻤﮕﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﻭ ﺩﺭ ﻇﻠﻤﺖ ﻋﻘﻠﻰ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺩ ﻭ ﻧﺴﻠﻬﺎﻯ بَعدی ﺧﻮﺩ، ﻭﺣﺘﻰ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺧﻮﻳﺶ ﺳﺘﻢ ﻧﻤﻮﺩﻩ.ﮐﻪ ﺑﺠﺎﻯ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﺳﻄﺢ ﺟﻤﻌﻰ ﻧﻮﻋﻰ،ﮐﻤﻚ ﺑﻘﻬﻘﺮﺍﻯ ﺳﻄﺢ ﻓﺼﻞ ﻧﻮﻋﻰ ﺟﻤﻌﻰ ﺑﺸﺮﻯ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ)

 152 (ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻮ ﻟﻘﺪ ﺻﺪّﻗﮑﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﻋﺪﻩ،ﺍﺫ ﺗﺤﺴّﻮﻧﻬﻢ ﺑﺎﺫﻧﻪ،ﺣﺘﻰ ﺍﺫﺍ ﻓﺸﻠﺘﻢ ﻭ ﺗﻨﺎﺯﻋﺘﻢ ﻓﻰ ﺍﻟﺄﻣﺮ،ﻭ ﻋﺼﻴﺘﻢ ﻣﻦ ﺑﻌﺪ ما ﺃﺭﺍﮐﻢ ما ﺗﺤﺒّﻮﻥ،ﻣﻨﮑﻢ ﻣﻦ ﻳﺮﻳﺪ ﺍﻟﺪﻧﻴﺎ ﻭﻣﻨﮑﻢ ﻣﻦ ﻳﺮﻳﺪ الآخرة،ثُمّ ﺻﺮّﻓﮑﻢ ﻋﻨﻬﻢ ﻟﻴﺒﺘﻠﻴﮑﻢ،ﻭ ﻟﻘﺪ ﻋﻔﺎ ﻋﻨﮑﻢ،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﺫﻭ ﻓﻀﻞ علی ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻴﻦ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﻋﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺸﻤﺎ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ إحساس ﺁﻧﺮﺍ ﺑﺎﺫﻥ ﻭﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﮐﺮﺩ( ﻭﺍﻟّﺎ ﺧﻴﻠﻰ ﺍﺯ ﺩﻳﺪﻧﻰ ﻫﺎ ﻭﺷﻨﻴﺪﻧﻰ ﻫﺎ أثرﻯ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ، ﻭﺗﻮﺟّﻪ ﺷﺨﺺ ﺭﺍ ﺟﻠﺐ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺮﻩ ﻭ ﻋﺒﺮﺗﻰ ﺑﮕﻴﺮﺩ.ﻭﺳﺎﻟکان ﺍﺯ ﺭﻭﺯ ﻧﺨﺴﺖ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩ،ﺍﻳﻦ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻭﻳﮋﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﮐﻪ ﺑﻤﺮﻭﺭ ﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪﺗﺮ ﻭﻭﺿﺤﺘﺮ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ. ﻭﺑﺎﺭ ﻣﻌﻨﻮﻯ ﮐﻠﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻴﻴﺎﺑﻨﺪ. ﭼﻪ ﺩﺭ ﺑﻴﺪﺍﺭﻯ ﻭ ﻓﮑﺮ،ﻭ ﭼﻪ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﺭؤﻳﺎ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻬﻰ.ﮐﻪ ﺑﺮﺗﺮ ﺭﻓﺘﻦ ﺩﺭ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻬﻰ،ﻣﺴﺘﻠﺰﻡ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﻗﺒﻠﻰ ﺷﺨﺺ ﻭ ﺯﻣﻴﻨﻪ ﺳﺎﺯﻯ ﮐﻨﻮﻧﻰ ﺍﻭ،ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﮐﻪ ﺟﻮﺍﺯ ﻋﺒﻮﺭﻯ ﺭﺍ ﺑﺪﻫﺪ. ﻭﻫﺮ ﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﺣﺪ ﮐﻔﺎﻳﺖ، ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﻭﻟﺬﺍ ﺧﺎﺹ ﺳﺎﻟکان ﺍﺳﺖ.ﻭﺗﻤﺎﻡ ﺁﻳﺎﺕ ﻭ ﻗﺮﺁﻥ، ﺧﺎﺹ ﺳﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ولی ﺷﻤﺎ ( ﭼﻪﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﻭﻳﺎ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻣﺨﺘﻠﻒ،ﺗﺎﺭﻙ ﺻﻠﺎﺕ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ زمان ) ﻭﻗﺘﻰ ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻳﺪ ( ﺩﺭ ﺗﺮﻙ ﻭﻟﺎﻳﺖ،ﻭ ﻳﺎ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ آثار ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﻏﻴﺮ ﺻﺎﺩﻕ ) ﻭ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﻨﺰﺍﻉ ﺩﺭ ﺃﻣﺮ ﺧﺪﺍ ﻧﻤﻮﺩﻳﺪ ( ﺗﻔﺴﻴﺮﺍﺕ ﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻬﺎﻯ ﺷﺨﺼﻰ ﻭ ﺑﺎﻃﻞ،ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻧﻰ ﻭ أحادیث ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، باعث ﭘﻴﺪﺍﻳﺶ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﺭﻭﺯ ﺍﻓﺰﻭﻥ ﻗﺸﺮﻯ ﮔﺮﺩﻳﺪﻩ. ﺃﻣﺮ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺧﺪﺍ،ﺗﻨﻬﺎ ﺩﻳﻦ ﻭﺭﺯﻯ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ، ﺻﺎﺩﺭﻩ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭﻧﻪ ﺑﻨﻘﻞ ﺩﺭﺳﺖ،ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﻧﺎ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺘﮕﺎﻥ ﺣﺘﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ما ) ﻭ پس ﺍﺯ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻴﺪ، ﺑﺸﻤﺎ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ( ﮐﻪ ﻗﺒﻠﺎ ﭘﻴﺮ ﻭمُرَبّی ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺘﻪ ﮐﻪ ﺑﺪان ﺑﺮﺳﻴﺪ. ﻭﮔﺬﺷﺘﮕﺎﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻇﻬﻮﺭ صاحب ﻧﻮﺭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﮐﺎﺷﻒ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﮐﻪ ﻧﺼﻴﺐ ﻣﺤﻤﺪ ﺷﺪ.ولی ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﺧﺘﻠﺎﻓﺎﺕ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻭ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﻧﺎﺩﺭﺳﺖ ﺩﻳﻨﻰ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺭﺍ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺑﭙﺬﻳﺮﻧﺪ) ولی ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺧﻰ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﻃﺎﻟﺐ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ،ﻭ ﺑﺮﺧﻰ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺁﺧﺮﺕ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺟﻮﻳﻨﺪ ( ﮐﻪ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﺁﺧﺮ ﻭﻧﺠﺎﺕ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺮﺳﻨﺪ. ﻭ ﺍﺯ ﺻﺤﺮﺍﻯ ﻣﺤﺸﺮﻫﻤﺎﻥ ﺻﺤﺮﺍﻫﺎﻯ ﻣﺴﺨﻬﺎﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻧﺠﺎﺕ ﻳﺎﺑﻨﺪ) پس ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺪﻭﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﺩﺍﺷﺖ ( ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺻﺎﺩﻗﺎﻥ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎﻭﻟﺎﻳﺖ،ﺍﺯ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻭ ﻏﻴﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺩﻭﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﺩﺍﺷﺖ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﻋﺰﻟﺖ ﮔﺎﻩ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﺁﺳﻴﺒﻰ ﻧﻤﻰ ﺑﻴﻨﺪ) ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﭼﺎﺭ ﺑﻠﺎﻳﺎﺋﻰ ﮐﻨﺪ ( ﮐﻪ ﺍﺯماﻳﺸﺎﺕ ﻭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺎﺕ ﭘُﺮ ﻣﺤﻨﺖ الهی ﻮفتنة ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﺎﺹ ﺳﺎﻟکان ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮔﺮﺩﺩ.ﻭ(ﺣﺘﻰ ﺍعلم )ﺍﻭﺭﺍ ﺗﺄﻣﻴﻦ ﮔﺮﺩﺩ.ﮐﻪﺳﺎﻟﻚ ﭼﻘﺪﺭ ﺻﺎﺩﻕ ﺩﺭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻭ ﺻﺒﻮﺭ ﺩﺭ ﺍﺣﻮﺍﻝ، ﻭ ﻋﺎﺷﻖ ﺩﺭ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ) ﻭ ﺑﺎﻟﺄﺧﺮﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﻴﺪ ﻭ ﻋﻔﻮ ﮐﺮﺩ ( ﮐﻪ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻴﺪ ﻭ ﺑﻨﻬﺎﻳﺖ ﺭﺳﻴﺪﻳﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﻗﺒﻠﺎ ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﮔﻨﺎﻫﮑﺎﺭﻯ ﻣﻴﺒﻮﺩﻩ، ﮐﻪ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﺳﺨﺘﻰ ﻧﻴﺰ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ) ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﻓﻀﻞ ﺑﺮ ﻣؤﻣﻨﺎﻥ ﺍﺳﺖ (مِنّت ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺩﺍﺩﻥ ﻣﻘﺎﻣﻰ ﻭ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﻧﻮﻋﻰ ﻭ ﺑﻬﺸﺘﻰ،ﺧﺎﺹ ﺳﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻓﻀﻞ ﻭ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﻭ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﻭ ﻓﻀﻴﻠﺘﻬﺎﻯ ﻣﻌﻨﻮﻯ ﻭ ﻣﻘﺎﻣﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻣؤﻣﻨﺎﻥ ﺍﻣّﻰ ﺷﺪﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭ ﺗﺎ ﺣﺪﻭﺩﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﻭﻣﻮﻗﺖ،ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺑﭙﺎﻳﺎﻥ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ . ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﮕﺎﻥ ﺑﺨﻠﻖ ﻓﻀﻴﻠﺘﻬﺎﻯ ﻋﻈﻴﻤﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩﻫﺎﻯ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﮐﻪ ﺍﻣّﻰ ﻫﺎﻯ ﻣؤﻣﻦ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﻌﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﭘﻴﺸﻴﻦ، ﭼﻮﻥ ﺯﺭﺩﺷﺖ ﻭ ﻣﺴﻴﺢ ﻧﻴﺰ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﻣﮕﺮ ﺯماﻧﻰ ﮐﻪ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﮔﺮﺩﻧﺪ.ﮐﻪ ﺯﺭﺩﺷﺖ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﺍماﻡ ﺳﺠّﺎﺩ،ﻭ ﻣﺴﻴﺢ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻣﻮﻟﺎ علیّ ﺑﻨﺪﮔﻰ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺭﺍ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ، ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ،ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﻭﺡ ﻣﺤﻤﺪ ﻭعلیّ ﻭ ﺳﺠّﺎﺩ ﻭ ﻫﺮﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﻨﺪﮔﻰ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪ ﻳﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻭﺭﺍ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ، ﺗﺎ ﺷﺎﻳﺪ ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺭ رَبّ رحمان ﻭ ﻋﺮﺵ رَبّ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺳﻨﺪ )

153 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - اﺫ ﺗﺼﻌﺪﻭﻥ ﻭ ﻟﺎ ﺗﻠﻮﻭﻥ علی ﺃﺣﺪ، ﻭﺍﻟﺮسوﻝ ﻳﺪﻋﻮﮐﻢ ﻓﻰ ﺍﺧﺮﺍﮐﻢ،ﻓﺄثابکم ﻏﻤّﺎ ﺑﻐﻢ،ﻟﮑﻴﻠﺎ ﺗﺤﺰﻧﻮﺍ علی ما ﻓﺎﺗﮑﻢ،ﻭ ﻟﺎ ما ﺃﺻﺎﺑﮑﻢ، ﻭﺍﻟﻠﻪ ﺧﺒﻴﺮ ﺑﻤﺎ ﺗﻌﻤﻠﻮﻥ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺑﺘﻌﺎﻟﻰ ﻣﻴﺮﻭﻳﺪ ( ﭘﻴﺸﺮﻓﺘﻬﺎﻯ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﻣﻴﻨﻮﻯ ﻭ ﻣﻌﻨﻮﻯ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﺳﻠﻮﮐﻰ) ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﻭ ﺭﻧﮕﻰ( ﻭ ﺩﻫﺎﻥ ﮐﺠﻰ ﻭ آثار ﺑﻰ ﺍﻳﻤﺎﻧﻰ ) ﻭ رسو ﻝ ( ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﻫﺮ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﺍﺭﺳﺎﻟﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ ) ﮐﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺩﻋﻮﺕ ﺩﻳﮕﺮان ﻭ ﻣﺘﺄﺧّﺮﻳﻦ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﻭ ﻟﺬﺍ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﺘﻮﺍﻟﺎ ﻏﻢ ﻓﺮﺍ ﻣﻴﺮﺳﺪ ( ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺧﺎﺹ ﺳﺎﻟﻚ ) ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻏﻢ ﺗﺎﺯﻩﺍﻯ ثواب ﻭ ﺑﻬﺮﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺭﻳﺪ ( ﺗﺎ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎ ﻏﻤﻬﺎﻯ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ،ﻭ ﺳﺨﺘﻰ ﺭﻳﺎﺿﺘﻬﺎﻯ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ،ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﻋﻤﻴﻖ ﺗﺮ،ﻭ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻴﻴﺎﺑﺪ) ﺗﺎ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻳﺪ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﮔﺮﺩﻳﺪ ( ﮐﻪ ﺑﻴﺎﺩ ﺭﻓﺎﻩ ﻭ ﻟﺬﺗﻬﺎ ﻭ ثروَت،ﻭ ﻋﻠﺎﺋﻖ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﻰ ﻭ ﻓﺮﺻﺘﻬﺎﻯ ﻣﻴﺴّﺮ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺭﺩﻩ،ﻭ ﺗﻮﺟّﻪ ﺑﺂﻳﻨﺪﻩ ﺑﺮﺗﺮ،ﻭ تَقرّب ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎ ﺑﻴﺎﺑﺪ. ﻭﺣﺘﻰ ﻣﻮﻓﻘﺎﻥ ﺳﺎﻟﻚ، ﺟﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺩﺍﺩﻩﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺠﺎﻧﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﭼﻨﺎﻥ ﻟﺬﺗﻬﺎﻯ ﻣﻴﻨﻮﻯ ﻭ ﻣﻌﻨﻮﻯ ﺩﺍﺭﺩ،ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﻗﺎﺑﻞ قیاس ﺑﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﻧﻴﺴﺖ.ﻭﻟﺬﺍ ﺑﺮﺍﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ إدامه ﻣﻴﺪﻫﺪ) ﻭ ﺃﻧﺪﻭﻩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ، ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺎ ﺧﺒﺮ ﻭ ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﻋﻤﻞ ﻣﻴﮑﻨﻴﺪ ﻫﺴﺖ ( ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻋﺒﺎﺩﻯ،ﻭ ﺍﺣﻴﺎﻧﺎ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻣﻨﻔﻰ ﻭ ﺳﺮﮐﺸﻰ ﺳﺎﻟکان .ﻭ ﺍﻟّﺎ ﺩﻳﮕﺮان ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﻭ ﻗﺸﺮﻯ،ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺑﺤﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﺭﻫﺎ ﺷﺪﻩ،ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺻﺎﺋﻢ ﻭ ﺷﺒﻬﺎ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﺑﺎﺯ ﺩﺭ ﻗﻌﺮ جَهنّم ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺴﺨﻬﺎﻯ ﺷﺪﻳﺪ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﻭﮐﺎﺭما ﻭﻣﺠﺮﻡ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻭتولّدﺍﺕ ﻣﺠﺪﺩ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ )

154 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ثُمّ ﺃﻧﺰﻝ علیکم ﻣﻦ ﺑﻌﺪ ﺍﻟﻐﻢّ ﺃﻣﻨﻪ ﻧﻌﺎﺳﺎ، ﻳﻐﺸﻰ ﻃﺎﺋفة ﻣﻨﮑﻢ، ﻭ ﻃﺎﺋﻔﻪ ﻗﺪ ﺃﻫﻤّﺘﻬﻢ ﺃﻧﻔﺴﻬﻢ،ﻳﻈﻨّﻮﻥ ﺑﺎﻟﻠﻪ ﻏﻴﺮ ﺍﻟحقّ، ﻇﻦّ ﺍﻟﺠﺎﻫﻠﻴّﻪ،ﻳﻘﻮﻟﻮﻥ ﻫﻞ ﻟﻨﺎ ﻣﻦ ﺍﻟﺄﻣﺮ ﻣﻦ شیئ؟ﻗﻞ انّ ﺍﻟﺄﻣﺮ ﮐﻠّﻪ ﻟﻠﻪ،ﻳﺨﻔﻮﻥ ﻓﻰ ﺃﻧﻔﺴﻬﻢ ما لا ﻳﺒﺪﻭﻥ ﻟﻚ،ﻳﻘﻮﻟﻮﻥ ﻟﻮ ﮐﺎﻥ ﻟﻨﺎ ﻣﻦ ﺍﻟﺄﻣﺮ شیئ،ما ﻗﺘﻠﻨﺎ ﻫﺎﻫﻨﺎ،ﻗﻞ ﻟﻮ ﮐﻨﺘﻢ ﻓﻰ ﺑﻴﻮﺗﮑﻢ،ﻟﺒﺮﺯ ﺍﻟّﺬﻳﻦ کُتِبَ علیهم ﺍﻟﻘﺘﻞ ﺍﻟﻰ ﻣﻀﺎﺟﻌﻬﻢ،ﻭ ﻟﻴﺒﺘﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ما ﻓﻰ ﺻﺪﻭﺭﮐﻢ،ﻭ ﻟﻴﻤﺤّﺺ ما ﻓﻰ ﻗﻠﻮﺑﮑﻢ ﻭ ﺍﻟﻠﻪ عَلیم ﺑﺬﺍﺕ ﺍﻟﺼﺪﻭﺭ سپس ﺷﻤﺎ ( ﺳﺎﻟکان ﺻﺎﺩﻕ،ﮔﺮﭼﻪ ﺩﺭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺟﻨﮕﻰ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ،ولی ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﺭﻭان ﺧﻮﺩ) پسﺍﺯ ﻏﻢ ﺃﻣﻨﻴﺘﻰ ﻧﺎﺯﻝ ﮐﺮﺩ( پس ﺍﺯ ﻏﻤﻬﺎﻯ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ، ﺑﺎ ﺍﻣﻨﻴﺖ ﺧﺎﻃﺮ پس ﺍﺯ ﻧﺠﺎﺕ، ﻭﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺮﺍﻯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ) ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﺏ ﮐﻮﺗﺎﻫﻰ ﮐﻪ ﮔﺮﻭﻫﻰ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪ ( ﻧﻪ ﺩﺭ ﻳﻚ ﺟﻨﮓ،ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺏ ماﻧﻊ ﻫﺮﺍﺵ ﺟﻨﮕﺠﻮﻳﺎﻥ ﮔﺮﺩﻳﺪ ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﻟکان ، ﺑﺎ ﺧﻮﺍﺏ ﮐﻮﺗﺎﻫﻰ،ﮐﻪ ﻏﻤﻬﺎﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﻭﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﺏ ﺭؤﻳﺎ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﮔﺮﺩﻧﺪ،تولّد ﺩﻭﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﻭبِعثت ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺨﻠﻖ ﻳﺎﻓﺘﻪﺍﻧﺪ.ﻭ ﺍﻣﻨﻴّﺖ ﺳﺎﻟﻚ، ﺍﻭﻡ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺍﻣّﻰ ﺷﺪﻥ، ﻭ ﺁﺭﺍمسّ ﺍﺣﻮﺍﻝ پس ﺍﺯ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺸﺮﺍﻳﻂ ﻟﺎﺯﻡ ﻭ ﺣﺪ ﮐﻔﺎﻳﺖ ﺍﺯ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ ﺭﺳﻴﺪﻩﺍﻧﺪ، ﮐﻪ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﺁﺧﺮ ﻭﻧﺠﺎﺕ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ) ﻭ ﻟﻰ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﻭﻫﻰ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑنَفس ﻭﺭﻭان (ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﻟﺬﺗﻬﺎﻯ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ) ﺍﻫﻤﻴّﺖ ﺩﺍﺩﻩﺍﻧﺪ،ﮐﻪ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﺑﻨﺎ حَقّ،ﻇﻦ ﻧﺎﺩﺭﺳﺖ ﭼﻮﻥ ﻇﻦ ﺟﺎﻫﻠﻴّﺖﻧﻤﻮﺩﻩﺍﻧﺪ ( ﻭ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﺎﻟکان ﺑﺎﺯ ﺑﻴﺎﺩ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻭ ﺭﻭﺷﻬﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﻭ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﭘﺮ ﻋﻘﺪﻩ ﻭﺟﻬﺎﻟﺖ ﺧﻮﺩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩﺍﻧﺪ.ﻭ ﺁﮔﺎﻫﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺭﺍ،ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﻴﺸﺘﺮ، ﻣﻴﺘﻮان ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮔﺮﻓﺖ) ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺁﻳﺎ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺃﻣﺮ ( ﺷﻬﻮﺩ ﻭﻧﺠﺎﺕ ﺑﺎ ﺃﻧﺪﮐﻰ ﺳﻠﻮﻙ،ﻭ ﺍﮐﺘﻔﺎ ﺑﻌﺒﺎﺩﺍﺕ ﻗﺸﺮﻯ) ﭼﻴﺰﻯ ﺑﻤﺎ ﻣﻴﺮﺳﺪ؟( ﻭ ﻳﺎ ﭼﺮﺍ ﻧﻤﻴﺮﺳﺪ ؟) پس ( ﺃﻯ ﻣﺤﻤﺪ ) ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺃﻣﺮ ( ﺗﻨﻬﺎ ﺃﻣﺮﻭﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻨﺠﺎﺕ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ) ﺳﺮﺍﺳﺮ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.( ﻭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻤﺸﻴّﺖ ﻭﮐﻤﮑﻬﺎﻯ ﻣﺘﻮﺍﻟﻰ ﺍﻭ. ﺯﻳﺮﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺪﺍﻧﺪ، ﮐﻪ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﻟﺎﺯﻡ ﻭﮐﺎﻓﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﺠﺎﺕ ﺣﺎﺻﻞ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ﻳﺎ ﻧﻪ. ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺃعلم ﺍﻟﻬﻰ ﺗﺄﻣﻴﻦ ﮔﺮﺩﺩ ) ﻭ ﺁﻧ ﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻭ ( ﺭﻭان ﻭ ﺫﺍﺕ ﮊﻧﺘﻴﮑﻰ ﻭﻓﮑﺮﻯ ) ﺧﻮﺩ ﺍﻣﻮﺭﻯ ﻣﺨﻔﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﮐﻪ ﺑﺘﻮ ﺑﺮﻭﺯ ﻧﻤﻴﺪﻫﻨﺪ ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻭ ﻣﻌﺎﻳﺐ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﭙﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻤﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ، ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﺩﺍﺩﻥ ﺩﺳﺘﮕﺎﺭﻯ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﻣﻌﺎﻳﺐ ﺁﻧﺮﺍ ﻣﺨﻔﻰ ﻭ ﺩﺭ ﻣﺤﺎﺳﻦ ﺭؤﻳﺎ ﺭﺍ ﻣﺒﺎﻟﻐﻪ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ) ﻭ ﺑﺘﻮ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ،ﺍﮔﺮ ما ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺃﻣﺮ ( ﻧﺠﺎﺕ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ) ﻧﺼﻴﺒﻰ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ،ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﮐﺸﺘﻪ ﻧﻤﻰ ﺷﺪﻳﻢ (ﮐﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻣﺘﻴﺎﺯﺍﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﻧﻴﺰ ﺁﺳﻴﺒﻰ ﻧﺒﻴﻨﻨﺪ.ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺳﺎﻟکان ﺍﺩﻳﺎﻥ ﻗﺒﻠﻰ،ﭼﻮﻥ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺮﺳﻴﺪﻧﺪ، ﺑﺎﻳﺪ ﺟﻨﮓ ﻣﺮﮒ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﻭﺯﻭﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﮐﻪ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺁﺯماﻳﺶ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ. ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﮔﺸﺖ ﺑﺪﻧﻴﺎ ﺪﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﺧﻴﻠﻰ ﺍﺯ ﺳﺎﻟکان ﺯماﻧﻬﺎﻯ بَعدی ﻧﻴﺰ،ﮐﻪﻣﻔﻴﺪ ﺩﻳﮕﺮان ﻧﻤﻴﺒﻮﺩﻧﺪ.ﺑﺎﺯﮔﺸﺖﺑﺨﻠﻖ ﻭتولّد ﺩوم اﻟﻬﻰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪﻭﻧﺪﺍﺭﻧﺪ) پس ﺑﮕﻮ،ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩﻳﺪ،ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﻭﺍﺟﺐ ﺑﻮﺩ ﺟﻨﮓ ﮐﻨﻨﺪ،ﺑﻘﺮﺍﺭ ﮔﺎﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ ( ﺑﺰﻳﺮ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ) ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻴﮕﺮﻓﺘﻨﺪ (ﻭ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺑﻴﻤﺎﺭﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ولی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻓﺮماﻥ ﻣﻘﺮﺭ،ﻣﺮﮒ ( ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ) ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﺁﺯماﻳﺶﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﻴﻨﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ( ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﻭﻧﻴّﺖ ﻭ ﺭﻭان ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺁﻧﻬﺎ،ﺗﺎ ﻣﺤﺺ ﻭ ﻓﺤﺺ ﻭ ﺗﻔﺘﻴﺶ ﺩﺭﻭﻥ ﺳﻴﻨﻪ ﻭﺫﺍﺕ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻭﻧﺪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﻓﮑﺮ ﻭ ﺭﻭان ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ . ( ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﻗﺼﺪ ﻓﺮﻳﺐ ﮐﺎﺭﻯ ﺧﻮﺩ ﻭﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻭﺧﺪﺍﻳﺶ ﺻﺎﺩﻕ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ.(ﻣﻀﺠﻊ) ﺟﺎﻯ ﺁﺭﻣﻴﺪﻥ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ،ﮔﻮﺩﺍﻝ ﭼﻮﻥ ﻗﺒﺮ،ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺍﻭ ﺍﺳﺖ.ﺗﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻨﻤﺎﻳﺪ.ﺗﺎ ﺍﮔﺮ ﻣﻮﻓﻖ ﻧﺸﺪ، ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺑﻤﻴﺮﺩ،ﻭ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻋﺸﻖ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺮﺍﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺸﺎﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺪﻫﺪ. ﻭﻳﺎ ﺑﺎ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﭘﻴﺶ ﺑﺮﻭﺩ،ﻭﻟﻮ ﮐﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﻭ تولّد ﺩﻭﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺮﺩﺩ)

155 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- اﻥّ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺗﻮﻟّﻮﺍ ﻣﻨﮑﻢ،ﻳﻮﻡ ﺍﻟﺘﻘﻰ ﺍﻟﺠﻤﻌﺎﻥ،ﺍﻧّﻤﺎ ﺍﺳﺘﺰﻟّﻬﻢ ﺍﻟﺸﻴﻄﺎﻥ ﺑﺒﻌﺾ ما ﮐﺴﺒﻮﺍ،ﻭﻟﻘﺪ ﻋﻔﺎ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻨﻬﻢ،انّ ﺍﻟﻠﻪ ﻏﻔﻮﺭ ﺣﻠﻴﻢ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﻠﺎﻗﺎﺕ ﺩﻭﺟﻤﻊ ﻓﺮﺍﺭﻯ ﺷﺪﻧﺪ .( ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﻭ ﺟﺒﻬﻪ،ﮐﻪ ﺑﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻣﺰﺩﻭﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﻭﻳﺎ ﺳﺎﻟﮑﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﺎﺟﺮﺍﻯ ﻓﺪﺍﺋﻰ ﺷﺪﻥ ﻭﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﮕﺮﺩﻳﺪﻧﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﻧﻴﺰ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﮐﻪ (ﺟﻤﻊ ﻭ ﺟﻢ)ﮔﺮﺩﻧﺪ،ﻭ ﺍﺯ ﭘﺮﺩﻩ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ، ﮐﻪ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﺁﺧﺮ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﻭ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻧﺒﻴﻨﻨﺪ،ﻭ ﺑﻮﺣﺪﺕ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺳﻨﺪ ﺗﺎ ﺟﻤﺸﻴﺪ ﻭ ﺍﻣّﻰ ﮔﺮﺩﻧﺪ.ﻭﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﺮﻭﺡ القدُس ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ،ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻭﺍﺟﺐ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ ﺩﺭﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﮐﻪ ﮔﻮﺋﻰ ﺯماﻧﻰ ﺑﺨﻮﺍﺏ، ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺍﺳﺘﻀﻌﺎﻑ ﺷﺪﻳﺪ ﺭﻓﺘﻪﺍﻧﺪ ﻭﭼﻮﻥ ﺍﮔﺮ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﺮﮒ ﺷﻮﻧﺪ،تولّد ﺩﻭﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ) ولی ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﺟﻤﻊ ( ﻭ ﺟﻢ ﺷﺪﻥ ﻭﻭﺣﺪﺕ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩ،ﺑﺎ ﻣﻘﺎﻡ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻤﺮﮐﺰ ﺧﻮﺩ) ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻟﻐﺰﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﺒﻌﻀﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﺴﺐ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﺷﺪﻧﺪ ( ﮐﻪ ﺟﻨﮕﺠﻮﻳﺎﻥ ﺑﺎ ﺃﻧﺪﻙ ﻏﻨﻴﻤﺖ ﺍﺯ ﺩﺷﻤﻦ ﺗﺮﻙ ﺟﺒﻬﻪ ﻧﻤﺎﻳﺪ،ﻭ ﻳﺎ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎ ﮐﺴﺐ ﺑﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﻳﺎﻓﺘﻪ بِداﻧﺪ،ﻭ ﺑﺪان ﺍﮐﺘﻔﺎ ﮐﻨﺪ، ﻭ ﺗﺮﻙ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﻭ ﺗﺮﻙ ﺻﻠﺎﺕ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ،ﻭ ﺍﻣﺘﻨﺎﻉ ﺍﺯ ﺟﻤﻊ ﻭ ﺟﻢ ﺷﺪﻥ،ﻭ ﻓﺮﺍﺭﻯ ﺍﺯ ﺣﺎﻟﺖ ﺳﺎمادّی ﻭ ﺻﻤﺪﻳّﺖ ﻭ ﺑﻰ ﺧﻮﺩﻯ ﮔﺮﺩﺩ.ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻳﺒﻰ ﻭ ﻏﺮﻭﺭ ﮐﺸﻨﺪﻩ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺳﺖ.ﻭ باعث خُنثی ﺷﺪﻥ ﮐﺮﺍماﺕ ﺍﮐﺘﺴﺎﺑﻰ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﻨﮑﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ) ولی ﺑﺎﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺨﺸﻴﺪ ﻭ ﻋﻔﻮ ﻧﻤﻮﺩ ( ﮐﻪ ﺑﺮﺧﻰ ﺑﺎﺯ ﺑﺠﺒﻬﻪ ﺟﻨﮓ ﺩﺭ ﺻﻒ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺭﻓﺘﻨﺪ، ﻭ ﺳﺎﻟﻚ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﺮﺩﻩ،ﺑﺼﻠﺎﺕ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻭتَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺧﻮﺩ، ﺯﻳﺮ ﻧﻈﺮ ﻭ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﻭﻋﻔﻮ ﭘﻴﺮ إدامه ﺭﺍﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺪﻫﺪ. ﻭ ﻧﺘﺎﻳﺞ ﻗﺒﻠﻰ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﻭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺪﺭﺟﻪ ﺑﺎﻭﺭﻯ ﻭ ﺍﻣﻴﺪ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺳﺎﻟﻚ.ﻭﺍﻟّﺎ ﺍﻣﻮﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﭼﻮﻥ ﺍﻣﻮﺭ مادّی ﻧﻴﺴﺖ) ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻋﻔﻮ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﻭ ﺣﻠﻴﻢ ﺻﺒﻮﺭ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﮐﻪ ﺿﻌﻒ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻭﺗﻮان ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﺍﻧﺪ.ﻭﻫﻤﻴﺸﻪ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﺭﻓﺘﻦ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﺗﻮان ﻣﺠﺪﺩ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﮕﻴﺮﻧﺪ.ﻭ ﺍﮔﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺳﺘﻐﻔﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﻄﺎﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﮐﻨﺪ،ولی ﺑﻘﻴﻤﺖ ﻃﻮﻟﺎﻧﻰ ﺗﺮﺷﺪﻥ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ،ﻭ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﺷﺪﻥ ﺑﻠﺎﻳﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﺍﺯماﻳﺸﺎﺕ ﻣﺠﺪﺩ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﻭ ﺗﺎ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺎ تَوسّل ﺍﺯ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻫﺪﻑ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﻟﺤﻈﻪﺍﻯ ﺍﺯ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺗﻠﻒ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺻﺒﺮ ﻭ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻭﺍﻓﺮﻯ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ )

156 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻴﺎ ﺃﻳّﻬﺎﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ،ﻟﺎ ﺗﮑﻮﻧﻮﺍ ﮐﺎﻟّﺬﻳﻦ ﮐﻔﺮﻭﺍ،ﻭ ﻗﺎﻟﻮﺍ ﻟﺎﺧﻮﺍﻧﻬﻢ،ﺍﺫﺍ ﺿﺮﺑﻮﺍ ﻓﻰ ﺍﻟﺄﺭﺽ،ﺃﻭ ﮐﺎﻧﻮﺍ ﻏﺰﻯ، ﻟﻮ ﮐﺎﻧﻮﺍ ﻋﻨﺪﻧﺎ ما ماﺗﻮﺍ ﻭ ما ﻗﺘﻠﻮﺍ،ﻟﻴﺠﻌﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺫﻟﻚ ﺣﺴﺮة ﻓﻰ ﻗﻠﻮﺑﻬﻢ،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﻳﺤﻴﻰ ﻭ ﻳﻤﻴﺖ،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻤﺎ ﺗﻌﻤﻠﻮﻥ ﺑﺼﻴﺮ ﺃﻯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﺪ ( ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻰ ﺑﻤﺤﻤﺪ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺳﺎﺯﻯ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺭﻭان ﺧﻮﺩ ﮐﻨﻨﺪ) مانند ﮐﺎﻓﺮان ﻣﻨﮑﺮ ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ. (ﻣﻨﮑﺮان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﮔﺮﭼﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻭ ﻗﺸﺮﻯ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﭼﻪ ﻣﺬﺍﻫﺐ سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ﻭ ﺑﻬﺮ ﻧﺎﻡ ﺩﻳﮕﺮ ) ﮐﻪ ﺑﺒﺮﺍﺩﺭان ﺧﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﻫﺮﻭﻯ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻧﺪ ( ﺣﺎﺿﺮ ﺑﺮﻓﺘﻦ ﺑﺠﺒﻬﻪ ﺷﺪﻧﺪ ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﻫﺠﺮﺕ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﻭﮐﺎﺭﺑﺮﺩ ﺩﻧﻴﺎ ﻭﻋﻤﺮ ﺧﻮﺩ، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﺠﺎﺕ ﺁﻳﻨﺪﻩﻫﺎﻯ ﺭﻭﺡ ﺧﻮﻳﺶ ) ﻭ ﻳﺎ ﺑﺒﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻰ ﮐﻪ ﺑﻐﺰﻭ ﻭ ﻳﻮﺭﺵ ﻫﺎﻯ ﺟﻨﮕﻰ ﺭﻓﺘﻨﺪ (ﭼﻮﻥ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﻨﮕﻬﺎﻳﺶ ﭼﺮﻳﮑﻰ ﻭ ﻳﻮﺭﺵ ﻭ ﺿﺮﺑﺘﻰ ﺑﻮﺩﻩ،ﻭﻧﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﮔﻴﺮﻯ ﻭ ﺟﻨﮕﻬﺎﻯ ﮐﻠﺎﺳﻴﻚ.ﮐﻪ ﺿﻤﻨﺎ ﻏﺎﺭﺕ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﮐﺎﺭﻭان ﻣﻮﺭﺩ ﺣﻤﻠﻪ ﺭﺍ ﺑﭽﻨﮓ ﻣﻴﺂﻭﺭﻧﺪ. ﮐﻪ ﺑﺮﺧﻰ ﻧﻴﺰ ﮐﺸﺘﻪ ﻣﻴﺸﺪﻧﺪ) ﻣﻴﮕﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻨﺎﻥ ( ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻩ ) ﻧﺰﺩ ما ﻣﻴﻤﺎﻧﺪﻧﺪ (ﭼﻮﻥ ما ﻓﺮماﻥ ﺑﺴﻴﺞ ﺟﻨﮓ ﺭﺍ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻧﻤﻴﮑﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﻴﻤﺎﻧﺪﻳﻢ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﮐﺸﺘﻪ ﻧﻤﻴﺸﺪﻧﺪ( ﮐﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻗﺸﺮﻯ ﻧﻴﺰ ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ ﺑﺴﺎﻟکان ﻋﺰﻟﺖ ﻧﺸﺴﺘﻪ،ﻭ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﻃﺎﻟﺐ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ، ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﻟﺬﺕ ﺟﻬﺎﻥ ﻭﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺒﺮﻧﺪ، ﺗﺎ ﺩﺭ ﮐﻨﺞ ﺍﻧﺰﻭﺍ ﺭﻧﺞ ﺭﻳﺎﺿﺘﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﻨﺪ.ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺳﺎﻟکان ﻣﻨﺎﻓﻖ ﻭ ﮐﻢ ﮐﺎﺭ ﻭ ﻣﻘﺘﺼﺪ ﺑﺎ ﻣﻘﺎﺻﺪ ﻏﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻴﺰ،ﺗﻦ ﺑﺎﻳﻦ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺍﺳﺘﻀﻌﺎﻑ ﻭﺧﻮﺩ ﻓﻘﺮﻯ ﺗﺎ ﻣﺮﮒ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﺭﺍ ﻧﻤﻴﺪﻫﻨﺪ.ﻭﺯﻧﺪﻩ ﻭﺭﺍﺣﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻰ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻧﻴﮑﻮ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ.ﻭ ﻋﻤﻠﺎ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﺟﺒﻬﻪ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ نَفس أمّاره ﺧﻮﺩ،ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ، ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﺟﺎﻥ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ، ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﻭﺡ القدُس ﺭﺍ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ. ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﻭتولّد ﺩﻭﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﻴﺎﺑﻨﺪ.ﻭ ﺳﺎﻟکان ﻭ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝ ﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﻣﺮﮒ ﺯﻭﺩﺭﺵ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﻓﺮﻳﺐ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻭ ﮐﻢ ﻋﻘﻞ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ.ﻭﺧﻮﺩﺭﺍ ﺯﻳﺮﻙ ﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﺍﺭ) ﻭ ﻟﺬﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺰ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﺣﺴﺮﺗﻰ ﺑﺮ ﺩﻟﻬﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻴﮕﺬﺍﺭﺩ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﻐﻨﺎﺋﻢ ﺟﻨﮕﻰ ﻧﺰﺩ ﺟﻨﮕﺠﻮﻳﺎﻥ ﻧﻤﻰ ﺭﺳﻨﺪ،ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﻨﺠﺎﺕ ﻭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﭘﺎﺳﺦ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻤﻰ ﺭﺳﻨﺪ. ﻭ ﺣﺴﺮﺕ ﺑﻬﺮﻩ ﻫﺎﻯ ﻣﻮﻓﻘﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﻭ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻭ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ بالعکس ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻣﺴﺨﻬﺎﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻳﻨﺪﻩﻫﺎ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ. ﻭ ﺑﻴﺎﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﻣﻰ ﺍﻓﺘﻨﺪ. ﻭﺣﺴﺮﺕ ﺃﺑﺪﻯ ﻭﺟﺎﻭﻳﺪ مانندﻯ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﮔﻮﺋﻰ ﮐﺴﻰ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻔﺶ ﺣﺒﺶ ﮐﻨﻨﺪ.ولی ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﺩﻳﮕﺮان ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﻭﺳﺮﻣﺴﺖ ﺑﺒﻴﻨﺪ.ﻭﺧﻮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﻭﺭﻧﺠﻮﺭ ﺑﺎﺷﺪ) ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺂﻧﭽﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ ﺑﺼﻴﺮ ﻭ ﺑﻴﻨﺎ ﺍﺳﺖ (ﮐﻪ ﺑﺘﻦ ﭼﻪ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ،ﻭ ﺑﻔﮑﺮ ﭼﻪ ﺃﻧﺪﻳﺸﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻧﻴّﺖ ﻭ ﻣﻘﺎﺻﺪ ﺧﻮﺩ ﭼﻪ ﻣﻴﺠﻮﻳﻨﺪ.ﻭﻳﺎ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﮐﻪ ﺗﻦ ﺑﻠﺬﺕ مادّی ﻭ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﺷﻬﻮﺍﻧﻰ ﻧﻤﻴﺪﻫﺪ ﻭﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﻭﮐﺮﺍماﺕ ﺑﺎﻟﻔﻌﻞ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﻋﻤﺮ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﺩﮔﺮﮔﻮﻧﻰ ﺫﺍﺕ ﻭ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﻴﺠﻮﻳﻨﺪ.ﻭﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﮐﺴﺐ ﮐﻨﺪ، ﻭ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﻟﺎﺯﻡ ﺗﺎ ﺷﺮﻁ ﮐﺎﻓﻰ ﺭﺍ ﺁماﺩﻩ ﻧﻤﺎﻳﺪ، ﮐﻪ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ) ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﻣﺮﮒ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ ( ﻭﻧﻪ ﺩﺭ ﺯﻳﺮﮐﻰ ﻫﺎﻯ ﺍﻧﺴﺎﻥ )

157 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻮ ﻟﺌﻦ ﻗﺘﻠﺘﻢ ﻓﻰ ﺳﺒﻴﻞ ﺍﻟﻠﻪ، ﺃﻭ ﻣﺘّﻢ ﻟﻤﻐﻔﺮة ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ رَحمة،ﺧﻴﺮ ﻣﻤّﺎ ﻳﺠﻤﻌﻮﻥ ولی ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﻮﻳﺪ، ﻭ ﻳﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻃﻠﺐ ﻏﻔﺮان ﻭ ﻋﻔﻮ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻴﺮﻳﺪ ﻭ ﺭﺣﻤﺘﻰ ﺑﻴﺎﺑﻴﺪ ( ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻭﺗﮑﺎﻣﻠﻰ ﻭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭﻧﺠﺎﺕ ) ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﺧﻴﺮ ﻭ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺟﻤﻊ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ( ﺧﻴﺮ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﺩﺭﻳﺎﻓﺘﻬﺎﻯ ﻣﻌﻨﻮﻯ ﻭ ﻣﻴﻨﻮﻯ ﻭ ﻋﺎﻗﻠﺎﻧﻪ ﺗﺮ ﻭ ﻣﻔﻴﺪ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ماﻝ ﻭ ثروَت ﺟﻤﻊ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﻭﻳﺎ ﻟﺬﺕ ﻭ ﻣﻔﺎﺧﺮﻯ ﺭﺍ ﻣﻴﺠﻮﻳﻨﺪ،ﻭﺟﻨﮓ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﻯﺎ ﺍﮔﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺑﻔﺮماﻳﺪ، ﺗﺎ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﺁﺧﺮ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﺳﻴﺪ.ﻭﻳﺎ ﺑﺎ نَفس أمّاره ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭﻭﺣﺸﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﺠﻨﮕﻨﺪ، ﻭ ﮐﺴﺐ ﺭﺣﻤﺘﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﻧﻌﻤﺘﻬﺎﻯ مادّی ﻧﺒﺎﺷﺪ. ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺁﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﻧﺪ، ﻭ ﺫﺧﻴﺮﻩ ثواب ﻭ ﺍﻣﺘﻴﺎﺯﺍﺕ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﮐﻨﻨﺪ.ﻭﻧﻪ ﺟﻤﻊ ﺁﻭﺭﻯﻮ ﺫﺧﻴﺮﻩ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﺍﻧﺤﺮﺍﻑ ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﻘﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﮐﺎﺭماﺋﻰ ﻭ ﻧﺴﺦ ﻭ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﻓﺴﺦ ﮔﻴﺎﻫﻰ ﻭ ﺭﺳﺦ ﺟﻤﺎﺩﻯ ﻭ ﺑﺪﺗﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺭﻓﺖ.ﺗﺎ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻭﺣﺘﻰ ﺻﺪ ﺑﺎﺭﻩ ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﻫﻤﻴﻦ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺍﺭﺍﺩﻯ، ﻭ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﻭ ﺟﺴﺘﻦ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩ ﺭﻭﺡ القدُس ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺮﺳﻨﺪ،ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺭﺳﻴﺪ.ﮐﻪ ﺭﻭﺡ ﻫﺮ ﺃﺗﻢ ﻭﻭﻳﺮﻭﺳﻰ ﻧﻴﺰ ﺯماﻧﻰ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﮕﺬﺭﺩ، ﻭﺗﺎ ﺃﺑﺪ ﺑﻮ ﺍﻧﺘﻬﺎ ﺩﺭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﻣﺪﺍﻡ ﺻﻔﺎﺕ الهی ﺘﺮ ﻣﻴﻴﺎﺑﻨﺪ. ﻳﻚ ﺭﻭﺡ ﮐﻪ ﺃﺻﻠﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺭﺩ،ﻣﺪﺍﻡ ﺻﻔﺎﺕ ﻧﻮﻋﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﺪ،ﻭ ﺻﻔﺎﺕ ﻭﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺭﺍ ﻣﻴﺠﻮﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺑﺸﺮﻳّﺖ ﺟﺎﻥ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﺪ،ﺗﺎ ﺟﺎﻧﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ.ﻭﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﻴﻴﺎﺑﺪ.ﺗﺎ ﻓﺮﺿﺎ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺑﻰ ﺍﻧﺘﻬﺎﻯ ﺃﺑﺪﻳّﺖﺑﺎﻟﻠﻪ رَبّﺍﻟﺎﺭﺑﺎﺏ ﻭ ﻧﻮﺭ ﻭ ﺻﻔﺎﺕ ﻭﻗﺪﺭﺗﻬﺎﻯ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﻭ ﻓﺮماﻥ ﮐﻦ ﻓﻴﮑﻮﻥ ﺃﺯﻟﻰ ﺃﺑﺪﻯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺍﺟﺮﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ .ﺯﻳﺮﺍ ﺩﺭ ﻫﺴﺘﻰ،ﻭ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻭ ﻫﻤﻴﺸﻪ، ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﺴﻰ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﻭ ﻧﻴﺴﺖ.ﺁﻧﭽﻪﻫﺴﺖ ﺗﺠﻠّﻴﺎﺕ ﺻﻔﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﻭ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﻧﻮﻋﻰ ﻭﺍﺧﻠﺎﻗﻰ ﻭ ﺻﻔﺎﺗﻰ)

158 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻮ ﻟﺌﻦ ﻣﺘّﻢ ﺃﻭ ﻗﺘﻠﺘﻢ،ﻟﺄﻟﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﺗُﺤﺸﺮﻭﻥ ﻭ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﺑﻤﻴﺮﻳﺪ( ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﻭﺩﺭ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ) ﻭ ﻳﺎ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﻮﻳﺪ (ﺩﺭ ﺟﻨﮓ مُقدّس ﺑﺎ دشمنان ﺧﺪﺍ،ﻭﻳﺎ ﺑﺎ نَفس أمّاره ﺧﻮﺩ،ﺩﺭ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺳﻠﻮﮐﻰ )ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﺤﺸﻮﺭ ﻣﻴﮕﺮﺩﻳﺪ (ﭼﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ،ﻭﻳﺎ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﮐﻪ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺑﻨﺰﺩ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ ﺳﺎﻟکان ﺑﻨﺰﺩ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﻭﺡ القدُس،ﻭ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺑﻨﺰﺩ ﺭﺣﻤﺎﻥ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ﺑﻨﺰﺩ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺧﻮﺩ،ﮐﻪ ﻣﺤﺸﺮ ﺁﻧﺎﻥﻓﻮﺭﻯ،ﻭ جَهنّم سو ﻡ ﺭﻭﺡ ﻋﺮﻳﺎﻥ ﺍﺯ ﺗﻥﺮﺍ ﺩﺍﺩﻧﺪ،ﻭﺭﻭﻯ ﺳﻄﺢ ﻫﻤﻴﻦ ﺯﻣﻴﻦ ﺟﻬﺎﻥ، ﺣﺸﺮ ﻣﺤﺸﺮ،ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻧﻮﻉ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ بَعدی ﺍﺳﺖ.ﻭﻧﻴﺰ ﺣﺸﺮ ﻭﺣﺸﻮ ﻭﺑﺰﻭﺭ ﻃﭙﺎﻧﺪﻥ ﺭﻭﺡﺩﺭ ﻳﻚ ﺍﺳﭙﺮﻡ ﻭ ﻧﻄﻔﻪﺍﻯ ﺩﺭ ﺭﺣﻢ ماﺩﺭﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﺑﺎﻟﺄﺧﺮﻩ ﺩﺭ ﮔﻠّﻪ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰﻣﺤﺸﻮﺭ ﺍمثال ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﺗﺎ ﺩﺭﺩﻧﺎﮐﺘﺮ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎﺑﻨﻤﺎﻳﺪ.ﻭﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﻭ ﻫﺰﺍﺭان تولّد ﺑﺎﺯ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭ ترس ﺩﺭﻳﺪﻩ ﺷﺪﻥهستند)

159 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻔﺒﻤﺎ رَحمة ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﻟِﻨﺖ ﻟﻬﻢ،ﻭﻟﻮ ﮐﻨﺖ ﻓﻈّﺎ ﻏﻠﻴﻆ ﺍﻟﻘﻠﺐ،ﻟﺄﻧﻔﻀّﻮﺍ ﻣﻦ ﺣﻮﻟﻚ، ﻓﺎﻋﻒ ﻋﻨﻬﻢ ﻭ ﺍﺳﺘﻐﻔﺮ ﻟﻬﻢ،ﻭ ﺷﺎﻭﺭﻫﻢ ﻓﻰ ﺍﻟﺄﻣﺮ،ﻓﺎﺫﺍ ﻋﺰﻣﺖ ﻓﺘﻮکُلّ علی ﺍﻟﻠﻪ،انﺍﻟﻠﻪ ﻳحُبّ ﺍﻟﻤﺘﻮﮐّﻠﻴﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ( ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻮ ) ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻰ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎ ﻧﺮﻣﻰ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﮐﻨﻰ ﻭﺍﮔﺮ ﺳﻨﮓ ﺩﻝ ﻭ ﺳﺨﺖ ﮔﻴﺮ ﺑﻮﺩﻯ،ﺍﺯ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺗﻮ ﺩﻭﺭ ﻣﻴﺸﺪﻧﺪ ( ﭘﻴﺮﻭان ﻭ ﺳﺎﻟکان ﺑﺎﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻧﺮمسّ ﺍﺧﻠﺎﻗﻰ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭﻯ ﻭﮔﻔﺘﺎﺭﻯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﮔﻮﻧﻪ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺘﻬﺎ ﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ﺗﻮان ﺗﺤﻤّﻞ ﺩﻳﮕﺮان ﺭﺍﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ)پس ﺗﻮ ﻧﻴﺰ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﻭ ﻋﻔﻮ ﮐﻦ،ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺘﻐﻔﺎﺭﺑﻄﻠﺐ.ﻭ ﺣﺘﻰ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺃﻣﺮ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﮐﻦ ( ﺩﺭ ﺍﻣﻮﺭ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻭ ﺃﻣﺮ ﺍﻟﻬﻰﻳﺎﺳﻠﻮﻙ ﮐﻪ ﻫﻢ ﺍﺯﺩﻳﮕﺮان ﺩﻭﺭﻯ ﻧﮑﺮﺩﻩ، ﻭ ﻫﻢ ﺳﺎﻟکان ﺭﺍ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﻇﺎﻳفی ﻨﻨﻤﺎﻳﺪ) ﻭ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﮐﻦ.ﻭ ﺩﺭ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﻯ ( ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ) ﻋﺰﻡ ﻭ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻰ،ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺗﻮکُلّ ﮐﻦ. ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺘﻮﮐّﻠﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ( ﻭ ﺗﻨﻬﺎﺳﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺗﻮکُلّ ﺑﺨﻬﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺪﻫﺪ. ﻭﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻬﺎﻯ ﻓﻌﻠﻰ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ بِدا ﻭ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﺑﺪﻫﺪ ﻭ ﻫﺮ ﻃﻮﺭ ﻭ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان ﻭ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪﺷﺮﺍﻳﻄﻰ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺻﻠﺎﺡ بِداﻧﺪ ﻭﺳﺎﻟﻚ ﺑﺘﻮکُلّ ﻭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺧﻮﺩ إدامه ﻣﻴﺪﻫﺪ.

160 آل عمران - اﻥ ﻳﻨﺼﺮﮐﻢ ﺍﻟﻠﻪ، ﻓﻠﺎ ﻏﺎﻟﺐ لَکُم، ﻭان ﻳﺨﺬلَکُم،ﻓﻤَﻦ ﺫﺍ ﺍﻟّﺬﻯ ﻴﻨﺼﺮﮐﻢ ﻣﻦ ﺑﻌﺪﻩ؟ ﻭعلی ﺍﻟﻠﻪ ﻓﻠﻴﺘﻮکُلّ ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻮﻥ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ( ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺳﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺖ) ﻧﺼﺮﺕ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﺯﻯ ﺑﺪﻫﺪ،(ﺩﺭﺟﻨﮓ ﻭﻳﺎ ﺩﺭ ﻧﺒﺮﺩ ﺑﺎ نَفس أمّاره ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻠکان ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻫﻴﭻ ﮐس ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﺪﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﻏﺎﻟﺐ ﻭ ﺑﺮﺗﺮ ﮔﺮﺩﺩ.ﻭﻳﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ ﻭ ﺧُﺬﻟﺎﻥ ﻋﺪﻡ ﺗﻮﻓﻴﻖ ﺑﺪﻫﺪ، ﻭ ﻧﺎ ﺍﻣﻴﺪ ﮐﻨﺪ. ﺯﻳﺮﺍ پس ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ ﮐﺴﻰ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ،ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﺼﺮﺕ ﺑﺪﻫﺪ ؟ (ﺯﻳﺮﺍﻧﺼﺮﺕ ﻭﺗﻮﻓﻴﻖ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻣﺨﺼﻮﺹ تَقرّب ﺟﻮﻳﺎﻥ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ،ﻭ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﻫﺪﻑ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.. ﭼﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺭﺍﺩﻩ،ﻭﻳﺎ ﻧﻴﻤﻪ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﺍﻧﺴﺎﻥ،ﻭﺣﺘﻰ ﺑﺎ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﮐﺴﺐ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﻟﺎﺯﻡ ﻭﮐﺎﻓﻰ،ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻮﻉ ﺑﺮﺗﺮ ﻭﮐﺴﺐ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻭ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﻭﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻋﻰ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﮐﻪ ﻧﻪ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭﻧﻪ ﺩﺭ ﻃﺒﻴﻌﺖ مادّی ﻫﺴﺖ.ﻭ ﻟﺬﺍ ﺗﻮﻓﻴﻖ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻫﺪﻓﻰ،ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻣﺪﺍﺩ ﻭﮐﻤﻚ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ) پس ﻣؤﻣﻨﺎﻥ ﺑﺘﻮکُلّ ﺧﻮﺩ إدامه ﺑﺪﻫﻨﺪ ( ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻭﻡ ﮐﻨﻨﺪﻩ،ﻭﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺍﻭﻡ ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻋﻤﻠﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ. ﻭﺣﺘﻰ ﺑﻬﻤّﺖ ﺧﻮﺩ،ﻭ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻭﻭﺳﺎﻃﺖ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺍﺯ ﭘﻴﺮ ﺩﻝ ﻧﺒﻴﻨﺪﻧﺪ.ولی ﺗﻤﺎﻣﻰ ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺳﺎﻟکان ،ﺍﺯ ﻃﺮﻳﻖ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺴﺎﻟﻚ ﻣﻴﺮﺳﺪ، ﻭ ﺩﺭ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺑﻬﺘﺮﻯ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ(

161 آل عمران - ﻮ ما ﮐﺎﻥ ﻟﻨﺒﻰّ ﺃﻥ ﻳﻐﻞ، ﻭﻣﻦ ﻳﻐﻠﻞ ﻳﺄﺕ ﺑﻤﺎ ﻏﻞّ ﻳﻮﻡ القیامة،ثُمّ ﺗﻮﻓﻰ کُلّ ماﮐﺴﺒﺖ،ﻭ ﻫﻢ ﻟﺎ ﻳﻈﻠﻤﻮﻥ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻯ ﻧﻴﺴﺖ ( ﻭ ﻫﺮﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ) ﮐﻪ ﺑﻐﻞ ( ﺯﻧﺠﻴﺮ ﻭﻣﺤﺪﻭﺩﻳّﺖ ﻭﻏﻠﻮ ﻣﺒﺎﻟﻐﻪ ) ﺩﺭﺁﻳﺪ.ﻭ هرکس ﮐﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﺤﺪﻭﺩﻳّﺘﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﮐﻨﺪ،ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻏﻞ ﻭ ﺯﻧﺠﻴﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ( ﺳﺎﻟکان ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻭولیّ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﻭ ﻣﺤﺪﻭﺩﻳّﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻫﻨﺪ،ﮐﻪ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻈﺮﻯ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ،ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﺤﺪﻭﺩﻳّﺖ ﺍﻭﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ،ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻭ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎﺷﺪ،ﺑﺎ ﻣﺤﺪﻭﺩﻳّﺖ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﻣﻴﺸﻮﺩ،ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﭘﺮﺩﻩ ﻣﺮﮒ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﺑﮕﺬﺭﺩ. ﺍما دشمنان ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﺩﺭ ﻣﺤﺸﺮ ﺧﻮﺩ،ﺍﺳﺎﺭﺕ ﺩﺭ ﻃﻠﺴﻢ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﻧﻮﻋﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ،ﻭ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ، ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻫﺎﻯ ﺩﺭﺩﻧﺎﻙ ﮔﺬﺷﺘﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ ) ﺯﻳﺮﺍ ﻫﻨﺮ نَفس (ﺷﺨﺺ ﻳﺎ ﺭﻭﺍﻧﻰ ) ﻫﺮﺁﻧﭽﻪ ﮐﺴﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺁﻥ ﺑﺎﺷﺪ،ﺑﺪان ﺟﺰﺍﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺮﺳﺪ. ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﻮﺭﺩ ﺳﺘﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﻤﻰ ﮔﻴﺮﺩ. (ﺳﺎﻟکان ﺍﺯ ثواب ﺩﺭ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﻓﺎﻯ ﻋﻬﺪ ﻣﻴﮑﻨﺪ،ﻭﻫﺮﮔﺰﻣﻮﺭﺩ ﺳﺘﻤﻘﺮﺍﺭﻧﻤﻴﮕﻴﺮﺩ. ﻭﻧﻴﺰ ﻭﻓﺎﻯ ﺗﻬﺪﻳﺪ ﻭﻭﻋﻴﺪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎ دشمنان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ. ﻭ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ حَقّ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺟﺰﺍ ﻧﻤﻰ ﺑﻴﻨﻨﺪ.ﻧﻪ ﻣﺤﺮﻭﻣﻴّﺖ ﺳﺎﻟکان ، ﻭﻧﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﺍﺯ ﻋﻘﺎﺏ ﺩﺭ ﻋﻘﺒﻪﻫﺎ)

162 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- اﻦ ﺍﺗّﺒﻊ ﺭﺿﻮان ﺍﻟﻠﻪ،ﮐﻤﻦ ﺑاء ﺑﺴﺨﻂ ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﻣﺄﻭﺍﻩ جَهنّم ﻭ بِئس ﺍﻟﻤﺼﻴﺮ ﺁﻳﺎ ﮐﺴﻰ ﮐﻪ ﺗﺒﻌﻴّﺖ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﺭﺿﻮان ﻭ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻳﺪ،مانند ﮐﺴﻰ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎﺷﺪ،ﮐﻪ ﺩﻭﭼﺎﺭ ﺳﺨﻂ ﻭ ﻏﻀﺐ ﺳﺨﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ؟ ﮐﻪ ﻣﺄﻭﺍ ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺍﻭ جَهنّم ( ﺟﻬﺎﻧﻮﻡ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﻮﻋﻰ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ) ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ، ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺪ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﺼﻴﺮ ( ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻭ ﺻﻴﺮﻭﺭﺕ ﻭ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ﻧﻮﻋﻰ) ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.

163 آل عمران – لهم ﺩﺭﺟﺎﺕ ﻋﻨﺪ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺼﻴﺮ ﺑﻤﺎ ﻳﻌﻤﻠﻮﻥ ﮐﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭﺟﺎﺕ ﻭ ﻣﺮﺍﺗﺒﻰ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ( ﺗﻌﺎﻟﻰ ﻫﺎﻯ ﻣؤﻣﻨﺎﻥ ﻳﮑﺴﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ،ولی ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎﻯ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ آثار بَعدی ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ، ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺭ الهامات ﻟﺪﻧّﻰ ﻭپس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﺩﺭ ﻓﺼﻮﻝ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭﮐﺮﺍماﺕ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺁﻥ ﺑﺎﻟﻔﻌﻞ ﻭ بالقوّه. ﻭ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ کارمای ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﻧﺰﻭﻝ ﺩﺭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺣﺘﻰ ﻓﺼﻮﻝ ﻓﺮﺍﻭان ﻫﺮ ﻧﻮﻉ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ) ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺼﻴﺮ ﺑﻴﻨﺎ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ ( ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺭﺿﻮان ﻭ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﻭ ﺍﺭﺗﻀﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﻣﻴﺠﻮﻳﻨﺪ، ﮐﻪ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﺮﺗﻀﻮﻯ ﭼﻬﺎﺭﻡ،ﻭﻋﺪﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ. ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺘﻤﺎﻡ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺳﺎﻟکان ﻭ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ،ﺑﺨﺼﻮﺹ دشمنان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ،ﻭ ﻟﻮ سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ،ﻭ ﺑﻬﺮ ﻧﺎﻣﻰ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻭ استثنا ﻭ ﻓﺮﺍﺭ ﺍﺯ عکس ﺍﻟﻌﻤﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ )

164 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻠﻘﺪ ﻣَﻦّ ﺍﻟﻠﻪ علی ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻴﻦ،ﺍﺫ بَعث ﻓﻴﻬﻢ رسوﻟﺎ ﻣﻦ ﺃﻧﻔﺴﻬﻢ،ﻳﺘﻠﻮﺍ علیهم ﺁﻳﺎﺗﻪ،ﻭ ﻳﺰﮐّﻴﻬﻢ ﻭ ﻳﻌﻠّﻤﻬﻢ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ ﻭ الحِکمة،ﻭ ان ﮐﺎﻧﻮﺍ ﻣﻦ ﻗﺒﻞ ﻟﻔﻰ ﺿﻠﺎﻝ ﻣﺒﻴﻦ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻤؤﻣﻨﺎﻥ ( ﺍﻭﻡ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻭ ﺁﺭﺯﻭﻣﻨﺪ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩ) مِنّت ﮔﺬﺍﺭﺩﻩ،ﮐﻪ رسو ﻝ ﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩﺍﻯ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ( ﻭ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻭﺭؤﻳﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ )ﺑﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﻭمعرّفی ﻧﻤﻮﺩﻩﺍﺳﺖ ( ﭼﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ رسوﻝ ﺍﺭﺳﺎﻟﻰ ﻭمبعوث ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺨﻠﻖ،ﺑﺮﺍﻯ ﻃﺎﻟﺒﺎن ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ.ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺮﺩماﻥ ﻭ ﺳﺎﻟکان ،ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻫﺮ زمان ﻭﻣکان ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮕﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺳﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﻮﺭﺩ ﺁﺷﻨﺎﺋﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ ، ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺑﻨﺠﺎﺕ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﻭ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﺳﺖ) ﮐﻪ ﺑﺮ ﻣؤﻣﻨﺎﻥ ﺗﻠﺎﻭﺕ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﮐﻨﻨﺪ( ﭼﻮﻥ ﻣﺤﻤﺪ ﺁﻳﺖ ﻗﺮﺁﻧﻰ،ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﺍﻟﻬﻰ، ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﻗﺮﺁﻧﻰ ﻧﺎﻃﻖ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺗﻠﺎﻭﺕ ﺗﻠﻮ ﺍﻟﺎﺧﺮﻯ،ﻭ ﺑﺪﻧﺒﺎﻝ ﻫﻢ ﻭ ﻣﺴﻠﺴﻞ، ﻭ ﺩﺭ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﻫﺎﻯ ﻣﻨﻄﻘﻰ ﺑﻴﺎﻥ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭ ﺑﺪﻧﺒﺎﻝ ﻫﻢ ﻫﺪﺍﻳﺖ، ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻫﻔﺘﮕﺎﻧﻪ ﻣﺘﻮﺍﻟﻰ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ) ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﻣﻴﮑﻨﺪ( ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﺑﺎ ﺗﻌﻠﻴﻤﺎﺕ ﺍﺧﻠﺎﻗﻰ ﻭ ﻋﺒﺎﺩﻯ،ﮐﻪ ﺑﺴﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ﻭ ﻧﻴﺰ ﺳﺎﻟکان ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺭﺍ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﺎﻧﺪﻳﺪﺍ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﻭ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺍﻭ ﻭ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﻰ ﭘﻴﺮ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ،ﺗﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺰ ﺗﺄﻳﻴﺪ ﻧﻤﻮﺩﻩ،ﻣﺸﻴّﺖ ﻳﺒﻚ ﺩﺭﺟﻪ ﺟﺪﻳﺪ ﻣﻘﺎﻣﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺑﺴﺎﻟﻚ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻨﺪ، ﻫﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻰ ﭘﺬﻳﺮﺩ ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺗّﻔﺎﻗﺎ ﺑﺨﻄﺎ ﻓﮑﺮ ﻭ ﺑﻴﺎﻥ ﻭ ﻋﻤﻞ، ﮔﻔﺘﻪ ﻳﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﻣﻮﺭﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺣﺘﻰ ﻣَﻠﺄ ﻭﻣُﻠّﺎﻫﺎ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، ﺍﮔﺮ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﺩﺭﺳﺖ ﮔﻔﺘﻪﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺑﺎﺯ ﻧﺎﺩﺭﺳﺖ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ. ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﮐﻠﺎﻡ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺭﺍ ﻧﻘﻞ ﮐﻨﻨﺪ.ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺩﺳﺖ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﻭ ﺳﻴﺮﺕ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﮔﺮﺩﻳﺪﻩﺍﻧﺪ ﺻﻮﺭﺗﻰ ﺑﻴﺸﺮﻯ ولی ﺳﻴﺮﺗﻰ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﮔﺮﭼﻪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻋﺪﻡ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻭ ﺍﺳﺘﻐﻔﺎﺭ،ﻭﺗﺰﮐﻴﻪﺑﺎ ﮐﺎﻧﺪﻳﺪﺍﺗﻮﺭﻯ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ،ﻧﺘﻴﺠﻪﺍﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺪﺍﺭﺩ) ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﮐﺘﺎﺏ ﻭ ﺣﮑﻤﺖ ﺑﺪﻫﺪ( ﻣؤﻣﻨﺎﻥ ﺍﻭﻡ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﺣﮑﻤﺘﻬﺎﻯ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ ﻣﻴﺪﻫﺪ ) ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻗﺒﻠﺎ ﺩﺭ ﮔﻤﺮﺍﻫﻰ ﺁﺷﮑﺎﺭﻯ ﺑﻮﺩﻩﺍﻧﺪ( ﮐﻪ ﻗﺸﺮﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ، ﻭ ﻳﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﻯ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺁﺧﺮ ﺑﻮﺩﻩﺍﻧﺪ.ولی ﺑﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺎﻋﺘﻘﺎﺩ ﻭ ﻫﺪﺍﻳﺘﻬﺎﻯ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻥ ﻋﺎﻃﻔﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ،ﻭ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﮕﻰ ﻫﺎﻯ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻫﺎﻯ ﻧﻴﮑﻮﺗﺮ ﻧﻮﻋﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﻭﺣﻰ ﺭﺳﻴﺪﻩﺍﻧﺪ)

165 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﺃﻭ ﻟﻤّﺎ ﺃﺻﺎﺑﺘﮑﻢ مُصیبة،ﻗﺪ ﺃﺻﺒﺘﻢ مِثلیها،ﻗﻠﺘﻢ ﺃﻧّﻰ ﻫﺬﺍ؟ﻗﻞ ﻫﻮ ﻣﻦ ﻋﻨﺪ ﺍﻧﻔﺴﮑﻢ،انّ ﺍﻟﻠﻪ علی کُلّ شیئ ﻗﺪﻳﺮ ﻭ ﺁﻳﺎ ﭼﻮﻥ ﻣﺼﻴﺒﺘﻰ ﺑﺸﻤﺎ ﺑﺮﺳﺪ،ﻣﮕﺮ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ،ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺩﻭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻧﺼﻴﺐ ﺷﻤﺎ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ؟( ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﻋﺰﻟﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻭﺗﻤﺎﻡ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ،ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﺑﻮﺳﻴﻠﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﻭﭼﺎﺭ ﺑﻠﺎﻳﺎ ﻭ فتنة ﻫﺎ ﻭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺎﺕ ﭘﺮ ﻣﺤﻨﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ.ﮐﻪ ﻫﺮﭼﻪ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﺳﭙﺎﺳﮕﺬﺍﺭ ﺗﺮ ﻭ ﺻﺒﻮﺭﻯ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ،ﻭﺗﺰﮐﻴﻪ ﺭﻭان ﻋﻤﻴﻖ ﺗﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﮐﻪ ﺩﻭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻳﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ثواب ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﻓﺎﻩ ﮐﻪ ﭘﺎﺩﺍﺷﻰ ﻣﻌﻨﻰ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﻣﺼﻴﺒﺖ ﺍﺻﺎﺑﺖ،ﻭ ﺑﺼﻮﺏ ﮐﺴﻰ ﻫﺪﻑ ﮔﻴﺮﻯ ﺷﺪﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺻﺎﺋﺐ ﻭﺩﺭﺳﺖ ﺑﻬﺪﻑ،ﻳﻌﻨﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﺭﺳﻴﺪﻩ.ﻭ ﭘﺮﺗﺎﺑﻰ ﺍﺗﻔﺎﻗﻰ ﻭ ﮐﻮﺭ ﻭﻋﺸﻮﺍﺋﻰ ﻧﻴﺴﺖ. ولی ﺑﺎ ﺗﺮﻙ ﺳﻠﻮﻙ،ﻫﻤﻪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻬﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﺍﺯماﻳﺸﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻗﻄﻊ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ،ﮐﻪ بالعکس ﺭﻓﺎﻩ ﻣﻴﻴﺎﺑﻨﺪ) ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺰ ﮔﻔﺘﻴﺪ،ﺍﻳﻦ ﺑﻠﺎ ﭼﺮﺍ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ (ﮐﻪ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﮐﻢ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭﺑﻰ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﺍﺭﺯﺵ ﺑﻠﺎﻳﺎ ﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﺴﺘﻪ، پس ﻣﺪﺍﻡ ﺭﺍﺣﺘﻰ ﻭثروَت ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺑﺮﺳﺪ.ﻭﻣﺼﺎﻳﺐ ﺭﺳﻴﺪﻩﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ، ﮐﻪ ﺑﻮﺳﻴﻠﻪ دشمنان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻳﺎﻃﺒﻴﻌﺖ، ﻭ ﻳﺎﻇﺎﻫﺮﺍ ﺍﺗﻔﺎﻗﻰ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺭﺍ،ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ ﻭ ﻋﻠّﺖ ﻣﺼﻴﺒﺖ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭﻧﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﺮ ﭼﻴﺰﻯ ﺩﺭ ﻫﺴﺘﻰ ﺩﺭ ﺗﺪﺑﻴﺮ ﺍﻭ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ) پس ﺗﻮ ﻧﻴﺰ ( ﺃﻯ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺴﺎﻟکان ﺍﻳﻦ ﭼﻨﻴﻨﻰ ﺧﻮﺩ ) ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺍﺯ نَفس ﻭﺭﻭان ﻭﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﺸﻤﺎ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ ( ﻋﻠﺖ ﺑﻠﺎﻳﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭﺗﺰﮐﻴﻪ،ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻧﺪﻭﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﭘﻴﺸﺒﻴﻦ ﻭﻣﻌﺎﻳﺐ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﻠﺎﻳﺎ ﻭ ﺻﺒﺮ ﺁﻥ،ﺭﺍﻩ ﺷﻔﺎﻯ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻋﻘﺪﻩ ﻫﺎ ﻭ ﻋﻘﻴﺪﻩ ﻫﺎ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻟﺬﺍ ﺍﺯماﻳﺸﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺣﺴﺐ ﻭﺿﻌﻴّﺖ ﻭﻣﻌﺎﻳﺐ ﺭﻭان ﻭ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ هرکس ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﺍﺯ نَفس أمّاره ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭﻭﺣﺸﻰ ﺷﺨﺺ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.ﻭﻟﺬﺍ ﺳﺎﻟکان ﺟﻮان ﮐﻤﺘﺮ ﻣﻌﺎﻳﺐ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﺩﺍﺷﺘﻪ،ﻭ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﻭﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﭘﺎﮐﻰ ﺭﻭﺡ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ) ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﻯ ﻗﺪﻳﺮ ﺗﻮﺍﻧﺎ،ﻭ ﻗﺪﺭﺕﺩﻫﻨﺪﻩ ﺳﺎﻟﻜﻮ ﻗﺪﺭ ﻭﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺡ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﺍﮔﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﮔﻨﺎﻫﻰ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻳﺎ ﺑﮑﻨﺪ،ﺑﻨﻴﺮﻭﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﮐﺮﺩﻩ،ﻭ ﺍﺗﻠﺎﻑ ﺁﻥ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﻭﺍﮔﺮ ﺻﺒﻮﺭﻯ ﭘﻴﺸﻪ ﮐﻨﺪ،ﻭ ﺻﺮﻑ ﺗﻄﻬﻴﺮ ﻭﺗﺰﮐﻴﻪ ﺭﻭان ﺑﺸﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﺑﮑﻤﻚ ﻭ ﺍﻣﺪﺍﺩ ﻭﻧﻴﺮﻭﻯ ﺗﺎﺯﻩﺍﻯ ﺭﺳﻴﺪﻩ،ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻧﻪ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪ،ﻭصاحب ﻗﺪﺭﺕ ﭼﻨﻴﻦ ﺻﺒﻮﺭﻯ بِداﻧﺪ )

166 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻭ ما ﺃﺻﺎﺑﮑﻢ ﻳﻮﻡ ﺍﻟﺘﻘﻰ ﺍﻟﺠﻤﻌﺎﻥ،ﻓﺒﺎﺫﻥ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﻟﻴﻌﻠﻢ ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻴﻦ ﻭ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺩﻭﺟﻤﻊ ( ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ) ﺑﺸﻤﺎ ﺭﺳﻴﺪ،ﺑﺨﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ،ﺗﺎ ﻣؤﻣﻨﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﺪ ( ﺗﺎ ﺣﺘﻰ ﺃعلم ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺮﺍﻯ ﺻﺒﺮ ﻭ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺳﺎﻟکان ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺭﻭﻯ ﺩﺍﺩﻯ،ﭼﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﺟﻨﮓ ﻳﺎ ﻣﺸﮑﻠﺎﺕ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﺑﺎﺭﺍﺩﻩ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﺮﺳﺪ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ نَفس أمّاره ، ﺷﮑﺴﺘﻬﺎ ﻭﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻰ ﻫﺎﺋﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻠﻚ ﺩﺳﺖ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﮐﻪ ﺁﺯماﻳﺶ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ.ﺗﺎ ﺳﺎﻟﻚ ﭼﻪ ﻋﺒﺮﺗﻰ ﺑﮕﻴﺮﺩ،ﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭﺑﺎﻭﺭﻯ ﺑﺮﺍﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ. ﺭﻭﺯ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺩﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺍﺣﺪ ﺑﻮﺩ،ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺖ ﺟﻨﺠﻮﻳﺎﻥ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻋﺪﻡ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﻓﺮماﻧﺪﻩ ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ زمان ﺟﻤﻊ ﻭ ﺟﻢ ﺷﺪﻥ.ﻭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺑﻤﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﺧﻮﺩ،ﻣﻬﻤﺘﺮﻳﻦ ﺍﺯماﻳﺸﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﻓﺮﺻﺘﻬﺎﻯ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﺮﺳﺪ، ﮐﻪ ﺗﺮﻙ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﮒ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻳﺪ.ﻭﻫﺮﭼﻪ ﮐﺴﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻫﺪ. ﻭﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﺗﻤﺮﮐﺰ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﻳﺶ،ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻧﻤﻰ ﺑﻴﻨﺪ،ﮐﻪ ﻋﻘﺐﻧﺸﻴﻨﻴﺎﺯ ﻣﺮﮒ مُقدّس ﺧﻮﺩﺭﺍﻧﻤﻰ ﻧﻤﺎﻳﺪ،ﻭﻟﻮ ﮐﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺮﺩﺩ.)

167 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻮ ﻟﻴﻌﻠﻢ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻧﺎﻓﻘﻮﺍ،ﻭ ﻗﻴﻞ ﻟﻬﻢ،ﺗﻌﺎﻟﻮﺍ ﻗﺎﺗﻠﻮﺍ ﻓﻰ ﺳﺒﻴل ﺍﻟﻠﻪ،ﺃﻭ ﺍﺩﻓﻌﻮﺍ، ﻗﺎﻟﻮﺍ ﻟﻮ ﻧﻌﻠﻢ ﻗﺘﺎﻟﺎ،ﻟﺄﺗّﺒﻌﻨﺎﮐﻢ،ﻫﻢ ﻟﻠﮑﻔﺮ ﻳﻮﻣﺌﺬ ﺃﻗﺮﺏ ﻣﻨﻬﻢ ﻟﻠﺎﻳﻤﺎﻥ، ﻳﻘﻮﻟﻮﻥ ﺑﺄﻓﻮﺍﻫﻬﻢ، ما لیس ﻓﻰ ﻗﻠﻮﺑﻬﻢ،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﺃعلم ﺑﻤﺎ ﻳﮑﺘﻤﻮﻥ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ( ﻭﻫﺴﺖ ) ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ بِداﻧﺪ،ﭼﻪ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﻣﻨﺎﻓﻖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ( ﮐﻪ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻨﻌﻘﺪ ﮐﺮﺩﻩ،ولی ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻨﺪ، ﻭ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﻰ ﺑﮕﺬﺷﺘﻪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﻭﻣﺬﻫﺒﻰ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﺳﺎﻟکان ﺑﻠﺎﻳﺎﻯ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ ﺭﺍ ﻧﭙﺬﻳﺮﻓﺘﻨﺪ . ﺁﺷﮑﺎﺭﺍ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﻣﻨﺎﻓﻖ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺮ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭﺑﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﻘﺘﺼﺪ،ﮐﻪ ﻣﻘﺎﺻﺪ ﺩﻧﻴﻮﻯ ﺍﺯ ﭘﻴﻮﺳﺘﻦ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭ ﻳﺎ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺷﮑﻦ،ﮐﻪ ﺍﻋﻠﺎﻡ ﺗﺮﻙ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺻﻠﺎﺕ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺭﺍ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ ﻭﺍﻳﻦ ﺳﻪ ﮔﺮﻭﻩ ﻣﻐﻀﻮﺏ ﺧﺪﺍ،ﻋﺎﻗﺒﺘﻰ ﺩﺭﺩﻧﺎﮐﺘﺮ ﺍﺯ ﻗﺸﺮﻳﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻣﺸﺮﮐﺎﻥ مُدّعی ﺩﻳﻨﺪﺍﺭﻯ ﻫﺴﺘﻨﺪ) ﻭ ﺑﺎﻳﻦ ﻣﻨﺎﻓﻘﺎﻥ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻴﺸﺪ،ﮐﻪ ﺑﻴﺎﺋﻴﺪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺑﺠﻨﮕﻴﺪ،ﻳﺎ ﺣﺪ ﺃﻗﻞ ﺩﻓﺎﻉ ( ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ) ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ.( ﺑﺎ نَفس أمّاره ﺧﻮﺩ ﺑﺠﻨﮕﻨﺪ ﻭ ﺍﺳﺘﻀﻌﺎﻑ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﻳﺮﻧﺪ،ﺗﺎ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﮐﺴﺐ ﺗﺸﻮﻳﻘﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ،ﺍﺯ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎ ﻭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ مُقدّس ﺧﻮﺩ ﭘﻴﺶ ﺑﺮﻭﻧﺪ.ﺗﺎ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻧﺠﺎﺕ ﻳﺎﺑﻨﺪ.ﻭ ﺷﺎﻳﺪ ﻫﻢ تولّد ﺩﻭﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﻧﺪ.ﻭ ﻣﺄﻣﻮﺭﻳّﺘﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ زمان ﺧﻮﺩ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ ) ولی ﮔﻔﺘﻨﺪ،ﺍﮔﺮ ما ﺟﻨﮓ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺘﻴﻢ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﻣﻴﮑﺮﺩﻳﻢ .(ﭼﻪ ﻓﻨﻮﻥ ﻧﻈﺎﻣﻰ ﻭﺟﻨﮓ،ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻃﺎﻟﺐ ﺁﻥ ﻗﺎﺑﻞ ﻳﺎﺩﮔﻴﺮﻯ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺗﻤﺮﻳﻦ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﻭﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ،ﺗﻮﺍﻧﺎﺋﻰ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﻴﺰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ. ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ.ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﺎ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ،ﻧﻴﺮﻭﻯ ﺗﺎﺯﻩﺍﻯ ﺑﺴﺎﻟﻚ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺧﻮﺩ علیه نَفس أمّاره ﻭ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﻓﺮﻳﺐ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩ،ﺑﻨﺒﺮﺩ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﮑﺎﻓﺮان ﻭﻣﻨﮑﺮان ﺷﺒﺎﻫﺖ ﻭ تَقرّب ﺩﺍﺭﻧﺪ( ﮐﻪ ﺑﻰ ﺩﻳﻨﻰ ﺑﺮ ﺑﺪ ﺩﻳﻨﻰ ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﻗﺪﺭ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ،ﻭ ﺑﻤﺴﺨﻬﺎﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺣﻘﻴﺮﺗﺮﻯ ﻧﺰﺩﻳﮑﺘﺮ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ.ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﭘﻴﺮﻭ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ، مُشرِک ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﮐﻪ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻬﻰ ﺭﺍ ﺷﺮﻳﻚ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ زمان ﺧﻮﺩ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ﮐﻪ ﻧﻪ سُنّت ﻭتَقدّسﺳﻠﻮﮐﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﻭ ﻧﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﺍماﻡ ﺭﺿﺎ،ﺷﻌﺎﻉ ﺍﻧﻮﺍﺭ ﭘﻨﺞ ﺗﻦ ﻭ ﺃﻫﻞ ﺑﻴﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺑﺰﺑﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﭼﻴﺰﻯ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺧﻮﺩ ﺑﺪان ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﻯ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ولی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺮﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺧﻮﺩ ﮐﺘﻤﺎﻥ ﻭﻣﺨﻔﻰ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ،ﺁﮔﺎﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﺍﻃﻠﺎﻉ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺯ ﻧﻴّﺖ ﻭ ﻓﮑﺮ ﻭ ماﻫﻴّﺖﺫﺍﺗﻰ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﻧﺎﺧﻮﺩ ﺁﮔﺎﻩ ﻫﺮکس. ﻭ ﮐﻠﺎﻣﺸﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻓﺮﻳﺐ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﻭ ﻋﻘﺪﻩ ﻫﺎ ﻭ ﻣﻌﺎﻳﺐ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ،ﺑﺠﺎﻯ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ، ثابت ﺗﺮ ﻭ ﻋﻤﻴﻖ ﺗﺮ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﮐﻪ ﺟﺰ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻫﺎﻯ ﺩﺭﺩﻧﺎﻙ ﻣﺴﺨﻬﺎﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﻧﻤﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﺁﻥ آثار ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩ ماﻫﻮﻯﺮﻭﺣﻰ ﺩﻭﺭ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ.ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﻬﻤﻴﻦ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﺠﺪﺩ،ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺻﺪﺑﺎﺭﻩ، ﻭ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﻠﻮﻙ ﻧﻴمه ﺍﺭﺍﺩﻯ ﻭ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﺳﻴﺪﻥ بربّﺍالنوع بشری ﺧﻮﻳﺶ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﻭ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﭘﺎﮐﻰ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﺁﻥ ﺍﻟﮕﻮ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ.ﮐﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ تولّد ﻣﺠﺪﺩ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻭ ﻳﺎ ﺭﺟﻌﺖ ﺑﺠﻬﺎﻥ پس ﺍﺯ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﮐﻪ ﻫﺰﺍﺭان ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻋﻘﻞ ﻭ ﮐﺮﺍماﺕ ﺑﺎﻟﻔﻌﻞ ﻭ بالقوّه ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺤﻘﻖ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﻭﺩﺭ ﻳﻚ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﭼﻬﺎﺭ بَعدی ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ، ﮐﻪ ﺍﻣکان ﺗﺼﻮﺭ ﺁﻥ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ.ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻬﮑﺸﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﺷﻴﺮﻯ ﻣﻴﺪان ﺟﻮﻟﺎﻥ ﻭﺣﺮﮐﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﮔﻮﺋﻰ ﻫﻤﺎﻥ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﺸﺮ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﻯ ﺯﻳﺒﺎ ﻭ ﺑﺎﻟﺪﺍﺭ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﻴﮑﻨﺪ)

168 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- اﻟّﺬﻳﻦ ﻗﺎﻟﻮﺍ ﻟﺎﺧﻮﺍﻧﻬﻢ ﻭ ﻗﻌﺪﻭﺍ،ﻟﻮ ﺃﻃﺎﻋﻮﻧﺎ ما ﻗﺘﻠﻮﺍ،ﻗﻞ ﻓﺎﺩﺭءﻮﺍ ﻋﻦ ﺃﻧﻔﺴﮑﻢ ﺍﻟﻤﻮﺕ،ان ﮐﻨﺘﻢ ﺻﺎﺩﻗﻴﻦ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ ( ﺯﻣﻴﻦ ﮔﻴﺮ ﺷﺪﻧﺪ،ﻭ ﺑﺠﻨﮓ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ،ﻭ ﻳﺎ ﺑﺎ نَفس أمّاره ﺧﻮﺩ ﻗﻴﺎﻣﻰ ﻧﮑﺮﺩﻧﺪ ) ﮐﻪ ﺑﺒﺮﺍﺩﺭان ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﻯ گفتند (ﮔﻮﺋﻰ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ،ﮐﻪ ﺑﺪﻳﮕﺮ ﺳﺎﻟکان ﻋﺎﻣﻞ ﻭﺟﺪﻯ ﻭ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭ ﻣﻴﮕﻔﺘﻪ ﻭﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ) ﺍﮔﺮ ﺩﻳﮕﺮان ﺍﺯ ما ﺷﻨﻮﺍﺋﻰ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ،ﻫﺮﮔﺰ ﮐﺸﺘﻪ ﻧﻤﻴﺸﺪﻧﺪ( ﮐﻪ ﻗﺸﺮﻯ ﮔﺮﻯ ﻭ ﻧﻔﺎﻕ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﺗﻦ ﭘﺮﻭﺭﻯ ﺭﺍ ﭘﻴﺸﻪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ،ﻧﻪ ﺟﻨﮕﻴﺪﻥ ﻭﻧﻪ ﺑﺘﺮﺑﻴﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺳﻴﺪﻥ. ﻭ ﺯﻧﺪﻩ ماﻧﺪﻥ ﺁﻧﺎﻥ،ﺧﻮﺩ ﺩﺭﺟﻪﺍﻯ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻭ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﻧﻮﻋﻰ ﻓﻌﻠﻰ ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﻭﺁﻧﮑﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﻮﺩ. ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ، ﻋﻤﻠﺎ ﻧﻤﺮﺩﻩ،ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺗﺮ ﻧﻮﻋﻴﻮﻭﺟﻮﺩﻯ ﻭ تَقرّب ﺍﻟﻬﻰ ﻳﺎﻓﺘﻪﺍﻧﺪ. ﻭ ﺍﻳﻦ تأثیر ﮐﻠﺎﻡ ﻭﺧﺮﺍﺑﮑﺎﺭﻯ ﻣﻨﺎﻓﻘﺎﻥ ﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ،ﮐﻪ ﻣﺴﺘﻌﺪان ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺑﺎﻃﺎﻋﺖ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﮐﺸﺎﻧﻨﺪ.ﻭﻧﻪ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ.ﻭﻟﺬﺍ ﻃﺮﺩ ﺷﺪﮔﺎﻥ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﻮﺭﺩ ﻣﻠﺎﻗﺎﺕ ﺩﻳﮕﺮ ﺳﺎﻟکان ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭﻣﻨﺎﻓﻘﺎﻥ ﺗﺎ ﭼﻬﺎﺭ ﺷﺎﻫﺪ ﺧﻄﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﮐﻪ ﺯﻧﺎﮐﺎﺭﻯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺷﺪﻩ،ﺗﺄﻳﻴﺪ ﻧﮑﻨﻨﺪ ﻣﻄﺮﻭﺩ ﻧﻤﻰ ﮔﺮﺩﻧﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﻧﻴﺰ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺗﻮﺑﻪ ﻣﺠﺪﺩ ﮐﻨﻨﺪ.ﻭ ﺍﻟّﺎ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻣﺤﻠﻞ ﻣﻄﺮﺡ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﮐﻪ ﺑﺎ ﭘﻴﺮ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﻭﺍﮔﺮ ﺻﺎﺩﻕ ﺑﺎﺷﻨﺪ) پس ﺗﻮ ﻧﻴﺰ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮ،ﺍﮔﺮ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻴﮕﻮﺋﻴﺪ،ﺧﻄﺮ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻭﺭ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ ( ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﺭﻭﻳﻪ ﺩﻭﻡ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﺳﺖ.ﭼﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺑﻬﺘﺮ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﻳﺎ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺣﻘﻴﺮﺗﺮ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺩﺭ جَهنّم ﺟﻬﺎﻥ ﻭﺗﮑﺮﺍﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺁﻳﻨﺪﻩﻫﺎ)

169 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان- ﻮﻟﺎ ﺗﺤﺴﺒﻦّ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻗﺘﻠﻮﺍ ﻓﻰ ﺳﺒﻴﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺃﻣﻮﺍﺗﺎ،ﺑﻞ ﺃﺣﻴاء ﻋﻨﺪ ﺭﺑّﻬﻢ ﻳﺮﺯﻗﻮﻥ ﻭﻫﺮﮔﺰ ﺗﺼﻮﺭ ﻧﮑﻨﻴﺪ،ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﻮﻧﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﮔﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ ( ﭼﻪ ﺩﺭﺟﻨﮓ ﺩﺭﮐﻨﺎﺭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻭﻗﺘﻰ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ.ﮐﻪ ﻓﺮماﻥ ﻗﺮﺑﺎﻧﻰ ﺷﺪﻥ ﻣﻴﻴﺎﻓﺖ،ﮐﻪ ﻓﺪﺍﺋﻰ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺑﻬﺘﺮ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩ ﮔﺮﺩﺩ.ﻭﻳﺎ ﺩﺭ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ،ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻀﻌﺎﻑ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﺧﻮﺩ،ﺍﺯ ﭘﺮﺩﻩ ﻣﺮﮒ ﻣﻰ ﮔﺬﺭﺩ.ﮐﻪ أکثرﺍ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﺮﮒ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﮔﺮﺩﻧﺪ.ﻭ تولّد ﺩﻭﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ.ﻭمبعوث ﻭ ﻣﺄﻣﻮﺭﻳّﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﮐﻪ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﻳﮕﺮ ﮔﺮﺩﺩ) ﺑﻠﮑﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺯﻧﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﻭ ﻧﺰﺩ رَبّ ﺧﻮﺩ ﺭﺯﻗﺨﻮﻳﺶﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ ( ﻧﺰﺩ رَبّ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﻤﺎﻧﺪ،ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﮔﺸﺖ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﮐﻨﺪ.ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺍﺭﻧﺪﮔﺎﻥ ﻧﻮﺭﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ،ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻣﻴﻨﻮﻯ ﻧﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻪما،ﻭﺑﻬﺸﺖ سوﻡ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ صاحب زمان ﺧﻮﺩ، ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﮕﻴﺮﺩ.ﭼﻪ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ،ﻭﻳﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺴﺘﻤﺮ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺍﺭﻭﺍﺡ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ علیّ، ﻭ ﺗﻤﺎﻣﻰ ما ﺍﻣّﻰ ﺷﺪﻩ ﻭ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ، ﻫﻤﻪ ﺯماﻧﻬﺎﻯ بَعدی،ﺗﻨﻬﺎ ﺭﺟﻌﺖ ﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﺠﻬﺎﻥ،ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ.ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺑﻨﻮﺭ رَبّ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻭ ﻋﺮﺵ رَبّ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺳﺎﻧﻨﺪ.ﺗﺎ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮﻯ ﺭﺍ، ﺩﺭ ﺟﺒﺮﻭﺕ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﻭﺭﺯﻕ ﺁﻧﺎﻥ ﻏﺬﺍﺋﻰ ﻭمادّی ﻭ ﺑﺸﺮﻯ ﻧﻴﺴﺖ، ﮐﻪ ﻣﻴﻨﻮﻯ ﻭ ﮐﺮﺍماﺕ ﻭ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺩﺭﻙ ما،ﺑﺮﺍﻯ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﺩﺭ کُره ﺯﻣﻴﻦ ﻭ ﻳﺎ ﻫﺮ ﻧﻘﻄﻪ ﮐﻬﮑﺸﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﺷﻴﺮﻯ.ﺗﻔﺎﻭﺕ َربّ ﻣﻮﺳﻰ ﻭ رَبّ ﻋﻴﺴﻰ ﻭ رَبّ ﻣﺤﻤﺪ، ﻫﻤﺎﻥ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻣﻘﺎﻡ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭمُرَبّی بَعدی ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻟﻠﻪ رَبّﺍﻟﺎﺭﺑﺎﺏ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﭘﻴﺮ ﺣﺴﻴﻨﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺍﻭﻟﻴﻦ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﺑﻮﺑﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺍﻭ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ، ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺍﺗﻴﻦ ﻭﺳﺎﻃﺖ مُقدّس ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﻭﻟﺎﻳﺖ، ﺍﺯ ﺭﻭﺯ ﻧﺨﺴﺖ آثار مُثبَت ﺗﺄﻳﻴﺪﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ، ﺩﺭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻭ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ.ﺗﺎ ﺑﺘﺪﺭﻳﺞ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﻋﺮﻭﺝ ﺑﻌﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻬﻰ ﺗﺎ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ،ﻫﻔﺘﻤﻴﻦ ﺑﺮﺗﺮﻳﻦ ﻣﻴﺴّﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺮﺳﻨﺪ )

170 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻔﺮﺣﻴﻦ ﺑﻤﺎ ﺁﺗﺎﻫﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﻦ ﻓﻀﻠﻪ،ﻭ ﻳﺴﺘﺒﺸﺮﻭﻥ ﺑﺎﻟّﺬﻳﻦ ﻟﻢ ﻳﻠﺤﻘﻮﺍ ﺑﻬﻢ ﻣﻦ ﺧﻠﻔﻬﻢ،ﺃﻟّﺎ ﺧﻮﻑ علیهم ،ﻭﻟﺎ ﻫﻢ ﻳﺤﺰﻧﻮﻥ ﻭ ﺍﻳﻨﺎﻥ ( ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﮔﺎﻥ ﺩﺭﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻣﻮﻓﻘﺎﻥ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ،ﮐﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﻧﻴﺰﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ) ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻭ ﺧﻮﺭﺳﻨﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻓﻀﻞ ﻭﻓﻀﻴﻠﺖ ﺩﺍﺩ ( ﮐﻪ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﻣﻘﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩﻯ ﻭﻧﻮﻋﻰ ﻭﺭﻭﺣﻰ ،ﻧﺴﺒﺖ ﺑﺪﻳﮕﺮ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ،ﻭ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﺍﻟﻬﻰ ﮔﺮﺩﻳﺪﻩ ﻭ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺍﺯ ﻫﺮ ﮔﻨﺎﻫﻰ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ. ﮐﻪ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﺭﻭﺡ ﺍﻟﺄﻣﻴﻦ، ﺩﺭ ﺷﺐ ﻗﺪﺭﻯ ﺭﺳﻴﺪﻩﺍﻧﺪ. ﻭ ﺩﺭ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻣﻮﺭ مادّی ﻭ ﺑﺸﺮﻯ،ﺍﺯ ﺭﺯﻕ ﻭ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﻣﻄﺮﺡ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻨﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﻴﺪﺍﻧﺪ،ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﻬﺸﺖ سوﻡ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻰ ﮔﺬﺭﺍﻧﻨﺪ.ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ،ﺭﺟﻌﺖ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺩﺭ کُره ﺯﻣﻴﻦ،ﻭﻳﺎ ﻫﺮ ﻧﻘﻄﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﮐﻬﮑﺸﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﺷﻴﺮﻯ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ. ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻋﻈﻴﻢ ﺗﺮﻯ ﺑﻨﻮﺭ رَبّ رحمان ﻭ ﻋﺮﺵ رَبّ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﮐﻪ ﺗﺎ ﺃﺑﺪ ﺑﻰ ﺍﻧﺘﻬﺎ،ﺍﻳﻦ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩ ﺗﺠﻠّﻴﺎﺕﺍﻟﻬﻰ إدامه ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ. ﺗﺎ ﻓﺮﺿﺎ ﺑﻨﻮﺭ ﺍﻟﺄﻧﻮﺍﺭ ﺍﻟﻠﻪ رَبّﺍﻟﺄﺭﺑﺎﺏ ﺑﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ(ﻫﻮ)ﺑﻴﺮﻭﻥﺎﺯ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪﻫﺴﺘﻴﻬﺎ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩﺍﻧﺪ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﻳﻨﺎﻥ ( ﺑﺪﻳﮕﺮ ﺳﺎﻟکان ﻭ ﻣﺴﺘﻌﺪان ﺳﻠﻮﻙ ) ﺑﺸﺎﺭﺕ ﻭ ﻣﮋﺩﻩ ﻭ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ، ﮐﻪ ﻧﻴﺰ ﺑﺪﻧﺒﺎﻟﺸﺎﻥ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻫﻴﭻ ﮔﻮﻧﻪ ﺗﺮﺳﻰ ﻭ ﺃﻧﺪﻭﻫﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ (ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺎﺭﻯ ﺯﻧﺪﮔﻰ،ﮐﻪ ﭘﺸﻴﻤﺎنی ﺒﺪﻧﺒﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﻭﺣﺘﻰ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻫﻢ ﻧﻤﻰ ﺗﺮﺳﺪ.ﮐﻪ ﻭﻋﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ، ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯﻭﺿﻊ ﺑﺸﺮﻯ ﻭﺯﻧﺪﮔﻰ ﻓﻌﻠﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺪﺍﻧﺪ.ﻣﻌﻤﻮﻟﺎ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ ﻏﻢ ﺯﺩﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﮐﻪ ﻳﺎ ﺧﺴﺘﻪ ﻭﻳﺎ ﮐﻢ ﺍﻣﻴﺪ ﺑﺘﻮﻓﻴﻖ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ولی ﺑﺸﺎﺭﺕ ﻭﻭﻋﺪﻩ ﻫﺎ،ﻭ ﺷﺮﺡ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﮐﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺩ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻧﻤﻮﺩﻩﺍﻧﺪ.ﺳﺎﻟکان ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﺑﺠﺪّﻳﺖ ﻭﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭﻯ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ. ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ، ﺿﻤﻦ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺳﺎﻟکان ، ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ،ﺿﻤﻦ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﻧﻤﻮﺩﻥ ﻣﻌﺎﻳﺐ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﻭ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﻣﺤﺎﺳﻦ ﺍﻟﻬﻰ،ﻣﻘﺎﻡ ﻓﻌﻠﻰ ﺭﻭﺡ ﺳﺎﻟﻚ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻴﺎﻥ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ )

171 ﺁﻝ ﻋﻤﺮان - ﻳﺴﺘﺒﺸﺮﻭﻥ ﺑﻨﻌﻤﻪ ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﻓﻀﻞ،ﻭ انّ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺎ ﻳﻀﻴّﻊ ﺃﺟﺮ ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻴﻥ ﻭ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﺸﺎﺭﺕ ﻭ ﻣﮋﺩﻩ ﻭ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ،ﮐﻪ ﻧﻌﻤﺖ ﻭ ﺭﺣﻤﺖ ﻭ ﻓﻀﻴﻠﺘﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﻴﺪ ( ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﺮﮒ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ،ﻭتولّدﺩﻭﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ. ﮔﺮﭼﻪ ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎﻯ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ،ﻣﻔﻴﺪ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻧﺎﻡ ﻧﻌﻤﺖ ﻳﺎﻓﺘﻪ،ﻭﭼﻮﻥ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﻧﺪ، ﺭﺣﻤﺘﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺁﺧﺮﺕ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﻭﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﺼﺮﻓﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺪﺍﺭﺩ) ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﺃﺟﺮ ﻭ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻭﻣﺰﺩ ( ﺗﻠﺎﺷﻬﺎﻯ ﻣؤﻣﻦ ﺍﻭﻡ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺩﺭ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﺭﺍ ) ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﻧﻤﻰ ﮔﻴﺮﺩ ( ﭼﻪ ﺍﮐﻨﻮﻥﺒﺪﻫﺪ،ﻭ ﻳﺎ ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺁﺧﺮﺕ ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻧﻤﺎﻳﺪ)

172 آل عمران - اﻟّﺬﻳﻦ ﺍﺳﺘﺠﺎﺑﻮﺍ ﻟﻠﻪ ﻭ ﺍﻟﺮسوﻝ،ﻣﻦ ﺑﻌﺪ ما ﺃﺻﺎﺑﻬﻢ ﺍﻟﻘَﺮﺡ،ﻟﻠّﺬﻳﻦ ﺃﺣﺴﻨﻮﺍ ﻣﻨﻬﻢ ﻭ ﺍﺗّﻘﻮﺍ ﺃﺟﺮ ﻋﻈﻴﻢ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ رسوﻝ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ( ﺟﻮﺍﺏ مُثبَت ﻭ ﻣﻮﺟﺐ ﻭﻭﺍﺟﺐ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ،ﻭﻣﺪﺍﻡ لَبّیک ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ رسوﻝ ولیّ ﺍﺭﺳﺎﻟﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮ ﺳﺎﻟﻚ، ﮐﻪ ﻃﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ الهی ﺒﺎﺷﻨﺪ)ﻭﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﻗﺮﺡ ﻭ ﺯﺧﻢ ﻭﺳﺨﺘﻰ ﺩﻳﺪﻩ(ﺑﺎﺯ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﭼﻪ ﺑﻠﺎﻳﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭﭼﻪ ﺯﺧﻤﻬﺎﻯ ﺟﻨﮕﻰ ) ﮐﻪ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺣﺴﺎﻥ ( ﻧﻴﮑﻰ ﻭﺩﺭﺳﺖ ﺗﺮ،ﺗﺤﺴﻴﻦ ﻭ ﺑﻬﺒﻮﺩﻯ ﺭﻭان ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭﺗﺤﻠﻴﻪ ) ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ،ﻭ ﺗﻘﻮﺍﻯ الهی ﮑﺮﺩﻧﺪ، ﺃﺟﺮ ﻭ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻋﻈﻴﻤﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ ( ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ رَبّ ﻋﻈﻴﻢ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻋﻈﻴﻢ ﺍﺳﺖ، ﮔﺮﭼﻪ رَبّ ﺭﺣﻤﺎﻥ رَبّﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،رَبّ ﺃعلیّ ﺍﺳﺖﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﺩﺭ ﺃعلیّ ﺍﻟﻌﻠّﻴّﻴﻦ)

173 آل عمران - ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻗﺎﻝ ﻟﻬﻢ الناس،انّ الناس ﻗﺪ ﺟﻤﻌﻮﺍ لَکُم،ﻓﺄﺧﺷﻮﻫﻢ ،ﻓﺰﺍﺩﻫﻢ ﺍﻳﻤﺎﻧﺎ، ﻭ ﻗﺎﻟﻮﺍ ﺣَﺴﺒﻨﺎ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﻧِﻌﻢ ﺍﻟﻮﮐﻴﻞ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﻣؤﻣﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﮔﻔﺘﻨﺪ( ﻭﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ) ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻭ دشمنان ﺷﻤﺎ ﺑﺮ علیه ﺷﻤﺎ ﺟﻤﻊ ﮔﺮﺩﻳﺪﻩ،پسﺍﺯﺁﻧﻬﺎ ﺑﺘﺮﺳﻴﺪ( ﮐﻪ أکثرﻳّﺖ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺟﺎﻫﻞ ﻭ ﻣﻄﻴﻊ ﻓﺮﻳﺒﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﻮﺩ،ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﮐﻪ ﻋﻤﻠﺎ مُشرِک ﻭ ﺩﺷﻤﻦ ﺧﺪﺍ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ) ولی ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺍﻳﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ﺍﻓﺰﻭﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ ما ﺭﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﺎﻓﻰ ﺍﺳﺖ ( ﮐﻪ ﺣﻤﺎﻳﺖ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺗﺪﺑﻴﺮ ﻭ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﺭﻭانﺴﺎﻟکان ﻧﻤﺎﻳﺪ،ﺗﺎ ﺑﻨﺠﺎﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺑﺮﺳﻨﺪ ) ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻭ ﭘﺮ ﻧﻌﻤﺖ ﺗﺮﻳﻦ ﻭﮐﻴﻞ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﮐﻪ ﺗﻮکُلّ ﻣؤﻣﻨﺎﻥ،ﻭﺩﺍﺩﻥ ﻭﮐﺎﻟﺖ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ.ﮐﻪ ﻫﺮ ﺟﻮﺭ ﺗﺼﻤﻴﻦ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺑﺪﻫﺪ، ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ.ﮐﻪﻧﻌﻤﺎﺕ ﻓﻮﺭﻯ ﺮﺍﺍ ﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺭﺣﻤﺘﻬﺎﻯ ﻋﺎﻃﻔﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺍﺧﻠﺎﻗﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﻴﺎﺑﻨﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺭﺣﻤﺘﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﺧﺎﺹ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺁﺧﺮﺕ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﮐﺮﺍماﺕ ﻭ ﻓﻀﺎﻳﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﻭ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﺳﺎﻟکان ﮐﻪ ﺭﺣﻤﺘﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ،ﺑﺎﺯ ﻋﻨﻮان ﻧﻌﻤﺖ ﻓﻮﺭﻯ،ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻴﺎﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ،ﺗﺎ ﺑﮑﻤﺎﻝ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻫﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺣﻤﺖ ﻋﻨﻮان ﻣﻴﻴﺎﺑﺪﭼﻮﻥ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎ ﻭﺷﻬﻮﺩﻫﺎﻯ ﻋﻘﻠﻰ ﻟﺪﻧّﻰ)

174 آل عمران - فاﻧﻘﻠﺒﻮﺍ ﺑﻨﻌمة ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﻓﻀﻞ،ﻟﻢ ﻳﻤﺴﺴﻬﻢ سوء ،ﻭ ﺍﺗّﺒﻌﻮﺍ ﺭﺿﻮان ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﺫﻭ ﻓﻀﻞ ﻋﻈﻴﻢ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻣؤﻣﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻏﺮﻕ ﻫﺴﺘﻨﺪ (ﮐﻪ ﻗﻠﺐ ﻭ ﺫﺍﺕ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻨﻘﻠﺐ ﻭ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﻣﻴﻴﺎﺑﺪ ) ﻭ ﻓﻀﻞ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﮐﻪ سپس ﻫﻴﭻ سوء ﻭ ﺑﺪﻯ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ ( ﮐﻪ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴّﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻣﺼﻮﻧﻴّﺖ ﺍﺯ ﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﺑﺨﺼﻮﺹ ﻭﻗﺘﻰ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ،ﺑﺎ تولّد ﺩﻭﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ بِعثتﺍﻟﻬﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺯﻳﺮﺍ الهامات ﻟﺪﻧّﻰ ﻣﺪﺍﻭﻡ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ،ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺭ ﺑﻴﺪﺍﺭﻯ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﻔﮑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻴﺮﺳﺪ،ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ، ﻭ ﻳﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﻭ ﺳﻴﺮﺕ ﺁﻧﻬﺎ، ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺧﻄﺎﻯ ﺍﺗّﻔﺎﻗﻰ ﺁﻧﻬﺎ،ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﻭﮐﺎﺭﻯ ﻫﻢ ﺑﻐﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺑﺤﺎﻝ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﻫﺎ ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ) ﻭ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺒﻌﻴّﺖ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﻯ،ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺴﺐ ﺭﺿﻮان ﻭ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺰ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﻓﻀﺎﻳﻞ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﮐﻪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﺎﻭﻟﻴﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﻘﺸﺮﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻧﺎ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﻭ ﺑﻰ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﻣﻴﺪﻫﺪ)

175 آل عمران - إنّما ﺫلَکُم ﺍﻟﺸﻴﻄﺎﻥ ﻳﺨﻮﻑ ﺃﻭﻟﻴاءه،ﻓﻠﺎ ﺗﺨﺎﻓﻮﻫﻢ ﻭ ﺧﺎﻓﻮﻥ،ان ﮐﻨﺘﻢ ﻣؤﻣﻨﻴﻦ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﻴﺘﺮﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﺗﻬﺪﻳﺪ ﻣﻴﮑﻨﺪ ( ﭼﻪ ﺃﻫﺮﻳﻤﻦ ﻃﺒﻴﻌﺖ ﻭﺟﺎﺫﺑﻪ ﺳﻘﻮﻁ ﻣﻌﻨﻮﻯ ﻭﻣﻴﻨﻮﻯ،ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﻧﻮﻋﻰ ﻭ ﻳﺎ إبلیس ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺩﺭ تلبیس، ﻭ لباس ﺭﻳﺎ ﮐﺎﺭﻯ ﻭ ﻓﺮﻳﺐ ﮐﺎﺭﻯ،ﮐﻪ ﺗﻈﺎﻫﺮ ﺩﺍﺋﻢ ﺑﺮﻭﺣﺎﻧﻴّﺖ ﮐﺎﺫﺏ ﻣﻦ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻯ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭ ﻧﻴﺰ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺷﺨﺼﻰ،ﻳﺎ ﺫﺍﺕ ﻭ ﺭﻭان ﻓﺎﺳﺪ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﻭ ﭘﺮ ﻋﻘﺪﻩ ﻭ ﻓﺴﺎﺩ ﻭ ﺟﺎﻩ ﻃﻠﺒﻰ،ﻭ ﻟﺬﺕ ﺟﻮﺋﻰ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ ) پس ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ( ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ) ﻧﺘﺮﺳﻴﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺑﺘﺮﺳﻴﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﺳﺘﻰ ﻣؤﻣﻦ ﻫﺴﺘﻴﺪ ( ﺍﻭﻡ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ، ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﻘﻴّﻪ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ،ﻭ ترس ﺧﺪﺍ ﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﺗﻘﻮﻳﺖ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﻭﺡ ﻧﻮﻋﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﺗﺎ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﺭﻭان ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻮﺭﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺣﺪ ﮐﻔﺎﻳﺖﺍﺯ ﭘﺎﮐﻰ ﻧﺮﺳﻴﺪ. ﮐﻪ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﻨﺠﺎﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﮔﺮﺩﻧﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺑﺮﺧﻰ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ولی ﺑﺎ ﻧﺴﺦ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺸﺮﻯ ﺩﺭﺁﻳﻨﺪﻩ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ.ﮐﻪ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﺣﺘﻤﺎﻟﺎ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺗﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﺑﺮﻭﻧﺪ.ﻭﺍﻟّﺎﻧﺎﺟﻴﺎﻥ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎ، ﺩﺭ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﻫﺰﺍﺭان ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻋﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﻭ ﮐﻤﺎﻟﺎﺕ ﺻﻔﺎﺗﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ )

176 آل عمران - ﻮ ﻟﺎ ﻳﺤﺰﻧﻚ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻳﺴﺎﺭﻋﻮﻥ ﻓﻰ ﺍﻟﮑﻔﺮ،ﺍﻧّﻬﻢ ﻟﻦ ﻳﻀﺮﻭﺍ ﺍﻟﻠﻪ ﺷﻴﺌﺎ،ﻳﺮﻳﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺃﻟﺎ ﻳﺠﻌﻞ ﻟﻬﻢ ﺣﻈّﺎ ﻓﻰ الآخرة،ﻭ ﻟﻬﻢ ﻋﺬﺍﺏ ﻋﻈﻴﻢ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ( ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﻭ ﻫﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﻭﻟﺎﻳﺖ )ﺃﻧﺪﻭﻩ ﻭ ﺩﻟﮕﻴﺮ ﻧﺒﺎﺵ، ﮐﻪ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺩﺭ ﮐﻔﺮ ﻋﺠﻠﻪ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ ( ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭﺗﺤﻘﻴﻖ ﻭ ﺗﻔﮑّﺮ،ﻭ ﮐﻤﻚ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﻫﺪﺍﻳﺖ ﻋﻘﻠﻰ ﺍﻟﻬﻰ، ﺑﺘﮑﺬﻳﺐ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺤﻤﺪ،ﻭ ﻫﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﮐﺎﻣﻠﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭ ﺣﺘﻰ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﺮﺍﻯ حَقّ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﻫﺮ ﻧﻮﻉ ﻋﻘﻴﺪﻩ، ﻭ ﺗﺤﺼﻴﺒﻞ ﺩﻳﻨﻰ ﻭﻧﻮﻉ ﺯﻧﺪﮔﻰ،ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻳﮕﺮان ﻗﺎﺋﻞ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ) ﻭ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻫﺮﮔﺰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺑﭽﻴﺰﻯ ﺿﺮﺭ ﻧﻤﻰ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ( ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺩ ﻭ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﺧﻮﻳﺶ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺿﺮﺭ ﻣﻴﺮﺳﺎﻧﻨﺪ ) ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ، ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻧﺼﻴﺒﻰ ﻭﺑﺨﺘﻰ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺕ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ( ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﻣﻨﺎﻓﻖ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻧﻤﻴﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﺸﺮﻯ،ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﻧﻮﻉ ﺑﻬﺘﺮﺍﺯ ﺑﺸﺮﻳّﺖ ﻓﻌﻠﻰ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﺯﻳﺮﺍ ﺷﺮﻙ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﻭ جَهنّم ﺣﻘﻴﺮﺗﺮ ﻧﻮﻋﻰ ﺩﺭ ﻣﺴﺨﻬﺎﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ ) ﻭ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻋﺬﺍﺏ ﺑﺰﺭگی ﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ ( ﮐﻪ ﺑﻨﺴﺦ ﻭ ﻣﺴﺦ ﻭ ﻓﺴﺦ ﻭ ﺭﺳﺦ ﻭﻭﺳﺦ ﻧﻮﻋﻰ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ،ﺗﺎ ﺗﮑّﺮﺍﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ، ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﺠﺪﺩﻯ ﺑﺮﺳﻨﺪ،ﻭ پس ﭼﻨﺪ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﻭ ﺣﺘﻰ ﻣﻴﻠﻴﻮﻧﻬﺎ ﺳﺎﻟﻚ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻫﺎﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ، ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺑﺎﻳﺪ ﻫﻤﻴﻦ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﻭ ﻓﺮماﻥ ﮐﻦ ﻓﻴﮑﻮﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺗﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺮﺳﻨﺪ، ﮐﻪ ﺣﺘﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺭﺳﻴﺪ.ولی ﺑﻘﻴﻤﺖ ﻋﺬﺍﺏ ﻭ ﺗﺠﺪﻳﺪ ﺫﺍﺕ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺧﻮﺩ،ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﺑﺪان ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ.ﻭ ﺑﻤﻴﻞ ﻭ ﺭﻏﺒﺖ ﺧﻮﺩ،ﺫﺍﺕ ﺣﻴﻮﺍﻧﻴّﺖ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻨﺪ،ﻭ ﻋﻘﻞ ﺣﻘﻴﺮ مادّی ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﻌﻘﻞ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺼﻔﺎﺕ ﻭ ﺍﺧﻠﺎﻕ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ.ﮐﻪﺍﻳﻦ ﺩﺭﺗﺨﻠﻴﻪﻭﺗﺤﻠﻴﻪ ﺗﺎ ﺗﺠﻠﻴﻪ ﻣﻴﺴّﺮ ﺍﺳﺖ )

177 آل عمران - اﻥّ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺍﺷﺘﺮﻭﺍ ﺍﻟﮑﻔﺮ ﺑﺎﻟﺄﻳﻤﺎﻥ،ﻟﻦ ﻳﻀﺮّﻭﺍ ﺍﻟﻠﻪ ﺷﻴﺌﺎ،ﻭ ﻟﻬﻢ ﻋﺬﺍﺏ ﺃﻟﻴﻢ ﺍما ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﮐﻔﺮ ﻭ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ (ﻭ ﺷﺮﻙ ﻭ ﻗﺸﺮﻯ ﮔﺮﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ و ماﺩﻩ ﭘﺮﺳﺘﻰ ﻭ ﺯﻥ ﭘﺮﺳﺘﻰ ﻭ ﻏﻴﺮﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ) ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺧﺮﻳﺪﻩ ﻭ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻧﺪ.ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ (ﺍﮔﺮ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺩﺍﺷﺗﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ) ﺍﺭﺯان ﻓﺮﻭﺧﺘﻨﺪ. ﻫﺮﮔﺰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺿﺮﺭﻯ ﻧﻤﻰ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ( ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺭﺯان ﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﻭ ﺑﺎﺧﺘﻪﺍﻧﺪ) ﻭ ﻟﺬﺍ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﻋﺬﺍﺏ ﺩﺭﺩﻧﺎﮐﻰ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ( ﮐﺴﻰ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﺕ ﻓﻌﻠﻰ،ﺑﺘﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ.ﺧﻮﺍﻩ ﻧﺎﺧﻮﺍﻩ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻗﻬﻘﺮﺍﻯ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﻭﺣﻰ ﻭﻧﻮﻋﻰ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﭼﻮﻥ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰﻯ ﺩﺭ ﻫﺴﺘﻰ ﺟﺰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ(ﻫﻮ)ﺩﺭ ﻫﺴﺘﻰ ﻫﺴﺖ.ﻭ ﻫﺮ ﻏﻴﺮ ﺧﺪﺍ ﻳﻚ ﺗﺠﻠّﻰ ﺻﻔﺎﺗﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ.ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﺑﻬﺘﺮ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﻧﻮﻋﻰ ﻭﺭﻭﺣﻰ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ ﻭ ﻳﺎ ﺑﺪﺗﺮ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ. ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻮ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺗﺎ ﺃﺑﺪﻳّﺖ ﺑﻰ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻧﺎ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﺑﺎﻳﺪ إدامه ﺩﺍﺩ)

آل عمران - ﻮ ﻟﺎ ﻳﺤﺴﺒﻦّ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﮐﻔﺮﻭﺍ،ﺍﻧّﻤﺎ ﻧُﻤﻠﻰ ﻟﻬﻢ ﺧﻴﺮ ﻟﺄﻧﻔﺴﻬﻢ، ﺍﻧّﻤﺎ ﻧﻤﻠﻰ ﻟﻬﻢ ﻟﻴﺰﺩﺍﺩﻭﺍ إثما،ﻭ ﻟﻬﻢ ﻋﺬﺍﺏ ﻣﻬﻴﻦ ﻭ ﺗﺼﻮﺭ ﻧﮑﻨﻰ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﮐﺎﻓﺮ ﻭ ﻣﻨﮑﺮ ﺷﺪﻧﺪ ( ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﻫﺮ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﻭﻟﺰﻭﻡ ﺳﻠﻮﻙ ﺗﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ) ﮐﻪ ما ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻬﻠﺖ ﻭ ﻣﻤﻠﻮ (ﺑﺨﻴﺮﺍﺕﻭ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﻭ ثروَت ﻭ ﺭﻓﺎﻩ ﻭ ﻗﺪﺭﺕ ﺳﺘﻤﮕﺮﻯ ﻭﺳﺮﻣﺴﺘﻰ ﻣﻴﺪﻫﻴﻢ. ﻭ ﻣﺮﮒ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺘﺄﺧﻴﺮ ﻣﻴﺪﻫﻴﻢ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﻓﺴﺎﺩ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﺭ ﺭﻭان ﻭ ﺭﻭﺡ ﺧﻮﺩ ﮐﻨﻨﺪ( ﮐﻪ جَهنّم ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺪﺳﺖ ﺧﻮﻳﺶ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻨﺪ.ﻭ ﺩﺍﻍ ﺗﺮ ﻭ ﺗﺎﺭﻳﮑﺘﺮ ﻭ ﺟﺎﻫﻠﺎﻧﻪ ﺗﺮ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ.ﭼﻮﻥ ﻣﺴﺦ ﻧﻮﻋﻰ ﻋﻤﻴﻖ ﺗﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ)ﻭ ﻟﺬﺍ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻋﺬﺍﺏ ﺍﻫﺎﻧﺖ ﺑﺎﺭﻯ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ( ﮐﻪ ﺑﺰﻧﺪﮔﻰ ﻭ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺣﻘﻴﺮ تولّد ﻣﺠﺪﺩ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﮐﻪ ﺁﻧﺮﻭﺯ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﻭ ﺍﻫﺎﻧﺖ ﺁﻧﺮﺍ ﭘﺮ ﺣﺴﺮﺕ إحساس ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ)

179 آلعمران ﻤﺎ ﮐﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﻴﺬﺭ ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻴﻦ،علی ما ﺃﻧﺘﻢ علیه ،ﺣﺘّﻰ ﻳﻤﻴّﺰ الخبیث ﻣﻥ اﻟﻄﻴّﺐ، و ما ﮐﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﻴﻄﻠﻌﮑﻢ علی ﺍﻟﻐﻴﺐ،ﻭ ﻟﮑﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﻳﺠﺘﺒﻰ ﻣﻦ ﺭﺳﻠﻪ ﻣﻦ یشاء،ﻓﺂﻣﻨﻮﺍ ﺑﺎﻟﻠﻪ ﻭ ﺭﺳﻠﻪ،ﻭ ان ﺗؤﻣﻨﻮﺍ ﻭ ﺗﺘّﻘﻮﺍ ﻓﻠﮑﻢ ﺃﺟﺮ ﻋﻈﻴﻢ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻧﻴﺴﺖ، ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣؤﻣﻨﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺤﺎﻟﻰ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﺪ( ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﺍﻭﻡ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺑﺤﺎﻝ ﺧﻮﺩ، ﺑﺪﻭﻥ ﺁﺯماﻳﺸﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﻫﺎ ﻧﻤﺎﻳﺪ ) ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ خَبیث(ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺭﻭان )ﺭﺍ ﺍﺯ ﻃﻴّﺐ ( ﻧﻴﮑﻮ ﻭ ﺷﻔﺎ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺑﺎ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ ﻭﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس) ﺗﺸﺨﻴﺺ ﺑﺪﻫﺪ( ﻭ ﻓﺮﻕ ﺑﮕﺬﺭﺩ.ﮐﻪ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺗﻌﺪﻳﻞ ﺭﻭان ﺳﺎﻟکان ﻧﻤﺎﻳﺪ. ﻭ ﺳﺎﻟکان ﮐﻢ ﮐﺎﺭ ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﻤﻨﺎﻓﻖ ﻭ ﻣﻘﺘﺼﺪ،ﺑﺎ ﻣﻘﺎﺻﺪ مادّی ﻭ ﺑﺸﺮﻯ ﺍﺯ ﻋﻀﻮﻳﺖ ﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭ ﻧﻴﺰ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﻫﺎﻯ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻫﻔﺘﮕﺎﻧﻪ ﺑﺤﺪ ﮐﻔﺎﻳﺖ ﻭ ﺷﺮﻁ ﮐﺎﻓﻰ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﺷﺪ، ﺗﺎ ﺑﺘﺠﻠﻴﻪ ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺴّﺮ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺮﺳﻨﺪ) ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻏﻴﺐ ﻣﻄّﻠﻊ ﻧﻤﺎﻳﺪ ( ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺍﺯ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﻣﻠﮑﻮﺗﻰ ﻭ ﺟﺒﺮﻭﺗﻰ ﻭ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ، ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻫﺪ. ﻣﮕﺮ پس ﺍﺯ ﭘﺎﮐﺴﺎﺯﻯ ﻫﺎﻯ ﻣﺮﺣﻠﻪﺍﻯ ) ولی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ رسوﻟﺎﻥ(ﺍﺭﺳﺎﻟﻴﺎﻥ ﺑﺨﻠﻖ ﻭتولّد ﺩﻭﻡ ﻭﺍﻟﻬﻰ ﻳﺎﻓﺘﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺳﻠﻮﮐﻰ ) ﺑﺮﺧﻰ ﺭﺍ ﺍﺟﺘﺒﺎ ﻭ ﺟﺬﺏ ﻭتَقرّب ﻣﻴﺪﻫﺪ (ﻭ ﻳﺎ الهامات ﻟﺪﻧّﻰ ﻭ ﻣﺄﻣﻮﺭﻳّﺘﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻬﻤﺘﺮﻯ ﻣﻴﺪﻫﺪ. ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﻣﺴﺘﻌﺪان ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﺭﺍ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ ﺟﺬﺏ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ ﻭ ﺍﺟﺘﺒﺎ ﻣﻴﮑﻨﺪ. ﮔﻮﺋﻰ ﺑﺎ ﻗﻠّﺎﺏ ماﻫﻴﮕﺮﻯ ﺑﺴﻮﻯ ﺧﻮﺩ ﺧﺬﺏ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ ﻭﭘﻴﺶ ﻣﻴﺂﻭﺭﺩ.ﻭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺑﺪﺳﺘﻮﺭ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﻴﭙﺬﻳﺮﺩ، ﻭﺣﺘﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺩﺍﻭﻃﻠﺐ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﻣﺠﺘﺒﺎﻳﺎﻥ، ﺑﺮﺧﻰ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺭﺿﺎ ﻭ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ،ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻃﺒﻴﻌﻰ،ﻧﺠﺎﺕ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ ولی ﺑﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﻣﺮﺗﻀﻴﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺻﻄﻔﺎ ﻭ ﮔﺰﻳﻨﺶ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ،ﮐﻪ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺭﺳﻴﺪﻩﻭ شانسﺑﺎﺯﮔﺸﺖﺑﺨﻠﻖ ﺭﺍ ﻣﻴﻴﺎﺑﻨﺪ.ﻭ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﻣﺼﻄﻔﻮﻳﺎﻥ ﺑﺮﺧﻰ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻴﮕﻴﺮﻧﺪ. ﭼﻮﻥ ﺧﻴﺮ ﮐﺎﻓﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﻭ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺩﻳﮕﺮان ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﻭ ﻟﺬﺍ تولّد ﺩﻭﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﻭ بِعثت ﺍﻟﻬﻰ ﭼﻮﻥ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﻴﺎﺑﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﺴﺐ ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺁﺧﺮﺕ ﻭﺑﻴﺸﺘﺮ ﺁﻧﺎﻥ،ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺍﺳﺖ.ﺑﺎﺯ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺻﻄﻔﺎﻯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻫﻤﻴﺸﻪ ۳۱۳ ولیّﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﮐﻪ ﻳﮑﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻄﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻌﺮفی ﻤﻴﮑﻨﺪ.ﻭ ﺑﺎﻟﺄﺧﺮﻩ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻭ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان ﻧﻴﺰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻳﮑﻰ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻣﺼﻄﻔﻴﺎﻥ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ،ﺑﺎماﻣﺖ زمان ﻭ ﺭﻳاست ﻣﻘﺎﻣﻰ،ﺑﺮ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﻴﮑﻨﺪ.ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺑﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ،ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﻮﺑﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺍﻭ ﺑﺘﻨﻬﺎﺋﻰ ﺩﺍﺭﺩ. ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﻫﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﺗﻌﻠﻴﻤﻰ ﺍﺳﺖ، ﻳﺎ ﺧﻮﺑﻰ ﻫﺎﻯ ﻋﻠﻤﻰ ﻭ ﻏﻴﺮﻩ ﻭ ﻟﺬﺍ هرکس ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻣﻰ ﻭ ﺟﺎنَبیّ ﺍﺯ ﺍﻣﻮﺭ ﻏﻴﺒﻰ ﻭ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺭﺍ،ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻄّﻠﻊ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ) پس ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﺨﺪﺍ ﻭ رسوﻟﺎﻥ ﺍﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﺪ( ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﻴﺪ، ﮐﻪ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪﺍﻯ ﺍﺯ رسوﻟﺎﻥ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮان ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺭﺍ ﺗﮑﺬﻳﺐ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﮐﺮﺩ،ولی ﺣﺘﻰ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺑﺮﻭﺵ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻧﺴﺒﺘﺎ ﺩﺭﺳﺖ ﺁﻧﺎﻥ ﺗﻘﻠﻴﺪ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯﻨﻤﻮﺩ،ﻭﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩﺳﻠﻮﻙ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﮐﺮﺩ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﺪ ﻭ ﺗﻘﻮﺍ ، (ﻭﺳﻠﻮﻙ ) ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ،ﺩﺍﺭﺍﻯ ﺃﺟﺮ ﻭ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻋﻈﻴﻢ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺴﺘﻴﺪ( ﮐﻪ ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ قیاس ﺑﺎ ﺧﺪماﺕ ﻭ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﻳﻬﺎ ﻭ ﺯﺣﻤﺎﺕ ﺳﺎﻟکان ﺍﺳﺖ. ﺳﺎﻟکان ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﺼﺮﻑ ﺟﺰﺋﻰ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ ولی ﭘﺎﺩﺍﺵ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﮐﻠّﻰ ﻣﻴﮕﻴﺮﻧﺪ. ﺩﺭﺳﺖ مانند ﺗﻔﺎﻭﺕ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﻣﻴﻤﻮﻥ، ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻏﻴﺮ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﮑﺎﺭ ﺑﺮﺩ، ﭘﺎﺩﺍﺵ تولّد ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ بَعدی ﻣﻴﻴﺎﺑﺪ. ﻭﻫﺰﺍﺭان ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻗﺪﺭﺗﻬﺎﻯ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﻗﺪﺭﺗﻬﺎ ﻭ ﻧﻴﺮﻭﻫﺎﻯ ﺑﺪﻧﻰ ﻭﺭﻭﺍﻧﻰ ﻭﻧﻮﻋﻰ ﻭﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻳﺎﻓﺖ)

180 آل عمران - ﻮ ﻟﺎ ﻳﺤﺴﺒﻦّ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻳﺒﺨﻠﻮﻥ، ﺑﻤﺎ ﺁﺗﺎﻫﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﻦ ﻓﻀﻠﻪ،ﻫﻮ ﺧﻴﺮ ﻟﻬﻢ،ﺑﻞ ﻫﻮ ﺷﺮّ ﻟﻬﻢ ﺳﻴﻄﻮﻗﻮﻥ ما ﺑﺨﻠﻮﺍ ﺑﻪ ﻳﻮﻡ القیامة،ﻭ ﻟﻠﻪ میراث ﺍﻟﺴﻤﺎﻭﺍﺕ ﻭ ﺍﻟﺄﺭﺽ ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻤﺎ ﺗﻌﻤﻠﻮﻥ ﺧﺒﻴﺮ ﻭ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺑﺨﺎﻟﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﺗﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﻓﻀﻴﻠﺖ ﺟﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ،ﺧﻴﺎﻝ ﻧﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ، ﺧﻴﺮ ﻭﻧﻔﻊ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ( ﮐﻪ ﺟﻤﻊ ماﻝ ﻭ ﺑﺨﺎﻟﺖ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ، ﻭ ﺻﺮﻑ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻋﻰ،ﺑﺮﺍﻯ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻨﺪ ) ﺑﻠﮑﻪ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﺷﺮ ﻭﺷﺮﺍﺭﺕ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ ( باعث ﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﻳﻬﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺩﺷﻤﻨﻰ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ.ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﺗﻴﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﻓﺎﺳﺪ سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ﻭ ﺑﻬﺮ ﻧﺎﻡ ﺩﻳﮕﺮ.ﺯﻳﺮﺍ ﺗﻘﻠﻴﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺘﮕﺎﻥ ﺷﺮﻙ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺣﺘﻰ ﺍﺯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭما ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺩﺍﺩﻩﺍﻧﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺪﺍﺩﻩﺍﻧﺪ.ﻭ ما ﺍﻣّﻰ ﻭﮐّﺎﻣﻠﺎﻥ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ بَعدی، ﻭﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ،ﺩﺍﺭﺍﻯ ﺗﻔﻮﻳﺾ ﻭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ. ﮐﻪ ﻫﺮ ﻃﻮﺭ ﺻﻠﺎﺡ بِداﻧﻨﺪ،ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ.ﻭﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ،ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﺴﻠﻬﺎﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ) ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺷﺮ( ﻭ ﺑﺨﺎﻟﺖ ﺩﺭ ثروَت،ﻭﻳﺎ ﺩﺭ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﮐﻪ ﺻﺮﻑ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻨﺪ ) ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻃﻮﻗﻰ ﺑﺪﻭﺭ ﮔﺮﺩﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ .(ﮐﻪ ﺍﻓﺴﺎﺭﻯ ﺑﮕﺮﺩﻥ ﺩﺭ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ ) ﺯﻳﺮﺍ ﺑﺨﺎﻟﺖ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ( ﮐﻪ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ، ﺑﺮﺍﻯ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻭﮐﺴﺐ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ تولّد ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ بَعدی ﻫﺰﻳﻨﻪ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻨﺪ ) ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺍﻳﻦ ﻃﻮﻕ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ( ﮐﻪ ﻭﻗﺖ تولّد ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﻭ ﻗﻴﺎﻡ ﻭﺑﺮﭘﺎ ﺷﺪﻥ پس ﺍﺯ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﺭﺣﻢ ماﺩﺭ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺧﻮﺩ، ﺍﻳﻦ ﻃﻮﻕ ﻭﺍﻓﺴﺎﺭ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ولی ﻧﻪ ﻗﻴﺎﻣﺘﻰ ﺩﺭ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺁﺗﺶ جَهنّم،ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺟﻮﺋﻰ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺷﺄﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺴﺖ) ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﻭﺍﺭﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﺳﻤﺎﻧﻬﺎ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺖ.( ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ﮔﻮﺋﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺮﭼﻪ ﻣﻴﺪﻫﺪ ﻭ ﻣﻴﺂﻓﺮﻳﻨﺪ، ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺟﻴﺐ ﺧﻮﺩ ﺑﺠﻴﺐ ﺩﻳﮕﺮﺵ ﻣﻴﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﻟﺬﺍ ﻧﻔﻊ ﻭ ﺿﺮﺭﻯ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻄﺮﺡ ﻧﻴﺴﺖ ) ﻭﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ( ﺳﺎﻟکان ﻭ ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ ﻭﻟﺎﻳﺖ ) ﻣﻴﮑﻨﻴﺪ،ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺪان ﺑﺎ ﺧﺒﺮ ﻭﻣﻄّﻠﻊ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﺑﺮﺍﻯ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻳﺎ ﻣﺠﺎﺯﺍﺖ ﭼﻨﻴﺖ ﺍﻃّﻠﺎﻉ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺯ ﺟﺰﺋﻴّﺎﺕ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺿﺮﻭﺭﻯ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺟﺮﺍ ﮔﺮﺩﺩ.ﻭﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﻫﺴﺘﻰ،ﮐﻪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺻﺎﺩﺭ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻮ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﻫﺴﺘﻰ ﺩﺭ ﺫﺍﺕﻭﺭﻭﺡ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺩﺭماﺩﻩ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭﺁﮔﺎﻫﻴﺎﺯ ﺑﺎﻃﻦ ﻭﻧﻴّﺖ ﻭﻓﮑﺮﺩﺍﺭﺩ)

181 آل عمران - ﻠﻘﺪ ﺳﻤﻊ ﺍﻟﻠﻪ ﻗﻮﻝ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻗﺎﻟﻮﺍ،انّ ﺍﻟﻠﻪ ﻓﻘﻴﺮ ﻭ ﻧﺤﻦ ﺃﻏﻨﻴاء،ﺳﻨکَتَب ما ﻗﺎﻟﻮﺍ،ﻭ ﻗﺘﻠﻬﻢ ﺍﻟﺄﻧﺒﻴاء ﺑﻐﻴﺮ حَقّ،ﻭ ﻧﻘﻮﻝ ﺫﻭﻗﻮﺍ ﻋﺬﺍﺏ الحرّﻳﻖ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﻠﺎﻡ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﮐﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﻘﻴﺮ ﺍﺳﺖ (ﻧﺪﺍﺭ ﻭ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪ ﻭﺍﻡ ﺩﻳﮕﺮان ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ما ( ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﺩﺭ ﺿﻤﻴﺮ ﺟﻤﻊ ) ﺍﺯ ﺃﻏﻨﻴﺎ ﻫﺴﺘﻴﻢ ( ﺑﻰ ﻧﻴﺎﺯ ﺍﺯ ماﻝ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺣﺘﻰ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ.ﻭ ﻧﻴﺰ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﺎ ﻭﻋﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎ ) ﻭ ما ﻧﻴﺰ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻠﺎﻡ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ثبت ﻣﻴﮑﻨﻴﻢ ( ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ هرکس ، ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﻳﻦ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻭ ﺍﻗﻮﺍﻝ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ثبت ﻣﻴﮑﻨﺪ. ﭼﻪ ﮐﺎﺭﻯ مُثبَت ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﻣﻨﻔﻰ ﺿﺪ ﺗﮑﺎﻣﻠﻰ.ﮐﻪ ﻋﻤﻠﺎ ﺭﻭﺡ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺟﺰﺋﻰ ﺍﺯ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﻭﻧﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺗﻦ ﻭ ﻣﻐﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ.ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺣﺘﻰ ﺭﻭﺡ ﮐﺴﻰ ﺗﺎ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻣﻴﺮﺳﺪ،ﻭﻗﺘﻴﮑﻪ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺃﻧﺒﻴﺎ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻨﺪ،ﻭ ﺑﺪﻭﻥ حَقّ ( ﮐﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺭﺟﻪ نبوّت ﻭﺭﺳﺎﻟﺖ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻪ ﻭﻣﻰ ﮐﺸﻨﺪ.ﻭﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﻭ ﻓﺘﻮﺍﻯ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﻭ ﺟﺎﻫﻞ سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻭﻣﻴﺸﻮﻧﺪ.ﻭﺩﺭ ﭘﻮﺳﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ،ﻭ ﭼﻮﻥ ﺣﻠّﺎﺝ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺣﻠّﺎﺟﻰ ﻭ ﻗﻄﻌﻪ ﻗﻄﻌﻪ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭ ﺑﺪﻭﻥ حَقّ، ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻳﻦ ﺃﻧﺒﻴﺎ ﺑﺮﺧﻠﺎﻑ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻫﺎﻯ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﻭ عُرف ﺟﺎﺭﻯ ﻭ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﻣﺮﺩﻡ، ﻗﺘﻞ ﻭ ﮔﻨﺎﻫﻰ ﻧﮑﺮﺩﻩ،ﮐﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ولی ﺑﺠﺮﻡ ﻓﺴﺎﺩ ﺍﺧﻠﺎﻕ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺷﺪﻩ،ﻭﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻨﻮﺷﻴﺪﻥ ﺳﻢّ ﻣﻬﻠﻚ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺟﺰ ﻗﺼﺪ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﻓﮑﺮﻭﺭﻭان ﻭﺍﺧﻠﺎﻕ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ،ﻭﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﺩﺍﻭﻃﻠﺐ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺟﺒﺮ ﻭ ﺗﺠﺒّﺮﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﮐﺴﻰ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﮔﻔﺖ،ﮐﻪ ﺑﭽﺸﻴﺪ ﻋﺬﺍﺏ ﺁﺗﺶ ﻭ سوﺧﺘﻦ ﺭﺍ( ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺯﻳﺮ ﭘﻮﺳﺖ ﭼﺮﻣﻴﻦ ﮐﻠﻔﺖ،ﻭ ﺯﻳﺮ ﺗﺎبَس ﺁﻓﺘﺎﺏ سوﺯان ﻭ ﺩﺭ ﺻﺤﺮﺍﻫﺎ ﻭ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻧﻬﺎ ﻣﻴﺴﻮﺯﻧﺪ ﻭﻣﻴﺪﻭﻧﺪ،ﻭ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺗﺮﺳﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭﻳﺪﻩ ﻧﺸﻮﻧﺪ. ﻭﺁﺑﻰ ﺟﺰ ﻣﺮﺩﺍﺑﻬﺎ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ،ﮐﻪ ﮔﻨﺪﺁﺏ ﺗﻠﺦ ﻭ ﺩﺍﻍ ﻣﻴﺨﻮﺭﻧﺪ،ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﻧﻴﺰ ﮐﻤﻴﻦ ﮔﺎﻩ ﺷﮑﺎﺭﭼﻴﺎﻥ ﻭ ﺩﺭﻧﺪﮔﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ )

182 آل عمران - ﺬﻟﻚ ﺑﻤﺎ ﻗﺪّﻣﺖ ﺃﻳﺪﻳﮑﻢ،ﻭ ﺃﻥّ ﺍﻟﻠﻪ لیس ﺑﻈﻠّﺎﻡ ﻟﻠﻌﺒﻴﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ( ﻣﺠﺎﺯﺍﺗﻬﺎ) ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺁﻧﺮﺍ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﻳﺪ، ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﺳﺘﻢ ﺑﺒﻨﺪﮔﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ ( ﮐﻪ ﺑﺴﺎﻟکان ﻋﺒﺪ ﻭ ﻣﻮﺑﺪ ﻣﻄﻴﻊ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺳﺘﻢ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﺪ.ﮐﻪ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺗﮑﺎﻣﻠﻰ ﺭﻭﺣﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺗﺎ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺫﺭﻩ حَقّ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﻴﻴﺎﺑﻨﺪ.ﮐﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ولی ﺳﺎﻟکان ﻣﻨﺎﻓﻖ ﻭﮐﻢ ﮐﺎﺭ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻯ ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﮐﺎﻓﻰ،ﻭ ﻳﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﺻﺒﺮ ﻭ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭﻯ،ﮐﻪ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺑﺪﻭﻥ ﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺍﻳﻦمجاﺯﺍﺗﻬﺎ، ﺭﺣﻤﺖ ﻭ ﻓﺮﺻﺖ ﻣﺠﺪﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ،پس ﺍﺯ ﺻﺪﻫﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﻫﻤﻴﻦ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺗﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻳﺎﻓﺖ.ﺗﺎ ﻓﺮماﻥ ﮐﻦ ﻓﻴﮑﻮﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺍﺟﺮﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺍﻭان ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﭘﻴﺪﺍ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻋﺒﻴﺪ ﺟﻤﻊ ﻋﺒﺪ،ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻮﺑﺪ ﺁﺑﺎﺩ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻭ ﺑﻨﺪﻩ ﻣﻄﻴﻊ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﺳﺖ.ﻭﺍﻟّﺎ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ﺑﻨﺪﮔﻰ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻨﺪ،ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺳﺮﮐﺸﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ.

183 آل عمران - اﻟّﺬﻳﻦ ﻗﺎﻟﻮﺍ انّ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻬﺪ ﺍﻟﻴﻨﺎ،ﺃﻟّﺎ ﻧؤﻣﻦ ﻟﺮسوﻝ ﺣﺘّﻰ ﻳﺄﺗﻴﻨﺎ ﺑﻘﺮﺑﺎﻥ ﺗﺄﮐﻠﻪ ﺍﻟﻨﺎﺭ،ﻗﻞ ﻗﺪ جاءکُم ﺭﺳﻞ ﻣﻦ ﻗﺒﻠﻰ ﺑﺎﻟﺒﻴّﻨﺎﺕ، ﻭ ﺑﺎﻟّﺬﻯ ﻗﻠﺘﻢ،ﻓﻠﻢ ﻗﺘﻠﺘﻤﻮﻫﻢ؟ ان ﮐﻨﺘﻢ ﺻﺎﺩﻗﻴﻦ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﮐﺎﻓﺮان ( ﻣﻨﮑﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎ رسوﻟﺎﻥ ﺍﺭﺳﺎﻟﻰ ﻭ معرّفی ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻬﺮ ﻃﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ) ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ،ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎ ما ﺍﻳﻦ ﻋﻬﺪ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ.ﮐﻪ ما ﺑﺮسوﻟﻰ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻧﻴﺎﻭﺭﻳﻢ، ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ما ﺭﺍ ﺑﻴﻚ ﻗﺮﺑﺎﻧﻰ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ،ﮐﻪ ﺁﺗﺶ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﺨﻮﺭﺩ ( ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﻳﻬﻮﺩ ﻭ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﻗﺪﻳﻢ،ﮐﻪ ﻗﺮﺑﺎﻧﻰ ﺳﺎﻟکان ﺑﻤﻌﺒﺪ،ﮔﺎﻫﻰ ﭼﺮﺑﻰ ﺁﻥ ﺑﺨﻮﺑﻰ ﻣﻴﺴﻮﺯﺩ ﻭ ﮔﺎﻫﻰ ﻧﻤﻰ سوﺯﺩ. ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﭙﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ.ﺑﺎﺯ ﺍﻳﻦ ﺷﺮﻁ ﻣﺤﺎﻝ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺗﺎﺯﻩ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﺨﻠﻖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻧﻤﺎﻳﺶ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻬﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﻃﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﺭؤﻳﺎ،ﭘﻴﺮ مُرَبّی ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭﺭﺍ ﺑﻮﻯ معرّفی ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﻧﻪ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻫﺮﮐس ﺑﻬﺮکس ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﮐﻨﺪ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺑﭙﻴﺎﻣﺒﺮان ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﻮﻋﻰ ﻣﺬﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ ﻭ ﺷﺮﻙ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﺑﺎﺯ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ مُرَبّی ﺍﻟﻬﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺯ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ، ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﻧﻔﺴﻰ أمّاره ﻭ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻳﻚ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻗﺮﺑﺎﻧﻰ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﺠﺎﻧﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﺑﺮﺗﺮ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ جَهنّم ﺑﺴﻴﺦ ﻭ ﻣﺴﺦ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ ) ﺑﮕﻮ ﮐﻪ رسوﻟﺎﻧﻰ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﻦ ( ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ، ﮐﻪ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﻭﻭﺳﻴﻠﻪ ﺣﻤﺪ ﻭ ﺗﻮﺳّل هستند ) ﺑﺎ ﺑﻴّﻨﺎﺕ ( ﺩﻟﺎﺋﻞ ﻭ ﺍﺳﺘﺪﻟﺎﻝ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺑﻴﺎﻧﺎﺕ ﺳلوﮐﻰ ﻭ ﺗﺮﺑﻴﺘﻰ،ﻭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩ ) ﺑﺸﻤﺎ رﺳﻴﺪﻩﺍﻧﺪ ﻭ ﻫﻤﻴﻦ ﺣﺮﻑ ﺭﺍ ﺯﺩﻳﺪ( ﮐﻪﺑﺎﺯﻧﭙﺬﻳﺮﻓﺘﻴﺪ) پس ﭼﺮﺍ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻴﺪ،ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻴﮕﻮﺋﻴﺪ؟( ﮐﻪ ﻗﻮﻝ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭ ﻣﻴﺸﻮﻳﺪ.ﻭ ﻧﻴﺰ ﺧﻮﺍﻫﺎﻥ تَقرّب ﺑﺨﺪﺍ ﻫﺴﺘﻴﺪ، ﻭ ﺁماﺩﻩ ﻗﺮﺑﺎﻧﻰ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺘﻴﺪ.ﻭ ﺳﺎﻟکان ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻋﻠﺎﺋﻢ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﻳﺪ،ﮐﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺭﺟﺎﻝ ﻣﺬﻫبی ﻘﺸﺮﻯ ﺑﺪﻭﻥ ﺘﺄﻳﻴﺪ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎ ﺩﻟﻴﻞ ﻧﺎﺣﻘّﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ.)

184 ال عمران - ﻔﺎﻥ ﮐﺬّﺑﻮﻙ ﻓﻘﺪ ﮐُﺬّﺏ ﺭﺳﻞ ﻣﻦ ﻗﺒﻠﻚ، ﺟاءﻮﺍ ﺑﺎﻟﻴّﻨﺎﺕ ﻭ ﺍﻟﺰُﻳﺮ ﻭ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ ﺍﻟﻤﻨﻴﺮ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻣﻴﺒﻴﻨﻰ(ﺃﻯ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩ ) ﮐﻪ ﺗﻮﺭﺍ ﺗﮑﺬﻳﺐ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﻣﻨﮑﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﻗﺒﻠﺎ ﻧﻴﺰ ﻫﻤﻴﻦ ﺗﮑﺬﻳﺐ ﺭﺍ ﺑﺮسوﻟﺎﻥ ( ﺍﺭﺳﺎﻟﻰ ﻭ معرّفی ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ) ﺩﺍﺷﺘﻪﺃﻧﺪ.ﮐﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﻴّﻨﺎﺕ ( ﻭﻣﺪﺍﺭﻙ ﺍﻟﻬﻰ) ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ،ﻭ ﺯﺑﻮﺭ ﻫﺎ ﻭ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﻯ ﻧﻮﺭﺍﻧﻰ ﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ.(ﮐﻪ ﺩﺭ ﻋﻬﺪ ألِست ﻧﻬﺎ، ﺩﺭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﺩﺭ تولّدﺍﺕ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ.ﮐﻪ ﺑﺎ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﺟﺪﻳﺪ ﺑﺮﺗﺮ،صاحب ﺗﺠﺴّﻢ ﻧﻮﺭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﭼﻮﻥ ﻣﺤﻤﺪ ﮐﻪ ﺗﺠﺴّﻢ ﻧﻮﺭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﻣﺴﻴﺢ،ﻭﮐﺎﻣﻠﺎﻥ بَعدی ﻣﺴﻴﺤﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭ ﻳﺎ ﺗﺠﺴّﻢ ﺍﻧﻮﺍﺭ ﻋﺮﺵ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﻭ ﺯﺭﺩﺷﺘﻴﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭمانند ﻫﺮﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ، ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﻣﻘﺎماﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻣﺮﺗﻀﻮﻯ ﻭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﻭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﺯﺑﻮﺭ،ﮐﻪ ﻓﺼﻠﻰ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﻳﻬﻮﺩ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺟﺰ ﺩﻋﺎ ﻭ ﻣﻨﺎﺟﺎﺗﻬﺎﻯ ﺩﺍﻭﺩ ﺧﻮﺵ ﺍﻟﺤﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﻗﺮﻳﺶ ﺯﺭﺩﺷﺘﻰ ﺍﻟﺄﺻﻞ ﻣﻬﺎﺟﺮ ﺍﻳﺮﺍﻧﻰ ﺑﻴﻤﻦ،ﻭسپسﺑﻤﮑّﻪ، ﮐﺘﺎﺏ ﺯﻧﺪ ﺍﻭﺳﺘﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﺎﻥ ﻭ ﻣﻮﺑﺪان ﺳﺎﺳﺎﻧﻰ ﺍﻭﻟﻴﻪ ﺍﻭﺳﺘﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﺑﺎﻥ ﺟﺪﻳﺪ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻧﺪ.ﻭ ﻫﺮ ﮔﻔﺘﻪ ﺃﻧﺒﻴﺎ ﻭ ﺃﻭﻟﻴﺎﻯالهی ﺯﺑﻮﺭ ﻭﻗﺮﺁﻥ ﺍﺳﺖ. ﮐﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻗﺮﺁﻥ ﻧﺎﻃﻖ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻫﺮﮔﻔﺘﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ، ﻭ ﻧﻮﺭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺍﺭﻧﺪ)

185 آل عمران - کُلّ نَفس ﺫﺍﺋقة ﺍﻟﻤﻮﺕ،ﻭ ﺍﻧّﻤﺎ ﺗﻮﻓﻮﻥ ﺍﺟﻮﺭﮐﻢ ﻳﻮﻡ القیامة،ﻓﻤﻦ ﺯﺣﺰﺡ ﻋﻦ ﺍﻟﻨﺎﺭ ﻭ ﺍﺩﺧﻞ الجَنّة،ﻓﻘﺪ ﻓﺎﺯ،و ما آلحیاة ﺍﻟﺪﻧﻴﺎ،ﺍﻟّﺎ ﻣﺘﺎﻉ ﺍﻟﻐﺮﻭﺭ ﻫﺮ نَفس ( هرکس ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﻟﺎ ﺟﺮﻡ)ﻃﻌﻢ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﻣﻰ ﭼﺸﺪ (ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﺭﻭﻳﻪ ﺩﻭﻡ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻭ ﻟﺎﺯﻣﻪ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﺭﻭﺣﻰ،ﺍﺯ ﻫﺮﻧﻮﻋﻰ ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺳﺖ،ﻭ ﺍﺯﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺸﺮﻯ ﺍﺣﺘﻤﺎﻟﺎ ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺪﺗﺮ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ ) ﻭ ﺷﻤﺎ ( ﺳﺎﻟکان ) ﻣﺰﺩ ﻭ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺩﺍﺭﻳﺪ( ﭼﻪ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻭ ﻳﺎ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺩﺭ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻛﻎ ﺳﺎﻟکان ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺁﻧﺎﻥ ﻫﻢ ﺍﻳﻨﻚ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ ﺁﺧﺮ ﺑﺸﺮﻯ،ﺑﺮﻭﺵ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﮐﻪ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺗﻌﻴﻴﻦ ﻧﻮﻉ ﻣﺴﺦ ﻭ ﻗﻬﻘﺮﺍﻯ ﻣﻨﮑﺮان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﻣﺬﻫﺒﻴّﻮﻥ ﻗﺸﺮﻯ،ﺩﺭ ﻭﻗﺖ تولّد ﺍﺯ ﺭﺣﻢ ماﺩﺭﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﻗﻴﺎﻡ ﻭ ﺑﺮﭘﺎ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ،ﮐﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ماﺩﺭ ﺑﺪﻭﻧﺪ، ﺗﺎ ﺩﺭﻳﺪﻩ دشمنان ﺧﻮﺩ ﻧﺸﻮﻧﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﻧﻪ ما اﺯ ﻣﮑﺎﻧﻴﺰﻡ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﻣﻠﮑﻮﺗﻰ ﺭﺍ ﺁﮔﺎﻫﻰ، ﻭﻧﻪ ﺷﺮﺍﻳﻂ ناسوﺗﻰ ﺟﻬﺎﻥﺩﺭ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ.ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﻋﻮﺍﻟﻢ الهی هماﻥ ﺘﻮﻟﺪﺍﺕ ﻧﻮﻋﻰ ﻣﺠﺪﺩ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﺳﺖ،هرکس ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﺑﻬﺸﺖ ﮔﺮﺩﻳﺪ. ﭘﻴﺮﻭﺯ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ (ﻭ ﺍﻳﻦ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ،ﻭ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ.ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﺑﻬﺸﺖ ﺧﺪﺍ ﺭﻭﻯ ﺯﻣﻴﻦ،ﭼﻮﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﮔﺮﺩﺩ،ﻭ ﺑﺘﺪﺭﻳﺞ ﺑﺎ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﻭ ﮐﺴﺐ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ،ﺍﺯ ﺁﺗﺶ جَهنّم تولّدﺍﺕ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﻭﻣﺠﺪﺩ،ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺎﺷﺪ،ﺩﻭﺭ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﻭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻧﻴﺰ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎﻯ ﻣﮑﺎﻧﻰ ولی ﺳﻤﺒﻮﻟﻴﻚ ﻫﺴﺖ. ﮐﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻳﻌﻨﻰ(ﺑﻪ ﺷﺪﻥ)ﺩﺭ(ﺑﻪ ﺩﻳﻨﻰ) ﻳﻌﻨﻰ ﺗﮑﺎﻣﻠﺴﻠﻮﮐﻰ،ﻭ ﺟﻨّﺖﻭ ﺑﻮﺳﺘﺎﻥ، ﻫﻤﺎﻥ ﺟﻨﺎﻥ ﻭ ﮔﻨﺎﻥ ﻫﻨﺪﻯ ﻳﺎ ﻋﻘﻞ ﮐﻠﻰ ﻭ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻋﻘﻠﻰ ﺑﺮﺗﺮ ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻚ ﻭ ﮐﺎﻣﻞ ﺷﺪﻩ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، ﻋﺮﺵ ﺧﺪﺍ ﺭﻭﻯ ﺯﻣﻴﻦ،ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ،ﺣﺎﻣﻠﺎﻥ ﻋﺮﺵ ﺧﺪﺍ ﺭﻭﻯ ﺯﻣﻴﻦ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ. ولی ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ،ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ،ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﭘﺮﺳﺘﻰ ﻭ مُرده ﭘﺮﺳﺘﻰ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﺘﻰ ﻭ إبلیس ﭘﺮﺳﺘﻰ ﺑﮕﻔﺘﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، مُشرِک ﺑﻮﺩﻩ،ﮐﻪ ﺑﺪﺗﺮﻳﻦ جَهنّم ﻫﺎ ﻭ ﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺑﺠﻬﺎﻥ،ﻳﺎ ﺟﻬﺎﻧﻮﻡ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ولی ﺳﺎﻟکان ﭘﻴﺮﻭﺯﻯ ﻭ ﻓﺮّ ﺭﻭﺯﻯ ﻭ ﻧﺠﺎﺕ، ﻭ فَرّهِه ﺑﺎ ﻓﺮﺡ ﻭ ﻓﺮﺝ ﻭ ﺑﺮّ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻤﻴﻴﺎﺑﻨﺪ،ﻭ ﻫﻤﻪ ﻭﺍﮊﮔﺎﻥ ﺯﺭﺩﺷتی ﺪﺭﻗﻮﻡ ﻗﺮﻳﺶ ﺯﺭﺩﺷﺘﻰ ﺍﻟﺄﺻﻞ ﺑﺎقی اَست) ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺩﻧﻴﺎ ﺟﺰ ﻣﺘﺎﻉ ﻭﻭﺳﻴﻠﻪ ﻏﺮﻭﺭ ﻭ ﻓﺮﻳﺐ ﻧﻴﺴﺖ ( ﺍﮔﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ جَهنّم ﻭ ﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﺩﻭﺭ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ)

186 آل عمران - ﻠﺘﺒﻠﻮﻥّ ﻔﻰ ﺃﻣﻮﺍلَکُم ﻭ ﺃﻧﻔﺴﮑﻢ ﻭ ﻟﺘﺴﻤﻌﻦّ ﻣﻦ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺍﻭﺗﻮﺍ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ ﻣﻦ ﻗﺒﻠﮑﻢ، ﻭﻣﻦ الّذین أشرکوا ﺃﺫﻯ کثیرﺍ ﻭ ان ﺗﺼﺒﺮﻭﺍ ﻭ ﺗﺘّﻘﻮﺍ،ﺫﻟﻚ ﻣﻦ ﻋﺰﻡ ﺍﻟﺄﻣﻮﺭ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭﭼﺎﺭ ﺑﻠﺎﻳﺎ ﺩﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻭ ﺟﺎﻥ ﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺷﻮﻳﺪ( ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻳﺪ،ﻭﻭﺍﺭﺩ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﮔﺮﺩﻧﺪ.ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻭ ﻣﺘﻌﻠّﻘﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺟﺎﻥ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ،ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺮﺍماﺕ ﻭ ﺍﻣﺘﻴﺎﺯﺍﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯﺨﻮﻳﺶﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻫﻨﺪ،ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ. ﮐﻪ ﺟﺎﻥ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻭ ﺟﺎﻧﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪﺣﺘﻰ ﮐﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺮﺩﻧﺪ.ﻭلی ﺠﺎﻧﺎﻥ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﻭ ﭼﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﺨﻠﻘﺮﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﭼﻮﻥ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ، ﺭﻭﺡ ﻭﺟﺎﻧﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ، ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺭ ﺗﻦ ﻭ ﺑﺪﻧﻰ ﺑﺸﺮﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﮐﻪ ﻗﺎﺑﻞ اﺣﺴﺎس ﻭلَمس ﺳﺎﻟکان ﭘﻴﺮﻭ ﺧﻮﺩ، ﺩﺭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺪﻳﮕﺮان گرﺩﺩ)ﻭ ﺣﺘﻤﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺳﻤﺎﻉ ﻭ ﺷﻨﻴﺪﻥ( ﻭ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺍ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﺪﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﻭ ﻧﺼﺎﻳﺢ ﻭ ﻋﺮﻓﺎﻥ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻋﻤﻠﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ) ﺍﺯ ﮐﺴﺎﻧﻰ (ﻣﺮﺑّﻴﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ) ﮐﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ( ﺳﺎﻟکان ﺟﺪﻳﺪ) ﮐﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ (ﺑﻮﻇﻴﻔﻪ ﻣﮑﺘﻮﺏ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯؤ ﺳﻠﻮﻙ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪﺍﻧﺪ.ﮐﻪ ﺳﻤﺎﻉ،ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺑﮕﻮﺵ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺑﺪﻝ ﻭ ﻗﻠﺐ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ) ﻭ ﺍﻳﻨﮑﻪﺍﺯ ﻣﺸﺮﮐﺎﻥ ﺁﺯﺍﺭ ﺯﻳﺎﺩﻯ ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ( ﭼﻨﺪ ﺷﺮﻁ ﻟﺎﺯﻡ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ، ﻗﺒﻮﻝ ﺑﻠﺎﻳﺎﻯ ﺍﺯماﻳﺶ ﻭﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺎﺕ ﭘﺮ ﻣﺤﻨﺖ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﻧﻴﺰ ﺳﻤﺎﻉ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﻴﺎ،ﻭ ﺻﺒﺮ ﺁﺯﺍﺭ ﻭمزاحمت ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﺕ ﻗﺸﺮﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ،ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ.ﻭ ﺣﺘﻰ ﻣﺨﺎﻟﻔﺘﻬﺎﻯ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻭ ﻧﺰﺩﻳکان ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺬﻫﺐ ﻭﻧﻮﻉ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺁ ﻧﻬﺎ ﺟﺪﺍ ﺷﺪﻩ، ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﻃﻞ ﻣﻴﺪﺍﻧﺪ) ﻭ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺻﺒﺮ ﮐﻨﻴﺪ ( ﺩﺭ ﺑﻠﺎﻳﺎ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻭ ﻣﺰﺍﺣﻤﺖ ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ،ﮐﻪ ﺗﺮﻙ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﺗﺮﻙ ﺻﻠﺎﺕ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺗﻮﺳّﻠﺎﺕ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻧﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺷﮑﻨﻰ ﺑﺎ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﮑﻨﻨﺪ ) ﻭ إدامه ﺗﻘﻮﺍ ﺑﺪﻫﻨﺪ،ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺍﺯ ﻣﻬﻤﺘﺮﻳﻦ ﺍﻣﻮﺭ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﭼﻪ إدامه ﺳﻠﻮﻙ ﻭﺗﺤﻤّﻞ ﺗﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ،ﮐﻪ ﻣﻬﻤﺘﺮﻳﻦ ﺷﺮﻁ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﮐﺎﺭﻯ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺴﻰ ﺍﺯ ﻋﻬﺪﻩ ﺁﻥ ﺑﺮ ﻧﻤﻰ ﺁﻳﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺍﻳﻦ ﺷﺮﻭﻁ ﻣﺬﮐﻮﺭﺩﺭ ﺍﻳﻦ آیه ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻟﻬﻰ. ﻭ ﺍﻣکان ﺗﺤﻘّﻖ ﺁﻥ ﺍﺯ ﺍﻣﻮﺭ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ. ﮐﻪ ﻋﺰﻡ ﻭ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﮐﺎﻓﻰ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻨﺎﻡ ﺩﻳﻦ ﻭ ﭘﺮﺳﺘﺶ، ﻫﻤﻴﻦ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺑﺎ ولی الهی ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻫﺪﻑ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺴﺘﻰ ﻭﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺍﺯ ﺃﺯﻝ ﺗﺎ ﺃﺑﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺭﻭﺣﻰ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻣﻘﺎﻡ ﻭ ﺻﻔﺎﺕ ﻧﻮﻋﻰ،ﺑﻴﻚ ﻧﻮﻉ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﻭ ﺻﻔﺎﺕ ﻭ ﮐﻤﺎﻟﺎﺕ ﻧﻮﻋﻰ ﺑﺮﺗﺮ ﺑﺮﻭﺩ.ﮐﻪ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﻗﺎﺋﻢ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩ،ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﻭﻳﺰﺍﻯ تولّد ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﺑﺮﺗﺮ بَعدی ﺭﺍ ﺑﻴﺎﺑﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﺩﺭ ﻧﺴﺦ ﻣﺠﺪﺩ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺮﺍﻯﮑﺎﻓﺮان ﺑﻰ ﺧﺒﺮ،ﻭ ﻧﻴﺰ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻣﺸﺮﮐﺎﻥ ﻗﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ )

187 آل عمران - ﻭ ﺍﺫ ﺃﺧﺬ ﺍﻟﻠﻪ میثاق ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺍﻭﺗﻮﺍ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ،ﻟﺘﺒﻴّﻨﻪ ﻟﻠناس ﻭ ﻟﺎ ﺗﮑﺘﻤﻮﻧﻪ، ﻓﻨﺒﺬﻭﻩ وراء ﻇﻬﻮﺭﻫﻢ، ﻭ ﺍﺷﺘﺮﻭﺍ ﺑﻪ ثمنا ﻗﻠﻴﻠﺎ،ﻓبِئس ما ﻳﺸﺘﺮﻭﻥ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ میثاق ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﺴﺎﻧﻰ،ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﮔﺮﻓﺖ(ﻧﻪ ﺍﻳﻨﮑﻪ کُتِبَ مُقدّس ﺑﺎﺷﺪ، ﮐﻪ ﭘﻴﻤﺎﻧﻰ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻭﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺳﺎﻟﻚ،ﺑﺎ ولی الهی ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍﺳﺖ. ﻭﻫﻤﺎﻥ ﻋﻬﺪألِست ﻭﭘﻴﻤﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩ،ﺩﺭ تولّدﺍﺕ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ. ﮐﻪ ﺩﺭ تولّد ﻣﺠﺪﺩ ﭼﻮﻥ ﺍﻣﺮﻭﺯ،ﺑﺎ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﻣﺠﺴّﻢ ﺁﻥ ﺃﻧﻮﺍﺭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﺎﺷﻨﺪ.مانند ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺑﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان، ﮐﻪ ﻣﺠﺴّﻢ ﻭ ﻣﺠﺴّﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺴﻴﺤﻰ،ﻭ ﻳﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﻋﺮﺵ ﭘﻨﺠﻢ ﻋﺮﺵ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺯﺭﺩﺷﺘﻰ،ﻭ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻠﻰ ﺗﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﻧﺠﺎﺕ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﮐﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﮔﺮﺩﻧﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﺮﺍماﺕ ﻭ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﻟﺎﺯﻡ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﺮﺗﺮ ﺑﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﺗﻤﺎﻡ حُجّت ﻭ ﺗﻔﻬﻴﻢ ﻧﻴﺰ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ) ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻴﺎﻥ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ ( ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ، ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻤﺮﺩﻡ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ، ﮐﻪ ﺗﻌﻬﺪ ﻭﭘﻴﻤﺎﻥ ﻭﻋﻬﺪ ألِست ﺑﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﻣﺠﺴّﻢ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﺧﻮﺩ،ﺑﺎﻳﺪ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﮔﺮﺩﻧﺪ.ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑحقّ الیقین ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ) ﻭ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ( ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﺑﺎﺯ ﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﻣﺤﻤﺪ) ﺁﻧﺮﺍ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﺘﻤﺎﻥ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ ﻭ ﻣﺨﻔﻰ ﮐﻨﻨﺪ.( ﮐﻪ ﺩﻳﮕﺮان ﺭﺍ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﺑﺮﺍﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭ ﺑﻬﻤﻴﻦ ﻋﻠّﺖ تولّد ﺩﻭﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻳﺎﻓﺘﻪﺍﻧﺪ. ﻭﺑﺨﻠﻖ مبعوث ﮔﺮﺩﻳﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﭘﻴﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻟﺰﻭﻡ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺑﺪﻳﮕﺮان ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ) ولی ﺁﻧﺎﻥ ( ﻣﻨﮑﺮان ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان،ﺍﺯ ﻣﺪﻋﻴﺎﻥ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﺩﻳﺎﻧﺖ ﺯﺭﺩﺷﺖ ﻭ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﺒﻞ ﻭ ﻣﺴﻴﺢ،ﺍﮐﺘﻔﺎ ﺑﻘﺸﺮﻯ ﮔﺮﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ،ﻭ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻤﻰ ﭘﺮﺩﺍﺯﻧﺪ.ﮐﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭﻯ اﺯ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺴﻴﺤﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﻋﺼﺮ ﻣﺤﻤﺪ،ﻭ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان ﺑﺎ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩ،ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻭﻋﻬﺪ ألِست ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﻤﻮﺭﺩ ﺍﺟﺮﺍ ﻧﻤﻰ ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ.ﻭﺩﺭ ﺣﺪ ﻓﻌﻠﻰ ﺍﺯ ﺗﮑﺎﻣﻠﺎﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩ ﺍﮐﺘﻔﺎ ﮐﺮﺩﻩ،ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﻘﻬﻘﺮﺍ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ ﻭﺗﻤﺎﻡ ﺍﻣﺘﻴﺎﺯﺍﺕ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺩ ﻭ ﺗﺮﺑﻴﺘﻬﺎﻯ ﺩﻳﻨﻰ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺍﺭﻭﺍﺡ ﺩﺭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺑﺮﺗﺮ،ﻭ رسوﻟﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺍﻟﺎﺗﺮ،ﻭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺗﺠﻠّﻴﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺗﺮ،ﺗﺎ ﺃﺑﺪ ﺑﻰ ﺍﻧﺘﻬﺎ إدامه ﺩﺍﺭﺩ ) ﻟﺬﺍ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺃﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﻭ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ( ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻋﻬﺪ ألِست،ﻭ ﻟﺰﻭﻡ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺑﺎﻭﻟﻴﺎﻯ ﺟﺪﻳﺪ ﺑﺮﺗﺮ) ﻭ ﺑﺠﺎﻯ ﺁﻥ ﭼﻴﺰ ﺃﻧﺪﮐﻰ ﺧﺮﻳﺪﻧﺪ( ﮐﻪ ﺑﻤﻄﺎﻣﻊ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺁﺧﻮﻧﺪﻯ ﻭ ﺭﻳﺎﺳﺘﻬﺎﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺍﮐﺘﻔﺎ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ) ﻭ ﺍﻳﻦ ﺑﺪﺗﺮﻳﻦ ﭼﻴﺰﻯ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺧﺮﻳﺪﺍﺭﻯ ﻭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ( ﮐﻪ ﺩﻧﻴﺎﻯ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﺣﻴﺎﺕ ﻧﻮﻉ ﻓﻌﻠﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ،ﺑﺮ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻭﺍﻟﺎﺗﺮ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻧﺪ.ﻭ ﺗﮑﺒّﺮ ﻓﻌﻠﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ،ﺑﺮ ﺑﻨﺪﮔﻰ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺗﺮﺟﻴﺢ ﺩاﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﺑﺮﺗﺮ، ﺩﺍﺭﺍﻯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻤﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﺮﺳﺪ،ﮐﻪ ۵۵ ﻗﺮﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎ ﮐﺸﻒ ﻧﻮﺭ رَبّ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﮐﻪ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﻦ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﺡ ﻣﺤﻤﺪ ﻭعلیّ،ﻭ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻫﻤﻪ ﺯماﻧﻬﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﺩﺭﺑﻴﺎﻳﻨﺪ.ﺗﺎ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﺑﻨﻮﺭ رَبّ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺑﻌﺮﺵ رَبّ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻧﺎﻣﻰ ﻫﻢ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﻴﻢ )

188 آل عمران - لا ﺗﺤﺴﺒﻦّ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻳﻔﺮﺣﻮﻥ ﺑﻤﺎ ﺁﺗﻮﺍ، ﻭ ﻳﺤﺒّﻮﻥ ﺃﻥ ﻳُﺤﻤﺪﻭﺍ،ﺑﻤﺎ ﻟﻢ ﻳﻔﻌﻠﻮﺍ، ﻓﻠﺎ ﺗﺤﺴﺒﻨّﻬﻢ ﺑﻤﻔﺎﺯة ﻣﻦ ﺍﻟﻌﺬﺍﺏ،ﻭ ﻟﻬﻢ ﻋﺬﺍﺏ ﺃﻟﻴﻢ ﻭ ﺧﻴﺎﻝ ﻧﮑﻨﻰ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺳﻨﺪ بِداﺩﻩ ﻫﺎﻯ( ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺪماﺗﻰ) ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ ( ﮐﻪ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻋﻰ ﻭ ثروَت ﻭ ﻣﻘﺎماﺕ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﻭﻳﺎ ﺑﺎ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﭘﻴﺸﻴﻦ،ﺑﻤﺮﺍﺗﺒﻰ ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺩ ﻭﮐﻤﺎلاﺕ ﺭﺳﻴﺪﻩﺍﻧﺪ،ولی ﺣﺎﺿﺮ ﺑﺘﮑﻤﻴﻞ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻣﻴﺴّﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻧﻤﻰ ﺑﺎﺷﻨﺪ ) ﻭ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﻣﻮﺭﺩ ﺳﺘﺎﻳﺶ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﮐﺎﺭﻯ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ . (ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﺑﺪﻭﻥ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﮐﺴﺐ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﻫﺎﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﻣﺄﻣﻮﺭﻳّﺘﻬﺎﻯ الهی، ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻣﻮﺭﺩ ﺳﺘﺎﻳﺶ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﭘﻴﺮﻭان ﺟﺎﻫﻞ ﺧﻮﺩ ﮔﺮﺩﻧﺪ،ﻭﺍﻃﺎﻋﺖ ﺩﻳﻨﻰ ﺁﻧﻬﺎﻧﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭ ﻟﺬﺍ ﺷﺮﻙ ﺑﺨﺪﺍ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻤﻮﺩﻩﺍﻧﺪ. ﮐﻪ ﺟﻬﻨّﻤﻰ ﺗﺮ ﺩﺭ ﮐﺎﺭماﻫﺎ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ. ﮐﻪ ﮐﺎﻓﺮان ﻣﻨﮑﺮان ﺧﺪﺍ ﭼﻨﺎﻥ ﻣﺠﺎﺯﺍﺗﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ) ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺧﻴﺎﻝ ﻧﮑﻨﻴﺪ،ﮐﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻧﺠﺎﺕ ﺍﺯ ﻋﺬﺍﺏ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﺑﻠﮑﻪ ﻋﺬﺍﺏ ﺩﺭﺩﻧﺎﮐﻰ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﺩﺍﺭﻧﺪ( ﺯﻳﺮﺍ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺍﮔﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺻﺎﺋﻢ ﻭ ﺷﺒﻬﺎ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﭼﻮﻥ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ،ﻭﺩﻋﺎﻳﺸﺎﻥ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻤﻴﺮﺳﺪ،ﻭﺑﺨﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﮐﻮﺑﻴﺪﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ،ﮐﻪ ﻣﺴﺦ ﺷﺪﻳﺪ ﺗﺮ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﺘﻰ ﻭﺣﺘﻰ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﭘﺮﺳﺘﻰ،ﮐﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺁﻧﺮﺍ إبلیس ﭘﺮﺳﺘﻰ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﺪ ﻧﻤﻮﺩﻩﺍﻧﺪ.ﮐﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ لباس ﺭﻳﺎﮐﺎﺭﻯ ﺑﺮﺗﻦ،ﻭ ﺍﺩﻋﺎﻫﺎﻯ ﺩﺭﻭﻍ ﻭ ﺑﺎﻃﻞ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ.ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻥ سُنّت ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻳﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭﺷﻴﻌﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﻌﺎﻉ ﺍﻧﻮﺍﺭ ﭘﻨﺞ ﺗﻦ،ﻳﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻫﺴﺘﻨﺪ )

189 آل عمران - ﻮ ﻟﻠﻪ ﻣﻠﻚ ﺍﻟﺴﻤﺎﻭﺍﺕ ﻭ ﺍﻟﺄﺭﺽ،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ علی کُلّ شیئ ﻗﺪﻳﺮ ﻭ ﻫﺮﭼﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻧﻬﺎ ﻭﺯﻣﻴﻦ ﻫﺴﺖ،ﺩﺭ ﻣﻠﻚ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﻭ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﻯ ﻗﺪﻳﺮ ﺗﻮﺍﻧﺎ ﺍﺳﺖ (ﮐﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺩﺍﺭﺩ،ﻭ ﻫﺮ ﻗﺪﺭﺗﻰ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﺪ. ﻭ ﻗﺪﺭ ﻭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ،ﻭ ﺷﺒﻬﺎﻯ ﻗﺪﺭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺳﺎﻟکان ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﭼﻮﻥ تَقرّب ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﻴﺎﺑﻨﺪ)

190 آل عمران - اﻥّ ﻓﻰ ﺧﻠﻖ ﺍﻟﺴﻤﺎﻭﺍﺕ ﻭ ﺍﻟﺄﺭﺽ،ﻭ ﺍﺧﺘﻠﺎﻑ ﺍﻟﻠّﻴﻞ ﻭ ﺍﻟﻨﻬﺎﺭ،ﻟﺂﻳﺎﺕ ﻟﺄولی ﺍﻟﺄﻟﺒﺎﺏ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺁﺳﻤﺎﻧﻬﺎ ﻭﺯﻣﻴﻦ ( ﻭ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﻭﺗﻌﺎﻟﻰ ﺍﺭﻭﺍﺡ ﻭ ﺑﺪﻧﻬﺎ، ﻭ ﺫﻫﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭﺯﻣﻴﻦ ﺷﺨﺼﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺍﺧﺘﻠﺎﻑ ﺷﺐ ﻭﺭﻭﺯ( ﺑﺪﻧﺒﺎﻝ ﻫﻢ ﺭﺳﻴﺪﻥ،ﻭ ﮐﻢ ﻭﺯﻳﺎﺩﻯﺰماﻥ ﺁﻧﻬﺎ ) ﺍﺯ ﺁﻳﺎﺕ ( ﻭﻣﻌﺠﺰﺍﺕ ﻭ ﻧﺸﺎﻧﻪﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ) ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﻟﺐ ﻭ ﻋﻘﻞ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ ( ﮐﻪ ﺑﻬﺪﻑ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺳﻨﺪ، ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ ﻭﻧﻮﻋﻰ ﻭﻣﻘﺎﻣﻰ تَقرّب ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ

191 –آل عمران - اﻟّﺬﻳﻦ ﻳﺬﮐﺮﻭﻥ ﺍﻟﻠﻪ،ﻓﻴﺎما ﻭ ﻗﻌﻮﺩﺍ ﻭ علی ﺟﻨﻮﺑﻬﻢ،ﻭ ﻳﺘﻔﮑّﺮﻭﻥ ﻓﻰ ﺧﻠﻖ ﺍﻟﺴﻤﺎﻭﺍﺕ ﻭ ﺍﻟﺄﺭﺽ،ﺭﺑّﻨﺎ ما ﺧﻠﻘﺖ ﻫﺬﺍ ﺑﺎﻃﻠﺎ،ﺳﺒﺤﺎﻧﻚ،ﻓﻘﻨﺎ ﻋﺬﺍﺏ ﺍﻟﻨﺎﺭ (ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﻣﻐﺰ ﻭ ﻋﻘﻞ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻨﺪ) ﮐﺴﺎﻧﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﺫﮐﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﭼﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻥ ﻭ ﻳﺎ ﻧﺸﺴﺘﻦ،ﻭ ﻳﺎ ﻟﻤﻴﺪﻩ ﺑﺮ ﭘﻬﻠﻮﻯ ﺧﻮﺩ ( ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺍﺫﮐﺎﺭ ﺗﻮﺣﻴﺪﻯ ﻭ ﺗﻤﺮﮐﺰ ﺩﺭ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭ ﺑﻴﻚ ولی الهی ﻴﺎﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﮐﻪ ﻋﻤﻠﺎ ﺑﻴﺎﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ. ﻭﻣﺪﺍﻡ ﺍﺫﮐﺎﺭ ﺗﻮﺣﻴﺪﻯ، ﭼﻮﻥ ﻟﺎ إله ﺍﻟّﺎ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺮ ﺯﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﺗﺎ ﺩﻓﻊ ﺷﺮﻙ ﺍﺣﺘﻤﺎﻟﻰ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﻣﺪﺍﻡ ﺗﻔﮑّﺮ ﺩﺭ ﻋﻠّﺖ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ( ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺑﻔﻀﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﻭﻧﺪ،ﻭ ﻳﺎ ﺩﺭ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﺧﻮﺩ،ﺑﻰ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﻋﺠﺎﻳﺐ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻨﺪ) ﮐﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺧﺪﺍﻳﺎ،ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﺎﻃﻞ ﺁﻓﺮﻳﺪﻥ ﺑﺎﺷﻰ ( ﮐﻪ ﺣﺘﻤﺎ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﻫﺪﻑ ﻭ ﻣﻘﺼﻮﺩﻯ ﻫﺴﺘﻰ، ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ما ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﻳﺪﻯ،ﺗﺎ ﺑﺘﮑﺎﻣﻞ ﻧﻮﻋﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺳﻴﻢ. ﻭ ﺍﺯ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﺩﺭﺍﺯ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺗﺤﺖ ﺟﻤﺎﺩﻯ ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺟﻤﺎﺩﻯ،ﺑﺴﻠﺴﻪ ﻫﺎﻯ ﺩﺭﺍﺯ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﮔﻴﺎﻫﻰ ﻭ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺑﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺩﺭﺍﺯ ﺍﺯ ﻓﺼﻮﻝ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﻨﻬﺎﻳﺖ ﮐﻤﺎﻟﺎﺕ ﻟﺎﺯﻡ ﺑﺮﺳﺎﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ بَعدی ﮔﺮﺩﻧﺪ. ﻭ ﺗﺎ ﺃﺑﺪ ﺑﺎﺯ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﮐﻤﺎﻟﻰ ﻭ ﺻﻔﺎﺗﻰ ﻭﻧﻮﻋﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﺑﺮﻭﻧﺪ ) پس ﺳﺒﺤﺎﻥ ﻭ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﻦ ﺑﺮ ﺗﻮ،ﺗﺎ ما ﺭﺍ ﺍﺯ ﻋﺬﺍﺏ ﺁﺗﺶ ﺣﻔﻆ ﮐﻨﻰ ( ﻋﺬﺍﺏ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻫﺎﻯ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻣﺠﺪﺩ ﺑﺠﻬﺎﻥ،ﻭ سوﺯﺵ ﺯﻳﺮ ﺁﻓﺘﺎﺏ سوﺯان ﺩﺭ ﺻﺤﺮﺍﻫﺎ ﻭﺯﻳﺮ ﭘﻮﺳﺖ ﭼﺮﻣﻴﻦ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﺏ ﻭ ﺳﺎﻳﻪ،ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻓﺮﺍﺭ ﺍﺯ ﺩﺭﻧﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﺷﮑﺎﺭﭼﻴﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﻋﺬﺍﺏ ﻭﺭﻧﺞ،عکس ﻋﺬﺏ ﻭ ﮔﻮﺍﺭﺍﺋﻰ،ﻭ ﺧﺎﺹ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻣﻨﮑﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﮐﺎﻓﺮان ﺑﻰ ﺧﺒﺮ ﻭﺟﺎﻫﻞ ﻭ ﺍﺗﻤﺎﻡ حُجّت ﻧﺸﺪﻩ، ﻫﻤﭽﻨﺎﻥﺪﺭ ﺣﻴﻮﺍﻧﻴّﺖ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺩﺭ تولّد بَعدی ﺩﺭ ﻧﺴﺦ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﻬﺘﺮﻯ ﻧﻴﺰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ،ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﻗﺪﺭﺕ ﺩﺭﻙ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺻﺒﺮ ﻭ ﺑﺮﺩﺑﺎﺭﻯ ﻭ ﻗﺪﺭﺕ ﻋﺸﻖ ﻭﺭﺯﻯ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ، ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻣﺴﺌﻮﻟﻴّﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﺍﮔﺮ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﻨﺠﺎﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻧﺸﻮﺩ، ﻭﻳﺎ ﺗﺮﻙ ﺳﻠﻮک ﻴﺎ ﮐﻢ ﮐﺎﺭﻯ ﻧﻤﺎﻳﺪ، ﺟﺰ ﻗﻬﻘﺮﺍﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﺩﺭ تولّد بَعدی ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ)

192 آل عمران - ﺮﺑّﻨﺎ ﺍﻧّﻚ ﻣﻦ ﺗﺪﺧﻞ ﺍﻟﻨﺎﺭ ﻓﻘﺪ ﺍﺧﺰﻳﺘﻪ،ﻭ ما ﻟﻠﻈﺎﻟﻤﻴﻦ ﻣﻦ ﺃﻧﺼﺎﺭ ( ﻭﻧﻴﺰ ﻣﺪﺍﻡ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ) ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻳﻤﺎﻥ،هرکس ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﺗﺶ ﮐﺮﺩﻯ ( ﻭﺣﺘﻰ ﺍﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﺩﻭﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﻳﺎ ﻃﺮﺩ ﻧﻤﻮﺩﻯ ) ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺍﻭﺭﺍ رسوﺍ ﻭ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻧﻤﻮﺩﻩﺍﻯ ( ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ،ﻭ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ. ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﻗﺮﺁﻥ، ﻣﺴﺦ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﻭﺧﻮﻙ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺑﺨﺖ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺧﺮ ﻭ ﮔﺎﻭ،ﻭ ﻳﺎ ماﺭ ﻭﻣﻮﺭ ﮔﺮﺩﻧﺪ) ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺘﻤﮕﺮان ﺃﻧﺼﺎﺭ ﻭ ﻳﺎﺭﺍﻧﻰ ﻧﻤﻰ ﺑﺎﺷﺪ. ﻧﺼﺮﺕ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻭ ﻳﺎﺭان ﺍﻟﻬﻰ،ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ،ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﮐﻨﻨﺪﻩﺍﻯ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﺍﮔﺮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻋﺒﺮﺕ ﻧﮕﻴﺮﻧﺪ.ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺍﺯ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ. ﻭﻧﻴﺰ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ،ﺷﻬﻮﺩﻫﺎﻯ ﻫﻔﺘﮕﺎﻧﻪ ﻣﻴﺴّﺮ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺩﺭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ)

ا93 آل عمران - ﺮﺑّﻨﺎ ﺍﻧّﻨﺎ ﺳﻤﻌﻨﺎ ﻣﻨﺎﺩﻳﺎ ﻳﻨﺎﺩﻯ ﻟﻠﺄﻳﻤﺎﻥ،ﺃﻥ ﺁﻣﻨﻮﺍ ﺑﺮﺑّﮑﻢ،ﻓﺂﻣﻨّﺎ،ﺭﺑّﻨﺎ ﻓﺎﻏﻔﺮ ﻟﻨﺎ ﺫﻧﻮﺑﻨﺎ،ﻭ ﮐﻔّﺮ ﻋﻨّﺎ ﺳﻴّﺌﺎﺗﻨﺎ،ﻭﺗﻮﻓّﻨﺎ ﻣﻊ ﺍﻟﺄﺑﺮﺍﺭ ( ﻭ ﻧﻴﺰ ﺍﻳﻦ ﻋﺒﺮﺕ ﮔﻴﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﻋﺎﻗﻞ ﻭ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﮐﻪ ) ﺧﺪﺍﻳﻤﺎﻥ،ما ﻣﻨﺎﺩﻯ ﻭ ﮔﻮﻳﻨﺪﻩﺍﻯ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪﻳﻢ،ﮐﻪ ﺩﻋﻮﺕ ﺑﺎﻳﻤﺎﻥ ﻣﻴﮑﻨﺪ.( ﮐﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮان ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻟﻬﻰ،ﻣﺪﺍﻡ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻫﻤﮕﺎﻥ،ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬؤﻯ ﺑﺎ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﻭﻧﻪ ﻫﺮ ﺁﺧﻮﻧﺪﻯ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺑﺴﻮﻯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺑﺴﻮﻯ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﺧﻮﺩ إبلیس ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ ) ﻭ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ،بربّ ﻭ ﺧﺪﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﺪ ( ﺑﺨﺪﺍ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﺎﻭﺭﻯ،ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻋﻤﻠﻰ ﻳﺎ ﺍﻭﻡ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻨﻤﺎﺋﻴﺪ ) ﻭ ما ﻧﻴﺰ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﻢ( ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻮﺩﻳﻢ،ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﮐﺮﺩﻩ،ﻭﻋﻤﻠﺎ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺟﺮﺍ ﻣﻴﮑﻨﻴﻢ. ﮐﻪ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﺷﻮﺩ ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺗﺠﻠّﻴﺎﺕ ﺷﻬﻮﺩ ﺍﻟﻬﻰ ﮔﺮﺩﻧﺪ) پس ﺧﺪﺍﻳﺎ،ما ﺭﺍ ﻏﻔﺮان ﻭ ﻋﻔﻮ ﺑﺪﻩ ( ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﭘﻴﺸﻴﻦ، ﻭ ﻣﻔﺎﺳﺪ ﮐﻨﻮﻧﻰ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﻋﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﺻﻔﺎﺕ ﻭ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﻭ ﻋﻘﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺑﺎﻃﻞ،ﮐﻪ ماﻧﻊ ﺗﻔﮑّﺮ ﻭ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﺭﻭﺡ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ) ﻭ ما ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﺪﻯ ﻫﺎ ﻭﻣﻌﺎﻳﺐ ( ﺩﺭ ﺭﻭان ﻭ ﻓﮑﺮ ﻭ ﻋﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﺳﺎﻳﺒﺮﻧﻴﺘﻴﮑﻬﺎﻯ ﺗﻦ ﻭﺫﻫﻦ ﻭﻧﺎ ﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺪﻩ ) ﻭ ما ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮ ﺃﺑﺮﺍﺭ ( ﻧﺠﺎﺕ ﻳﺎﻓﺘﮕﺎﻥ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﭼﻮﻥ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ، ﮐﻪ ﺑﺮ ﻭ ﻓﺮ ﻭ ﻓﺮﻭﻫﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺟﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ) ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ ( ﺳﺎﻟﮑﻰ ﮐﻪ التماس ﻧﺠﺎﺕ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻟﻮ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺮﺩﺩ)

194 آل عمران - ﺮﺑّﻨﺎ،ﻭ ﺁﺗﻨﺎ ما ﻭﻋﺪﺗﻨﺎ علی ﺭﺳﻠﻚ،ﻭ ﻟﺎ ﺗﺨﺰﻧﺎ ﻳﻮﻡ القیامة،ﺍﻧّﻚ ﻟﺎ ﺗﺨﻠﻒ ﺍﻟﻤﻴﻌﺎﺩ ( ﻭﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺳﺎﻟکان ﺑﺎ ﺧﺪﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ) ﺧﺪﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﻤﺎ ﻭﻋﺪﻩ ﺑﺮسوﻟﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺩﻯﻤﺎﺭﺍ ﺑﺪان ﻣﻮﻓّﻖ ﮐﻦ ﻭ ﺑﺮﺳﺎﻥ ( ﻭﻋﺪﻩ ﻧﺠﺎﺕ ﻭ ﻋﻔﻮ ﺍﺯﮔﻨﺎﻫﺎﻥ،ﻭ ﺩﺍﺩﻥ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﭘﺎﮐﺴﺎﺯﻯ ﺭﻭان ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ،ﻭ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﺮﻭﺡ القدُس ﻗﺎﺋﻢ ﻭﮐﺴﺐ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﮑﺎﻧﻰ ﻣﻘﺎﻡ مُقدّسﻭ ﺳﻨﺖﺷﺪﻥ (ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺸﺪﻳﺪ ﻭ ﻧﻴﺮﻭﺍﻧﺎ ﺩﺭﻭﻟﺎﻳﺖﻣﺤﻤﺪﻯ) ﻭ ما ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻣﮑﻦ ( ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﻣﺤﻤﺪﻯ.ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺷﻬﻮﺩ ششم نوﺭ ﻗﺎﺋﻢ،پس ﺍﺯ ﺩﺍﻃﻠﺐ ﺷﺪﻥ، ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ،ﺩﻭﭼﺎﺭ ﺃﻧﺪﻭﻩ ﻭ ترس ﻧﺸﻮﻧﺪ.ﻭ ﺑﻔﮑﺮ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﻭ ﮐﺮﺍماﺕ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﻴﻔﺘﻨﺪ. ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺳﺎﻟکان ﻋﺎﺷﻖ ﻭ ﺷﻴﻔﺘﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻟﻬﻰ، ﺧﻮﺩ ﻣﺴﺘﺎﻧﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﺮﮒ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺮﺩﻧﺪ.ﻭ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺃﻧﺪﻭﻩ ﻭﺩﺭ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﭘﻴﺮ ﺑﻨﺰﺩ ﺍﻭ ﻧﻤﻰ ﺁﻳﺪ،ﺗﺎ ﻓﺮماﻥ ﻣﺮﮒ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﺍﻭﺭﺍ ﺑﺪﻫﺪ. ﻭﺗﻤﺎﻣﻰ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ ﺣﺎﻓﻆ،ﻫﻤﻴﻦ ﻧﺎﻟﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺭﺍ ﻣﻴﺮﺳﺎﻧﺪ.ﻭ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺳﺎﻟکان ﺭﻭﺯ ﺷﻬﻮﺩ ﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ولی ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﻣﺤﺸﺮ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ،ﻣﻮﺭﺩ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻧﻮﻉ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ﺁﻥ ﺭﻭﺡ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭ ﺣﺸﺮ ﻭﻣﺤﺸﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻤﻠﺎ،ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺸﻮ ﻭ ﺑﺰﻭﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﻧﻄﻔﻪ ﮔﺮﺩﻳﺪﻥ،ﺩﺭ ﺭﺣﻢ ﻳﻚ ماﺩﺭ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭ ﭼﻮﻥ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﮔﺮﺩﺩ،ﻣﺤﺸﻮﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ ﺍمثال ﺧﻮﺩ،ﺩﺭ ﮔﻠّﻪ ماﺩﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ﺯﻳﺮﺍ ﺗﻮ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮ ﺧﻠﺎﻑ ﻭﻋﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﻋﻤﻞ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻰ ( ﻭ ﺣﺘﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺨﻮﺩ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﻰ ﻭﻓﺎﺋﻰ، ﺍﺯ ﻭﻋﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺧﻮﻳﺶ ﻧﻤﻴﺪﻫﺪ.ﻣﻴﻤﺎﻧﺪ ﺗﺎ ﺳﺎﻟّ ﭼﻘﺪﺭ صاحبﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭﻫﺮ ﻭﻋﺪﻩ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻋﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﺯﻳﺮﺍ ﻭﻯ ﻗﺮﺁﻧﻰ ﻧﺎﻃﻖ،ﻭﺩﺳﺖ ﻭﺯﺑﺎﻥ،ﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﻭ ﺳﻴﺮﺕ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ)

195 آل عمران - ﻔﺎﺳﺘﺠﺎﺏ ﻟﻬﻢ ﺭﺑّﻬﻢ،ﺃﻧّﻰ ﻟﺎ ﺍﺿﻴّﻊ ﻋﻤﻞ ﻋﺎﻣﻞ ﻣﻨﮑﻢ،ﻣﻦ ﺫﮐﺮ ﺃﻭ ﺃنثی،ﺑﻌﻀﮑﻢ ﻣﻦ ﺑﻌﺾ ﻓﺎﻟّﺬﻳﻦ ﻫﺎﺟﺮﻭﺍ ﻭ ﺍﺧﺮﺟﻮﺍ ﻣﻦ ﺩﻳﺎﺭﻫﻢ،ﻭ ﺃﻭﺫﻭﺍ ﻓﻰ ﺳﺒﻴﻠﻰ،ﻭ ﻗﺎﺗﻠﻮﺍ ﻭﻗُﺘﻠﻮﺍ، ﻟﺄﮐﻔّﺮﻥ ﻋﻨﻬﻢ ﺳﻴّﺌﺎﺗﻬﻢ،ﻭ ﻟﺄﺩﺧﻠﻨّﻬﻢ ﺟﻨّﺎﺕ،ﺗﺠﺮﻯ ﻣﻦ ﺗﺤﺘﻬﺎ ﺍﻟﺄﻧﻬﺎﺭ، ثوﺍﺑﺎ ﻣﻦ ﻋﻨﺪ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻨﺪﻩ ﺣُﺴﻦ ﺍﻟثَواب ﻭ ﺧﺪﺍﻳﺸﺎﻥ ( ﺧﺪﺍﻯ ﻋﺎﻗﻠﺎﻥ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﻋﺎ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻭ ﻋﺒﺮﺕ ﮔﻴﺮﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ تَوسّل ﺍﺯ ﺁﻳﺎﺕ ﻭ ﺁﻳﺪﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ) ﺩﻋﺎﻯ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺳﺘﺠﺎﺑﺖ ﻧﻤﻮﺩ ( ﺟﻮﺍﺏ مُثبَت ﻭﻣﻮﺟﺐ ﻭﺍﺟﺐﺍﻟﺘﺤﻘّﻖ ﺩﺍﺩ ) ﮐﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩ،ﻣﻦ ﻫﺮﮔﺰ ﺃﻋﻤﺎﻝ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺿﺎﻳﻊ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻢ . (ﻭﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﻧﻤﻰ ﮔﻴﺮﻳﻢ.ﮐﻪ ﺷﺮﻁ ﺍﺳﺘﺠﺎﺑﺖ ﺩﻋﺎ ﻳﺎﻓﺘﻦ،ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ، ﭼﻮﻥ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﻧﺠﺎﺕ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺗﺠﻠّﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ ) ﮐﻪ ﭼﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺯﻥ ( ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻥ ﻭﻣﺮﺩ ﻳﮑﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ ولی ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺍﺯ ﻣﺮﺩان ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺍﺯ ﺯﻧﺎﻥ ﺳﺎﻟکان ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ، ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﮔﺮ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﮐﻪ ﺍﻣّﻰ ﻳﺎ ﺍﻡ ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻴﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻭ ﺍﺳﺘﺠﺎﺑﺖ ﺑﺸﺮﻁ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﻭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ،ﻭ ﺻﺒﻮﺭﻯ ﺩﺭ ﺑﻠﺎﻳﺎﻯ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻬﺎﻯ ﻫﻔﺘﮕﺎﻧﻪ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻭ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭﻯ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ،ﻭ ﺑﺪﻭﺭ ﺍﺯ ﻣﻨﮑﺮان ﻭﻟﺎﻳﺖ،ﻭ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻋﻤﻞ ﺳﺎﻟﻚ، ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻭتَوسّل ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺷﻴﻔﺘﮕﻰ بولی ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﺩﺭﺳﺖ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ) ﮐﻪ ﻫﺮ ﻳﻚ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ( ﺳﺎﻟکان ﻭ ﻣﺮﺑّﻴﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ) ﮐﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻬﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ ( ﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺯﻧﺎﺷﻮﺋﻰ ﻣﺮﺩ ﻭﺯﻥ،ﺑﻠﮑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭﻣﺤﺒّﺖ ﺳﺎﻟﻚ ﻭ ﭘﻴﺮ ﺍﻭ.ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻬﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﻭ ﻋﻤﻴﻘﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ) پس ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﻫﺠﺮﺕ ﮐﺮﺩﻧﺪ ( ﭼﻪ ﺑﺎ ﻣﺤﻤﺪ،ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﮑﻪ ﺑﻤﺪﻳﻨﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ،ﻭ ﻳﺎ ﻫﺠﺮﺕ ﻭﺗﺮﻙ ﺩﻧﻴﺎﻯ ﺑﺸﺮﻯ ﻭﮐﺮﺍماﺕ ﺁﻥ،ﻭ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ومال ﻣﻘﺎﻡ ﻭﺩﻳﮕﺮ ﻋﻠﺎﺋﻖ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ، ﮐﻪ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﭘﻴﻮﺳﺘﻨﺪ.ﻭ ﺩﺭ ﻋﺰﻟﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺧﻮﻳﺶ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ.ﻭﺗﺎ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺎ ﺷﻬﻮﺩ ششم ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ،ﻭ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ، ﺗﺮﻙ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻧﮑﺮﺩﻧﺪ.ﻭ ﺗﺮﻙ ﺻﻠﺎﺕ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻭتَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻧﻨﻤﻮﺩﻧﺪ.ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﻨﺠﺎﺕ ﻧﺸﻮﻧﺪ،ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﮔوﺪﺍﻝ ﭼﻮﻥ ﻗﺒﺮ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﻣﺪﻓﻮﻥ ﮔﺮﺩﻧﺪ) ﻭ ﻳﺎ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻳﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﺧﺮﺍﺝ ﮔﺮﺩﻳﺪﻧﺪ،( ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﻭ ﻣﺤﻴﻂ ﺧﻮﺩ ﻃﺮﺩ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻭﻳﺎ ﺍﺯ ﺩﻳﺮ ﻫﺎ ﻭ ﻣﻌﺎﺑﺪ ﻭ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﻃﺮﺩ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺁﻭﺍﺭﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ) ﻭ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻣﻦ ( ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﮐﺴﺐ ﺗﺠﻠّﻰ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﻭ) ﺁﺯﺍﺭ ﻭ ﺳﺨﺘﻰ ﺩﻳﺪﻧﺪ ( ﺳﺨﺘﻰ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ، ﻭ ﺁﺯﺍﺭ ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻳﺎ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ،ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ) ﮐﻪ ﺟﻨﮓ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻧﺪ ( ﭼﻪ ﺑﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﻓﺪﺍﺋﻰ ﺷﺪﻥ،ﺑﻘﺼﺪ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﻣﻴﺮﻓﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺮﺳﻨﺪ. ﻭﭼﻪ ﺩﺭ ﻗﺘﻞ نَفس أمّاره ﺧﻮﺩ، ﺩﺭ ﻳﻚ ﻣﺮﮒ ﺍﺭﺍﺩﻯ،ﺑﻘﺼﺪ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس،ﻭﻟﻮ ﮐﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﻭتولّد ﺩﻭﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺮﺩﻧﺪ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﻴّﺌﺎﺕ ،(ﺑﺪﻯ ﻫﺎ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻭ سوﺍﺑﻖ ﻭ ﻣﻌﺎﻳﺐ ﻭ ﺯﺷﺘﻰ ﻫﺎﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺑﺸﺮﻯ ﻗﺒﻠﻰ ﺳﺎﻟﻚ ) ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺨﺸﻴﺪ ( پس ﺍﺯ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﺩﺭ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ،ﺗﺎ ﺳﺮ ﺣﺪ ﮐﻔﺎﻳﺖ ﻭ ﺷﺮﻁ ﮐﺎﻓﻰ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻟﻬﻰ) ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎﺋﻰ ﻣﻴﮑﻨﻢ،ﮐﻪ ﺟﻮﻳﺒﺎﺭﻫﺎﺋﻰ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺎﺭﻯ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ثواب ﻭ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ( ﺑﻬﺸﺘﻬﺎﻯ ﭼﻬﺎﺭﮔﺎﻧﻪ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﮔﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭﻃﺮﻳﻘﺖ،ﻭﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﻫﺮﻳﻚ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺗﻮﻓﻴﻖ ﺗﺠﻠّﻴﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ،ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﺒﻬﺸﺘﻬﺎﻯ تولّد ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ.ﻭ ثواب ،ثوﺏ ﻭ ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﻮﻋﻰ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﭘﻮﺷﺶ ﺭﻭﺡ ﺩﺭ ﻳﻚ تولّد ﺑﺠﻬﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﻧﻴﺰ ﺟﻮﻳﺒﺎﺭﻫﺎﻯ ﺁﺏ ﻋﻘﻠﻰ ﻣﻔﻴﺪ ﻋﻮﺍﻡ،ﻭ ﻧﻴﺰ ﻧﻬﺮ ﺷﻴﺮ ﻏﺬﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ،ﻭ ﻳﺎ ﻧﻬﺮ ﻋﺴﻞ ﺣﮑﻤﺘﻬﺎﻯ ﻏﻠﻴﻆ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻓﻴﻤﺎ ﺑﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﺩﺭﻙ ﻭﺗﺼﺪﻳﻖ ﺁﻥ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ .ﻭﺑﺎﻟﺄﺧﺮﻩ ﻧﻬﺮ ﺷﺮﺍﺏ ﮐﻪ ﺧﺎﺹ ﻫﺮولی ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﺑﺎ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﻋﻘلی الهی ﺨﻮﺩ ﺳﺮﻣﺴﺖﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮﺍﺯ ﻫﺮﺳﺮﻣﺴﺘﻴﻬﺎﻯ ﻋﻘﻠﻰ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺗﻪ ماﻧﺪﻩ ﻭ ﺩُﺭﺩ ﺳﺎﻏﺮ ﭘﻴﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻭ ﻋﺎﺷﻖ ﺭﺍ زمان ﺩﺭﺍﺯﻯ ﻣﺴﺖ ﻭ ﺑﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ )

196 آل عمران - لا ﻳﻐﺮﻧّﻚ ﺗﻘﻠّﺐ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﮐﻔﺮﻭﺍ ﻓﻰ ﺍﻟﺒﻠﺎﺩ ﻭ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺗﻮ ( ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻭ ﻫﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﻭﻟﺎﻳﺖ ) ﻓﺮﻳﺐ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺭﻯ،ﮐﻪ ﭼﻨﺎﻥ ﻓﻌّﺎﻟﻴّﺖ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ( ﻭ ﺍﻧﻘﻠﺎﺑﺎﺕ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﻭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪﻫﺎ، ﻭ ﺗﻘﻠّﺎﺕ ﺩﻳﮕﺮکنند،ﻭﺧﻮﺭﺳﻨﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭ ﺳﺎﻟﻚ ﺣﺴﺮﺕ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺩ ﺭﺍﻩ ﺑﺪﻫﺪ ) ﮐﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﮐﺎﻓﺮ ﻭﻣﻨﮑﺮ ﺷﺪﻧﺪ ( ﮐﻪ ﻣﻨﮑﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﮔﺮﺩﻳﺪﻧﺪ. ﮔﺮﭼﻪ ﭘﻴﺮﻭ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﺳﻔﻴﻬﻰ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ﻭ ﻳﺎ ﺑﻬﺮ ﻧﺎﻡ ﻭﻣﺬﻫﺐ ﻭﺩﻳنی ﺪﻳﮕﺮ ﮐﻪ ﺟﺰ ﺷﺮﻙ ﺑﺠﺪﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ)

197 آل عمران - ﻤﺘﺎﻉ ﻗﻠﻴﻞ،ثُمّ ﻣﺄﻭﺍﻫﻢ جَهنّم ﻭ بِئس ﺍﻟﻤﻬﺎﺩ ﮐﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻣﺘﺎﻉ ﻭ ﻭﮐﺎﻟﺎﻯ ﺗﻤﺘّﻊ ﺃﻧﺪﮐﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ( ﺳﺮﻣﺴﺘﻰ ﻫﺎﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺑﺸﺮﻯ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ،ﮐﻪ ﺟﺰ ﺳﺘﻤﮑﺎﺭﻯ ﺑﺪﻳﮕﺮان ﻧﻴﺴﺖ ) ﻭ سپس ﻣﺄﻭﺍ ﻭ ﭘﻨﺎﻩ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺎﻩ ﺁﻧﺎﻥ جَهنّم ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ،ﮐﻪ ﺑﺪ ﮔﻬﻮﺍﺭﻩ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺎﻫﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ( ﭼﻪ ﺩﺭ ﮔﻬﻮﺍﺭﻩ ﮐﻮﺩﮐﻰ ﺩﺭ تولّد بَعدی،ﻭ ﻳﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﻮﻋﻰ ﮐﺎﺭماﺋﻰ ﺩﺭ تولّدﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﺑﺠﻬﺎﻥ)

198 آل عمران - ﻠﮑﻦ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺍﺗّﻘﻮﺍ ﺭﺑّﻬﻢ،ﻟﻬﻢ ﺟﻨّﺎﺕ ﺗﺠﺮﻯ ﻣﻦ ﺗﺤﺘﻬﺎ ﺍﻟﺄﻧﻬﺎﺭ،ﺧﺎﻟﺪﻳﻦ ﻓﻴﻬﺎ، ﻧﺰﻟﺎ ﻣﻦ ﻋﻨﺪ ﺍﻟﻠﻪ، ﻭ ما ﻋﻨﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺧﻴﺮ ﻟﻠﺄﺑﺮﺍﺭ ولی ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺗﻘﻮﺍ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ( ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ،ﻭ ﺗﻘﻴّﻪ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ، ﮐﻪ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ،ﻭ ترس ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﺮﺩﻧﺪ، ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺭﺿﺎﻳﺘﻰ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺳﺎﻟکان ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺷﺮﻁ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﻭﮐﺎﻓﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﺠﺎﺕ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ سوﺍﺑﻖ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺍﻭ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ﺁﻧﮕﺎﻩ رَبّ ﺁﻧﻬﺎ (ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻣﻘﺎﻡ ﺷﻬﻮﺩﻯ، ﺁﻏﺎﺯ ﺍﺯ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ معرّفی ﺷﺪﻩ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭﺭؤﻳﺎ. ﻭ ﻧﻴﺰ ﺁﺧﺮﻳﻦ رَبّ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﮐﻪ رَبّﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ ﻫﻔﺘﻢ ﻋﺮﺷﻰ ﺍﻭ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺑﻬﺸت هاﺋﻰ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺟﻮﻳﺒﺎﺭﻫﺎ ﺯﻳﺮ ﭘﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺟﺎﺭﻯ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺎﻭﻳﺪان ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ.ﻭ ﻣﻴﻬﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﻨﺰﻟﻰ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ. ( ﻣﻨﺰﻝ ﻣﻮﻗّﺖ ﺩﺭ ﻣﻘﺎماﺕ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭﻧﻮﻋﻰ،ﮐﻪ ﺭﺟﻌﺘﻬﺎﻯ ﺑﺎﺯ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪ) ﻭ ﻫﺮﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺴﺖ،ﺧﻴﺮ ﻭ ﺧﺎﺹ ﺃﺑﺮﺍﺭ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ . ( ﮐﻤﺎﻟﺎﺕ ﺻﻔﺎﺗﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﻭ ﻣﻘﺎماﺕ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﻭ ﺍﺧﻠﺎﻗﻰ ﺑﺮﺍﻯ تولّدﺍﺕ ﺭﺟﻌﺘﻬﺎﻯ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ. ﻭ ﺷﺮ عکس ﺧﻴﺮ،ﺧﺎﺹ ﻣﻨﮑﺮان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ مُشرِک ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﺷﺮ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭماﻫﺎ ﻭ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ﻭ ﻳﺎ ﻓﺴﺦ ﻭ ﺭﺳﺦ ﻭﻭﺳﺦ ﻫﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ )

199 آل عمران - ﻮان ﻣﻦ ﺃﻫﻞ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ،ﻟﻤﻦ ﻳؤﻣﻦ ﺑﺎﻟﻠﻪ،ﻭ ما ﺃﻧﺰﻝ ﺍﻟﻴﮑﻢ،و ما ﺃﻧﺰﻝ ﺍﻟﻴﻬﻢ، ﺧﺎﺷﻌﻴﻦ ﻟﻠﻪ،ﻟﺎ ﻳﺸﺘﺮﻭﻥ ﺑﺂﻳﺎﺕ ﺍﻟﻠﻪ ثمنا ﻗﻠﻴﻠﺎ،ﺍﻭﻟﺌﻚ ﻟﻬﻢ ﺃﺟﺮﻫﻢ ﻋﻨﺪ ﺭﺑّﻬﻢ، انّ ﺍﻟﻠﻪ ﺳﺮﻳﻊ ﺍﻟﺤﺴﺎﺏ ﻭ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ( ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻭﻧﻪ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﻭﻣﺬﺍﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ ﺁﻧﻬﺎ، ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ﻭ ﻏﻴﺮﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ) ﮐﺴﺎﻧﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﺨﺪﺍ ﻭ ﺑﻬﺮﭼﻪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺎﺯﻝ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﻴﮑﻨﺪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ( ﺑﺮسوﻟﺎﻥ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﺗﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭﻧﻴﺰ ﻃﺮﻳﻘﺘﻬﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺗﺎﺯﻩ،ﮔﺮﭼﻪ ﺑﺎﻫﻢ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺩﺭﺗﮑﺎﻣل ﻮﻣﻘﺎماﺕ ﺗﺠﻠّﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﮐﻪ ﻣﻄﻴﻊ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﭘﻴﺮ معرّفی ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ.ﻭﻳﺎ ﺩﺭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ.ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ولی مُرَبّی هرکس،ﮐﻪ ﻃﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﺎﺷﺪ، ﻣﺘﻨﺎﺳﺐ ﻋﻘﻞ ﻭﻣﻘﺎماﺕ ﺗﮑﺎﻣﻠﻰ، تولّدﺍﺕ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺍﻭ ﺑﻮﻯ معرّفی ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﻭ سپس ﺑﺎﺯ ولی ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺭﺍ معرّفی ﻣﻴﮑﻨﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺑﺂﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻧﻰ ﻭکُتِبَ مُقدّس ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﺍﮔﺮ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺁﻥ ﻧﻤﺎﺪ.ﻭ ﺑﭙﺬﻳﺮﺩ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩ ﻭﺗﺠﻠّﻰﺑﺮﺗﺮﻯ ﺩﺍﺭﺩ.ﮐﻪ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ بَعدی ﺑﺪان ﺭﺳﻴﺪﻩﺍﻧﺪ) ﮐﻪ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ،ﻭ ﻳﺎ ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﺩﻳﮕﺮان.ﻭ ﻟﺬﺍ ﺩﺭ ﺧﺸﻮﻉ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻮﺩﻩ،ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺁﻳﺎﺕ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺃﺭﺯان ﻧﻤﻰ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪ ( ﺩﺳﺖ ﮐﻢ ﻧﻤﻰ ﮔﻴﺮﻧﺪ، ﭼﻪ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻧﻰ ﻭ مُقدّس ﺑﺎ ﻣﻌﺎﻧﻰ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺁﻥ،ﻭ ﻳﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ معرّفی ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ.ﻭﻧﻴﺰ ﻫﺮﻳﻚ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩ ﺗﺎﺯﻩ ﺧﻮﺩﺭﺍ،ﻧﻴﻤﻪ ﮐﺎﺭﻩ ﻭﻧﻴﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﻫﺎ ﻧﻤﻰ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ،ﻭﺗﺮﻙ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻭتَوسّل ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻨﺪ ) ﮐﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺃﺟﺮ ﻭ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﻭ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺳﺮﻳﻊ ﺍﻟﺤﺴﺎﺏ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ ( ﭼﻪ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ ﻫﺮ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﺑﻬﺮ ﻃﺮﻳﻘﺘﻰ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ اولی ﺍﻟﻌﺰﻣﻬﺎﻯ ﺷﺸﮕﺎﻧﻪ ﺑحقّ الیقین ﻭﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ.ﮐﻪ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ.ﻭﺑﺎ ﻣﺴﻴﺢ ﺷﺶ ﻭ ﺑﺎ ﺯﺭﺩﺷﺖ ﻭ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﭘﻨﺞ،ﻭ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺑﻮﺩﺍﺋﻰ ﺑﭽﻬﺎﺭ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ.ﭘﺎﺩﺍﺷﻬﺎﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ الهامات ﻟﺪﻧّﻰ،ﻣﺘﻨﺎﺳﺐ ﻓﻬﻢ ﺁﻧﺎﻥ.ﻭﻧﻴﺰ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺍﺭﻭﺍح اﻧﺴﺎﻧﻰ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻫﻔﺘﮕﺎﻧﻪ ﻫﺮﻳﻚ ﺩﺭ ﻳﻚ تولّد ﺑﺸﺮﻯ بِداﻧﻬﺎ ﺑﺮﺳﻨﺪ. ﻭﺩﺭ ﻫﺮ تولّدﻯ پس ﺍﺯ ﺗﺠﺪﻳﺪ ﺷﻬﻮﺩ ﻗﺒﻠﻰ ﺑﻴﻚ ﺷﻬﻮﺩ ﺗﺎﺯﻩ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺭﺳﻴﺪ.ﻭﻟﺬﺍ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﭘﻨﺞ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ تولّدﺍﺕ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﻭ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻣﻰ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﻧﺪ،ﮐﻪ ﺍﻳﻨﻚ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﻬﻔﺘﻤﻴﻦ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﻴﺪﻩﺍﻧﺪ )

200 آل عمران - ﻴﺎ ﺃﻳّﻬﺎ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ،ﺍﺻﺒﺮﻭﺍ ﻭ ﺻﺎﺑﺮﻭﺍ ﻭ ﺭﺍﺑﻄﻮﺍ،ﻭ ﺍﺗّﻘﻮﺍ ﺍﻟﻠﻪ،ﻟﻌﻠّﮑﻢ ﺗﻔﻠﺤﻮﻥ ﺍﻯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﺪ (ﻣﺤﻤﺪ ﻭولی ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻧﺪ،ﻭﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺴﺘﻨﺪ ﻭﺗﺴﻠﻴﻢ ﺷﺪﻧﺪ ﻭﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺍﻭ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ) پس ﺻﺒﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ( ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﻣﺘﻨﺎﺳﺐ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﮐﻤّﻰ ﻭ ﮐﻴﻔﻰ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﭘﻴﺸﻴﻦ،ﻭ ﻣﻌﺎﻳﺐ ﺻﻔﺎﺗﻰ ﻭ ﻋﻘﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺭﻭﺍﻧﻰ،ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ، ﺑﻠﺎﻳﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﺍﺯماﻳﺸﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻭ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﻯ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.پس هرکس ﺗﺎ ﭘﺎﮐﻰ ﺩﺭ ﺳﺮﺣﺪ ﮐﻔﺎﻳﺖﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ،
ﺑﺎﻳﺪ ﺻﺒﻮﺭ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﻋﺠﻠﻪ ﻧﺠﺎﺕ ﻓﻮﺭﻯ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ) ﻭ ﺩﻳﮕﺮان ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺑﺼﺒﺮ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﮐﻨﻨﺪ.ﻭ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺭﺑﺎﻁ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ( ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ،ﻭﺗﻮﺳّﻠﺎﺕ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺑﺎﺷﺪ) ﻭ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺗﻘﻮﺍ ﮐﻨﻨﺪ،ﺗﺎ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻔﻠﺎﺡ ﻭﻧﺠﺎﺕ ﺑﺮﺳﻨﺪ ( ﮐﻪ ﻓﺮﺝ ﻭ ﻓﺮﺡ ﻭ فَرّهِه ﻭ ﻧﺠﺎﺕ ﻭﻓﺮﻭﻫﺮ ﺷﺪﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺻﻄﻠﺎﺣﺎﺕ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺩﻳﻨﻰ ﻭ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻗﺮﻳﺶ ﻭﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺭﻳﺸﻪ ﺍﻭﺳﺘﺎﺋﻰ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻳﺎﺕ ﻭ أحادیث ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭما ﻭﺍﻭﻟﻴﺎ،ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺷﻮﻧﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖﺁﻧﻬﺎ ﻗﺸﺮﻯ ﺷﺮﻙ ﺁﻣﻴﺰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ. ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﻗﺸﺮﻯ ﻭ ﺷﺮﻙ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﺘﻰ ﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪﭘﺮﺳﺘﻰ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ،ﻭﻧﻪ ﺧﺪﺍﭘﺮﺳﺘﻰ ﻭ ﺣﻤﺪ ﻭتَوسّل ﺑﺎ ولی ﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮ ﻃﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﭘﺮﺳﺘﺶ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ)

سوﺭﻩ ﻧﺴاء

ﺩﺭ ﺍﻣﻮﺭ ﻳﺘﻴﻤﺎﻥ ﻭ میراث ﻭﺯﻧﺎﻥ ﻭﻏﻴﺮﻩ ﺍﺳﺖ.ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻥﺎﻟﺮﺣﻴﻢ

001 نساء – یا ﺃﻳّﻬﺎ الناس،ﺍﺗّﻘﻮﺍ ﺭﺑّﮑﻢ ﺍﻟّﺬﻯ ﺧﻠﻘﮑﻢ ﻣﻦ نَفس ﻭﺍﺣﺪﻩ،ﻭ ﺧﻠﻖ ﻣﻨﻬﺎ ﺯﻭﺟﻬﺎ،ﻭبَثّ ﻣﻨﻬﻤﺎ ﺭﺟﺎﻟﺎ کثیرﺍ ﻭ ﻧﺴاءا ﻭﺍﺗّﻘﻮﺍ ﺍﻟﻠﻪ اﻟّﺬﻯ ﺗﺴاءﻠﻮﻥ ﺑﻪ ﻭﺍﻟﺄﺭﺣﺎﻡ،انّ ﺍﻟﻠﻪ ﮐﺎﻥ علیکم ﺭﻗﻴﺒﺎ ﺃﻯ ﻣﺮﺩﻡ ( ناس ﻧﺎﺳﻴﺎﻥ،ﻋﻬﺪ ألِست ﺧﻮﺩﺭﺍﺑﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ تولّد ﭘﻴﺸﻴﻦ، ﮐﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﻬﺪ ﺑﻮﺩﻩ،ﮐﻪ ﺑﺘﻮﻓﻴﻖ ﻣﺮﺣﻠﻪﺍﻯ ﻣﻴﺮﺳﻴﺪﻩﺍﻧﺪ.ﺗﺎ ﺩﺭتولّد ﻓﻌﻠﻰ ﺑﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺑﺮﺍﻯ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﺑﺮﺗﺮ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﮑﻮﺷﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﻨﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﮔﺮﺩﻧﺪ.ﻭ ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﻨﻮﺭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﻣﻴﺮﺳﻴﺪﻧﺪ ﺍﻳﻨﻚ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﻳﻨﺪ.ﺯﺭﺩﺷﺖ ﺑﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻣﺮﺗﻀﻮﻯ ﻭ ﻋﺮﺵ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺑﭙﻴﺎﻣﺒﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﻴﺪ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﻋﺼﺮ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﺍماﻡ ﺳﺠّﺎﺩ ﻧﻴﺰ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﺳﻴﺪ.ﻭ ﻗﺒﻠﺎ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﻋﺼﺮ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻣﺴﻴﺢ،ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻣﺴﻴﺢ ﻭ ﻧﻮﺭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ.ﻭ ﺣﺘﻰ ﻣﺴﻴﺢ ﺷﺨﺼﺎ ﺑﺎﻳﻦ ﺩﻟﻴﻞ ﺑﭙﻴﺎﻣﺒﺮﻯ ﺭﺳﻴﺪ،ﮐﻪ ﻋﻬﺪ ألِست ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺑﺎ صاحب ﻃﺮﻳﻘﺖ ﺑﺮﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪﺗﺴﻠﻴﻢ ﮔﺮﺩﺩ.ﻭﺑﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﺩﺭﺻﻮﺭﺕ ﻣﻮﻟﺎ علیّ ﺭﺟﻌﺖﻧﻤﻮﺩ،ﻭ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﺳﻴﺪ ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺭﻭﺡ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ علیّ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻫﻤﻪﺯماﻧﻬﺎ، ﺑﺎ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﻭ ﺭﺟﻌﺖ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﻨﻮﺭ رَبّ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺳﺎﻧﻨﺪ.ﺗﺎ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻬﺸﺖ سوﻡ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺗﺎﺑﺎﺯ ﺭﺟﻌﺘﻬﺎﻯ ﺩﺭﺍﻧﻮﺍﻉ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭﺗﺎ ﺃﺑﺪ ﺑﻰ ﭘﺎﻳﺎﻥ،ﺍﻳﻦ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﻫﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ،ﻭ ﮐﺴﺐ ﮐﺮﺍماﺕ ﻭ ﺻﻔﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ إدامه ﺩﺍﺭﺩ.ﺗﺎ ﻓﺮﺿﺎ ﺩﺭ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺃﺑﺪﻳّﺖ ﺑﻨﻮﺭ ﺍﻟﻠﻪ، ﺑﺎﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰﺻﻔﺎﺕ ﻭ ﻣﻘﺎماﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﻨﺪ. ﮔﺮﭼﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ(ﻫﻮ)ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺍﺯ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﻫﺴﺘﻰ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﺼﻮﺭ ما،ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﻭﺟﻮﺩﻯ ﻋﺪﻡ ماسوﺍﻩ، ﺩﺭ ﺗﻮﺻﻴﻒ ﻟﺎ ﺑﺸﺮﻁ،ﻭﺩﺭ ﺍﺳﻢ ﺍﻟﺨﺎﺭﺝ ﻭ ﺍﻟﺒﺎﻃﻦ ﺩﺭ عَمّا ﻭ ﻫﺎﻫﻮﺕ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩ ﻭﻧﻤﻴﺮﺳﻨﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺑﻨﻬﺎﻳﺖ ﻣﻄﻠﻖ ﺃﺑﺪﻳّﺖ ﻧﻤﻴﺘﻮان ﺭﺳﻴﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺪﺭﺕ ﻋﻘﻞ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﺴّﺮ ﻧﻴﺴﺖ.ﻭ ﺗﺬﮐّﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﻣﺴﺘﻌﺪان ﺳﻠﻮﻙ ﻋﺰﻡ ﺁﻥ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻨﺪ،ﻭ ﺑﺤﻴﻮﺍﻧﻴّﺖ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﺍﮐﺘﻔﺎ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﮐﻪ میفرماید ) ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﺘﺮﺳﻴﺪ،ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﻳﺪ.ﻭ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻳﻚ نَفس ﻭ ﺭﻭﺡ ﺍﺻﻠﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﻴﺪ (نَفس ﻭﺍﺣﺪ َبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭﺣﺘﻰ ﺍﺯ اُقیانوس ﺍﻟﻠﻪ،ﻫﺮ ﺭﻭﺡ ﻓﺮﺩﻯ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩ،ﭼﻪ ﺃﺗﻢ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ،ﺍﻳﻦ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﻫﺎ إدامه ﺩﺍﺭﺩ ) ﻭ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺯﻭﺝ ﻭ ﺟﻔﺖ ﺍﻭﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺁﻓﺮﻳﺪ( ﻧﻪ ﺍﺯ ﮔِﻞ ﺁﺩﻡ ﺣﻮﺍ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪ،ﺑﻠﮑﻪ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻫﻢ ﻧﺸﻴﻦ ﻭ ﺟﻔﺖ ﻭ ﺷﻔﻊ ﻭ مُرَبّی ﺳﺎﻟﻚ،ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﻣﻮﻓﻘﺎﻥ ﻭﻟﺎﻳﺖ،ﺑﺎ ﺳﻠﻮﻙ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪ،ﻭﻓﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻳﺎﻓﺖ ﻭ ﺍﺻﻞ ﻭﺣﺪﺕ ﻭﺟﻮﺩ ﻭ ﻳﮕﺎﻧﮕﻰ ﺗﻤﺎﻡ ﺫﺭﺍﺕ ﻫﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩ،ﮐﻪ ﻫﺮﺫﺭﻩﺍﻯ ﺑﺎﺯ ﺫﺭﺍﺗﻰ ﺩﺍﺭﺩ. ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﭘﻴﭽﻴﺪﻩ ﺗﺮ ﺷﺪﻥ ﻧﻮﻋﻰ ﺑﺎ ﻭﺣﺪﺕ ﻭﺟﻮﺩ ﻭ ﺻﻤﺪﻳّﺖ ﻭ ﻳﮕﺎﻧﮕﻰ ﺧﻮﺩ ﺗﺎﺩﺭ ﻣﺮﺍﺗﺐالهی اﻧﺴﺎﻧﻰ ﻧﻴﺰ بربّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩ ﻗﺎﺋﻢ ﻣﻴﺮﺳﺪ، ﮐﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻧﻮﻉ فوق بشری ﮔﺮﺩﺩ) ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ نَفس ﻭﺍﺣﺪ،ﻣﺮﺩان ﺯﻳﺎﺩﻯ ﻭ ﻧﻴﺰ ﺯﻧﺎﻧﻰ ﭘﻴﺪﺍ ﺷﺪﻧﺪ. ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺯ نَفس ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻃﺮﻳﻘﺖ ﺍﻭ ﻭ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﻗﺎﺋﻢ،ﮐﻪ ﻣﺮﺩان (ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﺳﺎﻟکان ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ، ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻭﭼﻮﻥ ﺯﻧﺎﻥ ﻣﻄﻴﻊ ﻣﺮﺩان ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ نَفس ﻭﺍﺣﺪ ﺭﻭﺡ القدُس رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﻳﺶﺑﮑﻤﺎﻝ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺳﻴﺪﻩﺍﻧﺪ) پس ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﺘﺮﺳﻴﺪ،ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﭘﺮﺳﻴﺪ.ﻭ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﺣﻢ ﻫﺎ ( ﮐﻪ ﻫﺮ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، صاحب ﺭﺣﻢ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎﻳﺪ ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻭتَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺍﻭ ﺑﺎﺷﺪ. ﻭﻧﻪ ﭘﺮﺳﺶ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺧﻮﻳﺸﺎﻭﻧﺪان،ﮐﻪ ﺩﺷﻤﻦ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺗﺮﻙ ﻣﺬﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﻭﭘﺮﺳﺸﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﻭﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﺤﺸﺮ. ﮐﻪ ﺟﺎﻯ بَحث ﻭ ﭼﺎﻧﻪ ﺯﺩﻥ،ﺑﺮﺍﻯ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻴﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﻭ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، ﺷﺎﻫﺪان ﻭﺍﺻﻞ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﺣﻀﻮﺭﻯ ﺩﺭ ﻣﺤﺸﺮ ﺧﺮان ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﮔﺮﭼﻪ ﺑﺎﺯ ﺷﻬﻮﺩ ﻓﺎﻃﻤﻰ ﺭﺣﻢ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﻧﻴﺰ ﺗﺠﻠّﻰ ﺯﻧﺎﻧﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺴﺖ.ﭼﻮﻥ ﺷﻴﻮﺍﻯ ﺑﻮﺩﺍ ﻭﻣﺮﻳﻢ ﻣﺴﻴﺤﻴﺎﻥ،ﮐﻪ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺤﻤﺪ ﭼﻮﻥﺰﻫﺮﺍ ﻭﺯﻫﺮﻩﻭ ﮔل ﻭﺟﻮﻫﺮ ﻭﺟﻮﺩﻯ ﺳﺎﻟکان ﺍﺳﺖ. ﮐﻪ ﺷﻬﻮﺩ سوﻡ ﺳﺎﻟکان ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﻧﻴﺰ ﺷﻬﻮﺩ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﻣﺮﺗﻀﻮﻯ ﻋﻠﺎﺋﻤﻰ ﺍﺯ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻃﺒﻴﻌﻰ،ﺑﻨﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﺮﻭﺩ.ﻭﺍﻟّﺎ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﺎﻥ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﭘﻨﺠﻢ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ.ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ.ولی ﺑﺎ ﻣﺮﮒ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ) ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺭﻗﻴﺐﻭﻣﺮﺍﻗﺐ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﭼﻪ ﻣﻴّﮑﻨﻴﺪ . (ﺑﺎﻭﻟﺎﻳﺖ ﭼﻪ ﻋﺸﻖ ﻭ تَوسّل ﺩﺍﺭﻳﺪ،ﻭ ﻳﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺳﺮﮐﺸﻰ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺩﺷﻤﻨﻰ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ.ﻭﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ،ﺯﻳﺮ ﻧﻈﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺣﺘﻰ ﭘﻴﺮ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ حَقّ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﭘﺎﺩﺍﺷﻬﺎﻯ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ)

2 نساء – و اوتوا ﺍﺍﻟﻴﺘﺎﻣﻰ ﺃﻣﻮﺍﻟﻬﻢ،ﻭ ﻟﺎ ﺗﺘﺒﺪﻟﻮﺍ الخبیث ﺑﺎﻟﻄﻴّﺐ،ﻭ ﻟﺎ ﺗﺄکُلوا ﺃﻣﻮﺍﻟﻬﻢ ﺍﻟﻰ ﺃﻣﻮﺍلَکُم ﺍﻧّﻪ ﮐﺎﻥ ﺣﻮﺑﺎ ﮐﺒﻴﺮ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻳﺘﻴﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺑﺪﻫﻴﺪ(ﭼﻪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﻳﺘﻴﻢ ﻭﺍﺭث ﭘﺪﺭان ﺧﻮﺩ،ﻭ ﻳﺎ ﻣﺴﺘﻌﺪان سلوﻙ ﮐﻪ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﻭﺑﺎﻳﺪ حَقّ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﻭ ﻓﻄﺮﻯ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ) ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩ خَبیث ( ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﺑﺪ ﻧﻴّﺖ ﻭ ﺑﺪ جنس ﻭ ﺑﺪ ﺫﺍﺕ ) ﺭﺍ ﺑﺠﺎﻯ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻧﻴﮑﻮ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﺪﻫﻴﺪ( ﮐﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻧﺎﺷﺎﻳﺴﺖ ﺭﺍ ﺑﺠﺎﻯ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺻﺎﺩﻕ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺩﺭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ) ﻭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﺧﻮﺩ ﻣﺨﻠﻮﻁ ﻧﮑﻨﻴﺪ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺭﻳﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺯﺷﺖ ﻭﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮔﻰ ﺍﺳﺖ ( ﺣﻔﻆ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﮑﻤﺎﻝ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﺑﺎ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ)

 3 نساء - ان ﺧﻔﺘﻢ ﺃﻟّﺎ ﺗﻘﺴﻄﻮﺍ ﻓﻰ ﺍﻟﻴﺘﺎﻣﻰ،ﻓﺎﻧﮑﺤﻮﺍ ما ﻃﺎﺏ لَکُم ﻣﻦ النساء،مُثنّی ﻭ ثلاث ﻭ ﺭُﺑﺎﻉ،ﻓﺎﻥ ﺧﻔﺘﻢ ﺃﻟّﺎ ﺗﻌﺪﻟﻮﺍ، ﻓﻮﺍﺣﺪة ﺃﻭ ما ﻣﻠﮑﺖ ﺃﻳﻤﺎﻧﮑﻢ،ﺫﻟﻚ ﺃﺩﻧﻰ ﺃﻟّﺎ ﺗﻌﻮﻟﻮﺍ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺗﺮﺳﻴﺪﻳﺪ ﮐﻪ ﻧﺘﻮﺍﻧﻰ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻗﺴﻂ ﻳﺘﻴﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﻨﻴﺪ ( ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﻳﺘﻴﻢ ﻣﻄﺮﺡ ﻧﻴﺴﺖ،ﮐﻪ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺯ ﻃﺎﻟﺒﺎﻥ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﺳﺖ. ﮐﻪ ﭘﻴﻮﺳﺘﻦ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﻃﺎﻟﺐ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭﺑﺎﻳﺪ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﻭ ﺗﻌﺪﻳﻞ ﺫﺍﺕ ﻭ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﮐﻪ (ﻗﺴﻂ ﻳﺎ ﮐاَست) ﻭ ﻃﺒﻘﻪ ﻭﺟﻮﺩﻯ ﺳﺎﻟکان ﺭﺍ ﺑﺎﻟﺎ ﺑﺒﺮﻧﺪ ﺍﮔﺮ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺭﺳﺎﻧﺪﻧﺪ ) پس ﻧﮑﺎﺡ ﺍﺯ ﺯﻧﺎﻥ ﮐﻨﻴﺪ. ( ﻧﮑﺎﺡ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﻳﺘﻴﻤﺎﻥ ﭘﺴﺮ ﻧﻴﺰ ﻫﺴﺖ.ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻳﺘﻴﻢ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﻌﻨﻮان ﺯﻥ ﻧﻴﺴﺖ.ﮐﻪ ﻋﻤﻠﺎ ﻃﻔﻞ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ماﻟﺶ ﻳﮑﺠﺎ ﺑﺸﻮﻫﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﻴﺪ.ﻧﮑﺎﺡ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﻓﺎﺭﺳﻰ ﺩﺭﻯ ﻗﻮﻡ ﻗﺮﻳﺶ ﺯﺭﺩﺷﺘﻰ ﺍﻟﺄﺻﻞ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭﻗﺘﻰ ﮐﻪ ﭘﻴﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﻭﺗﻮﺟّﻪ ﻭ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺳﺎﻟﻚ ﻧﻤﺎﻳﺪ.ﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺍﻭﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﻮﺳّﻠﺎﺕ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺑﺴﺎﻟﻚ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﻫﺪ.ﻭ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺟﻨﺴﻰ ﻣﻄﺮﺡ ﻧﻴﺴﺖ.ﺑﻠﮑﻪ ﺯﻭﺝ ﻭ ﺟﻔﺖ ﻭ ﺷﻔﻊ ﻭ ﻫﻢ ﻧﺸﻴﻨﻰ ﻭ ﻣﺮﺍﻓﻘﺖ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎ ﭘﻴﺮ ﺍﻭ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ ﻋﺮﻓﺎﻥ ﺯﻥ، ﻳﻌﻨﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭ ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﻣﺮﺩ ﻋﺮﺑﻰ ﺷﺪﻩ ﺁﻥ ﻣرء،ﻭ ﺯﻥ ﺭﺍ اﻣﺮﺃﻩ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ.ﻳﺎ ﺭﺟﻞ ﺭﻫﺮﻭ ﻳﺎ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻪ ﺳﺎﻟکان .ﭼﻮﻥ ﺑﮑﻤﺎﻝ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺳﻨﺪ،ﭘﺴﺮ ﻳﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﭘﻴﺮ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭﺣﺘﻰ ﺃﺥ ﻭ ﺍﺧﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻭﺧﻮﺍﻫﺮ ﭘﻴﺮ،ﻭ ﻓﺮﻧﺪان ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭ.ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﺮﺩ ﺍﻣّﺖ،ﻭ ﺳﺎﻟﻚ ﺯﻥ ﺃﻣﻪ( ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺸﺪﻳﺪ) ﻭ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺮﺩ ﺍﻣّﻰ ﻭ ﮐﺎﻣﻞ ﺯﻥ ﺍُﻡ ﻳﺎ ﺍﻡّ ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻴﻦ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ﮐﻪ ﺍﺯ ﺯﻧﺎﻥ ﺩﻭﺗﺎ ﺩﻭﺗﺎ ﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺳﻪ ﺗﺎ،ﻭﭼﻬﺎﺭﺗﺎ ﭼﻬﺎﺭﺗﺎ ﻧﮑﺎﺡ ﮐﻨﻴﺪ ( ﮐﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻴﺶ ﺍﺯﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭﻳﻚ زمان،ﺩﺭ ﺗﺮﺑﻴﺖﺳﺎﻟﻚ ﻣﺘﻤﺮﮐﺰ ﻧﻤﻰ ﭘﺬﻳﺮﻧﺪ. ﮔﺮﭼﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺗﺎ ۹ ﻭ ﺣتی 13 ﮔﻔﺘﻪﺍﻧﺪ.ﮐﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻴﺪﺍﺷﺘﻪ.ﺑﺨﺼﻮﺹ ﮐﻪ ﭘﻴﺮﻭان ﻃﺮﻳﻘﺘﻬﺎﻯ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺭﺍ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﻣﻴﺪﺍﺩ.ﻭ ﺩﻳﮕﺮان ﺑﻰ ﺳﺎﺑﻘﻪﻭﭘﻴﻮﺳﺘﮕﻰ ﺑﻄﺮﻳﻘﺘﻬﺎﻯﺴﻠﻮﮐﻰ ﺭﺍ، ﻭﺍﮔﺬﺍﺭ علیّ ﺍماﻡ زمان ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮑﺮﺩ.ﻭ ﻣﻮﻟﺎ ﺑﻬﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺩﻳﮕﺮﻯ،ﺯﻳﺮ ﻧﻈﺮ ﺧﻮﺩ ﻣﺄﻣﻮﺭﻳّﺖ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﻣﻴﺪﺍﺩ. ﺍﮔﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ، ﭼﻬﺎﺭ ﺯﻥ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻣﺠﺎﺯ ﺑﺎﺷﺪ،ﻧﻴﺎﺯ ﺑﺎﻳﻦ ﻧﺒﻮﺩ،ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﺭﺵ ﺩﻭ ﻭ ﺳﻪ ﻧﻴﺰ ﻧﺎﻡ ﺑﺮﺩ . ﺑﺨﺼﻮﺹ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﻋﺪﻡ ﺍﻣکان ﻋﺪﺍﻟﺖ ﻣﻄﺮﺡ ﺍﺳﺖ.ﻭ مُثنّی ﻭ ﺷﻠﺎﺵ،ﺑﻤﻌﻨﻰ ﺩﻭﻳﺎ ﺳﻪ ﻧﻴﺴﺖ،ﺑﻠﮑﻪ ﺩﻭﻡ ﻭ سو ﻡ ﺍﺳﺖ ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﻳﺪﻳﺪ ﮐﻪﻧﻤﻴﺘﻮﺍﻧﻴﺪ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ ( ﻧﺘﻮﺍﻧﻴﺪ ﺗﻌﺪﻳﻞ ﻭ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﻭ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ،ﻧﻪ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻣﺮﺩﻯ ﺑﺎ ﭼﻬﺎﺭﺯﻥ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺩﺭ ﺯﻳﺒﺎﺋﻰ ﻭﺟﻮﺍﻧﻰ،ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻳﮑﺴﺎﻥ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺟﻨﺴﻰ ﮐﻨﺪ.ﻭﺣﺘﻰ ﻧﻤﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﭼﻬﺎﺭ لباس ﻳﮑﺴﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﺪﻳﻪ ﮐﻨﺪ.ﮐﻪ ﻫﺮﮐﺪﺍﻡ ﺳﻠﻴﻘﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺩﺭ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻝ ﻭﺩﺭ ﻫﻮﺳﻬﺎ ﻭ ﺗﻤﺎﻳﻠﺎﺕ ﺧﻮﺩ) پس ﻳﮑﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﺒﺎﺷﺪ،ﻭ ﻳﺎﺍﻳﻨﮑﻪ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺗﻮﺍﻧﺎﺋﻰ ﺁﻧﺮﺍ ﺩﺍﺷﺖ.( ﻧﻪ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﭼﻘﺪﺭ ثروَت ﺩﺍﺭﻳﺪ، ﮐﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﮐﻨﻴﺰﮐﺎﻥ ﺑﺨﺮﻳﺪ،ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮔﻰ ﺍﺳﺖ.ﺑﻠﮑﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﻣکان ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻭ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﻔﻬﻴﻢ ﻭ ﺗﻠﺎﺵ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺮﺑﻴﺖﺳﺎﻟکان ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻳﺪ،ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻴﺪ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﮐﻨﻴﺪ.ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺗﺮﺑﻴﺘﻬﺎﻯ ﻋﻤﻮﻣﻰ ﻭ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﻧﻴﺰ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﺎﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺰﻳﻨﻨﺪ.ﺗﺎﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﻋﻠﺎﻗﻤﻨﺪان ﺍﻭﻟﻴﺎ ﮔﺎﻫﻰ ﺍﺑﻦ ﺍﻟﺴﺒﻴﻞ،ﻭ ﮔﻬﮕﺎﻩ ﺑﻤﺤﻀﺮ ﻭﻋﻆ ﭘﻴﺮ ﻣﻴﺂﻳﻨﺪ.ﻭ ﺑﺮﺧﻰ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ سو ﺍﺩ ﻭ ﮐﺸﺸﻬﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭ ﻟﺬﺍ ﺁﺯماﻳﺶﺑﺎ (ﺻﻴﻐﻪ ﺗﻤﺘّﻊ) ﻭﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻄﺮﺡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﺭﺍ ﺑﻘﻮﻝ ﺍماﻡ ﺻﺎﺩﻕ، ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻬﻞ ﺭﻭﺯ ﻣﺄﻣﻮﺭﻳﺖ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻭتَوسّل ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ﻭﺑﻌﺰﻟﺖ ﻣﻴﻨﺸﺎﻧﺪ،ﺗﺎ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺍﻭﺭﺍ ﺑﺮﺭﺳﻰ ﮐﻨﺪ. ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺩﺭ ﻋﺸﻖ ﭘﻴﺮ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻯ ﺑﺤﻘﺎﻳﻖ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺩﺭ ﺗﻮﺍﻧﺎﺋﻰ ﻫﺎﻯ ﺩﺭ ﺗﻦ ﻭ ﺫﻫﻦ ﻭ ﺭﻭان ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭ ﻟﺬﺍ ﭘﻴﺮ ﺑﻌﻨﻮان ﺍﺯماﻳﺶ،ﺍﻳﻦ ﺻﻴﻐﻪ ﻳﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻣﻮﻗّﺖ،ﻭ ﺗﻤﺘّﻊ ﻭ ﺑﻬﺮﻩ ﮔﻴﺮﻯ ﺍﺯ ﺻﻮﺭﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﭘﻴﺮ ﺭﺍ ﺑﮑﺴﻰ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﻴﺪﻫﺪ، ﺗﺎ ﺑﻌﺪﺍ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺩﺍﺋﻢ، ﺩﺭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﭘﻴﺮ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﻳﺎ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ) ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﺩﻭﭼﺎﺭ ﻋﻴﺎﻝ ﺑﺎﺭﻯ ﻭ ﺧﺴﺘﮕﻰ ﻧﺸﻮﻳﺪ( ﺍﮔﺮ ﺳﺎﻟکان ﻣﺘﻌﺪﺩ ﭘﻴﺮ ﺭﺍ ﺧﺴﺘﻪ ﮐﻨﻨﺪ،ﮐﻪ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻟکان ﺑﺨﻮﺑﻰ ﺑﺮﺳد )

4 ﻧﺴاء - ﻮ ﺁﺗﻮﺍ النساء ﺻﺪﻗﺎﺗﻬﻦّ ﻧﺤلة ،ﻓﺎﻥ ﻃﺒﻦ لَکُم ﻋﻦ شیئ ﻣﻨﻪ ﻧﻔﺴﺎ،ﻓﮑﻠﻮﺍ ﻫﻨﻴﺌﺎ ﻣﺮﺋﻴﺎ ﻭ ﺻﺪﺍﻕ ( ﻣﻬﺮ ﻧﻘﺪﻯ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ اﺯ ﺁﻧﺮﺍ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺧﺮﺝ ﮐﻨﺪ ﺑﻠﮑﻪ ﻣﻬﺮ ﻭﻣﺤﺒّﺖ ﻭ ﻣﻬﺮﻳﻪ ﻟﺎﺯﻡ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﺴﺎﻟﻚ، ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﭘﻴﺮ ﻣﻄﺮﺡ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﭘﻮﻝ ﻧﻘﺪ ﺭﺍ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻫﺎ ﻣﻴﮕﻴﺮﻧﺪ.ﻭ ﺻﺪﺍﻕ ﭘﻴﺮ ﺑﺴﺎﻟﻚ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻧﻤﻮﺩﻥ ﺍﻭ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻫﺪﻳﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﭙﻴﺮ ﻧﻴﺰ ﻣﻄﺮﺡ ﻧﻴﺴﺖ،ﮐﻪ ﭘﻴﺮ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﺑﻠﮑﻪ ﺗﻘﺪﻳﻢ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﭘﻴﺸﺮﻓﺘﻬﺎﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺍﻭ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﭙﻴﺮ ﺑﮕﻮﻳﺪ،ﻭﺍﻭﺭﺍ ﺧﻮﺭﺳﻨﺪ ﮐﻨﺪ.ﻭ ﺻﺪﻕ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ.ﺍما ﺍﻳﻨﮑﻪ ﭘﻴﺮ ﮔﻮﺍﺭﺍ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺍﺯ ﮔﻠﻮﻳﺶ ﺑﺮﺍﺣﺘﻰ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺑﺮﻭﺩ، ﻫﻤﺎﻥ ﺁﺯﺍﺩﻯ ﻋﻤﻞ ﭘﻴﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺻﺪﻭﺭ ﻫﺮ ﺩﺳﺘﻮﺭﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﺑﺨﻄﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭ ﻳﺎﺩﺭ ﺁﺯماﻳﺶ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎﺯ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﻧﻴﮑﻮ ﺑﻮﺩ،ﻭ ﺩﻝ ﺷﻤﺎ ﺑﺪان ﺧﻮﺵﺩﺍﺷﺖ، ﻧﻮﺵ ﺟﺎﻥ ﻭﺭﺍﺣﺖ ﺑﺨﻮﺭﻳﺪ( ﻧﻪ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﺯﻧﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺯﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﻟﺬﺕ ﺟﻨﺴﻰ ﺑﺒﺮﻳﺪ،ﮐﻪ ﻣﻌﻤﻮﻟﺎ ﺯﻥ ﺟﻮان ﺗﺮ ﻭﺯﻳﺒﺎﺗﺮ، ﺩﺍﺭﺍﻯ ﺣﺮﮐﺎﺕ ﻣﺮﺩ ﻓﺮﻳﺐ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﺍﺭﺩ. ﺑﻠﮑﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﺴﺘﻌﺪﻯ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺩ ﻧﺰﺩﻳﮑﺘﺮ ﻧﻤﺎﻳﺪ،ﻭ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻭ ﻣﺘﻤﺮﮐﺰﺗﺮ ﺑﺪﻫﺪ .ﻭﺣﺘﻰ ﺩﺭ ﺍﻣﻮﺭ ﺧﻮﺩ،ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺳﺎﻟکان ﻣﺴﺘﻌﺪﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻧﻤﺎﻳﺪﻭﺑﻬﺮﻩ ﺑﮕﻴﺮﺩ ﻭ ﺑﻬﺮﻩ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﺑﻬﺮﻩ ﻣﻨﺪ ﮐﻨﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺳﺎﻟکان ﺯﻥ ﺑﻰ ﺷﻮﻫﺮ،ﺑﻮﺳﻴﻠﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻋﻠﺎﻡ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺟﻨﺴﻰ ﻫﻢ ﻣﻴﺸﺪ. ﺗﺎ ﺯﻥ ﺳﺎﻟﻚ،ﻭﻣﻌﻤﻮﻟﺎ ﻣﺴﻦ، ﻣﻮﺭﺩ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﻭ ﻓﺮﻳﺐ ﻣﺮﺩان ﻗﺮﺍﺭ ﻧﮕﻴﺮﺩ.ﮐﻪ ﺷﻬﻮﺕ ﺭﺍﻧﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﺯﻥ ﻳﺎ ﻣﺮﺩ، ﺩﻭﺭ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻭﻇﺎﻳﻒ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺷﻴﻄﺎﻧﻰ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ،ﮐﻪ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻓﺸﺎﺭ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ،ﻧﻴﺎﺯ ﺑﻐﺴﻞ ﺟﻨﺎﺑﺖ،ﻭ ﻧﻮﻋﻰ ﺗﻮﺑﻪ ﻣﺠﺪﺩ،ﻭ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻧﺪﺍﻣﺖ ﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻤﻚ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺮ،ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻭﺭ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ،ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺟﻨﺴﻰ ﻧﻴﺴﺖ.ﻭﺍﮔﺮ ﺑﻮﺩ ﺭؤﻳﺎﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻧﻤﻰ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﺁﻏﺎﺯ ﺳﻠﻮﻙ، ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﻧﻔﺴﺎﻧﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﻭسپس ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺻﺎﻟﺤﻪ ﻣﻄﺮﺡ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ، ﮐﻪ ﻣﺨﻠﻮﻃﻰ ﺍﺯ ﻣﻌﺎﻳﺐ ﻗﺒﻠﻰ ﻭ ﺍﺻﻠﺎﺣﺎﺕ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﺟﺪﻳﺪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭘﻴﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻔﮑﻴﻚ ﻭ ﺗﻔﻬﻴﻢ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﮑﻨﺪ.ﻭﻳﺎﺑﮑﻤﻚ ﻳﺎﺭان ﺩﻳﮕﺮﭘﻴﺮ،ﺍﻳﻦ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻭ ﺗﻌﺒﻴﺮ ﻭ ﺗﺄﻭﻳﻞ ﺭؤﻳﺎﻫﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﺑﮕﻴﺮﺩ. ﻭ ﺑﺎﻟﺄﺧﺮﻩ ﺩﺭ ﻣﺮﺣﻠﻪ سوﻡ،ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺻﺎﺩﻗﻪ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺟﻨﺴﻰ ﻭ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭﺣﺘﻰ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻧﻴﺎﺯﻯ ﻫﻢ ﺑﺘﺄﻭﻳﻞ ﻭﺗﻔﺴﻴﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ.)

5 نساء - ﻟﺎ ﺗؤﺗﻮﺍ االسُفهاء ﺃﻣﻮﺍلَکُم،ﺍﻟّﺘﻰ ﺟﻌﻞ ﺍﻟﻠﻪ لَکُم ﻗﻴﺎما،ﻭ ﺍﺭﺯﻗﻮﻫﻢ ﻓﻴﻬﺎ ﻭ ﺍﮐﺴﻮﻫﻢ،ﻭ ﻗﻮﻟﻮﺍ ﻟﻬﻢ ﻗﻮﻟﺎ ﻣﻌﺮﻭﻓﺎ ﻭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺴﻔﻴﻬﺎﻥ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭ ﻧﮑﻨﻴﺪ ( ﻭ ﮐﺴﻰ ماﻝ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺴﻔﻴﻪ ﻧﻤﻴﺪﻫﺪ،ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﺗﻠﻒ ﮐﻨﺪ.ﻭ ﺑﺰﻳﺮﻙ ﻋﺎﻗﻞ ﻧﻴﺰ ﻧﻤﻴﺪﻫﺪ، ﮐﻪ ماﻝ ﺍﻭﺭﺍ ﺯﻭﺩﺗﺮ و ماﻫﺮﺍﻧﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺭﺩ.ﻭ ﺍﻳﻦ ماﻝ ﻭ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﻋﻘﻞ ﻭ ﮐﺸﺶ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻧﻴﺮﻭﻫﺎﻯ ﺻﺒﺮ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪﻧﻤﻰ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺂﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺳﻔﻴﻪ ﻭﻭﻗﻴﺢ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭ ﻧﻤﻮﺩ.ﻭ ﻟﺬﺍ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻓﻘﻬﺎﻯ ﻫﻤﻪ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﻭﺣﺘﻰ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ﺭﺍ ﺳﻔﻴﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﺪ. ﺯﻳﺮﺍ ﺩﺭ لباس ﺭﻳﺎﮐﺎﺭﻯﻮتلبیس ﻭﻓﺮﻳﺐ ﮐﺎﺭﻯ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺪﺍﻡ ﺭﻭﺣﺎﻧﻰ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺎﻧﻨﺪ.ﮐﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻮﺭﺩ ﻏﻀﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﻭﻗﺖ ﻭ ﺗﻮان ﺧﻮﺩﺭﺍ، ﺻﺮﻑ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻏﻴﺮ ﻣﺴﺘﻌﺪ ﻭﺣﺘﻰ ﻓﺎﺳﺪ ﻭﻣﻐﺮﺽ ﺨﺎﻟﻒ ﻧﻨﻤﺎﻳﻨﺪ،ﻭﺗﻨﻬﺎ ﺑﺴﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ. ﮔﺮﭼﻪ ﺗﻔﺮﻳﺢ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، مانند ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﻫﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﺍﻭ،ﺑﺎﺯ ثواب ﺍﺳﺖ) پس ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﻗﻴﺎﻣﻮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺑﺸﻤﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ،ﺩﻳﮕﺮان ﺭﺍ ﺭﺯﻕ ﺑﺪﻫﻴﺪ،ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ لباس ﻭ ﭘﻮﺷﺶ ﺑﺪﻫﻴﺪ،ﻭ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻨﻴﮑﻮﺋﻰ ﺗﮑﻠّﻢ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﺰﻧﺎﻥ ﻭ ﻳﺘﻴﻤﺎﻥ ﺑﻠﮑﻪ،ﺑﺴﺎﻟکان ﺧﻮﺩ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺩﺭ ﺗﺮﺑﻴﺘﻬﺎﻯ ﻋﻤﻮﻣﻰ ﺩﻳﮕﺮان ﺑﻨﻴﮑﻮﺋﻰ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺷﻮﺩ.ﺗﺎ ﺟﺬﺏ ﺁﻧﻬﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﮔﻴﺮﺩ.ﻭﺭﺯﻕ ﺗﻌﻠﻴﻤﻰ ﺁﻧﺎﻥ،ﻭ ﭘﻮﺷﺶ ﺩﺭ ﺳﺎﻳﻪ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﺍﺯ الهامات ﻟﺪﻧّﻰ ﻭﺍﻓﮑﺎﺭﻯ، ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺬﻫﻦ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﻣﻴﺮﺳﺪ .)

6 ﻧﺴاء - ﻮ ﺍﺑﺘﻠﻮﺍ ﺍﻟﻴﺘﺎﻣﻰ،ﺣﺘّﻰ ﺍﺫﺍ ﺑﻠﻐﻮﺍ ﺍﻟﻨﮑﺎﺡ، ﻓﺎﻥ ﺁﻧﺴﺘﻢ ﻣﻨﻬﻢ ﺭﺷﺪﺍ،ﻓﺎﺩﻓﻌﻮﺍ ﺍﻟﻴﻬﻢ ﺃﻣﻮﺍﻟﻬﻢ،ﻭ ﻟﺎ ﺗﺄﮐﻠﻮﻫﺎ ﺍﺳﺮﺍﻓﺎ ﻭ بِداﺭﺍ ﺃﻥ ﻳﮑﺒﺮﻭﺍ،ﻭﻣﻦ ﮐﺎﻥ ﻏﻨﻴّﺎ ﻓﻠﻴﺴﺘﻌﻔﻒ،ﻭﻣﻦ ﮐﺎﻥ ﻓﻘﻴﺮﺍ ﻓﻠﻴﺄکُلّ ﺑﺎﻟﻤﻌﺮﻭﻑ،ﻓﺎﺫﺍ ﺩﻓﻌﺘﻢ ﺍﻟﻴﻬﻢ ﺃﻣﻮﺍﻟﻬﻢ ﻓﺎﺷﻬﺪﻭﺍ علیهم ﻭ ﮐﻔﻰ ﺑﺎﻟﻠﻪ ﺣَﺴﻴﺒﺎ ﻭ ﻳﺘﻴﻤﺎﻥ ﺭﺍ ( ﺳﺎﻟکان ﺑﺪﻭﻥ ﭘﻴﺮ،ﻭ ﻣﺴﺘﻌﺪان ﺑﺪﻭﻥ ﭘﻴﻤﺎﻥ،ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﭙﻴﺮ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺭﺍ معرّفی ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ) ﺩﻭﭼﺎﺭ ﺑﻠﺎﻳﺎ ( ﻭ ﻣﺄﻣﻮﺭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻭﻇﺎﻳﻒ ﺳﺨﺖ ﻋﺒﺎﺩﻯ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﻋﺰﻟﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﭼﻬﻞ ﺭﻭﺯﻩ ﻧﻤﻮﺩ.ﮐﻪ ﺻﺪﻕ ﻋﻠﺎﻗﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﮔﺮﺩﺩ. ﻭ ﻧﺘﺎﻳﺞ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺍﻭﺭﺍ،ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺪﺕ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﭼﻬﻞ ﺭﻭﺯﻩ ﺩﻳﺪ.ﮐﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺪﺭﺟﻪ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻭ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻭﺻﺒﻮﺭﻯ ﻭ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩﻫﺎﻯ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺳﺖ،ﺗﺎ ﭘﻴﺮ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﻭ ﺑﮕﻴﺮﺩ،ﻭ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺟﻨﺴﻰ ﻧﻴﺴﺖ،ﮐﻪ ﭘﺴﺮﻫﺎﻯ ﻳﺘﻴﻢ ﻧﻴﺰ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭ ﺩﺧﺘﺮﮐﺎﻥ ﻧﻴﺰ حَقّ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺁﺯﺍﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺑﻮﺩﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ،ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺳﺎﻝ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﻧﺪﻩ ﺩﺧﺘﺮ، ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﺪ. ﺑﻠﮑﻪ ﺍﻳﻦ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻮﺟّﻪ ﭘﻴﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ،ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺩﺍﺋﻢ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺍﻭﺭﺍ ﺑﭙﺬﻳﺮﺩ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ اُنس (ﻣﺤﺒّﺖ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻭﮐﺸﺶ ﻭ ﻋﻠﺎﻗﻪ ﺷﺨﺼﻰ ﺑﺎ ﺳﺎﻟﻚ ) ﺩﺍﺷﺘﻴﺪ،ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﻴﮑﻨﻴﺪ ﺑﺮﺷﺪﻯ ﺭﺳﻴﺪﻩ ( ﻭﻳﺎ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺑﻬﺘﺮﻯ ﺩﺍﺭﺩ ) پس ﺍﻣﻮﺍﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺂﻧﺎﻥ ﻣﺴﺘﺮﺩ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ ( ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺍﻧﺴﻰ ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﺑﺎﻳﺪ ماﻝ ﻃﻔﻞ ﻳﺘﻴﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﻠﻮﻍ ﺍﻭ ﺑﻮﻯ ﺩﺍﺩ.ولی ﺍﻳﻦ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﭘﻴﺮ ﺑﺴﺎﻟﻚ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﺭﺷﺪ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﻣﻨﻄﻘﻰ ﻭ ﺻﺒﻮﺭﻯﺁﻣﻮﺯﺵﻣﻴﺪﻫﺪ.ﻭ ﭘﻴﺮﺭﺍ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭ ﻴﻨﻤﺎﻳﺪﮐﻪﺑﻮﻯ ﺗﻌﻠﻴم ﺒﺪﻫﺪ.ﻭﻫﺮﺁﻧﭽﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺭؤﻳﺎﻫﺎ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺟﺪﻳﺪﻯ ﻣﻴﻴﺎﺑﺪ،ﭘﻴﺮ ﻧﻴﺰ ﺑﺘﻤﺎﻣﻰ ﺗﻮﺿﻴﺢ ﻭ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﻟﺎﺯﻡ ﺭﺍ ﺑﺴﺎﻟﻚ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﻭﺍﻭﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﻥ ﺭﻫﺎ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﺪ.ﮐﻪ ﺳﺘﻢ ﺑﺴﺎﻟﻚ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﻭﻳﺎ ﺣﺪ ﺃﻗﻞ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﺷﺪﻥ ﭘﻴﺮ ﺍﺯ ثواب ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺁﺧﺮﺕ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ) ولی ﺑﺎﺯ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﻥ ﺍﺳﺮﺍﻑ ﻧﮑﻨﻴﺪ،ﻭ ﺗﺒﺬﻳﺮ ﻭ ﺍﺗﻠﺎﻑ ﻧﻨﻤﺎﺋﻴﺪ ( ﻧﻪ ﻫﺪﻳﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺭﺍ ﺯﻳﺎﺩ ﻧﺨﻮﺭﺩ،ﺑﻠﮑﻪ ﺁﺯﺍﺩﻯ ﻋﻤﻞ ﻭ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﻧﻴﺎﺯ ﺳﺎﻟﻚ ﺭﺍ ﻧﮕﻮﻳﺪ.ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺯ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺍﺻﻠﻰ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﺩ. ﻭ ﻃﺎﻗﺖ ﺑﺎﻭﺭﻯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﻭﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﺣﺪﻭﺩ ﻃﺎﻗﺖ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺍﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺑﮕﻴﺮﺩ.ﻭﻧﻪ ﺑﻬﺮ ﭘﺮﺳﺶ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎﻳﺪ ﺟﻮﺍﺏ ﮔﻔﺖ ) ﻭ ﻫﺮ ﻳﻚ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﻏﻨﻰ ﺑﻮﺩﻳﺪ ( ﻧﻪ ثرﻭﻣﻨﺪ مادّی،ﮐﻪ ﺟﺰ ﺳﺘﻤﮑﺎﺭﻯ ﺩﺭ ماﻝ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﺑﻠﮑﻪ ﺗﻮﺍﻧﻬﺎﻯ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺗﺨﺼﺼﻰ ﻭ ﻟﺪﻧّﻰ ﭘﻴﺮ) پس ﺗﻌﻔّﻒ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﮐﻨﻴﺪ ( ﻧﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ماﻝ ﺯﻳﺎﺩ،ﮐﻪ ﻫﺮ ﻫﻮﺳﺮﺍﻧﻰ ﻣﻴﺴّﺮ ﺷﻮﺩ. ﻭ ﻣﺮﺯ ﻋﻔّﺖ ﻭ ﻋﺪﻡ ﻋﻔّﺖ ﻣﺸﺨّﺺ ﻧﻴﺴﺖ. ولی ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﺩﻭﭼﺎﺭ ﭘﺮ ﮔﻮﺋﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻧﺸﻮﺩ،ﻭ ﺗﻌﻔّﻒ ﺧﻮﻳﺸﺘﻥﺪﺍﺭﻯ ﺍﺳﺖ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﻫﺮﻳﻚ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﻓﻘﻴﺮ ﺑﺎﺷﺪ،پس ﺑﻤﻌﺮﻭﻑ ( ﺑﺮﺣﺴﺐ عُرف ﻭ ﻣﻌﻘﻮﻝ ﻭﻣﺘﻨﺎﺳﺐ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻭﺗﻌﻠﻴﻢ ) ﺑﺨﻮﺭﻳﺪ ( ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺭﻭﺯﻩ ﻣﺮﮒ ﻋﺎﺩﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺯﻧﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﻓﻘﻴﺮ،ﺣﺘﻰ ﺯﻥ ﻧﻤﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑثرﻭتمندن ﺍﺳﺖ. ولی اﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﺩﺭ ﺣﺪﻭﺩ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖﺭﻭﺣﻰ،ﺗﻠﺎﺵ ﺗﻌﻠﻴﻤﻰ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪﺍﻳﻤﺎﻧﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﺗﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺴﺨﺘﻰ ﻭ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻰ بَعدی ﻧﻴﻨﺪﺍﺯﺩ.مانند ﺷﻬﺮﺕ ﻭ ﺗﺒﻠﻴﻐﺎﺕ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ، ﮐﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﺑﺪﻭﺭ ﻣﺠﻠﺶ ﭘﻴﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ) ﻭ ﭼﻮﻥ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺴﺘﺮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻴﺪ ( ﺑﮑﻤﺎﻝ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭﺗﻌﻠﻴﻢ ﻭﺗﺠﺮﺑﻪ ﻟﺎﺯﻡ ﺭﺳﺎﻧﺪﻳﺪ، ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻓﻌﺎﻟﻴّﺖ ﻣﺴﺘﻘﻞ ﺑﺪﻫﻴﺪ) پس ﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﻮﺍﻩ ﻭ ﺷﺎﻫﺪ ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ ( ﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻳﺎﻃﻠﺎﻕ ﺯﻥ، ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﮔﻮﺍﻫﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﻟﺎﺯﻡ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﺑﻠﮑﻪ ﺍﻋﻠﺎﻡ ﮐﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺳﺘﻘﻠﺎﻝ ﺳﺎﻟﻚ ﮐﺎﻣﻞ ﺷﺪﻩ،ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪﺑﺨﻠﻖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﺗﺎﺩﻳﮕﺮان بولی ﺍﻟﻬﻰ ﺟﺪﻳﺪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﻴﺎﻭﺭﻧﺪ) ﻭ ﮐﺎﻓﻰ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ بِداﻧﻴﺪ،ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺣﺴﻴﺐ ﻭ ﺣﺴﺎﺏﺭس ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺳﺎﻟکان ﻏﻴﺮ ﺻﺎﺩﻕ ﭘﻴﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺤﺎﺳﺒﻪ ﺩﺍﺭﺩ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﺘﺎﻳﺞ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺑﻠﺎﻳﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺁﻧﻬﺎ أثر مُثبَت ﻳﺎ ﻣﻨﻔﻰ ﺩﺍﺭﺩ.ﮔﺮﭼﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺳﺎﻟکان ﻏﻴﺮ ﺻﺎﺩﻕ ﺭﺍ ﻣﻴﺸﻨﺎﺳﺪ، ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻘﺘﺼﺪ ﻳﺎ ﮐﻢ ﮐﺎﺭ،ﻭﺣﺘﻰ ﻣﻨﺎﻓﻖ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ولی ﺑﺮﻭﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻤﻰ ﺁﻭﺭﻧﺪ،ﺗﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺗﻮﺑﻪ ﻭ ﺗﺮﻙ ﺭﻳﺎﮐﺎﺭﻯ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﻧﮑﻨﺪ ﻭ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﺘﻮﻓﻴﻘﻰ ﺑﺮﺳﻨﺪ)

7ﻧﺴاء - ﻠﻠﺮﺟﺎﻝ ﻧﺼﻴﺐ ﻣﻤّﺎ ﺗﺮﻙ ﺍﻟﻮﺍﻟﺪان ﻭﺍﻟﺄﻗﺮﺑﻮﻥ،ﻭ النساء ﻧﺼﻴﺐ ﻣﻤّﺎ ﺗﺮﻙ ﺍﻟﻮﺍﻟﺪان ﻭ ﺍﻟﺄﻗﺮﺑﻮﻥ،ﻣﻤّﺎ ﺃﻗﻞ ﻣﻨﻪ ﺃﻭ أکثر ﻧﺼﻴﺒﺎ ﻣﻔﺮﻭﺿﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﺩان ﺳﻬﻢ ﻭﻗﺴﻤﺘﻰ ﺍﺯ میراث ﺍﻭﻟﺎﺩ ﻭ ﺃﻗﺮﺑﺎ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩان ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﻭﻧﻪ ﻣﺮﺩان ﻣﺬﮐّﺮ ﮐﻪ ﻧﺼﻴﺒﻰ ﻫﻢ ﺍﺯ میراث ﺍﻗﺮﺑﺎ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﮐﺎﻣﻞ ﺷﺪﻩ،ﭼﻮﻥ ﺑﻤﻴﺮﻧﺪ ﺳﺎﻟکان ﺍﻭ،ﻗﺴﻤﺘﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﭘﻴﺮ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﻣﻞ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﻭﺍﮔﺮ ﭘﻴﺮ ﻣﺘﻮﻓﻰ،ﻭﺻﻴّﺘﻰ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ میراث ﺧﻮﺩ،ﻳﻌﻨﻰ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﻧﮕﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ماﻟﻰ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ.ﻭ ﺳﺎﻟکان ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺎﻧﻘﺎﻩﭘﻴﺮ ماﻟﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ﻭ ﺍﻗﺮﺑﺎ ﺧﻮﻳﺸﺎﻥ ﻧﻤﻰ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﻭ ﺳﺎﻟکان ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺑﻠﮑﻪ ﺍﻗﺮﺑﺎ تَقرّب ﺟﻮﻳﺎﻥ ﺳﺎﻟﻚ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮑﻮﺷﻨﺪ،ﻭ میراث ﺍﻭﻟﻴﺎ ﺷﺎﻟکان ،ﻭ میراث ﺳﺎﻟکان ﻧﻴﺰ ﺑﻬﺮﻩ ﻫﺎﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺄﺑﺪﻳّﺖ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﻭﺑﮑﺴﻰ ﻧﻤﻴﺮﺳﺪ) ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺯﻧﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﻧﺼﻴﺒﻰ ﺍﺯ ما ﺗﺮﻙ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﻭ ﺍﻗﺮﺑﻮﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ( ولی ﺣﺪﻭﺩ ﺍﻗﺮﺑﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﻴﺴﺖ.ﭼﻪ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﮐﺪﺍﻡ ﺯﻧﺎﻥ؟ ﻭﺍﻳﻦ ﺯﻧﺎﻥ ﺳﺎﻟکان ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺳﻬﻤﻰ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﻭ ﭘﻴﻮﺳﺘﮕﻰ ﻭ تَقرّب ﻭتَوسّل ﺩﺍﺭﻧﺪ) ﮐﻪ ﭼﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻢ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺯﻳﺎﺩ،ﻧﺼﻴﺒﻰ ﻭﺍﺟﺐ ﻭﻣﻔﺮﻭﺽ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ( ﺍﻗﺮﺑﺎﻯ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﺣﺪﻭﺩﻯ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ، ولی ﺳﺎﻟکان ﻋﻨﻮان ﺯﻥ ، ﻭﺣﻘﻮﻗﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﻭ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻋﻤﻠﻰ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﺩﺭﻭﻟﺎﻳﺖ ﺑﺎﺯﭘﻴﺮ ﺣﺴﻴﻨﻴﻤﺎﺩﺭ ﻭﺍماﻡ زمان ﭘﺪﺭ ﻭﻭﺍﻟﺪ ﺍﺳﺖ)

8 ﻧﺴاء - ﻮﺍﺫﺍ ﺣﻀﺮ ﺍﻟﻘﺴمة ،ﺍﻭﻟﻮﺍ ﺍالقَربا ﻭ ﺍﻟﻴﺘﺎﻣﻰ ﻭ ﺍﻟﻤﺴﺎﮐﻴﻦ،ﻓﺎﺭﺯﻗﻮﻫﻢ ﻣﻨﻪ ﻭ ﻗﻮﻟﻮﺍ ﻗﻮﻟﺎ ﻣﻌﺮﻭﻓﺎ ﻭ ﭼﻮﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﻘﺴﻴﻢ (میراث ) ﻓﺮﺍ ﺭﺳﻴﺪ ( ﭼﻪ ﺑﻬﺮﻩ ﻫﺎﻯ ﺯﺭﺍﻋﺘﻰ ماﻟﻚ ﻣﻴﺖ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺯﻧﺪﻩ،ﻭ ﻳﺎ ﺗﻘﺴﻴﻢ میراث ﻣﻴّﺖ،ﺑﺮ ﺣﺴﺐ عُرف ﺟﺎﺭﻯ ﻫﺮ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. ولی میراث ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﺳﺎﻟکان ﻳﺘﻴﻢ ﺷﺪﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﮐﻪ ﺑﻴﻦ ﭘﻴﺮ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﭘﻴﺮ ﻣﺘﻮﻓّﻰ،ﻭﻳﺎﺩﻳﮕﺮ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺯﻧﺪﻩ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﭘﻴﺮ ﻣﺘﻮﻓّﻰ، ﻭﻧﻪ ﺩﺭ ﺗﻘﺴﻴم ﻄﺮﻳﻘﺘﻬﺎﻯ ﺴﻠﻮﮐﻰ ﺩﻳﮕﺮ ﻭﻟﻮ ﺑحقّ ﻫﺴﺘﻨﺪ ) ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺃﻫﻞ ﻗﺮﺑﺎ ﻭ تَقرّب ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﮐﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻫﻢ ﻭﻟﺎﻳﺖﻭ ﻫﻤﻄﺮﻳﻘﺖ ﭘﻴﺮ ﻣﺘﻮﻓّﻰ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ) ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻳﺘﻴﻤﺎﻥ ﻭﻣﺴﺎﮐﻴﻦ ( ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﻣﺴﺘﻌﺪان ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﺳﺎﻟکان ﻧﻴﻤﻪ ﮐﺎﺭﻩ ﭘﻴﺮ ﻣﺘﻮﻓّﻰ، ﻭﻣﺴﮑﻴﻦ ﺳﺎﮐﻦ ﺩﺭ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﺑﺪﺳﺘﻮﺭ ﭘﻴﺮ ﻣﺘﻮﻓﻰ،ﺑﻴﻦ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺁﻥ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ.ﺍﮔﺮ ﭘﻴﺮ ﻣﺘﻮﻓﻰ ﻧﻴﺰ ﻭﺻﻴّﺘﻰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ) پس ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﺯﻗﻰ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺪﻫﻴﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻨﻴﮑﻮﺋﻰ ﺗﮑﻠّﻢ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ، ﮐﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺑﺎﺷﺪ( ﻃﺒﻖ عُرف ﺟﺎﺭﻯ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺍﺧﻠﺎﻗﻰ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻮﺩﻩﺑﺎﺷﺪ، ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺴﺐ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ. ﻭﻣﻌﺮﻭﻑ ﻧﻴﮑﻮ،ﺑﺎﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﺑﻬﺒﻮﺩﻯ ﺭﻭان ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﺻﻔﺎﺕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺼﻔﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺣﻘﺎﻳﻖ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﻭﺗﻮﺟﻴﻪ ﻭ ﺍﺳﺘﺪﻟﺎﻝ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان .ﻭﻧﻪ ﺑﻤﻌﻨﻰ ﻧﻴﮑﻮﺋﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﮐﻪ ﻫﺮکس ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺍﻣﻮﺭﻯ ﺭﺍ ﻧﻴﮑﻮ ﻣﻴﺪﺍﻧﺪ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻏﻴﺮ ﻧﻴﮑﻮ)

 9 ﻧﺴاء - ﻮ ﻟﻴﺨﺶ ﺍﻟّﺬﻳﻦ،ﻟﻮ ﺗﺮﮐﻮﺍ ﻣﻦ ﺧﻠﻔﻬﻢ ذرّیة ﺿﻌﺎﻓﺎ،ﺧﺎﻓﻮﺍ علیهم ،ﻓﻠﻴﺘّﻘﻮﺍ ﺍﻟﻠﻪ، ﻭ ﻟﻴﻘﻮﻟﻮ ﻗﻮﻟﺎ ﺳﺪﻳﺪﺍ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﺿﻌﻴﻔﻰ ﺑﺠﺎ ﮔﺬﺍﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ، ﻭ ﻧﮕﺮان ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎﺷﺪ.ﺑﺎﻳﺪ ﺗﻘﻮﺍﻯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ( ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻃﻔﺎﻝ،ولی ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺗﺎﺯﻩ ﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﺿﻌﻴﻒ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺗﻮان ﺟﺴﻤﻰ ﻭﺗﺠﺮﺑﻪ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ) پس ﺑﺎﻳﺪ ﺗﻘﻮﺍﻯ ﺧﺪﺍ ﮐﻨﻨﺪ،ﻭ ﻗﻮﻝ ﻭﮐﻠﺎﻡ ﻣﺤﮑﻢ ﻭﻣﻌﻘﻮﻝ ﻭﻣﺸﺨّﺺ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ( ﻭﺿﻊ ﺩﻗﻴﻖ میراث ﻣﻴّﺖ،ﻭ ﻧﻴﺰ ﺗﮑﻠﻴﻒﻭ ﺍﺿﺤﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﭘﻴﺮ ﻣﺘﻮﻓّﻯﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ)

10 نساء - اﻥّ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻳﺄﮐﻠﻮﻥ ﺃﻣﻮﺍﻝ ﺍﻟﻴﺘﺎﻣﻰ ﻇﻠﻤﺎ،ﺍﻧّﻤﺎ ﻳﺄﮐﻠﻮﻥ ﻓﻰ ﺑﻄﻮﻧﻬﻢ ﻧﺎﺭﺍ،ﻭ ﺳﻴﺼﻠﻮﻥ ﺳﻌﻴﺮﺍ ﺍما ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺃﻣﻮﺍﻝ ﻳﺘﻴﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻢ ﻣﻴﺨﻮﺭﻧﺪ ( ﭼﻪ ماﻝ ﻣﻴﺮﺍثی ﻃﻔﻠﻰ ﻳﺘﻴﻢ،ﻭ ﭼﻪ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﺳﺎﻟکان ﮐﻪ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺳﺘﻢ ﺷﻮﺩ،ﮐﻪ ﺑﺘﮑﺎﻣﻞ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺧﻮﺩ ﻧﺮﺳﻨﺪ.ﻭ ﻓﺮﺻﺘﻬﺎﻯ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻭ ﻋﻤﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﻴﮕﻴﺮﻧﺪ ) بِداﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺷﮑﻢ ﺧﻮﺩ ﺁﺗﺶ ﻣﻴﮕﺬﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﺑﻌﺪﺍ ﺩﻭﭼﺎﺭ ﺁﺗﺶ جَهنّم ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ ( ﺳﻌﻴﺮ ﺩﺍﻍ ﭘﺮ ﺣﺮﺍﺭﺕ،ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ماﻧﻊ شانس ﺳﺎﻟکان ﺑﻰ ﭘﻴﺮ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ.ﻭﻳﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻴﺮ ﺧﻮﺩ ﺟﺪﺍ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ، ﺩﻭﭼﺎﺭ ﺑﺪﺗﺮﻳﻦ ﻣﺠﺎﺯﺍﺗﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ،ﺩﺭ ﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ ، ﻭکارماهای ﻋﻤﻴﻖ ﺗﺮ ﻧﻮﻋﻰ،ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﻗﺮﺁﻥ،ﻣﺴﺦ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﻭ ﺧﻮﻙ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ شانسﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﭼﻨﻴﻦ ﺑﻰ ﺍﻋﺘﻨﺎﺋﻰ ﺑﻄﺎﻟﺒﺎﻥ ﻧﺠﺎﺕ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻨﺪ،ﻭﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺑﮑﻨﻨﺪ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﻭ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺁﺯﺍﺩ،ﺩﺭ ﮐﻴﻔﻴﺖ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭﮔﻔﺘﺎﺭ ﺑﺎ ﺳﺎﻟکان ﻭﻣﺮﺩﻡ.ﻇﻠﻢ ﺳﺘﻢ ﮐﺎﺭﻯ ﻭ ﺑﻘﻬﻘﺮﺍ ﺑﺮﺩﻥ ﺑﻰ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻗﺸﺮﻯ ﭘﻴﺮﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﻣﺬﺍﻫﺐ،ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ.ﻭ ﺣﺘﻰ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺍﺳﻤﻰ ﻭ ﺭﺳﻤﻰ ﺩﻳﮕﺮ.ﮐﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﻭﻧﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﺁﻥ ﻭﻟﺎﻳﺘﻬﺎﻯ ﺷﺶ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﮐﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭ ﻳﻚ ﺭﻭﺡ ﺑﺸﺮﻯ ﺣﺪﺃﻗﻞ ﺑﺎ ﭘﻨﺞ ﺑﺎﺭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺷﺪﻥ،ﺩﺭ ﭘﻨﺞ تولّد ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺑﺎ ﻓﺼﻞ ﻧﻮﻋﻰ ﺑﺎﻟﺎﺋﻰ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﻣﻴﺸﻮﺩ،ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﻗﺪﺭﺗﻬﺎﻯ ﻋﺸﻖ ﻭﺭﺯﻯ ﻭ ﺻﺒﻮﺭﻯ،ﺩﺭ ﺑﻠﺎﻳﺎ ﻭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺎﺕ ﭘﺮ ﻣﺤﻨﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ

 11 نساء - ﻴﻮﺻﻴﮑﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﻓﻰ ﺃﻭﻟﺎﺩﮐﻢ، ﻟﻠﺬﮐﺮ مِثل ﺣﻆ ﺍﻟﺎنثیین ﻓﺎﻥ ﮐﻦّ ﻧﺴاء ﻓﻮﻕ ﺍثنتین ﻓﻠﻬﻦ ثلثا ما ﺗﺮﻙ، ﻭ ان ﮐﺎﻧﺖ ﻭﺍﺣﺪة ﻓﻠﻬﻤﺎ ﺍﻟﻨﺼﻒ،ﻭ ﻟﺄﺑﻮﻳﻪ لکُلّ ﻭﺍﺣﺪ ﻣﻨﻬﻤﺎ ﺍﻟﺴﺪس ﻣﻤّﺎ ﺗﺮﻙ،ان ﮐﺎﻥ ﻟﻪ ﻭﻟﺪ،ﻓﺎﻥ ﻟﻢ ﻳﮑﻦ ﻟﻪ ﻭﻟﺪ،ﻭﻭﺭثه ﺃﺑﻮﺍﻩ، ﻓﺄﻣّﻪ ﺍﻟثلث ،ﻓﺎﻥ ﮐﺎﻥ ﻟﻪ ﺍﺧﻮﻩ،ﻓﻠﺄﻣّﻪ ﺍﻟﺴﺪس ،ﻣﻦ ﺑﻌﺪ ﻭﺻیّة ﻳﻮﺻﻰ ﺑﻬﺎ ﺃﻭ ﺩﻳﻦ، ﺁﺑاءﻮﮐﻢ ﻭ ﺃﻧﺒاءﻮﮐﻢ،ﻟﺎ ﺗﺪﺭﻭﻥ ﺃﻳّﻬﻢ ﺃﻗﺮﺏ لَکُم ﻧﻔﻌﺎ،ﻓﺮﻳﻀﻪ ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ ان ﺍﻟﻠﻪ ﮐﺎﻥ عَلیما ﺣﮑﻴﻤﺎ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺍﻭﻟﺎﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ( ﭼﻪ میراث ماﻟﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﺟﺴﻤﺎﻧﻰ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ،ﻭ ﭼﻪ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﺎﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﮐﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﺭﺩ ﺧﻄﺎﺏ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ، ﺗﺎ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﻭ ﻳﺘﻴﻤﺎﻥ ﺑﻰ ﭘﻴﺮ ﺭﺍ ﺭﺳﻴﺪﮔﻰ ﮐﻨﻨﺪ. ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﺑﮑﻤﺎﻝ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ،ﭘﺴﺮان ﻭ ﺩﺧﺘﺮان ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﻣﺴﻴﺢ ﻓﺮﺯﻧﺪ الهی ﺨﺪﺍﻭﻧﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺳﺎﻟکان ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﮐﻤﺎﻝ،ﺩﺭ ﺣﮑﻢ ﺯﻧﺎﻥ ﻣﻄﻴﻊ ﺷﻮﻫﺮان ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﭘﻴﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻭﻳﺎ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ ) ﮐﻪ ﻣﺬﮐّﺮ ﺩﻭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺩﺧﺘﺮان ﻣؤنَث ﺳﻬﻢ ﺩﺍﺭﻧﺪ ( ﺩﺭ ﻋﺼﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺧﺘﺮ ﻭﺯﻥ ﻫﻴﭻ ﺣﻘّﻰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ، ﻭﻧﺼﻒ ﻣﺮﺩ میراث ﻭحَقّ ﻳﺎﻓﺘﻦ،ﺧﻮﺩ ﭘﻴﺮﻭﺯﻯ ﻣﺮﺣﻠﻪﺍﻯ ﺑﻮﺩ.ولی ﺍﻳﻦ ﭘﺴﺮان ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﻳﻚ ﭘﻴﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﺩﺧﺘﺮان ﻭﺯﻧﺎﻥ ﺳﺎﻟکان ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﮐﻪ ﺑﻨﺠﺎﺕ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩﺍﻧﺪ،ﺗﺎ ﺳﺎﻟکان ﺑﺠﺎ ماﻧﺪﻩ ﭘﻴﺮ ﻣﺘﻮﻓّﻰ ﺭﺍ ﺑﻌﻬﺪﻩ ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ مانند ﮔﻮﺍﻫﻰ ﻣﺮﺩان،ﮐﻪ ﺩﻭﺑﺮﺍﺑﺮ ﺯﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺭﺃﻯ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻐﻴﺮ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ،ﻭ ﻳﺎ ﺩﺭ ﮔﻮﺍﻫﻴﻬﺎﻯ ﺩﺭﺳﺎﻟکان . ﻣﻨﻈﻮﺭ ﮔﻮﺍﻫﻰ ﻳﻚ ﮐﺎﻣﻞ،ﮐﻪ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﮔﻮﺍﻫﻰ ﻏﻴﺮ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭﺗﻤﺎﻡ ﺍﺣﮑﺎﻡ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺃﻧﺒﻴﺎ،ﺑﻌﻨﻮان ﺍﺣﮑﺎﻡ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﺟﺎﻩ ﻃﻠﺐ ﺑﮑﺎﺭ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻭ ﺳﺘﻤﮕﻮﺭﺍﻧﻪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﺯﻧﺎﻥ ( ﻳﺎ ﺳﺎﻟکان ﺍﻭﻟﻴﺎ ) ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ثُلث ما ﺗﺮﻙ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.( پس ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺯﻧﺎﻥ ﻭﺍﺭث،ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﭘﻴﺮ ﻣﺘﻮﻓّﻰ ﺳﻬﻢ ﻣﺤﺪﻭﺩﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﺗﺎ ﭘﻴﺮ ﻗﺒلی ﻤﺘﻮﻓّﻰ،ﭼﻪ ﻭﺻﻴّﺘﻰ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﻳﻚ ﺯﻥ ﺑﻮﺩ،ﻧﺼﻒ ماﻝ ( ﺷﻮﻫﺮ ﻳﺎ ﺳﺎﻟکان ﺭﻫﺎ ﺷﺪﻩﭘﻴﺮ ﻣﺘﻮﻓﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ) ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﻣﺮﺩ (ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣل ﻤﺘﻮﻓّﻰ ﻫﺮﻳﻚ ﻳﻚ ثششم ما ﺗﺮﻙ ﻣﻴﺮﺳﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ( ﻭﺍﺭث ) ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻧﺪﺍﺷﺖ ( ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﺍﻳﻦ ﭘﻴﺮ ﻣﺘﻮﻓﻰ،ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯﻧﮕﺸﺘﻪﺑﺎﺷﺪ)ولی ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ ( ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺘﻮﻓﻰ ) ﺯﻧﺪﻩﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻳﻚ سوﻡ ﺑﻤﺎﺩﺭ ﻣﻴﺮﺳﺪ.( ﻭ ﺍﻟّﺎ ﺩﻭ ثُلث ﻫﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﭘﺪﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﭘﻴﺮ ﻣﺘﻮﻓﻰ ﻣﻴﺮﺳﺪ. ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﺍﻭﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﻧﻈﺮ ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻰ ﺩﺍﺷﺖ ( ﻣﺘﻮﻓﻰ) پس ماﺩﺭ ﻳﻚ ششم ﻣﻴﺮﺳﺪ ( ﮐﻪ ﺑﻘﻴﻪﺑﺒﺮﺍﺩﺭان ﻣﻴﺮﺳﺪ.ولی ﺍﻳﻦ ﺗﻘﺴﻴﻢ میراث ماﻝ ﻭ ثروَت ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻋﺮﺍﺏ زمان ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻧﻈﺎﻣﻰ ﺑﻮﺩ،ﮐﻪ ﻗﺒﻠﺎ ﺑﺰﻧﺎﻥ ﻫﻴﭻ ﺳﻬﻤﻰ ﻧﻤﻴﺮﺳﻴﺪ. ﺑﺨﺼﻮﺹ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ میراث ﺑﺮﺍﻯ ﭘﺴﺮ ﺃﺭﺷﺪ ﺭﻭﺍﺝ ﺩﺍﺷﺖ،ﺗﺎ ﻗﺪﺭﺕ ماﻟﻰ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﺤﻔﻮﻅ ماﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ. ﻭ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ثرﻭﻣﺘﻤﻨﺪان ﺑﺰﺭﮒ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍﻳﺞ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ولی ﺍﻳﻦ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﺳﺎﻟکان ﻫﺮ ﭘﻴﺮ ﻣﺘﻮﻓّﻰ ﺑﻴﻢ ﺩﻳﮕﺮ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺘﻮﻓّﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺳﺎﻟﮑﺎﻧﻰ ﻳﺘﻴﻢ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ) ﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺑﺎﻳﺪ پس ﺍﻧﺠﺎم ﻮﺻﻴّﺖ) ﻭ ﻭ ﻳﺎ پس ﺍﺯ ﺗﺼﻔﻴﻪ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﺩﻳﻦ ﻭﺑﺪﻫﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺍﺭث ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭان ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪان ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﻴﺪ ﮐﺪﺍﻡ ﺑﺸﻤﺎ ﻧﺰﺩﻳﮑﺘﺮ ﻭﻧﺎﻓﻊ ﺗﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ ( ﻣﺤﺒّﺖ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﻭ ﺣﻘﻮﻕ ﭘﺪﺭان،ﺑﺎﺯ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺳﺎﻟکان ﺑﺮﺍﻯ ﭘﻴﺮ ﻣﺘﻮﻓّﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻴﻦ ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺘﻮﻓّﻰ ، ﻭ ﻧﻴﺰ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﺍﻟﻬﻰ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺷﺪﮔﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺮ. ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﺪ،ﮐﻪ ﮐﺪﺍﻡ ﺑﻬﺘﺮ ﻭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺳﺎﻟکان ﻣﻮﺭﻭث ﻋﻤﻞ ﮐﻨﺪ.ﮐﻪ ثواب ﭘﻴﺮ ﻣﺘﻮﻓّﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ) ولی ﺍﻳﻦ ﻳﻚ ﻓﺮﻳﻀﻪ ﻭﻭﺍﺟﺐ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎﺍﺳﺖ.ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ عَلیم ﺁﮔﺎﻩ،ﻭ ﺣﮑﻴﻢ ﺑﺎ ﺣﮑﻤﺖ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺑﻴﻦ ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺖ )

12 ﻧﺴاء - ﻮلَکُم ﻧﺼﻒ ما ﺗﺮﻙ ﺃﺯﻭﺍﺟﮑﻢ،ان ﻟﻢ ﻳﮑﻦ لَهُنّ ﻭﻟﺪ، ﻓﺎﻥ ﮐﺎﻥ لَهُنّ ﻭﻟﺪ ﻓﻠﮑﻢ ﺍﻟﺮﺑﻊ ﻣﻤّﺎ ﺗﺮﮐﻦ،ﻣﻦ ﺑﻌﺪ ﻭﺻﻴّﻪ ﻳﻮﺻﻴﻦ ﺑﻬﺎ ﺃﻭ ﺩﻳﻦ،ﻭ لَهُنّ ﺍﻟﺮﺑﻊ ﻣﻤّﺎ ﺗﺮﮐﺘﻢ،ان ﻟﻢ ﻳﮑﻦ لَکُم ﻭﻟﺪ،ﻓﺎﻥ ﮐﺎﻥ لَکُم ﻭﻟﺪ،ﻓﻠﻬﻦّ ﺍﻟثُمن ﻣﻤّﺎ ﺗﺮﮐﺘﻢ،ﻣﻦ ﺑﻌﺪ ﻭﺻﻴّﻪ ﺗﻮﺻﻮﻥ ﺑﻬﺎ ﺃﻭ ﺩﻳﻦ،ﻭان ﮐﺎﻥ ﺭﺟﻞ ﻳﻮﺭث ﮐﻠﺎﻟﻪ ﺃﻭ ﺍﻣﺮﺃﻩ،ﻭ ﻟﻪ ﺃﺥ ﺃﻭ ﺍﺧﺖ،ﻓﻠﮑﻞ ﻭﺍﺣﺪ ﻣﻨﻬﻤﺎ ﺍﻟﺴﺪس ،ﻓﺎﻥ ﮐﺎﻧﻮﺍ أکثر ﻣﻦ ﺫﻟﻚ،ﻓﻬﻢ ﺷﺮﮐاء ﻓﻰ ﺍﻟثلت ﻣﻦ ﺑﻌﺪ ﻭﺻﻴّﻪ ﻳﻮﺻﻰ ﺑﻬﺎ ﻭ ﺩﻳﻦ ﻏﻴﺮ ﻣﻀﺎﺭ،ﻭﺻﻴیّة ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺍﻟﻠﻪ عَلیم ﺣﮑﻴﻢ ﺍما ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ (ﻣﺮﺩان ﻭ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ) ﻧﺼﻒ ما ﺗﺮﻙ ﺯﻧﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺖ،ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭﺍﮔﺮ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ پس ﻳﻚ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺍﺯ ما ﺗﺮﻙ ﺯﻧﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎﺍﺳﺖ.ﺍﮔﺮﺑﻌﺪﺍﺯ ﺍﺩﺍﻯ ﻭﺻﻴّﺘﻰ ﺑﺎﺷﺪ،ﮐﻪﺯﻥ ﻭﺻﻴّﺖﮐﻨﺪ،ﻭﻳﺎ ﺍﮔﺮ ﺩﻳﻦ ﻭﺑﺪﻫﻰ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ (ﮐﻪ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭﺍﻡ ﻫﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﺍﺴﺖ ﺑﺎﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﻳﻦ ﺑﺪﻫﻰ ﻫﻤﺎﻥ ﺗﻌﻬّﺪﺍﺕ ﺩﻳﻨﻰ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺳﺖ ) ﻭﺯﻧﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﻳﻚ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺭث ﺭﺳﻴﺪﻩ، ﺍﮔﺮﺯﻥ ﻧﻴﺰ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪﺑﺎﺷﺪ (ﺳﻬﻢ ﺯﻥ اﺯ ﻣﺮﺩ ﻣﻴّﺖ ﺑﻮﺩﻥﺎﻭﻟﺎﺩ،ﻭﺗﮑﻠﻴﻒ ﺑﻘﻴّﻪ ماﻝ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﻴﺴﺖ ) ﻭﺍﮔﺮ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻴﺪ (ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ) ﮐﻪ ﺗﻮﺻﻴّﻪ ﻭﻭﺻﻴّﺖ ﮐﻨﻴﺪ ﻳﺎ ﺑﺪﻫﻰ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ( ماﺩﺍﻡ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﻭﺻﻴّﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻘﺴﻴﺴﻢ ﮐﻨﺪ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺑﻬﺮ ﺩﻟﻴﻠﻰ ﺍﻭﻟﺎﺩﻯ ﺭﺍ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﻧﻤﺎﻳﺪ،ﺍﻳﻦ ﺳﻴﺴﺘﻢ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﺑﺎﻟﺎ ﻭ ﻧﻈﺎﻡ ﺟﺪﻳﺪ ﻋﻤﻮﻣﻰ ﻭ ﺣﺪ ﺃﻗﻠّﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ولی ﺑﺎ ﻫﺮ ﻭﺻﻴّتی اﻳﻦ ﻧﻈﺎﻡ ﺑﻬﻢ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩ ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺩﻯ ﮐﻠﺎﻟﻪ ﺍﻟﻰ بإرث ﮔﺬﺍﺭﺩ (ﮐﺴﺎﻧﻰ ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﻣﺘﻌﻠﻘﻴﻥﻮﺍﻟﺪﻳﻦ ﻭﻫﻤﺴﺮان ﻭ ﺍﻭﻟﺎﺩ) ﻭ ﻳﺎ ﺯﻧﻰ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ ﻭ ﻧﻴﺰ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻭﺧﻮﺍﻫﺮ ﺑﺎﺷﺪ،پس ﻫﺮ ﻳﻚ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻳﻚ ششم ﺍﺳﺖ . ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﺮﺍﺩﺭان ﻭﺧﻮﺍﻫﺮان ﺯﻳﺎﺩ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺷﺶﻧﻔﺮﺑﺎﺷﺪ،ﭼﻮﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﻭ ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﻭ ﻫﻤﺴﺮان ﻭ ﺍﻗﺮﺑﺎ ﺑﺎﻗﻰ ﻧﻤﻰ ماﻧﺪ ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﺩﺭ ثُلث میراث ﺷﺮﻳﻚ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻭﺻﻴّﺖ ﺷﺨﺺ ﻭﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻳﺎ ﺑﺪﻫﻰ ( ﮔﻮﺋﻰ صاحب ﺍﺭث حَقّ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﺮﺍﺩﺭان ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮان ﻭﺻﻴّﺖ ﮐﻨﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ،ﻫﺮ ﻣﺒﻠﻎ ﻭ ﺑﻬﺮکس ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺪﻫﺪ، ﮐﻪ ﻣﻴﺮﺍﺋﻰ ﻫﻢ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ) ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺿﺮﺭﻯ ﺭﺳﺎﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭ ﺍﻳﻦ ﺗﻮﺻﻴﻪﺍﻯ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ عَلیم ﺁﮔﺎﻩﻭ ﺣﻠﻴﻢ ﺻﺒﻮﺭ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﭼﻪ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻳﻦ ﺍﺣﮑﺎﻡ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﺰﻧﺎﻥ ﻭ ﻳﺘﻴﻤﺎﻥ ﻭ ﺃﺯﺩﻭﺍﺝ ﻭ ﻃﻠﺎﻕ ﻭمیراث،ﻭ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﺧﺎﺹ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﻳﻤﺎﻧﻰ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺩﺭ حَقّ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻣﻴﮑﻨﺪ.ﻭ ﺍﻟّﺎ ﻗﺸﺮﻳﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺍﮔﺮ تماماﻳﻦ ﻣﻘﺮﺭﺍﺕﺭﺍ ﺑﺪﻗّﺖ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﮐﻨﻨﺪ،ﮐﺎﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍﺟﺒﺮان ﻧﮑﺮﺩﻩ ﻭمُشرِک ﺟﻬﻨﻤﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭ ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﻗﺸﺮﻯ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺻﺎﺋﻢ ﻭ ﺷﺒﻬﺎ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﻗﻌﺮ جَهنّم ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ،ﮐﻪ ﻋﻤﺮ ﻭ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﮐﺎﺗﺒﺎﻥ ﻭﺣﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﮐﻪ 14 ﻧﻔﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻭﻧﻴﺰ ﺗﻐﻴﻴﺮﺍﺗﻰ ﮐﻪ عُثمان ﺑﻌﺪﺍ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺳﻤﻰ ﺧﻠﺎﻓﺖ ﺗﻬﻴﻪ ﮐﺮﺩ،ﺑﺮﺣﺴﺐ ﻋﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﺗﻌﺼّﺒﺎﺕ ﻭ ﺳﻠﻴﻘﻪ ﺧﻮﺩ،ﺩﺳﺘﮑﺎﺭﻯ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﻰ ﺍﺯ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺍﻟﻬﻰ،ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﺎﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﺍﻣﻮﺭ میراثﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ.ﻭﺑﺎﻟﺄﺧﺮﻩ حَقّ ﻭﺻﻴّﺖ صاحبماﻝ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ،ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻫﺮ ﻣﻘﺮﺭﺍﺗﻰ ﺭﺍ ﺑﻬﻢ ﻣﻴﺰﻧﺪ .)

13 ﻧﺴاء - ﺘﻠﻚ ﺣﺪﻭﺩ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭﻣﻦ ﻳﻄﻊ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ رسوﻟﻪ،ﻳﺪﺧﻠﻪ ﺟﻨّﺎﺕ ﺗﺠﺮﻯ ﻣﻦ ﺗﺤﺘﻬﺎ ﺍﻟﺄﻧﻬﺎﺭ، ﺧﺎﻟﺪﻳﻦ ﻓﻴﻬﺎ ﻭ ﺫﻟﻚ ﺍﻟﻔﻮﺯ ﺍﻟﻌﻈﻴﻢ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﺣﺪﻭﺩ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ( ﻣﺤﺪﺩ ﻭ ﻣﺸﺨّﺺ ) ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،پس ﻫﺮکس ﮐﻪ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ رسوﻟﺶ ﮐﻨﺪ.ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﻭﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﺑﻬﺸﺖﻫﺎﺋﻰ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ،ﮐﻪ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪﻫﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺎﺭﻯ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺍﻳﻦ ﺧﻮﺩ ﻓﻮﺯ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﺯﻯ ﻋﻈﻴﻢ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ( ﺩﺧﻮﻝ ﺑﻬﺸﺖ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﻟﺎﺯﻡ ﻣﺘﻌﺪﺩ ﺩﺍﺭﺩ،ﻭﺑﺮﺍﻯﻨﺠﺎﺕ ﺗﺎ ﺷﺮﻁ ﮐﺎﻓﻰ ﺍﺳﺖ.ﻭلی ﺸﺮﻁ ﺃﻫﻢ، ﺩﺍﺷﺘﻦ سلوک الهی ﺑﺎ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﺩﺭﺳﺖ ﻗﺸﺮﻯ ﺑﻬﺸﺖ ﺳﺎﺯ ﻧﻴﺴﺖ،ﻣﮕﺮ ﺑﺎ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﻭ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ،ﺑﺘﺄﻳﻴﺪ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ.ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺭﺩ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎ ﻓﻮﺯ ﻭ ﻓﺮﺭﻭﺯﻯ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﺯﻯ ﻭ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺭﻧﺪ )

14 نساء - ﻮ ﻣﻦ ﻳﻌﺼﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ رسوﻟﻪ،ﻭ ﻳﺘﻌﺪّ ﺣﺪﻭﺩﻩ،ﻳﺪﺧﻠﻪ ﻧﺎﺭﺍ ﺧﺎﻟﺪﺍ ﻓﻴﻬﺎ،ﻭ ﻟﻪ ﻋﺬﺍﺏ ﻣﻬﻴﻦ ﻭ هر کس ﮐﻪ ﺍﺯﺣﺪﻭﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ رسوﻟﺶ ﺳﺮﮐﺸﻰ ﻧﻤﺎﻳﺪ ( ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ما ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﺩﺭ زمان ﺣﻴﺎﺕ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ.ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ.ﻫﺮﭼﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﮐﻪ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻭ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ.ﻭﻟﺎﺯﻡ ﺍﻟﺎﺟﺮﺍ ﻭ ﺣﺪﻯ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﺷﻮﺩ.ﺣﺪﻭﺩ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺤﺪﻭﺩﻳّﺘﻬﺎﺋﻰ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﭘﻴﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﻗﺎﺋﻞ ﻣﻴﺸﻮﺩ.ﭼﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﮑﻨﺪ ﻳﺎ ﻧﮑﻨﺪ،ﻭ ﻧﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ.ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺭﺍ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﻨﻨﺪ،ﻭ ﭘﻴﺮﻭان ﻗﺸﺮﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ،ﺩﻗﻴﻘﺎ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﺍﺟﺮﺍ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ،ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﻗﻌﺮ جَهنّم ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ . ﺯﻳﺮﺍ ﺷﺮﻙ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﭘﺮﺳﺘﻰ ﻭﺷﺮﻳﻚ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻬﻰ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ. ﻫﺮ ولیّ ﻭ ﺍماﻡ ﺍُﻣّﻰ،ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺁﺯﺍﺩ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺭﺩ،ﺗﺎ ﻫﺮﻃﻮﺭ ﺻﻠﺎﺡ بِداﻧﺪ،ﺑﺴﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﻔﺮماﻳﺪ. ﻭ ﺍﻟّﺎ ﻧﻴﺎﺯﻯ ﺑﺎﻋﺰﺍﻡ ﺩﺍﺋﻢ ﺃﻧﺒﻴﺎ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﻧﺒﻮﺩ،ﮐﻪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻧﻴﺰ إدامه ﺩﺍﺭﺩ.ﺳﺎﻟﻚ ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻴﻚ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻭﻋﻘﻴﺪﻩ ﺁﺧﻮﻧﺪﻯ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﺪ، ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺍﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﻃﻞ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ )هرکس ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﺯ ﺣﺪﻭﺩ ﺁﻥ تَعَدّی ﻭ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﮐﻨﺪ ( ﻋﻤﻠﺎ ﻋﺪﺍﻭﺕ ﻭ ﺩﺷﻤﻨﻰ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﻮﺩﻩ ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﺗﺸﻰ ﻣﻴﺸﻮﺩ، ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺎﻭﻳﺪان ﺩﺍﺋﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﻋﺬﺍﺏ ﺍﻫﺎﻧﺖ ﺑﺎﺭ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﮐﻪ ﺑﻤﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍنی ﺠﺎﻭﻳﺪ ﻣﻴﺮﻭﺩ.ﻭﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻣﻮﺭﺩ ﺁﺯﺍﺭ ﻭﮐﺸﺘﺎﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ)

51 ﻧﺴاء - ﻮ ﺍﻟّﺘﻰ ﻳﺄﺗﻴﻦ ﺍﻟﻔﺎﺣشة ﻣﻦ ﻧﺴﺎﺋﮑﻢ، ﻓﺎﺳﺘﺸﻬﺪﻭﺍ علیهنّ ﺃﺭبعة ﻣﻨﮑﻢ،ﻓﺎﻥ ﺷﻬﺪﻭﺍ ﻓﺄﻣﺴﮑﻮﻫﻦّ ﻓﻰ ﺍﻟﺒﻴﻮﺕ،ﺣﺘّﻰ ﻳﺘﻮﻓّﺎﻫﻦ ﺍﻟﻤﻮﺕ،ﺃﻭ ﻳﺠﻌﻞ ﺍﻟﻠﻪ لَهُنّ ﺳﺒﻴﻠﺎ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺯﻧﺎﻥ ﺷﻤﺎ ( ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺳﺎﻟکان ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ، ﻭﻧﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﺩﺭﺟﺎﻣﻌﻪ ﺑﻌﻨﻮان ﻣﺤﮑﻮﻣﻴﻦ ﺑﺰﻧﺪﮔﻰ ﻣﺤﺪﻭﺩ) ﺩﻭﭼﺎﺭ ﻓﺎﺣﺸﻪﺍﻯ ﺑﺸﻮﻧﺪ( ﻫﺮ ﺧﻄﺎ ﻭﮔﻨﺎﻩ) پس ﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻬﺎﺭ ﮔﻮﺍﻩ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ ( ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻫﺮ ﮐﺎﺭ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺡ ﻭﺩﺳﺘﻮﺭ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ.ﻧﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮔﺬﺷﺘﮕﺎﻥ ﺑﺴﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻭﻧﻪ ﺯﻧﻬﺎﻯ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﮐﻪ ﺭﻭﺍﺑﻂ ﻧﺎ ﻣﺸﺮﻭﻉ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﮐﻪ ﺑﺮﺣﺴﺐ عُرف ﺟﺎﺭﻯ ﻭ ﻋﺎﺩﺕﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ، ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺯﺷﺖ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭ ﺍﻳﻦ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﻫﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﺧﻄﺎﺋﻰ ﺑﮑﻨﺪ،ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺍﻣﺘﻨﺎﻉ ﺁﻧﺮﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ.ﻭﻫﻤﻴﺸﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﺧﻄﺎﻯ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﺯ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﮐﺴﻰ،ﮐﻪ ﺧﻄﺎﺋﻰ ﺩﺍﺷﺘﻪ،ﺑﺎﻳﺪ ﮔﻮﺍﻫﺎﻧﻰ ﺻﺎﺩﻕ ﺑﻮﺩﻩﺑﺎﺷﺪ، ﮐﻪ ﺑﺘﻮان ﺧﻄﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺳﺎﻟﮑﻰ ثابت ﺩﺍﻧﺴﺖ.ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﻃﺮﺩ ﻳﺎ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﮔﺮﺩﺩ.ﻭ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺷﻤﺎ،ﻳﻌﻨﻰ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﻳﻤﺎﻧﻰ،ﭼﻪ ﮐﺎﻣﻞ ﻳﺎ ﺳﺎﻟﻚ،ﻭ ﻧﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﮐﻪ إحساس ﻣﺴﺌﻮﻟﻴّﺘﻰ ﺍﻟﻬﻰ إحساس ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻨﺪ،ﻭﻫﺮﺩﻡ ﺑﺮﺣﺴﺐ ﻋﻘﺪﻩ ﻫﺎ ﻭ ﻏﻀﺐﺧﻮﺩ، ﻫﺮ ﮔﻨﺎﻫﻰ ﻣﺘﻬﻢ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ ﻭﻳﺎ ﺣﺘﻰ ﻫﺮﮐﺎﺭ ﻣﻌﻤﻮﻟﻰ ﺭﺍ ﻓﺴﺎﺩ ﺑﺮﺣﺴﺐ ﺳﻠﻴﻘﻪ ﺧﻮﺩ، ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ.ﻭﺍﻓﺮﺍﺩ ﺟﺎﻣﻌﻪﺍﻳﻤﺎﻧﻰ ﻗﺎﺑل اﻋﺘﻤﺎﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﻭﻧﻪ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻏﻴﺮ ﺍﻳﻤﺎﻧﻰ،ﻭمعموﻟﺎ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻳﺎ ﺳﺎﻟکان ﺳﺎﻟﮑﻰ ﺑﺎ ﻳﻚ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﻄﺎ ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ، ﺑﭙﻴﺮ ﺁﻥ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﻃﻠﺎﻉ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ﺁﻧﮕﺎﻩ ﭘﻴﺮ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﻳﺎ ﺍﻋﻠﺎﻡ ﺧﻄﺎﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﺭﺍ ﻣﻰ ﭘﺬﻳﺮﺩ.ﻭﺍﮔﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﻴﺒﺨﺸﺪ.ﻭ ﺍﻟّﺎ ﺯﻧﺎ ﮐﺎﺭﻯ هرﮔﺰ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺷﺨﺺ ثالثی ﺻﻮﺭﺕ ﻧﻤﻴﮕﻴﺮﺩ،ﻭﺍﻳﻦ ﺃﻣﺮﻯ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﺍﺳﺖ.ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻔﺮ ﺷﺎﻫﺪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﺣﺘﻰ ﻧﺨﻰ ﺑﻴﻦ ﺯﻥ ﻭﻣﺮﺩ ﻋﺒﻮﺭ ﺩﺍﺩﻩﺷﻮﺩ. ﺿﻤﻨﺎ ﺯﻧﺎﮐﺎﺭﻯ ﻣﺮ ﺍﺣﻞ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﺯﻳﺎﺩﻯ ﺩﺍﺭﺩ.ﮐﻪ ﻫﻢ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﻣﻘﺪﻣﻪ ﺯﻧﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﻭﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﻧﺒﺎﺷﺪ.ولی ﻧﺎﻇﺮ ﭼﻨﺎﻥ ﺧﻴﺎﻝ ﻧﻤﺎﻳﺪ.ﻭ فحشاء ﻣﻨﺤﺼﺮﺍ ﺯﻧﺎﮐﺎﺭﻯ ﺟﻨﺴﻰ ﻧﻴﺴﺖ ) پس ﺍﮔﺮ ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻔﺮ ﮔﻮﺍﻩ ﺩﺍﺩﻧﺪ،ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ محبوس ﮐﻨﻴﺪ،ﺗﺎ ﻭﻗﺖ ﻣﺮﮒ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍﻫﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻫﺪ ( ﺭﺍﻩ ﺣﻞ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﭘﻴﺪﺍ ﺷﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﺗﻮﺑﻪ ﻭ ﻧﺎﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺗﻬﺎﻡ،ﻭ ﻳﺎ ﻋﻔﻮ ﭘﻴﺮ ﻭﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﭘﻴﺮ ﻭﺳﺎﻟﻚ ﺧﻄﺎ ﮐﺎﺭ ﺑﻴﻨﺪﺍﺯﺩ ﻭﻳﺎ ﭘﻴﺮ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻭﻳﮋﻩﺍﻯ ﺑﻌﻨﻮان ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺪﻫﺪ.ﮐﻪ ﻋﻔﻮ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻋﻔﻮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﻣﻌﻤﻮﻟﺎ ﭘﻴﺮ ﺗﺎ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺗﻮﺑﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺭﺍ ﻣﻰ ﭘﺬﻳﺮﺩ.ﻭﺍﻟّﺎ ﻃﺮﺩ ﻭﻃﻠﺎﻕ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻣُﺤﻠّﻞ ﻣﻄﺮﺡ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ،ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻄﺎﮐﺎﺭ،ﺑﺎ ﭘﻴﺮ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻫﺪ،ﮐﻪ ﺗﺮﻙ ﻫﺮ ﺧﻄﺎﺋﻰ ﮐﺮﺩﻩ.ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﻣکان ﺑﺎﺯﮔﺸﺖﺍﻭ ﺑﭙﻴﺮ ﻗﺒﻠﻰ ﻣﻤﮑﻦ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﻭﺑﻴﺖ ﻭﺧﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ،ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺧﺮﻭﺝ ﺳﺎﻟﻚ ﺗﺎ ﺣﺼﻮﻝ ﺷﻬﻮﺩ ﻭﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﺗﺎﺯﻩﺍﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭﺑﻴﺘﻮﺗﻪ ﺷﺐ ﺯﻧﺪﻩ ﺩﺍﺭﻯ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﺍﻭ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﮐﺎﻣﻠﺎ ﺯﻳﺮ ﻧﻈﺮ ﭘﻴﺮ ﻭﻧﻤﺎﻳﻨﺪﮔﺎﻥ ﺍﻭ،ﺗﺎ ﺗﺮﻙ ﺻﻠﺎﺕ ﻭ ﺻﻠﻪ ﻫﺎ،ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺩﺭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ. ﻣﺠﺎﺯﺍﺗﻬﺎﻯ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﻧﻮﻋﻰ ﺷﻔﺎﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺯ ﻋﺎﺩﺕ،ﻭ ﮔﻨﺎﻫﻰ ﮐﻪ ﻧﻤﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﻧﺼﻴﺤﺖ ﺗﺮﻙ ﺷﻮﺩ )

61 ﻧﺴاء - ﻮ ﺍﻟّﺬان ﻳﺄﺗﻴﺎﻧﻬﺎ ﻣﻨﮑﻢ ﻓﺂﺫﻭﻫﻤﺎ، ﻓﺎﻥ ﺗﺎﺑﺎ ﻭ ﺃﺻﻠﺤﺎ، ﻓﺄﻋﺮﺿﻮﺍ ﻋﻨﻬﻤﺎ،انّ ﺍﻟﻠﻪ ﮐﺎﻥ ﺗﻮﺍﺑﺎ رحیما ﻭ ﺁﻥ ﺩﻭ ( ﺑﺎ ﺿﻤﻴﺮ ﻣﺬﮐّﺮ ﺧﺎﺹ ﺳﺎﻟکان ،ﺩﺭ ﺣﮑﻢ ﺯﻥ ﻣﻄﻴﻊ ﭘﻴﺮ ﺩﺭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ﮐﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﮐﻨﻨﺪ،پس ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺃﺫﻳّﺖ ﻭ ﺁﺯﺍﺭ ﺑﺪﻫﻴﺪ ( ﻭ ﺣﺪﻭﺩ ﺍﻳﻦ ﺗﻌﺬﻳﺮ ﻳﺎ ﺁﺯﺍﺭ ﻧﻴﺰ ﻧﺎﻣﻌﻠﻮﻡ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﭘﻴﺮ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺩﺍﺭﺩ.ولی ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﺻﻠﺎﺣﻴّﺖ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﺣﺪﻭﺩ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻭ عُرف ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﺷﻮﺩ،ﻭ ﻧﻪ ﻗﻀﺎﺕ ﺷﺮﻉ ﻭﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ( ﺩﻭ ﻣﺮﺩ ﺳﺎﻟﻚ ﻭ ﻳﺎ ﺯﻥ ﻭﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺯﻧﺎﮐﺎﺭﻯ ) ﺗﻮﺑﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ( ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ) ﻭ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ( ﺩﺭ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﻴﺪ ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺗﻮﺍﺏ ﺭﺣﻴﻢ ﺍﺳﺖ.( ﺗﺪﺑﻴﺮ ﭘﺬﻳﺮﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﺭﺣﻤﺖ ﺩﻫﻨﺪﮔﻰﺳﺎﻟﻚ ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﻗﺒﻠﺎ ﺧﻄﺎﮐﺎﺭﻯ ﺩﺍﺷﺘﻪ)

71 ﻧﺴاء- إنّما ﺍﻟﺘﻮبة علی ﺍﻟﻠﻪ،ﻟﻠّﺬﻳﻦ ﻳﻌﻤﻠﻮﻥ ﺍﻟﺴوء ﺑﺠﻬﺎلة ، ثُمّ ﻳﺘﻮﺑﻮﻥ ﻣﻦ ﻗﺮﻳﺐ، ﻓﺄﻭﻟﺌﻚ ﻳﺘﻮﺏ ﺍﻟﻠﻪ علیهم ، ﻭﮐﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ عَلیما ﺣﮑﻴﻤﺎ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﺪ، ﮐﻪ ﺑﺪﮐﺎﺭﻯ ﺭﺍ ﻭﺑﺎ ﺟﻬﺎﻟﺖ ( ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻪ ﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻪﻭ ﻧﭙﻨﺪﺍﺷﺘﻪ ﻭﻧﺎﺧﻮﺍﺳﺘﻪ،ﺑﺠﺒﺮ ﻭﻓﺸﺎﺭ ﺧﺎﺭﺟﻰ ﺑﺎ ﺟﻬﻞ ﺑﻰ ﺧﺒﺮﻯ کرﺩﻩ ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻫﺮﭼﻪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺗﻮﺑﻪ ( ﺳﻠﻮﮐﻰ ) ﮐﻨﻨﺪ،ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺗﻮﺑﻪ ﭘﺬﻳﺮ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﻴﺸﻪ عَلیم ﺁﮔﺎﻩ ( ﺍﺯ ﺷﺮﺍﻳﻂ ) ﻭﺣﮑﻴم ﺒﺎ ﺣﮑﻤﺖ ﺩﺭﮐﺎﺭ ﺗﻮﺑﻪ ﺳﺎﻟکان ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﻧﻪ ﺗﻮﺑﻪ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ،ﮐﻪ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃﻰ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ تَوسّل ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﻋﺎ ﻭ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺁﻧﻬﺎ،ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺑﺮﻭﺡ ﺧﻮﺩ ﺷﺨﺺ ﻧﻤﻴﺮﺳﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﻭﺳﻴﻠﻪﺍﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﺑﺮ ﭘﺸﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎﺯ(ﮔﺸﺘﻪ،ﻭ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻮﺑﻴﺪﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ.ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻗﻬﻘﺮﺍﻯ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﻮﻋﻰ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ )

18 نساء - ﻮ ﻟﻴﺴﺖ ﺍﻟﺘﻮبة ﻟﻠّﺬﻳﻦ ﻳﻌﻤﻠﻮﻥ ﺍﻟﺴﻴّﺌﺎﺕ،ﺣﺘّﻰ ﺣﻀﺮ ﺃﺣﺪﻫﻢ ﺍﻟﻤﻮﺕ،ﻗﺎﻝ ﺍﻧّﻰ ﺗﺒﺖ ﺍﻟﺂﻥ،ﻭ ﻟﺎ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻳﻤﻮﺗﻮﻥ ﻭﻫﻢ ﮐﻔّﺎﺭ،ﺍﻭﻟﺌﻚ ﺃﻋﺘﺪﻧﺎ ﻟﻬﻢ ﻋﺬﺍﺑﺎ ﺃﻟﻴﻤﺎ ﻭﺗﻮﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺑﺪﻯ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ،ﭼﻨﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﻭﻗﺖ ﻣﺮﮒ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ، ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﻳﻨﻚ ﺗﻮﺑﻪ ﻣﻴﮑﻨﻢ ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﮑﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﮐﺎﻓﺮ ﻣﻨﮑﺮﻣﻰ ﻣﻴﺮﻧﺪ( ﮐﻪ ﺗﻮﺑﻪ ﻭﻗﺖ ﻣﺮﮒ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ) ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﺎﻥ ﻋﺬﺍﺏ ﺩﺭﺩﻧﺎﮐﻰ ﺁماﺩﻩ ﮐﺮﺩﻩﺍﻳﻢ ( ﺩﺭ ﻧﺴﺦ ﻭ ﻣﺴﺦ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻬﺎﻥ ، ﺯﻳﺮ ﭘﻮﺳﺖ ﭼﺮﻣﻴﻦ ﻭ ﺁﻓﺘﺎﺏ سوﺯان،ﺑﺪﻭﻥ ﺳﺎﻳﻪ ﻭ ﺁﺏ ﻭ ﻋﺬﺍﺏ،ﻭﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺧﻄﺮ ﺩﺭﻳﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﻳﺎ ﺷﮑﺎﺭ ﻭ ﺩﺭﻳﺪﮔﻰ ﻭ ﻗﺼّﺎﺑﻰ ﺷﺪﻥ.ﻋﺬﺍﺏ،ﺭﻧﺞ ﻭﻧﺎﮔﻮﺍﺭﺍﺋﻰ عکس ﻋﺬﺏ ﻭ ﮔﻮﺍﺭﺍﺋﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﻨﻴّﺖ ﻭ ﺁﺭﺍمسّ ﺳﺎﻟکان ﻭﻭﺍﺻﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ)

91 ﻧﺴاء - ﻴﺎ ﺃﻳﻬﺎ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ، ﻟﺎ ﻳﺤﻞّ لَکُم ﺃﻥ ﺗﺮثوﺍ النساء ﮐُﺮﻫﺎ ﻭ ﻟﺎ ﺗﻌﻀﻠﻮﻫﻦ ﻟﺘﺬﻫﺒﻮﺍ ﺑﺒﻌﺾ ما ﺁﺗﻴﺘﻤﻮﻫﻦ، ﺍﻟّﺎ ﺃﻥ ﻳﺄﺗﻴﻦ ﺑﻔﺎﺣشة ﻣﺒﻴّنة ﻋﺎﺷﺮﻭﻫﻦ ﺑﺎﻟﻤﻌﺮﻭﻑ ﻓﺎﻥ ﮐﺮﻫﺘﻤﻮﻫﻦّ، ﻓﻌﺴﻰ ﺃﻥ ﺗﮑﺮﻫﻮﺍ ﺷﻴﺌﺎ،ﻭ ﻳﺠﻌﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﻓﻴﻪ ﺧﻴﺮﺍ کثیرﺍ ﺃﻯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﭽﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﺪﻩﺍﻳﺪ،ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﻣﺠﺎﺯ ﻭ ﺣﻠﺎﻝ ﻧﻴﺴﺖ، ﮐﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﮐﺮﺍﻩ ﺍﺭث ﺑﺒﺮﻳﺪ( ﻣﺤﺮﻭﻡ ﺍﺯ ﺍﺭث ﻭ ﻳﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﺍﺯ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﻭﺗﺮﺑﻴﺖﻭﺭﺳﻴﺪﮔﻰ ﮐﻨﻴﺪ ) ﻭﻣﺠﺎﺯ ﻧﻴﺴﺘﻴﺪ،ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﮐﻨﻴﺪ،ﮐﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺩﺍﺩﻩﺍﻳﺪ ﺑﺎﺯ پس ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ ( ﺍﺳﺘﺮﺩﺍﺩ ماﻝ ﺯﻧﺎﻥ ﺑﻮﺳﻴﻠﻪ ﺷﻮﻫﺮ،ﺑﺎﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ، ﮐﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﻭﻓﻬﻤﻴﺪﻩﺍﻧﺪ، ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﻴﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﻨﺪ ) ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﺑﮑﺎﺭ ﻓﺎﺣﺶ ﻭ ﺁﺷﮑﺎﺭﻯ ﮐﻨﻨﺪ ( ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﮕﻮﺍﻫﻰ ﭼﻬﺎﺭ ﻋﻀﻮ ﻭﻟﺎﻳﺖ،ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺮ ﺧﻠﺎﻑ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﭘﻴﺮ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﺪ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﻭ ﻳﺎ ﻃﺮﺩ ﻭ ﻳﺎ ﺑﺨﺸﻮﺩﻩ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﻣﺒﻴّﻦ ﻭ ﺑﻴّﻦ،ﻫﻤﺎﻥ ﻟﻔﻆ ﻓﺎﺭﺳﻰ ﺩﺭﻯ ﻗﻮﻡ ﻗﺮﻳﺶ ﺯﺭﺩﺷﺘﻰ ﺍﻟﺄﺻﻞ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﻴﻨﺎﺋﻰ بچشم ﻭ ﺑﻴﻨﺶ ﺑﻌﻘﻞ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) پس ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎ ﻧﻴﮑﻰ ﻣﻌﺎﺷﺮﺕ ﮐﻨﻴﺪ.( ﺑﺎ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ،ﮔﺮﭼﻪ پس ﺍﺯ ﻫﺮ ﺧﻄﺎﺋﻰ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﻨﻨﺪ ) ﮔﺮﭼﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﮐﺮﺍﻩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ ( ﻣﺮﺩﻯ ﮐﻪ ﺯﻧﻰ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ،ﻭ ﻳﺎ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ،ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ إحساس ﻣﺤﺒّﺖ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻨﺪ.ﺩﻝ ﭼﺮﮐﻴﻦ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺧﻄﺎﮐﺎﺭﻯ ﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺍﻭ ﻧﺒﺎﺷﺪ.ﺑﻤﻌﺮﻭﻑ،ﻳﻌﻨﻰ ﺑﺮﺣﺴﺐ عُرف ﻭ ﻧﻴﮑﻮﺋﻰ،ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﮐﺴﺐ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ) ﺯﻳﺮﺍ ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﺷﻤﺎ ﭼﻴﺰﻯ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ،ولی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺧﻴﺮ ﺯﻳﺎﺩﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎﻣﻴﺪﺍﻧﺪ( ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﻋﺎﻗﺒﺘﻰ ﻧﻴﮑﻮ ﺩﺍﺷﺘﻪ،ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ثواب ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﭘﻴﺮ ﺻﺒﺮ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﮐرﺩﻩ ﺍﺳﺖ )

20 ﻧﺴاء - ﻮ ان ﺃﺭﺩﺗﻢ ﺍﺳﺘﺒﺪﺍﻝ ﺯﻭﺝ ﻣکان ﺯﻭﺝ، ﻭ ﺁﺗﻴﺘﻢ ﺍﺣﺪﺍﻫﻦ ﻗﻨﻄﺎﺭﺍ، ﻓﻠﺎ ﺗﺄﺧﺬﻭﺍ ﻣﻨﻪ ﺷﻴﺌﺎ،ﺃﺗﺄﺧﺬﻭﻧﻪ ﺑﻬﺘﺎﻧﺎ إثما ﻣﺒﻴﻨﺎ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﻴﺪ ﻫﻤﺴﺮ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻴﺪ،ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﻭ ﺯﻭﺝ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ، ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺑﺒﻮﺯﻥ ﻘﻨﻄﺎﺭﻯ(ﻭﺯﻧﻰ زیاد ) ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ،ﺍﺯ ﺍﻭ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﻴﺮﻳﺪ، ﮐﻪ ﺍﻳﻦ باعث ﺑﻬﺘﺎﻥ (ﺑﺪﻧﺎﻣﻰ) ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﺁﺷﮑﺎﺭﻯ ﺍﺳﺖ ( ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﺑﺎ ﺯﻧﺎﻥ،ﻃﺒﻖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻃﺮﻓﻴﻦ، ﻭ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ عُرف ﺟﺎﺭﻯ ﻭ ﻗﺎﻧﻮﻧﻰ ﺍﺳﺖ.ولی ﺭﻓﺘﺎﺭ ﭘﻴﺮ ﺑﺎ ﺳﺎﻟﻚ،ﮐﻪ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺩﺍﺭﺩ، ﮐﻪﭼﻮﻥ ﺯﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﺩ،ﺑﺮﺣﺴﺐ ﻃﺒﻴﻌﺖ ﻭ عُرف ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺩﺍﺭﺩ. ﺻﺤﻴﺢ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻣﺘﻴﺎﺯﺍﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﺭﺍ ﻣﺴﺘﺮﺩ ﮐﺮﺩ. ﻳﺎ ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﭘﻴﺮ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﻮﺩﻭ حَقّ ﺳﺎﻟﻚ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﻮﺩ)

21 ﻧﺴاء - ﮐﻴﻒ ﺗﺄﺧﺬﻭﻧﻪ،ﻭ ﻗﺪ ﺃﻓﻀﻰ ﺑﻌﻀﮑﻢ ﺍﻟﻰ ﺑﻌﺾ،ﻭ ﺃﺧﺬﻥ ﻣﻨﮑﻢ ﻣﻴثاﻗﺎ ﻏﻠﻴﻈﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻴﺪ( ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺍﺩﻩﺍﻳﺪ ) ﻣﺴﺘﺮﺩ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ؟ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺑﻴﮑﺪﻳﮕﺮ ﻗﻀﺎ ( ﻫﻢ ﺑﺴﺘﺮﻯ،ﻭ ﺭﻓﻊ ﭘﺮﺩﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﺧﻠﺎﻗﻰ )ﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻳﺪ.ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺯﻧﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻣﺤﮑﻢﻭ ﻏﻠﻴﻆ ﮔﺮﻓﺘﻪﺍﻧﺪ ( ﮐﻪ ﺑﮑﻤﻚ ﺳﺎﻟﻚ ﺗﺎ ﻭﻗﺖ ﻧﺠﺎﺕﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﮐﻪ ﻧﻴﺎﺯﻫﺎﻯﻤﺎﺩﻯ ﻭﻣﻌﻨﻮﻯ ﻭ ﻫﺪﺍﻳﺘﻰ ﺍﻭﺭﺍ ﺗﺄﻣﻴﻦ ﮐﻨﻨﺪ)

22 ﻧﺴاء- ﻮ ﻟﺎ ﺗﻨﮑﺤﻮﺍ ما ﻧﮑﺢ ﺃﺑﺎؤﮐﻢ ﻣﻦ النساء،ﺍﻟّﺎ ما ﻗﺪ ﺳﻠﻒ، ﺍﻧّﻪ ﮐﺎﻥ ﻓﺎﺣشة ﻭ ﻣﻘﺘﺎ،ﻭ ﺳاء ﺳﺒﻴﻠﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﮑﺎﺡ (ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺟﻨﺴﻰ،ﻭﻳﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺩﺍﺩﻥ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﺑﺴﺎﻟﻚ، ﻭﺗﻘﺒّﻞ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺳﺎﻟﻚ ) ﺯﻧﺎﻧﻰ ﺭﺍ ﻧﮑﻨﻴﺪ، ﮐﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﮑﺎﺡ ﺪﺭان ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﺯﻧﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩﺍﻧﺪ. ( ﭼﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﭼﻪ ﺳﺎﻟکان ،ﮐﻪ ﺗﺎﺑﻊ ﭘﻴﺮ ﺧﻮﺩ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﺑﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﭘﺪﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺘﺮﺑﻴﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ.ﻭﻫﺮ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻴﺰ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﻤﻰ ﭘﺬﻳﺮﻧﺪ،ﺗﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﭙﻴﺮ ﻭﺳﺎﻟﻚ ﭼﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭﻯ ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ. ولی ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺗﺮ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ،ﭼﻮﻥ ﻃﺮﻳﻘﺘﻬﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺍﺩﻳﺎﻥ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺁﻧﻬﺎ،ﻭ ﻳﺎ ﻫﺮ سوﮔﻨﺪ ﻧﺎﺩﺭﺳﺘﻰ ﮐﻪ ﺑﺂﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻏﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﮐﺴﻰ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻗﻄﻌﺎ معرّفی ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺯﭼﻨﺎﻥ ﭘﻴﺮ ﺑﺎ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ. ﻭﺍﻟّﺎ بالعکس ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺑﻄﺮﻳﻘﺘﻰ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺗﺮ،ﺍﺭﺗﺪﺍﺩ ﻭ ﻋﻘﺐ ﺭﻭﻯ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﭼﻮﻥ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻄﺮﻳﻘﺖ ﻫﻨﺪﻭان ﻳﺎ ﻳﻬﻮﺩ ﻭ ﻏﻴﺮﻩ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ.ﮔﺮﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ،ولی ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﻯ ﺑﺎ ﻓﺼﻮﻝ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻋﻘﺐ ﺗﺮ،ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﺭﻓﺖ،ﻭﻧﻪ ﺳﻘﻮﻁ ﻧﻤﻮﺩ ﻭﻳﺎ ﺗﻮﻗّﻒ ﮐﺮﺩ. ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﺷﺪﻳﺪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ. ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎﻯ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻴﺪﻫﺪ. ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣکَتَب ﻣﺤﻤﺪ ﺑﺮﺗﺮ ﮐﺴﺐ ﮐﺮﺩﻩ،ﻭﻳﺎ ﺩﺭ تولّدﺍﺕ ﭘﻴﺸﻴﻦ،ﺑﺎ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﻣﺤﻤﺪ. ﻧﮑﺎﺡ،ﻫﻤﺎﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﻭ تَوسّل ﻭﺗﻮﺟّﻪ ﺑﻮﺟﻪ ﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻋﺒﺎﺩﺗﻰ،ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻄﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ معرّفی ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﭘﻴﺮ ﺑﺴﺎﻟﻚ ﮐﻪ ﺭﻫﺎ ﻧﺸﻮﺩ.ﻭ ﺗﺮﻙ ﺻﻠﺎﺕ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻭتَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻧﻨﻤﺎﻳﺪ )ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺭ ﮔﺬﺩﺷﺘﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ( ﺍﮔﺮ ﻗﺒﻠﺎ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ ﺯﺭﺩﺷﺘﻰ ﻭﻏﻴﺮﻩ،ﮐﻪ ﺑﺎ ﺯﻧﺎﻥ ﭘﺪﺭ ﻣﺘﻮﻓﻰ ﺧﻮﺩ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﻴﮑﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻘﺼﺪ ﮐﺴﺐ میراث ﺁﻧﺎﻥ،ﻭ ﻳﺎ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻭ ﺟﺪﺍ ﻧﺸﺪﻥ ﮐﺴﻰ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ،ﺑﺎﺯﺩﻭﺍﺝ ﺩﺭ ﻣﻴﺂﻭﺭﺩﻧﺪ.ﻭ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﮐاست و طبقه ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭﻳﺎ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺤﻤﺪ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻴﮑﺮﺩﻧﺪ.ولی ﺳﺎﻟﻚ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺑﻄﺮﻳﻘﺘﻰ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺗﺮ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺗﺪ ﺷﻮﺩ) ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﻓﺎﺣﺸﻪ ( ﻓﺴﺎﺩ ﺍﺧﻠﺎﻗﻰ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮒ) ﻭﻣﻨﻔﻮﺭ ﻭ ﺑﺪﮔﻮﻧﻪ ﺭﻭﺷﻰ ﻣﻴﺒﻴﺎﺷﺪ .

23- نساء - ﺤُﺮّﻣﺖ علیکم ﺍﻣّﻬﺎﺗﮑﻢ ﻭ ﺑﻨﺎﺗﮑﻢ،ﻭ ﺃﺧﻮﺍﺗﮑﻢ ﻭ ﻋﻤّﺎﺗﮑﻢ،ﻭ ﺧﺎلاﺗﮑﻢ ﻭ ﺑﻨﺎﺕ ﺍﻟﺄﺥ ﻭ ﺑﻨﺎﺕ ﺍﻟﺄﺧﺖ،ﻭ اُمهاﺗﮑﻢ ﺍﻟّﺎﺗﻰ ﺃﺭﺿﻌﻨﮑﻢ،ﻭ ﺃﺧﻮﺍﻧﮑﻢ ﻣﻦ ﺍﻟﺮﺿﺎعة ﻭ ﺍﻣّﻬﺎﺕ ﻧﺴﺎﺋﮑﻢ،ﻭ ﺭﺑﺎﺋﺒﮑﻢ،ﺍﻟّﺎﺗﻰ ﻓﻰ حَجوﺭﮐﻢ،ﻣﻦ ﻧﺴﺎﺋﮑﻢ ﺍﻟّﺎﺗﻰ ﺩﺧﻠﺘﻢ ﺑﻬﻦ، ﻓﺎﻥ ﻟﻢ ﺗﮑﻮﻧﻮﺍ ﺩﺧﻠﺘﻢ ﺑﻬﻦ، ﻓﻠﺎ جُناح علیکم،ﻭ ﺣﻠﺎﺋﻞ ﺃﺑﻨﺎﺋﮑﻢ، ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻣﻦ ﺃﺻﻠﺎﺑﮑﻢ،ﻭ ان ﺗﺠﻤﻌﻮﺍ ﺑﻴﻦ ﺍﻟﺄختین ،ﺍﻟّﺎ ما ﻗﺪ ﺳَﻠَﻒ،انّ ﺍﻟﻠﻪ ﮐﺎﻥ ﻏﻔﻮﺭﺍ رحیما ماﺩﺭﺍﻧﺘﺎﻥ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﺘﺎﻥ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍﻧﺘﺎﻥ ﻭ ﻋﻤّﻪ ﻫﺎﻳﺘﺎﻥ ﻭ ﺧﺎﻟﻪﻫﺎﻯ ﺷﻤﺎ، ﻭ ﺩﺧﺘﺮان ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻭ ﺩﺧﺘﺮان ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻭ ماﺩﺭﺍﻧﻰ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺷﻴﺮﺩﺍﺩﻩﺍﻧﺪ،ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺣﺮﺍﻡ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ ( ﺑﺮﺍﻯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺟﻨﺴﻰ.ﻳﺎ ﻗﺒﻮﻝ ﺳﺎﻟکان ﺁﻧﻬﺎ،ﮐﻪ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻳﻚ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﺷﻴﺮ ﺩﺍﺩﻥ ماﺩﺭ،ﺑﺎﺯﻫﻤﺎﻥ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺯ ولی الهی ﺪﻳﮕﺮﻯ ﺍﺳﺖ) ﻭ ﻧﻴﺰ ماﺩﺭان ﺯﻧﺎﻥ ﺷﻤﺎ،ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻰ ﮐﻪ ﺗﺤﺖ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺷﻤﺎ ﺑﻮﺩﻩﺍﻧﺪ( ﺩﺧﺘﺮان ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﺷﻮﻧﺪ.ﻭ ﺻﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﺗﻨﺎﺳﺐ ﺳﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻧﻴﺴﺖ.ﻭﺣﻘّﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﻤﻰ ﺑﺎﺷﺪ) ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺍماﻥ ﺧﻮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﻭﺍﺯ ﺯﻧﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷﻨﺪ ( ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﻮﻫﺮ ﻗﺒﻠﻰ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﺪ ) ﺯﻧﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﺪﻩﺍﻳﺪ ( ﻫﻤﺒﺴﺘﺮﻯ ﻭﻳﺎ ﭘﻴﺪﺍﻳﺶ آثار ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻚ ﮐﻪ ﻃﺮﺩ ﮔﺮﺩﺩ) ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﺒﺴﺘﺮﻯ ﺑﺎﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻴﺪ، ﺩﺧﺘﺮان ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺣﺮﺍﻡ ﻧﻴﺴﺖ.ﻭ ﻧﻴﺰ ﺣﻠﺎﻝ ﻓﺮﺯﻧﺪان ﺷﻤﺎ ( ﺯﻧﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﻳﺎ ﺳﺎﻟکان ﭘﻴﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﭘﺪﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﺁﻥ ﭘﻴﺮ)ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻴﮑﻪ ﺍﺯ ﮐﻤﺮﻫﺎﻯ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ( ﻧﻪ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﺩﻳﮕﺮان ) ﻭ ﺑﺎﻟﺄﺧﺮﻩ،ﻧﻪ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺩﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﻫﻢ ﻫﻤﺴﺮ ﮔﺮﺩﻧﺪ،ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﻗﺒﻠﺎ ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ،ﮐﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﺸﻮﺩ.ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﻭ ﺭﺣﻴﻢ ﭘﺮ ﺭﺣﻤﺖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﺗﺎ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺣﺘﻰ ﺩﺭ ﺗﺤﻘﻴﻘﺎﺕ ﻋﻠﻤﻰ ﻭ ﺑﺮﺭﺳﻰ ﻫﺎﻯ ﮊﻧﻴﺘﻴﮑﻰ،ﺍﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺟﻬﺎ ﻣﻀﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﺩﮊﻧﺮﻩ ﺑﻮﺟﻮﺩ ﻣﻴﺂﻳﻨﺪ،ولی ﺑﺎﺯ ﻣﻨﻈﻮﺭ آیه ﻗﺮﺁﻧﻰ ﺗﻌﻠﻴﻤﺎﺗﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ، ﮐﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ،ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﭘﻴﺮ ﺧﻮﺩ ﻭﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻧﮕﻴﺮﻧﺪ.ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﻬﺮﻩ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﺍﺯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﻴﺰ ﺑﻬﺮﻩﺍﻯ ﻧﻤﻴﮕﻴﺮﻧﺪ. ﺿﻤﻨﺎ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻫﺎ ﮔﺮﭼﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ولی ﺳﺎﻟﻚ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﮐﻪ ﻣؤﻣﻦ ﻭﺩﺍﺭﺍﻯﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺁﺯﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﻣﻘﺮﺭﺍﺕ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ. ولی ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻨﻈﺮ أکثَرﻳّﺖ ﻭ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺟﺎﻣﻌﻪ،ﻭﻧﻪ ﺗﺤﻤﻴﻠﻰ ﺍﺟﺒﺎﺭﻯ ﺩﻳﻨﻰ ﻳﺎ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺑﺮ ﺩﻳﮕﺮان.ﭼﻮﻥ ﻣﻘﺮﺭﺍﺕ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﻭ عُرف ﺟﺎﺭﻯ ﻫﺮ ﺟﺎﻣﻌﻪﺍﻯ،ﺑﺮ ﺣﺴﺐ زمان ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻣﻴﮑﻨﺪ.ﻭﻟﺬﺍ ﻗﺎﻧﻮﻧﻬﺎﻯ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ عُرف ﺟﺎﺭﻯ ﺁﻥ،ﺗﺪﺭﻳﺠﻰ ﻧﻴﺎﺯ ﺑﺎﺻﻠﺎﺡ ﻣﻘﺮﺭﺍﺕ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﺩﺍﺭﺩ. ﮔﺮﭼﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.مانند ﻗﻮﺍﻧﻴﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺩﺭ ﺣﮑﻮﻣﺘﻬﺎﻯ ﺍﺳﻠﺎﻣﻰ، ﮐﻪ ﻣﺘﻨﺎﺳﺐ زمان،ﻣﻮﺍﺩ ﺗﺎﺯﻩﺍﻯ ﺑﺮ ﻣﻘﺮﺭﺍﺕ ﺩﻳﻨﻰ ﻭ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺧﻮﺩ ﺍﻓﺰﻭﺩﻩﺍﻧﺪ.ولی ﺑﺎ ﻳﻚ ﮐﻠﺎﻩ ﺷﺮﻋﻰ.ﻭ ﺣﺘﻰ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻫﺎﻯ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺩﻳﻦ،ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﻫﺮ ﻓﺮﻣﻮﻝ ﺩﻳﻨﻰ ﺭﺍ ﺍﮔﺮ ﺑﭙﺴﻨﺪﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺍﺗّﺨﺎﺫ ﮐﻨﻨﺪ.مانند ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺎ ﻣﺤﺎﺭﻡ. ﺿﻤﻨﺎ ﻋﻤﺮ ﻭ عُثمان ﺟﻬﺎﻥ ﮔﺸﺎﺋﻰ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺣﺴﺐ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﻭﺳﻠﻴﻘﻪ ﻭﺗﻌﺼّﺒﺎﺕ ﺧﻮﺩ،ﺩﺳﺘﮑﺎﺭﻯ ﺩﺭ ﻣﺘﻦ ﺁﻳﺎﺕ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﺰﻥ ﻭ ﺟﻨﮓ ﻭ ﻏﻴﺮﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ.ﻭﻳﮑﺼﺪ ﺳﺎﻝ ﻧﻴﺰ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ عُثمانی ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺩﺍﺷﺖ،ﻭ ﮐﺸﺘﻪ ﻫﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪ.ﭼﻪ ﺍﺯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﻣﻮﻟﺎ علیّ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻭﻳﺎ ﺣﺘﻰ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﺒﻮﺩﻧﺪ،ولی ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﺑﺎ ﺭﻧﮓ ﺍﺳﻠﺎﻣﻰ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻭﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﻣﻴﮑﺮﺩﻧﺪ)

24 نساء - ﻮ ﺍﻟﻤُﺤﺼﻨﺎﺕ ﻣﻦ النساء،ﺍﻟّﺎ ما ﻣﻠﮑﺖ ﺃﻳﻤﺎﻧﮑﻢ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻟﻠﻪ علیکم،ﻭ أحلّ لَکُم ما وراء ﺫلَکُم، ﺃﻥ ﺗﺒﺘﻐﻮﺍ ﺑﺄﻣﻮﺍلَکُم ﻣﺤﺼﻨﻴﻦ،ﻏﻴﺮ ﻣﺴﺎﻓﺤﻴﻦ ﻓﻤﺎ ﺍﺳﺘﻤﻌﺘﻢ ﺑﻪﻣﻨﻬﻦ، ﻓﺂﺗﻮﻫﻦ ﺍﺟﻮﺭﻫﻦ ﻓﺮﻳﻀﻪ،ﻭ ﻟﺎ جُناح علیکم،ﻓﻴﻤﺎ ﺗﺮﺍﺿﻴﺘﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻌﺪﺍﻟﻔﺮﻳﻀﻪ،ان ﺍﻟﻠﻪ ﮐﺎﻥ عَلیما ﺣﮑﻴﻤﺎ ﺍما ﺯﻧﺎﻥ ﻣﺤﺼﻨﻪﺷﻤﺎ( ﮐﻪﺩﺭ ﺣﺼﻦ ﻭ ﻗﻠﻌﻪ ﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﻳﺎﻭ ﺧﺎﻧﻘﺎﻩ ﭘﻴﺮ ﻭ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺧﻮﺩ ﮔﻮشه ﮔﻴﺮﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻧﻪ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﺃﺳﻴﺮ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﭘﻴﺮ،ﻭ ﺩﺍﻭﻃﻠﺐ ﺩﺭ ﺣﺼﻦ ﻭ ﻗﻠﻌﻪ ﻭ ﭘﻨﺎﻩ ﮔﺎﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺩﺍﺭﻳﺪ ( ﻧﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻓﺮﺍﻭان ﺯﻥ ﺻﻴﻐﻪ ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﺒﺮﺩﮔﺎﻥ ﻭ ﮐﻨﻴﺰ،ﮐﻪ ﺳﺘﻢ ﺑﺰﺭﮒ ﭘﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪﻩ ﺑﺮﺩﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻣﮕﺮ ﺧﺮﻳﺪﻩﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺁﺯﺍﺩ ﮔﺮﺩﻧﺪ.ﻣﮕﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺴﻰ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﮐﻪﻫﺮ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﻭ ﮐﺎﺭﻣﻨﺪﻯ ﻫﻤﻴﻦ ﺣﺎﻝ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﺰﺩ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ.ﻭ ﺳﺎﻟﻚ ﮐﻪ ﺑﺮ ﮐﺘﻤﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ) ﮐﻪ ﺑﺮﺷﻤﺎ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﺪﺍ ﻭﺍﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ( ﻳﻌﻨﻰ ﮐﺘﺎﺏ ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﺗﻌﻬّﺪ ﭘﻴﺮ ﺑﺎ ﺳﺎﻟﻚ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﻣﮑﺘﻮﺏ ﻭﻣﻘﺮﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺯﻧﺎﻥ ﻳﺎ ﺳﺎﻟکان ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﺁﻥ ﻧﻴﺰﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺣﻠﺎﻝ ﺍﺳﺖ ( ﮐﻪ ﺑﺎﺯ زمان ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻠﮑﻪ ﺳﺎﻟکان ﺟﺪﻳﺪﻯ،پس ﺍﺯ ﻧﺠﺎﺕ ﺳﺎﻟکان ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﺷﺪ) ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ﺍﺯ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﺯﻧﺎﻥ ﻣﺤﺼﻨﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻬﺮﻩ ﻣﻴﮕﻴﺮﻧﺪ (ﮐﻪ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ،ﺑﺪﺳﺘﻮﺭ ﭘﻴﺮ ﺑﮑﺎﺭ ﻣﻴﺒﺮﺩ. ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭﺑﺎﻭﺭﺍ ﺑﺪﻫﺪ. ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﻌﻤﻮﻝ ﭘﻴﺮ ﺑﺎﺷﺪ،ﭼﻮﻥ ﻧﻮﮐﺮﻯ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺃﺭﺑﺎﺏ ﺧﻮﺩ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﻴﮑﻨﺪ) ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺳﻘّﺎﺡ ﮐﻨﻴﺪ ( ﻳﻌﻨﻰ ﺩﻭﺭﻯ ﻭ ﺑﻰ ﺍﻋﺘﻨﺎﺋﻰ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ. ﮐﻪ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﻳﺮﻳﺪ ﻭ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺗﻮﺟّﻪ ﻧﮑﻨﻴﺪ ) پس ﻫﺮﭼﻪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺯﻧﺎﻥﺘﻤﺘّﻊ ﺑﺮﺩﻳﺪ، ( ﻧﻪ ﻫﻤﺒﺴﺘﺮﻯ ﺑﺎ ﺳﺎﻟکان ،ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻬﺮﻩ ﺭﺳﺎﻧﺪﻥﻮ ﺑﻬﺮﻩ ﮔﻴﺮﻯ ﺍﺯ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺳﺎﻟﻚ،ﮐﻪ ثواب ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺁﺧﺮﺕ ﭘﻴﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﻧﻴﺰ ﺑﮑﻤﺎﻝ ﻭ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺮﺳﺪ ) پس ﻣﺰﺩ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺪﻫﻨﺪ ( ﮐﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﺗﻦ ﻓﺮﻭﺵ ﻣﺰﺩ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ،ﻭﺯﻧﺎﻥ ﺑﻤﻌﻨﻰ ﺳﺎﻟکان ،ﻣﺰﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﻭ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻭ ﺭﺳﻴﺪﮔﻰ ﺯﻧﺪﮔﻰ مادّی ﻭ ﻣﻌﻨﻮﻯ ﻭ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ) ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ( ﻣﺰﺩ ﺁﻧﻬﺎ) ﻓﺮﺽ ﻭﻭﺍﺟﺐ ﺍﺳﺖ ( ﺑﺮﺍﻯ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ،ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﺮ ﺷﻮﻫﺮ ﻫﺮﻳﻚ ﺯﻥ ولی ﺑﺎﺯ ﻫﺮ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺧﺪﺍ،ﮐﺎﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺭﺍ ﻧﻤﻰ ﻧﻤﺎﻳﺪ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﮐﺎﻓﺮ ﻭﻣﻨﮑﺮ ﻭ ﺷﺮﻳﻚ ﺧﺪﺍ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﺧﺪﺍ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ جُناح ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻴﺴﺖ، ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺘﺮﺍﺿﻰ ( ﺭﺿﺎﻳﺖ ﻓﻴﻤﺎ ﺑﻴﻦ ﺑﺮﺣﺴﺐ ﺗﻮﺍﻓﻖ) ﺑﺮﺳﻴﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺑﻔﺮﻭﺽ ﻭﺍﺟﺐ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ( ﺳﺎﻟﻚ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﺟﺮﺍﻯ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﭘﻴﺮ،ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﮐﺴﺐ ﺭﺿﺎﻴﺖ ﭘﻴﺮ ﺑﺎﻋﻤﺎﻝ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ ولی ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻩ،ﺧﻮﺩ ﻓﺮﺽ ﻭﻭﺍﺟﺐ ﺍﻟﺎﺟﺮﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﻳﺒﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﻌﻤﻮﻟﻰ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺣﺴﺐ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﺪﻭﻥ ﺳﺘﻢ ﺑﻴﮑﺪﻳﮕﺮ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﮐﻨﻨﺪ) ﻭ بِداﻧﻴﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ عَلیم ﺁﮔﺎﻩ ﻭ ﺣﮑﻴﻢ ﺑﺎ ﺣﮑﻤﺖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻘﺮﺭﺍﺕ ﺭﺍ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺁﻧﭽﻪ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﮕﻮﻳﺪ،ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺍﻟّﺎ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ما ﮔﺬﺷﺘﻪ،ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ أحادیث،ﺑﻴﺎﻧﺎﺕ ﮐﻠّﻰ ﻭﻋﻤﻮﻣﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺁﻧﭽﻪ ﭘﻴﺮ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺟﺰﺋﻰ ﻭ ﻋﻤﻠﻰ ﻭﻣﻬﻢ ﺗﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﮐﻠّﻰ ﻭ ﻋﻤﻮﻣﻰ هرکس ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺗﻌﻬّﺪﻯ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭ ﻫﻤﻴﻦ ﻋﻠّﺖ ﭘﻴﺪﺍﻳﺶ ﻣﺬﺍﻫﺐﻣﺘﻀﺎﺩﻧﺪ)

25 نساء - ﻮ ﻣﻦ ﻟﻢ ﻳﺴﺘﻄﻊ ﻣﻨﮑﻢ ﻃﻮﻟﺎ،ﺃﻥ ﻳﻨﮑﺢ ﺍﻟﻤﺤﺼﻨﺎﺕ ﺍﻟﻤؤﻣﻨﺎﺕ،ﻓﻤﻦ ما ﻣﻠﮑﺖ ﺃﻳﻤﺎﻧﮑﻢ ﻣﻦ ﻓﺘﻴﺎﺗﻢ ﺍﻟﻤؤﻣﻨﺎﺕ، ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﺃعلم ﺑﺎﻳﻤﺎﻧﮑﻢ ﺑﻌﻀﮑﻢ ﻣﻦ ﺑﻌﺾ،ﻓﺎﻧﮑﺤﻮﻫﻦّ ﺑﺎﺫﻥ ﺃﻫﻠﻬﻦّ، ﻭ ﺁﺗﻮﻫﻦّ ﺍﺟﻮﺭﻫﻦ ﺑﺎﻟﻤﻌﺮﻭﻑ،ﻣﺤﺼﻨﺎﺕ ﻏﻴﺮ ﻣﺴﺎﻓﺤﺎﺕ ﻭ ﻟﺎ ﻣﺘّﺨﺬﺍﺕ ﺃﺧﺪان،ﻓﺎﺫﺍ ﺃﺣﺼﻦ ﻓﺎﻥ ﺃﺗﻴﻦ ﺑﻔﺎﺣشة ،ﻓﻌﻠﻴﻬﻦ ﻧﺼﻒ ما علی ﺍﻟﻤﺤﺼﻨﺎﺕ ﻣﻦ ﺍﻟﻌﺬﺍﺏ،ﺫﻟﻚ ﻟﻤﻦ ﺧﺸﻰ ﺍﻟﻌَﻨﺖ ﻣﻨﮑﻢ،ﻭ ﺃﻥ ﺗﺼﺒﺮﻭﺍ ﺧﻴﺮ لَکُم،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﻏﻔﻮﺭ ﺭﺣﻴﻢ ﻭهرکسﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﮐﻪﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ( ﻭﺑﻘﺪﺭﺕ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻭﺗﻮان ﺟﺴﻤﻰ ﻭ ﻓﺮﺻﺖ ﺫﻫﻨﻰ ﻧﺪﺍﺷﺖ )ﮐﻪ ﻧﮑﺎﺡ ﺯﻧﺎﻥ ﻣﺤﺼﻨﻪ ﻧﻤﺎﻳﺪ( ﺯﻥ ﻣﺤﺼﻨﻪ ﺷﻮﻫﺮﺩﺍﺭ ﮐﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺟﺪﻳﺪ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﮐﻪ ﺣﺼﻦ ﻭ ﻗﻠﻌﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺑﺎﺷﺪ.ﺑﻠﮑﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻘﺎﻩ ﭘﻴﺮ ﻭ ﻋﺰﻟﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﺎ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ﮐﻪ ﻣؤﻣﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ( ﻣؤﻣﻦ ﺍﻭﻡ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﻗﺖ ﺯﻳﺮ ﻧﻈﺮ ﭘﻴﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ) پس ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺮﺍﻳﺘﺎﻥ ﻣﻴﺴّﺮ ﺍﺳﺖ،ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮان ﻣؤﻣﻦ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ( ﮐﻪ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ولی ﺗﺎ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﻣﻴﺴّﺮ ﺑﺎﺷﺪ،ﺩﻳﮕﺮان ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻨﺪ.ﮐﻪ ﺍﻭﻡ ﮐﻨﻨﺪﻭ(ﺧﺎﻧﻮﻡ ﺑﺎﺷﻨﺪ ) ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﮔﺎﻩ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻤﺎﻥ (ﻋﻘﻴﺪﻩ ﻭ ﻋﻤﻞ ﺳﻠﻮﮐﻰ ) ﺷﻤﺎ ﺑﺎﻫﻢ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﻧﺘﺎﻳﺞ ﺳﺎﻟﻚ ﻭﺗﻮان ﭘﻴﺮ ﺑﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ) پس ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﮑﺎﺡ ﮐﻨﻴﺪ ( پس ﻧﮕﺎﻩ ﻭﺗﻮﺟّﻪ ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ تَوسّل،ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭﺗﻌﻠﻴﻤﺎﺕ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﻭ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺍﺣﻮﺍﻝ بَعدی ﺁﻧﻬﺎﺭﺍ ﺑﮕﻮﻳﺪ. ﮐﻪ ﺍﺻﻄﻠﺎﺣﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺗﻤﺘّﻊ ﻭ ﻣﻮﻗّﺖ،ﻭ ﺑﺮﺣﺴﺐ ﺗﻮان ﻳﺎ ﺻﻴﻐﻪ ﻣﻮﻗّﺖ،ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻣﻮﻗّﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻭﻣﻌﺎﺷﺮﺕ ﻣﻮﻗّﺖ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎ ﭘﻴﺮ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺍﮔﺮ آثار مُثبَت ﻭ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺳﺎﻟﻚ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ،ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺩﺍﺋﻢ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺑﺒﻨﺪﺩ.ﮐﻪ ﻣﻘﻴﻢ ﺧﺎﻧﻘﺎﻩ ﭘﻴﺮ ﻳﺎ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﺑﻔﺮماﻥ ﭘﻴﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﺩﺍﺋﻢ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ.ﻭ ﻧﮑﺎﺡ ﺁﻧﻬﺎ،ﺩﺍﺩﻥ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﻭتَوسّل ﺑﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ) ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺃﻫﻞ ﺁﻥ ﺯﻧﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ( ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﻟﺎﺯﻡ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﻣﺸﮑﻠﻰ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻧﮑﻨﺪ.ولی ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻭ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﻫﻴﭻ کس ﻟﺎﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ. ﻭ ﺣﺘﻰ ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﻭ ﺩﻳﮕﺮان،ﻣﮕﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﭘﻴﺮ معرّفی ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ) ﻭ ﻣﺰﺩ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺑﺪﻫﻴﺪ ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﻣﻬﺮﻳّﻪ ﻭﻣﺰﺩ ﺗﻦ ﻓﺮﻭﺷﻰ ﺯﻧﺎﻥ،ﺑﻠﮑﻪ حَقّ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﻭ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻭ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻣﺪﺍﻭﻡ ﺍﺯ ﭘﻴﺮ ) ﮐﻪ ﺑﺮﺣﺴﺐ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺑﺎﺷﺪ ( ﺑﺮﺣﺴﺐ عُرف ﺟﺎﺭﻯ ﻭ ﻣﻌﻘﻮﻝ،ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺗﺠﻠّﻴﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺑﺎ ﻧﻴﮑﻰ ﻟﺎﺯﻡ ) ﮐﻪ ﻣﺤﺼﻨﻪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺳﻔﺎﺡ ﻓﺴﺎﺩ ( ﻭﺑﻰ ﺍﻋﺘﻨﺎﺋﻰ ﺳﺎﻟﻚ ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺭﻓﻴﻘﻰ ﺍﺗّﺨﺎﺫ ﻧﮑﻨﻨﺪ . (ﻧﻪ ﻓﻘﻆ ﻣﺮﺩ ﺩﻳﮕﺮ، ﺑﺂﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ مانند ﺳﺎﺑﻖ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﻰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭ ﺍﮔﺮ ﺣﺼﻦ ( ﻗﻠﻌﻪ ﻭ ﺧﺎﻧﻘﺎﻩ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺘﺤﺼّﻦ ﻭ ﭘﻨﺎﻩ ﮔﺎﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ ) ﺑﻔﺎﺣﺸﻪﺍﻯ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ( ﻫﺮ ﺧﻠﺎﻑ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ) پس ﺁﻧﺎﻥ ﻧﺼﻒ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺤﺼﻨﺎﺕ ﺍﺯ ﻋﺬﺍﺏ ﻭﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﻫﺴﺖ (ﺍﻳﻦ ﺳﺎﻟکان ﻣﻮﻗّﺖ ﺩﺭ ﺻﻴﻐﻪ ﻋﻘﺪ ﻣﻮﻗّﺖ ﻭﺗﻤﺘّﻊ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﺑﻘﻮﻝ ﺍماﻡ ﺻﺎﺩﻕ،ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻬﻞ ﺭﻭﺯ ﺍﺳﺖ.ﮔﺮﭼﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ) ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻫﺮ ﻳﻚ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ( ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ) ﺳﺨﺘﻰ ﻭ ﺳﺮﮐﺸﻰ ﺩﻳﺪﻳﺪ،ﺑﺎﺯ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺻﺒﻮﺭ ﺑﺎﺷﻴﺪ.ﮐﻪ ﺧﻴﺮ ﻭﻧﻔﻊ ﺷﻤﺎ ﺩﺭﺁﻥاَست. (ﮐﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺷﻮﻧﺪ،ﻭﺗﻮﺑﻪ ﻭ ﺗﺮﻙ ﺳﺮﮐﺸﻰ ﮐﻨﻨﺪ) ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺰ ﻏﻔﻮﺭ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﻭ ﺭﺣﻴﻢ ﭘﺮ ﺭﺣﻤﺖ ﺍﺳﺖ ( ﮐﻪ ﺭﺣﻤﺘﻬﺎ ﺧﺎﺹ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﻰ ﺍﻟﻬﻰ،ﺧﺎﺹ ﺳﺎﻟکان ﺻﺎﺩﻕ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﻭﻧﻪ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﻫﺮ ﺁﺧﻮﻧﺪ،ﺩﺭ ﻫﺮ ﻣﺬﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ ﻭ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺩﻳﻨﻰ ﻏﻴﺮ ﺳﻠﻮﮐﻰ )

26 ﻧﺴاء - ﻳﺮﻳﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﻴﺒﻴّﻦ لَکُم،ﻭ ﻳﻬﺪﻳﮑﻢ ﺳُﻨﻦ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻣﻦ ﻗﺒﻠﮑﻢ،ﻭ ﻳﺘﻮﺏ علیکم،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ عَلیم ﺣﮑﻴﻢ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ( ﺑﺪﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﻭ ﻧﺼﺎﻳﺢ ﻭ ﺁﻳﺎﺕ،ﺑﻴﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﻫﺪﻑ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ سلوک الهی ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﺍﺳﺖ ) ﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻭ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﺋﻰ ﮐﻨﺪ.ﮐﻪ سُنّت ﻫﺎ (ﻭ ﺭﻭﺷﻬﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ) ﮔﺬﺷﺘﮕﺎﻥ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩﻩ،ﻭ ﺷﻤﺎ (ﺳﺎﻟکان ﻭﻣﺮﺩﻡ) ﺭﺍ ﺗﻮﺑﻪ ﺑﭙﺬﻳﺮﻳﺪ.ﻭﺧﺪﺍﻭﻧﺪ عَلیم ﺁﮔﺎﻩ، ﻭﺣﮑﻴﻢ ﺑﺎ ﺣﮑﻤﺖ ﻭﻣﺼﻠﺤﺖ ﺩان ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺖ )

27 ﻧﺴاء- ﻮ ﺍﻟﻠﻪ ﻳﺮﻳﺪ ﺃﻥ ﻳﺘﻮﺏ علیکم ﻭ،ﻳﺮﻳﺪ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻳﺘّﺒﻌﻮﻥ ﺍﻟﺸﻬﻮﺍﺕ،ﺃﻥ ﺗﻤﻴﻠﻮﺍ ﻣﻴﻠﺎ ﻋﻈﻴﻤﺎ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﺷﻤﺎ ﺗﻮﺑﻪ ﺑﭙﺬﻳﺮﺩ ( ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﻭﻟﺎﻳﺖ،پس ﺍﺯ ﺗﺄﻣﻴﻦ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﻟﺎﺯﻡ،ﺗﺎ ﺷﺮﻃ کاﻓﻰ ﺍﺯ ﻧﻈﺮﺍﻟﻬﻰ،ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺩﺍﺋﻤﺎﺯﮐﺎﻣﻞ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ) ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺩﻳﮕﺮان(ﺩﺷﻤﻦ ﻭ ﻗﺸﺮﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻭ إبلیس ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺩﺭ تلبیس ﺩﺭ لباس ﺭﻳﺎﮐﺎﺭﻯ ﻭ ﺗﻈﺎﻫﺮ،ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﺑﺎﻃﻨﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ ) ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺗﻬﺎ ﺑﺸﻮﺩ( ﺑﻬﻮﺳﻬﺎﻯ ﻧﻔﺴﺎﻧﻰ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﻭ ﻋﻘﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺭﻭﺍﻧﻰ،ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮ ﻓﺴﺎﺩ ﻭﺧﻮﺩ ﺳﺮﻯ،ﭼﻮﻥﻤﺨﺎﻟﻒ ﮐﻨﺘﺮﻝ نَفس ﻭ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﺩﺍﺭﻯ ﺳﺎﻟکان ،ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺠﻠﻴﻪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ﮐﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﻴﻞ ﻭ ﺍﻧﺤﺮﺍﻑ ﺑﺰﺭﮒ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﻨﻴﺪ( ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩﺧﺪﺍ، ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺑﻬﺘﺮ ﻧﻮﻋﻰ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻧﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺷﺮﻙ ﻭﺭﺯﻯ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﻓﺎﺳﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ)

28 ﻧﺴاء - ﻴﺮﻳﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺃﻥ ﻳﺨﻔّﻒ ﻋﻨﮑﻢ،ﻭ ﺧﻠﻖ ﺍﻟﺎﻧﺴﺎﻥ ﺿﻌﻴﻔﺎ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ( ﺑﺎﺭ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﻭ ﺳﺨﺖ ﻭﻇﻴﻔﻪﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ ) ﺑﺮﺷﻤﺎ ﺗﺨﻔﻴﻒ ﺑﺪﻫﺪ( ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻥ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺳﺮﺑﺎﺭ ﭘﺸﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ،ﺩﺭ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺍﻭ،ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻭﺣﺘﻰ تولّدﺍﺕ ﭘﻴﺸﻴﻦ.ﻭ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ آثار ﻣﻨﻔﻰ ﻭ ﺻﻔﺎﺕ ﻭ ﻋﺎﺩﺍﺕ ﺯﺷﺖ ﻏﻴﺮ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻧﻮﻉ ﺑﺮﺗﺮ بَعدی ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ.ﺩﺭ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺳﺎﻟکان . ﺑﺠﺎﻯ ﺗﻮﺭﻡ ﺑﺎ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﺭ ﺭﻭان ﻧﺎ ﺧﻮﺩ ﺁﮔﺎﻩ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺑﺸﺮﻯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ) ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺿﻌﻴﻒ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ ﺍﺳﺖ ( ﮔﺮﭼﻪ ﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺩﺭ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻭ ﻋﻘﻞ ﺍﺳﺖ،ﺑﺎﺯ ﭼﻮﻥ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻴلی اﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.پس ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﻨﻮﺯ ﺿﻌﻴﻒ ﺍﺳﺖ. ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭ ماﻫﻴّﺖ ﺻﻔﺎﺕ ﻭﮐﺮﺍماﺕ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﺧﻮﺩ.ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻯ ﺑﺎﺯ ﻋﻤﻘﻰ ﻧﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻋﺎﻗﻠﺎﻥ ﺑﺎ ﻋﻘﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ ﻭﭘﺮﻭﺭﺵ ﻳﺎﻓﺘﻪ،ﻭ ﻳﺎ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﺎ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻭﺍﻓﺮ ﻭ ﺻﺒﺮ ﻓﺮﺍﻭان، ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮐﺎﺭﻯ ﮐﻨﻨﺪ،ﮐﻪ ﮐﺎﺭﻯ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻣﮕﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﺗﺎ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺧﻮﺩﺳﺮﺍﻧﻪ ﻭﻣﻨﻔﻰ ﺧﻮﺩ ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ)

29 ﻧﺴاء - ﻴﺎ ﺃﻳّﻬﺎ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ، ﻟﺎ ﺗﺄکُلوا ﺃﻣﻮﺍلَکُم ﺑﻴﻨﮑﻢ ﺑﺎﻟﺒﺎﻃﻞ، ﺍﻟّﺎ ﺃﻥ ﺗﮑﻮﻥ ﺗﺠﺎﺭة ﻋﻦ ﺗﺮﺍﺽ ﻣﻨﮑﻢ،ﻭ ﻟﺎ ﺗﻘﺘﻠﻮﺍ أﻧﻔﺴﮑﻢ، انّ ﺍﻟﻠﻪ ﮐﺎﻥ ﺑﮑﻢ رحیما ﺃﻯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﺪ( ﺑﻤﺤﻤﺪ ﻭ ﺩﻳﻦ ﻭﺭﻭﺵ ﺑﺮﺗﺮ ﻭﺟﺪﻳﺪ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺍﻭ،ﻭﻳﺎ ﺑﻬﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ. ﻭ ﻳﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻮﺩﻥ کاملی اﮔﺮﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﺗﺄﻳﻴﺪ ﻧﻤﺎﻳﺪ.ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻭتَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﻭﻧﻪ هرکس ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ،ﻳﺎ ﻋﺒﺎﺩﺍﺗﻰ ﺩﺍﺷﺖ ) ﮐﺎﺭﻯ ﻧﮑﻨﻴﺪ،ﮐﻪ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺤﺮﺍﻡ ﺑﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ ( ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ،ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﻤﺎﻝ ﻭﻣﻨﺎل ﺮﻭﺡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺸﺮﻯ ﮔﺮﻯ ﻫﺎ ﺗﻠﻒ ﮐﻨﻴﺪ. ﮐﻪ ﺟﺰ ﺷﺮﻙ ﻭﺭﺯﻯ ﻧﺎ ﺑﺨﺸﻮﺩﻧﻰ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ) ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺗﺠﺎﺭﺕ(ﺩﺭ ﮐﺴﺐ) ﺑﺎ ﺗﺮﺍﺿﻰ ﺑﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ( ﺍﮔﺮ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻭ ﭘﻮﻝ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺑﺎﺷﺪ،ﮐﻪ ﺗﺠﺎﺭﺕ ﻣﻌﻘﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﺑﺎﺯ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﻧﮑﻨﻨﺪ.ﮐﺎﺭﻯ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﻧﺪ،ﮐﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﺑﺨﺮﻧﺪ.ولی ﺑﻴﻦ ﭘﻴﺮ ﻭ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﺑﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.ﻭ ما ﻳﻤﻠﻚ مادّی ﻭﻣﻌﻨﻮﻯ ﻭﺭﻭﺍﻧﻰ ﻣﻴﻨﻮﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﺼﺮﻑ ﮐﻨﻨﺪ ) ﻭ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﻧﮑﻨﻴﺪ ( ﺩﺭ ﺗﻌﺼّﺒﺎﺕ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺑﺎﻃﻞ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻰ،ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﭘﻴﺮﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻗﺎﺗﻞ ﻭﻣﻘﺘﻮﻝ ﺩﺭ جَهنّم ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭ ﻫﺮ ﻋﺒﺎﺩﺗﻰ ﻧﻴﺰ ﺷﺮﻙ ﺑﺨﺪﺍ ﻭﺁﺧﻮﻧﺪ ﭘﺮﺳﺘﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ) ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ( ﺳﺎﻟکان ) ﺭﺣﻴﻢ ﭘﺮ ﺭﺣﻤﺖ ﺍﺳﺖ ( ﮐﻪ ﺑﺎﺣﻮﺍﻝ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻋﻘﻞ ﮐﻠّﻰ ﻭ الهامات ﻟﺪﻧّﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎﻯ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﻣﻴﺪﻫﺪ )

30 ﻧﺴاء - ﻮ ﻣﻦ ﻳﻔﻌﻞ ﺫﻟﻚ عَدوّﺍﻧﺎ ﻭ ﻇﻠﻤﺎ،ﻓﺴﻮﻑ ﻧﺼﻠﻴﻪ ﻧﺎﺭﺍ،ﻭﮐﺎﻥ ﺫﻟﻚ علی ﺍﻟﻠﻪ ﻳﺴﻴﺮﺍ ﻭ هرکس ﭼﻨﻴﻦ ﮐﻨﺪ ( ﮐﺸﺘﺎﺭﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﻭ ﺍﺗﻠﺎﻑ ﮐﺮﺍماﺕ ﺑﺸﺮﻯ) ﮐﻪ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﻭ عدوان ( تَعَدّی ﻭ ﻋﺪﺍﻭﺕ ) ﻭ ﻇﻠﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﻭﺭﺍ ﺑﺂﺗﺶ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ سوﺯﺍﻧﺪ ( ﺍﺯ دشمنان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﻗﺸﺮﻯ ﻫﺎﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻪ،ﻭ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺳﺎﻟکان ﺳﺮکس ﻣﻨﺎﻓﻖ ﻭﻣﻘﺘﺼﺪ ﺑﺎ ﻣﻘﺎﺻﺪ ﺷﺨﺼﻰ ﮐﻪ ﺑﻘﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺩﺭ تولّد ﻣﺠﺪﺩﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﻗﺮﺁﻥ،ﭼﻨﺎﻥ ﻣﺴﺦ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ،ﮐﻪ ﻣﺴﺦ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﻭ ﺧﻮﻙ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ) ﻭ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﺠﺎﺯﺍﺗﻰ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺁﺳﺎﻥ ﺍﺳﺖ ( ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺮﮒ ﺑﻤﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺩﺭ تولّد ﻣﺠﺪﺩ ﺍﺯ ﺭﺣﻢ ماﺩﺭﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﻧﺪ، ﺗﺎ ﺍﺯ ﻧﻮ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﮐﻨﻨﺪ.ﻭ پس ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﺠﺪﺩ ﺑﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﻴﻦ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺳﻠﻮﻙ ﺗﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﺍ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻧﻪ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺁﺗﺶ ﺑﺴﻮﺯﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺷﺄﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺴﺖ )

31 ﻧﺴاء- اﻥ ﺗﺠﺘﻨﺒﻮﺍ ﮐﺒﺎﺋﺮ ما ﺗﻨﻬﻮﻥ ﻋﻨﻪ،ﺗﮑﻔّﺮ ﻋﻨﮑﻢ ﺳﻴّﺌﺎﺗﮑﻢ،ﻭ ﻧﺪﺧﻠﮑﻢ ﻣﺪﺧﻠﺎ ﮐﺮﻳﻤﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﺟﺘﻨﺎﺏ ﻭﺩﻭﺭﻯ ﺍﺯ ( ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻭ ﺧﻄﺎﻫﺎﻯ) ﮐﺒﻴﺮ ﮐﻨﻴﺪ،ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺗﺮﻙ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺸﻤﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ،ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﺨﺸﻮﺩﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ( ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻗﺒﻠﻰ ﻭﺣﺘﻰ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺻﻐﻴﺮﻩ) ﻭ ﻫﺮ ﺑﺪﻯ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﭘﺎﻙ ﻣﻴﺸﻮﺩ ( ﺩﺭ ﺳﺎﻟکان ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻄﺎﻫﺎﻭ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻭ ﺯﺷﺘﻰ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻋﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﺻﻔﺎﺕ ﻭ ﺍﺧﻠﺎﻕ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ، ﻭ ﻳﺎ ﺧﻄﺎﻫﺎﻯ ﻧﺎﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﻭﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺨﺸﻮﺩﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﺁﮔﺎﻫﻰ ﺍﺯ ﺑﺪﻯ ﺁﻥ،ﺑﺎﻳﺪ ﺗﮑﺮﺍﺭﻧﮕﺮﺩﺩ. ﻭ ﺍﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﻭﻣﺘﻨﻔّﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﺗﺎ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﮕﺮﺩﺩ.ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﻴﻦ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﮐﺒﻴﺮﻩ ﻭ ﺻﻐﻴﺮﻩ ﻣﺮﺯﻯ ﻧﻴﺴﺖ.ﻭ ﻣﻄﺎﻟﺒﻰ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ولی ﺑﺮﺍﻯﺴﺎﻟﻚ، ﺗﻨﻬﺎ ﺁﻧﭽﻪﭘﻴﺮ ﮐﻮﭼﻚ ﻭﺑﺰﺭﮒ ﺑﮕﻮﻳﺪ ﺩﺭﺳﺖﺍﺳﺖ، ﻭﻧﻪ ﺁﻧﮑﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ما ﻗﺒﻠﻰ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﺩﺭ ﺯماﻧﻬﺎﻯﭙﻴﺸﻴﻦ ﻭ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﺧﺎﺹ ﺧﻮﺩ ﻭﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ ﺩﺳﺘﻮﺭﻯ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻚ ﻫﺮ ﻋﻤﺪﻯ ﺑﺎ علم ﻭ ﺗﻌﻤّﺪ ﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﺒﻴﺮﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺻﻐﻴﺮﻩ ﺗﻮﺻﻴﻒ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﺻﻔﺎﺗﻰ ﮐﻪ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﺳﺨﺖ ﻭ ﺭﻳﺸﻪ ﺩﺍﺭ،ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺮﻙ ﺁﻥ ﻭ ﻳﺎ ﺗﺮﻙ ﭘﻴﻤﺎﻥ،ﻭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻳﻌﻨﻰ ﺗﺮﻙ ﺻﻠﺎﺕ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﭘﻴﺮ ﺩﺭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﻫﺴﺘﻨﺪ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﺑﺎﺏ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﻣﻴﻨﻤﺎﺋﻴﺒﻢ ( ﮐﻪ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﻭﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎﻯ ﭼﻬﺎﺭﮔﺎﻧﻪ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﮔﻮﻧﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﮐﺮﻳﻢ ﺑﺎ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺮﺍماﺕ ﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭﻧﻮﻋﻰ ﻭ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭﻭﻗﺘﻰ ﮐﻪ ﻧﺠﺎﺕ ﻭ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﻧﺪ ﻳﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺮﺩﻧﺪ)

32 ﻧﺴاء - ﻮ ﻟﺎ ﺗﺘﻤﻨّﻮﺍ ما ﻓﻀّﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻪ ﺑﻌﻀﮑﻢ علی ﺑﻌﺾ،ﻟﻠﺮﺟﺎﻝ ﻧﺼﻴﺐ ﻣﻤّﺎ ﺍﮐﺘﺴﺒﻮﺍ، ﻭ ﻟﻠﻨﺴاء ﻧﺼﻴﺐ ﻣﻤّﺎ ﺍﮐﺘﺴﺒﻦ، ﻭ ﺳﺄﻟﻮﺍ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﻦ ﻓﻀﻠﻪ،انّ ﺍﻟﻠﻪ ﮐﺎﻥ بکُلّ شیئ عَلیم ﻭ ﻫﺮﺁﻧﭽﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﻀﻞ ﻭﺭﺣﻤﺘﻰ،ﮐﻪ ﺑﺒﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﺍﺩﻩ، ﺗﻤﻨّﻰ ﻭ ﺣﺴﺮﺕ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ( ﮐﻪ ﺑﻴﻦ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺩﺭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻟﺪﻧّﻰ،ﻭ ﺑﻴﻦ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ،ﺗﺎ ﺑﺎ ﻧﺎﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻧﺒﺎﺷﺪ.ﺍﮔﺮ ﺩﻳﮕﺮان ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻧﮑﻨﻨﺪ.ﻭﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭﺍﻧﺠﺎﻡ ﻭﻇﺎﻳﻒ ﺧﻮﺩ ﮐﻮﺷﺎ ﺗﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ) ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﺟﺎﻝ ( ﻣﺮﺩان ﻭ ﺭﻫﺮﻭان ﺭﻫﺮﻭ ) ﻧﺼﻴﺒﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺁﻧﺎﻥ ( ﺩﺭ ﺩﺭﺟﻪ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻳﺎ ﮐﺴﺐ ﮐﺮﺩﻩﺍﻳﺪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ. (ثواب ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻚ،ﺑﺮﺍﻯ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭ ﻧﻴﺰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ) ﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﻧﺼﻴﺒﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﺴﺐ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺤﻔﻮﻅ ﺍﺳﺖ ( ﺯﻧﺎﻥ ﮐﺴﺐماﻝ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭﺳﺎﻟﻚ ﺍﮔﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﻀﺮﺭ ﺍﻭ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﻧﻪ ﺑﻤﺴﺌﻮﻟﻴّﺖ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ.ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﻤﺮﺍﺗﺒﻰ ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺩ ﺭﺳﻴﺪﻥ ثَوابهاﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺳﺎﻟکان ﺁﻧﻬﺎ،ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺷﻬﻮﺩﻯ بَعدی ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻳﺎ پس ﺍﺯ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﻬﺎﺋﻰ، ثَوابها ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺁﺧﺮﺕ ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ) پس ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﻀﻞ ﺍﻭﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ( ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎ ﻭ مِنّت ﺍﻭ ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺍﻟﻬﻰ ) ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻬﺮ ﭼﻴﺰﻯ عَلیم ﻭ ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ ( ﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻭﺣﺘﻰ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﻭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺍﻭ،ﺑﺎ ﺳﺎﻟکان ﻭﺣﺘﻰ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺭﻳﺰﺗﺮ ﭼﻮﻥ ﺃﺗﻢ ﻫﺎ ﻭ ﻭﺍﺣﺪﻫﺎﻯ أثیرﻯ ﺗﺤﺖ ﺃﺗﻤﻰ ﻓﺮﺍﻭان،ﮐﻪ تماماﺩﺍﺭﺍﻯ ﺭﻭﺣﻰ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻧﻮﻋﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﻳﻚ ﺭﻭﺡ ﻓﺮﺩﻯ ﺍﺯ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﻓﺮﺍﻭان ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺗﺤﺖ ﺟﻤﺎﺩﻯ ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺟﻤﺎﺩﻯ ﻭ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﮔﻴﺎﻫﻰ ﻭ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﻓﺼﻮﻝ ﻓﺮﺍﻭان ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ. ﺑﺠﺎﻯ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﺧﻮﺩ تَوسّل ﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻨﻨﺪ. ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ ﻣﻴﺴّﺮ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺗﺠﻠﻴﻪ ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﻧﺼﻴﺐ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ)

33 ﻧﺴاء- ﻭ لکُلّ ﺟﻌﻠﻨﺎ ﻣﻮﺍﻟﻰ،ﻣﻤّﺎ ﺗﺮﻙ ﺍﻟﻮﺍﻟﺪان ﻭ ﺍﻟﺄﻗﺮﺑﻮﻥ،ﻭ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻋﻘﺪﺕﺃﻳﻤﺎﻧﮑﻢ، ﻓﺂﺗﻮﻫﻢ ﻧﺼﻴﺒﻬﻢ،ان ﺍﻟﻠﻪ ﮐﺎﻥ علی کُلّ شیئ ﺷﻬﻴﺪﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮکس ( ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ) ﻣﻮﺍﻟﻴﺎﻧﻰ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻳﻢ،(ﭼﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﻭ ﻳﺎ ﭘﻴﺮﻭان ﺳﺎﻟﻚ.ﮐﻪ ﻣﻮﺍﻟﻰ ﻳﻌﻨﻰ ﻋﺎﺷﻖ ﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ﮐﻪﻫﺮﭼﻪ ﺍﺯ ﮐﺴﻰ ﺗﺮﻙ میراث ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﻭ ﺍﻗﺮﺑﻮﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ( ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻴﺎﻣﻮﺯﻧﺪ،ﻭ پس ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺑﺎقی ﻤﻴﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ﺑﺎﺯ ﺑﺪﻳﮕﺮ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺎ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺮ ﻣﺘﻮﻓّﻰ،ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﺰﺩﻳکان ﺳﺎﻟﻚ،ﻭ تَقرّب ﺟﻮﻳﺎﻥ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩ ﺍﻟﻬﻰ.میراث ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺍﺯ ﺣﮑﻤﺘﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭﺯﻣﻴﻨﻪ ﺳﺎﺯﻫﺎﻯ ﻣﻘﺪماﺗﻰ،ﮐﻪ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺩﺭ ﺷﻨﻮﻧﺪﮔﺎﻥ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻴﺪﻫﺪ ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﺎﻧﮑﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻨﻌﻘﺪ ﺑﺎﺷﺪ ( ﮐﻪ ﭘﻴﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺴﻰ ﺭﺍ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺑﺪﻫﺪ. ﺑﺪﻭﻥ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻗﺒﻠﻰ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﻳﺎ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺷﺨﺼﻰ( ﮐﺴﻰ) ﻣﻨﻈﻮﺭ ﮐﻨﻴﺰﮐﺎﻥ ﻭﺯﻥ ﺻﻴﻐﻪﺍﻯ ﻧﻴﺴﺖ. ﻣﮕﺮ ﺳﺎﻟکان ﺑﺎ ﻋﻘﺪ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻣﻮﻗّﺖ ﺑﺎﺷﺪ. ﺑﻠﮑﻪ حَقّ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﻙ ﺩﺍﺋﻢ ﻭ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﻫﺪﺍﻳﺘﻰ،ﮐﻪ ﭘﻴﺮ ﺻﻠﺎﺡ ﻣﻴﺪﺍﻧﺪ) ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮ ﻫﺮ ﭼﻴﺰﻯ ﺷﺎﻫﺪ ﻭ ﻧﺎﻇﺮ ﺍﺳﺖ ( ﻭ ﻫﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩﻯ ﺣﺘﻰ ﺃﺗﻢ،ﻭﻗﺘﻰ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺧﻮﺩ ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺮﺗﺮ بَعدی ﻣﻴﺮﻭﺩ،ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪﺁﻝ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﻮﻋﻰ ﺧﻮﺩ،ﺍﺻﻄﻠﺎﺣﺎ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﻣﻴﺴّﺮ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﻭ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ، ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻭ ﮐﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﮐﻤﺎﻝ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﺭﺳﻴﺪ.ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﺗﺎ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ. ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺗﻤﺎﻡ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺗﺎ ﺯﻳﺮ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻭﺣﺘﻰ ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﻭ ﻣﻴﮑﺎﺋﻴﻞ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﮐﻪ ﺣﺎﻣﻞ ﺭﻭﺡ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻌﺮﺍﺝ ﻭ إسرا ﺑﻌﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺩﻧﺎ ﻓﺘﺪﻟّﻰ،ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺖ ﻣؤﻣﻦ ﻭ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ.ﻭ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺤﻤﺪ، ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺯﻳﺮ ﻋﺮﺵ ﺭﻭﺡ القدُس، ﻭ ﻣﺴﻴﺤﻴﺎﻥ ﻭ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺯﻳﺮ ﻋﺮﺵ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ،ﻭ ﺑﻮﺩﺍﺋﻴﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﺭﺍ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺗﺎ ﺯﻳﺮ ﻋﺮﺵ ﻣﺮﺗﻀﻮﻯ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻓﺮﺍﻭان ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺩﺭ ﮐﺮﺍماﺕ ﻭ ﮐاَست ﻭ ﻃﺒﻘﻪ ﻭ ﺳﻄﺢ ﻋﻘﻠﻰ،ﻭﮐﺮﺍماﺕ ﻭ ﻧﻴﺮﻭﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ. ﮐﻪ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﻬﺪﻭﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ پس ﺍﺯ ۵۵ ﻗﺮﻥ ﺩﻳﮕﺮ، ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺗﺎ ﻋﺮﺵ رَبّ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺎﻥ،ﺍﺯ ﺍﻭ ﻧﺎﻣﻰ ﻫﻢ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻴﻢ.ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺖ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﻬﺪﻭﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﻭﻫﺪﺍﻳﺖ ﻭ ﻫﺪﺍ ﻭﺷﻬﻮﺩ ﺭﺳﺎﻧﻰ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.)

34 نساء - اﻟﺮﺟﺎﻝ ﻗﻮّﺍﻣﻮﻥ علی النساء ﺑﻤﺎ ﻓﻀّﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻌﻀﻬﻢ علی ﺑﻌﺾ،ﻭ ﺑﻤﺎ ﺃﻧﻔﻘﻮﺍ ﻣﻦ ﺃﻣﻮﺍﻟﻬﻢ، ﻓﺎﻟﺼﺎﻟﺤﺎﺕ ﻗﺎﻧﺘﺎﺕ ﺣﺎﻓﻈﺎﺕ ﻟﻠﻐﻴﺮ ﺑﻤﺎ ﺣﻔﻆ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﺍﻟﺎﺗﻰ ﺗﺨﺎﻓﻮﻥ ﻧﺸﻮﺯﻫﻦّ، ﻓﻌﻈﻮﻫﻦّ ﻭ ﺍﻫﺠﺮﻭﻫﻦّ ﻓﻰ ﺍﻟﻤﻀﺎﺟﻊ ﻭ ﺍﺿﺮﺑﻮﻫﻦ،ﻓﺎﻥ ﺃﻃﻌﻨﮑﻢ ﻓﻠﺎ ﺗﺒﻐﻮﺍ علیهنّ ﺳﺒﻴﻠﺎ،انّ ﺍﻟﻠﻪ ﮐﺎﻥ علیّا ﮐﺒﻴﺮﺍ ﮐﻪ ﻣﺮﺩان ﺑﺮ ﺯﻧﺎﻥ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪ ( ﮐﻪ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ الهی ﭽﻪ ﻣﺮﺩﻳﺎﺯﻥ،ﺑﺮ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﭼﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺯﻥ،ﺑﺮﺗﺮﻯ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﻣﻄﻴﻊ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩ) ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻢ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺩﺭ ﻓﻀﻴﻠﺖ ﺩﺍﺩﻩ ( ﺑﻴﻦ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﻰ ﻭ ﻣﺮﻭﺕ،ﻭ ﺳﺎﻟکان ﭼﻮﻥ ﻋﺒﺪ ﻭ ﺑﻨﺪﻩ ﺳﺮ ﺳﭙﺮﺩﻩ،ﻭﺑﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺭﺣﻤﺖ ﻫﺴﺖ.ﻭ ﺑﻴﻦ ﺳﺎﻟکان ﻧﻴﺰ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﭘﺎﮐﻰ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ.ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﺎﺧﺖ.ﮐﻪ ﺑﻔﻀﻴﻠﺖ ﺑﺎﺯ ﺑﺮﺗﺮ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺑﺎ الهامات ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺳﺪ) ﻭ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﺧﻮﺩ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ(ﻓﻘﻂ ﭘﻮﻝ ﻧﻴﺴﺖ،ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺮﺍماﺕ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺟﺎﻥ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺪﻫﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﺎﻧﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﻭﺡ القدُس ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ.ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺮﺩﻧﺪ ) پس ( ﺯﻧﺎﻥ ﻳﺎﺳﺎﻟکان ) ﺩﺭ ﻗﻨﻮﺕ ( ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭ تَوسّل ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ) ﮐﻪ ﺑﺎﺻﻠﺎﺡ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﭘﺮﺩﺍﺯﻧﺪ.ﻭ ﺣﻔﻆ ﺍﺯ ﻏﻴﺐ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺣﻔﻆ ﺩﺍﺭﻧﺪ( ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻯ ﻋﻘﻴﺪﺗﻰ علم ﺍﻟﻴﻘﻴﻦ،ﺍﺯ ﺍﻣﻮﺭ ﻏﻴﺒﻰ ﻭ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﺍﻟﻬﻰ،ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎﺋﻰ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﻃﺎﻟﺐ ﺁﻥ،ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎﺭﺳﻴﺪﻩ.ﻭﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﭙﻴﺮ ﺗﺎﺑﺴﺎﻟکان ﺑﺪﻫﺪ.ﺣﺪ أکثر ﺩﺭ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ ﻫﻔﺘﻢ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻭ ﻫﻔﺖ ﺷﻬﻮﺩ قوس ﻧﺰﻭﻝ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ) ﺍما ﺍﺯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﺯﻧﺎﻥ ( ﻳﺎ ﺳﺎﻟکان ﻣﻄﻴﻊ ﭼﻮﻥ ﺯﻧﺎﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﺸﻮﻫﺮان الهی) ﮐﻪ ﻣﻴﺘﺮﺳﻴﺪ ﻧﺸﻮﺯ ﮐﻨﺪ ( ﻓﺮﺍﺭ ﺯﻥ،ﻭ ﻳﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺯ ﭘﻴﺮ ﺧﻮﺩ ) پس ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﻮﻋﻈﻪﻭ ﻧﺼﻴﺤﺖ ﮐﻨﺪ، ( ﺑﻔﻬﻤﺎﻧﻴﺪ ﮐﻪ ﺩﻭﺭﻯ ﻭ ﺗﺮﻙ ﺻﻠﺎﺕ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻀﺮﺭ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ ) ﻭ ﺍﻟّﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻫﺠﺮﺕ ﻭ ﺩﻭﺭﻯ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏﮔﺎﻩ ﮐﻨﻴﺪ.ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﻧﻴﺪ ( ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺯﻧﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﺳﺎﻟکان ﭘﻴﺮ،ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺳﺎﻟکان ﺳﺮکس ﺩﻭﺭ ﮐﺮﺩ.ﻭ ﺍﺯ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺎﻩﻭﻋﺰﻟﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﻭﺭ ﺷﻮﻧﺪ.ﻭﺯﺩﻥ ﻭﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺯ ﺳﺎﻟکان ﺧﻄﺎﮐﺎﺭ، ﻣﻨﻮﻁ ﺑﺪﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕﺳﺎﻟﻚ ﺍﺯ ﭘﻴﺮ ﺧﻮﺩﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﻫﺮﭼﻪ ﺳﺨﺖﺗﺮ ﺑﺎﺷﺪ،ﺑﺎﻳﺪ ﺧﻮﺩﻃﺎﻟﺐ ﻭﺭﺍﺿﻰ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﻭ ﺟﺒﺮان ﺧﻄﺎﻯ ﺍﻭ ﻋﻤﻴﻘﺎ ﭘﺎﻙ ﺷﻮﺩ ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ( ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﺳﺎﻟکان ) پس ﺑﺮ علیه ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍﻩ ﻭﺭﻭﺵ ﺍﺗّﺨﺎﺫ ﻧﮑﻨﻴﺪ ( ﮐﻪ ﺳﺘﻢ ﻭ بَغی ﻭ ﻓﺴﺎﺩ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ) ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﻴﺸﻪ علیّ ﺑﺮﺗﺮ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ( ﮐﻪ ﻧﺎﻇﺮ ﺍﺳﺖ،ﻭ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ )

35 ﻧﺴاء - ﻮ ان ﺧﻔﺘﻢ ﺷﻘﺎﻕ ﺑﻴﻨﻬﻤﺎ،ﻓﺎﺑﻌثوﺍ ﺣَﮑَﻤﺎ ﻣﻦ ﺃﻫﻠﻪ،ﻭ ﺣَﮑَﻤﺎ ﻣﻦ ﺃﻫﻠﻬﺎ،ان ﻳﺮﻳﺪﺍ ﺍﺻﻠﺎﺣﺎ،ﻳﻮﻓّﻖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻴﻨﻬﻤﺎ،ان ﺍﻟﻠﻪ ﮐﺎﻥ عَلیما ﺧﺒﻴﺮﺍ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻧﮕﺮان ﺷﺪﻳﺪ ﮐﻪ ﺑﻴﻦ ﺁﻧﻬﺎ( ﺯﻧﺎﻥ ﺑﺎﻣﺮﺩان ﺧﻮﺩ) ﺷﻘﺎﻕ ( ﻭ ﺍﺧﺘﻠﺎﻑ ﻭﺟﺪﺍﺋﻰ ) ﺑﻴﻔﺘﺪ، پس ﻳﻚ ﺩﺍﻭﺭ ﺍﺯ ﺃﻫﻞ ﻣﺮﺩ،ﻭ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﺍﺯ ﺃﻫﻞ ﺯﻥ ﺑﻔﺮﺳﺘﻴﺪ. ﮐﻪ ﺍﮔﺮماﻳﻞ ﺑﺼﻠﺢ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﺧﺪﺍﻭﻧﺪان ﺁﻧﺮان ﺭﺍ ﺗﻮﻓﻴﻖ ﺑﺪﻫﺪ ( ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﭘﻴﺮ ﻭ ﺳﺎﻟﻚ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺟﺪﺍﺋﻰ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﮐﺴﻰ ﺩﺭ ﺁﻥ أثرﻯ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﮔﺮﭼﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻣﻮﺭ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺳﺎﻟکان ﻭ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ﺗﻮﻓﻴﻖ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﮐﻪ ﺑﺎﻫﻢ ﺩﺭ ﻭﻓﺎﻕ ﻭ ﺗﻔﺎﻫﻢ ﺑﺎﺷﺪ ) ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ عَلیم ﺁﮔﺎﻩ ﻭ ﺧﺒﻴﺮ ﻣﻄﻴﻊ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ .

36 نساء -ﻮ ﺃﻋﺒﺪﻭﺍ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﻟﺎ ﺗﺸﺮﮐﻮﺍ ﺑﻪ ﺷﻴﺌﺎ،ﻭ ﺑﺎﻟﻮﺍﻟﺪﻳﻦ ﺍﺣﺴﺎﻧﺎ،ﻭ ﺑﺬﻯ ﺍﻟﻘﺮﺑﻰ ﻭ ﺍﻟﻴﺘﺎﻣﻰ،ﻭ ﺍﻟﻤﺴﺎﮐﻴﻦ،ﻭ ﺍﻟﺠﺎﺭ ﺫﻯ ﺍﻟﻘﺮﺑﻰ ﻭ ﺍﻟﺠﺎﺭ ﺍﻟﺠﻨﺐ،ﻭ ﺍﻟﺼﺎحبّ ﺑﺎﻟﺠﻨﺐ ﻭ ﺍﺑﻦ ﺍﻟﺴﺒﻴﻞ، ﻭ ما ﻣﻠﮑﺖ ﺃﻳﻤﺎﻧﮑﻢ،ان ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺎ ﻳحبّ ﻣﻦ ﮐﺎﻥ ﻣﺨﺘﺎﻟﺎ ﻓﺨﻮﺭﺍ پس ﺧﺪﺍﻯ ﺍﻟﻠﻪ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺳﺘﻴﺪ،ﻭ ﮐﺴﻰ ﻳﺎ ﭼﻴﺰﻯ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺷﺮﻳﻚ ﻧﮑﻨﻴﺪ ( ﮐﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﻭمُرده ﺭﺍ،ﺷﺮﻳﻚ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺧﺪﺍ ﻭ (ﻭﻟاء) ﺍﻭ ﻣﺤﺒّﺖ ﻭ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﻯ ﺑﺠﺎﻯ ﻭﻟﺎﻳﺖ معرّفی ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺑﻬﺮ ﻃﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﮐﻪ ﺷﺮﻙ ﺑﺨﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩﻩ،ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﺒُﺖ ﺳﻨﮕﻰ.ﻭ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﺳﺮﮔﺮﻣﻰ ﻫﺎﻯ ﺟﻬﺎﻥ،ﭼﻮﻥ ماﻝ ﻭ ﻫﻨﺮ ﻭ ﻫﺮ سوﮊﻩ ﻣﺤﺒّﺖ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﮑﻮ ﺑﺎﺷﻴﺪ ( ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﻮﺍﻟﺪﻳﻦ ﺍﻟﻬﻰ،ﭘﻴﺮ ﻫﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎ ﻣﻘﺎﻡ ﺣﺴﻴﻨﻰ،ﻭﺍماﻡ زمانﺤﺴﻨﻰ ﺁﻥ ﺳﺎﻟﻚ.ﭼﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﻏﺎﻳﺐ.ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍماﻡ زمان ﻫﺮﺳﺎﻟﻚ، پس ﺍﺯ ﺗﺤﺴﻴﻦ ﻭ ﺑﻬﺒﻮﺩﻯ ﺭﻭان ﺧﻮﺩ،ﺩﺭ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻭﺩﻳﺪﺍﺭ ﺍﻭ،ﺩﺭ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺩﺭ ﺭؤﻳﺎﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ) ﻭﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﺫﻯ ﺍلقُربا ( ﻧﻪ ﻓﻘﻆ ﺧﻮﻳﺸﺎﻥ ﻭ ﺍﻗﺮﺑﺎ،ﮐﻪ ﺍﻏﻠﺐ ﺩﺷﻤﻦ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ. ﺑﻠﮑﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺍﻗﺮﺑﺎ تَقرّب ﺟﻮﻳﺎﻥ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎﻯ ﺑﺮﺗﺮ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ، ﻭﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺗﺸﺒّﻪ ﺍﺧﻠﺎﻗﻰ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭﻯ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﺣﺪ أکثر ﺑﺘﺠﻠّﻰ ﻭﺩﻳﺪﺍﺭ ﻭﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﻧﻮﺭ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩ ﺭﻭﺡ القدُس ﻣﻴﺘﻮان ﺭﺳﻴﺪ ﻭﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﻳﺘﻴﻤﺎﻥ ( ﻭ ﻣﺴﺘﻌﺪان ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﻴﺮ،ﻭﻭﺳﻴﻠﻪﺍﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﻳﺎ ﺳﺎﻟﻚ ﭘﻴﺮ مُرده ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻭﻭﺻﻴّﺖ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺑﻴﻚ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻧﺸﺪﻩ ) ﻭﻳﺎ ﻣﺴﺎﮐﻴﻦ (ﻓﻘﺮﺍ،ﻭ ﻳﺎ ﺳﺎﻟکان ﺳﺎﮐﻦ ﺩﺍﺋﻢ ﺩﺭ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ،ﻭ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﺫﻯ ﺍﻟﻘﺮﺑﻰ (ﻧﻪ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ تَقرّب ﺟﻮ ﻭ ﻳﺎ ﺧﻮﻳﺶ ﻭﺁﺷﻨﺎ، ﺑﻠﮑﻪ ﺳﺎﻟکان ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﻳﮑﻰ ﻫﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﻣﺸﻐﻮﻝ تَقرّب ﺟﻮﺋﻰ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺍﺳﺖ( ﻭ ﻧﻴﺰ ﺍﻟﺠﺎﺭ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﻭ ﭘﻨﺎﻩ ﺟﻮ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﻭولی ﺍﻟﻬﻰ) ﺩﺭ ﺟﻨﺐ ( ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﻭﻳﺎ ﺩﺭ ﺟﻨﺐ ﺑﻮﺩﻩ،ﻭﺩﺭﺍﺟﺘﻨﺎﺏ ﻭ ﺩﻭﺭﻯ ﺍﺯ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ،ﺷﺮﻁ ﻟﺎﺯﻡ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺟﺎﺭ،ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﻭﻫﻤﺎﻥ ﭘﻨﺎﻩ ﺟﻮ،ﻭﻃﺎﻟﺐ ﺣﻤﺎﻳﺖ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ) ﻭﻧﻴﺰ ﺑﺎ صاحب ﺑﺎﻟﺠﻨﺐ ﻭ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﻣﺠﺎﻭﺭ( ﻭ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﺠﺎﻭﺭ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ تَقرّب ﺑﺨﺪﺍ ) ﻭﻧﻴﺰ ﺍﺑﻦ ﺍﻟﺴﺒﻴﻞ ( ﺭﻩ ﮔﺬﺭ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ، ﮔﻬﮕﺎﻩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺩﻭﺭ ﻣﻴﺮﺳﺪ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺎ هرکس ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﻤﻠّﻚ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺖ ( ﺑﺮﺩﮔﺎﻥ ﻭﮐﻨﻴﺰﮐﺎﻥ،ﺑﻠﮑﻪ ﺳﺎﻟکان ﻣؤﻣﻦ ﺍﻭﻡ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖﺑﺎﻳﻚ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺩﺍﺭﺩ.ﮐﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﺑﺮﺣﺴﺐ ﺗﻮان ﻭﻭﻗﺖ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ.ﭼﻪ ﺗﻌﻠﻴﻤﺎﺕ ﻋﻤﻮﻣﻰ ﻭ ﻳﺎ ﺗﻌﻠﻴﻤﺎﺕ ﺁﺯماﻳﺸﻰ ﻣﻮﻗّﺖ، ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺳﺎﻟﻚ،ﻭ ﻳﺎ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﻗﺖ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻟﮑﻰ،ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻋﺰﻟﺖ ﻭﮐﺴﺐ ﺷﻬﻮﺩ ﺩﺭ ﻗﺮﺍﺭﮔﺎﻫﻰ ﺯﻳﺮ ﻧﻈﺮ ﭘﻴﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻴﮕﻴﺮﻧﺪ.ﺗﺎ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺭﺍ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺑﺪﻫﺪ ) ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﻭﺳﺘﺪﺍﺭ ﻫﺮ ﻣﺨﺘﺎﻝ ﺧﻴﺎﻝ ﭘﺮﺩﺍﺯ ﻭﻣﻐﺮﻭﺭ ﺑﺨﻮﺩ، (ﮐﻪﭼﻮﻥ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺮﺗﺮ ﻭ ﺃعلم ﻭ ﺭﻭﺣﺎﻧﻰ ﻭ ﻧﺰﺩﻳﮑﺘﺮ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ،ﻭ ﻳﺎ ﻣﺴﺘﻌﺪان ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﮐﻪ ﺑﺨﻴﻞ ﻭ ﺑﺨﺎﻟﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﺘﺴﻠﻴﻢ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺧﻮﺩ بولی ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﻳﺶ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ،ﻭﻳﺎ ﮐﻢ ﮐﺎﺭﻯ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺑﺮ ﭘﻴﺮ مِنّت ﺩﺍﺭﻧﺪ)

37 ﻧﺴاء -اﻟّﺬﻳﻦ ﻳﺒﺨﻠﻮﻥ ﻭ ﻳﺄﻣﺮﻭﻥ الناس ﺑﺎﻟﺒُﺨﻞ، ﻭ ﻳﮑﺘﻤﻮﻥ ما ﺁﺗﺎﻫﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﻦ ﻓﻀﻠﻪ، ﻭ ﺃﻋﺘﺪﻧﺎ ﻟﻠﮑﺎﻓﺮﻳﻦ ﻋﺬﺍﺑﺎ ﻣﻬﻴﻨﺎ ﮐﺴﺎﻧﻰ (ﺍﺯ ﺑﺨﻴﻞ ﻭ ﺧﻴﺎﻝ ﭘﺮﺩﺍﺯ ﻣﻐﺮﻭﺭ) ﮐﻪ ﺑﺨﺎﻟﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺩﻳﮕﺮان ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺃﻧﺪﺭﺯ ﺑﺒﺨﻞ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ ( ﮐﻪ ﻧﻤﻰ ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ،ﺩﻳﮕﺮان ﺑﻮﻟﺎﻳﺘﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪﺍﻯ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﻭ ﺩﻳﮕﺮان ﺭﺍ ﻓﺮﻳﺐ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﻘﺸﺮﻯ ﮔﺮﻯ ﺧﻮﺩ إدامه ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﻭ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ،ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﺪﻫﻨﺪ) ﺗﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺯ ﻓﻀﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﮐﺴﺐ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ،ﮐﺘﻤﺎﻥ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ .(ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺳﺎﻟکان ﮐﻪ ﺑﻬﺮﻩﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻳﺎﻓﺘﻪ،ولی ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﭘﻴﺮ بِداﻧﻨﺪ.ﻭﻧﺘﻴﺠﻪ ﻭ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ. ﻭﻳﺎﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ﮐﻪ ﺣﻘﺎﻳﻖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﮐﺮﺩﻩ،ولی ﺣﺎﺿﺮ ﺑﺎﻋﻠﺎﻡ ﺍﻳﻦ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺧﻮﺩ ﺑﺪﻳﮕﺮان ﻧﻤﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﺗﺎ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﻣﻮﻗﻌﻴّﺖ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻫﻨﺪ) ﻭ ﻟﺬﺍ ما ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺎﻓﺮان ( ﻣﻨﮑﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺍﻫﻤﻴّﺖ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ) ﻋﺬﺍﺏ ﺍﻫﺎﻧﺖ ﺑﺎﺭﻯ ﺭﺍ ﺁماﺩﻩ ﮐﺮﺩﻩﺍﻳﻢ ( ﺯﻳﺮﺍ ﺑﻰ ﺩﻳﻨﺎﻥ ﻭﺿﻊ ﺑﻬﺘﺮﻯ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﺒﺪ ﺩﻳﻨﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺩﻳﻨﺎﻥ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺟﻮ ﻭ ﺗﺤﺴﻴﻦ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﻥ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﻬﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ، ﺑﻬﺘﺮﻯ ﺩﺭ تولّد بَعدی ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﮔﺮﭼﻪ ﺟﻨﻬﻢ ﻗﻬﻘﺮﺍﻯ ﮐﺎﺭماﺋﻰ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ،ﻣﻨﮑﺮان ﻭ ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ﻗﺸﺮﻯ مُشرِک جَهنّم ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﭘﺮ ﻋﺬﺍﺏ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﻓﺮﺻﺖ ﻣﺠﺪﺩﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﺗﺎ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﺠﺪﺩ،ﻭﻫﻤﻴﻦ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺳﻠﻮﻙ ﺗﺎ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﺑﺮﺳﺎﻧﻨﺪ.ﮐﻪ ﺑﺎﻧﻮﺍﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺮﺗﺮﻯ،ﻭ ﺗﺎ ﺃﺑﺪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺑﺎﺯ ﺑﻬﺘﺮﻯ ﭘﻴﺶ ﺑﺮﻭﻧﺪ.ﻭتَقرّب ﺻﻔﺎﺗﻰ ﺑﻬﺘﺮﻯ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﺃﺭﺑﺎﺏ ﻧﻮﻉ،ﻭ ﺣﺘﻰ بربّ ﺍﻟﺄﺭﺑﺎﺏ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ.ﻭﻋﻘﻞ ﻭﺻﻔﺎﺕ ﻧﻴﮑﻮﺗﺮ،ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﻫﺎﻯ ﺻﻔﺎﺗﻰ ﻭ ﺍﺧﻠﺎﻗﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﻫﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ)

38 ﻧﺴاء - ﻮ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻳﻨﻔﻘﻮﻥ ﺃﻣﻮﺍﻟﻬﻢ ﺭﺋاء الناس،ﻭ ﻟﺎ ﻳؤﻣﻨﻮﻥ ﺑﺎﻟﻠﻪ،ﻭ ﻟﺎ ﺑﺎﻟﻴﻮﻡ ﺍﻟﺂﺧﺮ،ﻭﻣﻦ ﻳﮑﻦ ﺍﻟﺸﻴﻄﺎﻥ ﻟﻪ ﻗﺮﻳﻨﺎ،ﻓﺴاء ﻗﺮﻳﻨﺎ ﺃما ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ، ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺭﻳﺎﮐﺎﺭﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻳﺪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﺨﺪﺍ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺁﺧﺮ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ( ﮐﻪ ﺧﻴﺮﺍﺕ ﻭ ﺧﺪماﺕ ﻗﺸﺮﻯ ﻭ ﺭﻳﺎﮐﺎﺭﻯ ﺑﺪﻭﻥ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺑﺮﻭﺯ ﻭ ﺍﻭﻡ ﺁﺧﺮ ﺭﻭﺡ القدُس ﺑﻄﺮﻳﻘﺖﻣﺤﻤﺪﻯ، ﮐﻪ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻭﻫﺰﻳﻨﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻣﻮﺍﻝ مادّی ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺟﺎﻥ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭ ﻳﻚ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻣﻴﮕﺬﺍﺭﻧﺪ.ولی ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻭ ﺭﻳﺎﮐﺎﺭان ﻗﺸﺮﻯ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﻰ ﺧﺮﻳﺪ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺍ ﺗﺼﻮﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﻣﻨﺎﻓﻖ ﺑﺨﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﺍﺩﻋﺎﻫﺎﻯ ﺩﻳﻨﻰ ﻭ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ.ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺑﺨﻴﺮﺍﺕ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻏﻴﺮﺳﺎﻟﻚ ﻓﻮﺭﺍ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺍﻭﺭﺍ ﺩﺭ ماﻝ ﻭ ﺳﻠﺎﻣﺘﻰ ﻭﺗﻮﻓﻴﻘﺎﺕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻴﺪﻫﺪ،ﺗﺎ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻃﻠﺒﮑﺎﺭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ ﻭﻟﺬﺍ ﺟﻬﻨّﻤﻬﺎﻯ ﻋﻤﻴﻖ ﺩﺍﻍ ﺗﺮ ﺩﺭ ﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﻧﻮﻋﻴﻮتولّد بَعدی ﺣﻘﻴﺮﺗﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻓﺎﺳﺪ مُدّعی ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ) پس ﻫﺮﮐس ﮐﻪ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﻗﺮﻳﻦ ﺍﻭ ﺑﺎﺷﺪ ﭼﻪ ﺑﺪ ﻗﺮﻳﻨﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ( ﻗﺮﻳﻦ ﻭﻫﻢ ﻧﺸﻴﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ،ﻭﺩﺭﺁﻳﻨﺪﻩ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺃﻫﺮﻳﻤﻦ إبلیس ﻭ ﻳﺎ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﻧﻮﻉ ﺣﻘﻴﺮﺗﺮ، ﮐﻪ ﺭﻭﺣﻰ ﺩﺭﺁﻥ ﺑﻤﺴﺦ ﺭﻓﺘﻪ ﮐﻪ ﺑﺠﺎﻯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻭ ﻳﺎ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﻣﺘﻮﻟﺪﻳﻦ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﺭﺍ إبلیس ﺩﺭتلبیس ﺑﺎ لباس ﺭﻳﺎﮐﺎﺭﻯ ﻭﺗﻈﺎﻫﺮ ﻭ ﻓﺮﻳﺐ،ﮐﻪ ﺩﻳﮕﺮان ﺭﺍ ﺑﺮﻭﺣﺎﻧﻴّﺖ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻳﺐ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺍﻧﺒﻠﻴﺴﻰ ﻣﻴﺪﺍﻧﻢ )

39 ﻧﺴاء - ﻮ ماﺫﺍ علیهم ، ﻟﻮ ﺁﻣﻨﻮﺍ ﺑﺎﻟﻠﻪ ﻭ ﺍﻟﻴﻮﻡ ﺍﻟﺂﺧﺮ؟ ﻭ ﺃﻧﻔﻘﻮﺍ ﻣﻤّﺎ ﺭﺯﻗﻬﻢ ﺍﻟﻠﻪ، ﻭﮐﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻬﻢ عَلیما ﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻪ ﺿﺮﺭﻯ ﺩﺍﺭﺩ، ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﺨﺪﺍ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺁﺧﺮ ( ﺑﻘﻴﺎﻣﺖ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﺮﺳﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﻭﻳﺎ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﺁﺧﺮ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﺎﺷﻨﺪ؟ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻴﻦ ﻧﻴﺰ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪﻩ.ﻭ ﻫﺴﺘﻰ ﻫﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻴﻦ ﻫﺪﻑ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﻣﻘﺎﻣﻰ ﻳﻚ ﺭﻭﺡ ﻓﺮﺩﻯ ﺑﻮﺟﻮﺩ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻟﺬﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺭﺍ ﺳﺨﺖ ﭘﺮ ﻏﻀﺐ ﺍﺯ ﻣﻨﮑﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﻴﮑﻨﺪ) ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ( ﺍﮔﺮ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻔﺎﻳﺪﻩ ﺁﻥﻨﻤﻴﺒﺎﺷﻨﺪ ﺿﺮﺭﻯ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﺩ) ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺭﺯﻕ ﻣﻴﺮﺳﺎﻧﻴﻢ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻟﻠﻪ،ﺑﺂﻧﻬﺎ ﮐﺎﻣﻠﺎ ﺁﮔﺎﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. (ﮐﻪ ﭼﻪ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ ﻭﭼﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ،ﻭﭼﻪ ﻓﮑﺮ ﻭ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻟﺬﺍ ﻗﻬﻘﻔﺮﺍﺋﻰ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ)

40 ﻧﺴاء - اﻥّ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺎ ﻳﻈﻠﻢ ﻣثقاﻝ ﺫﺭّة ، ﻭ ان ﺗﻚ حَسَنة ﻳﻀﺎﻋﻔﻬﺎ،ﻭ ﻳؤﺕ ﻣﻦ ﻟﺪﻧﻪ ﺃﺟﺮﺍ ﻋﻈﻴﻤﺎ ﺑﺪان ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺄﻧﺪﺍﺯﻩ ﻭﺯﻥ ﻳﻚ ﺫﺭﻩ ( ﺣﺘﻰ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮ ﺍﺯ ﺃﺗﻢ ﮐﻪ ﺫﺭﺍﺕ ﺭﻳﺰ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﺘﻮﻥ ﻧﻮﺭﺁﻓﺘﺎﺏ، ﺍﺯ ﺭﻭﺯﺩﻧﻪﺍﻯ ﮐﻪ بِداﺧﻞ ﺍﻃﺎﻕ ﺗﺎﺭﻳﮑﻰ ﻣﻴﺘﺎﺑﺪ.ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺫﺭﺍﺕ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﺁﺭﺍم ﺒﮕﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺰﻣﻴﻦ ﺑﻨﺸﻴﻨﻨﺪ) ﺑﮑﺴﻰ ﺳﺘﻢ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﺪ ( ﭼﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ حَقّ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺯ ثواب ﻭ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﻭ ﮐﻤﺎﻝ، ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﻭ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ ﻭﺣﺘﻰ ﺳﺎﻟکان ﺍﮔﺮ ﺧﻄﺎﺋﻰ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﭼﻪ ﺑﻠﺎﻳﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺟﺪﻳﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ، ﻭ ﻳﺎ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻨﮑﺮان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﻪ حَسَنةﺍﻯ ﺑﺎﺷﺪ( ﺗﺤﺴﻴﻦ ﻭ ﺑﻬﺒﻮﺩﻯ ﻭ ﻧﻴﮑﻰ ﻳﺎ ﺧﺪماﺕ ﻭﻭﻇﺎﻳﻒ ) ﺩﻭﺑﺮﺍﺑﺮ ( ﻭ ﺣﺘﻰ ﭼﻨﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮ، ﻭ ﺑﻘﻮﻝ ﻗﺮﺁﻥ ﺩﻩ ﺑﺮﺍﺑﺮ ) ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺩﺍﺭﺩ، ﻭ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺃﺟﺮ ﻭ ﻣﺰﺩ ﻋﻈﻴﻤﻰ ﻣﻴﺮﺳﺪ . (ﺩﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ مادّی ﻭﻳﺎ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺳﺎﻟکان ،ﻭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﻭ ﺳﻄﻮﺡ ﻋﻘﻠﻰ ﺑﻬﺘﺮ ﻭ ﺑﺮﺗﺮ،ﻭ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﻬﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ. ﮐﻪ ﻫﺰﺍﺭان ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻋﻘﻞ ﻭ ﮐﺮﺍماﺕ ﻭ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﺟﺴﻤﻰ ﻭ ﺫﻫﻨﻰ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﻰ، ﻭ ﺣﺘﻰ ﺭﻭﺣﻰ ﺩﺭﻳﻚ ﻭﺟﻮﺩ ﭼﻬﺎﺭ بَعدی ﻧﺎ ﻣﻔﻬﻮﻡ ماﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪ)

41 ﻧﺴاء - کیف،ﺍﺫﺍ ﺟﺌﻨﺎ ﻣﻦ کُلّ اُمّة ﺑﺸﻬﻴﺪ،ﻭ ﺟﺌﻨﺎ ﺑﻚ علی هؤلاء ﺷﻬﻴﺪﺍ؟ پس ﭼﮕﻮﻧﻪ ( ﻧﻴﮑﻮ) ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ،ﮐﻪ ما ﺍﺯ ﻫﺮ ﺍﻣّﺘﻰ ( ﻫﺮ ﻣﻠّﺘﻰ ﻭﻗﻮﻣﻰ ﻭ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻫﺮ ﺍﻣّﺖ ﻭﺍﻭﻡ ﮐﻨﻨﺪﻩﺍﻯﺴﺎﻟﻚ،ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ،ﭼﻪ ﻣﺮﺩ ﺍﻣّﻰ ﻭ ﭼﻪ ﺯﻥ ﺍﻡ،ﻭﻳﺎ ﺍﻣّﺖ ﺳﺎﻟک ﻤﺮﺩ ﻭ ﺃﻣِﻪ(ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺸﺪﻳﺪ)ﺳﺎﻟﻚ ﺯﻥ.ﮐﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ)ﻭ ﺷﻬﻴﺪ ﻭ ﺷﺎﻫﺪ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﺎ ﺷﻬﻮﺩ ثُمّ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ،ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﻫﻔﺘﻢ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ.ﻭ ناس ﻣﺮﺩﻡ،ﻧﺎﺳﻴﺎﻥ ﻋﻬﺪ ألِست ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻭ اُنس ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﻭ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﻳﺶ ﮐﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﮑﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻋﻰ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺑﺮﺳﺪ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺗﻮﺭﺍ ( ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ) ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻦ ﺑﺮﺍﻯﻤﺮﺩﻡ ﺷﺎﻫﺪ ﮔﻮﺍﻩ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻳﻢ(ﺻﻮﺭﺕ ﻣﺤﻤﺪ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ،ﻭﺳﻴﻠﻪ تَوسّل ﺳﺎﻟکان ﺒﻮﺩ ﻭپس ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ ﭘﻨﺠﻢ ﺻﻮﺭﺗﻦ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﺴﺘﻌﺪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﻠﻘﺎﻯ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﻣﻴﺮﺳﺪ ﮐﻪ ﻟﺎﺯﻣﻪ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﺸﻬﻮﺩ ششم ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ روح القُدَسﻭﻋﺮﺵﺭﺣﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﻧﺪ.ﻭﻟﻮ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﻣﺮﮒ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻭ ﺯﻭﺩﺭس،ﺩﺭ ﻓﺪﺍﺋﻰ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﺷﺪﻭﺑﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﺟﻨﮕﻬﺎﻳﺶ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺮﮒ ﺣﺘﻤﻰ ﻳﻚ ﺟﻨﮕﺠﻮ ﭘﻴﺶ ﻣﻴﺮﻓﺖ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﮒ ﻭ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﺭﻭﺡ القدُس ﺑﺮﺳﺪ.ﻭﺍﮔﺮ ﻗﺒﻠﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ پس ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ،ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻤﺮﮒ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺮﺳﺪ )

42 ﻧﺴاء -ﻴﻮﻣﺌﺬ،ﻳﻮﺩ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﮐﻔﺮﻭﺍ ﻭ ﻋﺼﻮﺍ ﺍﻟﺮسوﻝ،ﻟﻮ ﺗﺴﻮﻯ ﺑﻬﻢ ﺍﻟﺄﺭﺽ،ﻭ ﻟﺎ ﻳﮑﺘﻤﻮﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﺣﺪﻳثا ﺩﺭ ﭼﻨﺎﻥ ﺭﻭﺯﻯ ( ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻣﺤﺸﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻨﮑﺮان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ،ﺗﺎﺣﺼﻮﻝ ﮐﻤﺎﻝ ﺻﻔﺎﺗﻰ ﺭﻭﺡ القدُس رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭﺗﻌﻴﻴﻦ ﺩﺭﺟﻪ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﻭﮐﺎﺭماﺋﻰ ﺍﻳﻦ ﻣﻨﮑﺮان ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ولی ﺳﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ، ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ ششم ﺭﻭﺡ القدُس،ﻗﻴﺎﻣﺖﺁﻧﻬﺎﻧﻴﺰ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﻪ،ﻭ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻫﺮﮔﺰ ﺣﻀﻮﺭﻯ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻣﺤﺸﺮ ﺩﻳﮕﺮان ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﺘﻮﻟﺪ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ. ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺭﻭحی ﺪﺭ ﺑﻬﺸﺖ سوﻡ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ،ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻇﻬﻮﺭ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪ،ﮐﺎﺷﻒ ﻧﻮﺭ رَبّ.ﺭﺣﻤﺎﻧﻰ ﻭﻋﺮﺵ رَبّﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ)ﮐﺎﻓﺮان ﻣﻨﮑﺮ ﻭ ﻋﺎﺻﻴﺎﻥ ﺳﺮکس رسوﻟﻰ( ﺳﺎﻟکان ﺳﺮﮐﺸﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ،ﮐﻪ رسوﻟﻰ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺑﺮﺍﻯﺸﻨﺎﺧﺖ ﻭﻃﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ) ﮐﻪ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ،ﮐﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺒﻠﻌﺪ.ﻭﻫﻢ ﺳﻄﺢ ﺯﻣﻴﻦ ﮐﻨﺪ.ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻫﺮﮔﺰ ﮐﺘﻤﺎﻥ ﮐﻠﺎﻡ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ ( ﺳﺎﻟکان ﺳﺮکس رسوﻝ ﺍﺭﺳﺎﻟﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﮐﻪ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﭙﻴﺮ ﻧﻤﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ.ﺗﺎ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﺭﻭان ﺳﺎﻟﻚ ﮐﻨﺪ. ﻭﻳﺎﺕ ﺣﺘﻰ ﭘﻴﮋﺭﻭان ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﮐﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻇﻬﻮﺭ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎﻯ ﻧﻮﺭﻯ ﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﮐﺎﺷﻔﺎﻥ ﺁﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﻭﻫﺴﺘﻨﺪ ﺑﻤﺮﺩﻡ ﻗﺸﺮﻯ ﭘﻴﺮﻭ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ.ﮐﻪ ﻣﻮﻟﺎ ﮐﺎﺷﻒ ﻧﻮﺭ ﻣﺮﺗﻀﻮﻯ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﮐﺎﺷﻒ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﻋﺎﻣﻠﺎﻥ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﺍﻳﺸﺎﻥ، ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ)

43 ﻧﺴاء- یا ﺃﻳّﻬﺎ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ،ﻟﺎ ﺗﻘﺮﺑﻮﺍ ﺍﻟﺼﻠﺎﺕ ﻭ ﺃﻧﺘﻢ ﺳﮑﺎﺭﻯ،ﺣﺘّﻰ ﺗﻌﻠﻤﻮﺍ ما ﺗﻘﻮﻟﻮﻥ،ﻭﻟﺎ ﺟﻨﺒﺎ،ﺍﻟّﺎ ﻋﺎﺑﺮﻯ ﺳﺒﻴﻞ،ﺣﺘّﻰ ﺗﻐﺘﺴﻠﻮﺍ،ﻭ ان ﮐﻨﺘﻢ ﻣﺮﺿﻰ ﺃﻭ علی ﺴﻔﺮ، ﺃﻭ ﺟاء ﺃﺣﺪ ﻣﻨﮑﻢ ﻣﻦ ﺍﻟﻐﺎﺋﻂ،ﺃﻭ ﻟﻤﺴﺘﻢ النساء،ﻓﻠﻢ ﺗﺠﺪﻭﺍ ماءا ﻓﺘﻴﻤّﻤﻮﺍ ﺻﻌﻴﺪﺍ ﻃﻴّﺒﺎ،ﻓﺎﻣﺴﺤﻮﺍ ﺑﻮﺟﻮﻫﮑﻢ ﻭ ﺃﻳﺪﻳﮑﻢ،ان ﺍﻟﻠﻪ ﮐﺎﻥ ﻋﻔﻮﺍ ﻏﻔﻮﺭﺍ ﺃﻯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻳﺪ ( ﮐﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻳﺪ،ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺭﺳﻴﺪﻩ،ﻭ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﻭﻣﺄﻣﻮﺭﻳّﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ.ﺗﺎ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺗﻮﺳّل عباﺩﻯﺒﻮﺩﻩ،ﻭ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺗﺎ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﺑﺮﺳﻨﺪ ) ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺼﻠﺎﺕ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﻧﺸﻮﻳﺪ،ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺴﺖ(ﻭ ﮔﻴﺞ) ﻫﺴﺘﻴﺪ ( ﭼﻪ ﺃﻧﺠﺎﻡ ﺻﻠﺎﺕﻧﻤﺎﺯ، ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺻﻠﻪ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺩﺭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺍﺳﺖ.ﺗﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﻓﮑﺮ ﻭ ﻫﻮﺵ ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ) ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻴﺪ بِداﻧﻴﺪ ﮐﻪ ﭼﻪ ﻣﻴﮕﻮﺋﻴﺪ.ﻭ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺟﻨﺐ ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ،ﻣﮕﺮ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻏﺴﻞ ﻭﺷﺴﺘﺸﻮ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ ( ﮐﻪ ﺟﻨﺎﺑﺖ ﺟﻨﺴﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺍﻧﻰ،ﻭﺗﺮﻙ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺑﺎ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻮﺩﻥ. ﻭﺟﻨﺐ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺟﺘﻨﺎﺏ ﻭﺩﻭﺭﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺯ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ.ﻭﻏﺴﻞ ﺟﻨﺎﺑﺖ،ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻏﺴﻠﻬﺎ ﺧﺎﺹﺳﺎﻟکان ،ﻭﻫﻤﮕﻰ ﻧﻮﻋﻰ ﺗﻮﺑﻪ ﻭ ﻃﻠﺐ ﻏﻔﺮان ﻭ ﻋﻔﻮ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻄﺎﻯ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻳﺎ ﻧﺎﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ)ﻭﺍﮔﺮ ﺁﺏ ﻧﺒﻮﺩ ﺗﻴﻤّﻢ ﺑﺎ ﺧﺎﻙ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ. (ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﺧﻮﺩ ﺑﻤﻌﻨﻰ ﺍﻭﻡ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺑﺎﺧﺎﻙ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺎﻩﻭﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﺧﻮﺩ،ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﻗﺒﺮﻯ ﺧﺎﮐﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﺑﺎ ﺧﺎﻙ ﺁﻟﻮﺩﻩﺑﻮﺩﻥ ﺑﮑﺎﺭ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺧﻮﺩ إدامه ﻣﻴﺪﻫﺪ. ﮔﺮﭼﻪ ﺍماﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻣﻴﮑﻨﺪ،ﮐﻪ ﺗﻴﻤّﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﺎﻙ ﺍماﻡ ﺣﺴﻴﻥ کنند. ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﻌﻨﻮان ﻣﻬﺮ ﭘﻴﺸﺎﻧﻰ ﺑﺮﺧﺎﻙ ﺣﺴﻴﻦ ﺑﮕﺬﺍﺭﻧﺪ. ولی ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ،ﻭ ولی ﻫﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺎﻙ ﭘﺎﻯ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺣﺴﻴﻦ ﺯﻧﺪﻩ زمان ﺍﺳﺖ.ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻘﺎﻩ ﺍﻭ،ﻭﻳﺎ ﺩﺭﮔﻮﺩﺍﻝ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ،ﺑﺘﻌﻴﻴﻦ ﭘﻴﺮ.ﺗﻴﻤّﻢ،ﮐﻪﻫﻤﭽﻨﺎﻥﺎﻭﻡ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ،ﺍﺯﻣﺸﺘﻘّﺎﺕﺍﻭﻡ ﺑﻴﺸﺘﺮﻳﻦ ﻟﻔﻆ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﺳﺖ. مانند ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭ ﻣؤﻣﻦ ﻭ ﺍﻣّﻰ ﻭ ﺍﻡ ﻭ ﻳﺘﻴﻢ ﻭ ﺗﻴﻤّﻢ،ﻭ ماﻟﻴﺪﻥ ﺧﺎﻙ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻭ ﺩﺳﺘﺎﻥ،مانند ﻭﺿﻮﻯ ﺑﺎ ﺁﺏ.ﮐﻪ ﺑﻘﺴﻤﺘﻬﺎﻯ ﭘﺮ ﻣﻌﻨﻰ ﺗﻦ، ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﻭ ﮐﺎﺭﺩﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺣﺮﮐﺖﭘﺎﻫﺎ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.تماما ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﭘﻴﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺩﺭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻭﺍﺟﺮﺍﺋﻰ ﺳﻠﻮﮐﻰ) ﻣﮕﺮ ﺭﻫﮕﺬﺭ ( ﮐﻪ ﺍﻣکان ﻏﺴﻞ ﻧﺪﺍﺭﺩ) ﻭ ﻳﺎﻣﺪﻓﻮﻉ ﺩﺍﺷﺘﻪ،ﻭ ﻳﺎ ﺑﺎ ﺯﻧﺎﻥ ﺗﻤﺎﺵ ﺷﻬﻮﺍﻧﻰ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭﻳﺎ ﺁﺑﻰ ﻧﺒﻮﺩ،پس ﺧﺎﻙ ﭘﺎﻙ ﺭﺍ ﺗﻴﻤّﻢ ﮐﻨﻴﺪ،ﮐﻪ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻭ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺑﻤﺎﻟﻴﺪ، ﻭبِداﻧﻴﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻋﻔﻮ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻭ ﻏﻔﻮﺭ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ)

44 ﻧﺴاء- ألم ﺗﺮ ﺍﻟﻰ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺍﻭﺗﻮﺍ ﻧﺼﻴﺒﺎ ﻣﻦ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ،ﻳﺸﺘﺮﻭﻥ الضلالة،ﻭ ﻳﺮﻳﺪﻭﻥ ﺃﻥ ﺗﻀﻠّﻮﺍ ﺍﻟﺴﺒﻴﻞ ؟ ﺁﻳﺎ ﻧﺪﻳﺪﻩﺍﻳﺪ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺭﺍ،ﮐﻪ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﻧﺼﻴﺐ( ﺃﻧﺪﮐﻰ) ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ( ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺣﺘﻰ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﮐﻪ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ) ﭼﮕﻮﻧﻪ ﮔﻤﺮﺍﻫﻰ ﺭﺍ ﺧﺮﻳﺪﻩ ﻭﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻩﺍﻧﺪ. ﮐﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺑﺸﻮﻳﺪ ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ.ﭼﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﺻﻄﻠﺎﺣﺎﺁﺳﻤﺎﻧﻰ ﺩﺍﺭﺩ،ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﻗﺸﺮﻳﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ سُنّی ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ،ﮐﻪ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ،ﻭ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﻓﺎﺳﺪﻯ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ولی ﺑﺎﺯ ﻣﻨﺎﻓﻘﻴﻦ ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥﺸﮑﻨﺎﻥﻮﻟﺎﻳﺖ،ﮐﻪ ﺗﺮﻙ ﺳﻠﻮﻙ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ، ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ،ﺩﻳﮕﺮان ﺑﺘﻮﻓﻴﻖ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺳﻨﺪ)

45 ﻧﺴاء- ﻮ ﺍﻟﻠﻪ ﺃعلم ﺑﺄﻋﺪﺍﺋﮑﻢ،ﻭ ﮐﻔﻰ ﺑﺎﻟﻠﻪ ﻭﻟﻴّﺎ،ﻭ ﮐﻔﻰ ﺑﺎﻟﻠﻪ ﻧﺼﻴﺮﺍ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻬﺘﺮ ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺯ دشمنان ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺖ (ﺃﻋﻀﺎﻯ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ زمان ) ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﮐﺎﻓﻰ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ولی (ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ)ﺁﻧﻬﺎﺑﺎﺷﺪ.ﻭﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺰ ﮐﺎفی اَست ﮐﻪ ﻧﺼﻴﺮ،ﻧﺼﺮﺕ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻭ ﭘﺸﺘﻴﺒﺎﻧﻰ ﺑﺎﺷﺪ ( ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺗﻌﻬّﺪ ﺣﻔﻆ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان،ﻭﺗﻤﺎﻣﻰ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻭ ﺳﺎﻟکان ﺻﺎﺩﻕ ﻭ ﻋﺎﻣﻞ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ

46 ﻧﺴاء- ﻤﻦ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻫﺎﺩﻭﺍ،ﻳﺤﺮّﻓﻮﻥ ﺍﻟﮑﻠﻢ ﻋﻦ ﻣﻮﺍﺿﻌﻪ،ﻭ ﻳﻘﻮﻟﻮﻥ ﺳﻤﻌﻨﺎ ﻭ ﻋﺼﻴﻨﺎ،ﻭ ﺍﺳﻤﻊ ﻏﻴﺮ ﻣﺴﻤﻊ، ﻭﺭﺍﻋﻨﺎ، ﻟﻴّﺎ ﺑﺄﻟﺴﻨﺘﻬﻢ،ﻭ ﻃﻌﻨﺎ ﻓﻰ ﺍﻟﺪﻳﻦ،ﻭ ﻟﻮ ﺃﻧّﻬﻢ ﻗﺎﻟﻮﺍ ﺳﻤﻌﻨﺎ ﻭ ﺃﻃﻌﻨﺎ ﻭ ﺍﺳﻤﻊ ﻭ ﺃﻧﻈﺮﻧﺎ،ﻟکان ﺧﻴﺮﺍ ﻟﻬﻢ ﻭ ﺍﻗﻮﻡ،ﻭ ﻟﮑﻦ ﻟﻌﻨﻬﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﮑﻔﺮﻫﻢ، ﻓﻠﺎ یؤﻣﻨﻮﻥ ﺍﻟّﺎ ﻗﻠﻴﻠﺎ ﻭ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ( ﻭﺣﺘﻰ ﻫﺪﺍ ﻳﺎﻓﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﺳﺎﻟکان ﮐﻪ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﻳﺎﻓﺘﻪﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﺪ) ﮐﻪﺍﻳﻨﺎﻥ ﺑﺘﺤﺮﻳﻒﮐﻠﺎﻡ ﺍﺯ ﻣﻮﺍضع ﺨﻮﺩ ﺍﺯ ﻣﻌﺎﻧﻰ ﺍﺻﻠﻰ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻏﻴﺮ ﻭﺍﻗﻌﻰ ﮐﻠﺎﻡ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﻤﺎﻳﻨﺪ.ﮐﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻗﺸﺮﻯ،ﻭ ﺁﺳﺎﻥ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻗﺸﺮﻯ ﻭ ﺳﺎﻟکان ﻏﻴﺮ ﻣؤﻣﻦ،ﭼﻨﻴﻥهستند ) ﮐﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺷﻨﻴﺪﻳﻢ ﻭ ﺳﺮﮐﺸﻰ ﮐﺮﺩﻳﻢ ( ﮐﻪ ﺩﺭ ﻋﻤﻞ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﺳﺮﮐﺸﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ ) ﺑﮑﺴﻰ ﻭ ﺷﻨﻮﺍﻧﺪﻩﺍﻯ، ﮐﻪ ﮔﻮﺋﻰ ﺷﻨﻮﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﻭ ﻳﺎ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ،ﺳﺨﺖ ﻧﮕﻴﺮ،ﺑﺎ ما ﻧﺮﻡ ﺑﺎﺵ. ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﻰ ﮔﺮﺩﺍﻧﻨﺪ،ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﻃﻌﻦ ﻭ ﺧﻴﺎﻧﺖﺑﺪﻳﻦ ﺍﺳﺖ ( ﺑﺴﻠﻮﻙ ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ) ولی ﺍﮔﺮ ﻣﻰ ﮔﻔﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺷﻨﻴﺪﻳﻢ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﮐﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﻳﺎ ﻣﻰ ﮔﻔﺘﻨﺪ ماﺭﺍ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺑﺸﻨﻮﻳﻢ،ﻭ ما ﺭﺍ ﻧﻈﺮ ﮐﻦ ،(ﻧﮕﺎﻩﻭ ﺗﻮﺟّﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻄﺎﺏ ﻧﻤﻮﺩﻥ،ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻭ ﻧﻴﺰ ﺍﺟﺎﺯﻩ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺩﺭ ﺗﻤﺮﮐﺰ،ﺩﺭﻫﺮ ولی الهی ﺩﺍﺩﻥ،ﺯﻳﺮﺍﭘﻴﺎﻣﺒﺮان ﺯﻧﺪﻩ زمان ﻫﺴﺘﻨﺪ) ﭼﻨﻴﻦ ﮐﺎﺭﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻴﺮ ( ﻓﺎﻳﺪﻩ ﻭ ثواب ﻭ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ ) ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ،ﻭ ﺑﺎ ﻗﻮﺍﻡ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.( ﺩﻭﺍﻡ ﻭ ﻗﻴّﻮﻣﻴّﺖ ﻭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﺳﺎﻥ ) ﻭ ﻟﻴﮑﻦ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻟﻌﻨﺖ ﮐﺮﺩ، ﮐﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﮐﻔﺮ ﻭﺍﻧﮑﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ. ﺗﻨﻬﺎ ﺃﻧﺪﮐﻰ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻧﺪ ( ﻫﻤﻴﺸﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﺑﻮﺩﻩ، ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺷﻤﺎﺭﻯ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﻯ ﺗﺮﻙ ﮐﺮﺍماﺕﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ، ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺴﺐ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺑﺮﺗﺮ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖﺑﺸﻬﻮﺩﻫﺎﻯ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﻭﻧﻴﺰ ﺷﻬﻮﺩ ﺁﺧﺮ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُسﻣﻴﺮﺳﻨﺪ.ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺑﻌﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻧﻴﺰﻣﻴﺮﺳﻨﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺑﺎﻟﺎﻯ ﻋﺮﺵ ﻧﺮﻓﺘﻪﺍﻧﺪ، ﻭ ﻧﻮﺭ رَبّ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ۵۵ﻗﺮﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﮐﺎﺷﻒ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﮐﻪ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺑﺰﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﺷﻬﺎﺩﺗﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ.ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﻗﺮﺁﻥ،ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻣﻴﺸﻮﻳﺪ، ولی ﻣؤﻣﻦ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺷﻤﺎ ﺟﺎﻯ ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ.ﺯﻳﺮﺍ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ،ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ .

47 نساء - ﻴﺎ ﺃﻳّﻬﺎ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺍﻭﺗﻮﺍ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ،ﺁﻣﻨﻮﺍ ﺑﻤﺎ ﻧﺰﻟﻨﺎ،مُصَدّقا ﻟﻤﺎ ﻣﻌﮑﻢ ﻣﻥﻘﺒﻞ،ﺃﻥﻧﻄﻤس ﻭﺟﻮﻫﺎ،ﻓﻨﺮﺩّﻫﺎ علی إﺩﺑﺎﺭﻫﺎ،ﺃﻭ ﻨﻬﻢ ﻤﺎ ﻟﻌﻨّﺎ ﺃﺻﺤﺎﺏ ﺍﻟﺴﺒﺖ،ﻭ ﮐﺎﻥ ﺃﻣﺮ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﻔﻌﻮﻟﺎ ﺃﻯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺴﺘﻴﺪ ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﭘﻴﺮﻭان ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺍﺳﻤﻰ ﻭ ﺭﺳﻤﻰ ﻣﻌﺮﻭﻑ، ﻭ ﻣﻌﺪﻭﺩﻯ ﮐﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ بِداﺷﺘﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﺁﺳﻤﺎﻧﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺑﻠﮑﻪ ﻫﺮ ﺩﻳﻦ ﻭ ﻣﺬﻫﺐﻭ ﻃﺮﻳﻘﺘﻰ، ﮐﻪ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺍﻗﻌﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﺗﺄﻳﻴﺪ ﺍﻭ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﻣﮑﺘﻮﺏ ﻭ ﻣﻘﺮﺭ ﺍﻟﻬﻰ، ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻓﻄﺮﻯ تولّد ﻓﻌﻠﻰ ﺍﻭ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ﻋﻬﺪ ألِست إدامه ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﺑﺎ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﺯﻧﺪﻩ ﺩﺍﺭﻧﺪﻩ ﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺑﺮﺗﺮﻯ،ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻧﻰ ﺑﺎ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﮐﻪ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺳﻠﻮﻙ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ أحادیث ﭘﻴﺎﻣﺒﺮان،ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺯماﻧﻬﺎ، مانند ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻣﺮﻭﺯ،ﺟﺰ ﺧﻄﺎﺏ ﻭ ﺗﻌﻠﻴﻢ،ﻭ ﻣﻨﻈﻮﺭﻯ ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺳﺎﻟکان ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ﻭﻧﻪ ﻭﻟﺎﻳﺘﻬﺎﻯ ﻓﻘﻴﻪ ﻓﺎﺳﺪ.ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻣﻮﺭ ﺳﻴﺎﺳﻰ، ﻭ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﻭ ﺣﮑﻮﻣﺘﻬﺎﻯ ﺩﻳﻨﻰ،ﮐﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﺗﺼﻮﺭ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ. ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺧﻄﺎﺏ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﺴﺎﻟکان ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﻗﺒﻠﺎ ﺑﺎ ﻃﺮﻳﻘﺘﻬﺎﻯ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩﺍﻧﺪ، ﮐﻪ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﺎﻳﺪ ﻋﻬﺪ ألِست ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﻭ ﺗﺠﺪﻳﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎﻯ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ،ﺗﺎ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺑﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﺍﻟّﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﻳﻚ ﺷﻬﻮﺩ ﺟﺪﻳﺪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ(ﻋﻤﺮﻩ)ﻭ ﻳﺎ ﺷﺐ ﻗﺪﺭ ﺁﺧﺮ ﻫﺮ ﺳﺎﻟﻚ،ﮐﻪ ﻫﺰﺍﺭ ماﻩ ﻳﺎ ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺭﺩ) ﺑﺂﻧﭽﻪ ما ( ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺑﺮ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪﺍﺳﺖ) ﻧﺎﺯﻝ ﮐﺮﺩﻩﺍﻳﻢ. ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﺪ ( ﮐﺘﺎﺏ، ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻧﻰ ﺑﺰﺑﺎﻥ ﻋﺮﺑﻰ ﻣﺤﻤﺪ، ﻭﺣﺘﻰ ﺑﺰﺑﺎﻧﻬﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮﻯ،ﮐﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻣﺤﻠّﻰ ﺑﺰﺑﺎﻥ ﻣﺤﻠّﻰ ﻣﻄﻠﺐ ﮔﻔﺘﻪ ﻳﺎ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻩﺍﻧﺪ. ﺯﻳﺮﺍ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻫﺮ ﮐﻠﺎﻡ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ، ﺯﺑﺎﻧﺸﺎﻥ ﺯﺑﺎﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﻤﺤﻤﺪ ﺍﺳﺖ ﮔﺮﭼﻪ ﻋﺮﺑﻰ ﻧﺒﺎﺷﺪ. ﻭ ﺣﺘﻰ ﺩﺳﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﻭ ﻫﺮ ﻓﮑﺮ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﻭ ﺳﻴﺮﺕ، ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﻟﻬﻰ،ﭼﻮﻥ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﻭ ﺳﻴﺮﺕ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﻟﺬﺍ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ولی ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ.ﻭ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺣﺘﻰ ﺧﻄﺎﻯ ﺍﺗﻔﺎﻗﻰ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﺩﺭﺳﺖ ﻭ ﻣﻘﺒﻮﻝ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻳﺎ ﺣﺘﻰ ﻫﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﻭﺭﻩ ﻧﺠﺎﺕ ﺁﻧﻬﺎ،ﺣﻠﺎﻝ ﻭ ﺣﺘﻰ ثواب ﺍﺳﺖ. ﺯﻳﺮﺍ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻭ ﻣﺼﻮﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ﮐﻪ ﺑﺂﻧﭽﻪ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺖ،ﻣﻮﺭﺩ ﺗﺼﺪﻳﻖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻭ ﻃﺮﻳﻘﺘﻬﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﭘﻴﺸﻴﻦ، ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺯﺭﺩﺷﺖ ﻭ ﻣﺴﻴﺢ،ﮐﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻇﻬﻮﺭ صاحب ﻭ ﮐﺎﺷﻒ ﻋﺮﺵ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺯﺭﺩﺷﺖ، ﻳﺎ ﻣﺴﻴﺢ ﻭ ﻳﺎ ﺑﺎ ﻧﻮﺭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ،ﻭﺳﺎﻟکان ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﺎﻣﺤﻤﺪ، ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻗﺒﻠﺎ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻤﻘﺎﻡ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ.ﺗﺎ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﮔﺮﺩﻧﺪ.ﺑﺎﺯ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﺴﺎﻟکان ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺯﻧﺪﻩ زمان ﺧﻮﺩ،ﺑﺎﻳﺪ ﻭﺳﻴﻠﻪﺍﻯ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﺗﻘﻠﻴﺪ ﺍﺯ ﺩﺭﮔﺬﺷﺘﮕﺎﻥ ﻧﮑﻨﻨﺪ.ﭼﻪﺭﺳﺪ ﺗﻘﻠﻴﺪ ﺑﺂﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻏﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ مُرده ﻭﺯﻧﺪﻩ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ. ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻫﺮ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﺑﺮﺗﺮ،ﻭ تَقرّب ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﺗﺎ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﻭﺗﺎ ﺃﺑﺪ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎﺭﺑﺎﺏ ﻧﻮﻉ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺑﺮﺳﻨﺪ . ﮐﻪ ﻓﺮﺿﺎ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺑﻰ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺍﺯ ﺃﺑﺪﻳّﺖ، بربّ ﺍﻟﺎﺭﺑﺎﺏ ﻭ ﻧﻮﺭ ﺍﻟﺄﻧﻮﺍﺭ ﻭ ﺑﺮﺗﺮﻳﻦ ﺷﻬﻮﺩ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﮐﻪ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻨﻮﺯﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ(ﻫﻮ)ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺍﺯ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﻫﺴﺘﻰ ﺩﺭ عَمّا،ﻭ ﻫﺎﻫﻮﺕ ﻭ ﻋﺎﻟﻢ ﻭﺟﻮﺩﻯ ﻭﻳﮋﻩ (ﻋﺪﻡ ما سوﺍﻩ)ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﮐﻪ ﺍﻟﻠﻪ مُعَرَب (ﺃﻫﻮ)ﺩﺭ ﺃﻫﻮﺭﻣﺰﺩﺍ ﺍﺳﺖ.ﻳﻌﻨﻰ ﮐﺴﻰ ﮐﻪﻫﻨﻮﺯ(ﺍﻭ ﻳﺎ ﻫﻮ)ﻧﻴﺴﺖ.ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻟﻠﻪﺧﻮﺩﺻﺎﺩﺭﺍﻭﻝ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻮ،ﺩﺭ ﻫﺴﺘﻴﻬﺎﻯ ﻣﺘﻮﺍﻟﻰ،ﻭ ﺑﻰ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺭﻗﻴﻘﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻢ،ﻭ ﻋﺎﻟﻰ ﺗﺮ ﺩﺭ ﺗﻘﺮﺑﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺡ ﻓﺮﺩﻯ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ، ﻭ ﺻﻔﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺟﺴﺘﻦ،ﻭ ﺗﺮﻙ ﺻﻔﺎﺕ ﻧﻮﻉ ﻓﻌﻠﻰ ﺧﻮﺩ،ﻭ آثار ﻣﻨﻔﻰ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎﻯ ﺑﺮﺳﺪ. ﻭ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻟﻠﻪ تَقرّب ﺑﻴﺎﺑﺪ ﻭﭼﻮﻥ ﺭﻭﺣﻰ ﺑﺎﻟﻠﻪ،ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﻭ ﺻﻔﺎﺕ ﻭ ﮐﻤﺎﻟﺎﺕ ﺭﺳﻴﺪ،ﺗﺎﺯﻩ ﺧﻮﺩ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﺄﻣﻮﺭﻳّﺖ ﺟﺪﻳﺪﻯ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ(ﻫﻮ) ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ، ﮐﻪ ﺗﺼﻮﺭﻯ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻥ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﻭﺡ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻦ،ﺁﻧﻬﻢ ﺍﺯ ماﻫﻴﺘﻬﺎﻯ ﺷﺒﻪ ﻋﺪﻣﻰ، ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺟﺒﺮﻭﺕ ﺩﺭ ﻟﺎﻫﻮﺕ،ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎﺷﺪ، ﮐﻪ ﺍﻳﻨﻚ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺩﺍﺭﺩ) ﻭ ﺑﺪان ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﺪ ( ﺑﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﮐﻪ ﺍﻭﻡ ﻭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﺫﮐﺎﺭ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﻨﻤﺎﺋﻴﺪ. ﻭ ﻋﻨﻤﻠﺎ ﺗﻌﻬّﺪ ﺯﺑﺎﻧﻰ ﻭ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﻯ ﻭ ﻧﻈﺮﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭ ﻋﻤﻞ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻴﺪ ) ﻭ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺻﻮﺭﺗﻬﺎ ﺩﻭﭼﺎﺭ ﻃﻤس ﻭ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺷﻮﺩ( ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻭ ﺯﻳﺮ ﺧﺎﻙ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻦ،ﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺁﻧﻬﺎ.ﻭ ﻃﻤس ﻭﻋﻤﻴﻖ ﻓﺮﻭﺭﻓﺘﻦ،ﺩﺭ ﺣﻘﺎﺭﺗﻬﺎﻯ ﮐﺎﺭماﺋﻰ ﺩﺭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺣﻘﻴﺮ ﻣﺴﺨﻬﺎﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﻓﺴﺨﻬﺎﻯ ﮔﻴﺎﻫﻰ ﻭ ﺭﺳﺨﻬﺎﻯﺠﻤﺎﺩﻯ ﻭﻭﺳﺨﻬﺎﻯ ﺗﺤﺖﺟﻤﺎﺩﻯاَست ) ﮐﻪ ﺻﻮﺭﺗﻬﺎ ﺑﺎﺩﺑﺎﺭ ﺑﺮﻭﺩ. ﺑﺤﻘﺎﺭﺕ ﻭ ﺩﻧﺒﺎﻝ(ﺩﺑﺮ)ﻭ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻭ ﺩُﻡ ماﺩﺭ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺧﻮﺩ.ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﮕﺬﺷﺘﻪﻫﺎﻯ ﺗﺎﺭﻳﺨﻰ ﺻﻮﺭﺗﻬﺎﻯ ﻧﻮﻉ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﭘﻴﺸﻴﻦ.ﻭ ﺑﺎﻟﺎﺧﺮﻩ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﻮع ﺒﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ، ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺴﺐ ﺻﻔﺎﺕ ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﻫﺎﻯ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺮﻭﻧﺪ) ﻭ ﻳﺎ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻟﻌﻨﺖ ﮐﻨﻴﻢ، ﻣکان ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ما ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ سَبت(ﻭ ﺭﻭﺯ ﺷﻨﺒﻪ ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ،ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ.ﻭﻳﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺎﻟکان ﮐﻪ ﺩﺭ سُبات ﻭ ﭼﻮﻥ ﻣﺮﻍ ﮐﻮﺭﭺ ﺷﺪﻩ،ﺩﺭ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺧﻮﺩ، ﺟﺰ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﮐﺎﺭﻯ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﻗﺮﺁﻥ، ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ سَبت ما ﮔﻨﺎﻩ ﺷﻨﺒﻪ، ﺑﻤﺴﺦ ﻣﻴﻤﻮﻧﻰ ﺭﻓﺘﻨﺪ. ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺩﺑﺎﺭ ﻭ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﻧﻮﻋﻰ، ﺗﺎ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻇﺮﻑ ﭼﻨﺪ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ. ﻟﻌﻨﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﻧﺎﺳﺰﺍ ﻭ ﻧﻔﺮﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﻣﺠﺪﺩ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ. ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﺧﻮﺩ ﻧﻌﻤﺘﻰ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﻓﺮﺻﺘﻰ ﻣﺠﺪﺩ،ﺗﺎ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭﭼﻮﻥ ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﺠﺪﺩ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ، ﻫﻤﻴﻦ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺗﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﻣﻴﺴّﺮ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﻭ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﺯ ﺑﺸﺮﻳّﺖ. ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﻌﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺭﺳﻴﺪﻩ،ﻭﻗﺴﻤﺘﻰ ﺍﺯ ﺗﮑﺎﻣﻠﺎﺕ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ،ﮐﻪ ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺁﺧﺮﺕ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺴﺎﺯﻧﺪ) ﺯﻳﺮﺍ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺃﻣﺮ ﻭ ﺍﻭﺍﻣﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺟﺮﺍ ﺷﺪﻧﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ (ﻭﺗﻨﻬﺎ ﺃﻣﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﺎ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ. ﻭﻧﻪ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻗﺸﺮﻯ ﺑﻬﺮ ﺩﻳﻨﻰ ﻭ ﻫﺮ ﻣﺬﻫﺒﻰ، ﭼﻪ ﺯﺭﺩﺷﺘﻰ ﻭیهوﺩﻯ ﻭ ﻣﺴﻴﺤﻰ ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ، ﻭ ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﺩﻳﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻗﺸﺮﻯ ﺷﺪﻩﺍﻯ ﭼﻮﻥ ﺑﻬﺎﺋﻰ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﮐﻪ هرکس ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻬﻤﺎﻥ ﮐﻤﺎﻟﺎﺕ ﻭشهوﺩﻫﺎﻯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﺧﻮﺩ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺑﻬﻤﺎﻥ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺳﺪ،ﺗﺎ ﺑﺪﺭﺟﻪ ﻋﻔﻮ ﻭ ﻏﻔﺮان ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺳﺪ.ﻭ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺍﺯ ﻫﺮ ﮔﻨﺎﻩ بَعدی،ﻭ ﻣﺼﻮﻥ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻗﻬﻘﺮﺍﻯ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺑﺎﺷﺪ. ﺍﻭﺍﻣﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻴﺰ ﻋﻬﺪ ﻭ ﻗﻮﻝ ﻭﻭﻋﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﻭ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻭﻳﺎﻭﻋﻴﺪ ﻭ ﺗﻬﺪﻳﺪ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺮﺍﻯ ﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ)

48 ﻧﺴاء - اﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺎ ﻳﻐﻔﺮ ﺃﻥ ﻳﺸﺮﻙ ﺑﻪ،ﻭ ﻳﻐﻔﺮ ما ﺩﻭﻥ ﺫﻟﻚ ﻟﻤﻦ یشاء،ﻭﻣﻦ ﻳﺸﺮﻙ ﺑﺎﻟﻠﻪ،ﻓﻘﺪ ﺍﻓﺘﺮﻯ إثما ﻋﻈﻴﻤﺎ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺸﺮﮐﺎﻥ ﺑﺨﺪﺍ ﺭﺍ ﻧﻤﻰ ﺑﺨﺸﺪ،ﻭﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ (ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺷﺮﻙ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﻗﺸﺮﻯ،ﺭﻗﻴﺒﺎﻥ ﻧﺎحَقّ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ زمانﺮﺍ ﺗﻘﻠﻴﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﺍﻟّﺎ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺍﮔﺮ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺗﺎ ﻋﺮﺵ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ،ﺑﺎ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس، ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻔﻮ ﺍﻟﻬﻰ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﺗﺎ ﺳﺮﺣﺪ ﮐﻔﺎﻳﺖ،ﺩﺭ ﺷﺮﻁ ﮐﺎﻓﻰ پس ﺍﺯ ﺷﺮﻭﻁ ﻟﺎﺯﻡ،ﺑﺮﺍﻯ ﻧﺠﺎﺕ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﮑﺎﺭماﻫﺎﻯ ﺣﻘﻴﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ. ﺗﺎ ﺑﺎﻧﻮﺍﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﭘﻴﺶ ﺑﺮﻭﺯﻧﺪ) ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮکس ﮐﻪ ﺯﺷﺘﻰ ﻭ ﺳﻴّﺌﻪﺍﻯ ﮐﻨﺪ(ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭﺳﻠﻮﻙ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ،ﻭ ﻧﻪ ﺑﻬﺮ ﺩﻟﻴل ﺪﻳﮕﺮﻯ. ﭼﻮﻥ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﻗﺸﺮﻯ ﻭ ﺧﻴﺮﺍﺕ ﻭ ﺻﺪﻗﺎﺕ ﺭﻳﺎﮐﺎﺭﺍﻧﻪ،ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻥ تأثیر مُثبتی ﺩﺭ ﺭﻭان ﺍﻧﺴﺎﻥ،ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﻧﻮﻋﻰ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ) ﻭهرکس ﮐﻪ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﺮﻙ ﮐﻨﺪ، ﺑﻮﻯ ﺍﻓﺘﺮﺍ ﺑﺴﺘﻪ ﻭ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ.ﻭﻣﻨﺠﺮ ﺑﺎثُمّ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﻋﻈﻴﻤﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.پس ﺗﻤﺎﻡ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ﻳﺎ ﺑﻬﺮ ﻧﺎﻡ ﺩﻳﮕﺮ،مُشرِک ﻫﺴﺘﻨﺪ)

49 ﻧﺴاء- ﺃﻟﻢ ﺗﺮ ﺍﻟﻰ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻳﺰﮐّﻮﻥ ﺃﻧﻔﺴﻬﻢ،ﺑﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﻳﺰﮐّﻰ ﻣﻦ یشاء،ﻭﻟﺎ ﻳﻈﻠﻤﻮﻥ ﻓﺘﻴﻠﺎ ﺁﻳﺎ ﺁﻥ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪﻩﺍﻯ، ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﻭ ﭘﺎﻙ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ ( ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﺭﻭﺣﻰ ﻭﮐﻤﺎﻟﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ.ﭼﻪ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﺟﺎﻫﻞ ﺁﻧﺎﻥ،ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺭﻭﺣﺎﻧﻰ ﻭ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﺣﺘﻰ ﺳﺎﻟﮑﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻭﻇﺎﻳﻒ ﻭ ﭘﺎﮐﺴﺎﺯﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺭﺍ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ. ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ،ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﺍﻧﺪ، ﮐﻪ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﻣﺄﻣﻮﺭﻳﺘّﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺪﻫﺪ) ﺑﻠﮑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪﮐﺴﻰ ﺭﺍ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﻭ ﭘﺎﮐﻰ ﻣﻴﺪﺍﻧﺪ،ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺑﻄﺮﻳﻘﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ.ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻘﺎﻡ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻭ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ ﮐﻨﻨﺪﻩبربّ ﺭﺣﻤﺎﻥ،ﺑﺮﺍﻯ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺳﺎﻟﮑﻰ بربّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻋﻤﻠﺎ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ،ﭘﺎﮐﺴﺎﺯ ﺭﻭان ﻭﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺪّ ﮐﻔﺎﻳﺖ ﺍﺯ ﭘﺎﮐﺴﺎﺯﻯ،پس ﺍﺯ ﺗﺄﻣﻴﻦ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﻟﺎﺯﻡ ﺗﺎ ﺷﺮﻁ ﮐﺎﻓﻰ،ﺑﻨﺠﺎﺕ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﻣﻴﺮﺳﺎﻧﺪ.ﻭ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﭘﻴﺮ ﻭ ﻫﻤّﺖ ﻭ ﺗﻠﺎﺵ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺘﻨﻬﺎﺋﻰ ﮐﻔﺎﻳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﻣﮕﺮ(ﺣﺘﻰ ﺃعلم )ﺍﻟﻬﻰ،ﺩﺭ ﺣﺪّ ﮐﻔﺎﻳﺖ ﭘﺎﮐﻰ ﺩﺭ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺮﺳﺪ. ﮐﻪ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺭ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭ ﺣﺘﻰ ﺗﺄﺧﻴﺮ ﺩﺭ ﮐﺴﺐ ﻧﺠﺎﺕ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﮐﻤﺎﻝ ﺟﺪﻳّﺖ ﺳﺎﻟﻚ،ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻔﻊ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﮐﻪ ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﺣﻠﻪ بَعدی ﺧﻮﺩ ﺁماﺩﻩ ﻧﻤﺎﻳﺪ.ﺗﺎ ﺑﺎ ﮐﺮﺍماﺕ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻭ ﺑﻬﺘﺮﻯ،ﺑﺮﺍﻯ تولّد بَعدی ﺑﻬﺘﺮ ﺟﻤﻊ ﺁﻭﺭﻯ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﺩﺭ ﻣﺮﺣﻠﻪ بَعدی ﺑﺎ ﺷﮑﺴﺖ ﻭ ﻗﻬﻘﺮﺍﻯ ﻣﺠﺪﺩ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ. ﻭﻧﺠﺎﺕ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس،ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻄﺮﻳﻘﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻣﻮﻟﺎ،ﻭ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩﺍﻯ ﻣﻤﮑﻦمیباﺷﺪ) ﻭ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﮐﻪ ﮐﻤﺘﺮﻳﻦ ﺳﺘﻢ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ ( ﻓﺘﻴﻞ ﻳﺎ ﻓﺘﻴﻠﻪ،ﻧﺦ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﺴﺘﻪ ﺧﺮما ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻧﻤﻴﺸﻮﺩ ﻭ ﺷیرﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ.ﺗﺰﮐﻴﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻚ ﭘﺎﻙ ﺳﺎﺯﻯ ﺭﻭان ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺍﺯ ﭘﻴﺮ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ معرّفی ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﻏﻔﺮان ﺳﺎﻟﻚ ﺭﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻨﻤﺎﻳﺪ،ﻭ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﺑﺮﺗﺮ ﻭﻳﺎ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﻭﻧﺠﺎﺕ ﺩﺭ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﻄﺮﻳﻘﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﺮﺳﺪ . ﺷﻬﻮﺩ ﭘﻨﺠﻢ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺩﺭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻭﺁماﺩﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺳﺎﻟﻚ،ﺑﺮﺍﻯ ﻋﺒﻮﺭ ﺍﺯ ﭘﺮﺩﻩ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺮﺳﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺮﺩﺩ.ﻭﻳﺎ ﺑﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﻫﻔﺘﻢ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ،ﺑﺨﻠﻖ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﻫﺮ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻭﺗﻌﺎﻟﻰ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﻧﻮﻋﻰ،ﻭﻣﻘﺎﻡ تَقرّب ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﺼﻔﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ،ﻣﻨﺤﺼﺮﺍ ﺑﺎ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﻗﺒﻠﻰ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ ﻧﺠﺎﺕ ﺳﺎﻟﻚ ﺭﺍ ﺑﻨﻤﺎﻳﺪ )

 50 ﻧﺴاء - اﻧﻈﺮ ﮐﻴﻒ ﻳﻔﺘﺮﻭﻥ علی ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﮑﺬﺏ،ﻭ ﮐﻔﻰ ﺑﻪ إثما ﻣﺒﻴﻨﺎ ﻣﻠﺎﺣﻈﻪ ﮐﻦ،ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻓﺘﺮﺍ ﻭ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﻰ ﺑﻨﺪﻧﺪ . ﻭ ﮐﺎﻓﻰ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ بِداﻧﻰ ﺍﻳﻦ إثم ( ﮔﻨﺎﻩ ﻧﺎﺑﺨﺸﻮﺩﻧﻰ) ﻣﺒﻴﻦ ﻭ ﺁﺷﮑﺎﺭﻯ ﺍﺳﺖ.( ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺩﺭﻫﻤﻪ ﺃﺩﻳﺎﻥ ﻭ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﺍﺳﻤﻰ ﻭ ﺭﺳﻤﻰ ﻏﻴﺮ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻭ ﻳﺎ ﺳﻨّﻴﺎﻥ ﻭ ﺷﻴﻌﻴﺎﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻣﺘﻌﺒّﺪ،ﮐﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﻭ ﺟﺎﻫﻠﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺷﺮﻙ ﺑﺨﺪﺍ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﺯﻧﺪﻩ ﺧﺪﺍ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺍﮔﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺻﺎﺋﻢ ﻭ ﺷﺒﻬﺎ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﻭ ﻫﻤﻪ ماﻝ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺧﻴﺮﺍﺕ ﻭ ﺻﺪﻗﺎﺕ ﮐﻨﻨﺪ،ﺩﺭ ﻗﻌﺮ جَهنّم ﻭﺩﺭ ﺑﺪﺗﺮﻳﻦ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﻣﻴﺂﻳﻨﺪ.ﻭ ﺑﻘﻮﻝ ﻗﺮﺁﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﻣﺴﺦ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ، ﮐﻪ ﻣﺴﺦ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﻭﺧﻮﻙ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ شانس ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺍﻟّﺎ ماﺭ ﻭﻣﻮﺭ ﻫﻢ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﺸﻮﻧﺪ، ﮐﻪ ﺻﺪﻫﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﻭ ﺣﺘّﻰ ﻣﻴﻠﻴﻮﻧﻬﺎ ﺳﺎﻝ ﻃﻮﻝ ﻣﻰ ﮐﺸﺪ،ﺗﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺣﺘﻰ ﺻﺪ ﺑﺎﺭﻩ،ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﻫﻤﻴﻦ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﻓﻄﺮﻯ،ﺩﺭ ﻫﺮ ﻧﻮﻋﻴﮑﻪ ﺑﺎﺷﺪ،مانند ﺃﻳﺪﺁﻝ ﮐﻤﺎﻝ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﺭﻭﺡ القدُس ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﺣﺘّﻰ ﺭﻭﺡ ﻳﻚ ﺃﺗﻢ ﻭﻭﻳﺮﻭﺵ،ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻧﻮﻋﻰ،ﻭﺣﺘﻤﺎ ﻧﻴﺰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺭﺳﻴﺪ،ﻭ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﺭﻭﺡ القدُس ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮔﺬﺷﺖ،ﮐﻪ ﺑﺎﻧﻮﺍﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺗﺎ ﺃﺑﺪ ﺑﻰ ﺍﻧﺘﻬﺎ ﺑﺮﻭﻧﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺑﺎ ﺭﻧﺠﻬﺎﻯ ﻣﮑﺮﺭ ﺯﻧﺪﮔﻴﻬﺎﻯ ﺟﻬﻨّﻤﻰ ﺟﻬﺎﻧﻮﻡ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ، ﺗﺎ ﻓﺮماﻥ ﮐﻦ ﻓﻴﮑﻮﻥ ﺃﺯﻟﻰ ﺃﺑﺪﻯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺍﺟﺮﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻫﺪﻑ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﻫﺴﺘﻴﻬﺎ،ﻭ ﻫﺮ ﻫﺴﺘﻰ ﺩﺭﺁﻥ ﭼﻮﻥ ما ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ،ﺍﮔﺮ ﺑﺘﺄﻣﻴﻦ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﻟﺎﺯﻡ ﺗﺎ ﺷﺮﻁ ﮐﺎﻓﻰ،ﺍﺯ ﭘﺎﮐﻰ ﻭ ﺻﺒﺮﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺍﺭﺍﺩﻩﺁﻫﻨﻴﻥﺮﺳﻴﺪ)

51 نشاء - أﻟﻢ ﺗﺮ ﺍﻟﻰ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺍﻭﺗﻮﺍ ﻧﺼﻴﺒﺎ ﻣﻦ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ،ﻳؤﻣﻨﻮﻥ ﺑﺎﻟﺠﺒث ﻭ ﺍﻟﻄﺎﻏﻮﺕ،ﻭ ﻳﻘﻮﻟﻮﻥ ﻟﻠّﺬﻳﻦ ﮐﻔﺮﻭﺍ،هؤلاء ﺃهدی ﻣﻦ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ ﺳﺒﻴﻠﺎ ﺁﻳﺎ ﻣﻠﺎﺣﻈﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﻯ،ﮐﺴﺎﻧﻴﮑﻪ ﻧﺼﻴﺒﻰ ﻭ ﺃﻧﺪﮐﻰ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏﺭﺍ ﻳﺎﻓﺘﻪﺍﻧﺪ(ﮐﻪ ﺩﺭ تولّدﺍﺕ ﭘﻴﺸﻴﻦ،ﺑﺒﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎﻯ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺳﺎﻟﻚ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان،ﭼﻮﻥ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ،ﺑﻤﺮﺍﺗﺒﻰ ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎ ﺭﺳﻴﺪﻩﺍﻧﺪ،ولی ﺗﺮﻙ ﺻﻠﺎﺕ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖﮐﺮﺩﻩ،ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻣﻴﺸﮑﺴﺘﻨﺪ.ﻭﻟﺬﺍ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﮔﻨﺎﻩ،ﻫﻤﻪ ﻭﻳﺎ أکثر ﮐﺮﺍماﺕ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ شانس ﮐﺴﺐ ﺷﻬﻮﺩ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻳﻨﺪﻩ،ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺗﻮﺑﻪ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﮐﻨﻨﺪ ﻭﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺩ. ﻭﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺑﺪﺗﺮﻯ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ)ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﺠﺒﺖ ﻭ ﻃﺎﻏﻮﺕ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ . ( ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻯ ﻭ ﺗﻘﻠﻴﺪ ﺍﺯ ﺟبث ﻳﺎ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ،ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، إبلیس ﻫﺎﻯ ﺭﻳﺎﮐﺎﺭ،ﺩﺭ لباس ﺭﻭﺣﺎﻧﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ مُدّعی ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺳﻴﺎسی ﻤﻮﻟﺎ ﻋلیّ ﺒﺎﺷﻨﺪ . ولی ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻟﻬﻰ،ﻣﻌﺎﺩﻝ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻋلیّ ﺪﺭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭﻣﺄﻣﻮﺭﻳّﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ) ﮐﻪ ﺑﺪﻳﮕﺮ ﮐﺎﻓﺮان (ﻣﻨﮑﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ)ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ،ﮐﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺗﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ( ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ.ﮐﻪﺍﻭﻟﻴﺎ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﻣﺄﻣﻮﺭﻳّﺖﺑﺨﻠﻖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ.ﻭ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍعلم ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ.ﮔﻮﺋﻰ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ مانند ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﻓﺮﻳﺐ ﺑﺪﻫﻨﺪ.ﮐﻪ ﺑﺎمثال ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ،ﻓﻠﺎﻧﻰ ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﻳﺎ حُجّت ﺍﻟﺎﺳﻠﺎﻡ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺁﻓﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﺗﺎ حَجتی ﺑﺮﺍﻯ تَوسّل ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻭ حَجّ عُمره ﮐﻪ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﺑﺎﺷﻨﺪ)

52 ﻧﺴاء - ﺃﻭﻟﺌﻚ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻟﻌﻨﻬﻢ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﻣﻦ ﻳﻠﻌﻦ ﺍﻟﻠﻪ، ﻓﻠﻦ ﺗﺠﺪ ﻟﻪ ﻧﺼﻴﺮﺍ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻟﻌﻨﺖ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.(ﮐﻪ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻭ ﻧﻴﺰ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ،ﺑﻘﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﺑﺮﺍﻯ تولّد ﻣﺠﺪﺩ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺭﻓﺖ ) ﻭ هرکس ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻭﺭﺍ ﻟﻌﻨﺖ ( ﻭﻧﻔﺮﻳﻦ ﻭ ﻏﻀﺐ ) ﻧﻤﺎﻳﺪ،ﻫﺮﮔﺰ ﺍﻭﺭﺍ ﻧﺼﻴﺮ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﻨﺪﻩﺍﻯ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.( ﻭﺩﺭ ﻣﺤﺸﺮ ﺧﺮان پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ،ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻧﻮﻉ ﻧﺴﺦ ﻭ ﻣﺴﺦ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺁﻧﻬﺎ،ﮐﻪ ﻫﻴﭻ ﮐس ﺷﻔﺎﻋﺖ ﮐﺴﻰ ﺭﺍ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻴﺎﺑﺪ. ﻭ ﺩﺭ ﺍﺻﻞ ﺷﻔﻴﻌﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﻣﺤﺸﺮ ﺩﻳﮕﺮان،ﻣﻮﻓﻖ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻫﺮﮔﺰ ﺣﻀﻮﺭﻯ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺗﺮ.ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺄﺭﺑﺎﺏ ﻧﻮﻉ ﺧﻮﺩ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺑﺎمثال ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﮔﻠّﻪ ﻫﺎﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺧﻮﻳﺶ، ﭼﻮﻥ ﺑﺠﻬﻨّﻢ ﺟﻬﺎﻧﻮﻡ ﺟﻬﺎﻥ، تولّد ﺣﻘﻴﺮ ﺗﺮ ﻳﺎﺑﻨﺪ.ﺗﺎ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﻨﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﺠﺪﺩ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﺗﺎ ﺑﺎ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺎﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﮐﻤﺎﻟﻰ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩ ﺭﻭﺡ القدُس ﺑﺮﺳﻨﺪ. ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻄﺮﻳﻘﺖ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺭﺳﻴﺪ.ﻭﻟﺬﺍ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻫﺎﻯ ﭘﺮ ﻋﺬﺍﺏ ﻭ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﻯ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﭼﻮﻥ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺑﻴﺎﺩ ﺁﻭﺭﻧﺪ )

53 ﻧﺴاء- ﺃﻡ ﻟﻬﻢ ﻧﺼﻴﺐ ﻣﻦ ﺍﻟﻤُﻠﻚ؟ ﻓﺎﺫﺍ ﻟﺎ ﻳؤﺗﻮﻥ الناس ﻧﻘﻴﺮﺍ ﻭ ﻳﺎ ﺁﻳﺎ ﺍﻳﻨﺎﻥ ( ﮐﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﻟﻌﻨﺖ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ ) ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﻧﺼﻴﺒﻰ ﺍﺯ ﻣﻠﻚ (ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻰ و ماﻟﮑﻴّﺖ ﻭﻣﻮﻓﻘﻴﺘﻬﺎﻯ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ) ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ماﺩﺍﻡ ﮐﻪ ﺑﺄﻧﺪﺍﺯﻩ ﺗﻠﻨﮕﺮﻯ( ﻳﺎ ﺫﺭﻩ ﺍﻯ) ﺑﻤﺮﺩﻡ ﺍﻧﻔﺎﻗﻰ ﻧﻤﻰ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﮐﻤﻚ ﺑﺪﻳﮕﺮان،ﺑﻠﮑﻪ ﻫﺰﻳﻨﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ،ﺑﺮﺍﻯ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﭙﺎﺩﺷﺎﻫﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ، ﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ،ﺍﮔﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﺷﻨﺪ )

54 ﻧﺴاء- ﺃﻡ ﻳﺤﺴﺪﻭﻥ الناس،علی ما ﺃﺗﺎﻫﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﻦ ﻓﻀﻠﻪ،ﻓﻘﺪ ﺁﺗﻴﻨﺎ ﺁﻝ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ ﻭ الحِکمة،ﻭ ﺁﺗﻴﻨﺎﻫﻢ ﻣﻠﮑﺎ ﻋﻈﻴﻤﺎ ﻭ ﻳﺎ ﺍﻳﻨﺎﻥ ( ﻣﻮﺭﺩ ﻟﻌﻨﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ) ﺣﺴﺎﺩﺕﻣﺮﺩﻣﻰ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ،ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﻓﻀﻞ ﺩﺍﺩﻩﺧﻮﺩ ﺍﺳﺖ(ﭼﻪ ماﻝ ثروَت ﮐﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺑﺨﻴﻞ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.چشم ﺩﻳﺪﻥ ماﻝ ﺩﻳﮕﺮان ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ﭘﻴﺸﺮﻓﺘﻬﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺳﺎﻟکان ﺩﻳﮕﺮ،ﻭ ﺗﻮﻓﻴﻘﺎﺕ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ ) ﻓﻀﺎﻳﻠﻰ ﮐﻪ ما ( ﻗﺒﻠﺎ ) ﺑﺂﻝ ﺍﺒﺮﺍﻫﻴﻢ ( ﺗﺎﺭﻳﺨﻰ،ولی ﺑﺎﺯ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان،ﺑﺎ ﻣﺄﻣﻮﺭﻳّﺖ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﻧﻴﺰ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺍﺳﺖ.ﺃﺏ ﻫﻮﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﻣّﻰ،ﻭ ﭘﺪﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭﻡ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺳﺎﻟکان ،ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﻓﻀﻴﻠﺘﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ) ﮐﻪ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﮐﺘﺎﺏ ﻭ ﺣﮑﻤﺖ ﺩﺍﺩﻳﻢ.ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻠﻚ ﻋﻈﻴﻢ ﺩﺍﺩﻳﻢ . (ﮐﺘﺎﺏ مُقدّس ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﻭﻭﻇﻴﻔﻪ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ،ﮐﻪ ﻫﻤﮕﻰ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺁﻝ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ،ﻫﻤﺎﻥ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﺰﺭ ﻣﺮﺗﻀﻮﻯ ﻭ ﻋﺮﺵ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺯﺭﺩﺷﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ، ﻭ ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﺻﺎﺩﻕ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﺑﻮﺳﻴﻠﻪ ﺷﻬﻮﺩ سو ﻡ ﻓﺎﻃﻤﻰ ﻳﺎ ﺷﻴﻮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ،ﺑﺴﻮﻯ ﻳﻚ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺴﻴﺤﻰ،ﻭ ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ ﺑﺴﻮﻯ ﻳﻚ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻣﻴﻔﺮﺳﺘﺪ ﮔﺮﭼﻪ ﺣﺘﻰ ﻧﺎﻡ ﻭ ﺷﻬﺮﺕ ﺍﺳﻤﻰ ﺩﻳﻦ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﻋﻮﺽ ﻧﮑﻨﻨﺪ،ولی ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺑﻴﻚ ولی ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ،ﻭﺑﺪﻭﻥ ﻫﺮ ﺍﻋﻠﺎﻡ ﺁﻥ.ﮐﻪ ﺍﺻﻮﻟﺎ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﺗﻈﺎﻫﺮ ﻳﻚ ﺭﻳﺎﮐﺎﺭﻯ ﻭ ﺑﺎﻃﻞ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺗﻠﺎﺷﻬﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭ ﺣﮑﻤﺖ ﻧﻴﺰ ﻣﻌﻘﻮﻟﺎﺕ ﺑﺮﺗﺮ ﻓﮑﺮﻯ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺷﻬﻮﺩ ﺟﺪﻳﺪﻯ، ﺣﮑﻤﺘﻬﺎﻭ ﻣﻌﻘﻮﻟﺎﺕ ﺑﻬﺘﺮﻯ ﻫﺴﺖ.ﻭ الهامات ﻟﺪﻧّﻰ ﺍﺯ ﺳﻄﺢ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮﻯ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭ ﻣﻠﻚ،ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮ ﺩﻟﻬﺎﻯ ﭘﻴﺮﻭان ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﻭﻧﻪ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ.ﮐﻪﺣﮑﻮﻣﺖﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻬﺎﻥ ﻓﺎﺳﺪ ﺭﺍ ﺑﺮﭘﺎ ﮐﻨﻨﺪ، ﮐﻪ ﻫﻴﭻ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻯ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ.ﻭﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻰ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻭﭘﺪﺭﺵ ﺩﺍﻭﺩ ﺩﺭ ﻣﻌﺒﺪ ﺍﻭ، ﻭ ﺑﺮ ﺩﻟﻬﺎﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺟﻨﮓ ﺩﺍﻭﺩ ﺑﺎ ﺍﺑﻠﻴﺴﺎﻥ ﺍﻫﺮﻳﻤﻨﻰ ﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﻳﺶ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﻣﻠﻚ ﻋﻈﻴﻤﺘﺮ،ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺗﺮ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﻭﺣﻰ،ﻭﻣﺮﺍﺗﺐ ﺗﺠﻠّﻴﺎﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ، ﻭ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭ ﺭﺟﻌﺖ ﺑﺮﺗﺮ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭﻫﻤﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺸﺮﻯ،ﭼﻮﻥ ﻣﺴﻴﺢ ﻭﻣﺤﻤﺪ، ﻫﻤﮕﻰ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪ،ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﺗﺎ مانند ﻣﻬﺪﻯ ﮐﻪ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﻭ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺍﺳﺖ، ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻨﻮﺭ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﻭ ﺣﺘﻰ ﺗﺎ ﻋﺮﺵ رَبّ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻣﻴﺮﺳﺪ.ﻭ ﺑﺮﻭﺷﻰ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﭼﻬﺎﺭ بَعدی،ﮐﻪ ﻫﻴﭻ ﺷﺒﺎﻫﺘﻰ ﺑﺎ ﺳﻠﻮﻙ ﺗﮑﺎﻣﻠﻰ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖﻫﻤﺎﻥ گوﻧﻪ ﮐﻪ ﺭﻭﺵ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻧﻮﻉ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﻳﺎﺗﮑﺎﻣﻠﺎﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻫﻴﭻ ﺷﺒﺎﻫﺘﻰ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺍﺯ ﺳﻄﻮﺡ ﻋﻘﻠﻰ ﮐﻪ ﻣﻴﺸﻨﺎﺳﻴﻢ،ﺑﺎ ﺻﻔﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻋﻈﻴﻤﺘﺮ ﮐﻪ ﻋﻘﻞ ﻭ إحساس ﺗﺎ ﺩﺭﻙ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ )

55 ﻧﺴاء - ﻔﻤﻨﻬﻢ ﻣﻦ ﺁﻣﻦ ﺑﻪ،ﻭﻣﻨﻬﻢ ﻣﻦ ﺻﺪّ ﻋﻨﻪ،ﻭ ﮐﻔﻰ ﺑﺠﻬﻨّﻢ ﺳﻌﻴﺮﺍ ﺍﻟﺒﺘﻪﺑﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻮﻯ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ(ﺑﺂل اﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺗﺎﺭﻳﺨﻰ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺑﻤﺤﻤﺪ ﻭﻫﺮﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﮐﻪﺑﺮﻫﻤﻦ ﺭﻫﺎﻳﺎﻓﺘﻪ،ﺃﺏ ﻭﭘﺪﺭﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭﻣﮑﺮﺩﻩﻭ ﺍﻭﻡ ﺩﻫﻨﺪﻩﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ﻭ ﺑﺮﺧﻰ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﻭﺭ و ماﻧﻊ ﮐﺎﺭ ﺍﻭ ﺷﺪﻧﺪ(ﮐﺎﺭ ﻫﻤﻴﺸﮕﻰ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﭘﻴﺸﻴﻦ،ﻭﺣﺘﻰ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﺩﻳﻦ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻭﻣﺴﻴﺢ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ) ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﺎﻓﻰ ﺍﺳﺖ (ﻭﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ) ﮐﻪ ﺑﺠﻬﻨّﻢ سو ﺯﺍﻧﻰ ﺑﺮﺳﻨﺪ( ﺑﻘﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺩﺭ ﺯﻳﺮ ﺁﻓﺘﺎﺏسو ﺯان ﺻﺤﺮﺍﻫﺎ)

56 ﻧﺴاء- اﻥّ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﮐﻔﺮﻭﺍ ﺑﺂﻳﺎﺗﻨﺎ،سو ﻑ ﻧﺼﻠﻴﻬﻢ ﻧﺎﺭﺍ،ﮐﻠّﻤﺎ ﻧﻀﺠﺖ ﺟﻠﻮﺩﻫﻢ، ﺑﺪّﻟﻨﺎﻫﻢ ﺟﻠﻮﺩﺍ ﻏﻴﺮﻫﺎ،ﻟﻴﺬﻭﻗﻮﺍ ﺍﻟﻌﺬﺍﺏ،ان ﺍﻟﻠﻪ ﮐﺎﻥ ﻋﺰﻳﺰﺍ ﺣﮑﻴﻤﺎ ﺍما ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺑﺂﻳﺎﺕ ما ( ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ) ﻣﻨﮑﺮ ﻭﮐﺎﻓﺮ ﺷﺪﻧﺪ ( ﻣﻨﮑﺮ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﻭﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان، ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻟﻠﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﻯ ﺁﻧﺎﻥ ﺁﻳﺘﻰ ﻗﺮﺁﻧﻴﺒﻮﺩﻩ ﻭ ﻗﺮﺁﻥ ﻧﺎﻃﻖ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ) ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺂﺗﺶ ﻣﻴﺴﻮﺯﺍﻧﻴﻢ( ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺩﺭ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﻍ ﻭ ﻋﻠﺎﻣﺖ ﮔﺬﺍﺭﻯ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ) ﺑﻄﻮﺭﻳﮑﻪ ﻫﺮ ﮔﺎﻩ ﭘﻮﺳﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﭘﺨﺘﻪ ﺷﺪ،ﺑﭙﻮﺳﺖ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﻣﻴﮑﻨﻴﻢ ( ﭘﺨﺘﻪ ﺷﺪﻥ پس ﺍﺯ سوﺧﺘﻦ ﭼﻮﻥ ﮐﺒﺎﺏ ﺷﺪﻥ،ﮐﻪ ﺑﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﻮﻋﻰ ﺣﻘﻴﺮﺗﺮ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﻣﺘﻮﻟﺪ،ﻭﺯﻳﺮ ﭘﻮﺳﺖ ﮐﻠﻔﺖ ﻭﺁﻓﺘﺎﺏ ﺻﺤﺮﺍﻫﺎ، ﺑﺪﻭﻥ ﺳﺎﻳﻪ ﻭ ﺁﺏ،ﻭﺩﺍﺋﻢ ﺩﺭ ﻓﺮﺍﺭ ﺍﺯ ﺩﺭﻧﺪﮔﺎﻥ ﻭﺣﺸﻰ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭﺟﺰ ﺁﺏ ﻣﺮﺩﺍﺑﻬﺎﻯ ﻣﺘﻌﻔّﻦ ﻭ ﺗﻠﺦ ﻧﻤﻰ ﻳﺎﺑﻨﺪ، ﮐﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﻴﺰ ﮐﻤﻴﻦ ﮔﺎﻩ ﺩﺭﻧﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﺷﮑﺎﺭﭼﻴﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﺗﺒﺪﻳﻞ ﭘﻮﺳﺖ،ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕﻧﻮﻋﻰ ﻭ ﺑﺪﻧﻰ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ تولّد ﺑﻬﺘﺮﻯ ﻧﻮﻋﻰ، ﻭ ﺗﮑﺎﻣﻠﻰ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺻﺪ ﺑﺎﺭﻩ،ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﻫﻤﻴﻦ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﮑﻤﺎﻝ ﺍﻳﺪﺁﻝ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﻭﺡ القدُس ﺑﺮﺳﻨﺪ،ﮐﻪ ﻓﺮماﻥ ﮐﻦ ﻓﻴﮑﻮﻥ ﺭﺍ ﺍﺟﺮﺍ ﮐﺮﺩﻩ،ﻭ ﺑﺎﻧﻮﺍﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺮﻭﻧﺪ)

57 ﻧﺴاء- ﻮﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ ﻭ ﻋﻤﻠﻮﺍ ﺍﻟﺼﺎﻟﺤﺎﺕ،ﺳﻨﺪﺧﻠﻬﻢ ﺟﻨّﺎﺕ ﺗﺠﺮﻯ ﻣﻦ ﺗﺤﺘﻬﺎ ﺍﻟﺄﻧﻬﺎﺭ، ﺧﺎﻟﺪﻳﻦ ﻓﻴﻬﺎ ﺃبِدا ﻟﻬﻢ ﻓﻴﻬﺎ ﺃﺯﻭﺍﺝ ﻣﻄﻬّﺮة،ﻭ ﻧﺪﺧﻠﻬﻢ ﻇﻠّﺎ ﻇﻠﻴﻠﺎ ﺍما ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ( ﺑﺎ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﻤﻌﺮﻓﻴالهی، ﻭﺑﺮﺍﻯ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻭتَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺑﺎﺁﻧﻬﺎ،ماﺩﺍﻡ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﮐﻪﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﺮﻭﺡ القدُس،ﻭﻧﺠﺎﺕ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ) ﻭﻧﻴﺰ ﺑﺎﻋﻤﺎﻝ ﺍﺻﻠﺎﺣﻰ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ( ﮐﻪ ﺭﻭان ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﺑﺎ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ،ﺗﺎ ﺣﺪ ﮐﻔﺎﻳﺖ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻟﻬﻰ )ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎئی ﻤﻴﮑﻨﻴﻢ ﮐﻪ ﺟﻮﻳﺒﺎﺭﻫﺎ ﺯﻳﺮ ﭘﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭﺩﺭﺁﻥ ﺟﺎﻭﻳﺪان ﻫﺴﺘﻨﺪ .ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎﻯ ﭼﻬﺎﺭﮔﺎﻧﻪ،ولی ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺩﺭ ﺟﻬﻨّﻤﻬﺎﻯ ﻧﺴﺦ ﻭ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ ) ﮐﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ( ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ) ﺃﺯﻭﺍﺝ ﻭﻫﻤﺴﺮان ﻃﺎﻫﺮ ﺩﺍﺭﻧﺪ(ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺧﻮﺩ، ﺳﺎﻟکان ﭘﻴﺮﻭ ﺣﻮﺭﻳﻪ ﺯﻳﺒﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﻭ ﺳﻴﺮﺕ، ﻭ ﻋﻘﻞ ﻭ ﭘﻴﺸﺮﻓﺘﻬﺎﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﭼﻪﺑﻬﺘﺮ ﺩﺭ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ) ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺳﺎﻳﻪ ﭘﺮ ﻟﺬﺕ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻴﺪﻫﻴﻢ ( ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺩﺭ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﺳﺎﻳﻪ ﺑﺎﻥ ﻟﺬﻳﺬ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﻭﺯﻳﺮ ﺳﺎﻳﻪ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ.ﻇﻞ ﺳﺎﻳﻪ ﺍﺳﺖ،ﻭ ﻇﻠﻴﻞ ﻧﻴﻢ ﺳﺎﻳﻪ ﻳﺎ ﺳﺎﻳﻪ ﻫﺎﻯ ﺧﻨﻚ،ﮐﻪ ﺍﻋﺮﺍﺏ ﺳﺎﻳﻪ ﻫﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﻡ ﻭ سو ﺯان ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺟﻮﻳﺒﺎﺭﻫﺎﻯ ﭼﻬﺎﺭﮔﺎﻧﻪ،ﺁﺏ ﻋﻘﻠﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻋﻮﺍﻡ،ﻭ ﺷﻴﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ،ﻭﻋﺴﻞ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭﻟﻴﺎ،ﻭﺷﺮﺍﺏ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﺨﺺ ﮐﺎﻣﻞ

58 نساء - اﻥّ ﺍﻟﻠﻪ ﻳﺄﻣﺮﮐﻢ،ﺃﻥ ﺗؤﺩﻭﺍ ﺍﻟﺄماﻧﺎﺕ ﺍﻟﻰ ﺃﻫﻠﻬﺎ،ﻭ ﺍﺫﺍ ﺣﮑﻤﺘﻢ ﺑﻴﻦ الناس،ﺃﻥﺗﺤﮑﻤﻮﺍ ﺑﺎﻟﻌﺪﻝ،ان ﺍﻟﻠﻪ ﻧﻌﻤّﺎ ﻳﻌﻈﮑﻢ ﺑﻪ،ان ﺍﻟﻠﻪ ﮐﺎﻥ ﺳﻤﻴﻌﺎ ﺑﺼﻴﺮﺍ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺃﻣﺮ ﻣﻴﺪﻫﺪ،ﮐﻪ ﺃماﻧﺎﺕ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺄﻫﻞ ﺁﻥ ﺍﺩﺍ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺍماﻧﺎﺕ ماﻟﻰ ﻭ ﺍﺷﻴﺎﺋﻰ ﮐﻪﺍﺯ ﮐﺴﻰ ﮔﺮﻓﺘﻪﺑﺎﺷﻨﺪ،ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺼﺎﺣﺒﺎﻥ ﺁﻥ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ. ﮐﻪ ﻧﻮﻋﻰ ﺗﻌﻬّﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ولی ﻣﻘﺼﻮﺩ آیه،ﺃماﻧﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻳﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﻭﻡ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ، ﻭﻇﻴﻔﻪ ﻓﻄﺮﻯ ﺍﻧﺴﺎﻥ،ﺩﺭ ﺍﻳﻦ تولّد. ﮐﻪ ﻋﻬﺪ ألِست ﺍﺯ تولّدﺍﺕ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺑﻮﺩﻩ،ﮐﻪ هرکس ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺄﻫﻞ ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﺎﻥ،ﻳﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺗﺄﺩﻳﻪ ﮔﺮﺩﺩ.ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺩﺭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻭتَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻭ ﺑﺮﺭﺳﻰ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﺗﺎ ﻣﻌﺎﻳﺐ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺳﺎﻟﻚ،ﺑﺮﺍﻯ ﭘﻴﺮ مُرَبّی ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﮔﺮﺩﺩ.ﺗﺎ پس ﺍﺯ ﻓﻬﻢ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻯ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺳﺎﻟﻚ، ﺍﺯ ﻃﺒﻴﻌﺖ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﻭﻣﻌﺎﻳﺐ ﺳﺎﻳﺒﺮﻧﻴﺘﻴکی و ملکات ﺮﻭﺣﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﭘﺎﻙ ﮔﺮﺩﺩ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﻴﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﮐﺮﺩﻳﺪ،ﺑﺎ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ( ﮐﻪ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﮑﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺮﺍﻯ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﺩﺭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭﻯ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﻳﻚ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﮔﺮﭼﻪ ﻫﺮ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ،ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻭﺭﻯ ﺍﺯ ﺳﺘﻤﮑﺎﺭﻯ جَهنّم ﺳﺎﺯ ﺭﻭﺡ ﺩﺍﻭﺭ،ﺑﺎﻳﺪ ﻋﺎﺩﻟﺎﻧﻪ ﺑﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﻣکان ﺭﺳﻴﺪﻥ بِداﻭﺭﻯ ﺍﻳﺪﺁﻝ ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺴﻰ ﻣﻴﺴّﺮ ﻧﻴﺴﺖ.ﻭﺗﻤﺎﻡ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻧﻰ ﻭ أحادیث ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺩﻳﻨﻰ ﻭ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺟﺎﻣﻌﻪﺍﻯ.ﻣﮕﺮ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﮐﻮﭼﻚ ﺍﻳﻤﺎﻧﻰ ﻳﻚ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻭ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﺍﻟﻬﻰ.ﻭ ﺍﻟّﺎ ﺩﻳﮕﺮان ﮐﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﻯ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺪﻑ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮان ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺭﺍ ﺣﺘﻰ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﻧﻤﻰ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ .ﻋﺪﻝ ﻭ ﻋﺪﺍﻟﺖ،ﺗﻌﺪﻳﻞ ﻭ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﺭﻭان ﻧﺎ ﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﻭ ﻋﺎﺩﺍﺕ ﻣﻠﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﻫﺮکس ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺟﺰ ﺑﺎ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﮐﻨﺘﺮﻝ نَفس، ﺑﻬﺪﺍﻳﺖ ﭘﻴﺮ ﺭﻩ ﺭﻓﺘﻪ ﻣﻴﺴّﺮ ﻧﻴﺴﺖ ) ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﻮﻋﻈﻪ ﻭﻧﺼﻴﺤﺖ ﻣﻴﮑﻨﺪ،ﮐﻪ ﭼﻨﺎﻥ ﮐﻨﻴﺪ( ﻫﺪﺍﻳﺘﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺳﺎﻟکان ﻭﻣﺮﺑﻴﺎﻥ الهی ﻮﺁﻧﻬﺎ، ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ.ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﮐﻨﻮﻥ،ﻭ ﺭﺣﻤﺘﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺁﺧﺮﺕ،ﻭ تولّدﺍﺕ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﮐﺴﺐ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ.ﻭﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩﻯ ﺍﺯ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻋﻰ ﺩﺍﺭﺩ،ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺍﻟﻬﻰ، ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺗﮑﺎﻣﻠﺎﺕ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﻳﺎ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﻭﺳﻠﻮﮐﻰ،تولّدﺍﺕ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺁﻧﻬﺎ،ﺩﺭ ﻓﺼﻮﻝ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ولی ﺑﺎﻳﺪ ﺻﺮﻑ ﮐﺴﺐ ﮐﺮﺍماﺕ تولّد ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺑﻬﺘﺮ،ﻭﻓﺼﻞ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺳﺎﻟکان ﺑﻄﺮﻳﻘﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻧﻴﺰ ﺧﻠﺎﺻﻰ ﻣﻴﻴﺎﺑﻨﺪ.ﮐﻪ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺟﻌﺖ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﺗﺎ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪ، ﺑﻨﻮﺭ رَبّ رحمان ﻭ ﺣﺘﻰ ﻋﺮﺵ رَبّﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﮐﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻫﺰﺍﺭان ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ، ﻗﺪﺭﺗﻬﺎﻯ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﻧﻴﺮﻭﻫﺎﻯ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﮐﻪ ﻗﺎﺑﻞ ﺩﺭﻙ ﺑﺸﺮﻯ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ) ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺳﻤﻴﻊ ﺷﻨﻮﺍ ﻭ ﺑﺼﻴﺮ ﺑﻴﻨﺎ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ (ﮐﻪ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻫﻤﮕﺎﻥ،ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺳﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ ﺍﺳﺖ.ﻭﺍﻟّﺎ ﻗﺸﺮﻳﻮﻥ ﺍﮔﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺻﺎﺋﻢ ﻭ ﺷﺒﻬﺎ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﻗﻌﺮ جَهنّم ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﮐﻪ ﺷﺮﻙ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﭘﺮﺳﺘﻰ ﻳﺎ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﭘﺮﺳﺘﻰ ﻧﻤﻮﺩﻩﺍﻧﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﺳﻔﻴﻬﻰ ﺭﺍ،سُنّی ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﺘﺶ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻯ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﻭ ﺗﻘﻠﻴﺪ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪﺍﻧﺪ. ﻭ ﻧﻪ ﻳﻚ ﻭﺳﻴﻠﻪﺍﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺗﺎ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻫﺮﺩﻋﺎﻯ ﺍﻭ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺳﺪ)

59 ﻧﺴاء ﻴﺎ ﺃﻳّﻬﺎ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ،ﺃﻃﻴﻌﻮﺍ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺃﻃﻴﻌﻮﺍ ﺍﻟﺮسوﻝ ﻭ ﺃولی ﺍﻟﺄﻣﺮ ﻣﻨﮑﻢ، ﻓﺎﻥ ﺗﻨﺎﺯﻋﺘﻢ ﻓﻰ شیئ،ﻓﺮﺩّﻭﻩ ﺍﻟﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺍﻟﺮسوﻝ، ان ﮐﻨﺘﻢ ﺗؤﻣﻨﻮﻥ ﺑﺎﻟﻠﻪ ﻭ ﺍﻟﻴﻮﻡ ﺍﻟﺂﺧﺮ،ﺫﻟﻚ ﺧﻴﺮ ﻭ ﺃﺣﺴﻦ ﺗﺄﻭﻳﻠﺎ ﺃﻯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﺪ( ﺑﻤﺤﻤﺪ ﻭﻫﺮ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﮐﻪ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﻰ ﺟﻮﻳﻨﺪ،ﺗﺎ ﺗﺮﻙ ﺻﻔﺎﺕ ﺑﺸﺮﻯ ﮐﺮﺩﻩ،ﺻﻔﺎﺕ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ.ﻭ ﺗﺮﻙ ﻗﺸﺮﻯ ﮔﺮﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺑﺎ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻓﺎﺳﺪ مُشرِک ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ﺭﺍ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ) ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻭ رسو ﻝ ﻭ اولی ﺍﻟﺄﻣﺮ( ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺩﺍﺭﺍﻯ حَقّ ﺃﻣﺮ ﻭﻧﻬﻰ ﺳﻠﻮﮐﻰ ) ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﮐﻨﻴﺪ (ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺧﺪﺍ،ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ولی ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻨﻬﺎ ﺃﻣﺮ ﺧﺪﺍ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ.ﭼﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮان اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﺷﺸﮕﺎﻧﻪ،ﮐﻪ ﻫﺮﻳﻚ ﻣﻘﺎﻡ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺩﺍﺷﺘﻪ، ﻭﻧﻴﺰ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺁﻥ ﻭﻟﺎﻳﺘﻬﺎ،ﮐﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﻭ ﺗﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺯﻧﺪﻩ،ﻣﻨﺎﺳﺐ زمان ﻭﻣکان ،ﻭ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﺧﺎﺹ ﻫﺮﺳﺎﻟﻚ ﺑﻮﺩﻩ،ﺣﮑﻤﺖ ﻭﺗﺤﮑّﻢ ﻭ ﻣﻌﺎﻟﺠﻪ ﺭﻭان ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺑﻤﻴﻞ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﻭﻃﻠﺒﺎﻧﻪ ﻭﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ، پس ﺍﺯ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻭ سو ﮔﻨﺪ ﺍﻃﺎﻋﺖ،ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﺳﺮﺑﺎﺯﻯ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻓﺮماﻧﺪﻩ، ﻭﻫﺮ ﻣﺤﺼّﻞ علم ﻭ ﻓﻨّﻰ،ﺩﺭﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻭﻣﻌﻠﻢ ﺧﻮﺩ.ولی ﻧﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﺟﻬﻨﻤﻰ.ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان ﺗﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ،رسو ﻝ ﺍﺭﺳﺎﻟﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺨﻠﻖ،ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﭘﻴﺎﻡ ﺁﻭﺭ ﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻩ ﺍﻟﻬﻰ زمان ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﻣﻘﺎﻣﻰ ﻭﺍﻟﺎﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﻗﺒﻠﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭﺑﻘﻮﻝ ﻣﺤﻤﺪ،ولی ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺑﺮﺗﺮ ﻭ ﺍﺷﺮﻑ ﻭ ﺃﻓﻀﻞ ﺍﺯ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ،ﻭﺣﺘﻰ ﻣﺴﻴﺢ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﺯﻳﺮﺍ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﻭ ﻋﺮﺵرَبّ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺭﺳﻴﺪﻩ،ﮐﻪ ﻣﺴﻴﺢ ﻭﺯﺭﺩﺷﺖ ﻭﻫﻴﭻ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻯ ﻗﺒﻠﺎ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ.ولی ﺑﺎﺯ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﻬﺪﻭﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﺑﻨﻮﺭ رَبّ رحمان ﻭ ﻋﺮﺵ رَبّﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯﺭﺣﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪﺭﺳﻴﺪ،ﮐﻪﺭﻭﺡ ﻣﺤﻤﺪ ﻭعلیّ ﻭﻫﺮ ﮐﺎﻣل ﻤﺤﻤﺪﻯ ﺑﺪان ﻧﺮﺳﻴﺪﻩ،ﻭ ﺑﺎ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﻣﻬﺪﻯ،ﺩﺭ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ،ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻭﺗﺴﻠﻴﻢ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ . ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺭﺍﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﻨﺠﺎﺕ ﻣﻴﺮﺳﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﻗﺸﺮﻯ ﮔﺮﻯ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ،ﺣﺘﻤﺎ ﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﭼﻮﻥ ﺑﺎﺭﺩﻳﮕﺮ ﺑﻨﻮع ﺒﺸﺮﻯ ﮐﻨﻮﻧﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺳﻨﺪ، ﻫﻤﻴﻦ ﺳﻠﻮﻙ ﺗﺎ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻨﺪ)ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻫﻢ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﭼﻴﺰﻯ ﺗﻨﺎﺯﻉ ﻭ ﺍﺧﺘﻠﺎﻑ ﻳﺎﻓﺘﻴﺪ،پس ﺁﻧﺮﺍ ﺑﺨﺪﺍ ﻭ رسو ﻟﺶ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﺍﻧﻴﺪ ﻭﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﮐﻨﻴﺪ( ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﻭ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﻫﺪﻑ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺯ ﻫﺴﺘﻰ،ﻭ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻘﺒﻮﻟالهی ﺁﻧﻬﺎ،ﻭﺑﺮﺭﺳﻰ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﺧﻮﺩ، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﺎﻳﺪ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﮐﺮﺩ.ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﮐﺮﺩ ﻭﭘﺬﻳﺮﺍ ﺑﻮﺩ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﺳﺘﻰ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﺨﺪﺍ ﻭﺭﻭﺯ ﺁﺧﺮ ﺩﺍﺭﻳﺪ( ﺑﺮﺍﺳﺘﻰ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ﻣؤﻣﻦ ﺑﺎﺷﻴﺪ،ﻭ ﺑﺮﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻭ ﻣﺤﺎﺳﺒﻪ ﺍﻟﻬﻰ، ﻭ ﻳﺎ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﺁﺧﺮ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ،ﺍﮔﺮ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ﺷﻬﻮﺩ ﺁﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﻴﺪ، ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻤﻮﺩ.ﻭﺍﻟّﺎ ﺩﻭﭼﺎﺭ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﻗﻬﻘﺮﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ) پس ﭼﻨﻴﻦ ﮐﺎﺭﻯ( ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻭﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺑﺎﻭﻟﻴﺎ) ﺧﻴﺮ ﺷﻤﺎ ﻭ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺗﺄﻭﻳﻞ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ (ﻧﻔﻊ ﺃﺑﺪﻯ ﺭﻭﺣﻰ،ﻭﮐﺴﺐ تَقرّب ﺍﻟﻬﻰ،ﻭﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﮐﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺃﺣﺴﻦ،ﺑﻬﺘﺮ ﭼﻮﻥ ﺧﻴﺮ،ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻴﮑﻮﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺗﺤﺴﻴﻦ ﻭ ﺑﻬﺒﻮﺩﻯ ﺭﻭان ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﻭﺡ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ ﺗﺎ ﺗﺠﻠﻴﻪﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺻﻮﺭﺕ ﮔﻴﺮﺩ. ﺗﺄﻭﻳﻞ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺄﻭﻝ ﻭﺃﺻﻞ ﻭ ﺣﻘﻴﻘﺖ،ﻭﻫﻤﺎﻥ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻭ ﺗﻌﺒﻴﺮ ﻭ ﺗﺸﺮﻳﺢ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﺳﺎﻟکان ،ﺑﻮﺳﻴﻠﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﻣﺠﺮﺏ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﺗﺎ ﻣﻌﺎﻳﺐ ﺭﻭان ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﻨﺪ)

60 ﻧﺴاء - ﺃﻟﻢ ﺗﺮ ﺍﻟﻰ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻳﺰﻋﻤﻮﻥ،ﺃﻧّﻬﻢ ﺁﻣﻨﻮﺍ ﺑﻤﺎ ﺃﻧﺰﻝ ﺍﻟﻴﻚ،ﻭ ما ﺃﻧﺰﻝ ﻣﻦ ﻗﺒﻠﻚ، ﻳﺮﻳﺪﻭﻥ ﺃﻥ ﻳﺘﺤﺎﮐﻤﻮﺍ ﺍﻟﻰ ﺍﻟﻄﺎﻏﻮﺕ،ﻭ ﻗﺪ ﺃﻣﺮﻭﺍ ﺃﻥ ﻳﮑﻔﺮﻭﺍ ﺑﻪ،ﻭ ﻳﺮﻳﺪ ﺍﻟﺸﻴﻄﺎﻥ ﺃﻥ ﻳﻀﻠّﻬﻢ ﺿﻠﺎﻟﺎ ﺑﻌﻴﺪﺍ ﺁﻳﺎ ﻣﻠﺎﺣﻈﻪ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻯ،ﮐﻪ ﺍﺩﻋﺎ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ، ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻧﺪ .ﺗﺎ ﺑﺎ ﻫﺮﭼﻪ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺗﻮ ( ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ)،ﻭ ﺁﻧﭽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﭘﻴﺸﻴﻨﻴﺎﻥ ( ﺍﺯ ﺃﻧﺒﻴﺎ ﻭﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺤﻤﺪ) ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ولی ﺑﺎﺯ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﻓﻊ ﺍﺧﺘﻠﺎﻓﻰ(ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﺗﻔﺎﻭﺗﻬﺎﻯ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺍﺣﻮﺍل ﺮؤﻳﺎﺋﻰ ﻭﺩﻳنی ﻮﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﻭﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺑﻄﺎﻏﻮﺕ ﺩﺍﺭﻧﺪ ( ﻭ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺣﮑﺎﻡ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﻭ ﻧﻈﺎﻣﻰ ﺍﺳﺖ،ﺑﻠﮑﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻫﻤﻪ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﻃﺎﻏﻮﺕ ﻭ ﺑﺪﺗﺮﻳﻦ ﻃﻐﻴﺎﻥ ﻭ ﺳﺮﮐﺸﻰ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ إبلیس ﻫﺎﻯ زمان ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ،ﮐﻪ ﻧﻪ سُنّت ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ،ﻭ ﻧﻪ ﺷﻌﺎﻉ ﻭﻟﺎﻳﺖ علیّ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﻌﺎﻋﻬﺎﻯ ﭘﻨﺞ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺗﻦ ﺁﻝ ﻋﺒﺎ ﺍﺳﺖ) ﺩﺭﺣﺎﻟﻴﮑﻪﺍﻳﻨﺎﻥ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ،ﮐﻪ ﺑﻄﺎﻏﻮﺕ ﮐﺎﻓﺮ ﻭ ﻣﻨﮑﺮ ﮔﺮﺩﻧﺪ ( ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﻫﻤﻪ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻳﺎ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ، ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻬﻴﭻ ﻳﻚ ﺍﺯ ﻧﻈﺮﻳﺎﺕ ﺩﻳﻨﻰ ﻭﻣﺬﻫﺒﻰ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﮐﻨﻨﺪ.ﻭﺗﻨﻬﺎ ﺍﺯ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺁﻣﻮﺯﺵ،ﻭﺟﻮﺍﺏ ﻫﺮ ﭘﺮﺳﺸﻰ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ ) ولی ﺷﻴﻄﺎﻥ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﻤﺮﺍﻫﻰ ﺷﺪﻳﺪ ﺑﺒﺮﺩ( ﮐﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﻭﺣﻰ ﺍﻳﻦ ﻗﺸﺮﻳﻮﻥ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺻﻔﺎﺕ ﻭ ﺍﺧﻠﺎﻕ ﻭﺗﺸﺒّﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﮔﺮﺩﻧﺪ. ﻭ ﻃﺎﻏﻮﺕ ﺷﻴﻄﺎﻥ،ﻫﻤﺎﻥ ﺁﺧﻮﻧﺪ إبلیس ﺩﺭ لباس تلبیس ﺭﻳﺎ ﮐﺎﺭﻯ ﺑﺨﺪﺍ ﺷﻨﺎﺳﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ )

61 ﻧﺴاء - ﻮ ﺍﺫﺍ ﻗﻴﻞ ﻟﻬﻢ،ﺗﻌﺎﻟﻮﺍ ﺍﻟﻰ ما ﺃﻧﺰﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺍﻟﻰ ﺍﻟﺮسوﻝ،ﺭﺃﻳﺖ ﺍﻟﻤﻨﺎﻓﻘﻴﻦ یصدّوﻥ ﻋﻨﻚ ﺻﺪﻭﺩﺍ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺂﻧﻬﺎ (ﻃﺎﻏﻮتیاﻥ ﻗﺸﺮﻯ ﺁﺧﻮﻧﺪ،ﺭﻗﻴﺐ ﺑﺎﻃﻞ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﻫﺮ زمان ) ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻴﺎﺋﻴﺪ،ﻫﻤﮕﻰ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺑﺂﻧﭽﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺎﺯﻝ ﮐﺮﺩﻩﻭﺑﺮسوﻝ ﺍﻭ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪﮐﻨﻴﻢ، (ﺑﺮﺍﻯ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﺍﻣﻮﺭ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻭﻧﻪ ﺍﻣﻮﺭ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ،ﮐﻪ ﺑﻤﺤﻤﺪ ﻳﺎ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺷﻮﺩ.ﮐﻪ ﺗﺎﮐﻨﻮﻥ ﭼﻨﻴﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﻭﻧﺘﻴﺠﻪﺍﻯ ﺟﺰ ﺗﻔﺮﻗﻪ ﻭﻣﺬﺍﻫﺐ ﻣﺘﻀﺎﺩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪﺍﺳﺖ.ﮐﻪ رسوﻝ ﺧﺪﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻧﻴﺴﺖ،ﮐﻪ ﻫﺮ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ، رسوﻝ ﺍﺭﺳﺎﻟﻰ ﺑﺨﻠﻖ ﺍﺳﺖ. ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺧﻮﺩ،تولّد ﺩﻭﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻳﺎﻓﺘﻪﺍﻧﺪ. ولی ﻧﻪ رسوﻟﺎﻥ ﺩﺭﮔﺬﺷﺘﻪ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮان اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ.ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﻴّﺖ ﻧﻤﻴﺘﻮان ﺗﻘﻠﻴﺪ ﮐﺮﺩ،ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﺘﻮان تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻤﻮﺩ،ﻭﺑﺂﻧﻬﺎ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪﺍﻯ ﺩﺍﺷﺖ. ﻭ ﺍﮔﺮ ﭼﻨﻴﻦ ﺑﻮﺩ، ﺍﻋﺰﺍﻡ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﻣﺘﻮﺍﻟﻰ ﮐﺎﺭ عَبَث ﻭﺑﺎﻃﻠﻰ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻮﺩ،ﻭ ﻣﻴﺘﻮان ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺁﺩﻡ ﻭ ﻧﻮﺡ،ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻴﺸﻪ تَوسّل ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻭ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺩﺍﺷﺖ ) ﻣﻠﺎﺣﻈﻪ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﮐﺮﺩ،ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻨﺎﻓﻘﺎﻥ ( ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻟکان ﻏﻴﺮ ﺻﺎﺩﻕ ﻭﻟﺎﻳﺖ، ﻭ ﻫﻤﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻗﺸﺮﻯ سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ،ﮐﻪﺑﺂﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻃﺎﻏﻮﺕ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﻭ ﻧﻪ ﺑﺎﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان ) ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻰ ﮐﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ ماﻧﻊ ﻭ ﺳﺪ ﺳﺨﺘﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺩﻳﮕﺮان ﺑﺘﻮ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ( ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﮐﻪ ماﻧﻊ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻣﺴﺘﻌﺪان ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﺻﺪﻭﺩ ﻳﻌﻨﻰ ﺻﺪﻫﺎ ﻭ ﺳﺪﻫﺎ ﻭﻣﻮﺍﻧﻊ ﻣﺘﻮﺍﻟﻰ ﺯﻳﺎﺩ ﻭﻣﺤﮑﻢ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻋﺎﺩﻯ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﮕﺬﺭﺩ، ﻣﮕﺮ ﺑﺎ ﮐﻤﻚ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ.ﻭﺗﻠﺎﺵ ﺗﻌﻠﻴﻤﻰ ﭘﻴﺮ،ﻭ ﻫﻤّﺖ ﺧﺴﺘﮕﻰ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﺳﺎﻟﻚ،ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺍﻣﻴﺪ ﻭﺍﻃﺎﻋﺖ ﻭ ﭘﻴﮕﻴﺮﻯ ﻣﺪﺍﻭﻡ.ولی ﻣﻮﺍﻧﻊ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﻭﻟﺎﻳﺖ،ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس،ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﻭﻟﻮ ﺑﺎ ﺗﻠﺎﺵ ﻭﻫﻤّﺖ ﺳﺎﻟﻚ، ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻴﺪﻫﺪ. ﻭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺩﻳﭙﻠﻤﻬﺎﻯ ﺗﻮﻓﻴﻖ ﻣﺮﺣﻠﻪﺍﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ)

62 ﻧﺴاء - ﻔﮑﻴﻒ ﺍﺫﺍ ﺃﺻﺎﺑﺘﻬﻢ مُصیبة،ﺑﻤﺎ ﻗﺪﻣﺖ ﺃﻳﺪﻳﻬﻢ،ثُمّ ﺟاءﻮﻙ ﻳﺤﻠﻔﻮﻥ ﺑﺎﻟﻠﻪ، ان ﺃﺭﺩﻧﺎ ﺍﻟّﺎ ﺍﺣﺴﺎﻧﺎ ﻭﺗﻮﻓﻴﻘﺎ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻰ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ،ﻭﻗﺘﻰ ﮐﻪ ﺑﻤﺼﻴﺒﺘﻰ ﺩﻭﭼﺎﺭ ﺷﺪﻧﺪ،ﮐﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺁﻥ ﻣﺼﻴﺒﺖ ﺭﺍ ﺳﺎﺧﺘﻪﺍﻧﺪ،ﺑﻨﺰﺩ ﺗﻮ ( ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ) ﻣﻴﺂﻳﻨﺪ،ﻭ سوﮔﻨﺪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺭﻧﺪ، ﮐﻪ ﺟﺰ ﺍﺣﺴﺎﻥ ( ﺗﻮﻓﻴﻖ ﺑﻨﻴﮑﻮﺋﻰ ﻭ ﺗﺤﺴﻴﻦ ﻭ ﺑﻬﺒﻮﺩﻯ) ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ( ﺗﻨﻬﺎ ﺳﺎﻟکان ﺻﺎﺩﻕ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﻘﺪ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺍﻳﻦ سوﮔﻨﺪﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭﻟﺬﺍ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﻭﻃﻠﺒﺎﻧﻪ ﻭﺧﻮﺩ ﺟﻮﺵ ﻋﻤﻞ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ،ﻭﻧﻪ ﺑﺎ ﺟﺒﺮ.ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﻗﺮﺁﻥ،ﺩﺭ ﺩﻳﻦ ﺍﮐﺮﺍﻩ ﻭ ﺟﺒﺮﻯ ﻧﻴﺴﺖ.ﻋﻘﻞ ﻭ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻭ ﺻﺒﺮ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪﻯ ﺿﺮﻭﺭﺕ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﻓﺼﻮﻝ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯﺁﺧﺮ ﺑﻮﺩ،ﺗﺎ ﻓﻬﻢ ﻟﺎﺯﻡ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺖ.ﻭ ﺩﺭ تولّدﺍﺕ ﺑﺸﺮﻯ ﭘﻴﺸﻴﻦ،ﺑﺎ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺤﻤﺪ،ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﭘﻨﺠﮕﺎﻧﻪ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﺗﺠﺪﻳﺪ ﻭ ﮔﺮﺩﮔﻴﺮﻯ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ،ﺑﺘﻮان ﺑﺸﻬﻮﺩ ثُمّ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ،ﻭ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻌﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻧﻴﺰ إسرا ﻭﻣﻌﺮﺍﺝ ﺁﻧﺮﺍ ﺩﺍﺷﺖ.ﺗﺎ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺗﻤﺎﻡ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺯﻳﺮ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﻭ ﻣﻴﮑﺎﺋﻴﻞ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ،ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺖ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ،ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻭ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺩﻳﮕﺮان ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭ ﺍﻟّﺎ ﻣﻨﺎﻓﻘﺎﻥ ﺳﺎﻟﻚ ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺷﮑﻨﺎﻥ ﺑﻰ ﻭﻓﺎ ﺩﺭ ﭘﻴﻤﺎﻥ،ﻭ ﻧﻴﺰ ﻗﺸﺮﻳﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺁﺧﻮﻧﺪ،ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ﻭ ﭘﻴﺮﻭان ﻣﺘﻌﺒّﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﺘﻨﺪﻩ ﺁﻧﻬﺎ،ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺍﮔﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺻﺎﺋﻢ ﻭ ﺷﺒﻬﺎ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﻗﻌﺮ جَهنّم،ﻭ ﺩﺭ ﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻋﻤﻴﻖ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﻭ ﻓﻮﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ.ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﻭﺣﺘﻰ ﭼﻨﺪﻳﻦ ﻣﻴﻠﻴﻮﻥ ﺳﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ، ﺑﺎﺯ ﺑﻬﻤﻴﻦ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﻟﺰﻭﻡ ﺷﻬﻮﺩ ﻭ ﻳﺎﻓﺘﻦ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﮐﻤﺎﻟﻰ رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩ ﺭﻭﺡ القدُس ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﻭﻓﺮماﻥ ﮐﻦ ﻓﻴﮑﻮﻥ ﺭﺍ ﺍﺟﺮﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ)

63 ﻧﺴاء- ﺃﻭﻟﺌﻚ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻳﻌﻠﻢ ﺍﻟﻠﻪ ما ﻓﻰ ﻗﻠﻮﺑﻬﻢ،ﻓﺄﻋﺮﺽ ﻋﻨﻬﻢ،ﻭ ﻋِﻈﻬﻢ ﻭ ﻗﻞ ﻟﻬﻢ ﻓﻰ ﺃﻧﻔﺴﻬﻢ ﻗﻮﻟﺎ ﺑﻠﻴﻐﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ (ﻣﻨﮑﺮانﻘﺸﺮﻯ) ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﻝ ﻭ ﻓﮑﺮ ﻭﻧﻴّﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. پس ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﻭﺭﻯ ﻭ ﺍﻋﺮﺍﺽ ﮐﻦ،ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﻮﻋﻈﻪ ﻭ ﻧﺼﻴﺤﺖ ﮐﻦ.ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺻﺤﺒﺖﮐﻦ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺁﻧﻬﺎ تأثیر ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ.ﻭﺑﺎ ﮐﻠﺎﻡ ﺑﻠﻴﻎ ﻭ ﺭﺳﺎ ﻭﺭﺳﺎﻧﻨﺪﻩ ( ﮐﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺎ ﻣﺴﺘﻌﺪان ﺳﻠﻮﻙ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻔﻬﻤﻨﺪ.ﻭ ﺑﺎﻃﻞ ﺑﻮﺩﻥ ﺣﺮﻑ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭﻙ ﮐﻨﻨﺪ.ﻭﺍﮔﺮ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺷﺪﻧﺪ،ﺑﺮﺍﺳﺘﻰ ﺑﺎﻭﺭﻯ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ )

64 ﻧﺴاء- ﻮ ماﺃﺭﺳﻠﻨﺎ ﻣﻦ رسوﻝ،ﺍﻟّﺎ ﻟﻴﻄﺎﻉ ﺑﺎﺫﻥ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﻟﻮ ﺃﻧّﻬﻢ ﺍﺫ ﻇﻠﻤﻮﺍ ﺃﻧﻔﺴﻬﻢ، ﺟاءﻮﻙ ﻓﺎﺳﺘﻐﻔﺮﻭﺍ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﺳﺘﻐﻔﺮ ﻟﻬﻢ ﺍﻟﺮسوﻝ ،ﻟﻮﺟﺪﻭﺍ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻮﺍﺑﺎ رحیما ﻭ ما ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻦ ﻫﺮرسوﻟﻰ ﺭﺍ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩﺍﻳﻢ، ﮐﻪ ﺑﺎﺟﺎﺯﻩﺍﻟﻬﻰ موﺭﺩ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺑﺎﺷﺪ(ﮐﻪﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﻫﺮ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ رسوﻝ ﺍﺭﺳﺎﻟﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺨﻠﻖ،ﻭ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺳﻠﻮکی ﺪﻳﮕﺮان، ﺑﺎﻳﻦ ﻫﺪﻑ ﺍﻟﻬﻰ ﺁﻣﺪﻩﺍﻧﺪ.ﮐﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﻴﺭﻧﺪ (ﻭ ﺣﺘﻰ ﻧﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ،ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺭ ﺣﻴﻮﺍﻧﻴّﺖ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻓﻬﻢ ﻭ ﺩﺭﻙ ﺍﻫﻤﻴّﺖ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﭼﻨﺪﻳﻦ ﻭ ﭼﻨﺪ تولّد ﺑﺸﺮﻯ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺑﺠﻬﺎﻥ،ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮان ﻓﻬﻢ ﺍﻫﻤﻴّﺖ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯالهی معرّفی ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺂﻧﻬﺎﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ ) ﻭ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺩ ﺳﺘﻢ ﮐﺮﺩﻧﺪ( ﮐﻪ ﻗﺸﺮﻯ ﮔﺮﻯ ﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﭘﺮﺳﺘﻰ ﻭ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﺘﻰ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ) ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺩ ﺳﺘﻢ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ( ﻭ ﻇﻠﻤﺖ ﻭﺗﺎﺭﻳﮑﻰ ﻭ ﺟﻬﻞ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ) ﮐﻪ ﺑﻨﺰﺩ ﺗﻮ ﺁﻣﺪﻧﺪ ( ﮐﻪ ﭼﺎﺭﻩ ﺃﻧﺪﻳﺸﻰ ﮐﻨﻨﺪ) پس ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺍﺳﺘﻐﻔﺎﺭ ﻭﻃﻠﺐ ﻋﻔﻮ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ رسوﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺘﻐﻔﺎﺭ ﻣﻴﮑﻨﺪ( ﺳﺎﻟکان ﺧﻄﺎ ﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﺗﻮﺑﻪ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻭ ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﻫﺎﻯ ﻓﻌﻠﻰ،ﻭ ﻳﺎ ﻗﺸﺮﻯ ﮔﺮﻯ ﺁﻧﻬﺎ،ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﻳﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺗﻮﺑﻪ ﭘﺬﻳﺮ ﻭ ﺭﺣﻴﻢ ﭘُﺮ ﺭﺣﻤﺖ ﺍﺳﺖ (ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻏﺎﺯ ﺳﺎﻟﻚ ﻭﺍﻗﻌﻰ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ،ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺟﺪﻳﺪ ﻭﻓﻮﺭﻯ ﻣﺘﻨﺎﺳﺐ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﻭﺣﻰ ﻭﭘﺎﮐﻰ ﺧﻮﺩ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖﺩﺭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎ ﮐﺸﺶ ﻫﺎ ﻣﻴﻴﺎﺑﻨﺪ. ﮐﻪ ﺷﺨﺺ ﺩﺭ ﻣﻴﻴﺎﺑﺪ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﻭ ﺭﺣﻤﺖ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺍﺣﻮﺍلی ﺪﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ)

65 ﻧﺴاء - ﻔﻠﺎ ﻭ ﺭﺑّﻚ ﻟﺎ ﻳؤﻣﻨﻮﻥ،ﺣﺘّﻰ ﻳﺤﮑّﻤﻮﻙ ﻓﻴﻤﺎ ﺷﺠﺮ ﺑﻴﻨﻬﻢ،ثُمّ ﻟﺎ ﻳﺠﺪﻭﺍ ﻓﻰ ﺃﻧﻔﺴﻬﻢ ﺣَﺮَﺟﺎ،ﻣﻤّﺎ ﻗﻀﻴﺖ،ﻭ ﻳﺴﻠّﻤﻮﺍ ﺗﺴﻠﻴﻤﺎ سوﮔﻨﺪ ﺑﺨﺪﺍﻳﺖ،ﮐﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺘﻮ ﺑﺮﺍﺳﺘﻰ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻧﻴﺎﻭﺭﺩﻩﺍﻧﺪ( ﺩﺭ ﻋﻘﻴﺪﻩ ) ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺸﺎﺟﺮﻩ ﻭ ﺍﺧﺘﻠﺎﻑ باﺷﺪ،ﮐﻪ ﺑﺘﻮ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻭﺩﺍﻭﺭﻯ ﮐﻨﻰ ( ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻠﺎﻓﺎﺕ ﺩﻳﻨﻰ ﻭ ﻣﺬﻫﺒﻰ،ﻭ ﺩﺭ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺳﺎﻟکان ،ﮐﻪ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻫﺎﻯ ﻣﺨﺘﻠﻒﺩﺍﺭﻧﺪ. ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺑﻘﺮﺁﻥ ﻧﻴﺰ ﺗﻔﺴﻴﺮﺍﺕ ﻣﺨﺘﻠﻒﻣﻴﮑﻨﻨﺪ) ﻭ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻭ ﻓﮑﺮ ﺧﻮﺩ ﻫﺮﮔﺰ ﺣَﺮَﺝ ﻭ ﺗﺮﺩﻳﺪﻯ ﺍﺯ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﺗﻮ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﺑﺪﺭﺳﺘﻰ ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻫﺴﺘﻨﺪ ( ﮐﻪ ﻫﺮ ﺷﺮﺡ ﺣﺎﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺯﻧﺪﻩ،ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﭼﻮﻥ ﺑﭙﺬﻳﺮﻧﺪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭ ﺍﻟّﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻗﺸﺮﻯ ﮔﺮﻯ ﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﭘﺮﺳﺘﻰ ﻭﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﭘﺮﺳﺘﻰ ماﻧﺪﻩﺍﻧﺪ. ﺗﺴﻠﻴﻢ ﮐﺎﻣﻞ،ﻳﻌﻨﻰ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻭ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻭ ﻃﻠﺐ ﺗﻮﺿﻴﺢ ﻭ ﺩﻟﻴﻞ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ )

66 ﻧﺴاء - ﻮﻟﻮ ﺃﻧّﺎ ﮐﺘﺒﻨﺎ علیهم ،ﺃﻥ ﺍﻗﺘﻠﻮﺍ ﺃﻧﻔﺴﮑﻢ، ﺃﻭ ﺍﺧﺮﺟﻮﺍ ﻣﻦ ﺩﻳﺎﺭﮐﻢ،ما ﻓﻌﻠﻮﻩ ﺍﻟّﺎ ﻗﻠﻴﻞ ﻣﻨﻬﻢ،ﻭ ﻟﻮ ﺃﻧّﻬﻢ ﻓﻌﻠﻮﺍ ما ﻳﻮﻋﻈوﻥ ﺑﻪ،ﻟکان ﺧﻴﺮ ﻟﻬﻢ،ﻭأشدّ تثبیتا ﻭ ﺍﮔﺮ ما ﺑﺮ ﺁﻥ ﮐﺘﺎﺏ ﻭﻭﻇﻴﻔﻪ ﻧﻤﻮﺩﻳﻢ ﻭﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻳﻢ،ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﻴﺪ( ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺑﺮﺍﻯ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻭﻓﺪﺍﺋﻰ ﺷﺪﻥ.ﻭ ﻳﺎ ﺩﺭ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺳﺎﻟکان ﻣﺤﻤﺪﻯ،پس ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ،ﮐﻪ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﺑﺮﺳﻨﺪ. ﻭﻟﻮ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺮﺩﻧﺪ)ﻭﻳﺎﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻳﺎﺭ ﻭ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﺧﺎﺭﺝ ﮔﺮﺩﻳﺪ ( ﮐﻪ ﭼﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺗﺮﻙ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺷﻬﺮ ﺧﻮﺩ ﮐﺮﺩﻩ،ﮐﻪ ﺳﻔﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ،ﺗﺎ حَجّ ﺃﮐﺒﺮ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﺎ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ، ﺑﺨﺎﻧﻪ ﻭ ﺧﺎﻧﻘﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﻤﻌﻨﻰ ﺧﺮﻭﺝ ﺭﻭﺡ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺗﻦ ﺑﺸﺮﻯ، ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﺮﮒ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻧﺸﺪﻧﺪ، ﺑﻨﺰﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺭﺟﻌﺖ ﺑﺮﺗﺮ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻰ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻨﺪ.ﻣﮕﺮ ﺃﻧﺪﮐﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ (ﮔﺮﭼﻪﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻣﻮﻋﻈﻪ ﻭ ﻧﺼﻴﺤﺖ ﻣﻴﺸﺪﻧﺪ ﻋﻤﻞ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ،ﺧﻴﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ، ﻭ باعث تَثبیت ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮﻯاَست (ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ولی ﺑﺎﺯ ﺳﺎﻟﻚ ﺁﺯﺍﺩ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺪﻫﻨﺪ.ولی ﺍﮔﺮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻧﺪ،ﺧﻴﺮ ﻭ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﻭ باعث تَثبیت ﺻﻔﺎﺕ ﺟﺪﻳﺪ ﺍﻟﻬﻰ،ﺩﺭ ﺗﺤﻠﻴﻪ ﺩﺍﺋﻢ ﺩﺭ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ)

67 ﻧﺴاء- ﻮ ﺍﺫﺍ،ﻟﺄﺗﻴﻨﺎﻫﻢ ﻣﻦ ﻟﺪﻧّﺎ ﺃﺟﺮﺍ ﻋﻈﻴﻤﺎ ﺍﮔﺮ ﭼﻨﻴﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ،ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺃﺟﺮ ﻭ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻋﻈﻴﻤﻰ ﻣﻴﺪﻫﻴﻢ ( ثواب ﻭ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﺭﻭﺡ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻮﻓﻖ)

68 ﻧﺴاء- ﻮ ﻟﻬﺪﻳﻨﺎﻫﻢ ﺻﺮﺍﻃﺎ ﻣﺴﺘﻘﻴﻤﺎ ﻭ ﻧﻴﺰ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺻﺮﺍﻁ ﻭﺭﺍﻩ ﻣﺴﺘﻘﻴﻤﻰ ﺭﺍ،ﺑﺂﻧﻬﺎ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻴﺪﻫﻴﻢ.( ﮐﻪ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺑﺮﺗﺮ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺎ ﺭﻭﺡ القدُس،ﮐﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﻋﻠﺎﺋﻢ ﺩﺭﺳﺘﻰ ﺭﺍﻩ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﺳﺎﻥ،ﻭ تَثبیت ﺳﺎﺯ ﻓﻮﺭﻯ ﻭﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ.ﻫﺪﺍﻳﺖ،ﻫﺪﺍ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺩﻫﻰ ﻭ ﻫﺪﺍﻳﺘﻬﺎﻯ ﻋﻘﻠﻰ ﻭﻋﺎﻃﻔﻰ ﺍﺳﺖ ﻭﺻﺮﺍﻁ ﺭﺍﻩ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻭ ﺩﺭﺳﺖ،ﻭﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺘﺮﻳﺖ ﻭ ﺍﺳﺘﺮﺍﻳﺖ ﻓﺮﻧﮕﻰ ﺍﺳﺖ.ﻭﻫﻤﺎﻥ ﭘﻞ ﺻﺮﺍﻁ ﺯﺭﺩﺷﺖ،ﻭﻫﻤﺎﻥ ﺩﻭﺭﻩ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﻋﺰﻟﺖ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ،ﺑﺎ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ )

69 نساء - ﻮﻣﻦ ﻳﻄﻊ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺍﻟﺮسوﻝ،ﻓﺎﻭﺋﻚ ﻣﻊ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺃﻧﻌﻢ ﺍﻟﻠﻪ علیهم ،ﻣﻦ ﺍﻟﻨﺒﻴّﻴﻦ ﻭ ﺍﻟﺼﺪﻗﻴﻦ ﻭ ﺍﻟﺸﻬﺪاء ﻭ ﺍﻟﺼﺎﻟﺤﻴﻦ،ﻭ ﺣُﺴﻦ ﺃﻭﻟﺌﻚ ﺭﻓﻴﻘﺎ ﻭ هرکس ﮐﻪ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺧﺪﺍ( ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺡ ) ﻭ رسوﻝ ﺭﺍ ﺑﻨﻤﺎﻳﺪ ( ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺭﺳﺎﻟﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺨﻠﻖ،ﻭمعرّفی ﺷﺪﻩ ﺑﺴﺎﻟﻚ ﻃﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ، ﮐﻪ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ، ﻭ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻭﺡ القدُس ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ) پس ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ،ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎ ﺩﺍﺩﻩ.ﭼﻮﻥ ﺃﻧﺒﻴﺎ ﻭ ﺻﺪﻗﻴﻦ ﺻﺎﺩﻕ ﻭ ﺷﻬﺪﺍﻯ( ﺗﺠﻠّﻴﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ) ﻭ ﺻﺎﻟﺤﻴﻦ (ﺍﺻﻠﺎﺡ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ) ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺭﻓﻴﻖ ﻭﻫﻢ ﻧﺸﻴﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ.( ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﻣﻄﻴﻊ ﺗﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﺁﺧﺮ،ﭼﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﻭ ﺷﻬﺪﺍﻯ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﺷﺪﻩ،ﻭ ﺩﺭ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ،ﻭ ﺻﺪﻗﻴﻦ ﺻﺎﺩﻕ، إثبات ﺻﺪﻕ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻧﻤﻮﺩﻩ. ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ثابت ﮐﻨﻨﺪﻩﺁﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﻗﺒﻠﻰ ﺧﻮﺩ،ﻫﻢ ﻧﺸﻴﻦ ﺩﺭ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ. ﻭ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺧﺎﻧﻘﺎﻩ ﭘﻴﺮ،ﻭ ﺧﺎﻧﻘﺎﻩ ﺷﺨﺼﻰ ﺍﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ،ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻋﺮﺵ ﺧﺪﺍ ﺭﻭﻯ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺖ.ﺗﺎ ﺑﺮ ﺩﻟﻬﺎﻯ ﭘﻴﺮﻭان ﺧﻮﺩ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻰ ﮐﻨﻨﺪ.

70 ﻧﺴاء- ﺬﻟﻚ ﺍﻟﻔﻀﻞ ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﮐﻔﻰ ﺑﺎﻟﻠﻪ عَلیما ﻭ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻓﻀﻴﻠﺖ(ﻭ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﻭﺣﻰ ﻭتَقرّب ﺍﻟﻬﻰ ﻭﻋﻘﻠﻰ ﻭﻧﻮﻋﻰ) ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ(ﻣﻄﻴﻌﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻭ) ﻭ ﮐﺎﻓﻰ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﻓﻀﻴﻠﺖ ﺭﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ عَلیم ﻭ ﺁﮔﺎﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ( ﮐﻪ ﺗﺪﺑﻴﺮ ﻭ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺴﺘﻰ ﺭﺍ ﺩﺭﺩﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ.ﺣﺘﻰ ﻭﻗﺘﻴﮑﻪ ما إحساس ﺁﺯﺍﺩﻯ ﺩﺭ ﻋﻤﻞ ﻣﻴﮑﻨﻴﻢ.ﻭ ﮔﺮﭼﻪ ﻓﺎﺿﻞ ﺍﻟﻬﻰ،ﺳﺎﻟﻚ ﻭ ﺩﺭﻭﻳﺶ ﻓﻘﻴﺮ مادّی ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﮔﻴﺮ ﺍﺳﺖ،ولی ﻏﻨﺎﻯ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ)

71 ﻧﺴاء - (ﻗﻄﻌﻪ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﻧﻔﺴﺎﻧﻰ) ﻴﺎ ﺃﻳّﻬﺎ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ،ﺧﺬﻭﺍ ﺣﺬﺭﮐﻢ،ﻓﺎﻧﻔﺮﻭﺍ ثُبات،ﺃﻭ ﺍﻧﻔﺮﻭﺍ ﺟﻤﻴﻌﺎ ﺃﻯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﺪ ( ﺑﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﺟﺪﻳﺪ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻭ ﻳﺎ ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺩﺭ ﻫﺮزمان،ﺣﺘﻰ ﺑﺎ ﻫﺮ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﮐﻪ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺩﻳﻦ ﻭﻣﺬﻫﺒﻰ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ) ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻭ ﺑﺮﺣﺬﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ( ﺍﺯ نَفس أمّاره ﺧﻮﺩ، ﻭ ﻳﺎ ﺍﺯ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻗﺸﺮﻯ ﻫﺮ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺑﻬﺮ ﺩﻳﻨﻰ ﮐﻪ مُشرِک ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻳﺎ ﺍﺯ ﺃﻫﺮﻳﻤﻦ ﻃﺒﻴﻌﺖ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﺍﺯ ﻣﻴﻞ ﺑﺴﻘﻮﻁ ﻭ ﻗﻬﻘﺮﺍﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﺗﺤﺖ ﻟﻮﺍﻯ ﻟﺬﺕﺑﺮﺩﻥ) ﻭ ﺑﺎ ثُبات ﻭ ﭘﺎ ﺑﺮﺟﺎ ﻭثابت ﻗﺪﻡ ﺑﺴﻴﺞ ﺷﻮﻳﺪ( ﺩﺭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻭﻳﺎ ﺩﺭ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﻰ ﻳﺎﻓﺮﺩﻯ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻭ ﺷﺨﺼﻰ ﺁماﺩﻩﺷﻮﻧﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﭼﻮﻥ ﺳﺮﺑﺎﺯﻯ ﺑﺎ ﻧﻔﻴﺮ ﻭﺷﻴﭙﻮﺭ، ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﺷﻮﻳﺪ ﺣﺎﺿﺮ ﮔﺮﺩﺩ.ﻭ ﻧﻔﻮﺭ ﻭ ﻓﺮﺍﺭﻯ ﺍﺯ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﻭ ﺧﻠﺎﻑ ﮐﺎﺭﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﺷﻴﺪ.ﻭﻳﺎ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻨﻨﺪ ﻭثابت ﻗﺪﻡ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ.ﭼﻪ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺩﻓﺎﻋﻰ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ ﻭﻟﺎﻳﺖ،ﻭﻳﺎ ﺣﺘﻰ ﻫﻮﺳﺮﺍﻧﻰ ﻫﺎﻯ نَفس ﻭﺭﻭان ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ.ﺯﻳﺮﺍ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺮﻭﺡ القدُس رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﻭﻧﻬﺎﻳﺖ ﮐﻤﺎﻝ ﻣﻴﺴّﺮ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩ،ﺗﺎ صاحب ﺭﻭﺡ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﺷﺪ.(ﻭﺟﻤﻴﻌﺎ)ﻫﻤﮕﻰ،ﺑﺎﺯ ﺑﻤﻌﻨﻴﺒﺎ ﺣﺎﻝ ﺟﻤﻊ ﻭ ﺟﻢ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻮﺣﺪﺕ ﻭﺟﻮﺩ ﻭ ﺻﻤﺪﻳّﺖ ﻳﺎ ﺳﺎمادّی،ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻧﻤﻰ ﺑﻴﻨﺪ.ﻭﻫﺮ ﭼﻴﺰ ﻭ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰﻫﺎ ﻭﻭﺟﻮﺩ ﺭﺍ،ﺩﺭ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺟﺰﺋﻰ ﺍﺯ(ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺧﻞ)ﻫﺴﺘﻰ ﻣﻴﺪﺍﻧﺪ)

72 ﻧﺴاء- ﻮ ان ﻣﻨﮑﻢ ﻟﻤﻦ ﻟﻴﺒّﻄﺄﻥ، ﻓﺎﻥ ﺃﺻﺎﺑﺘﮑﻢ مُصیبة ﻗﺎﻝ،ﻗﺪ ﺃﻧﻌﻢ ﺍﻟﻠﻪ عَلَیّ،ﺍﺫ ﻟﻢ ﺃﮐﻦ ﻣﻌﻬﻢ ﺷﻬﻴﺪﺍ ولی ﺑﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ(ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ ) ﺗﺄﺧﻴﺮ ﻭ ﮐﻨﺪﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪ( ﺩﻳﺮ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻪ،ﻭﺩﺭﺍﻧﺠﺎﻡ ﻭﻇﺎﻳﻒ ﻋﺒﺎﺩﻯ،ﻭﺍﺟﺮﺍﻯ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﭘﻴﺮ ﺧﻮﺩ ﺗﺄﺧﻴﺮ ﻭﮐﻨﺪ ﮐﺎﺭﻯ ﻭ ﻣﻘﺘﺼﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﻣﻘﺎﺻﺪ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ،ﻭ ﺿﻌﻒ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺑﺼﻴﺮﺕ ﻭﺗﻤﺮﮐﺰ ﺩﺍﺭﻧﺪ) ﻭ ﭼﻮﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ( ﺳﺎﻟکان ﻓﻌﺎﻝ ﻭ ﺩﺭﺟﻨﮓ ﺑﺎﺩﺷﻤﻦ، ﻭﻳﺎ ﺑﺎ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﻳﺶ ﮐﻮﺷﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻭ ﺑﺎ ﺑﻠﺎﻳﺎ ﻭﻣﺸﮑﻠﺎﺕ ﻭﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺎﺕ ﭘﺮ ﻣﺤﻨﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﺎﺹ ﺳﺎﻟکان ﻣﻮﺍﺟﻪﻣﻴﺸﻮﻳﺪ) ﻣﺼﻴﺒﺖﻭ ﺯﺧﻤﻰ ﺭﺳﻴﺪ،ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻧﻌﻤﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮان (ﻓﻌﺎﻝ ﺩﺭ ﺑﻠﺎﻳﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭﻳﺎ ﺟﺒﻬﻪ ﺟﻨﮓ) ﻧﺒﻮﺩﻩﺍﻡ ﻭ ﮐﺸﺘﻪ ﻧﺸﺪﻡ.( ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﮐﻢ ﺑﻠﺎ،نَفس ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺍﻭ ﺧﻮﺭﺳﻨﺪ ﺍﺳﺖ.ﻭﺳﺎﻟﻚ ﻓﻌﺎﻝ ﺑﺎ ﺑﻠﺎﻳﺎﻯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻭ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ،ﺷﮑﻮﺭ ﻭ ﺳﭙﺎﺳﮕﺬﺍﺭ ﻧﻴﺰ ﻫﺴﺖ.ﺯﻳﺮﺍ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﺍﻭ ﺩﺭ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭﺗﺰﮐﻴﻪ ﺳﺮﻳﻌﺘﺮ ﻭ ﻋﻤﻴﻖ ﺗﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﻭ ﻧﻌﻤﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ مادّی ﻭﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻧﻰ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ باعث جَهنّم ﭘﺮﻭﺭﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﺸﻮﺩ.ولی ﺭﺣﻤﺖﺍﻟﻬﻰ ﺧﺎﺹ ﺳﺎﻟکان ،ﮐﻪ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﻣﻌﻨﻮﻯ ﻭﻣﻴﻨﻮﻯ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺯﻧﺪﻩ،ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺧﺪماﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺁﻧﻬﺎ،ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺁﺧﺮﺕ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺷﻬﻴﺪ ﺟﺒﻬﻪ ﺟﻨﮓ ﺩﺭ ﺻﻒ پیاﻣﺒﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ، ﻳﺎ ﻣﺮﮒ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.ﻭﻟﺬﺍ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﻭﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻃﺎﻟﺐ ﺍﻳﻦ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺳﺎﻟکان ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻴﺰ،ﺑﺎ ﻣﺮﮒ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ،پس ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩ،ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ. ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ،ﮐﻪ ﮐﻤﺎﻝ ﻣﻴﺴّﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺧﺮﻭﺝ ﻭﻧﺠﺎﺕ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ) ﺷﻬﻴﺪ ﻣﻘﺘﻮﻝ،ﻭ ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺎﻫﺪ، ﺳﺎﻟﻚ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺑﺮﺧﻰ ﻧﻴﺰ تولّد ﺩﻭﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﻴﻴﺎﺑﻨﺪ.ﮐﻪ ﺑﺨﻠﻖ مبعوث ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ.ﻣﺼﻴﺒﺖ ﺑﻠﺎ ﻭ ﻣﺸﮑﻠﻰ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺮﺳﺪ.ﮔﻮﺋﻰ ﺗﻴﺮ ﺃﻧﺪﺍﺯﻯ ﺑﺴﻮﻯ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻫﺪﻑ ﮔﻴﺮﻯ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺑﺼﻮﺏ ﻫﺪﻑ ﺑﻄﻮﺭ ﺻﺎﺋﺐ ﻭ ﺩﻗﻴﻖ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺭﻭﻯ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﻭﻟﺬﺍ ﺳﺎﻟﻚ ﺻﺎﺩﻕ ﺳﭙﺎﺳﮕﺬﺍﺭ ﺍﺳﺖ،ﺗﺎ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺑﺸﺮﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﻋﻤﻴﻖ ﺗﺮ ﻭ ﺳﺮﻳﻌﺘﺮ ﺻﻮﺭﺕ ﺑﮕﻴﺮﺩ.ﺗﺎ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﺤﺪ ﮐﻔﺎﻳﺖ ﺩﺭ ﺷﺮﻁ ﮐﺎﻓﻰ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺳﺪ. ﮐﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺗﺠﻠّﻴﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﻳﺪ ) ﻭﺗﻨﻬﺎ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻭﻭﻓﺎﺩﺍﺭﻯ ﻭ ثابت ﻗﺪﻣﻰ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺑﺘﻮﻓﻴﻖ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ )

73 ﻧﺴاء- ﻮ ﻟﺌﻦ ﺃﺻﺎﺑﮑﻢ ﻓﻀﻞ ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ،ﻟﻴﻘﻮﻟﻦ،ﮐﺄﻥ ﻟﻢ ﺗﮑﻦ ﺑﻴﻨﮑﻢ ﻭ ﺑﻴﻨﻪ ﻣﻮﺩة،ﻳﺎ ﻟﻴﺘﻨﻰ ﮐﻨﺖ ﻣﻌﻬﻢ،ﻓﺄﻓﻮﺯ ﻓﻮﺯﺍ ﻋﻈﻴﻤﺎ ﻭﻫﺮﮔﺎﻩ ﻧﻴﺰ ﺑﺸﻤﺎ ﻓﻀﻞ ﻭﺩﺍﺩﻩﺍﻯ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺳﻴﺪﻳﺪ، ﭼﻨﺎﻥﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ،ﮐﻪ ﮔﻮﺋﻰ ﺑﻴﻦ ﺷﻤﺎ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻴﭻ ﻣﺤﺒّﺘﻰ ﻧﻴﺴﺖ(ﻓﻀﻴﻠﺘﻰ ﺑﺴﺎﻟکان ﺻﺎﺩﻕ ﺑﺮﺳﺪ،ﻭﺣﺴﺎﺩﺗﻰ ﮐﻪ ﺑﺴﺎﻟکان ﻏﻴﺮ ﺻﺎﺩﻕ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﻴﻤﺎﻥﺒﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻴﺸﻮﺩ) ﮐﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ،ﺃﻯ ﮐﺎﺵ ﻣﻦ ﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﻮﺩﻡ،ﻭﻓﻮﺯ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﺯﻯ ﻋﻈﻴﻤﻰ ﺭﺍ ﻣﻴﻴﺎﻓﺘﻢ ( ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﻣﺠﺎﻫﺪان ﺑﻮﺩﻩ،ﮐﻪ ﺑﻐﻨﺎﺋﻢ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﻭﻳﺎ مانند ﺳﺎﻟکان ﺟﺪﻯ ﺑﻮﺩﻩ،ﮐﻪ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩ ﻭ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﻴﺮﺳﻴﺪﻧﺪ.ﻭلی ﺤﺎﺿﺮ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﺎ نَفس أمّاره ﺧﻮﺩ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﮐﻨﻨﺪ.ﮐﻪ ﻧﺼﺮﺕ ﻭ ﻓﻮﺯ ﭘﻴﺮﻭﺯﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﮐﺴﺐ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺳﺎﻟکان ﻣﻮﻓﻖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﺭﺳﻴﺪﻩ،ﻭﺑﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ،تولّد ﺩﻭﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﮐﻪ، ﺑﻌﻨﻮان ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ. ولی ﺣﺴﺮﺕ ﺧﻮﺭﺩﮔﺎﻥ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﻨﺪ. ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺸﻨﺎﺳﻨﺪ،ﺑﺎ ﺟﺪﻳﺖ ﻭ ﻫﻤّﺖ ﺑﺪان ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ.ﻭ ﺑﻬﻤﻴﻦ ﻓﻮﺯﺭ ﺑﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻓﻮﺯ،مُعَرَب ﭘﻴﺮﻭﺯﻯ ﻳﺎ ﻓﺮ ﺭﻭﺯﻯ ﻭ ﻧﺠﺎﺕ ﻭ فَرّهِه ﻭ ﻓﺮﺝ ﻭ ﻓﺮﺡ ﺍﺳﺖ. مانند ﺩﻳﮕﺮ ﺍﻟﻔﺎﻅ ﻓﺎﺭﺳﻰ ﺩﺭﻯ ﻗﻮﻡ ﺯﺭﺩﺷﺘﻰ ﺍﻟﺄﺻﻞ ﻗﺮﻳﺶ ﮐﻪ ﻣﻬﺎﺟﺮ ﺍﻳﺮﺍﻧﻰ ﺑﻴﻤﻦ،سپس ﺷﺎﺧﻪ ﺟُﺮﻫﻮﻡ یا گُرهوم، ﻳﺎ قُرّه ﮔﻴﺮان ﻫﻮﻡ ﻭﺍﻭﻡ ﮐﻨﻨﺪﻩ،ﺑﻤﮑّﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ.ﻭﮐﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﭼﻮﻥ ﻫﺮﮔﺰ ﮐﻌﺒﻪ ﺯﺭﺩﺷﺘﻰ ﺳﺎﺧﺘﻨﺪ.ﻭﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺸﺨّﺼﺎﺕ ﻓﻨﻰ،ﮐﻪ ﺍﻳﻨﻚ ﺩﺭ ﮐﻌﺒﻪ ﺯﺭﺩﺷﺖ ﺩﺭ ﻧﻘﺶ ﺭﺳﺘﻢ فارس ﻫﺴﺖ. ﻭ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﺍﻟﻔﺎﻅ ﺩﻳﻨﻰ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ أحادیث ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺍﺯ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎﻯ ﺯﺑﺎﻥ ﻋﺮﺑﻰ ﺍﺻﻠﻰ ﺩﺭﻯ ﺍﻭﺳﺘﺎﺋﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻟﻔﺎﻅ مُعَرَب ﺷﺪﻩ ﻭ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﺗﻠﻔّﻆ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺭﺍ،ﺑﻨﺎﻡ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺍﺳﻠﺎﻣﻰ ﺑﮑﺎﺭ ﺑﺮﺩﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﮐﺎﺷﻒ قُرّه ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺑﺮﺗﺮ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻧﺒﺎﻟﻪ ﺩﻳﺎﻧﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻣﺴﻴﺢ ﻭ ﺯﺭﺩﺷﺖ ﻭ ﺑﻮﺩﺍ، ﻭﺣﺘﻰ ﻧﻮﺡ ﻭ ﺁﺩﻡ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻫﺪﻑ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ،ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ، ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺨﺶ ﻳﻚ ﺭﻭﺡ ﻓﺮﺩﻯ، ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻠﺎﺻﻰ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺍﺳﺖ. ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ،ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪ، ﮐﺎﺷﻒ ﻧﻮﺭ رَبّ رحمان ﻴﺎﻭﻟﺎﻳﺖﺍﻭ ﺭﻭﺡ ﻣﺤﻤﺪ ﻭعلیّﻮ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﺪان ﻧﻮﻉ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ.ﻭﺑﻘﻴﻪ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ کارماهای ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﻬﺪﻭﻯ ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺭ رَبّ رحمان ﻭ ﺣﺘﻰ ﺑﻌﺮﺵ رَبّﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻣﻴﺮﺳﻴﻨﺪ،ﺁﻧﮕﺎﻩ ﭼﻬﺎﺭ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ. ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺭﺟﻌﺖ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ،ﻭ ﺑﺎ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩﻯ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮبربّﺍﻟﻨﻮﻋﻰ ﺑﺎﺯ ﺑﺎﻟﺎ ﺗﺮ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﻧﻮﻋﻰ ﺭﻭﺡ ﻓﺮﺩﻯ،ﺗﺎ ﺃﺑﺪ ﻭ ﺭﺳﻴﺪ بربّﺍﻟﺄﺭﺑﺎﺏ ﺍﻟﻠﻪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺭﻓﺖ. ﻭﻟﺬﺍ ﺍﺯ رَبّ رحمان ﺗﺎ رَبّﺍﻟﺄﺭﺑﺎﺏ ﺍﻟﻠﻪ، ﺑﻰ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺃﺭﺑﺎﺏ ﻧﻮﻉ ﺑﺮﺗﺮ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻳﮑﻰ ﻋﻈﻴﻢ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺑﺮﻭﺷﻰ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﮐﻪ ﻫﻴﭻ ﻗﺎﺑﻞ قیاس ﺑﺎ ﺭﻭﺵ ﻧﻮﻉ ﻗﺒﻠﻰ ﻧﻴﺴﺖ.مانند ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺭﻭﺵ ﺗﮑﺎﻣﻞ روح ﻧﻮﻉ ﻣﻴﻤﻮﻧﻰ،ﺑﺎ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ.ﻭ ﻳﺎ ﺣﺘﻰ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺩﺭﺭﻭﺵ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺑﺎ ﺭﻭﺷﻬﺎﻯ ﺗﮑﺎﻣﻠﻰ ﻭ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻣﺴﻴﺢ ﻭ ﺯﺭﺩﺷﺖ ﻭ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ولی ما ﻟﺎﺟﺮﻡ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺑﺮﺗﺮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺗﻔﮑّﺮ ﺑﺸﺮﻯ،ﻧﺎﭼﺎﺭﻳﻢ ﺑﮕﻮﺋﻴﻢ ﻳﺎ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ)

74 ﻧﺴاء - ﻔﻠﻴﻘﺎﺗﻞ ﻓﻰ ﺳﺒﻴﻞ ﺍﻟﻠﻪ، ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻳﺸﺮﻭﻥ الحیاة ﺍﻟﺪﻧﻴﺎ بالآخرة ،ﻭﻣﻦ ﻳﻘﺎﺗﻞ ﻓﻰ ﺳﺒﻴﻞ ﺍﻟﻠﻪ،ﻓﻴﻘﺘﻞ ﺃﻭ ﻳﻐﻠﺐ ﻓﺴﻮﻑ ﻧؤﺗﻴﻪ ﺃﺟﺮﺍ ﻋﻈﻴﻤﺎ پس ( ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ) ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺩﻧﻴﺎﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ( ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻬﺸﺖ ﺗﮑﺎﻣﻠﺎﺕ ﺭﻭﺣﻰ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎﻯ ﻗﺒﻠﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ) ﺑﺮ ﺁﺧﺮﺕ ( ﺑﺮ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻋﻈﻴﻢ ﺗﺮ ﺁﻳﻨﺪﻩ،ﻭ ﻳﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺴﺐ ﺷﻬﻮﺩ ﺁﺧﺮ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ،ماﺩﺍﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ تولّدﺍﺕ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ.ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﻋﺎﻃﻔﻰ ﻟﺎﺯﻡ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ )ﺧﻮﺩ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻩﺍﻧﺪ. ﮐﻪ ﻟﺎﺯﻡ ﺍﺳﺖ ( ﺣﻴﺎﺕ ﺑﺸﺮﻯ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﺍ ) ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺟﻨﮓ ﮐﻨﻨﺪ( ﻭ ﻗﺮﺑﺎﻧﻰ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ ﻭﺟﺎﻥ ﺑﺪﻫﻨﺪ،ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﻭﺡ القدُس ﺭﺍ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ.ﻭ ﺍﮔﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻋﻠﺎﻡ ﺑﺴﻴﺞ ﺟﻨﮕﻰ ﻣﻴﮑﺮﺩ، ﺑﺨﺼﻮﺹ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺩﺍﺭﺍﻯ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﻮﻧﺪ.ﮐﻪ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺮﺳﻨﺪ .ﮔﺮﭼﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﻮﻧﺪ، ﺑﺪﻋﻮﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان،ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ نَفس أمّاره ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻧﺪ، ﮐﻪ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺭﻭﺷﻰ(ﻧﻴﻤﻪ ﺍﺭﺍﺩﻯ)ﺍﺳﺖ. ﻳﻌﻨﻰ ﮐﻨﺘﺮﻝ نَفس ﻭ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﺩﺍﺭﻯ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭﮐﺎﺭﻯ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﻯ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭﺍﻟّﺎ ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ (ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺍﺭﺍﺩﻯ)ﻭ ﺑﺎ ﻭ ﮐﺮﺍماﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻋﻈﻴﻢ ﺗﺮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﭼﻬﺎﺭ بَعدی ﺩﺍﺷﺘﻪ،ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻬﮑﺸﺎﻥ ﻣﻴﺪان ﺟﻮﻟﺎﻧﮕﺎﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ﻭ ﻫﺮ ﮐس ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺟﻨﮓ ﮐﻨﺪ ﻭ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﻮﺩ،ﻭ ﻳﺎ ﻏﺎﻟﺐ ﮔﺮﺩﺩ( ﺩﺭ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺣﺎﻝ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺧﻮﻧﻴﻦ ﺩﺭ ﺟﺒﻬﻪ،ﻭ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺳﺎﻟکان ﺑﺎ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ،ﭼﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﻧﺪ ﻳﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺮﺩﻧﺪ. ﻭ ﺣﺘﻰ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺤﻤﺪ،ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺳﻨﺪ،ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺃﺟﺮ ﻭ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻋﻈﻴﻤﻰ ﺍﺯ ما ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ( ﻫﺮ ﺷﻬﻮﺩ ﺗﺎﺯﻩ،ﺻﺪﻫﺎ ﺑﺎﺭ ﻋﻈﻴﻢ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺩ ﻗﺒﻠﻰ ﺍﺳﺖ.ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺑﻄﺮﻳﻘﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﮐﻪ ﻧﻮﺭ رَبّ رحمان ﻋﻈﻴﻢ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﻫﺮ ﺻﻔﺖ ﺭﻭﺡ القدُس ﻋﻈﻴﻢ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺻﻔﺖ ﻭ ﺗﻮﺻﻴﻒ رَبّ رحمان رَبّ ﺍعلیّ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻟﻠﻪ،ﺍعلیّ ﺍﻟﻌﻠّﻴّﻴﻦ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ نَفس أمّاره ،ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﻭ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﺁﻥ، ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺻﻔﺎﺕ ﻭ ﻋﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﺍﺧﻠﺎﻕ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺴﺐ ﺻﻔﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻨﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﮐﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﺪ.ﻭﺑﺮخی اﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨلق ﺪﺍﺭﻧﺪ.

75 ﻧﺴاء- ﻮ مالَکُم ﻟﺎ ﺗﻘﺎﺗﻠﻮﻥ ﻓﻰ ﺳﺒﻴﻞ ﺍﻟﻠﻪ؟ﻭ ﺍﻟﻤﺴﺘﻀﻌﻔﻴﻦ ﻣﻦ ﺍﻟﺮﺟﺎﻝ ﻭ النساء ﻭﺍﻟﻮﻟﺪان،ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻳﻘﻮﻟﻮﻥ ﺭﺑّﻨﺎ ﺃﺧﺮﺟﻨﺎ ﻣﻦ ﻫﺬﻩ ﺍﻟﻘﺮیة ﺍﻟﻈﺎﻟﻢ ﺃﻫﻠﻬﺎ،ﻭ ﺍﺟﻌﻞ ﻟﻨﺎ ﻣﻦ ﻟﺪُﻧﻚ ﻭﻟﻴّﺎ،ﻭ ﺍﺟﻌﻞ ﻟﻨﺎ ﻣﻦ ﻟﺪُﻧﻚ ﻧﺼﻴﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺷﺪﻩ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺟﻨﮓ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻴﺪ؟(ﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺩﻳﻨﻰ ﺧﻠﻔﺎﻯ ﻏﻴﺮ ﻣؤﻣﻦ،ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭما ﻧﻴﺰ ﺣﮑﻮﻣﺘﻰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ.ﻭﺳﻴاَست ﺳﺮﺍﺳﺮ ﻓﺮﻳﺒﮑﺎﺭﻯ ﻭﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻥاَست.ﻭﻟﺬﺍ ﺑﺎ ﺃﺻﻞ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻭﺭﺍﺳﺘﻰ ﻣﻤﻦ ﻣﻄﺎﺑﻘﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ) ﺍما ﻣﺴﺘﻀﻌﻔﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﺮﺩان ﻭﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪان( ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﺳﺘﻀﻌﺎﻑ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ، ﮐﻪ ﺑﻤﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﺮﺳﻨﺪ،ﻭ ﺑﺎ ﻫﻮﺳﻬﺎﻯ ﻧﻔﺴﺎﻧﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﺗﺮﻙ ﻟﺬﺕ ﻭ ﺗﺤﻤّﻞ ﺑﻠﺎ ﻭ ﺭﻧﺞ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪان ﺟﻮان ﺳﺎﻟﮑﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ.ﻭﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﻳﺎ ﺑﻨﻰ هاشِم ﻳﺎ ﻣﻎ ﺑﭽﮕﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ،ﮐﻪ ﻃﺎﻟﺐ إسرا ﻭﻣﻌﺮﺍﺝ،ﻭ(هَشم)ﻭﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩﻥ نَفس ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ. ﺗﺎ ﺑﺼﻔﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺳﻨﺪ) ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ،ﺧﺪﺍﻳﺎ ما ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﻳﻪ ﻇﺎﻟﻤﻪ،ﻭ ﺃﻫﻞ ﺁﻥ ﺧﺎﺭﺝ ﮐﻦ ﻭﻧﺠﺎﺕ ﺑﺪﻩ ( ﺳﺎﻟکان ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ،ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻮﺩﻩ،ﺗﺎ ﺍﺯ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ،ﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﻭﭘﻴﺮﻭان ﺟﺎﻫﻞ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﻫﺎﺋﻰ ﻳﺎﺑﻨﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﻋﺒﺎﺩﺍﺗﺸﺎﻥ درست است. ﻭ (ﻗﺮﻳﻪ) ﺩﻫﺴﺘﺎﻥ ﻨﻴﺴﺖ،ﺑﻠﮑﻪ ﻣﺪﻋﻴﺎﻥ ﺩﻳﻨﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻭﺍﻟّﺎ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ(ﻣﺪﻳﻨﻪ)ﻳﺎ ﺷﻬﺮ ﻭﺩﺭﺳﺖ ﺗﺮ،ﺩﺭ ﺟﺎﻯ ﺩﻳﻦ ﻭﺭﺯﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ که ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻫﺮ ﺧﺎﻧﻘﺎﻩ ﻳﻚ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ، ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺁﻥ،ﻣﺪﻳﻨﻪ ﺍﻟﺮسوﻝ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺭﺳﺎﻟﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ، ﭼﻮﻥ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﺳﺖ.ﻭﺣﺘﻰ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺣﻘﻴﺮ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﭼﻮﻥ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﻗﺮﻳﻪﺍﻯ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺷﻬﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺟﺎﻫﻞ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﻘﻞ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺩﺍﻧﺎﺋﻰ ﺑﺤﻘﺎﻳﻖ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﺕ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺷﻬﺮﻫﺎ ﺍﺳﺖ ) و ما ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻳﻚ ولیّ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ ( معرّفی ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺎﻟﻚ،ﻭ ﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﮕﺎﻥ. ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﻭﺳﻴﻠﻪ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﻋﺎﻳﺶ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺳﺪ) ﻭ ما ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻧﺼﺮﺕ ﺑﺪﻩ ﻭ ﭘﺸﺘﻴﺒﺎﻥ ﺑﺎﺵ ( ﮐﻪ ﻫﻤّﺖ ﺳالک ﻭ ﺣﺘﻰ ﺩﻋﺎ ﻭﺷﻔﺎﻋﺖ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻓﻰ ﻧﻴﺴﺖ،ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺸﻴّﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﺭﺍ ﺑﻨﺠﺎﺕ ﻣﻴﺮﺳﺎﻧﺪ. ﻭﻭﻗﺘﻰ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺴﺮﺣﺪّ ﮐﻔﺎﻳﺖ ﺍﺯ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺠﻠﻴﻪ ﺑﺮﺳﺪ.ﻭ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﻭبِدا ﻭﺭﺿﻮان ﺍﻟﻬﻰ ﭘﺸﺘﻴﺒﺎﻧﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ )

76 ﻧﺴاء - اﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ،ﻳﻘﺎﺗﻠﻮﻥ ﻓﻰ ﺳﺒﻴﻞ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﮐﻔﺮﻭﺍ،ﻳﻘﺎﺗﻠﻮﻥ ﻓﻰ ﺳﺒﻴﻞ ﺍﻟﻄﺎﻏﻮﺕ،ﻓﻘﺎﺗﻠﻮﺍ ﺃﻭﻟﻴاء ﺍﻟﺸﻴﻄﺎﻥ،ان ﮐﻴﺪ ﺍﻟﺸﻴﻄﺎﻥ ﮐﺎﻥ ﺿﻌﻴﻔﺎ ( ﺯﻳﺮﺍ ) ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ( ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭﺍﻭﻡ ﺑﺎ ولی ﺍﻟﻬﻰ معرّفی ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ) ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ (ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺳﻔﺮﻫﺎﻯ ﭼﻬﺎﺭ ﮔﺎﻧﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺴﻮﻯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺩﺭ ﺩگرﮔﻮﻧﻰ ﻫﺎﻯ ﺩﺭ ﺫﺍﺕ ﻭ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺧﻮﺩ،ﻳﺎ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﻭ سوﭘﺮﺍِﮔﻮﻯ ﺧﻮﻳﺶ) ﺑﺠﻨﮓ ﻣﻴﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ. ولی ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﮐﺎﻓﺮ ﻭﻣﻨﮑﺮ ﺷﺪﻧﺪ( ﭼﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺍ ﻧﭙﺬﻳﺮﻓﺘﻨﺪ، ﻭﻳﺎ ﺣﺘﻰ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﻗﺸﺮﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﮔﺮﺩﻳﺪﻧﺪ.ﻭ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ) ﻋﻤﻠﺎ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻃﺎﻏﻮﺕ ( ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺃﻫﺮﻳﻤﻦ ﻭ ﻳﺎ إبلیس ﺁﺧﻮﻧﺪ صاحب ﻣﺬﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ، ﻭ ﻣﺘﻌﺒّﺪ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟﻚ،ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺻﺎﺋﻢ ﻭ ﺷﺒﻬﺎ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺩﺭ ﻗﻌﺮ جَهنّم ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ) ﻭ ﺑﺠﻨﮓ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ (ﺩﺭ ﺩﺷﻤﻨﻰ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﻭ ﺳﺎﻟکان ﺁﻧﻬﺎ،ﮐﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺭ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ،و ماﻧﻊ ﺳﻠﻮﻙ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ ﻭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻤﺬﻫﺐ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﻧﺪ.ﺣﺘﻰ ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﻭ ﺧﻮﻳﺸﺎﻥ ﺳﺎﻟکان ، ﺍﻳﻦ ﺩﺷﻤﻨﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭﺁﺯﺍﺩﻯ ﭘﺮﺳﺘﺶ ﻭﻋﻘﻴﺪﻩ،ﺑﺮﺍﻯ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ) پس ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺷﻴﻄﺎﻥ ( ﭘﻴﺮﻭان ﻗﺸﺮﻯ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ) ﺟﻨﮓ ﮐﻨﻴﺪ،ﮐﻪ ﮐﻴﺪ ﻭ ﻧﻴﺮﻧﮓ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺿﻌﻴﻒﺍﺳﺖ (ﺍﮔﺮ ﺳﺎﻟﻚ بِداﻧﺪ،ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻗﻮﻯﺪﺍﺷﺘﻪ، ﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﺑﻬﺮ ﻧﺎﻣﻰ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺣﻘﻴﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ،پس ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺿﻌﻴﻒ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺪ،ﻭ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪ.ﻭ ﺍﮔﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻣﺤﺒّﺘﻰ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺑﺂﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ،ﺧﻮﺩ ﺿﻌﻴﻒ ﻣﻴﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ)

77 ﻧﺴاء - ﺃﻟﻢ ﺗﺮ ﺍﻟﻰ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻗﻴﻞ ﻟﻬﻢ،ﮐﻔّﻮﺍ ﺃﻳﺪﻳﮑﻢ،ﻭ ﺃﻗﻴﻤﻮﺍ الصلاة، ﻭ ﺁﺗﻮﺍ الزکاة، ﻓﻠﻤّﺎ کُتِبَ علیهم ﺍﻟﻘﺘﺎﻝ،ﺍﺫﺍ ﻓﺮﻳﻖ ﻣﻨﻬﻢ ﻳﺨﺸﻮﻥ الناس،ﮐﺨﺸیة ﺍﻟﻠﻪ ﺃﻭ أشدّ ﺧﺸیة، ﻭ ﻗﺎﻟﻮﺍ ﺭﺑّﻨﺎ ﻟﻢ ﮐﺘﺒﺖ علینا ﺍﻟﻘﺘﺎﻝ،ﻟﻮﻟﺎ ﺃﺧﺮﺗﻨﺎ ﺍﻟﻰ ﺃﺟﻞ ﻗﺮﻳﺐ،ﻗﻞ ﻣﺘﺎﻉ ﺍﻟﺪﻧﻴﺎ ﻗﻠﻴﻞ،ﻭ الآخرة ﺧﻴﺮ ﻟﻤﻦ ﺍﺗّﻘﻰ،ﻭ ﻟﺎ ﺗﻈﻠﻤﻮﻥ ﻓﺘﻴﻠﺎﺁﻳﺎ ﻣﻠﺎﺣﻈﻪ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺭﺍ ﻧﮑﺮﺩﻯ، ﮐﻪ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ،ﺩﺳﺖ ﺑﮑﺸﻴﺪ؟( ﺍﺯ ﮐﻔﺮ ﻭ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﻭ ﻗﺸﺮﻯ ﮔﺮﻯ ﻭ ﺩﺷﻤﻨﻰ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ) ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﺻﻠﺎﺕ ﻭ إتیان ﺯﮐﺎﺕ ﮐﻨﻴﺪ، ﻭ ﺑﺮﺷﻤﺎ ﻭﺍﺟﺐ ﻭﻣﮑﺘﻮﺏ ﺷﺪﻩ،ﮐﻪ ﺟﻨﮓ ﮐﻨﻴﺪ( ﺑﺎ نَفس أمّاره ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﺻﻠﺎﺕﻧﻤﺎﺯ،ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ولی ﺑﺎ ﮐﻤﺒﻮﺩﻯ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ.ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﻠﺎﺕ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻭ ﺻﻠﻪ ﻭﺍﺗﺼﺎﻝ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺒﺎﺩﺕ،ﺑﺎ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺍﻟﻬﻰ.ﺗﺎ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻧﻤﺎﺯ ﻭﺩﻋﺎ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﺩﻋﺎ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﮐﻮﺑﻴﺪﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ.ﺯﻳﺮﺍ ﺷﺮﻙ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺪﺳﺘﻮﺭ ﻧﺎﺩﺭﺳﺖ ﺁﺧﻮﻧﺪﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ.ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ.ﻭﺣﺘﻰ ﻧﻤﺎﺯ ﻟﻔﻆ ﻓﺎﺭﺳﻰ ﻧﻴﺰ،ﻫﻤﺎﻥ ناموس ﻳﻮﻧﺎﻧﻰ و ریشه زردشتی، ﻳﺎ أسماء ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﻧﺎﻣﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﻧﺎﻡ ﭘﻨﺞ ﺗﻦ ﺁﻝ ﻋﺒﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﺣﺴﻨﻴﻦ ﻭﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﻭﺟﺪّ ﺁﻧﻬﺎ.ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ پس ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﭘﻨﺞ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ،ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩ،ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس، ﻭﻧﺠﺎﺕ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﺗﺎ ﻫﻔﺖﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ سوﻡ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺭ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ،ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺠﻬﺎﻥ،ﻭ ﻳﺎ ﻫﺮ ﻧﻘﻄﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﮐﻬﮑﺸﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﺷﻴﺮﻯ، ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺑﺎﺯ ﺑﻴﺸﺘﺮ،ﺗﺎ ﻧﻮﺭ ﺭﺣﻤﺎﻥ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﻋﺮﺵ رَبّﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﮐﻪ ﻧﺎﻣﻴﻬﻢ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ.ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺧﻮﺩ ﻫﺮﻳﻚ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﻭﻣﻘﺎﻣﻰ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﻋﻘﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﻣﻘﺎﻡ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭﺗﻨﻬﺎ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﺘﻤﺎﻡ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ ﻭﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ) ولی ﮔﺮﻭﻫﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ (ﻓﺮﻳﻖ ﻭﻓﺮﻗﻪ ﮔﺮﻭﻩ ﻭ ﻗﺸﺮﻯ، ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭ ﺗﻔﺮﻗﻪ حَواس ﺩﺭ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ.ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﺧﻮﺩ ﺟﻤﻊ حَواس ﻭ ﺟﻢ ﮔﺮﺩﻳﺪﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻧﻤﻰ ﺑﻴﻨﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺮﺍماﺕ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺟﺎﻥ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﺩﺍﻭﻃﻠﺒﺎﻧﻪ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﺠﺎﻧﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﻭﺡ القدُس، ﻭﺷﺎﻳﺪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺳﻨﺪ) ولی ﮔﺮﻭﻫﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ( ﻭ ﺣﺘﻰ ﺳﺎﻟکان ﮐﻢ ﺍﻳﻤﺎﻥ ) ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻴﺴﺘﺮﺳﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ترس ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ ( ﺯﻳﺮﺍ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﺑﺸﺮﻯ ﻭﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ،ﻭﻧﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺭﺿﺎﻯ ﺍﻭ. ﺗﻘﻮﺍ ﻳﺎ ترس ﺍﺯ ﺧﺪﺍ،ﻭ ﺗﻘﻴّﻪ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻘﻮﻳﺖ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﻭﺣﻰ ﺷﺨﺺ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭترس ﺍﺯ ﻏﻴﺮ ﺧﺪﺍ،ﻋﺎﻗﺒﺘﻰ ﺟﺰ ﻓﺴﺎﺩ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺭﻭان ﺑﺸﺮﻯ،ﻭﺟﺰ ﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺷﺪﻳﺪ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺻﺪﻫﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﻧﻮﻋﻰ،ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ. ﻭﻫﻤﻴﻦ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺪﻫﻨﺪ.ﻭ ﻓﺮماﻥ ﮐﻦ ﻓﻴﮑﻮﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻨﺪ)ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺧﺪﺍﻳﺎ،ﭼﺮﺍ ﺑﺮ ماﺟﻨﮓ ﺭﺍ ﻣﻘﺮﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻯ ( ﺑﺎنَفس أمّاره ﺧﻮﺩ،ﻭﺑﺎ ﻳﻚ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﻭ ﻓﺪﺍﺋﻰ ﺷﺪﻥ.ولی ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﻋﻤﺮ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﮐﻨﻨﺪ،ﻭ ﻳﺎ ﺑﻤﺮﮒ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﻭ ﺭﺍﻩ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ،ولی ﻧﻤﻴﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ ﻭﮐﺴﺐ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ. ﻭ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ) ﭼﻪ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﻮﺩ ﻳﺎ ﻫﺴﺖ،ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺟﻨﮓ ﺭﺍ ﺑﺂﻳﻨﺪﻩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻣﻮﮐﻮﻝ ﮐﻨﻰ( ﻭ ﻟﺬﺍ ﻭﻗﺖ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﺃﺟﻞ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﻫﻤﻪ ﺃﺟﻠﻬﺎ ﻭ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﻭ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﻫﻔﺘﮕﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻴﺪﻫﺪ. ﻭﺁﻧﺎﻥ ﺟﺰ ﺃﺟﻞ ﻣﺮﮒ ﻭ ﻗﻬﻘﺮﺍﻯ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺟﻨﮓ ﺑﻬﻤﺮﺍﻩ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ولی ﻣﺼﺮﻑ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻪ ﺯماﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ. ﺗﺄﺧﻴﺮ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﺑﻀﺮﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺗﺎﺯﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ،ﻭ ﺑﻠﺎﻳﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ،ﻭ ﺗﻮان ﺟﺴﻤﻰ ﻭ ﺫﻫﻨﻰ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﻧﺎﺗﻮان ﺗﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. ﻭﻟﺬﺍ ﺟﻮﺍﻧﻰ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻭﻗﺖ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﻟﺎﺟﺮﻡ،ﻣﺠﺮﻡ ﻳﺎ ﮔﺎﺭﻣﻪ ﻭ ﮐﺎﺭماﺋﻰ ﻭ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ) پس(ﺃﻯ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻭولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ) ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺗﻤﺘّﻊ ﻭﻣﺘﺎﻉ ﺩﻧﻴﺎ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ( ﻭ ﻳﺎ ﺑﺪان ﺩﻟﺒﺴﺘﻪﺍﻧﺪ،ﮐﻪ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﻔﺮﺩﺍﻫﺎ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ) ﻧﺎﭼﻴﺰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﻧﺴﺒﺖ ﺑﮑﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﺧﻴﻠﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﻣﻴﻤﻮﻧﻰ ﺑﺎ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺁﺧﺮﺕ ( ﺷﻬﻮﺩ ﺁﺧﺮ ﻗﺎﺋﻢ،ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺪان ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﻳﺎ ﺭﻭﺡ القدُس رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺍﻳﺪﺁﻝ ﮐﻤﺎﻝ ﻣﻴﺴّﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﻄﺮﻳﻘﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﻭ ﻳﺎ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ،ﮐﻪ ﺍﺯ ۵۵ﻗﺮﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﭘﻴﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ.ﻭﺭﻭﺡ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ علیّ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻫﻤﻪ ﺯماﻧﻬﺎ، ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﺗﺎ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪ، ﺑﻨﻮﺭ رَبّ رحمان ﺑﺮﺳﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﻳﻌﻨﻰ ﺑﮑﻤﺎﻟﺎﺕ ﻣﻴﺴّﺮ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ) ﮐﻪ ﺁﺧﺮﺕ ﺧﻴﺮ ( ﺑﻬﺘﺮ ﻭ ﮐﺮﺍماﺕ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﻰ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﻳﻚ ﺭﻭﺡ ﺩﺭﻳﻚ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﭼﻬﺎﺭ بُعدی،ﮐﻪ ﺩﺭﻙ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﻴﺰ ﻧﺪﺍﺭﻳم هستند) ولی ﺍﮔﺮﮐﺴﻰ ﺗﻘﻮﺍ ﮐﻨﺪ (ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ترس ﺍﺯ ﺧﺪﺍ،ﻭ ﺗﻘﻮﻳﺖ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﻭ ﺗﻘﻴّﻪ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﮐﻨﺘﺮﻝ نَفس ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻫﺮﮔﺰ ﺣﺘّﻰ ﺑﺄﻧﺪﺍﺯﻩ ﻓﺘﻴﻠﻪﺍﻯ ( ﻧﺦ ﺑﺎﺭﻳﻚ ﻫﺴﺘﻪ ﺧﺮما،ﻭﻳﺎ ﺫﺭﻩﺍﻯ ﺍﺯﺣﻘﻮق اﺳﺘﺤﻘﺎﻗﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻢ ﻧﻤﻴﺸﻮﺩ) ﻣﻮﺭﺩ ﺳﺘﻢ ﺍﻟﻬﻰ ( ﻳﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺍﻟﻬﻰ ) ﻗﺮﺍﺭ ﻧﻤﻰ ﮔﻴﺮﻧﺪ . (ﻭﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﺎ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ، ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻮﻓﻖ ﺩﺭ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻬﻰ،ﮐﻪ ﻣﻌﺮﺍﺝ ﻭ إسرا ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ،ﺍﻳﻦ ﻭﻋﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺷﻬﻮﺩ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻨﺪ ﻭﻣﻰ ﺷﻨﻮﻧﺪ.ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ،ﻭﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻫﻢ ﻧﻤﻰ ﺗﺮﺳﻨﺪ)

78 ﻧﺴاء- ﺃﻳﻨﻤﺎ ﺗﮑﻮﻧﻮﺍ،ﻳﺪﺭﮐﮑﻢ ﺍﻟﻤﻮﺕ،ﻭ ﻟﻮ ﮐﻨﺘﻢ ﻓﻰ ﺑﺮﻭﺝ ﻣﺸﻴّﺪة،ﻭ ان ﺗﺼﺒﻬﻢ حَسَنة، ﻳﻘﻮﻟﻮﺍ ﻫﺬﺍ ﻣﻦ ﻋﻨﺪ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ان ﺗﺼﺒﻬﻢ ﺳﻴّئة ،ﻳﻘﻮﻟﻮﺍ ﻫﺬه ﻣﻦ ﻋﻨﺪﻙ،ﻗﻞ کُلّ ﻣﻦ ﻋﻨﺪ ﺍﻟﻠﻪ،ﻓﻤﺎﻝ هؤلاء ﺍﻟﻘﻮﻡ،ﻟﺎ ﻳﮑﺎﺩﻭﻥ ﻳﻔﻘﻬﻮﻥ ﺣﺪﻳثا ؟ ﺯﻳﺮﺍ ﻫﺮ ﺟﺎﺋﻰ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻣﺮﮒ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ ﻭﻣﻰ ﺑﻴﻨﻴﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺩﺭ ﮐﺎﺧﻬﺎ ﻭ ﺑﺮﺟﻬﺎﻯ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ( ﺍﮔﺮ ﻣﺮﮒ ﻭ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ ﻭﻟﺎﻳﺖ،ﻭﻳﺎ ﺑﺎ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ،ﻭ ﻳﺎ ﺑﺎ نَفس أمّاره ﺑﺸﺮﻯ ﻭﺁﻟﻮﺩﻩ ﭼﺮﮐﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﻧﮑﻨﻨﺪ،ﻫﻴﭻ ﺩﺭﻯ ﺑﺴﺘﻪ ماﻧﻊ ﻭﺭﻭﺩ ﻣﺮﮒ ﻧﻤﻴﺸﻮﺩ.ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﻧﻴﺰ ﺭﻭﻳﻪ ﺩﻭﻡ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻭ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ. ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﻧﺎﭼﺎﺭﻯ ﻫﺴﺖ،پس ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻟﺎﺟﺮﻡ ﻭ ﭘﺎﻙ ﺑﻮﺩ،ﻭ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩ،ﻭ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﮐﻤﺎﻝ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺳﻴﺪ.ﮐﻪ ﻧﺼﻴﺐ ﺳﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﻪ حَسَنة ﻭ ﻧﻴﮑﻮﺋﻰ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺭﺳﻴﺪ( ثواب ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﻭﺍﺣﻮﺍﻝ ﺍﻟﻬﻰ) ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ،ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻩ ( ﻭ ﺭﺑﻄﻰ ﺑﻤﺤﻤﺪ ﻭ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ،ﺍﻳﻦ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺧﻮﺩﻡ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭘﻴﺮ ﺧﻮﺩ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺷﺪﻡ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﻣﺼﻴﺒﺘﻰ ﺩﻳﺪﻧﺪ ( ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﻭﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺑﻠﺎﻳﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺎﺕ ﭘﺮ ﻣﺤﻨﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ،ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻋﺸﻖ ﺿﻌﻴﻒ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺳﺴﺖ،ﻭ ﺗﻠﺎﺵ ﮐﻢ ﻭ ﻣﻘﺘﺼﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﻣﻘﺎﺻﺪ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﻧﻴﻮﻯ،ﺩﺭ ﭘﻴﻮﺳﺘﻦ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖﺍﻟﻬﻰ) ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ، (ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﭘﻴﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﻮﺩﻩ،ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻤﻴﺪﺍﺩﻩ، ﻭ ﻳﺎ ﺑﻮﻇﻴﻔﻪ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻭ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻯ ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺑﻰ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﻴﺪﺍﺩﻩ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﺩﻝ ﭼﺮﮐﻴﻦ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﭙﻴﺮ ﺧﻮﺩ،ﻭ ﺿﻌﻒﺷﺪﻳﺪ ﻋﺸﻖ، ﻭتَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺃﻧﺪﻙ ﺩﻭﭼﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﻠﺎﻳﺎ ﻣﻴﺸﻮﺩ.ﮐﻪﺣﺘﻰ ﺑﻨﺘﻴﺠﻪﺍﻯ ﻫﻢ نمی ﺮﺳﺪ. ﻭﻫﺮﭼﻪ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻭﻳﺮان ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ) ولی ما ﺗﻮﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺭﺳﺎﻝ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ ( ﺭﺳﺎﻟﺖ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﻫﺮ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ،ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﻭﻧﻘﺶ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﭘﻴﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ ) ﻭ ﮐﺎﻓﻰ ﺍﺳﺖ ( ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺻﺎﺩﻕ، ﮐﻪ بِداﻧﻨﺪ) ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﺎﻫﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﭼﻪ ﻣﻴﮑﻨﺪ ﻭﭼﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ،ﻭﭼﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﻴﮑﻨﺪ،ﻭ ﭼﻪ ﺩﺭﺟﻪ ﭘﺎﮐﻰ ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺩﺍﺭﺩ، ﮐﻪ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ)

80 ﻧﺴاء - ﻤﻦ ﻳﻄﻊ ﺍﻟﺮسوﻝ، ﻓﻘﺪ ﺍﻃﺎﻕ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭﻣﻦ ﺗﻮﻟّﻰ،ﻓﻤﺎ ﺃﺭﺳﻠﻨﺎﻙ علیهم ﺣﻔﻴﻈﺎ ﻭهرکس ﮐﻪ ﺍﺯ رسوﻝ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﮐﻨﺪ ( ﺍﺯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﺗﺶ،ﻭ ﻫﺮ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ معرّفی ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﻭ، ﻭﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻋﺎﻣّﻪ ﻣﺮﺩﻡ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.( ﺯﻳﺮﺍ ﺃﻧﺒﻴﺎ ﻭ ما ﺍﻣّﻰ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎ،ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﻣﻘﺎﻡ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﻋﻀﻮ ﻭﻟﺎﻳﺖ،ﻭﻳﮑﻰ ﺍﺯ ﺣﺎﻓﻈﺎﻥ ﻋﺮﺵ ﺧﺪﺍ ﺭﻭﻯ ﺯﻣﻴﻦ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ. ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﺣﺴﻴﻨﻰ ﭘﻨﺞ ﺗﻦ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭﭼﻮﻥ ﺣﺴﻴﻦ ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺎﻫﺪ،ﮐﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻗﺒﺮ ﺍﻭ،ﻳﻌﻨﻰ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﭘﻴﺮ ﺩﺭ ﺗﻦ ﺍﻭ،ﺧﻮﺩ حَجِﻰ ﻋﻤﺮﻩ،ﻭ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺭﺯﺵ ﻭﺧﻴﺮ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭﻋﺪﻡ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﭘﻴﺮ،ﻋﺪﻡ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺍﺳﺖ،ﺣﺘﻰ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺍﮔﺮ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺗّﻔﺎﻗﺎ ﺑﺨﻄﺎ ﺩﺳﺘﻮﺭﻯ ﺑﺴﺎﻟﻚ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ﻭ هرکس ( ﺍﺯ ﺳﺎﻟکان ) ﺗﻮﺭﺍ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ،ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ،ﻭ ما ﺗﻮﺭﺍ ﺣﺎﻓﻆ ﻭﻣﺴﺌﻮﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻔﺮﺳﺘﺎﺩﻩﺍﻳﻢ ( ﺍﮔﺮ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﺻﺎﺩﻕ ﻧﺒﻮﺩ)

81 ﻧﺴاء- ﻮ ﻳﻘﻮﻟﻮﻥ ﻃﺎﻋﻪ، ﻓﺎﺫﺍ ﺑﺮﺯﻭﺍ ﻣﻦ ﻋﻨﺪﻙ، ﺑﻴّﺖ ﻃﺎﺋفة ﻣﻨﻬﻢ،ﻏﻴﺮ ﺍﻟّﺬﻯ ﺗﻘﻮﻝ،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﻳکَتَب ما ﻳﺒﻴّﺘﻮﻥ،ﻓﺄﻋﺮﺽ ﻋﻨﻬﻢ ﻭﺗﻮکُلّ علی ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﮐﻔﻰ ﺑﺎﻟﻠﻪ ﻭﮐﻴﻠﺎ ﻭ( ﺑﺮﺧﻰ ﺍﺯﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪﮔﺎﻥ ) ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ.ﻭﭼﻮﻥ اﺯ ﻧﺰﺩ ﺗﻮ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺭﻓﺘﻨﺪ، ﮔﺮﻭﻫﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ،ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺗﻮ ﮔﻔﺘﻰ،ﻭﺑﻴﺘﻮﺗﻪ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ( ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﻳﺎ بعکس ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭﺑﺠﺎﻯ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻭﻇﺎﻳﻒ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﻋﺒﺎﺩﻯ،ﺩﺭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺑﻨﺪ،ﻭﻳﺎ ﺷﺐ ﺯﻧﺪﻩ ﺩﺍﺭﻯ ﻫﺎﻯ ﻗﺒﻠﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭﻳﺎ ﺑﺪﻳﮕﺮان ﺑﺸﮑﻞ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻧﻘﻞ ﮐﻠﺎﻡ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﭘﻴﺮ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ ﮔﻮﺋﻰ ﺑﺘﻤﺴﺨﺮ ﻧﻘﻞ ﮐﻠﺎﻡ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﻭﺩﺳﺘﮑﺎﺭﻯ ﺩﺭ ﺁﻥ)ولی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ثبت ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪﺷﺒﺎﻧﻪ ﺑﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﻣﺤﺮماﻧﻪ ﺻﺤﺒﺖﺩﺍﺭﻧﺪﻣﻴﮑﻨﺪ. ( ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﮐﻠﺎﻡ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﺖ ) پس ﺗﻮ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﻋﺮﺍﺽ ﻭﺩﻭﺭﻯ ﮐﻦ، ﻭ ﺗﻮکُلّ ﺑﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﻦ ( ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻯ ﭘﻴﺮ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺭﺍ،ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﻭﺳﺎﻟﻚ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺗﻮکُلّ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭﻧﻪ ﺑﺸﻔﺎﻋﺖ ﭘﻴﺮ،ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﻣﺪﺍﻡ ﺩﻋﺎ ﮐﻨﺪ،ﮐﻪ ﻧﺠﺎﺕ ﻳﺎﺑﺪ ) ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺎﻓﻰ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﺎﻫﺪ ﺑﺎﺷﺪ ( ﮐﻪ ﺗﻮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﻭ ﺳﻌﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﮐﺮﺩﻯ.ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﻭﻳﺎ ﺑﺮﺧﻰ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺳﺎﻟکان ، ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻭصاﺩﻗﺎﻧﻪ، ﻭ ﺑﺎ ﺟﺪﻳّﺖﺗﻤﺎﻡ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻭﻇﺎﻳﻒ ﻭ ﺍﺟﺮﺍﻯ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﭘﻴﺮ ﺭﺍﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﮐﻪ ﻫﻴﭻ ﻟﺰﻭﻣﻰ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﭘﻴﺮ ﺑﺘﻤﺎﻡ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﻳﮑﺴﺎﻥ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺑﺪﻫﺪ.ﮐﻪ ﻫﺮﻳﻚ ﺑﺮﺣﺴﺐ ﻧﻴﺎﺯ ﺭﻭﺍﻧﺸﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻌﺎﻟﺠﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﭘﻴﺮ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ )

82 نساء - ﻓﻠﺎ ﻳﺘﺪﺑّﺮﻭﻥ ﺍﻟﻘﺮﺁﻥ؟ﻭﻟﻮ ﮐﺎﻥ ﻣﻦ ﻋﻨﺪ ﻏﻴﺮ ﺍﻟﻠﻪ،ﻟﻮﺟﺪﻭﺍ ﻓﻴﻪ ﺍﺧﺘﻠﺎﻓﺎ کثیرﺍ ﺁﻳﺎ ﺗﺪﺑّﺮ ﻭ ﺗﻔﮑّﺮ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ(ﺍﺯ ﻣﻌﺎﻧﻰ ﺑﺎﻃﻨﻰ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ تَوسّل ﻭﺗﻤﺮﮐﺰ درﺳﻤﺒﻮﻟﻬﺎﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩ،ﺁﻏﺎﺯ ﺍﺯ ﺻﻮﺭﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ،ﺗﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ) ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﻏﻴﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻮﺩ،ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﺧﺘﻠﺎﻓﺎﺕ ﺑﺴﻴﺎﺭﻯ ﺑﻮﺩ ( ﭼﻪ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻗﺮﺁﻥ،ولی ﺩﺭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺷﻬﻮﺩﻯ،ﻭ قُرّهﻫﺎﻯ ﺳﺎﻟکان . ﺑﺎﺯ ﺁﻳﺎﺕ ﭘﺮﺍﮐﻨﺪﻩ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺑﻮﺳﻴﻠﻪ ﻋﻤﺮ ﻭ عُثمان ﺗﻨﻈﻴﻢ ﻭ ﺟﻤﻊ ﺁﻭﺭﻯ ﺷﺪ، ﺩﻗﻴﻘﺎ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ،ﺃﺻﻞ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻳﺎﺕ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻮﻟﺎ علیّ ﺍﺯ ﻧﻬﺼﺪ ﺩﺳﺘﮑﺎﺭﻯ،ﻭ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﻭ ﺣﺬﻑ ﻭ ﺗﺤﺮﻳﻒ ﻭ ﺗﻐﻴﻴﺮﺍﺕ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﻀﺮﺭ ﺳﺮان ﻗﺮﻳﺶ،مُدّعی ﺧﻠﺎﻓﺖ ﻭ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﻮﺩ،ﺣﺬﻑ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ ﻭ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ أحادیث ﻗﺪﺳﻰ، ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻘﻞ ﮐﻠﺎﻡ ﺷﺪﻩ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺗﻤﺎﻡ ﺣﮑﻤﺘﻬﺎﻯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ.ﻭﺍﻭﻟﻴﺎﻯالهی ﺯﻧﺪﻩ ﺩﺭﻫﺮ زمان کلامی اﻟﻬی هستند. ولی ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ،ﻭ ﺩﻳﮕﺮان ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻋﻘﻠﻰ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺗﻔﮑّﺮ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭ ﺍﻟّﺎ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﺑﺂﻧﭽﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ مُرده ﻭﺯﻧﺪﻩ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺍﮐﺘﻔﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﺗﻔﮑّﺮﻯ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ﻭ ﺍﮔﺮ ﺗﺪﺑّﺮ ﮐﻨﻨﺪ،ﺑﻬﻤﺎﻥ ﻧﺘﺎﻳﺞ ﻗﺸﺮﻯ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﺣﻮﺩ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ.ﮐﻪ ﻧﻤﻮﻧﻪﺍﻯ ﺍﺯ ﺳﺎﻳﺒﺮﻧﻴﺘﻴﮑﻰ ﺷﺪﻥ ﺫﻫﻦ ﻭ ﺭﻭان ﻭ ﻋﻘﻞ ﺩﺭ ﺑﺎﻃﻞ ﺍﺳﺖ)

83 ﻧﺴاء - ﻮ ﺍﺫﺍ جاءهم ﺃﻣﺮ ﻣﻦ ﺍﻟﺄﻣﻦ ﺃﻭ ﺍﻟﺨﻮﻑ ﺃﺫﺍﻋﻮﺍ ﺑﻪ،ﻭﻟﻮ ﺭﺩّﻭﻩ ﺍﻟﻰ ﺍﻟﺮسوﻝ ﻭ ﺍﻟﻰ ﺃولی ﺍﻟﺄﻣﺮ ﻨﻬﻢ،ﻟﻌﻠﻤﻪ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻳﺴﺘﻨﺒﻄﻮﻧﻪ ﻣﻨﻬﻢ، ﻭﻟﻮ ﻟﺎ ﻓﻀﻞ ﺍﻟﻠﻪ علیکم ﻭ ﺭﺣﻤﺘﻪ،ﻟﺄﺗّﺒﻌﺘﻢ ﺍﻟﺸﻴﺎﻃﻴﻦ ﺍﻟّﺎ ﻗﻠﻴﻠﺎ ﻭ ﻫﺮ ﮔﺎﻩ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺭﺍ( ﮐﻪ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺍﺯ ﮐﻠﺎﻡ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻭﮐﻠﺎﻡ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ) ﮐﻪ ﺍﻣﻨﻴّﺖ ﻭ ﻳﺎ ﺗﺮﺳﻰ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ،ﺁﻧﺮﺍ ﺷﺎﻳﻊ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ. (ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﻌﺬﺍﺏ ﺭﺳﻴﺪﻩﺍﻧﺪ) ﺩﺭﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺍﮔﺮ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﺮسوﻝ ﻭ ﻳﺎ ﺃولی ﺍﻟﺄﻣﺮ ﺧﻮﺩ ( ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﻳﺎ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ صاحب حَقّ ﺃﻣﺮ ﻭﻧﻬﻰ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﺴﺎﻟکان ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ) ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺰ ﺩﻧﺒﺎﻟﻪ ﺭﻭ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺑﻮﺩﻳﺪ.ﻣﮕﺮ ﺃﻧﺪﮐﻰ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺷﻤﺎ ( ﮐﻪ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻭﺧﻮﺩﺳﺎﺯﻯ ﻭ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﺭﻭان ﮐﻨﻨﺪ. ولی ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ،ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ،ﻭ ﻳﺎ ﺑﻬﺮ ﻧﺎﻡ ﺩﻳﮕﺮ،ﻭ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﭘﻴﺮﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ،ﻭ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﺑﺎﻃﻞ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻭ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ إبلیس ﺩﺭ لباس ﮐﺎﺫﺏ ﻭ ﺩﺟّﺎﻝ ﺭﻭﺣﺎﻧﻴّﻦ ﻭ ﻓﺴﺎﺩ ﺫﺍﺕ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭتلبیس ﺭﻭکس ﻧﻴﮑﻮ، ﺑﺮ ﺑﺎﻃﻦ ﻓﺎﺳﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.اولی ﺍﻟﺄﻣﺮ ﺣﮑﺎﻡ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﻭ ﻳﺎ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ. ﺑﻠﮑﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﻃﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺑﻮﻯ معرّفی ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ)

84 ﻧﺴاء - ﻔﻘﺎﺗﻞ ﻓﻰ ﺳﺒﻴﻞ ﺍﻟﻠﻪ، ﻟﺎ ﺗﮑﻠّﻒ ﺍﻟّﺎ ﻧﻔﺴﻚ، ﻭﺣﺮّﺽ ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻴﻦ، ﻋﺴﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﺃﻥ ﻳﮑﻒ ﺑﺄس ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﮐﻔﺮﻭﺍ،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ أشدّ بأﺳﺎ،ﻭ أشدّ ﺗﻨﮑﻴﻠﺎ پس ﺗﻮ ﻧﻴﺰ ( ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﻭ ﻫﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﺻﺎﺩﻕ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ) ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ( ﺳﻠﻮﻙ ﻭﺭﻫﺮﻭﻯ ﻭ ﻣﺸﻰ،ﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻭﻇﺎﻳﻒ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ،ﺩﺭ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻣﺮﺩﻡ)ﺑﻤﺒﺎﺭﺯﻩ ﻭ ﻗﺘﺎﻝ ﺧﻮﺩ إدامه ﺑﺪﻩ ( ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ دشمنان ﻗﺮﻳﺸﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻭ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎ نَفس أمّاره ﺧﻮﺩ) ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﻃﺎﻗﺖ ﮐﺴﻰ ﺗﮑﻠﻴﻒ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭﻯ ﻧﺪﺍﺭﺩ،ﻭ ﻣؤﻣﻨﺎﻥ (ﺳﺎﻟکان ﺍﻭﻡ ﮐﻨﻨﺪﻩ،ﻭﻧﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺑﺎﻭﻟﻴﺎﻯ الهی ﺒﺨﻮﺍﺳﺘﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ولی ﭘﻴﺮﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﻭ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻣﺘﻌﺪﺩ ﺍﺳﻠﺎﻣﻰ،ﮐﻪ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﺷﺮﻙ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ ) ﺭﺍ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﮐﻦ.ﺷﺎﻳﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﺯﺍﺭ ﮐﺎﻓﺮان ﻣﻨﮑﺮ ﺭﺍ بی أثر ﮐﻨﺪ. ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻗﺪﺭﺕ ﺿﺮﺑﺘﻰ ﺷﺪﻳﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﻭﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ ( ﺁﺯﺍﺭ ﻭﺗﻌﺰﻳﺮ ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ ﻭﻟﺎﻳﺖ،ﻭ ﻃﺎﻟﺒﺎﻥ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺑﻨﺎﻡ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﺧﺪﺍ.ﺑﺎﺯ ﺯﻳﺮ ﻧﻈﺮ ﻭ ﺗﺪﺑﻴﺮ الهی هستند، ﮐﻪ ﺿﻤﻦ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻬﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺳﺎﻟکان ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻪ ﺑﻀﺮﺭ ﺧﻮﺩ ﻭ سوﺩ ﺳﺎﻟﻚ ﻋﻤل ﻤﻴﮑﻨﻨﺪ.ﺗﺎ ﺳﺎﻟکان ﺻﺒﻮﺭ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺭﺍﺩﻩ،ﺁﺯماﻳﺸﺎﺕ ﭘﺮ ﻣﺤﻨﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺗﺤﻤّﻞ ﮐﻨﻨﺪ،ﺗﺎ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﺁﻧﺎﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﺻﻔﺎﺕ ﻭ ﻋﺎﺩﺍﺕ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﻭﺣﺘﻰ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ)

85 ﻧﺴاء- ﻤﻦ ﻳﺸﻔﻊ شفاعة حَسَنة،ﻳﮑﻦ ﻟﻪ ﻧﺼﻴﺐ ﻣﻨﻬﺎ،ﻭﻣﻦ ﻳﺸﻔﻊ شفاعة ﺳﻴّﺌﻪ،ﻳﮑﻦ ﻟﻪ ﮐﻔﻞ ﻣﻨﻬﺎ،ﻭ ﮐﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ علی کُلّ شیئ ﻣﻘﻴﺘﺎ هرکس ﮐﻪ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻧﻴﮑﻮ ﻭ حَسَنةﺍﻯ ﺑﻨﻤﺎﻳﺪ، ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﻧﻴﺰ ﻧﺼﻴﺒﻰ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻫﺴﺖ . (ﺷﻔﺎﻋﺖ)ﺷﻔﻊ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺎ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ.ﮐﻪ حَسَنة ﻭ ﺗﺤﺴﻴﻦ ﻭ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭﻳﺎ هرکس ﮐﻪ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﺑﮑﺎﺭ ﻧﻴﮑﻮ ﺑﻨﻤﺎﻳﺪ،ﺑﺨﺼﻮﺹ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺑﺴﻮﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺗﻮﻓﻴﻖ ﻋﺎﻣﻠﺎﻥ ﺁﻥ،ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﻧﺼﻴﺒﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﺷﻔﻴﻊ ﮐﻪ ﻫﻢ ﺳﻔﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﻫﻤﻴﺸﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ،ﭼﻮﻥ ﻣﺴﺎﻓﺮﻯ ﮐﻪ ﻃﺮﻑ ﺩﻳﮕﺮ ﻫﻮﺩﺝ ﺷﺘﺮ ﻣﻰ ﻧﺸﻴﻨﺪﻭﺗﺎ ﺗﻌﺎﺩﻝ ﻃﺮﻑ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻫﺪ) ﻭ هرکس ﮐﻪ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﺑﺪ ﺑﮑﻨﺪ ( ﺗﺸﻮﻳﻖ ﻭ ﺗﺤﺮﻳﻚ ﺩﻳﮕﺮان ﺑﺮ ﻫﺮ ﮐﺎﺭ ﺑﺪ،ﻭ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺡ. ﭼﻮﻥ ﮐﺎﺭ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺍﺯ ﭘﻴﺮﻭان ﻗﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻳﺎ ﺑﻔﺴﺎﺩ ﺸﺎﻧﺪﻥ ﺩﻳﮕﺮان ) مانند ﺁﻧﻬﺎ ( ﮐﻪ ﻓﺮﻳﺐ ﺧﻮﺭﺩﻩ ) ﻣﻌﺎﺩﻝ ﺁﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﺷﻔﻴﻌﺎﻥ ﺑﺪ ﻣﻴﻴﺎﺑﺪ( ﻫﻢ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﮔﻨﺎﻩ ﺍﻧﺤﺮﺍﻑ ﭘﻴﺮﻭان ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﻭ ﻫﻢ ﻓﺮﻳﺐ ﺧﻮﺭﺩﮔﺎﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻓﺎﺳﺪ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻬﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ) ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﻯ ﻭ ﭼﻴﺰﻯ ﻣﻘﻴﺖ ﺍﺳﺖ ( ﻣﺮﺍﻗﺐ ﻭ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﮔﻴﺮﻧﺪﻩ )

86 ﻧﺴاء- ﻮ ﺍﺫﺍ ﺣﻴّﻴﺘﻢ ﺑﺘﺤیّة،ﻓﺤﻴّﻮﺍ ﺑﺄﺣﺴﻦ ﻣﻨﻬﺎ،ﺃﻭ ﺭﺩّﻭﻫﺎ،ﺃﻥّ ﺍﻟﻠﻪ ﮐﺎﻥ علی کُلّ شیئ ﺣﺴﻴﺒﺎ ﻭ ﻫﺮﮔﺎﻩﺑﺸﻤﺎ ( ﺳﺎﻟکان ﻣؤﻣﻦ ﻭﻟﺎﻳﺖ،ﻭﻧﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻏﻴﺮ ﻣؤﻣﻦ ) ﺗﺤﻴّﺖ ﻭ ﺩﺭﻭﺩﻯ ﮔﻔﺘﻨﺪ،پس ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﺩﺭﻭﺩ ﺑﻬﺘﺮﻯ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﺪﻫﻴﺪ.( ﮐﻪ باعث ﻣﺤﺒّﺖ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺗﺤﻴّﺖ،ﺣﻴﺎﺕ ﻃﻠﺒﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﮕﻰ ﻣﻮﻓّﻘﺎﻥ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ. ﮔﺮﭼﻪ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﮕﻰ ﻣﻄﻠﻖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺟﺎﻭﻳﺪان ﻣﻄﻠﻖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭ ﺳﻠﺎﻡ ﮐﺮﺩﻥ هرکس،ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺗﺬﮐّﺮ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺳﻠﺎﻡ ﺻﻠﺢ ﻭﺗﺴﻠﻴﻢ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ،ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻰ ﻭﺍﻗﻌﻰ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﻧﻴﺰ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻰ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ.ﻭ علیکم،ﻳﻌﻨﻰ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺖ.ﻭﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﺍﻧﺴﺎﻥ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺍﺯﺗﻤﺎﻡ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﻫﺴﺘﻰ.ﺣﺘﻰ ﺭﻭﺡ ﻫﺮ ﺃﺗﻢ و ما ﺗﺤﺖ ﺃﺗﻢ،ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﺎﻧﻮﺍﻉ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﺗﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﻣﺮﻭﺯ،ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﻰ ﻧﻬﺎﻳﺖ،ﺗﺎ ﺃﺑﺪﻳّﺖ ﺑﻰ ﺍﻧﺘﻬﺎ.ﻭ ﭘﺎﺳﺦ ﺳﻠﺎﻡ ﻧﻴﺰ ﻫﻤﺎﻥ ﺗﺬﮐّﺮ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪﻩ ﺳﻠﺎﻡ ﺍﺳﺖ. ﻳﻌﻨﻰ ﻫﻤﻪ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ ﻭﺳﻠﺎﻡ ﺻﻠﺢ،ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ،ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ،ﻭﺣﺘﻰ ﺻﻠﺢ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺑﺠﺎﻯ کارماهای ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ، ﺗﻌﺎﻟﻰ ﻭتَقرّب ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﻳﺎﻓﺘﻦ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ)ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮ ﻫﺮ ﭼﻴﺰﻯ ﺣﺴﻴﺐ ﺍﺳﺖ (ﻣﺤﺎﺳﺐ ﻭ ﺣﺴﺎبرس )

87 ﻧﺴاء- اﻟﻠﻪ،ﻟﺎ إله ﺍﻟّﺎ ﻫﻮ، ﻟﻴﺠﻤﻌﻨّﮑﻢ ﺍﻟﻰ ﻳﻮﻡ القیامة،ﻟﺎ ﺭﻳﺐ ﻓﻴﻪ،ﻭﻣﻦ ﺃﺻﺪﻕ ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﺣﺪﻳثا؟ ﺍﻟﻠﻪ ( ﺣﺴﺎﺏ ﺭس)،ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﻯ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺟﺰ ﺍﻭ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻴﺴﺖ.ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺘﻰ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻭﺣﺘﻤﻰ،ﺑﻨﺰﺩ ﺧﻮﺩ ﺟﻤﻊ ﻣﻴﮑﻨﺪ( ﺳﺎﻟکان ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ ششم ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس، ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺗﻤﺮﮐﺰ ﻭﺣﺎﻟﺖﺻﻤﺪﻳّﺖ ﻭﺑﻰ ﺧﻮﺩﻯ، ﮐﻪﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻧﻤﻰ ﺑﻴﻨﻨﺪ. ﻭﻫﻤﺎﻥ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﺟﻤﻊ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ. ﻭ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﻴﺰ،ﺍﺯ ﻟﺤﺎﻅ ﮐﻤﺎﻝ ﻭ تَقرّب ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﻴﺎﺑﺪ. ﻭ ﺟﻤﻊ ﮔﺮﺩﻳﺪﻩ ﺟﻢ ﻣﻴﺸﻮﺩ، ﻭ ﺟﻤﺸﻴﺪ ﻭ ﺷﻴﺪ ﻭﺳﻴّﺪ ﻭ ﺁﻗﺎ ﻭ ﺁﻗﺎ ﻣَﻨِﺶ ﻭﻫﺨﺎﻣﻨﺶ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ. ولی ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ﻭ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ مُشرِک ،ﺩﺭ ﻣﺤﺸﺮ ﺧﻮﺩ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻭ ﻓﻮﺭﻯ، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻧﻮﻉ ﻧﺴﺦ ﻭ ﻣﺴﺦ،ﻳﺎ ﻓﺴﺦ ﻭﺭﺳﺦ ﻭﻭﺳﺦ ﺭﻭﺡ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺑﺠﻬﻨﻢ ﺟﻬﺎﻧﻮﻡ ﺟﻬﺎﻥ،تولّد ﮐﺎﺭماﺋﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻭ ﻗﻴﺎﻡ ﺳﺮﭘﺎ ﺷﺪﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ.ولی ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺷﺎﻫﺪ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻭﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ،ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﮔﺸﺘﻪﺍﻧﺪ، ﺭﻭﺣﺸﺎﻥ ﻣﻌﺮﺍﺝ ﻭ إسرا ،ﺗﺎ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ ﻫﻔﺘﻢ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﮐﻪ ﺑﺮﺗﺮﻳﻦ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﻭﺣﻰ ﻣﻴﺴّﺮ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺍﺳﺖ. ﺗﺎ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻭ ﻣﻬﺪﻭﻳﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ،ﮐﻪ ﺍﺯ ۵۵ ﻗﺮﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥﻤﺘﻮﻟﺪ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ.ﻭ پس ﺍﺯ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس،ﺑﺮﻭﺵ ﻣﻬﺪﻯ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻨﻮﺭ رَبّ رحمان ﻭ ﻋﺮﺵ رَبّ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﻭ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺍﻧﺴﺎﻥ،ﺁﻏﺎﺯ ﺍﺯ ﺻﻮﺭﺕ ﺷﻬﻮﺩ ﺣﺴﻴﻨﻰ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺗﺎ رَبّ رحمان ﻭ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ، ﻫﻤﮕﻰ إله ﻳﺎ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭﻭﺳﻴﻠﻪ ﺗﺄﻟّﻪ ﻭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﻟﺬﺍ ﻟﺎ إله ﺍﻟّﺎ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭﺩﻳﮕﺮ ﺍﺫﮐﺮ ﺗﻮﺣﻴﺪﻯ ﺩﻓﻊ ﺷﺮ ﺍﺣﺘﻤﺎﻟﻰ ﻫﻨﮕﺎﻡ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻣﻮﺭﺩﺗﮑﺮﺍﺭ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺴﺘﻰ،ولی ﺍﻟﻠﻪ ﻧﻤﻰ ﺑﺎﺷﻰ.پس ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻮﻓﻘﺎﻥ،ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎﻯ ﺻﻮﺭﺗﻬﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﻳﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﺩﺭﺟﻪ ﻋﻘﺐ ﺭﻭﻯ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﻮﻋﻰ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﮐﻪ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﻏﻀﺐ ﻭ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ، ﻭ ﻧﻪ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺁﺗﺸﻰ ﺑﻨﺎﻡ جَهنّم ﮐﻪ ﺩﺭ ﺷﺄﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺴﺖ.ﮔﺮﭼﻪ ﻋﻤﻠﺎ جَهنّم سوﻡ ﻣﻠﮑﻮﺗﻰ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ،ﮐﻪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺭﻭﻯ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺖ. ﺍﺯ ﻫﻤﻴﻦ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﻭ ﻫﺮ ﻧﺎﺭ ﻭﻧﻮﺭﻯ ﻣﻴﺴﻮﺯﺩ، ﺗﺎ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺟﺪﻳﺪ جَهنّم ﭼﻬﺎﺭﻡ ﻧﺴﺦ ﻭ ﻣﺴﺦ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﻳﺮﺩ. ﻭ ﺯﻳﺮ ﭘﻮﺳﺖ ﭼﺮﻣﻴﻦ ﻭ ﺗﺎبَس ﺁﻓﺘﺎﺏ،ﻭﺩﻭﻧﺪﮔﻰ ﻣﺪﺍﻭﻡ ﻭﻓﺮﺍﺭ ﺍﺯ ﺩﺭﻧﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﺷﮑﺎﺭﭼﻴﺎﻥ ﺗﺸﻨﻪ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ ﻭﺟﺰ ﻣُﺮﺩﺍﺑﻬﺎﻯ ﻣﺘﻌﻔّﻦ ﻭ ﺗﻠﺦ ﻭ ﺩﺍﻍ ﺁﺑﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺑﺪان ﻣﺮﺩﺍﺏ ﺑﺮﺳﻨﺪ،ﺷﮑﺎﺭﭼﻴﺎﻥ ﻭ ﺩﺭﻧﺪﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻤﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﻴﺎﺑﻨﺪ)

 88 ﻧﺴاء- ﻔﻤﺎ لَکُم ﻓﻰ ﺍﻟﻤﻨﺎﻓﻘﻴﻦ ﻓﺌﺘﻴﻦ،ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﺃﺭﮐﺴﻬﻢ ﺑﻤﺎ ﮐﺴﺒﻮﺍ، ﺃﺗﺮﻳﺪﻭﻥ ﺃﻥ ﺗﻬﺪﻭﺍ ﻣﻦ ﺃﺿﻞّ ﺍﻟﻠﻪ، ﻭﻣﻦ ﻳﻀﻠﻞ ﺍﻟﻠﻪ،ﻓﻠﻦ ﺗﺠﺪ ﻟﻪ ﺳﺒﻴﻠﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﭼﻪ،ﺑﻬﺮ ﺩﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﻣﻨﺎﻓﻘﻴﻦ،ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺯﻣﻴﻦ ﮔﻴﺮ ﻭ ﺑﻘﻬﻘﺮﺍ ﻣﻴﺒﺮﺩ. ( ﻳﮑﻰ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻗﺸﺮﻯ،ﮐﻪ ﺍﺩﻋﺎﻯ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﺨﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ولی ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻳﮕﺎﻧﻪﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻧﻤﻰ ﭘﺬﻳﺮﻧﺪ.پس ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻧﻔﺎﻕ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺳﺎﻟکان ﻣﻨﺎﻓﻖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻧﻴﺰ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﻙ ﺩﺍﺷﺘﻪ،ﻭ ﻋﻀﻮﻳﺖ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ولی ﺭﻳﺎﮐﺎﺭﻯ ﻭ ﻣﻘﺎﺻﺪ ﺩﻳﮕﺮﻯ،ﭼﻮﻥ ﺟﺎسوﺳﻰ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺧﺒﺮ ﭼﻴﻨﻰ،ﻭ ﺷﻨﺎﺳﺎﺋﻰ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺭﺍﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﮐﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺑﻬﺪﻳﻨﻰ ﻳﺎﺗﮑﺎﻣﻞ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ،ﻭ ﺑﺪ ﺩﻳﻨﻰ ﭼﻮﻥ ﻗﺸﺮﻳﻮﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺑﻰ ﺩﻳﻨﺎﻥ ﻭﺿﻊ ﺑﻬﺘﺮﻯ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻟﻬﻰ، ﻧﺴﺒﺖ ﺑﺒﺪ ﺩﻳﻨﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﺩﺭﻙ ﺍﻫﻤﻴّﺖ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﺍﺗﻤﺎﻡ حُجّت ﻭ ﺍﺳﺘﺪﻟﺎﻝ ﻧﻤﻴﺸﻮﻧﺪ.ﭼﻮﻥﻬﻨﻮﺯ ﺩﺭ ﺣﻴﻮﺍﻧﻴّﺖ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ)ﻭ ﺑﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﺗﺎ ﮐﻨﻮﻥ ﮐﺴﺐ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ،ﺑﺎﺯ ﻓﺮﻭﮐﺸﻰ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ ) ﻭ ﺁﻳﺎ ﺷﻤﺎ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ﮐﺴﻰ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺿﻠﺎﻟﺖ ( ﮔﻤﺮﺍﻩ ﻭ ﺟﺎماﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﺗﮑﺎﻣﻞ ) ﮐﺮﺩﻩ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ؟( ﺯﻳﺮﺍ ﺩﺭ ﺃﺻﻞ ﻭﺟﻮﺩ ﺟﺴﻤﻰ ﻭﺫﻫﻨﻰ ﻭﺭﻭﺍﻧﻰ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﻭ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺩﺭ ﻗﺒﻀﻪ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭ ﻓﻄﺮﺕ ﻭﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺁﻧﻬﺎ،باعث ﺑﻰ ﺩﻳﻨﻰ ﻳﺎ ﺑﺪ ﺩﻳﻨﻰ ﺍﺳﺖ.ﻭﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﺮﺧﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻘﺎﻭﺕ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ.ولی ﺳﻌﺎﺩﺗﻤﻨﺪان ﮊﻧﺘﻴﻚ ﻃﺎﻟﺐ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺟﺎﻥ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ، ﺗﺎ ﺑﺠﺎﻧﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﻭﺡ القدُس ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﻭﮐﺮﺍماﺕ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﺩﺭ ﺗﻦ ﻭ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺭﻭان،ﺩﺭ ﺻﺒﺮ ﻭ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭترس ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﮐﻪ ﻣﻐﻀﻮ ﺏ ﻧﺸﻮﻧﺪ،ﻭ ﺿﻠﺎﻟﺖﻳﺎﺟﺎماﻧﺪﮔﻰ ﻧﻴﺎﺑﻨﺪ ) ﻭ ﻫﺮکس ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻭﺭﺍ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﮐﻨﺪ،ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﺭﺍﻫﻰ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ( ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺟﺒﺮ ﻧﻴﺴﺖ.ﺑﻠﮑﻪ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺑﺸﺮﻳّﺖ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺗﺮﺟﻴﺢ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ﻭجَهنّم ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ،ﺑﺮ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎ ﻭ ﺑﻪ ﺷﺪﻧﻬﺎﻯ ﻭﺟﻮﺩﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺗﺮﺟﻴﺢ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﮔﻨﺎﻫﮑﺎﺭﻯ ﺭﺍ،ﺑﺎ ﻧﻴﺮﻭﻯ ﺩﺍﺷﺘﻪﺩﺭ ﮐﺮﺍماﺕ ﺑﺎﻟﻔﻌﻞ ﻭ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻧﻰ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﮑﺎﺭ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ)

89 ﻧﺴاء - ﻮﺩّﻭﺍ ﻟﻮ ﺗﮑﻔﺮﻭﻥ ﮐﻤﺎ ﮐﻔﺮﻭﺍ،ﻓﺘﮑﻮﻧﻮﻥ سواء،ﻓﻠﺎ ﺗﺘّﺨﺬﻭﺍ ﻣﻨﻬﻢ ﺃﻭﻟﻴاء،ﺣﺘﻰ ﻳﻬﺎﺟﺮﻭﺍ ﻓﻰ ﺳﺒﻴﻞ ﺍﻟﻠﻪ، ﻓﺎﻥ ﺗﻮﻟّﻮﺍ ﻓﺨﺬﻭﻫﻢ ﻭ ﺍﻗﺘﻠﻮﻫﻢ حیث ﻭﺟﺪﺗﻤﻮﻫﻢ،ﻭ ﻟﺎ ﺗﺘّﺨﺬﻭﺍ ﻣﻨﻬﻢ ﻭﻟﻴّﺎ ﻭ ﻟﺎ ﻧﺼﻴﺮﺍ ﺁﻧﺎﻥ ( ﻣﻨﺎﻓﻖ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻫﺎﻥ ﻣﻨﮑﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ ) ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺩﻭﺳﺖﺩﺍﺭﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺰ ﮐﺎﻓﺮ ﻭﻣﻨﮑﺮ ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺷﻮﻳﺪ ( ﻣﻨﮑﺮ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖﻣﺤﻤﺪﻭﻳﺎ ﻟﺰﻭﻡ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﺩﺭ ﻳﻚ ﺭﻭﺵ ﻋﻤﻠﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﺭﻭان ﺧﻮﺩ، ﺑﺎ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ ﺗﺎ ﺗﺠﻠﻴﻪ ﻫﺎﻯ ﻣﻴﺴّﺮ ﻫﻔﺘﮕﺎﻧﻪ) ﺗﺎ مانند ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻣﻨﮑﺮ ﻭﮐﺎﻓﺮ، ﻭ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﻳﮑﺴﺎﻥ ﮔﺮﺩﻳﺪ( ﺧﻮﺩ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻭﺗﻌﺎﻟﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ،ﺩﻳﮕﺮان ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺑﮑﺸﻨﺪ.ﻭ ﺟﺰ ﺭﺍﻩﺳﻠﻮﻙ الهی ﺮﺍ ﺟﺰجَهنّم ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﺁﻳﻨﺪﻩﺍﻯ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ) پس ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ،ﻫﺮﮔﺰ ولی ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ.ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺩﺭﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻣﻬﺎﺟﺮﺕ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ پس ﺍﺯ ﻫﺠﺮﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﻤﺪﻳﻨﻪ، ﺑﻠﮑﻪ ﻃﺎﻟﺒﺎﻥ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ.ﺑﻬﻴﭻ ﻗﺸﺮﻯ ﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪﻯ ﮐﻪ ﻫﺠﺮﺕ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ، ﺳﺎﻟکان ﺩﺭﻋﺰﻟﺖﺳﻠﻮﮐﻴﮑﻪ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﺨﻠﻘﻬﻢ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﻧﺪ. ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﻭﻣﺤﺒّﺖ ﻭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭ ﺗﻘﻠﻴﺪ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﻣﻬﺎﺟﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩ،ﻭﺣﺘﻰ ﺍﺯ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ. ﻭﺗﺎ ﻧﺠﺎﺕ ﻭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ،ﺑﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﺭﻭﺡ القدُس ﻭﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ، ﺑﺨﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮔﺸﺖ.ﻭﺣﺘﻰ ﺟﺎﻥ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻣﻴﺪﻫﺪ. ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ تولّد ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺩﻭﻡ ﻭ بِعثت ﻭ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﻧﻴﺎﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ) ولی ﺍﮔﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻓﺮﺍﺭﻯ ﺑﻮﺩﻧﺪ( ﮐﻪ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﻧﭙﺬﻳﺮﻓﺘﻨﺪ،ﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﻭﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ) پس ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ ﻭ ﺑﮑﺸﻴﺪ،ﻭ ﻫﺮﺟﺎ ﮐﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻳﺎﻓﺘﻴﺪ( ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭﻯ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﻟﺎ ﺍﮐﺮﺍﻩ ﻓﻰ ﺍﻟﺪﻳﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪﻩ.ﺷﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﻋﺼﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﺟﻨﮕﻬﺎﻯ ﺩﻓﺎﻋﻰ ﭼﻨﻴﻦ ﺑﻮﺩﻩ.ﻭﻟﻴﺒﺎﺯ ﺍﺳﻴﺮان ﺭﺍ فِدیة ﻣﻴﮕﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺁﺯﺍﺩ ﻣﻴﮑﺮﺩﻧﺪ. ولی ﺍﻳﻦ ﺧﻠﻔﺎﻯ ﺍﺳﻠﺎﻣﻰ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ،ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﻋﻤﺮ ﻭ عُثمان ﺟﻬﺎﻥ ﮔﺸﺎﺋﻰ ﮐﺮﺩﻧﺪ،ﻭﺍﻳﻦ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻓﺰﻭﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻳﺎﺕ ﺧﻮﻧﻴﻦ ﻭ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﺟﺰﻳﻪ ﻭ ﺯﮐﺎﺕ ﮔﻴﺮﻯ ﺭﺍ ﺍﻫﻤﻴّﺖ ﻣﻴﺪﺍﺩﻧﺪ.ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭﻣﻮﺟﻮﺩﻯ،ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻮﺭﺩ ﺣﻤﻠﻪ ﻭﺗﺠﺎﻭﺯ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻦ،حَقّ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﺷﻤﻦ ﻓﺮﺍﺭﻯ ﺷﺪ،ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻭﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ. ﺑﻘﻮﻝ ﻣﻮﻟﺎ علیّ ﺩﺭ ﻧﻬﺼﺪ ﺟﺎﻯ ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺳﺘﮑﺎﺭﻯ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ. ﺍﺿﺎﻓﺎﺕ ﻭ ﻣﺤﺬﻭﻓﺎﺕ ﻭ ﺗﻐﻴﻴﺮﺍﺕ ﺑﺮﺣﺴﺐ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﺧﻠﻔﺎ.ﻭ ﺍﻟّﺎ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﻮﻟﺎ علیّ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﮐﺘﺎﺑﻰ،ﺩﺭ ﺷﺮﺡ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻭ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻣﺒﺎﺭﺯﺍﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﻯ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺘﻬﺎﻯ ﺷﺨﻬﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪ.ولی ﻣﻮﺭﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﻋﻤﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﮕﺮﻓﺖ.ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻧﺎﭘﺪﻳﺪ ﺍﺳﺖ.ﻭﺗﻨﻬﺎ ما بَعدی ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ علیّﻮ ﮐﺘﺎﺏ ﻓﺎﻃﻤﻪ ، ﺑﺼﻮﺭﺕ أحادیث ﻭﻧﻈﺮﻳّﺎﺕ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻴﮕﻔﺘﻨﺪ.ﺁﻧﻬﻢ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﻳﮕﺮان،ﻭﺩﺭ ﺑﺎﻃﻦ ﻧﻈﺮﻳّﺎﺗﻰ ﺧﺎﺹ ﺳﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺍﻟّﺎ ﻫﺮ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺭﺩ ﺗﺎ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺑﺪﻫﺪ. ﺑﺴﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﺑﻔﺮماﻳﺪ،ﮐﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭما ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮕﻔﺘﻨﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان ﻭﻣﮑﺎﻧﻰ،ﻭ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻳﻚ ﺍﺯ ﺳﺎﻟکان ﻣﺸﮑﻠﺎﺕ ﻭ ﻋﻘﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﻭ ﻣﻌﺎﻳﺐ ﺍﺧﻠﺎﻗﻰ ﺧﺎﺹ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ﻣﻌﺎﻟﺠﻪ ﺁﻥ ﻓﺮﻕ ﻣﻴﮑﻨﺪ.ﻭﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻋﻠﺎﺝ ﻣﻴﮑﻨﺪ ﻭﻧﻪ ﺑﻮﺳﻴﻠﻪﺧﻮﺩ ﺳﺎﻟﻚ ) ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ولی ﻣﺤﺒﻮﺑﻰ ﺍﺗّﺨﺎﺫ ﻧﮑﻨﻴﺪ.ﻭﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﭘﺸﺘﻴﺒﺎﻧﻰ ﻭﻧﺼﺮﺕ ﻧﺨﻮﺍﻫﻴﺪ. (ﮐﻪ ﻧﺼﺮﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺯ ﻃﺮﻳﻖ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻣﻴﺮﺳﺪ. ﮐﻪ ﺑﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺃﻫﺮﻳﻤﻦ ﻭ إبلیس ﺁﺧﻮﻧﺪ،ﻭ نَفس ﻫﻮﺳﺮان ﺧﻮﺩ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ،ﻳﻌﻨﻰ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭ(ﻭإله ) ﺷﺪﻥ،ﮐﻪ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺟﺰ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ،ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﻭ ﺗﺄﻳﻴﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ، ﺍﻭﻟﻴﻦ سو ﮊﻩ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﺳﺖ.سپس ﻣﺮﺍﺗﺐ ﭘﻨﺠﮕﺎﻧﻪ أﻫﻞ ﻋﺒﺎ،ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎﻯ ﺩﺭ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﻭﺡ القدُس ﻭ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻭ ﺍﻟﻠﻪ رَبّ ﺍﻟﺎﺭﺑﺎﺏ ﺭﺳﻴﺪ،ﻭ ﻋﺸﻖ ﻭﺭﺯﻯ ﻧﻤﻮﺩ،ﺗﺎ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻳﺎﻓﺖ )

90 ﻧﺴاء- اﻟّﺎ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻳﺼﻠﻮﻥ،ﺍﻟﻰ ﻗﻮﻡ ﺑﻴﻨﮑﻢ ﻭ ﺑﻴﻨﻬﻢ میثاق،ﺃﻭ ﺟاءﻮﮐﻢ ﺣﺼﺮﺕ ﺻﺪﻭﺭﻫﻢ،ﺃﻥ ﻳﻘﺎﺗﻠﻮﮐﻢ ﺃﻭ ﻳﻘﺎﺗﻠﻮﺍ ﻗﻮﻣﻬﻢ،ﻭﻟﻮ شاء ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺴﻠّﻄﻬﻢ علیکم ﻓﻠﻘﺘﻠﻮﮐﻢ، ﻓﺎﻥ ﺍﻋﺘﺰﻟﻮﮐﻢ ﻓﻠﻢ ﻳﻘﺎﺗﻠﻮﮐﻢ،ﻭ ﺃﻟﻘﻮﺍ ﺍﻟﻴﮑﻢ السِلم،ﻓﻤﺎ ﺟﻌﻞ ﺍﻟﻠﻪ لَکُم علیهم ﺳﺒﻴﻠﺎ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻭ ﺻﻠﻪﺍﻯﺒﺎﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺑﻴﻦ ﺷﻤﺎ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻫﺴﺖ( زمان ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻋﺪﻡ ﺗﻌﺮﺽ ﻭﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﻗﺒﺎﺋﻞ،ﻭ ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﮔﺎﻥ ،ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﺳﺎﻟکان ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻋﻤﻠﻰ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﺧﺎﻧﻘﺎﻩ ﭘﻴﺮ ) ﻭ ﻳﺎ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺳﻴﻨﻪ ﻫﺎﻯ ﺁﻧﺎﻥ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ،ﮐﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﺠﻨﮕﻨﺪ،ﻭ ﻳﺎ ﺧﻮﻳﺸﺎﻥ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺑﮑﺸﻨﺪ( ﮐﺎﺭ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺑﺮ ﺳﺎﻟکان ﻣؤﻣﻦ،مانند ﻗﺮﻳﺸﻴﺎﻥ ﻣﻨﮑﺮ ﻣﺤﻤﺪ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺍﻭﻟﻴّﻪ ﺍﺳﻠﺎﻡ) ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺖ،ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﻣﺴﻠّﻂ ﻣﻴﺸﺪﻧﺪ،ﻭﺷﻤﺎ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﻣﻴﮑﺮﺩﻧﺪ. پس ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻋﺰﻟﺖ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ( ﺳﺎﻟﻚ ﺩﻭﺭﻯ ﮐﻨﺪ،ﻭ ﺩﺭ ﻋﺰﻟﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺧﻮﺩﺑﺎﺷﺪ) ﻭ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺟﻨﮓ ﻧﮑﺮﺩﻧﺪ، ﻭ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺻﻠﺢ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﮐﺮﺩﻧﺪ،ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﺭﺍﻫﻰ علیه ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻴﺴﺖ ( ماﺩﺍﻡ ﮐﻪ ﻣﻨﮑﺮان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺩﺷﻤﻨﻰ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺳﺎﻟکان ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ،ﮐﺎﺭﻯ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﮐﻪ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭﻯ ﺍﺳﺖ،ﻭ ﺍﺟﺒﺎﺭﻯ ﻧﻤﻰ ﺑﺎﺷﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺑﻌﺪﺍ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻬﻘﺮﺍ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ)

91 ﻧﺴاء - ﺴﺘﺠﺪﻭﻥ ﺁﺧﺮﻳﻦ،ﻳﺮﻳﺪﻭﻥ ﺃﻥ ﻳﺄﻣﻨﻮﮐﻢ،ﻭ ﻳﺄﻣﻨﻮﺍ ﻗﻮﻣﻬﻢ،ﮐﻠّﻤﺎ ﺭﺩّﻭﺍ ﺍﻟﻰ الفتنة، ﺃﺭﮐﺴﻮﺍ ﻓﻴﻬﺎ،ﻓﺎﻥ ﻟﻢ ﻳﻌﺘﺰﻟﻮﮐﻢ ﻭ ﻳﻠﻘﻮﺍ ﺍﻟﻴﮑﻢ السِلم،ﻭ ﻳﮑﻔّﻮﺍ ﺃﻳﺪﻳﻬﻢ،ﻓﺨﺬﻭﻫﻢ ﻭ ﺍﻗﺘﻠﻮﻫﻢ،حیث ثقَفتموهُم ،ﻭ ﺃﻭﻟﺌﮑﻢ،ﺟﻌﻠﻨﺎ لَکُم علیهم ﺳﻠﻄﺎﻧﺎ ﻣﺒﻴﻨﺎ ﻭ ﺩﻳﮕﺮان ﺭﺍ ﻣﻴﻴﺎﺑﻴﺪ،ﮐﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺸﻤﺎ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﮐﻨﻨﺪ،ﻭ ﺑﺎ ﻗﻮﻡ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺍﻣﻨﻴّﺖ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ولی ﻫﺮ ﮔﺎﻩ ﮐﻪ فتنةﺍﻯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺗﺮﻙ ﺻﻠﺢ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﻴﻄﺮﻑ ﻫﺴﺘﻨﺪ ( ﮐﻪ ﺑﺪﺷﻤنی ﻨﺨﻮﺍﻫﺪ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻋﺰﻟﺖ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ، ﻭ ﺻﻠﺢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺷﻤﺎﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﻧﮕﺮﻓﺘﻨﺪ،ﻭﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺑﺮﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ،ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﮐﻨﻴﺪ، ﻭﻫﺮﺟﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﻳﺎﻓﺘﻴﺪ ﺑﮑﺸﻴﺪ ( ﺷﺎﻳﺪ ﺩﺭ زمان ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﭼﻨﻴﻦ ﻟﺎﺯﻡ ﺑﻮﺩﻩ.ولی ﺁﻳﺎﺕ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ﺑﻬﺮ ﻭﻗﺖ ﻭﻫﺮ ﻃﻮﺭ،ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺳﻴاَست ﺍﻟﻬﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻣﮕﺮ ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﺟﻨﮓ ﺩﻓﺎﻋﻰ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ.ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺁﻳﺎﺕﺻﻠﺢ ﻃﻠﺒﻰ ﺑﺂﻳﺎﺕ ﺳﻴﻒ ﻭ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﻣﻨﺴﻮخ ﻤﻴﺪﺍﻧﻨﺪ،ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ 223 آیه ﻧﺴﺦ ﻭﺑﺎﻃﻞ ﺷﺪﻩ.ﮔﺮﭼﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ولی ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ما، ﻭﺣﺘﻰ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻧﻴﺰ،ﺍﻳﻦ ﺁﻳﺎﺕ ﺭﺍ ﻣﺸﺨﺺ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﻧﺪ.ﮐﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﻫﻤﻪ ﺁﻳﺎﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺼﻠﺎﺡ ﺧﻮﺩ بِداﻧﻨﺪ ﻣﻨﺴﻮﺥ ﻣﻴﻨﺎﻣﻨﺪ.ﻭ ﺁﻳﺎﺕ ﺗﺮﺣّﻢ ﺭﺍ ﺍﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﻣﻨﺴﻮﺥ ﮐﺮﺩﻩ) و ما ﺷﻤﺎ ﺭﺍ علیه ﺁﻧﻬﺎ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺁﺷﮑﺎﺭﻯ ﺩﺍﺩﻩﺍﻳﻢ .

92 نساء - ﻮ ما ﮐﺎﻥ ﻟﻤؤﻣﻦ ﺃﻥ ﻳﻘﺘﻞ ﻣؤﻣﻨﺎ ﺍﻟّﺎ ﺧﻄاءا،ﻭﻣﻦ ﻗﺘﻞ ﻣؤﻣﻨﺎ ﺧﻄاءا،ﻓﺘﺤﺮﻳﺮ ﺭﻗبة ﻣؤﻣنة ﻭﺩیّة ﻣﺴﻠمّة ﺍﻟﻰ ﺃﻫﻠﻪ،ﺍﻟّﺎ ﺃﻥ ﻳﺼﺪﻗﻮﺍ،ﻓﺎﻥ ﮐﺎﻥ ﻣﻦ ﻗﻮﻡ عَدوّ لَکُم،ﻭ ﻫﻮ ﻣؤﻣﻦ،ﻓﺘﺤﺮﻳﺮ ﺭﻗبة ﻣؤﻣنة ، ﻭان ﮐﺎﻥ ﻣﻦ ﻗﻮﻡ ﺑﻴﻨﮑﻢ ﻭ ﺑﻴﻨﻬﻢ میثاق، فِدیة ﻣﺴﻠّمة ﺍﻟﻰ ﺃﻫﻠﻪ،ﻭ ﺗﺤﺮﻳﺮ ﺭﻗبة ﻣؤﻣﻨﻪ،ﻓﻤﻦ ﻟﻢ ﻳﺠﺪ ﻓﺼﻴﺎﻡ ﺷﻬﺮﻳﻦ ﻣﺘﺘﺎﺑﻌﻴﻦ، ﺗﻮبة ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭﮐﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ عَلیما ﺣﮑﻴﻤﺎ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﻣؤﻣﻨﻰ ( ﺳﺎﻟﻚ ﺍﻭﻡ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺑﺎﻭﻟﺎﻳﺖ ﺯﻧﺪﻩ زمان ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ) ﮐﻪ ﻣؤﻣﻦ ﺩﻳﮕﺮﻯﻤﮕﺮﻯ ﺑﺨﻄﺎ ﺑﮑﺸﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﭼﻨﻴﻦ ﮐﺮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﻳﻚ ﻣؤﻣﻦ ﺯﻥ ﺑﻌﻨﻮان ﺩﻳّﻪ ﻭ ﺟﺮﻳﻤﻪ ﺣﺘﻤﻰ ﺑﺄﻫﻞ ﺁﻥ ﺑﺪﻫﺪ( ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﻩ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ،ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺃﻫﻞ ﻣﻘﺘﻮل ﻤﻴﮑﺮﺩﻧﺪ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﻤﻌﻨﻰ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺍﺳﺖ ) ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺻﺪﻗﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﺪﻫﻨﺪ( ﺧﻮﻥ ﺑﻬﺎ).ﮐﻪﺍﮔﺮ ﻗﺎﺗﻞ ﺍﺯ ﻗﻮﻡ ﻣﻘﺘﻮﻝ ﻧﻴﺰ ﻣؤﻣﻦ ﺑﻮﺩ، پس ﺁﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩﻥ ﻳﻚ ﺑﺮﺩﻩ ﻣؤﻣﻦ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.(ﺍﮔﺮ ﺯﻥ ﻳﺎﻣﺮﺩﻯ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﺎﺳﺎﻟﻚ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﺎﺷﺪ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﻗﺎﺗﻞ ﺍﺯ ﻗﻮﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ،ﮐﻪ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺻﻠﺢ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ، پس فِدیة ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺷﺪﻩﺍﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺃﻫﻞ ﻣﻘﺘﻮﻝ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺍﺩ،ﻭ ﻧﻴﺰ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺮﺩﮔﻰ ﻳﻚ ﻣؤﻣﻦ ﺯﻥ ( ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻤﺴﻠﻤﺎﻧﻰ ﻭﺳﻠﻮﻙ ﺑﭙﻴﻮﻧﺪﺩ) ﻭ ﺍﮔﺮﺍﺳﺘﻄﺎﻋﺖ ﻧﺪﺍﺷﺖ،پس ﺭﻭﺯﻩ ﺩو ماﻩ ﻣﺘﻮﺍﻟﻰ و دو شهود برترﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ،ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺗﻮﺑﻪﺍﻯ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ علیم ﺁﮔﺎﻩ ﻭ ﺣﮑﻴﻢ ﺑﺎ ﺣﮑﻤﺖ ﺍﺳﺖ ( ﺩﺭ ﻋﺼﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻣﻨﺎﺳﺒﻰ ﺑﻮﺩﻩ،ولی ﺁﻳﺎ ﮐﺎﻓﺮان ﻭ دشمنان ﺗﻌﻬﺪ ﻗﺒﻮﻝ ﺍﺣﮑﺎﻡ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻣﮕﺮ ﺑﮕﻴﻮﺋﻴﻢ ﺩﺭ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺍﺳﻠﺎﻣﻰ ﮐﻪ زمان ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻧﺒﻮﺩ.ﻭ ﺑﺎﻳﺪ زمان ﻋﻤﺮ ﺍﻳﻦ ﺍﺣﮑﺎﻡ ﺭﺍﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺍﻟّﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺗﻮﺑﻪ ﭘﺬﻳﺮﻯ ﻫﺴﺖ.ﻭ ﺭﻭﺯﻩ ﺩﻭ ماﻩ ﻭ ﺩﻭ ﭼﻠّﻪ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ،ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺴﻰ ﮐﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﺁﺯماﻳﺶ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺑﻨﻤﺎﻳﺪ ﻣﻔﻴﺪ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻋﻤﻠﺎ ﺍﻳﻦ ﺍﺣﮑﺎﻡ ﻗﻀﺎﺋﻰ ﻭﺟﻨﺎﺋﻰ ﺩﺭ ﻋﺼﺮ ما،ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺟﺮﺍ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﮔﺎﻧﻰ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻪ ﺯماﻧﻬﺎ ﻭ ﻣﮑﺎﻧﻬﺎﻯ ﺿﺮﻭﺭﻯ ﻣﻔﻴﺪ ﻭ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺟﺮﺍ ﺑﺎﺷﺪ )

93 ﻧﺴاء - ﻮ ﻣﻦ ﻳﻘﺘﻞ ﻣؤﻣﻨﺎ ﻣﺘﻌﻤّﺪﺍ ﻓﺠﺰﺍؤﻩ جَهنّم ﺧﺎﻟﺪﺍ ﻓﻴﻬﺎ ﻭ ﻏﻀﺐ ﺍﻟﻠﻪ علیه ﻭ ﻟﻌنة ،ﻭ اُﻋﺪّ ﻟﻪ ﻋﺬﺍﺑﺎ ﻋﻈﻴﻤﺎ ﻭ هرکس ﻣؤﻣﻨﻰ ﺭﺍ ﻋﻤﺪﺍ ﺑﮑﺸﺪ،پس ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺍﻭ جَهنّم ﺟﺎﻭﺩان ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﻏﻀﺐ ﻭ ﻟﻌﻨﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﻋﺬﺍﺏ ﻋﻈﻴﻤﻰ ﺁماﺩﻩ ﺍﺳﺖ ( ﮐﻪ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ مادّی ﻭ ﺩﻧﻴﻮﻯ،ﺁﻧﻬﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﻗﺘﻞ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﺫﮐﺮ ﻧﺸﺪﻩ.ﻭ ﺍﻳﻦ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺯ ﺳﻨﺦ ﺑﻴﺎﻧﺎﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺭﺍ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ولی ﺑﻘﺘﻞ ﻏﻴﺮ ﻋﻤﺪ ﺭﺍ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ، ﮐﻪ ﻣﻨﻄﻘﻰ ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺖ. ﺯﻳﺮﺍ ﺗﻌﻤّﺪ ﻧﺒﻮﺩﻩ.ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻭ ﺧﻠﻔﺎﻯ ﺭﺍﺷﺪﻳﻦ ﻫﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻰ ﺭﺍ ﻣؤﻣﻦ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺘﻨﺪ . ﻭ ﺃﻫﻞ ﺃﺩﻳﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍ،ﮐﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺣﻤﻠﻪ ﺍﺭﺗﺶ ﻋﻤﺮ ﻭ عُثمان ﻭ ﺧﻠﻔﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ، ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺯﻥ،ﺩﻭﺑﺮﺍﺑﺮﻣﺠﺎﺯﺍﺕﻧﻮﻋﻰ ﺑﺮﺩﮔﻰ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺑﻮﺩ.ﮐﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﺪﺍﻡ ﺯﻥ ﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺯﻧﻰ،ﻣﻮﺭﺩ ﻣﺤﮑﻮﻣﻴﺖ ﺑﺮﺩﮔﻰ ﻭ ﻫﻤﺒﺴﺘﺮﻯ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺩﺭﺁﻳﺪ.ﺑﺨﺼﻮﺹ ﮐﻪ ﺗﺎ ﭼﻨﺪﻳﻦ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﻴﺮان ﻣﻠﻞ ﺩﻳﮕﺮ،ﺑﺨﺼﻮﺹ ﭘﺴﺮﮐﺎﻥ ﺳﻔﻴﺪ ﭘﻮﺳﺖ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﮐﺎﻥ ﺯﻳﺒﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺧﺎﻧﻪ ﻋﺮﺑﻰ ﺩﺭ ﺻﺤﺮﺍ ﺩﻳﺪﻩ ﻣﻴﺸﺪ.ﮐﻪ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻮﺳﻌﻪ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﻭ ﺍﺭﺿﺎﻯ ﺟﻨﺴﻰ ﺍﻋﺮﺍﺏﻣﻬﺎﺟﻢ ﺑﻮﺩﻩ،ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻧﺒﻮﺩﻩ،ﻭ ما ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﻧﻴﺰ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻤﻘﺎﻭﻣﺖ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ،ﺳﻠﻄﻪﺍﻯ ﺑﺮ ﻫﻢ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ﻭﺧﻠﻔﺎ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ )

94 ﻧﺴاء - ﻴﺎ ﺃﻳّﻬﺎ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ،ﺍﺫﺍ ﺿﺮﺑﺘﻢ ﻓﻰ ﺳﺒﻴﻞ ﺍﻟﻠﻪ،ﻓﺘﺒﻴّﻨﻮﺍ، ﻭ ﻟﺎ ﺗﻘﻮﻟﻮﺍ ﻟﻤﻦ ﺍﻟﻘﻰ ﺍﻟﻴﮑﻢ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ،ﻟﺴﺖ ﻣؤﻣﻨﺎ،ﺗﺒﺘﻐﻮﻥ ﻋﺮﺽ الحیاة ﺍﻟﺪﻧﻴﺎ،ﻓﻌﻨﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﻐﺎﻧﻢ کثیرة،ﮐﺬﻟﻚ ﮐﻨﺘﻢ ﻣﻦ ﻗﺒﻞ،ﻓﻤﻦ ﺍﻟﻠﻪ علیکم، ﻓﺘﺒﻴّﻨﻮﺍ انّ ﺍﻟﻠﻪ،ﮐﺎﻥ ﺑﻤﺎ ﺗﻌﻤﻠﻮﻥ ﺧﺒﻴﺮﺍ ﺃﻯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﺪ،ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺭﻫﺮﻭﻯ ﮐﺮﺩﻳﺪ پس ﺑﺪﻗّﺖ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷﺪ. ﻭبهر کس ﮐﻪﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺻﻠﺢ ﻭﺩﻭﺳﺘﻰ ﻧﺸﺎﻥﺪﺍﺩ. ﻧﮕﻮﺋﻴﺪﮐﻪ ﻣؤﻣﻥﻨﻴﺴﺘﻰ ( ﮐﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻴﺰ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺷﻮﻧﺪ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ماﻝ ﺩﻧﻴﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ، ﮐﻪ ﻋﺮﺽ ﺯﻭﺩ ﮔﺬﺭﻯ ﺍﺳﺖ.بِداﻧﻴﺪ ﮐﻪ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻏﻨﺎﻳﻢ ﺯﻳﺎﺩﻯ ﻫﺴﺖ.ﺯﻳﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﻗﺒﻠﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩﻳﺪ.ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ مِنّت ﺩﺍﺷﺘﻪ ( ﮐﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻭ ﻣؤﻣﻦ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺷﺪﻳﺪ ) پس ﺑﺪﻗﺖ ﺗﺒﻴﻴﻦ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ( ﻭ ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﻭ ﺗﺤﻘﻴﻖ ﮐﻨﻨﺪ ﻭﻣﻄﻤﺌﻦ ﮔﺮﺩﻳﺪ ) ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﻯ ﮐﻪ ﻣﻰ ﮐﻨﻴﺪ ﺑﺎ ﺧﺒﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ (ﺳﺎﻟکان ﺍﺯ دشمنان ﻭﻟﺎﻳﺖ، ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﻣﺤﺒّﺖ،ﻭ ﻫﺰﻳﻨﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺗﺤﺒﻴﺐ ﺩﻳﮕﺮان ﺑﺮﺍﻩ ﺧﺪﺍ، ﻭ ﺍﺑﻠﺎﻍ ﭘﻴﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﺭﺍ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ، ﻭﺍﺯ ﻃﺎﻟﺒﺎﻥ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺷﺎﻧﻪ ﺧﺎﻟﻰ ﻧﮑﻨﻨﺪ)

95 ﻧﺴاء - لا ﻳﺴﺘﻮﻯ ﺍﻟﻘﺎعَدوّﻥ ﻣﻦ ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻴﻦ ﻏﻴﺮ ﺃولی ﺍﻟﻀﺮﺭ،ﻭ ﺍﻟﻤﺠﺎﻫﺪﻭﻥ ﻓﻰ ﺳﺒﻴﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺄﻣﻮﺍﻟﻬﻢ ﻭ ﺃﻧﻔﺴﻬﻢ، ﻓﻀّﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﻤﺠﺎﻫﺪﻳﻦ ﺑﺄﻣﻮﺍﻟﻬﻢ ﻭ ﺃﻧﻔﺴﻬﻢ علیّ ﺍﻟﻘﺎﻋﺪﻳﻦ ﺩﺭجة،ﻭ ﮐﻠّﺎ ﻭﻋﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺤُﺴﻨﻰ،ﻭ ﻓﻀّﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﻤﺠﺎﻫﺪﻳﻦعلی ﺍﻟﻘﺎﻋﺪﻳﻦ ﺃﺟﺮﺍ عظیما ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻳﮑﺴﺎﻧﻰ ﺑﻴﻦ ﻧﺸﺴﺘﮕﺎﻥ ﺍﺯ ﻣؤﻣﻨﻴﻦ ( ﺍﺯ ﺳﺎﻟکان ﻮﻟﺎﻳﺖ ﮐﻪ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻗﻴﺎﻡ ﮐﻨﻨﺪ،ﻭﻣﺮﮒ قبل از ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ) ﮐﻪ ﺿﺮﺭ ﻭ ﻋﻠّﺘﻴهستند ( ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺟﻬﺎﺩ ﻧﮑﺮﺩﻥ،ﭼﻪ ﺟﻬﺎﺩ ﺟﻨﮕﻰ ﻳﺎ ﺟﻬﺎﺩ ﺳﻠﻮﮐﻰ ) ﺑﺎ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﻣﺠﺎﻫﺪﺑﻴﻦ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ( ﻭ ﻧﻪ ﺟﻨﮓ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺑﻠﮑﻪ ﺟﻨﮓ ﻓﺪﺍﺋﻴﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﺍﮔﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﺷﺎﻫﺪ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺑﺎﺷﻨﺪ) ﮐﻪﺍﺯ ماﻝ ﻭ ﺟﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮕﺬﺍﺭﻧﺪ، مانند ﻫﻢ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺠﺎﻫﺪﻳﻦ ﺑﺎ ماﻝ ﻭ ﺟﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻧﺸﺴﻨﮕﺎﻥ ﻓﻀﻴﻠﺖﻭﺩﺭﺟﻪﺍﻯ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺩﺍﺩﻩ. ﮔﺮﭼﻪ ﻫﺮ ﺩﻭﻯ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﻭﻋﺪﻩ ﻧﻴﮑﻮ ﻭ ﺣﺴﻨﻰ،ﻭ ﺗﺤﺴﻴﻦ ﻭ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺷﻬﻮﺩﻯ) ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ.ﻭﻧﻴﺰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺠﺎﻫﺪﻳﻦ ﺭﺍ ﻭ ﻧﺸﺴﺘﮕﺎﻥ ﻓﻀﻴﻠﺘﻰ ﺩﺍﺩﻩ،ﮐﻪ ﺃﺟﺮ ﻭ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻋﻈﻴﻢ ﻣﻴﺪﻫﺪ ( ﺷﺎﻳﺪ زمان ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻣﺠﺎﻫﺪﻳﻦ ﺟﻨﮓ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺣﻤﻠﺎﺕ ﻗﺮﻳﺶ ﻭ ﻗﺒﺎﺋﻞ ﻣﺘّﺤﺪ ﺁﻧﻬﺎ،ﺍﻳﻦ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺑﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺳﺎﻟکان ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﻋﺰﻟﺖ ﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ.ولی ﺑﺎﺯ ﺗﻨﻬﺎ ﺳﺎﻟکان ﮐﻪ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ، ﻭﻗﺖ ﺁﻥ ﺑﻮﺩﻩ،ﮐﻪﺑﻤﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﺑﺮﻭﻧﺪ،ﻭﺣﺘﻤﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺮﺩﻧﺪ،ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﻭ ﺍﻟّﺎ ﺩﻳﮕﺮ ﺟﻨﮕﺠﻮﻳﺎﻥ ﺑﻘﺼﺪ ﻏﻨﺎﺋﻢ ﺟﻨﮕﻰ ﻭ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﮔﻴﺮﻯ ﺍﺯ دشمنان ﻗﺮﻳﺶ، ﻭ ﻳﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻤﺎﻳﺶ ﻗﺪﺭﺕ ﺟﻨﮕﻰ ﻭ ﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪﻯ ﻭ ﺷﺠﺎﻋﺖ ﺧﻮﺩ ﺠﺒﻬﻪ ﻣﻴﺮﻓﺘﻨﺪ. ﻭخُمسﻏﺎﺭﺕﻫﺎﻯ ﺟﻨﮕﻰ ﺭﺍ ﺑﭙﻴﺎﻣﺒﺮ ﻣﻴﺪﺍﺩﻧﺪ.ﮐﻪ ﮔﺮﭼﻪ ﺑﻄﻮﺭ ﻧﻈﺮﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﻴﮑﺮﺩ ﺑﺎﺯ ﻋﻤﺮ ﻭ عُثمان ﻭ ﺧﻠﻔﺎﻯ ﺃﻣﻮﻯ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺑﺮﺧﻰ،ﮐﻪ ﺗﻮﺳﻌﻪ ﻧﻈﺎﻣﻰ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﻴﺮ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﺘﻤﺪﻥ ﺭﻭﺯ.ﺩﺭ ﺍﻳﺮان ﻭ ﺭﻭﻡ ﻭ ﻣﺼﺮ ﺍﻳﻦ آیه ﺭﺍ ﺑﮑﺎﺭ ﻣﻴﺒﺮﻧﺪ.ﻭلی ﻤﻨﻄﻘﺎ ﺟﻨﮓ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ،ﺑﺎﻳﺪ ﺯﻳﺮ ﻧﻈﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﺍﻭﻟﻴﺎﻯ الهی ﺪﺭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺷﺪ،ﮐﻪ ﺑﺎ نَفس أمّاره ﻧﺒﺮﺩ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﺳﺎﻟکان ﻧﺸﺴﺘﮕﺎﻥ ﺩﺭ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ ﺍﺣﺰﺍﺏ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﻭ ﺟﻨﮓ ﻃﻠﺐ،ﺍﺯ ﺍﻳﻦ آیه ﻭ ﺍﻣکان ﺁﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﮔﻮﺋﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ آیه ﺭﺍ ﻭﺳﻴﻠﻪﺍﻯ ﺑﺮ ﻫﺮ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﻭ ﻏﻴﺮ ﻣؤﻣﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﮔﺮﭼﻪ ﺣﺘﻰ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻭ ﺷﻴﻌﻪ ﺍﺳﻤﻰ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ولی ﻗﻠﺒﺎ ﺩﻧﻴﺎ ﭘﺮﺳﺖ ﻭمادّی ﻭﺣﺘﻰ ماﺭﮐﺴﻴﺴﺖ ﺩﺭ ﻫﺪﻓﻬﺎﻯ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﻭ ﺟﺎﻩ ﻃﻠﺒﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ )

96 ﻧﺴاء - ﺪﺭﺟﺎﺕ ﻣﻨﻪ،ﻭمَغفرة ﻭرَحمة،ﻭﮐﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﻏﻔﻮﺭﺍ رحیما ﮐﻪ ﺩﺭﺟﺎﺕ ( ﻭ ﺗﻔﺎﻭﺗﻬﺎﻯ ﻣﻘﺎﻣﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﻭﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻬﻢ ﺩﺍﺩﻧﺪ.ﻭﺑﺎ ﻣﺠﺎﻫﺪﻳﻦ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﺩ ﺟﻨﮕﻰ،ﻳﺎ ﺟﻬﺎﺩ ﻭﮐﻮﺷﺶ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﺎ نَفس أمّاره ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺗﻔﺎﻭﺗﻬﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ) ﻓﻀﻴﻠﺖ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﻭ ﻧﻴﺰ ﻏﻔﺮان ﻳﺎ ﻋﻔﻮ ﻭ ﺭﺣﻤﺘﻬﺎﻯ ( ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﻣﻘﺎﻣﻰ) ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻏﻔﻮﺭ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﻭﺭﺣﻴﻢ ﭘﺮ ﺭﺣﻤﺖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺳﺎﻟﻚ ﭘﺮ ﺟﻬﺪ ﻭﻓﻌّﺎﻝ ﭼﺰﻥﻨﺸﺴﺘﻪﻫﺎﻧﻴﺴﺖ )

97 ﻧﺴاء- اﻥّ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺗﻮﻓّﺎﻫﻢ الملائکة،ﻇﺎﻟﻤﻰ ﺃﻧﻔﺴﻬﻢ،ﻗﺎﻟﻮﺍ ﻓﻴﻢ ﮐﻨﺘﻢ؟ ﻗﺎﻟﻮﺍ،ﮐﻨّﺎ ﻣﺴﺘﻀﻌﻔﻴﻦ ﻓﻰ ﺍﻟﺄﺭﺽ،ﻗﺎﻟﻮﺍ؟ﺃﻟﻢ ﺗﮑﻦ ﺃﺭﺽ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺍسعة ،ﻓﺘﻬﺎﺟﺮﻭﺍ ﻓﻴﻬﺎ ﻓﺎؤﻟﺌﻚ ﻣﺄﻭﺍﻫﻢ جَهنّم،ﻭ ﺳاءﺖ ﻣﺼﻴﺮﺍ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﻠﺎﺋﻚ ﺟﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﺨﻮﻳﺸﺘﻦ ﺳﺘﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ( ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻣﺮﮒ ﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ،ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﺗﮑﺎﻣﻠﻰ ﺍﻭ ﺍﺳﺖ.ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻴﺎﻥ ﮐﻪ رَبّﺍﻟﻨﻮﻋﻬﺎﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ،ﺑﺮﺍﻯ تولّد ﮐﺎﺭماﺋﻰ ﻣﺠﺪﺩ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺍﻣﺮﻭﺯ،ﺟﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻴﮕﻴﺮﻧﺪ. ولی ﺳﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭﮐﺎﻣﻠﺎﻥالهی ﺑﺎ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩ ﺟﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻴﮕﻴﺮﻧﺪ،ﺗﺎ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻌﺮﺍﺝ ﻭﺍﺳﺮﺍﺋﻰ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﺍﺳﺖ. ﻭﻟﺬﺍ ﺁﻧﺮﺍ ﺍﺳﺮﺍﻓﻴﻞ ﮔﻔﺘﻪﺍﻧﺪ.ولی ﺍماﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﮐﻨﺎﻳﻪ ﮐﻨﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻴﺎﻥ،ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﻴﺮﻧﻪ ﺟﺎﻥ ﺭﺍ ﻋﺰﺭﺍﺋﻴﻞ ﻣﻴﮕﻔﺖ،ﮐﻪ ﺗﺤﺮﻳﻔﻰ ﺍﺯ ﺍﺳﺮﺍﻓﻴﻞ ﺍﺳﺖ. ﻭﻟﺬﺍ ﺳﺎﻟکان ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪﻩ ﭘﻨﺞ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺪماﺗﻰ،ﺑﻮﺳﻴﻠﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ،ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺳﺎﻟﻚ ﺭﺍ ﺑﻌﻬﺪﻩ ﺩﺍﺭﺩ. سپس ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺮﺳﺪ.ﻭ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﺍﻳﻦ ﻣﻘﺎﻡ ﺟﺪﻳﺪ ﺭﺍ،ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﻴﺎﺑﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺑﺨﻠﻖﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺮﺩﺩ.ﻭﺍﻟّﺎ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ،ﮐﻪ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ.آیه ﻏﻴﺮ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﭘﺮﺳﺶ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ،ﻫﺮ ﺭﻭﺣﻰ ﻣﻰ ﭘﺮﺳﺪ،ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﭼﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ؟ﻭ ﻟﺬﺍ ﺭﻭﺡ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﺑﺰﺑﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﻴﺪﻫﺪ) ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ، ما ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﻣﺴﺘﻀﻌﻒ ﺑﻮﺩﻳﻢ ( ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ﻭﺷﺎﻳﺪ ﺳﺎﻟکان ﻏﻴﺮ ﻓﻌّﺎﻝ،ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺩﻓﺎﻋﻰ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﺸﺮﻯ ﮔﻨﺎﻩ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﮕﺮﺩﻥ ﺩﻳﮕﺮان ﻣﻴﮕﺬﺍﺭﻧﺪ.مانند ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﻭ ﻳﺎ ﻓﻘﺮ ﻭﻧﻴﺎﺯ ماﻟﻰ،ﻭ ﻳﺎ ترس ﺍﺯ ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ ﺩﻳﮕﺮ ﻭﻣﺰﺍﺣﻤﻴﻦ ﮐﻪ ﻧﮕﺬﺍﺭﺩﻧﺪ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ.ﺩﺭﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﺳﺎﻟﻚ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻋﻤﻠﺎ ﻣﺴﺘﻀﻌﻒ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺍﺩﻩ ﺧﻮﺩ ﺑﺎ ﺭﻭﺯﻩ ﮔﻴﺮﻯ ﻭ ﺗﺤﻤّﻞ ﺳﺨﺘﻰ ﺩﺭ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﻋﺰﻟﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﻤﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ مُقدّس ﺁماﺩﻩ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ. ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﻦ ﺿﻌﻴﻒ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﺩﺭ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻭ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺻﺒﺮ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻭﺭﺯﻯ،ولی ﻣﺴﺘﻀﻌﻒ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ. ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﺟﺎﻥ ﺑﺸﺮﻯ ﺷﻴﺮﻳﻦ، ﺑﺮﺍﻯ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﺠﺎﻧﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﻭﺡ القدُس،ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺭﺟﻌﺖ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﭼﻨﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ) ﻭ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ،ﻣﮕﺮ ﻭﺳﻌﺖ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ؟( ﮐﻪ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺍﺯ ﻣﺤﻴﻂ ﻣﺰﺍﺣﻢ ﺳﻠﻮﻙ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻧﺪ ) ﺗﺎ بِداﻧﺠﺎ ﻫﺎ ﻣﻬﺎﺟﺮﺕ ﮐﻨﻴﺪ ( ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﻭﻣﻮﺍﻧﻊ ﺧﻮﺩ،ﻭﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﻰ ﻭ ﻋﻠﺎﺋﻖ ﺍﺟﺘﻤﺎﻫﻰ ﻭ ثروَت ﻭ ﻟﺬﺗﻬﺎﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺎﻳﺪ ﻣﻬﺎﺟﺮﺕ ﮐﻨﻨﺪ،ﻭ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﻣﻠحقّ الیقین ﮔﺮﺩﻧﺪ.ﺑﺎ ﺍﻳﻦ سو ﮔﻨﺪ ﻭ ﺗﻌﻬّﺪ،ﮐﻪ ﺗﺎ ﺑﻨﺠﺎﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﺑﺨﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺮﺩﻧﺪ ﻭﻟﺬﺍ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ هرکس ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻯ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﻰ ﻭ ﺗﻌﻠّﻘﺎﺕ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ. ﻣﻬﺎﺟﺮان زمان،ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺣﺘﻰ ﻫﻤﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮﻯ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ،ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﮑّﻪ ﺑﻤﺪﻳﻨﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﻴﮑﺮﺩﻧﺪ.ﮐﻪ أکثرا ﻫﻢ ﺟﺎسو ﺵ ﺍﺑﻮ ﺳﻔﻴﺎﻥ ﺭﻫﺒﺮ ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ ﻣﺤﻤﺪ ﺩﺭ ﻣﮑّﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ولی ﮐﺴﺎﻧﻰ،ﺍﺯ ﻫﺮ ﺟﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﮐﻪ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ،ﻣﻬﺎﺟﺮ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺑﺸﺮﻳّﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﮐﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﺍﺯ ﺍﻧﺼﺎﺭ ﻭﻧﺼﺮﺕ ﻳﺎﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﻭﻧﺠﺎﺕ ﻳﺎﻓﺘﮕﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ) پس ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺄﻭﺍ ﻭ ﭘﻨﺎﻩ ﮔﺎﻩ ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩﺍﻯ ﺟﺰ جَهنّم ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ( ﺟﻬﺎﻧﻮﻡ ﺑﺰﺑﺎﻥ ﻳﻮﻧﺎﻧﻰ ﻭﺟﻬﺎﻥﺑﺰﺑﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﻰ، ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﺑﺎﺑﻞ، پس ﺍﺯ ﻧﺠﺎﺕ ﺍﺯ ﺍﺳﺎﺭﺕ ﺑﺎﺑﻞ ﺑﮑﻤﻚ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ ﻭﻧﺎﻡ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺎﻳﺒﻞ ﮔﻔﺘﻨﺪ.ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺎﺑﻠﻴﻮﻥ ﺑﺎﺑﻞ . ﻭ ﻟﻔﻆ ﺟﻬﺎﻧﻮﻡ ﺩﺭ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻳﻮﻧﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ سو ﺭﻳﺎﻧﻰ ﻳﺎ ﺃﮐﺪﻯ ﺑﺎﺑﻞ،مانند ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺍﺯ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﮑﺎﺭ ﺑﺮﺩﻩ ﺷﺪ.ﻭﭼﻮﻥ ﺑﻌﺪﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻳﻮﻧﺎﻧﻰ ﺭﺍ ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻌﺒﺮﻯ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﻭﺭﺷﻠﻴﻢ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ،ﻟﻔﻆ ﺟﻬﺎﻧﻮﻡ ﻭ ﻏﻴﺮﻩ ﺑﮑﺎﺭ ﺑﺮﺩﻧﺪ. ﻭ ﺑﺎ ﺗﻠﻔﻈﺎﺕ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻥ. مانند ﮔﻮﻫﺎﻧﻮﻡ ﮐﻪ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺍﻋﺮﺍﺏ ﻗﺮﻳﺶ،ﺁﻧﺮﺍ ﺑﺎﺯ ﺑﮑﺎﺭﺑﺮﺩﻧﺪ. ﺯﻳﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮان جَهنّم ﻭ ﺁﺗﺶ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻬﻢ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﻟﺬﺍ جَهنّم ﻳﺎ ﺟﺤﻴﻢ ﺷﺪ.ولی ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻧﺎﺭ ﺁﺗﺶ ﺑﺠﺎﻯ جَهنّم ﺑﮑﺎﺭ ﻣﻴﺒﺮﺩ ﮐﻪ ﻋﻤﻠﺎ ﺑﻤﻌﻨﻰ عکس ﻧﻮﺭ ﻭ ﻧﻴﺮﻭﺍﻧﺎ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﻧﻴﺮﻭﺍﻧﺎ ﻧﻮﺭ ﺷﻬﻮﺩﻯ،ﻭ ﺑﻬﺸﺖ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺮ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻧﺎﺭ سو ﺯان ﻭ ﺗﺎﺭﻳﮑﺘﺮ،ﺩﺭ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺍﺳﺖﮐﻪ ﺃﻧﺪﮐﻰ ﻧﻮﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ولی ﻳﻚ ﺭﻭﺡ ﺑﺎﻳﺪ ﻣﺪﺍﻡ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺎﻧﻮﺍﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮﻯ ﺩﺭ ﺗﺠﻠّﻴﺎﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ. ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﺍﻧﻮﺍﺭ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻣﻴﺮﺳﺎﻧﺪ. ﺗﺎ ﺩﺭ ﺭﺟﻌﺘﻬﺎﻯ ﻓﺮﺍﻭان ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺒﻰ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺍﻧﻮﺍﺭ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﻧﻮﻉ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺎﻥ،ﺗﺎ ﺍﻟﻠﻪﻭﺑﻘﻮﻝ ﻗﺮﺁﻥ،رَبّ ﺍﻟﺎﺭﺑﺎﺏ ﻭ ﺑﻘﻮﻝ ﺳﻬﺮﻭﺭﺩﻯ ﺑﻨﻮﺭ ﺍﻟﺄﻧﻮﺍﺭ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﮐﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ(ﺷﺪﻥ) ﻧﻬﺎﺋﻰ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﺍﺭﻭﺍﺡ،ﺣﺘﻰ ﺭﻭﺡ ﻫﺮ ﺃﺗﻢ ﻭ ما ﺗﺤﺖ ﺃﺗﻢ،ﺑﺮﺍﻯ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﺎﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﺍﻟﻠﻪ،ﻳﺎ ﺃﻫﻮ ﺩﺭ ﺁﻫﻮﻣﺰﺩﺍ ﺍﺳﺖ.ﺑﻤﻌﻨﻰ ﺍﻳﻨﮑﻪ(ﺍﻳﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﻭ ﻳﺎﻫﻮ)ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻄﻠﻖ علیّ ﺍﻟﺎﻃﻠﺎﻕ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺍﺯ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﻫﺴﺘﻰ ﻧﻴﺴﺖ.ﮐﻪ عَمّا ﺩﺭ(ﻋﺎﻟﻢ ﻭﺟﻮﺩﻯ ﻋﺪﻡ ماسوﺍﻩ)ﻭ (ﻟﺎ ﺑﺸﺮﻁ ) ﺩﺭ ﻫﺎﻫﻮﺕ ﺍﺳﺖ ) ﻭ ﻟﺬﺍ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻣﺄﻭﺍ ﻭ ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ بَعدیﺠﺰجَهنّم ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺑﺪﺗﺮﻳﻦ(ﻣﺼﻴﺮ)ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﺻﻴﺮﻭﺭﺕ ﻭ ﺷﺪﻥ ﺟﺪﻳﺪﻯ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﺑﺨﺼﻮﺹ ﻭﻗﺘﻰ ﺭﻭﺡ ﻣﺴﺦ ﺷﺪﻩ،ﮔﺎﻭ ﻭ ﺧﺮ ﺩﺭ ﺍﻓﺴﺎﺭ،ﻭﺩﺍﻍ ﺷﺪﻥ صاحب ﺧﻮﺩ، ﺑﻴﺎﺩ ﻣﻴﺂﻭﺭﻧﺪ،ﮐﻪ ﭼﻪ ﺑﻮﺩﺩ ﻭﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ )

98 ﻧﺴاء -اﻟّﺎ ﺍﻟﻤﺴﺘﻀﻌﻔﻴﻦ ﻣﻦ ﺍﻟﺮﺟﺎﻝ ﻭ النساء ﻭ ﺍﻟﻮﻟﺪان،ﻟﺎ ﻳﺴﺘﻄﻴﻌﻮﻥ ﺣﻴلة ﻭ ﻟﺎ ﻳﻬﺘﺪﻭﻥ ﺳﺒﻴﻠﺎ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﺴﺘﻀﻌﻔﻴﻦ (ﮐﻪ ﻣﺄﻭﺍﻯ جَهنّم ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﭙﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ.ﻭ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﭘﻴﺶ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺗﻮان ﺟﺴﻤﻰ ﻳﺎ ﺍﻣکان ﻣﺤﻴﻄﻰ، ﻭ ﻳﺎ ﻗﺪﺭﺕ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺍﺩﺭﺍﮐﻰ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺭ ﻓﺼﻮﻝ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻫﺴﺘﻨﺪ) ﻧﺎ ﺗﻮان ﺍﺯ ﻣﺮﺩان ﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻴﮑﻪ ﻧﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺭﺍﻩ ﺣﻞ ﻭ ﺣﻴﻠﻪﺍﻯ (ﺑﺮﺍﻯ ﻧﺠﺎﺕ ﺳﻠﻮﮐﻰ) ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ.ﻭﺭﺍﻫﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﻰ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ( ﮔﻮﺋﻰ ﺩﺭ ﺯﻧﺪان ﻭ ﻣﺤﺪﻭﺩﻳّﺖ ﻫﺎﻯ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﻭ ﻣﺤﻴﻄﻰ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﮐﻪ ﺗﻮان ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺑﺎﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﻧﺴﺦ ﺑﻬﺘﺮ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﻓﺼﻞ ﻧﻮﻋﻰ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﻮﺩ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ.ﻭ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﺟﺴﻤﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﻰ،ﻭ ﻧﻴﺮﻭﻫﺎﻯ ﻟﺎﺯﻡ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﻣﺘﺎﻓﻴﺰﻳﮑﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﻫﺮ ﻳﻚ ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺭﺍ،ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﭼﻨﺪﻳﻦ تولّد ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻚ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺸﻬﻮﺩ ثُمّ ﺭﻭﺡ القدُس رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﮐﻤﺎﻟﺎﺕ ﻭ ﺻﻔﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺴّﺮ ﺑﺮﺗﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺮﺳﻨﺪ . ﻭ پس ﺍﺯ ﺗﺠﺪﻳﺪ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎﻯ ﻗﺒﻠﻰ، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻴﻚ ﺷﻬﻮﺩ ﺟﺪﻳﺪ ﺑﺮﺗﺮﻣﻴﺮﺳﻨﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺷﻬﻮﺩ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﻣﺮﺗﻀﻮﻯ ﻋﻠﺎﻣﺖ ﺍﺭﺗﻀﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﭘﻨﺠﻢ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ،ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺎﻣﻠﺎﻧﻰ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻟﺎ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ.ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺁﻧﻬﺎ،ﺑﺮﺧﻰ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺻﻄﻔﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ،ﻭﻣﻮﺭﺩ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻴﮕﻴﺮﻧﺪ.ﭼﻮﻥ ﺧﻴﺮ ﻭﻓﺎﻳﺪﻩ ﮐﺎﻓﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﮔﺮﭼﻪ ﺍﺯ 313 ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان، ﺗﻨﻬﺎ ﻳﮑﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ،ﮐﻪ ﻫﻤﮕﻰ ﻣﻘﺎﻡ(ﺣﺴﻴﻨﻰ)ﭘﻨﺞ ﺗﻦ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺭﻫﺒﺮ ﺍﻳﻦ ﮔﺮﻭﻩ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان ﺍماﻡ ﺯماﻧﻰ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺍﻟﻬﻰ، ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺍﺧﻴﺎﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻘﺎﻡ(ﺣﺴﻨﻰ)ﭘﻨﺞ ﺗﻦ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﻳﻨﻚ ﺩﺭ ﻋﺼﺮ ﻏﻴﺒﺖ ما زمان،ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ ﺩﻭﻡ ﺳﺎﻟکان ﺑﺪﻳﺪﺍﺭ ﺍﻭ ﻣﻴﺘﻮانﻤﻴﺮﺳﻨﺪﻭ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺑﺎماﻣﺖ،ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺑﺮﻫﻤﻨﻰ ﮐﺎﻣﻞ ﺣﺴﻴﻨﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ، ﮐﻪﻋﺪﻩﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭﭼﻮﻥ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻩ ﺷﻮﺩ،ﻏﻴﺒﺖ ﺻﻐﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ،ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺪﻳﮕﺮ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﻭ ﭼﻮﻥ ﺑﻤﻴﺮﺩ،ﻏﻴﺒﺖ ﮐﺒﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﻏﻴﺒﺖ ﺻﻐﺮﺍﻯ ﺍماﻡ زمان بَعدی.ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺯﻧﺪﻩ زمان ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺸﻮﺩ.ﻣﻘﺎماﺕﺍﻟﻬﻰ ﻓﺎﻃﻤﻰ ﻭﻣﺮﺗﻀﻮﻯ ﻭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﻭﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻭﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ،ﺑﺘﺮﺗﻴﺐ ﻭ ﺗﻮﺍﻟﻰ ﺗﻠﻮ ﺍﻟﺄﺧﺮﻯ،ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﺑﻨﻈﺮ ﺳﺎﻟﻚ، ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻘﺎماﺕ ﻣﻴﺮﺳﺪ)

99 ﻧﺴاء- ﻔﺄﻭﻟﺌﻚ،ﻋﺴﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﺃﻥ ﻳﻌﻔﻮ ﻋﻨﻬﻢ ﻭ ﮐﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻔﻮﺍ ﻏﻔﻮﺭﺍ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ( ﺑﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﻣﺴﺘﻀﻌﻔﺎﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﻳﺎﻓﺘﻦ ﺭﺍﻩ ﺣﻞ،ﻭ ﻳﺎﻓﺘﻦ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻳﺎ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ) ﺷﺎﻳﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺒﺨﺸﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻏﻔﻮﺭ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﻭ ﻋﻔﻮ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ ( ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﭘﻴﺮ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ،ولی ﺗﻮان ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻭﻇﺎﻳﻒ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ،ﻭﻳﺎ ﺗﻮان ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻭﻇﺎﻳﻒ ﺟﺴﻤﻰ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻭﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮐﺎﺭ مُثبَت ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻨﺪ ﺑﺎ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﻭ ﻋﺪﻡ ﺁﺯﺍﺭ ﺩﻳﮕﺮان، ﻋﻘﺐ ﺭﻭﻯ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻭﻟﺬﺍ ﺩﺭ ﻧﺴﺦ ﺑﻬﺘﺮ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ، تولّد ﻣﺠﺪﺩ ﺑﻬﺘﺮﻯ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺑﺸﺮﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﺑﺮﺗﺮ ﻭ(ﺑﻪ ﺷﺪﻥ)ﺑﻬﺘﺮﻯ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﺎﻣﺮﻭﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪﺑﻮﺩ. ولی ﺑﺪﻭﻥ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﮐﺮﺍماﺕ ﻭ ﺍﻣﺘﻴﺎﺯﺍﺕ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ،ﻣﮕﺮ ﺑﺎ ﺷﻬﻮﺩ، ﺭﻭﺡ القدُس.ﺣﺘﻰ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺑﻴﺎﻳﻨﺪ.ﻭﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺸﻬﻮﺩ ثُمّ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺮﺳﺎﻧﻨﺪ)

100 ﻧﺴاء - ﻤﻦ ﻳﻬﺎﺟﺮ ﻓﻰ ﺳﺒﻴﻞ ﺍﻟﻠﻪ،ﻳﺠﺪ ﻓﻰ ﺍﻟﺄﺭﺽ ﻣﺮﺍﻏﻤﺎ کثیرﺍ ﻭﺳﻌﻪ،ﻭﻣﻦ ﻳﺨﺮﺝ ﻣﻦ ﺑﻴﺘﻪ ﻣﻬﺎﺟﺮﺍ ﺍﻟﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ رسو ﻟﻪ،ثُمّ ﻳﺪﺭﮐﻪ ﺍﻟﻤﻮﺕ،ﻓﻘﺪ ﻭﻗﻊ ﺃﺟﺮﻩ علی ﺍﻟﻠﻪ،ﻭﮐﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﻏﻔﻮﺭﺍ رحیما ﻭ هرکس ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ( ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭﻧﻪ ﺑﻤﻌﻨﻰ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ حَجّ ﮐﻌﺒﻪ،ﻭ ﻳﺎ ﺑﻘﺼﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺧﻴﺮﺍﺕ ﻭﻫﺮﮐﺎﺭﺩﻳﮕﺮ،ﻭﻳﺎ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﻣﮑّﻪ ﻭﻣﺪﻳﻨﻪ،ﻭﻳﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺠﻨﮓ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻳﺎ ﻫﺮ ﺍماﻣﻰ ) ﻫﺠﺮﺕ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻭﺯﻣﻴﻦ ﻣﺰﺍﺣﻤﺘﻬﺎ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﮐﻨﻨﺪﻩﻫﺎﻯ ﻓﺮﺍﻭان ﻫﺴﺖ.( ﻣﺸﮑﻠﺎﺕ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ ﻭﻧﻮﻉ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺩﺭ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ) ﻭ هرکس ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪﺍﺵ ﻣﻬﺎﺟﺮ ﺧﺪﺍ ﮔﺮﺩﺩ ( ﮐﻪ ﺑﺴﻮﻯ ﺧﺎﻧﻘﺎﻩ ﭘﻴﺮ ﻭولی ﺍﻟﻬﻰ معرّفی ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﻭ ﻳﺎ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻌﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﺑﺪﺳﺘﻮﺭ ﭘﻴﺮ،ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﻗﺒﺮ ﺧﺎﮐﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﺗﺎ ﺑﻨﺠﺎﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺭﻭﺡ القدُس ﻧﺮﺳﺪ،ﺑﺨﺎﻧﻪ ﻭﺯﻧﺪﮔﻰ ﻣﻌﻤﻮﻟﻰ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻰ ﮔﺮﺩﺩ) ﮐﻪ ﺑﺴﻮﻯ ﺧﺪﺍ ﻭ رسو ﻝ ﺍﻭ ﺑﺮﻭﺩ ( ﺑﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﻫﺮ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺴﺎﻟﮑﻰ معرّفی ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭﻧﻪ ﺷﺨﺺ ﮐﺴﻰ ﺭﺍ ﺑﻬﺮ ﺩﻟﻴﻞ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺑﺮﺭﺳﻰ ﮐﻠﺎﻡ ﻭﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻭ،ﻭﻯ ﺭﺍ ﺍﻟﻬﻰ بِداﻧﺪ.ﮐﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﭼﻨﻴﻦ ﻇﺎﻫﺮ ﺳﺎﺯﻯ ﻭﺭﻳﺎﮐﺎﺭﻯ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ) سپس ﺩﻭﭼﺎﺭ ﻣﺮﮒ ﺷﻮﺩ ( ﭼﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﻤﻴﺮﺩ،ﻭﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ،ﮐﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺮﺩﺩ) ﺃﺟﺮ ﻭ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭ ﻣﺤﻔﻮﻅ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﺑﺪان ﻧﻴﺰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﻴﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻏﻔﻮﺭ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﻭ ﺭﺣﻴﻢ ﭘﺮ ﺭﺣﻤﺖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ . (ﮐﻪﺑﻘﻴﻪ آثار ﻣﻨﻔﻰ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺍﻭ ﮐﻪ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ،ﺗﺎ ﺑﺸﻬﻮﺩﻫﺎﻯ ﺑﺮﺗﺮ ﺑﺮﺳﺪ،ﺑﺎﺯ ﺣﻘﻮﻗﺶ ﻣﺤﻔﻮﻅ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺑﻬﺸﺖ ﻭﮐﻤﺎﻟﺎﺕ ﻭ ﺭﺟﻌﺖ ﻧﺴﺦ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭﺣﺘﻰ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺍﻭ ﻣﺤﻔﻮﻅ ﺍﺳﺖ )

101 نساء - ﺍﺫﺍ ﺿﺮﺑﺘﻢ ﻓﻰ ﺍﻟﺄﺭﺽ،ﻓلیس علیکم جُناح،ﺃﻥ ﺗﻘﺼﺮﻭﺍ ﻣﻦ الصلاة،ان ﻳﻔﺘﻨﮑﻢ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﮐﻔﺮﻭﺍ،انّ ﺍﻟﮑﺎﻓﺮﻳﻦ ﮐﺎﻧﻮﺍ لَکُم عَدوّﺍ ﻣﺒﻴﻨﺎ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﻫﺮﻭﻯ ﮐﺮﺩﻳﺪ ( ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺭ ﺑﺸﺮﻳّﺖ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ،ﻭﻳﺎ ﺑﺪﺳﺘﻮﺭ ﭘﻴﺮ ﺳﺎﻟﻚ ،ﺑﺴﻴﺎﺣﺖ ﻭ ﺟﻬﺎﻥ ﮔﺮﺩﻯ ﻭﻋﺒﺮﺕﮔﻴﺮﻯ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ،ﻣﮕﺮ پس ﺍﺯﻧﺠﺎﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺑﻨﺰﺩ ﭘﻴﺮ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺮﺩﺩ.ﭼﻮﻥ ﺳﻌﺪﻯ ﺷﻴﺮﺍﺯ،ﮐﻪ ﺳﻰ ﺳﺎﻝ ﺟﻬﺎﻥ ﮔﺮﺩﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺩﺍﺷﺖ،ﮐﻪ ﭘﻴﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﺻﻠﺎﺡ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺖ.ﮐﻪ سُنّی ﺑﻮﺩ،ﻭﺑﺎﻳﺪ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﻠﺎﻣﻰ ﻭﻣﺬﺍﻫﺐ ﺳﻨّﻴﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺭﺳﻰ ﮐﻨﺪ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ جُناح ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻴﺴﺖ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﻠﺎﺕ ( ﻭ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺻﻠﻪ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻭتَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺳﺎﻟﻚ ) ﺗﻘﺼﻴﺮ ﮐﻨﻴﺪ ( ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻭﮐﻮﺗﺎﻩ ﻭﻗﺼﻴﺮ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ،ﻭﻳﺎ ﺑﺪﻟﺎﺋﻠﻰ ﻧﺘﻮان ﺑﺼﻠﺎﺕ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ،ﻭ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺳﻴﺮ ﻭ ﺳﻴﺎﺣﺖ ﻭ ﺳﻔﺮ،ﺍﻣکان ﻣﻠﺎﻗﺎﺕ ﭘﻴﺮ ﻧﻴﺴﺖ ولی ﺍﻣکان تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻫﺴﺖ ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﺗﺮﺳﻴﺪﻳﺪ ﮐﻪ ﮐﺎﻓﺮان ، ﻣﻨﮑﺮان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺷﻤﺎ،ﺍﺯ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ) ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﭼﺎﺭ فتنة ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ ( ﺗﻮﻃﺌﻪ ﻣﺰﺍﺣﻤﺖ ﺑﺸﻤﺎ،ﻭعلیه ﻭﻟﺎﻳﺖ.ﺑﺨﺼﻮﺹ ﻣﺰﺍﺣﻤﺘﻬﺎﻯ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﺑﺴﺎﻟکان ﮔﻮﺷﻪ ﮔﻴﺮ،ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﺰﺍﺣﻤﺘﻬﺎ ﺑﻨﻔﻊ ﺳﺎﻟﻚ ﻭ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻋﻤﻴﻖ ﺗﺮ ﺭﻭان ﺍﻭ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﺍﮔﺮ ﺻﺒﻮﺭ ﻭ ﺗﺤﻤّﻞ فتنة ﻫﺎ ﻧﻤﺎﻳﺪ.ﮐﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺑﺎ ﻣﺤﻨﺖ ﻭ ﺳﺨﺘﻰ ﺍﺳﺖ.ﻫﺮﭼﻪ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ أثر ﭘﺎﮐﺴﺎﺯﻯ ﻭ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﺭﻭان ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺑﺸﺮﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﻋﻤﻴﻖ ﺗﺮ ﭘﺎﻙ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﻭﻧﺠﺎﺕ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﺍﻭﺭﺍ ﺳﺮﻳﻌﺘﺮ ﻣﻴﮑﻨﺪ) بِداﻧﻴﺪ ﮐﻪ ﮐﺎﻓﺮان ﻣﻨﮑﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ،ﺩﺷﻤﻦ ﺁﺷﮑﺎﺭﻯ ﻫﺴﺘﻨﺪ ( ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان دشمنان ﻏﻴﺮ ﺁﺷﮑﺎﺭﻯ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ولی ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﻭ ﭘﻴﺮﻭان ﻗﺸﺮﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺁﻧﺎﻥ،ﺩﺷﻤﻦ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ ﮐﻪ ﺁﺑﮋﮐﺘﻴﻮ ﻭمحسوس ﻫﺴﺘﻨﺪ)

102 ﻧﺴاء - ﻮ ﺍﺫﺍ ﮐﻨﺖ ﻓﻴﻬﻢ،ﻓﺄﻗﻤﺖ ﻟﻬﻢ الصلاة،ﻓﻠﺘﻘﻢ ﻃﺎﺋفة ﻣﻨﻬﻢ ﻣﻌﻚ،ﻭ ﻟﻴﺄﺧﺬﻭﺍﺃﺳﻠﺤﺘﻬﻢ،ﻓﺎﺫﺍ ﺳﺠﺪﻭﺍ،ﻓﻠﻴﮑﻮﻧﻮﺍ ﻭﺭﺍﺋﮑﻢ،ﻭ ﻟﺘﺄﺕ ﻃﺎﺋفة ﺍﺧﺮﻯ ﻟﻢ ﻳﺼﻠّﻮﺍ ، ﻓﻠﻴﺼﻠّﻮﺍ ﻣﻌﻚ،ﻭ ﻟﻴﺄﺧﺬ ﺣﺬﺭﻫﻢ ﻭ ﺃﺳﻠﺤﺘﻬﻢ،ﻭﺩّ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﮐﻔﺮﻭﺍ،ﻟﻮ ﺗﻐﻔﻠﻮﻥ ﻋﻦ ﺃﺳﻠﺤﺘﮑﻢ ﻭ ﺃﻣﺘﻌﺘﮑﻢ، ﻓﻴﻤﻴﻠﻮﻥ علیکم ﻣﻴلة ﻭﺍﺣﺪة،ﻭ ﻟﺎ جُناح علیکم،ان ﮐﺎﻥ ﺑﮑﻢ ﺃﺫﻯ ﻣﻦ ﻣﻄﺮ،ﺃﻭ ﮐﻨﺘﻢ ﻣﺮﺿﻰ،ﺃﻥ ﺗﻀﻌﻮﺍ ﺃﺳﻠﺤﺘﮑﻢ،ﻭ ﺧﺬﻭﺍ ﺣﺬﺭﮐﻢ،انّ ﺍﻟﻠﻪ ﺃﻋﺪّ ﻟﻠﮑﺎﻓﺮﻳﻦ ﻋﺬﺍﺑﺎ ﻣﻬﻴﻨﺎ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ( ﻣﺤﻤﺪ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﺗﺶ،ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﻭﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ،ﺩﺭ ﻳﻚ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻧﻤﺎﺯ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﻰ.ﻭ ﻳﺎ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻘﺎﻩ ﭘﻴﺮ،ﻭﻳﺎﺩﺭ ﻋﺰﻟﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻫﺮ ﺳﺎﻟﻚ ) ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻮﺩﻯ( ﺯﻧﺪﻩ ﺿﻤﻦ ﻭﻟﺎﻳﺖ) ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﮐﺮﺩﻯ، (ﭘﻴﺶ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖ،ﻭ ﻳﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻭﻫﺮ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ،ﻭﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻋﻤﻮﻡ.ﮐﻪ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻭﺭﺳﺎﻧﺪﻥ ﺩﻋﺎ ﻭﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺂﺳﻤﺎﻥ ﻭﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺷﺮﻁ ﻗﺒﻮﻝ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺍﻟّﺎ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﺩﻋﺎ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﮐﻮﺑﻴﺪﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ.ﮐﻪﭼﻮﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﻭﺑﺪﺳﺘﻮﺭ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺩﻋﺎﺋﻰ ﺷﺪﻩ ﺷﺮﻙ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ،ﻭ باعث ﻗﻬﻘﺮﺍﻯ ﺷﺪﻳﺪ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ،ﺩﺭ تولّد ﻣﺠﺪﺩ ﻭﻓﻮﺭﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﻣﻴﺸﻮﺩ ) ﻭﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻭﺿﻮ،ﻋﻤﻠﺎ ﻭﻯ (سو ﻭ ﺳﻤﺖ ﻭﻧﻮﺭ)ﺻﻮﺭﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﭘﻴﺮ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺁماﺩﻩ ﻭﻭﺍﺿﺢ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﮐﻪ ﻫﺮﭼﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮ،ﻭﺻﺎﺩﻕ ﺗﺮ ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺑﺎﺷﺪ.ﺣﻀﻮﺭ ﺫﻫﻨﻰ ﺻﻮﺭﺕ ﭘﻴﺮ ﻭﺍﺿﺢ ﺗﺮ،ﻭ ﺩﻋﺎ ﻭﻧﻤﺎﺯ مؤثّر ﺗﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس أمّاره ﺍﻭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ) پس ﮔﺮﻭﻫﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ( ﺟﻨﮕﺠﻮﻳﺎﻥ ﻭ ﻣﺴﺎﻓﺮان ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭﻳﺎ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﻣﺰﺍﺣﻤﺖ دشمنان ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﺧﻮﺩ) ﺑﺎ ﺗﻮ ﻧﻤﺎﺯ ﮐﻨﻨﺪ،ﻭ ﺍﺳﻠﺤﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ( ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﻣﺴﻠّﺢ ﺑﺎﺷﺪ،ﻭﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻗﺼﻴﺮ ﻭﮐﻮﺗﺎﻩ ﻧﻤﺎﻳﺪ.ﮐﻪ جُناح ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. ﻳﺮﺍ ﺑﺪﺳﺘﻮﺭ ﭘﻴﺮ،ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﻔﺮماﻳﺪ،ﺑﺎﻳﺪ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﮐﻪﺩﺳﺘﻮﺭﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ)ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﮐﺮﺩﻳﺪ،ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﺴﻠّﺢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻭﮔﺮﻭﻫﻰ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻌﺪﺍ ﻧﻤﺎﺯ ﮐﻨﻨﺪ( ﮔﺮﻭﻩ ﮔﺮﻭﻩ ﺩﺭ ﺟﺒﻬﻪ ﺟﻨﮓ،ﻳﺎ ﻭﻗﺖ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﻭﻟﺎﻳﺖ،ﻭﻗﺘﻰ ﻣﺰﺍﺣﻤﻴﻦ ﻗﺸﺮﻯ ﻋﻤﻠﺎ ﻳﻮﺭﺵ ﺑﺒﺮﻧﺪ،ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭﮔﺎﻩ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻳﻚ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺑﻬﻢ ﺑﺮﻳﺰﻧﺪ ﺑﮑﺸﻨﺪ، ﻭﻳﺎ ﭘﺮﺍﮐﻨﺪﻩ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ)ولی ﺑﺎﺯ ﺑﺮ ﺣﺬﺭ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺍﺳﻠﺤﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ولی ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﮐﺎﻓﺮ ﻭﻣﻨﮑﺮ ﺷﺪﻧﺪ،ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﺍﺳﻠﺤﻪ ﺧﻮﺩ ﺩﻭﺭ ﺑﺎﺷﻴﺪ،ﻭﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺍﻣﺘﻌﻪ ﺧﻮﺩ.ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﻳﻚ ﺑﺎﺭﻩ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.پس ﮔﻨﺎﻫﻰ ﻧﻴﺴﺖ،ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺁﺯﺍﺭﻯ ﺍﺯ ﺑﺎﺭان ﻭﻳﺎ ﺑﻴﻤﺎﺭ ﺑﻮﺩﻳﺪ،ﺍﮔﺮ ﺍﺳﻠﺤﻪﺧﻮﺩﺭﺍ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﮕﺬﺍﺭﻳﺪ. ولی ﺑﺮﺣﺬﺭ ﺑﺎﺷﻴﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺎﻓﺮان ﻋﺬﺍﺏ ﺍﻫﺎﻧﺖ ﺑﺎﺭﻯ ﺁماﺩﻩ ﺩﺍﺭﺩ. (ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان بِداﻧﻨﺪ ﺧﻮﺩ ثوﺍﺑﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﻭدشمنان ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﻳﺪ. ﺗﺎﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ.ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻓﻨﻮﻥ ﺟﻨﮕﻰ ﺑﺠﻨﺠﻮﻳﺎﻥ ﺧﻮﺩ،ﮐﻪ ﺑﺮﺧﻰ ﻣﺰﺩﻭﺭ ﺟﻨﮕﻰ،ﻭ ﺑﺮﺧﻰ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟﻚ،ﻭ ﺑﺮﺧﻰ ﺳﺎﻟکان ﺑﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ،ﺑﺠﻨﮕﻮﺑﺪﺳﺘﻮﺭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﺮﻭﻧﺪ،ﮐﻪ ﺣﺘﻤﺎ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﻮﻧﺪ،ﺗﺎ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﻟﺬﺍ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺟﻨﮕﻰ ﻣﻴﺪﺍﺩ،ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﻳﻚ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭﻳﺎ ﺳﺎﻟکان ﮐﻪ ﺣﻘﺪﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﺧﻮﻳﺶ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﻭﮔﻨﺎﻫﻰ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﻭﺣﺘﻰ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﮔﺮﺩﺩ.ﻭزمان ﻋﻤﺮ ﻭ عُثمان ،ﺟﻬﺎﻥ ﮔﺸﺎﺋﻰ ﺁﻧﺎﻥ باعث ﻣﻴﺸﺪ،ﮐﻪ ﺑﻤﻄﺎﻟﺐ ﺟﻨﮕﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﮐﻪ ﺑﻤﻨﺎﺳﺒﺘﻰ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ،ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﺧﻮﺩ ﺑﻴﺎﻭﺭﻧﺪ.ﻭ ﺧﻠﻔﺎﻯ ﺍﺳﻠﺎﻣﻰ ﻧﻴﺰ ﻣﻘﺮﺭﺍﺕ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺣﺴﺐ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺧﻮﺩ،ﻭﻣﻨﺎﻓﻊ ﺧﻮﻳﺶ ﻟﺎﺯﻡ ﺍﻟﺎﺟﺮﺍ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ.ﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻏﻴﺮ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺍﺯ ﻫﻤﻴﻦ ﻗﺮﺁﻥ عُثمانی ﻧﻴﺰ،ﺍﺯ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﮑﻠﻰ ﺩﻭﺭ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ. ولیﺗﻔﺴﻴﺮ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﺟﺒﺮان ﻣﺤﺬﻭﻓﺎﺕ ﻭ ﺩﺳﺘﮑﺎﺭﻳﻬﺎﻯ ﻋﻤﺮ ﻭ عُثمان ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﻴﮑﻨﺪ)

103 ﻧﺴاء - ﻔﺎﺫﺍ ﻗﻀﻴﺘﻢ الصلاة،ﻓﺎﺫﮐﺮﻭﺍ ﺍﻟﻠﻪ ﻗﻴﺎما ﻭ ﻗﻌﻮﺩﺍ ﻭ علی ﺟﻨﻮﺑﮑﻢ،ﻓﺎﺫﺍ ﺍﻃﻤﺄﻧﺘﻢ ﻓﺄﻗﻴﻤﻮﺍ الصلاة،ان الصلاة ﮐﺎﻧﺖ علی ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻴﻦ ﮐﺘﺎﺑﺎ ﻣﻮﻗﻮﺗﺎ ﻭ ﭼﻮﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﻭﺻﻠﺎﺕ ﺭﺍ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺩﺍﺩﻳﺪ،پس ﺫﮐﺮ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﻳﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ ﻳﺎ ﻟﻤﻴﺪﻩ ﺑﺮ ﭘﻬﻠﻮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻴﺪ(ﺍﻳﻦ ﺳﺎﻟکان ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻧﻤﺎﺯ ﻫﻤﺮﺍﻩ تَوسّل ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﺍﺫﮐﺎﺭ ﺗﻮﺣﻴﺪﻯ ﭼﻮﻥ ﻓﺎﺭﻍ ﺷﻮﻧﺪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥﻮﺩﺭ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﺍﻣﻮﺭ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ، ﻭﻳﺎ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ،ﻭﻳﺎ ﺗﺎ ﺭﻓﻊ ﺧﻄﺮ ﻣﺰﺍﺣﻤﺘﻬﺎ،ﺩﺭﺫﮐﺮ ﺧﺪﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﺃﺫﮐﺎﺭ ﺗﻮﺣﻴﺪﻯ،ﺣﺘﻰ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ،ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ تَوسّل ﻭ ﺗﺬﮐّﺮ،ﻭ ﺑﻴﺎﺩ ﺻﻮﺭﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﻳﺶﻭﻳﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﺳﺎﻟﻚ،ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﻣﻌﻨﻰ ﻧﻤﺎﺯ ﻭناموس ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ أسماء ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﻭﺗﺬﮐّﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ.ﭼﻮﻥ ﺑﻴﺎﺩ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩ.ﻭﺍﻟّﺎ ﻫﻴﭻ ﻳﻚ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯﻫﺎ ﻭ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﺍﺫﮐﺎﺭ،ﺑﺪﻭﻥ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺟﺰ ﺷﺮﻙ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﺯﻳﺮﺍ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﺘﻰ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺁﺧﻮﻧﺪﭘﺮﺳﺘﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﺍﺫﮐﺎﺭ ﺗﻮﺣﻴﺪﻯ ﻓﺎﻃﻤﻰ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺗﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻟﺎ إله ﺍﻟّﺎ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺳﺒﺤﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﺍﻟﺤﻤﺪ ﻟﻠﻪ،ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻋﻤﻠﺎ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﻮﺍﺳﻄﻪ الهی ﺨﻮﺩ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ،ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺴﺘﻰ ﻭلیّ اﻟﻠﻪ ﻧﻤﻴﺒﺎﺷﻰ.ﺗﺴﺒﻴح ﺘﻮ ﻣﻴﮑﻨﻢ ﻭ ﺗﻮﺭﺍ ﺣﻤﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﻡ،ولی ﺑﺎﺯ ﺍﻟﻠﻪ ﻧﻴﺴﺘﻰ. ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺑﻌﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻴﺸﻮﺩ،ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ.ﻭ ﮔﺮﭼﻪ ﺍﻟﻠﻪ رَبّﺍﻟﺎﺭﺑﺎﺏ پس ﺍﺯ ﺑﻰ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺭﺟﻌﺘﻬﺎﻯ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺃﺑﺪﻳّﺖ ﺑﻰ ﭘﺎﻳﺎﻥ،ﻓﺮﺿﺎ ﺑﻨﻮﺭ ﺍﻟﺄﻧﻮﺍﺭ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﻴﺘﻮان ﺭﺳﻴﺪ.ﻭ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻬﺮ ﺗﺠﻠّﻰ ﺍﻟﻬﻰ،ﻳﻌﻨﻰ ﺭﻭﺡ ﺷﺎﻫﺪ ﺁﻥ ﺗﺠﻠّﻰ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﻣﻘﺎﻣﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻋﻰ ﺍﻭﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ) ﻭ ﭼﻮﻥ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺷﺪﻳﺪ ( ﺑﺎﺯ ) ﺍﻗﺎﻣﻪ ﺻﻠﺎﺕ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ.ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﻣؤﻣﻦ ﺍﻭﻡ ﮐﻨﻨﺪﻩ،ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻭتَوسّل ﻭ ﺗﻤﺮﮐﺰﻭﺍﺳﻄﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﻭ ﺑﻘﻮﻟﻰ ﺑﻴﻦ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﻳﻚ ﻧﻤﺎﺯ ﺩﺍﺭﺩ) ﺯﻳﺮﺍ ﺻﻠﺎﺕ ﺑﺮ ﻣؤﻣﻨﺎﻥ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﻮﻗﻮﺕ ﻭﻭﺍﺟﺐ ﺍﺳﺖ ( ﮐﻪ ﺻﻠﺎﺕ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﻌﻤﻮﻟﻰ ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﻠﮑﻪ ﺣﻔﻆ ﺻﻠﻪ ﻭﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻭﺗﮕﻮﺳﻞ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺑﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﻳﺎ ﻫﺮ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺪان ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺃﻣﺮﻯ ﻭﺍﺟﺐ ﻭ ﻣﮑﺘﻮﺏ ﻣﻘﺮﺭﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﺗﻨﻬﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﺻﻠﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺳﺘﻮﻥ ﻋﻤﺪﻩ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻭﺩﻳﻦ ﻭﺭﺯﻯ.ﻭﺩﻳﮕﺮ ﻭﻇﻴﻔﻪﺍﻯ ﻧﻴﺴﺖ،ﻣﮕﺮ ﮐﻨﺘﺮﻝ نَفس ﻭ ﻧﻴﮑﻮﺋﻰ ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮان.ﺻﻮﻡ ﺭﻭﺯﻩ،ﺑﺎﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻡ ﻭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻳﺎ حَجّ ﮐﻌﺒﻪ ﺑﻴﺎﺯ ﻫﻤﺎﻥ حَجّ ﺃﮐﺒﺮ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺍﺳﺖ. ﮐﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ حَجّ ﮐﻌﺒﻪ ﮐﻪﺗﻌﻠﻴﻤﻤﻴﺪﺍﺩ، ﻓﺮﻣﻮﺩ،ﺍﻳﻨﻚ ﻧﻮﺑﺖ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ بحَجّ ﺃﮐﺒﺮ ﺑﺮﻭﻳﺪ.ﮐﻪ حَجّ ﺃﺻﻠﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻧﻤﺎﺯ ﻫﺎﻯ ﭘﻨﺠﮕﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻋﻤﻮﻡ،ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺍﻣﻮﺭ ﺩﻳﻨﻰ ﺑﺂﻳﻨﺪﻩﻫﺎ ﻭ ﻧﺴﻠﻬﺎﻯ بَعدی ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﭘﻨﺞ حَجّ عُمره ﻭ ﭘﻨﺞ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﻫﻤﺎﻥ ﭘﻨﺞ ﻧﻤﺎﺯ ﻭﺍﺟﺐﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭﻫﻤﺎﻥ خُمس ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻭﺳﻬﻢ ﺍماﻡ ﺳﺎﻟﻚ. ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﺍﻳﻦ ﺷﻬﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﭙﻴﺮﺑﺪﻫﺪ ﺗﺎ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﺮﮒ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﺭﺍ ﭘﻴﺮ ﻭﻳﺎ ﻣﻘﺎﻡ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺑﺪﻫﺪ،ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺮﺳﺪ،ﻭﻟﻮ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺮﺩﺩ.ﻭتولّد ﺩﻭﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﻴﺎﺑﺪ.ﺃﻣﺮ ﻭﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﮑﺘﻮﺏ،ﻳﻌﻨﻰ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻪﺳﺎﻟکان ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ، ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻮﺕ ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺩ،ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺳﺎﻋﺎﺕ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﻌﻤﻮﻟﻰ،ﺑﻠﮑﻪ پس ﺍﺯ ﺗﻮﻓﻴﻖ ﻳﺎﻓﺘﻥﻬﺮ ﺷﻬﻮﺩﺟﺪﻳﺪﻯ،ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ تَوسّل ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩ.ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻥ ﺳﺎﻟکان ﺑﺼﻮﺏ ﮐﻌﺒﻪ ﻣﮑّﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻧﻤﺎﺯ، ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﻳﮕﺮان ﺳﺎﻟﻚ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻳﻦ ﻭ ﻣﺬﻫﺐ ﺍﻧﺤﺮﺍﻓﻰ ﻧﺨﻮﺍﻧﻨﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻘﻮﻝ ﻗﺮﺁﻥ،ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺟﻬﺎﺕ ﻫﺴﺖ.ﻭﻫﺮ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﺁﺧﺮ ﺳﻤﺒﻮﻝ تَوسّل ﺑﺠﺎﻯ ﺩﻳﺪﻥ ﻧﻮﺭ ﺍﻟﺄﻧﻮﺍﺭ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ)

104 ﻧﺴاء- ﻮﻟﺎ ﺗﻬﻨﻮﺍ ﻓﻰ العِزّة ﺍﻟﻘﻮﻡ،ان ﺗﮑﻮﻧﻮﺍ ﺗﺄﻟﻤﻮﻥ،ﻓﺎﻧّﻬﻢ ﻳﺄﻟﻤﻮﻥ ﮐﻤﺎ ﺗﺄﻟﻤﻮﻥ، ﻭ ﺗﺮﺟﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ ما لا ﺮﺟﻮﻥ،ﻭ ﮐﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ عَلیما ﺣﮑﻴﻤﺎ ﺩﺳﺖ ﮐﻢ ﻧﮕﻴﺮﻳﺪ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ﻗﻮﻡ ( ﺩﻳﮕﺮان ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﻗﺸﺮﻯ ﺩﺭ ﻣﺤﻴﻂ ﺧﻮﺩ) ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺳﺘﻤﻮﺗﺤﻘﻴﺮﮐﻨﻨﺪﮐﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺩﺭﺩﻣﻨﺪ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ، ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﺭﺩﻣﻨﺪ ﻣﻴﺸﻮﻳﺪ. (ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺤﻤّﻞ ﺁﺯﺍﺭ ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﺧﻮﺩ)ﻭلی ﻤﺎ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻴﺰﻫﺎﺋﻰ ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻴﺪ،ﮐﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﻤﻰ ﻃﻠﺒﻨﺪ ( ﻧﺠﺎﺕ ﻧﻮﻋﻰ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻗﻬﻘﺮﺍ،ﻭ ﻳﺎ ﻋﻔﻮ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺘﻪﺧﻮﻳﺶ ﻭ ﻋﻔﻮ ﻭ ﻏﻔﺮان ﺍﻭ) ﻭﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﻴﺸﻪ عَلیم ﺁﮔﺎﻩ،ﻭ ﺣﮑﻴﻢ ﺑﺎ ﺣﮑﻤﺖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.( ﺳﺎﻟکان ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﮔﻴﺮﻯ ﺍﺯ ﻣﺰﺍﺣﻤﺘﻬﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮان ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺯﻳﺮﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺭﻧﺞ ﺳﺎﻟکان ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﺣﻘّﻰ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ. ﻭ ﺣﺘﻰ ﻣﺰﺍﺣﻤﺖ ﺩﻳﮕﺮان ﺧﻮﺩ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﻬﺘﺮﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﺻﺒﺮ ﻋﻤﻴﻖ ﺗﺮ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻳﺪ،ﺗﺎ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﻭ ﭘﺎﮐﺴﺎﺯﻯ نَفس ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﭘﺮ ﻋﻘﺪﻩ ﻭ ﻋﻘﻴﺪﻩ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭﮐﻨﺘﺮﻝ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﻋﻤﻠﺎ،ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺎﺭ ﺳﺨﺖ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻭﻣﺤﻴﻂ ﻭ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﺗﻦ ﻭﺑﺸﺮﻳّﺖ ﺧﻮﺩ،ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭ تَوسّل ﻭ ﺗﻤﺮﮐﺰ ﺩﺭ ﻭﺍﺳﻄﻪﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﻳﺶ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﺗﺎ ﺟﺎﺋﻰ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﻧﻤﻴﺒﻴﻨﺪ.ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﻰ ﺧﻮﺩﻯ ﻭ ﺻﻤﺪﻳّﺖﻳﺎ ﺳﺎمادی ﻭﺧﻠﺴﻪ ﻭﻭﺣﺪﺕ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﻴﺂﻳﺪ،ﮐﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﻭﺣﻰ ﺍﻭ ﺑﺨﺪﺍ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺗﺮ ﻣﻴﺸﻮﺩ.ﻭﻟﺬﺍ ﺷﻬﻮﺩ ﻭﻣﻌﺮﺍﺝ ﻭ إسرا ﺒﺎﻟﺎﺗﺮﻯ ﺭﺍ ﻣﻴﻴﺎﺑﺪ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺑﺎ زمان ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭ ﺗﮑﺎﻣﻠﺎﺕ ﺍﺣﺘﻤﺎﻟﻰ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺭﺍ، ﺣﺘﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍ،ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﺎ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻣﻴﻴﺎﺑﺪ)

105 ﻧﺴاء - اﻧّﺎ ﺃﻧﺰﻟﻨﺎ ﺍﻟﻴﻚ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ ﺑﺎﻟحقّ ،ﻟﺘﺤﮑﻢ ﺑﻴﻦ الناس،ﺑﻤﺎ ﺃﺭﺍﻙ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﻟﺎ ﺗﮑﻦ ﻟﻠﺨﺎﺋﻨﻴﻦ ﺧﺼﻴﻤﺎ ما ﺑﺮ ﺗﻮ ( ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﻭﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ)ﮐﺘﺎﺏﺭﺍ ﺑحقّ الیقین ﻧﺎﺯﻝ ﮐﺮﺩﻳﻢ ( ﻧﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﻗﺮﺁﻥ،ﮐﻪ زمان ﺣﻴﺎﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻗﺮﺁﻧﻰ ﻧﺒﻮﺩ.ﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﻯ ﭘﺮﺍﮐﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﺩﺍﺭﺩ،ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻤﻴﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎﺷﺪ.ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﻣﮑﺘﻮﺏ ﻭ ﻣﻘﺮﺭ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﻭ ﻟﺰﻭﻡ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ ﺍﻭ،ﮐﻪ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺯﻧﺪﻩ زمان ﺗﺴﻠﻴﻢ ﮔﺮﺩﺩ.ﻭ ﮐﺴﺐ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺗﺎ ﺷﻬﻮﺩ ثُمّ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس،ﺍﻳﺪﺁﻝ ﮐﻤﺎﻝ ﺭﻭﺣﻰ ﻣﻴﺴّﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﺸﺮ ﻧﻤﺎﻳﺪ)ﺗﺎ ﺑﻴﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺘﺤﮑّﻢ ﻭ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻯ (ﮐﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﻣﺤﺎﮐﻢ ﺷﺮﻋﻰ ﻧﻴﺴﺖ، ﮐﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻫﻤﻪ ﻣﺬﺍﻫﺐ،ﺁﻧﺮﺍ ﺩﺭ ﺍﻧﺤﺼﺎﺭ ﺧﻮﺩ بِداﻧﻨﺪ.ﺑﻠﮑﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﺗﺶ،ﻭ ﻫﺮ ﺍماﻡ ﻭﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﮐﻨﺪ.ﮐﻪ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺳﺎﻟکان ،ﻭ ﺗﺤﻮﻟﺎﺕ ﺩﺭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺳﺎﻟکان ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ،ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻭ ﮐﺸﻒ ﻣﻌﺎﻳﺐ ﺭﻭان ﻭ ﺑﺮﺭﺳﻰ ﮐﻨﺪ،ﻭﺩﺳﺘﻮﺭ ﻋﻠﺎﺟﻰ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺑﮕﻮﻳﺪ. ﻭﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺧﺘﻠﺎﻑ ﻭﺗﻀﺎﺩ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﺳﺎﻟکان ﺑﻴﻦ ﺧﻮﺩ،ﻭ ﻳﺎ ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮان ﺭﺍ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﮐﻨﻨﺪ. ﮐﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻋﻔﻮ ﻭﮔﺬﺷﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ) ﺗﺎ ﺑﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺘﻮ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ (ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺷﺒﺎﻧﻪ،ﻭﺣﺘﻰ ﺗﻔﮑّﺮﺍﺕ ﻋﻘﻠﺎﻧﻰ ﻭﺗﺄﻣّﻠﺎﺗﻰ ﺩﺭ ﺑﻴﺪﺍﺭﻯ) ﺗﺎ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﮐﻨﻰ . (ﺗﺎﺗﻐﻴﻴﺮﺍﺕ ﺩﺭﺍﺣﻮﺍﻝ ﻭ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﮐﻨﺪ،ﺗﺎ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ،ﭼﻘﺪﺭ ﺻﺎﺩﻕ ﻭ ﺩﻗﻴﻖ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﻭﺩﺳﺘﮑﺎﺭﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﻳﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻮﺋﻰ،ﻭﺣﺬﻑ ﻭﺍﺿﺎﻓﺎﺕ ﻗﺴﻤتی اﺯ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ،ﮐﻪ ﺑﻀﺮﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﻋﻤﻞ ﻣﻴﮑﻨﺪ) ولی ﺗﻮ ﻫﺮﮔﺰﺑﺮﺍﻯ ﺧﺎﺋﻨﻴﻦ(ﻭ ﺧﺎﺋﺒﻴﻦ ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻩ،ﻭ ﺧﺼﻢ ﻭ ﺩﺷﻤﻦ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺭﻭان ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺧﻮﺩ،ﮐﻪ ﺍﻣﻴﺪﻯ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﺿﺎﻯ ﺧﺪﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ) و ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﺼﻢ ﻭ ﺩﺷﻤﻦ ﻧﺒﺎﺵ.ﮐﻪ ﻣﻌﻤﻮﻟﺎ ﺳﺎﻟک وﭘﻴﺮ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﻧﻤﻰ ﮔﻴﺮﺩ،ﺗﺎ ﺑﺎ ﻋﻔﻮ ﻭﻏﻔﺮان ﺧﻮﺩ،ثواب ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ)

106 ﻧﺴاء - ﻭ ﺍﺳﺘﻐﻔﺮ ﺍﻟﻠﻪ،انّ ﺍﻟﻠﻪ ﮐﺎﻥ ﻏﻔﻮﺭﺍ رحیما پس ﺗﻮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍﺍﺳﺘﻐﻔﺎﺭ ﮐﻦ ( ﮐﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺧﻮﺩ، ﻃﻠﺐ ﻋﻔﻮ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ. ﮔﺮﭼﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺣﺪ ﮐﻔﺎﻳﺖ ﺍﺯ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ،ﺷﻬﻮﺩ ﻭ ﻧﺠﺎﺕ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﻭﺷﻔﺎﻋﺖ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻋﻤﻞ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺳﺎﻟﻚ أثرﻯ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ) ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻋﻔﻮ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﻭ ﺭﺣﻴﻢ ﭘﺮ ﺭﺣﻤﺖ ﺍﺳﺖ )

107 ﻧﺴاء - ﻮﻟﺎ ﺗﺠﺎﺩﻝ ﻋﻥ اﻟّﺬﻳﻦ ﻳﺨﺘﺎﻧﻮﻥ ﺃﻧﻔﺴﻬﻢ،انّ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺎ ﻳحُبّ ﻣﻦ ﮐﺎﻥ ﺧﻮﺍﻧﺎ ﺃثیما ﻭ ﻧﻴﺰ ( ﺗﻮ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ) ﺟﺪﺍﻝ ﻭ بَحث ﻭﻣﺠﺎﺩﻟﻪ ﺑﺎ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﻣﮑﻦ، ﮐﻪ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﺭﺍ ﺧﻴﺎﻧﺖ ﻭ ﻓﺎﺳﺪ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ( ﺣﺮﺹ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﻭﺣﺘﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺳﻠﻮﻙ،ﺑﺎ ﻣﺴﺘﻌﺪان ﺳﻠﻮﮐﻰ ﮔﺮﭼﻪ ﻗﺸﺮﻯ ﺑﺎﺷﻨﺪ بَحث ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﺗﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺑﮑﺸﺎﻧﻨﺪ ) ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻴﭻ ﺧﺎﺋﻨﻰ ﭘﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ ( ﺳﺎﻟﻚ ﺧﺎﺋﻦ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ،ﻳﺎ ﻣﻨﺎﻓﻖ ﻭ ﻗﺸﺮﻯ ﺧﺎﺋﻦ ﺑﺨﻮﺩ ﻭﺧﺪﺍ ﻭﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﮐﻪ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺩﺷﻤﻨﻰ ﻫﻢ ﻣﻴﮑﻨﺪ.ﻭهرکس ﮐﻪ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﮔﺮﺩﺩ،ﻋﻤﻠﺎ ﺑﺨﻮﺩ ﻭ ﻧﺴﻠﻬﺎﻯ بَعدی ، ﻭ ﺣﺘﻰ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺧﻮﻳﺶ ﺧﻴﺎﻧﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﻓﺼﻞ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍﻳﺞ ﻗﻮﻡ ﺧﻮﺩﺭﺍ،ﺑﺠﺎﻯ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﺑﺮﺩﻥ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺗﺮ ﻣﻴﺒﺮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﺒﺮﺩ.ﻭ ﺳﻄﺢ ﻋﻘﻞ ﻭ ﮐﺮﺍماﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﻣﻴﺒﺮﺩ.ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﻋﻠﻤﻰ ﻭمادّی ﻭﺗﮑﻨﻴﮑﻰ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﻣﻴﺒﺮﺩ.ﻭﺧﺎﺋﻦ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰأثیم ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﮐﺎﺭﻯ ﺷﺮﻙ،ﻭ ﮐﺎﺭماﺋﻰ ﺷﺪﻥ ﺑﻨﺴﺦ ﻭﻣﺴﻴﺨﻮﺣﺘﻰ ﻓﺴﺦ ﻭﺭﺳﺦ ﻭﻭﺳﺦ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ)

108 ﻧﺴاء- ﻴﺴﺘﺨﻔﻮﻥ ﻣﻦ الناس،ﻭ ﻟﺎ ﻳﺴﺘﺨﻔﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭﻫﻮ ﻣﻌﻬﻢ ﺍﺫ ﻳﺒﻴّﺘﻮﻥ،ما لا ﻳﺮﺿﻰ ﻣﻦﺍﻟﻘﻮﻝ،ﻭ ﮐﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻤﺎ ﻳﻌﻤﻠﻮﻥ ﻣﺤﻴﻄﺎ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻴﺘﺮﺳﻨﺪ ( ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ،ﻭﺗﺮﻙ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ ﻭ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﺩﻳﮕﺮان ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ. ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ أکثرﻳّﺖ ﺑﺎﺷﺪ. ﺯﻳﺮﺍ ﺩﻳﻦ ﻭﺭﺯﻯ ﻳﺎ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻧﻴﻤﻪ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﺩﺭ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس،ﺃﻣﺮﻯ ﺷﺨﺼﻰ ﻭ ﺩﺭﻭﻧﻰ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻫﻴﭻ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃﻰ ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮان ﻧﺪﺍﺭﺩ) ولی ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻧﻤﻰ ﺗﺮﺳﻨﺪ (ﮐﻪ ﻫﺪﻑ ﻫﺮﻣؤﻣﻦ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪﻳﺎ مُدّعی ﺩﻳﻦ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺃﻋﻤﺎﻝ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﭙﺬﻳﺮﺩﻭﺣﺘﻰ ﺩﺭﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﺷﺮﻙ ﻣﻴﺪﺍﻧﺪ. ﮐﻪ ﻣﺠﺎﺯﺍﺗﻬﺎﻯ ﺷﺪﻳﺪ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﻭ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ ) ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﻴﺸﻪﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎﺍﺳﺖ(ﮐﻪﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻭ ﺳﺎﻟکان ﺍﺯ ﺩﻳﮕﺮان ﻧﺘﺮﺳﻨﺪ،ﮔﺮﭼﻪ ﺧﻮﺩ ﺟﺪﺍﻝ ﺗﻨﺪ ﻭ ﺧﺼﻤﺎﻧﻪ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ بَحث ﻣﺤﺒّﺖ ﺁﻣﻴﺰ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﻭ ﺗﻦ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﺣﺘﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮان ﻣﺨﺎﻟﻒ ﻧﻴﺰ ﻫﺴﺖ.ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺗﺪﺑﻴﺮ ﻭ ﭘﻴﮕﻴﺮﻯ ﺩﺍﺭﺩ.ﺁﺯﺍﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ ولی ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ بَعدی ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﺎﺭماﻫﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﻫﺴﺘﻰ ﻫﻤﻴﻦ ﺗﺪﺑﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﻫﺮ ﭼﻴﺰﻯ ﺭﺍ ﻣﻴﺮﺳﺎﻧﺪ) ﮐﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﮐﻢ ﻣﻴﮕﻴﺮﻧﺪ ﻭﻧﻤﻰ ﺗﺮﺳﻨﺪ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ ( ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺕ ﺧﻮﻳﺶ ﻭ ﺍمثال ﺧﻮﺩ ﻭ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻭ ﺫﺍﺕ ﺧﻮﻳﺶ) ﻣﻄﺎﻟﺒﻰ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﻭﻧﻴّتی کنند ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺪان ﺭﺍﺿﻰ ﻧﻤﻰ ﺑﺎﺷﺪ .(ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺳﺎﻟکان ﻣﻨﺎﻓﻖ ﻭ ﻣﻘﺘﺼﺪ ﺑﺎ ﻣﻘﺎﺻﺪ ﺩﻧﻴﻮﻯ) ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺃﻋﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﻗﻮﺍﻝ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﭘﻨﺪﺍﺭﻫﺎﻯ ﺁﻧﺎﻥ ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ ) ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺁﻧﺎﻥ ﻣﺤﻴﻂ ﻭ ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ ( ﻭ ﺍﺣﺎﻃﻪ ﻭ ﺍﺷﺮﺍﻑ ﻭ ﻧﻈﺎﺭﺕ ﺩﺍﺭﺩ،ﻭ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺨﻔﻰ ﻧﻴﺴﺖ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ هرکس ثبت ﻣﻴﮑﻨﺪ ﮔﺮﭼﻪ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ،ﭼﻮﻥ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺟﺴﻤﻰ ﺩﺍﺧﻞ ﺑﺪﻥ ﻭﺗﻦ ﻧﻴﺴﺖ،ﺑﻠﮑﻪ ﺃﻣﺮﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﻣﻠﮑﻮﺗﻰ ﻭﺧﺎﺭج اﺯ ﻋﺎﻟﻢ مادّی ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺗﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺭ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺧﻮﺩ ﻏﺮﻕ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭ ﺩﺭ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﻯ ﺑﺎ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪﺩﺭ حَجّ ﻭﺑﻤﻌﻨﻰ ﻣﻌﻨﻮﻯ ﻭ ﻣﻴﻨﻮﻯ،ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺗﺎ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻧﻴﺮ ﻣﻴﺮﺳﺪ. ﻭ ﻟﺬﺍ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ. ﻭﺗﻨﻬﺎ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻭﺟﻮﺩﻯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭ ﻫﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩﻯ، ﻫﻤﻴﻦ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﻫﻴﭻ ﮔﺎﻩ ﻣﺮﮒ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﻭ ﺯﻳﺮ ﺧﺎﻙ ﻧﻤﻴﺮﻭﺩ.ﻭﺭﻭﺡ ﺑﻬﻤﺎﻥ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﺻﻠﻰ ﻭ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﺗﺎ ﺑﺎﺯ تولّد ﻧﻮﻉ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺭﺍ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺑﮑﻨﺪ.ﭼﻪ ﺩﺭ کُره ﺯﻣﻴﻦ،ﻳﺎ ﮐﺮﺍﺕ ﺩﻳﮕﺮ ﮐﻬﮑﺸﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﺷﻴﺮﻯ،ﮐﻪ ﺟﻮﻟﺎﻥ ﮔﺎﻩ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﻯ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻭﻣﻠﻚ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﻳﻚ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﭼﻬﺎﺭ بَعدی ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ.ﮐﻪ ﺗﺼﻮﺭ ﻧﻮﻉ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ. ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺩﻭ بَعدی، ﻧﻤﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﻌﺪ سوﻡ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻧﻮع اﻧﺴﺎﻧﻰ ﺩﺭ ﺗﻔﮑﺮﺍﺕ ﻭ ﻣﻌﺮﺍﺟﻬﺎﻯ ﺭﻭﺣﻰ ﺭﺍ ﺩﺭﻙ ﮐﻨﺪ)

109 ﻧﺴاء -ها ﺃﻧﺘﻢ هؤلا،ﺟﺎﺩﻟﺘﻢ ﻋﻨﻬﻢ ﻓﻰ الحیاة ﺍﻟﺪﻧﻴﺎ،ﻓﻤﻦ ﻳﺠﺎﺩﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻨﻬﻢ ﻳﻮﻡ القیامة،ﺃﻡ ﻣﻦ ﻳﮑﻮﻥ علیهم ﻭﮐﻴﻠﺎ؟ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﺪﺍﻝ ﻭ بَحث ﮐﺮﺩﻩ،ﻭﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﺕ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺑﺸﺮﻯ ﺩﻓﺎﻉ ﮐﺮﺩﻳﺪ.پس ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﭼﻪ ﮐﺴﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﻓﺎﻉ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ؟(ﺩﺭ ﻣﺤﺸﺮ ﺧﺮان پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ،ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﻴﻰ ﻧﻮﻉ ﮐﺎﺭما ﻭﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﭼﻮﻥ ﺧﺮ ﻭﮔﺎﻭ، ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺷﻔﻴﻊ ﻭ ﻧﺎﺻﺮ ﻭ ﻧﺼﺮﺕ ﺩﻫﻨﺪﻩ،ﻭمُرَبّی ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ) ﻭ ﭼﻪ ﮐﺴﻰ ﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﻭﮐﻴﻞ ﺑﺎﺷﺪ ؟ ﻭﮐﻴﻞ ﻣﺪﺍﻓﻊ ﺍﻳﻦ ﻣﻨﮑﺮان ﻭﻟﺎﻳﺖ،ﺩﺭ ﻣﺴﺨﻬﺎﻯ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﻭ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ،ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﮐﻪ سُنّت ﭘﻴﺎﻣﺐ، ﻳﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻭ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﻌﺎﻉ ﺃﻧﻮﺍﺭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻣﺪﺍﻓﻌﻰ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﮐﻪﻧﺼﺮﺕﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺗﻮکُلّ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ،ﻭﺩﺍﺷﺘﻦ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﻟﺎﺯﻡ ﺗﺎ ﺷﺮﻁ ﮐﺎﻓﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ )

110 ﻧﺴاء - ﻮ ﻣﻦ ﻳﻌﻤﻞ سوءا، ﺃﻭ ﻳﻈﻠﻢ ﻧﻔﺴﻪ،ثُمّ ﻳﺴﺘﻐﻔﺮ ﺍﻟﻠﻪ،ﻳﺠﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﻏﻔﻮﺭﺍ رحیما ﻭ هرکس ﮐﻪ ﮐﺎﺭ سوء ﻭ ﺑﺪﻯ ﮐﻨﺪ، ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻭان ﺳﺘﻢ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ،ﻭ سپس ﺑﻌﺪ ﻏﻔﺮان ﻭ ﻋﻔﻮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺑﺨﻮﺍﻫﺪ، ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﻏﻔﻮﺭ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﻭ ﺭﺣﻴﻢ ﺭﺣﻤﺖ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻣﻴﻴﺎﺑﺪ. (ﭼﻪ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺩﺷﻤﻨﻰ ﻫﻢ ﻧﮑﺮﺩﻧﺪ،ﮐﻪ ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﺷﺪﻧﺪ،ﻭﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﻣﻠحقّ الیقین ﮔﺮﺩﻳﺪﻧﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﺷﺮﻙ ﻭﺭﺯﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﮔﺮﻯ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻳﺎ ﺳﺎﻟکان ﺧﻄﺎﮐﺎﺭ ﻋﻤﺪﻯ ﻳﺎ ﻏﻴﺮ ﻋﻤﺪﻯ،ﮐﻪ ﺍﺳﺘﻐﻔﺎﺭ ﻭﺗﻮﺑﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺨﺸﻴﺪ،ﺑﺸﺮﻁ ﻋﺪﻡ ﺗﮑﺮﺍﺭ،ﻭ إدامه ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ ﺩﺭ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ ﺑﺎ ولی الهی )

111 ﻧﺴاء- ﻮﻣﻦ ﻳﮑﺴﺐ إثما، ﻓإنّما ﻳﮑﺴﺒﻪ علی ﻧﻔﺴﻪ،ﻭ ﮐﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ عَلیما ﺣﮑﻴﻤﺎ ﻭ هرکس ﮐﻪ ﺩﻭﭼﺎﺭ ﮔﻨﺎﻩ ﺷﻮﺩ( ﺳﻠﻮﻙ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎ إثم،ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺑنَفس ﻭ ﺭﻭان ﻭﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﮐﺴﺐ ﮐﺮﺩﻩ ( ﮔﻨﺎﻩ ﭘﺮﻭﺭﻯ ﻭ ﻗﻬﻘﺮﺍ ﺟﻮﺋﻰ،ﺑﺠﺎﻯ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺟﻮﺋﻰ ) ﮐﻪ علیه نَفس ﻭﺭﻭان ﺧﻮﻳﺶ ﮐﺴﺐ ﮔﻨﺎﻩ ( ﻭﻗﻬﻘﺮﺍ) ﮐﺮﺩﻩ. ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ عَلیم ﺁﮔﺎﻩ ﻭ ﺣﮑﻴﻢ ﺑﺎ ﺣﮑﻤﺖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﺩﺭ ﻫﺮ ﮐﺎﺭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺣﺘﻰ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﻭ ﻗﻬﻘﺮﺍ ﺑﺮﺩﻥ ﺭﻭﺡ،ﻭ ﺑﺎ ﻋﻔﻮﺍﻟﻬﻰ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺳﺎﻟکان ،ﺩﺍﺭﺍﻯ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﻭ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺭﻭﺡ ﺷﺨﺺﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺗﺤﻠﻴﻪ ﻣﻌﺎﻳﺐ ﻭ ﻣﻔﺎﺳﺪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﻧﮑﻨﺪ ﺩﺭ ﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ کاﺭماﺋﻰ ﺑﻄﻮﺭﻃﺒﻴﻌﻰ ﺑﺎﺗﺠﺪﻳﺪ ﺷﺨﺼﻴّﺖﺟﺪﻳﺪﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﻭﺡ ﮐﻪ ﺗﺰﮐﻴﻪﻋﻴﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ،ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺍﺯ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﻟﺎ ﻣﻴﺂﻳﺪ.ﻭپسﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻫﻤﻴﻦ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﮑّﻤﺎﻝ رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩ ﺭﻭﺡ ﺍﻟﻬﻰ ﻗﺎﺋم رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﺍﻭﺭﺍ ﺑﻴﺎﺑﺪ.ﻭ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﺍﻟﮕﻮﻯ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﻣﻴﺴّﺮ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﺑﺪ ﻭﺍﮔﺮ ﺑﺨﻠﻖ ﻫﻢ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖﻣﻘﺪماﺗﻰ ﺍﺯ ﮐﻤﺎﻟﺎﺕ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻓﺮماﻥ ﮐﻦ ﻓﻴﮑﻮﻥ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺻﻴﺮﻭﺭﺕ ﺍﺟﺮﺍ ﮐﻨﺪ)

112 ﻧﺴاء - ﻮﻣﻦ ﻳﮑﺴﺐ ﺧﻄﻴئة ﺃﻭ إثما، ثُمّ ﻳﺮﻡ ﺑﻪ ﺑﺮﻳﺌﺎ،ﻓﻘﺪ ﺍﺣﺘﻤل ﺒﻬﺘﺎﻧﺎ ﻭ إثما ﻣﺒﻴﻨﺎ ﻭ هرکس ﮐﻪ ﮐﺴﺐ ﺧﻄﺎ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﮐﻨﺪ سپس ﺍﻳﻦ ﮔﻨﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﮕﺮﺩﻥ ﻭﻣﺴﺌﻮﻟﻴّﺖ ﺑﻰ ﮔﻨﺎﻫﻰ ﻣﻴﺄﻧﺪﺍﺯﺩ ﻭﺍﻭﺭﺍ ﺑﺪان ﻣﺘّﻬﻢ ﻣﻴﮑﻨﺪ،پس ﺗﺤﻤّﻞ ﺑﻬﺘﺎﻥ ﻭﺗﻬﻤﺖﻭ إثم ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﺒﻴﻦ ﻭ ﺁﺷﮑﺎﺭﻯﮑﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ(ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ بچشم ﺩﻝ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻨﺪ،ﻭ بچشم ﻋﻘﻞ ﺑﻴﻨﺶ ﻣﻴﮑﻨﺪ.ﻭ دشمنان ﻭﻟﺎﻳﺖ،ﺩﺭﺗﺠﺴّﻢ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺧﻮﺩ، پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﺮﺍ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﻴﺎﺩ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﻴﻔﺘﻨﺪ،ﺣﺴﺮﺕ ﺷﺪﻳﺪﻯ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ )

113 ﻧﺴاء - ﻮ ﻟﻮﻟﺎ ﻓﻀﻞ ﺍﻟﻠﻪ علیک ﻭﺭﺣﻤﺘﻪ،ﻟﻬﻤّﺖ ﻃﺎﺋﻔﻪ ﻣﻨﻬﻢ،ﺃﻥ ﻳﻀﻠّﻮﻙ،و ما ﻳﻀﻠّﻮﻥ ﺍﻟّﺎ ﺃﻧﻔﺴﻬﻢ،ﻭ ما ﻳﻀﺮﻭﻧﻚ ﻣﻦ شیئ،ﻭ ﺃﻧﺰﻝ ﺍﻟﻠﻪ علیک ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ ﻭ الحِکمة،ﻭ ﻋﻠّﻤﻚ ما ﻟﻢ ﺗﮑﻦ ﺗﻌﻠﻢ،ﻭﮐﺎﻥ ﻓﻀﻞ ﺍﻟﻠﻪ علیک ﻋﻈﻴﻤﺎ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻓﻀﻞ ( ﺩﺍﺩﻩ ﻭﺭﺣﻤﺖ ﻭمِنّت ) ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺘﻮ ( ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻭ ﻫﺮﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ زمان ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ) ﻧﺒﻮﺩ،ﻭ ﺭﺣﻤﺘﻰ ﮐﻪ ﺑﺘﻮ ﮐﺮﺩ ( بِعثت ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻫﺮﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ.ﻭ ﻫﺰﺍﺭان ﮐﺮﺍماﺕ ﻭﻧﻴﺮﻭ ﻭ ﺍﻣﺘﻴﺎﺯﺍﺕ ﺩﻳﮕﺮ،ﮐﻪ ﺑﻬﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪ ﺩﺍﺩ.ﺩﺭ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ،ﻭ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻭ الهاماتﻟﺪﻧّﻰ ﻭ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﻭ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻃﺎﺋﻔﻪﺍﻯ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ( ﮔﺮﻭﻫﻰ ﻭ ﺣﺘﻰ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ ﺑﻬﺮ ﻧﺎﻡ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻰ، ﺑﻬﺘﺎﻥ ﺯﺩﻩﺍﻧﺪ،ﺑﺨﺼﻮﺹ دشمنان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ،ﻭﻟﻮ ﺷﻴﻌﻰ مُدّعی ﻭﻟﺎﻳﺖ علیّﻮ ما.ولی ﻧﻪﻣؤﻣﻦ ﺑﺎﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ،ﺍﻭﻟﺎﺩ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻮﻟﺎ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ)ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﻫﻤّﺘﻰ ﻭ ﺣﻤﻠﻪﺍﻯ ﮐﻨﻨﺪ،ﮐﻪ ﺗﻮﺭﺍ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ( ﻗﺒﻞ ﺍﺯ بِعثت ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺤﻤﺪﻯ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺍﻭﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﻋﺰﻟﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭﻗﺒﻠﻰ، ﻭ ﺗﮑﻤﻴﻞ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﻟﺎﺯﻡ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﺠﺎﺕ،ﺑﺨﺼﻮﺹ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ،ﻭﻳﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ بِعثت،ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻮﻃﺌﻪ ﻭ ﺗﻬﺪﻳﺪ ﻭ ﻓﺮﻳﺐ ﮐﺎﺭﻯ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﺑﻮﺩ) ولی ﺁﻧﺎﻥ ﺟﺰ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻨﺪ . (ﮐﻪ ﺑﮕﻨﺎﻫﺎﻥﺒﺰﺭﮒ ﻣﻴﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ،ﻭ جَهنّم ﭘﺮﻭﺭﻯ ﺣﻘﻴﺮﺗﺮ ﺩﺭﻗﻬﻘﺮﺍﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﺑﺮﺍﻯ پس ﺍﺯﻣﺮﮒ ﺧﻮﺩ ﺁماﺩﻩ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ ) ﻭ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺑﺘﻮ ﺿﺮﺭﻯ ﺑﺮﺳﺎﻧﻨﺪ ( ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺣﺎﻓﻆ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﻫﺮ زمان ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻧﺪ.ﺗﺎ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﺃﻭﻟﻴﺎﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﻃﻮﻝ ﺯماﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻗﻄﻊ ﺷﻮﺩ.ﻭﺍﻟّﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﻭ ﻫﺴﺘﻰ ﻣﻌﻨﻰ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﻭ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺍﮔﺮ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺎﻗﻰ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ،ﻳﮑﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺍماﻡ ﺍﺳﺖ(ﻳﻌﻨﻰ ولی الهی اﻭم ﺪﻫﻨﺪﻩ ﻭ ﺍماﻡ ﺑﺮﻫﻤﻨﻰ ﻭﺳﻴﻠﻪﺍﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﺄﻣﻮﻡ ﻭﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺍﻭﻡ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﻭﺗﮑﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.پس ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﺟﻬﺎﻧﻰ ﻫﻢ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﻭﻳﺎ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﻯ ﺃﺯﻟﻰ ﺃﺑﺪﻯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺩﺭ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﺃﺭﻭﺍﺡ ﺩﺭ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺑﺎﻃﻞ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻴﺸﻮﺩ.ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺽ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﻗﺪﺭﺕ ﻣﻄﻠﻖ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ) ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮ ﺗﻮ ﮐﺘﺎﺏ ( ﻭﻇﻴﻔﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻯ ﻭ ﻣﺄﻣﻮﺭﻳّﺖ ﻭ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﺎﻥ،ﻭ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺗﻔﻮﻳﺾ ﻭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭﺍﺕ ﺍﻟﻬﻰ،ﺗﺎ ﻫﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﻨﺪ.ﻭ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴّﺖ ﺍﺯ ﻫﺮ ﮔﻨﺎﻩ بَعدی ﻭ ﻣﺼﻮﻥ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻗﻬﻘﺮﺍﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﺣﻘﻴﺮ ﺗﺮ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺣﮑﻤﺖ ( ﻳﺎ ﻋﻘﻞ ﻭ الهامات ﻟﺪﻧّﻰ ﻭ ﻋﺮﻓﺎﻥ،ﺍﺯ ﺳﻄﻮﺡ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻌﺮﻓﺎﻥ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﻣﺤﻤﺪ. ﺗﺎ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻤﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻭﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺮﺳﺪ،ﮐﻪ ﺳﻄﻮﺡ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮﻯ ﻋﻘﻠﻰ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ. ﮐﻪ ﺭﻭﺡ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ علیّ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺷﺎﮔﺮﺩﻯ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﻬﺪﻯ ﺭﺍ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﺗﺎ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﺑﻨﻮﺭ رَبّ رحمان ﻭ ﺣﺘﻰ ﻋﺮﺵ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﺗﻌﺒﻴﺮﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ، ولی ﺑﺰﺑﺎﻥ ﻭ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﻮﺻﻴﻒ ﻋﻘﻠﻰ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﮕﻮﺋﻴﻢ.ﻭﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ) ﻭﺗﻮﺭﺍ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﭼﻴﺰﻯ ﺩﺍﺩ،ﮐﻪ ﻗﺒﻠﺎ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﺴﺘﻰ ( ﺁﻣﻮﺯﺷﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﻣﺘﺎﻓﻴﺰﻳﮑﻰ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﮐﻪ ﺑﺴﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﺁﻣﻮﺯﻧﺪ،ﻭ ﻳﺎ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺁﻣﻮﺯﻧﺪﻩ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﮐﻪ ﺑﻮلی الهی ﻣﻴﺪﻫﺪ. ﻭﺣﺘﻰ ﻫﻤﺎﻥ ﺗﻔﮑّﺮ ﻣﻌﻤﻮﻟﻰ ﺩﺭ ﺑﻴﺪﺍﺭﻯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯالهی، ﺗﺤﺖ ﺗﺪﺑﻴﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺍﻭﺭﺍ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺭﺳﺎﻧﺪﻩ،ﮐﻪ ﻗﺒﻠﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﺒﺮﻯ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪﺍﺳﺖ. ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯ دانش ﻓﻀﺎﻳﻞ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﻰ ﺍﻃﻠﺎع هستند.ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺍﺭﻭﺍﺡ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺷﺎﻫﺪ ﻗﺎﺋﻢ ﻭﻋﺮﺵﺭﺣﻤﺎﻥ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﻧﺪ،ﻭﺑﺎ ﻋﻘﻞ ﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪﺗﺮﻯ ﺑﺪانﺒﺮﺳﻨﺪ . ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﻭ ﺑﻰ ﻧﻬﺎﻳﺘﻰ،ﺳﻄﻮﺡ ﻋﺎﻟﻰ ﺗﺮ ﻋﻘﻠﻰ ﺍﺭﺩ.ﮐﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﺎﻥ ﻣﺘﻌﺎﻟﻰ ﺍﺳﺖ.ﺍﮔﺮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﻭﺍﺯ ولی ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ، ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﻭ ﺗﻌﻠﻴﻤﺎﺕ ﻋﻤﻠﻰ ﺍﻭ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ.ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻣﻘﺒﻮﻝ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺩﻳﻦ ﻏﻴﺮ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﺣﺘﻰ ﻫﺮ ﻣﺬﻫﺐ ﺷﻴﻌﻰ ﻳﺎ سُنّی ﻭ ﻏﻴﺮﻩ،ﻧﻤﻴﺘﻮان ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﻳﻦﭘﻴﺸﺮﻓﺘﻰ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﻭﺣﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﻴﺎﺑﺪ.ﻭ ﻧﻴﺰ ﺭﻭﺵ(ﺗﮑﺎﻣل ارﺍﺩﻯ)ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﻫﺮﮔﺰ ﺷﺒﺎﻫﺘﻰ ﺑﺎ ﺭﻭﺷﻬﺎﻯ ﺗﮑﺎﻣﻞ(ﻧﻴﻤﻪﺍﺭﺍﺩﻯ) ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﻭﺁﻧﭽﻪ ﭘﻴﺶ ﺑﻴﻨﻰ ﺑﺸﻮﺩ ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﺪ،ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻧﻴﺴﺖ.ﻭﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺣﺴﺐ ﻋﻘﻞ ﺑﺸﺮﻯ ﻭﻗﺪﺭﺕ ﺗﻮﺻﻴﻒﺯﺑﺎﻧﻰ ﻭﻓﻠﺴﻔﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺘﻮان ﭼﻴﺰﻫﺎﺋﻰ ﮔﻔﺖ.ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﻣﺤﻞ ﻋﻘﻞ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ،ﻭﻧﻪ ﺣﻘﺎﻳق اﺻﻠﻰ. ﻭﻟﺬﺍ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻃﺎﻟﺐ ﺩﺭﻙ ﺍﻣﻮﺭ ﺑﺎﻃﻨﻴﻮﺣﻘﻴﻘﻰ ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺘﻪ،ﮐﻪﺗﺎ ﺣﺪ ﻧﺎﭼﻴﺰﻯﺎﺯ ﺣﻘﻴﻘﺖﺭﺍ،ﻋﻘل ﺒﺸﺮﻯ ﻣﻴﻔﻬﻤﺪ.ﻭﺍﻧﺴﺎﻥ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺳﻪ بَعدی ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﺗﻦ ﻭ ﺫﻫﻦ ﻭ ﺭﻭان ﻭﺭﻭ ،ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺳﻪ بَعدی ﺗﻦ ﻭﺫﻫﻦ ﻭﺭﻭان ﺩﺍﺭﺩ.ﻭ ﻳﺎ ﻧﻮﻉ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﺩﻭ بَعدی،ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺗﻮﻟﻴﺪ ﻭﺣﺮﮐﺖﺩﺍﺭﺩ . ﻭﺭﻭان ﻗﺎﺑﻞ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﻭﻳﺎ ﮔﻴﺎﻫﺎﻥ ﻳﻚ بَعدی ﻭ ﺟﻤﺎﺩﺍﺕ ﺑﻰ بَعدی ﺣﻴﺎﺗﻰ.ﮔﺮﭼﻪ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺗﺤﺖ ﺟﻤﺎﺩﻯ أثیرﻯ ﻭ ﺗﺤﺖ أثیرﻯ،ﻭ ﺑﻰ ﻧﻬﺎﻳﺖﻓﺮﺍﻭان ﺍﺑﻌﺎﺩ ﺣﻴﺎﺗﻰ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪﺑﺎﺷﻨﺪ،ﻭلی اﺑﻌﺎﺩ ﻭﺟﻮﺩﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﻣﻔﻬﻮﻡ ما ﻧﻴﺴﺖ.ﻭ ﻓﻴﺰﻳﻚ ﺃﺗﻤﻰ ﺃﻧﺪﮐﻰ ﺍﺯ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻣﺤﺘﻮﻳﺎﺕ ﺩﺍﺧﻞ ﻫﺴﺘﻪ ﺃﺗﻢ ﺭﺍ ﻣﻴﺸﻨﺎﺳﺪ

114 نساء - لا ﺧﻴﺮ فی کثیر ﻣﻦ ﻧﺠﻮﺍﻫﻢ،ﺍﻟّﺎ ﻣﻦ ﺃﻣﺮ ﺑﺼَﺪَﻗﻪ ﺃﻭ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺃﻭ ﺃﺻﻠﺎﺡ ﺑﻴﻥ اﻟناس، ﻭ ﻣﻦ ﻳﻔﻌﻞ ﺫﻟک ابتغاء ﻣﺮﺿﺎﺕ ﺍﻟﻠﻪ،ﻓﺴﻮﻑ ﻧﺄﺗﻴﻪ ﺃﺟﺮﺍ ﻋﻈﻴﻤﺎ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻧﺠﻮﺍ ﻭ ﮐﻠﺎﻣﻰ ( ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺑﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻭ ﻳﺎ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﺑﺎ ﭘﻴﺮ ﺧﻮﺩ،ﮐﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻴﮑﻨﺪ ﻳﺎ ﺩﻋﺎ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ) ﺩﺭ ﻫﺮ ﺑﺎﺭﻩ ﻭﻣﻮﺿﻮﻋﻰ ﺑﺎﺷﺪ ﺧﻴﺮ ﻭ ﻓﺎﻳﺪﻩﺍﻯ ﻧﻴﺴﺖ ( ﺍﺯ ﻟﺤﺎﻅ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭان ﻭﺗﺰﮐﻴﻪ ﺁﻥ،ﺑﻌﻨﻮان ﺳﻠﻮﻙ ﻋﻤﻠﻰ ﻭ ﮐﺴﺐ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺑﺎ ﺣﺼﻮﻝ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻋﻠﺎﻣﺖ ﭘﺎﮐﻰ ﺭﻭان ) ﻣﮕﺮ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺻﺪﻗﻪ ﺑﺎﺷﺪ( ﮐﻤﻚ ﻭ ﻳﺎﺭﻯ،ﻭ ﻧﻴﺰإثبات ﺻﺪﻕ ﺳﻠﻮﻙ ﺧﻮﺩ ﺑﺎ ﭘﻴﺮ ) ﻭ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺃﻣﺮ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺑﺎﺷﺪ( ﻧﻴﮑﻮﺋﻰ ﻭ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﺫﺍﺕ،ﻭﻫﻤﺎﻥ ﮐﺴﺐ ﻋﺮﻓﺎﻥ ﻭ ﻧﺘﺎﻳﺞ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺍﺳﺖ ) ﻭ ﻳﺎ ﺍﮔﺮ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﻓﻴﻤﺎ ﺑﻴﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎﺷﺪ( ﺭﻓﻊ ﺍﺧﺘﻠﺎﻑ ﺩﻳﮕﺮان ﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﺗﺮ ﺩﺭ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﺫﺍﺕ ﺧﻮﺩ،ﮐﻪ (ﻓﻴﻤﺎ ﺑﻴﻦ)ﻭﺭﻭان ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ،ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺍﻭ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﻰ ﭼﻨﻴﻦ ﮐﺎﺭﻯ ﺭﺍ ﺑﻘﺼﺪ ﮐﺴﺐ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ.( ﺧﻠﺎﺻﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﻳﺎ ﺩﻳﮕﺮان،ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﭘﻴﺮ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﺗﺶ،ﺻﺤﺒﺖ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﮐﺮﺩ. ﮐﻪ ﺣﺎﺿﺮان ﺩﻳﮕﺮ ﻣﻄّﻠﻊ ﻧﮕﺮﺩﻧﺪ.ﮐﻪ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺳﺎﻟکان ﺭﺍ ﺍﻳﻦ ﭼﻨﻴﻦ ﻟﻮ ﺩﺍﺩ. ﮐﻪ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ولی ﭘﻴﺮﻭ ﻗﺸﺮﻯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﭘﻴﺮ ﺑﻔﻬﻤﻨﺪ، ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻣﺰﺍﺣﻢ ﺍﻭ ﺷﺪﻩ ﻭ ﮐﺎﺭ ﺳﺎﻟﻚ ﻧﻴﺰ خُنثی ﮔﺮﺩﺩ.ﻭ ﻟﺬﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﻏﻴﺮ ﺃﻣﺮ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻯ ﻣﺴﻤﻮﻉ ﺩﻳﮕﺮان ﺻﺤﺒﺖ ﻧﻤﻮﺩ،مانند ﺍﻣﻮﺭ ﻏﻴﺮ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺧﻮﺩ ﻳﺎ ﭘﻴﺮ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺭﺍ ﺃﺟﺮ ﻭ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻋﻈﻴﻢ ﻣﻴﺪﻫﻴﻢ ( ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﻴﺮ ﻭ ﻓﺎﻳﺪﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﺴﺎﻟﻚ ﻭﻳﺎ ثواب ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺁﺧﺮﺕ ﺑﻴﺸﺘﺮ،ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺴﻰ ﮐﻪ ﻧﺠﻮﺍﻯ ﺍﻣﻮﺭ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﭘﻴﺮ ﺩﺍﺭﺩ)

115 ﻧﺴاء- ﻮ ﻣﻦ ﻳﺸﺎﻗﻖ ﺍﻟﺮسوﻝ،ﻣﻦ ﺑﻌﺪ ما ﺗﺒﻴّﻦ ﻟﻪ ﺍﻟﻬﺪﻯ،ﻭ ﻳﺘّﺒﻊ ﻏﻴﺮ ﺳﺒﻴﻞ ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻴﻦ، ﻧﻮﻟّﻪ ما ﺗﻮﻟّﻰ،ﻭ ﻧﺼﻠﻪ جَهنّم،ﻭ ﺳاءﺖ ﻣﺼﻴﺮﺍ ﻭ هرکس ﺩﺷﻤﻨﻰ ﻭ ﺟﺪﺍﺋﻰ ﺑﺎ رسو ﻝ ( ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺧﺪﺍ،ﭼﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﺗﺶ،ﻭ ﻳﺎ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻭﺍماﻡ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﭘﻴﻤﺎﻥﺒﺎ ﺍﻭ ﻭﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﮕﺎﻥ ) ﻧﻤﺎﻳﺪ،ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭ(ﻫﺪﺍ) ﺩﻳﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ( پس ﺍﺯ بَحث ﺍﻭﻟﻴﻪ ﮐﻠﺎﻡ ﭘﻴﺮ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩ، ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺒﻨﺪﺩ،ﺑﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ بَحث ﻭ ﺍﺳﺘﺪﻟﺎﻝ ﮐﻨﺪ) ﺑﺎﺯ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺗﺒﻌﻴّﺖ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﻯ ( ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﻋﻤﻠﻰ،ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﺗﻌﻠﻴﻤﺎﺕ ﻧﻈﺮﻯ ﭘﻴﺮ ﻧﻨﻤﺎﻳﺪ ) ﮐﻪ ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣؤﻣﻨﻴﻦ ﺑﻨﻤﺎﻳﺪ( ﮐﻪ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ مانند ﺩﻳﮕﺮ ﺍﻭﻡ ﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺳﺎﻟﻚ،ﺍﻃﺎﻋﺖ ﭘﻴﺮ ﻧﻤﺎﻳﺪ. ﻭﻋﻤﻠﺎ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﻋﻘﻴﺪﺗﻰ ﺍﺯ ﻳﻚ ﻗﺸﺮﻯ ﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺭﺍ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ. ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪﻯ ﺷﺮﻙ ﻭ جَهنّم ﭘﺮﻭﺭﻯ ﺍﺳﺖ) ما ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻭﻟﺎﻳﺖ ( ﻭ ﻣﺤﺒّﺖ ﻭ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﻰ ﻭ ﭘﺮﺳﺘﺶ ﮐﺴﻰ ﮐﻪ ما ﺩﻭﻥ اﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﻮﻯ ) ﻣﻴﺪﻫﻴﻢ،ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻩ ﻭﻣﺤﺒّﺖ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ. ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﻧﻤﻮﺩﻩ،ﻭ سپس ﺍﻭﺭﺍ ﺑﺠﻬﻨّﻢ ﻭ ﺑﺪﺗﺮﻳﻦ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻰ( ﺩﺭ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺻﻴﺮﻭﺕ ﻣﺴﺦ ﺁﻣﻴﺰ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺟﻬﻨﻤﻴﻮتولّد ﺣﻘﻴﺮ ﻣﺠﺪﺩ ﺑﺪﻧﻴﺎ ) ﻣﻴﺒﺮﻳﻢ ( ﺧﻠﺎﺻﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﻠﺎﻡ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﻫﺮﮐﻪ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ بِداﺭﻯ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻭ ﺗﻘﻠﻴﺪ ﺩﻳﻨﻰ ﮐﻨﻰ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﻧﻤﺎﺋﻰ،ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﺑﻮﺩ.ﺑﺎ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺑﻬﺸﺘﻰ،ﻭ ﺑﺎ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﺑﺠﻬﻨّﻢ ﻫﺎﻯ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ بَعدی )

116 ﻧﺴاء- اﻥّ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺎ ﻳﻐﻔﺮ ﺃﻥ ﻳﺸﺮﻙ ﺑﻪ،ﻭ ﻳﻐﻔﺮ ما ﺩﻭﻥ ﺫﻟﻚ ﻟﻤﻦ یشاء، ﻭﻣَﻦ ﻳﺸﺮﻙ ﺑﺎﻟﻠﻪ ﻓﻘﺪ ﺿﻞّ ﺿﻠﺎﻟﺎ ﺑﻌﻴﺪﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﻫﺮﮔﺰ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﮐﺴﻰ ﻧﻴﺴﺖ ( ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺍﮔﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﺪ،ﻭ ﻳﺎ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﮐﻪ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻓﮑﺮ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ،ﺗﺮﺍﺯﻭﻯ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ ﺁﻧﻬﺎ ،ﺗﻌﻴﻴﻦ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ جَهنّم ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ جَهنّم ﺟﻬﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﭼﻪ ﺩﺭ ﻧﺴﺦ ﻣﺠﺪﺩ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﻳﺎ ﺩﺭ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺣﻘﻴﺮ ﺗﺮ.ﻭﺍﻟّﺎ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺗﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﻣﻴﺘﻮان ﺑﻮﻋﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮ ﻣﻘﺎﻡ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﻴﺪ. ﻭﺑﻘﻮل ﭙﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺟﺎﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺒﺒﻴﻨﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ،ﻫﺰﺍﺭﻩﻫﺎﻯ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻫﻔﺖ ﮔﺎﻧﻪ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮ ﻓﺮﻕ ﻣﻴﮑﻨﺪ.ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﺮﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﻓﺼﻮﻝ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺁﻥ ﻧﻮﻉ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ.ﺗﺎ ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺁﺧﺮﺕ ﺁﻧﻬﺎ،ﭼﻘﺪﺭ ﻭﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎﺷﺪ) ﻣﮕﺮ ﮐﺴﻰ ﮐﻪ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﺮﻙ ﻧﻮﺭﺯﺩ ( ﺷﺮﻳﮑﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺪﺍ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﺧﻮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﭘﺮﺳﺘﺶ ﺑﺖ ﺳﻨﮕﻰ ﻧﻴﺰ ﻣﻄﺮﺡ ﻧﻴﺴﺖ.ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻘﻠﻴﺪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﺍﺑﻠﻴﺴﻰ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ) ولی ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ( ﻫﺮ ﻧﻮﻉ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﻫﺮ ﻗﺪﺭ ﮔﻨﺎﻩ ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺷﺮﻙ،ﮐﻪ ﻣﻌﻤﻮﻟﺎ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺳﺎﻟکان ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﮐﻪ ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻪ ﻭﻧﺎﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻭ ﻧﭙﻨﺪﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﻧﺎ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﺑﺪان ﻣﻴﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ) ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺨﺸﻴﺪ. (ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺳﺨﺖ ﻭﻳﺎ ﺁﺳﺎﻥ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ،ﺑﺎ ﺁﺯماﻳﺸﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺑﻠﺎﻳﺎ ﻭ فتنة ﻫﺎ،ﻭﻧﻪ ﺩﺭ ﻗﻴﺎﻣﺖ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ.ﻭ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﻰ ﺗﺎ ﻋﺮﺵ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﻰ ﺃﻧﺒﺎﺷﺘﻪ ﺑﺮﻭﻯ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﺩ،ﮐﻪ ﺩﺭﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﺁﻥ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﻭ ﻃﻮﻟﺎﻧﻰ ﺗﺮ،ﻭ ﻧﻴﺎﺯ ﺑﻌﺸﻖ ﻭ ﻋﻘﻞ ﻭ ﻫﻤّﺖ ﺟﺪﻯ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﺟﺒﺮان ﺁﻥ ﻣﻴﮑﻨﺪ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺸﻴّﺖ ﮐﻨﺪ ( ﺷﺮﻁ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس، ﻭﮐﺴﺐ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﻣﺘﻌﺪﺩ،ﻭﺩﺭﺟﺎﺕ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﻟﺬﺍ ﻋﻔﻮ ﻭ ﻏﻔﺮان ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﻭﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ،ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﺎ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﻭﺩﺭ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ اولی ﺍﻟﻌﺰﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ،ﺗﺎ ﺳﺎﻟﻚ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻭﻣﻨﺎﺳﺐ ﮐﺪﺍﻡ ﻳﻚ ﺍﺯ ﮐﻠﺎﺳﻬﺎﻯ ﺁﻣﻮﺯﺵﺳﻠﻮﮐﻰ اولی ﺍﻟﻌﺰﻣﻬﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ) ﺯﻳﺮﺍ ﻫﺮکس ﺷﺮﻳﮑﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺪﺍ (ﺩﺭ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻭتَوسّل ﻭ ﺭﻭﺵ ﻋﺒﺎﺩﻯ) ﻗﺎﺋﻞ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻭ ﺳﺨﺖﮔﻤﺮﺍﻩ ﺍﺳﺖ ( ﻭ ﺟﺎ ماﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﻭان ﭘﻴﺶ ﺭﻓﺘﮕﺎﻥ ﺩﺭ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ،ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ.ﻭ ﺭﻭﺡ ﺃﺗﻢ ﻫﺎ ﻭﻭﻳﺮﻭﺳﻬﺎ ﺩﺭ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﻧﻮﻋﻰ ﻭ ﺗﮑﺎﻣﻠﺎﺕ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﺧﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ،ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ.ﻭ (ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ) ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﺎﻧﻮﺍﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ بَعدی ﺑﺮﻭﻧﺪ،ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﻭﻧﺪ.ﻭﻟﻮ ﺑﺎ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﮑﺮﺭ کارماهای ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ. ﻭﻟﺬﺍ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟﻚ،ﮐﻪ ﺣﺪ ﺃﻗﻞ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻣﺮﺗﻀﻮﻯ ﭼﻬﺎﺭﻡ، ﻋﻠﺎﻣﺖ ﺍﺭﺗﻀﺎﻯالهی ﻧﺮﺳﺪ. ﺑﻨﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻧﻤﻴﺮﻭﺩ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺷﺎﻫﺪان ﺳﻪ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺪماﺗﻰ تولّدﺍﺕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﻬﺘﺮﻯ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺮﺳﺎﻧﻨﺪ.ولی ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺳﻠﻮﻙ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﻣﺘﻴﺎﺯﺍﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺒﺎﻃﻞ ﻧﺴﻮﺯﺍﻧﺪ

117 ﻧﺴاء- اﻥ ﻳﺪﻋﻮﻥ ﻣﻦ ﺩﻭﻧﻪ ﺍﻟّﺎ ﺍﻧﺎثا،ﻭ ان ﻳﺪﻋﻮﻥ،ﺍﻟّﺎ ﺷﻴﻄﺎﻧﺎ ﻣﺮﻳﺪﺍ ﻭ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺩﻋﺎ ﮐﻨﺪ( ﻭﻳﺎ ﺩﻋﻮﺕ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺪﺍ ﺷﻨﺎﺳﻰ ﻧﻤﺎﻳﺪ) ﮐﻪ خُنثی ﻭﺑﺎﻃﻞ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﻭ ﻋﻤﻠﺎ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺩﻋﺎ ﻭﺩﻋﻮﺕ ﺑﺴﻮﻯ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﻭ إبلیس ﻭ ﺯﻧﺎﻧﻪﻣﻴﺒﺎﺷﺪ(ﻋﻤﻠﺎ إبلیس ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ مُشرِک ،ﮐﻪ ﻫﻤﮕﻰ ﺃﻣﺮﺩ ﻧﺎ ﻣﺮﺩ ﻭﻓﺎﺳﺪ ﻭﭼﻮﻥ ﺩﻳﻮ ماﺭﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺍناس ﺯﻧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﺑﻤﻌﻨﻰ خُنثی ﻭﺑﻰ أثر ﺗﮑﺎﻣﻠﻰ ﺍﺳﺖ)

118 ﻧﺴاء- ﻠﻌﻨﻪ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﻗﺎﻝ ﻟﺄﺗّﺨﺬﻥّ ﻣﻦ ﻋﺒﺎﺩﻙ ﻧﺼﻴﺒﺎ ﻣﻔﺮﻭﺿﺎ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺭﺍ(ﺩﻋﺎ ﻭﺩﻋﻮﺕ ﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﻐﻴﺮ ﺧﺪﺍ،ﻳﺎ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻫﺮﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﺩﺭﻫﺮﻣﺬﻫﻰ ﻗﺸﺮﻯ ﺍﺳﻠﺎﻣﻰ،ﻭ ﺑﻬﺮﻧﺎﻡ ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ﻭ ﻏﻴﺮﻩ) ﺍﻭ ﺭﺍ ﻟﻌﻨﺖ ﮐﺮﺩﻩﺍﺳﺖ ( ﭼﻪ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺃﻫﺮﻳﻤﻦ،ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﺄﻣﻮﺭﻳّﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻓﻄﺮﻯ ﻭ ﺃﺯﻟﻰ ﺃﺑﺪﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﻓﺮﻳﺐ ﺳﺴﺖ ﻋﻨﺼﺮان ﻭ ﻏﻴﺮ ﺻﺎﺩﻗﺎﻥ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﻏﻴﺮﺭ ﺳﺎﻟکان نَفس أمّاره ﺁﻧﻬﺎ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺷﺨﺼﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ.ﻭﻧﻴﺰ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ إبلیس ﺩﺭ تلبیسﺍﻧﺒﻠﻴﺴﻰ، ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﻓﺮﻳﺐﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ﻭ ﺳﺎﻟکان ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺍﺯ ﻭﻟﺎﻳﺖﺍﻟﻬﻰ ﺩﻭﺭﮐﻨﻨﺪ، ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺑﻘﻬﻘﺮﺍﻫﺎ ﻭﺩﻭﺭﻯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﻨﻨﺪ.ﮐﻪ ﺑﻨﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ﺣﻘﻴﺮ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ.ﺗﺎ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺻﺪ ﺑﺎﺭﻩ،ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ. ﮐﻪ ﺯماﻧﻰ ﺩﻭﺭ ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﺠﺪﺩ،ﺑﺴﻠﻮﻙ ﻭ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺗﺎ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﻭ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺃﻫﺮﻳﻤﻦ ﺩﺭ ﺃﺯﻝ،ﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻟﺞ ﺑﺎﺯﻯ ﺩﺍﺭﺩ،ﮐﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ ) ﮐﻪ ﻣﻦ ﻗﺴﻤﺘﻰ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺗﻮﺭﺍ ﺣﺘﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮔﺮﻓﺖ(ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺍﺯ ﺳﺎﻟکان ﮐﻢ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﻭ ﮐﻢ ﻋﻠﺎﻗﻪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﺸﻖ بولی ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ،پس ﺍﺯ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻴﻮﭘﻴﻤﺎﻥ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﮐﻪﺑﺂﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﻭﻳﺎ ﺣﺘﻰ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﻓﺮﻳﺐ ﻣﻴﺨﻮﺭﻧﺪ،ﮐﻪ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﻧﺎحَقّ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ،ﺣﺘﻰ ﺁﺯماﻳﺶ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﺪ،ﮐﻪ آثارﻯ ﺩﺭﭘﻴﺮﻭﻯ ﺍﺯ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭﺣﺘﻤﻴّﺖ ﺍﻧﺤﺮﺍﻑ ﺑﺮﺧﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ،ﻭ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﺮﺿﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﺎﺭ ﺳﺨﺘﻰ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ ﻭﺍﮔﺮ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ)

119 ﻧﺴاء - ﻮ ﻟﺄﺿﻠّﻨّﻬﻢ ﻭ ﻟﺄﻣﻨّﻴﻨّﻬﻢ، ﻭ ﻟﺄﻣﺮﻧّﻬﻢ،ﻓﻠﻴﺒﺘّﮑﻦ ﺁﺫان ﺍﻟﺄﻧﻌﺎﻡ،ﻭ ﻟﺄﻣﺮﻫﻢ ﻓﻠﻴﻐﻴّﺮﻥ ﺧﻠﻖ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭﻣﻦ ﻳﺘّﺨﺬ ﺍﻟﺸﻴﻄﺎﻥ ﻭﻟﻴّﺎ ﻣﻦ ﺩﻭﻥ ﺍﻟﻠﻪ، ﻓﻘﺪ ﺧﺴﺮ ﺧﺴﺮﺍﻧﺎ ﻣﺒﻴﻨﺎ ( إدامه ﮐﻠﺎﻡ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺃﻫﺮﻳﻤﻦ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ) ﮐﻪ ﻣﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺣﺘﻤﺎ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﻣﻴﮑﻨﻢ، ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻴﺪﻫﻢ ( ﮐﻪ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ إبلیس ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﺯﻳﺮﺍ ﺧﻮﺩ ﻭنَفس أمّاره ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺑﻠﻴﺴﻰ ﺑﻮﺩﻩ،ﮐﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺴﻴﺘﻨﺪ ﺑﺎ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮐﻨﻨﺪ.ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻟﺸﺎﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺭﻭﺩ،ﻭﻧﻮﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﮔﺮﺩﺩ. ﮐﻪ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺷﻬﻮﺩ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ﻭ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﻴﺪﻫﻢ ( ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻣﺸﺮﮐﺎﻧﻪﻧﻤﺎﻳﻨﺪ. ﻭﺯﻧﺪﮔﻰ ﺑﺪﻭﻥ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ) ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﮔﻮﺵ ﺷﻨﻮﺍﺋﻰ ﺍﻧﻌﺎﻡ ﻭ ﺩﻭﺍﺏ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻰ ﭘﺬﻳﺮﻧﺪ( ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻗﺸﺮﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﺭﺍ،ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﮐﻠﺎﻡ ﺍﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﻭ ﻳﺎ نَفس أمّاره ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ،ﻭﺧﻮﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﺩﻟﻴﻞ ﻣﻴﺘﺮﺍﺷﻨﺪ،ﮐﻪﺍﻧﺠﺎﻡ ﻫﺮﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻭ ﻫﻮس نَفس ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭأمّاره ، ﻭ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﭘﺮ ﻋﻘﺪﻩ ﻭﻋﻘﻴﺪﻩ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻴﺪﻫﺪ) ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﻴﺪﻫﻢ،ﮐﻪ ﺧﻠﻖ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﺪﺍ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ ﻋﻮﺽ ﺷﻮﺩ ( ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﭼﻨﺎﻥ ﺃﻧﺪﻙ ﻣﻴﺸﻮﺩ،ﮐﻪ ﻣﻌﺎﺩﻝ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻋﻰ ﻳﻚ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﮐﻪ ﺑﺪان ﻫﻢ ﻣﺴﺦ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ.ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻫﺪﻓﻰ،ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﻴﺒﺮﺩ ) پس ﻫﺮ ﮐس ﮐﻪ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺭﺍ ولیّ ﺧﻮﺩ ﺍﺗّﺨﺎﺫ ﻧﻤﺎﻳﺪ ( ﭘﻴﺮﻭﻯ ﻭﻣﺤﺒّﺖ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻯ ) ﮐﻪ ﻏﻴﺮ ﺧﺪﺍﺭﺍ ولی ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻫﺪ ( ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻳﻌﻨﻰ ﻣﺤﺒّﺖ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻭﺑﺎﻭﺭﻯ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﺩﺭ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﻯ. ﮐﻪ ﺩﺭ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﺩﻳﻨﻰ،ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎﺷﺪ،ﻭﻧﻪ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ، ﺻﺪﻫﺎ ﻭﻫﺰﺍﺭان ﻣﺬﻫﺐ ﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻣﺘﻀﺎﺩ ﺟﺎﻩ ﻃﻠﺐ ﻭ ﻓﺎﺳﺪ. ﻭ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﻳﺪ محسوس ﻭملموس ﻭ ﺁﺑﮋﮐﺘﻴﻮ ﺑﺎﺷﺪ، ﮐﻪ ﺑﺘﻮان ﺍﻭﺭﺍ ﻣﻠﺎﻗﺎﺕ ﻧﻤﻮﺩ،ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺍﻭﺭﺍ ﻧﻤﻮﺩ.ﻭ ﺑﺮﺭﺳﻰ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ، ﻭﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺍﻭﺭﺍ ﺗﻌﺒﻴﺮ ﻭ ﺗﺄﻭﻳﻞ ﻭ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﻌﺎﻳﺐ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺍﻭﺭﺍ ﻣﺸﺨّﺺ ﻧﻤﺎﻳﺪ)ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺧﺴﺮان ﻭﺧﻮﺩﺑﺎﺧﺘﮕﻰ ﺁﺷﮑﺎﺭﻯ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ (ﺁﺷﮑﺎﺭ ﺩﺭتولّدﻣﺴﺦ بَعدی)

120 ﻧﺴاء - ﻴﻌﺪﻫﻢ ﻭ ﻳﻤﻨّﻴﻬﻢ،ﻭ ما ﻳﻌﺪﻫﻢ ﺍﻟﺸﻴﻄﺎﻥ ﺍﻟّﺎ ﻏﺮﻭﺭﺍ ( ﮐﻪ ﺍﻳﻦ إبلیس ﻭﻋﺪﻩ ﺩﻫﻨﺪﻩ،ﺗﻨﻬﺎ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ، ﮐﻪ ﻭﻋﺪﻩ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﭙﻴﺮﻭان ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺪﻫﺪ) ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻭﻋﺪﻩ ﻭ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭ ﻣﻴﮑﻨﺪ.ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺗﻤﻨّﺎ ﻭ ﺁﺭﺯﻭﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ.ولی ﻫﺮﭼﻪ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﻭﻋﺪﻩ ﻣﻴﺪﻫﺪ،ﺟﺰ ﻏﺮﻭﺭ ﻭ ﻓﺮﻳﺐ ﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻧﻴﺴﺖ ( ﮐﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﮐﻠﻴﺪ ﺑﻬﺸﺖ،ﻭ ﺩﻋﺎﻯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭﻭﻋﺪﻩ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﭙﻴﺮﻭان ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ﻭﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ خُمس ﻭﺯﮐﺎﺕﻣﻴﮕﻴﺮﻧﺪ،ﻭﺑﺮﺍﻯ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻣﺤﻠﻰ ﻳﺎ ﮐﺸﻮﺭﻯ ﺧﻮﺩ، ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺳﭙﺮ ﺑﻠﺎ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﻭﻯ ﻣﻴﻦ ﻫﻢ ﻣﻴﻔﺮﺳﺘﻨﺪ

121 ﻧﺴاء- ﺃﻭﻟﺌﻚ ﻣﺄﻭﺍﻫﻢ جَهنّم،ﻭ ﻟﺎ ﻳﺠﺪﻭﻥ ﻋﻨﻬﺎ ﻣﺤﻴﺼﺎ ( ﻟﺬﺍ ) ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺄﻭﺍ ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩ جَهنّم ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﻨﺪ،ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺪﺍ ﺷﻮﻧﺪ( جَهنّم ﻋﺮﺑﻰ ﻳﺎ ﺟﺤﻴﻢ، ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺮﺑﻰ ﺷﺪﻩ ﺟﻬﺎﻧﻮﻡ ﻳﻮﻧﺎﻧﻰ ﻭ ﺟﻬﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﻰ ﻭ ﺟﺤﻴﻢ ﻗﺮﻳﺶ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﺑﻴﻮﻧﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ سوﺭﻳﺎﻧﻰ، ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﺟﺪﻳﺪ ﺑﺪﺳﺘﻮﺭ ﮐﻮﺭﻭﺵ. ﺩﺭ ﺗﺮﺟﻤﻪ بَعدی ﺑﻌﺒﺮﻯ ﻧﻴﺰ مانند ﺍﻟﻔﺎﻅ ﻳﻮﻧﺎﻧﻰ ﺑﮑﺎﺭ ﺑﺮﺩﻧﺪ.ﻭﻣﺤﻤﺪﺍﻋﺮﺍﺏﻧﻴﺰ إدامه ﺩﺍﺩﻧﺪ.ﮐﻪﺩﺭﻗﺮﺁﻥ ﻧﻴﺰ ﺁﻣﺪ.ولی ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ أکثرﺍ ﺑﺠﺎﻯ جَهنّم،ﻧﺎﺭ ﻳﺎ ﺁﺗﺶ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ،ﮐﻪ عکس ﻧﻮﺭ ﻭ ﻧﻴﺮﻭﺍﻧﺎ،ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﻬﻮﺩ ﺗﺠﻠّﻴﺎﺕ ﻭ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﻫﺎﻯ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭﻧﻮﻋﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﻭﺍﻟّﺎ ﻗﻬﻘﺮﺍﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﻫﻢ سو ﺧﺘﻦ ﺯﻳﺮ ﺁﻓﺘﺎﺏ،ﻭﭘﻮﺳﺖ ﭼﺮﻣﻴﻦ ﺩﺭ ﺻﺤﺮﺍﻫﺎ، ﻭ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﺪﺍﻭﻡ ﺍﺯ ﺩﺭﻧﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﺷﮑﺎﺭﭼﻴﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﺁﺑﻰ ﺟﺰ ﻣﺮﺩﺍﺑﻬﺎﻯ ﺗﻠﺦ ﻭ ﻣﺘﻌﻔّﻦ ﻭﺩﺍﻍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ،ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﻧﻴﺰ ﮐﻤﻴﻦ ﮔﺎﻩ ﺷﮑﺎﺭﭼﻴﺎﻥ ﻭ ﺩﺭﻧﺪﮔﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ)

122 ﻧﺴاء - ﻮ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ ﻭ ﻋﻤﻠﻮﺍ ﺍﻟﺼﺎﻟﺤﺎﺕ،ﺳﻨﺪﺧﻠﻬﻢ ﺟﻨّﺎﺗﺖ ﺗﺠﺮﻯ ﻣﻦ ﺗﺤﺘﻬﺎ ﺍﻟﺄﻧﻬﺎﺭ، ﺧﺎﻟﺪﻳﻦ ﻓﻴﻬﺎ ﺃبِدا،ﻭﻋﺪ ﺍﻟﻠﻪ حقّا ،ﻭ ﻣﻦ ﺃﺻﺪﻕ ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﻗﻴﻠﺎ؟ ﻭ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ( ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻳﺎ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان ﻭ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﮐﻪ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻰ ﻭسو ﮔﻨﺪ ﺳﻠﻮﮐﻴﺪﺍﺭﻧﺪ) ﻭ ﺑﺎﻋﻤﺎﻝ ﺻﺎﻟﺤﻪ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ ( ﻧﻴﮑﻮﮐﺎﺭﻯ،ﻭنَفسﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭﺗﺤﻠﻴﻪ،ﺧﻮﺩ ﺳﺎﺯﻯ ﻭ ﺻﺎﻟﺢ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﮐﻨﺪ ) ﺁﻣﮕﺎﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎﺋﻰ ﻣﻴﮑﻨﻴﻢ ( ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ،ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎﻯ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺩﺭ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭﻣﻌﺮﺍﺟﻬﺎﻯ ﺭﻭﺣﻰ ﺧﺎﺹ ﻣﻮﻓّﻘﺎﻥ ﺳﺎﻟﻚ. ﻭﺑﺎﻟﺄﺧﺮﻩ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎﻯ ﭼﻬﺎﺭﮔﺎﻧﻪ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﮔﻮﻧﻪ) ﮐﻪ ﺁﺑﻬﺎﻯ ﺟﺎﺭﻯ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺗﺎ ﺃﺑﺪ ﺟﺎﻭﻳﺪان ﻫﺴﺘﻨﺪ ( ﺟﻮﻳﺒﺎﺭﻫﺎﻯ ﺁﺏ ﺣﮑﻤﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﻋﻤﻮﻡ،ﻭ ﻧﻬﺮ ﺷﻴﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ،ﻃﻌﺎﻣﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﭼﻮﻥ ﻃﻔﻞ ﺷﻴﺮ ﺧﻮﺍﺭ، ﻭ ﻧﻬﺮ ﻋﺴﻞ ﺣﮑﻤﺘﻬﺎﻯ ﻏﻠﻴﻆ، ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻴﻦ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﺒﺎﺩﻝ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﺑﺎﻟﺄﺧﺮﻩ ﻧﻬﺮ ﺷﺮﺍﺏ ﮐﻪ ﺧﺎﺹ ﺧﻮﺩ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺳﺮﻣﺴﺘﻰ ﺍﻭ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺗﻪ ماﻧﺪﻩ ﺩﺭﺩ ﺟﺎﻡ ﻭ ﺳﺎﻏﺮ ﭘﻴﺮ ﻣﺴﺘﻌﺪﺗﺮﻳﻦ ﺳﺎﻟﻚ، زمان ﺩﺭﺍﺯﻯ ﺳﺮﻣﺴﺖ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﻭﺍﻳﻦ ﺍﻧﻬﺎﺭ ﺭﺍ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭان ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻗﺪﺭﺕ ﻋﻘﻠﻰ ﻧﺴﺒﺖﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺩﺍﺭﺩ،ﻭﺟﺎﻭﺩﺍﻧﮕﻰ،ﻳﻌﻨﻰ ﻋﺪﻡ ﻗﻬﻘﺮﺍ ﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﮑﺮﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎ.ﻭ ﺟﻨّﺎﺕ،ﻫﻤﺎﻥ ﺟﻨﺎﻥ ﻭ ﮔﻨﺎﻥ ﻳﺎ ﻋﻘﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ ﻫﻨﺪﻯ ﻭ ﻗﺪﻳﻢ،ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺑﻮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺑﺎﻏﻰ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﮑﺎﻧﻰ ﻭﺑﻮﺳﺘﺎنی ﻨﻴﺴﺖ.ﻭﺍﻟّﺎ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎﻯ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﻭ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﻭﺭﺟﻌﺘﻬﺎﻯ ﺑﻴﺸﺘﺮ،ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎﻯ ﺍﻭﻝ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﺑﺎ الهامات ﻟﺪﻧّﻰ،ﻭ ﺑﻬﺸﺖ ﺩﻭﻡ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﻣﻠﮑﻮﺗﻰ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺣﮑﻤﺘﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭپس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻭ ﻣﻄﻠﻮﺑﻰ،ﺑﺒﻬﺸﺖ سوﻡ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ،ﻭ ﺑﺎﻟﺄﺧﺮﻩ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ.ﻭﻳﺎ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻧﻘﻄﻪﺍﻯ ﺍﺯ ﮐﺮﺍﺕ ﮐﻬﮑﺸﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﺷﻴﺮﻯ،ﮐﻪ ﺟﻮﻟﺎﻧﮕﺎﻩ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﻯ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﺑﺎ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﭼﻬﺎﺭ بَعدی ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﺑﻬﺸﺖ ﻓﺎﺭﺳﻰ ﻧﻴﺰ،ﻳﻌﻨﻰ ﺑﻪ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺑﻬﺘﺮ ﮔﺮﺩﻳﺪﻥ، ﺩﺭ ﻳﻚ ﺑﻬﺪﻳﻨﻰ ﻳﺎ ﺳﻠﻮﻙ، ﻭﻧﻪ ﺑﻰ ﺩﻳﻨﻰ ﺑﻰ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ.ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺭ ﺣﻴﻮﺍﻧﻴّﺖ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﻧﻴﺰ ﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﺪ ﺩﻳﻨﺎﻥ ﻳﺎﻫﻤﺎﻥ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﮐﻪ ﻋﻤﻠﺎ مُشرِک ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﭼﻮﻥ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ،ﻭ ﻓﺮﻳﺐ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﺍﺑﻠﻴﺴﻰ ﺩﺭلباس ﮐﺎﺫﺏ ﺭﻭﺣﺎﻧﻴّﺖ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩﺍﻧﺪ.ﻭ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺍﮔﺮﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﻣﺘﻌﺒّﺪ. ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺻﺎﺋﻢ ﻭ ﺷﺒﻬﺎ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﺑﺎﺯ ﺩﺭ ﻗﻌﺮ جَهنّم ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ .

23 ﻧﺴاء- لیس ﺑﺄماﻧﻴّﮑﻢ،ﻭ ﻟﺎ ﺃمانی ﺃﻫﻞ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ،ﻣﻦ ﻳﻌﻤﻞ سوءا ﻳﺠﺰ ﺑﻪ،ﻭﻟﺎ ﻳﺠﺪ ﻟﻪ ﻣﻦ ﺩﻭﻥ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭﻟﻴّﺎ ﻭ ﻟﺎ ﻧﺼﻴﺮﺍ ( ﺍﻳﻦ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎ ﻭﻧﺠﺎﺕ ﺍﺯ جَهنّم ﻫﺎ) ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺂﺭﺯﻭﻫﺎﻯ ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺴﺖ،ﻭ ﻧﻪ ﺑﺂﺭﺯﻭﻯ ﺩﻳﮕﺮ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ( ﺁﺭﺯﻭﻯ ﺳﺎﻟکان ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﮐﻪ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺩﺭﻭﻟﺎﻳﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ . ﺑﺎﻳﺪ ﻫﻤّﺖﻭ ﺟﺪﻳﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻭﺩﺭﺍﻃﺎﻋﺖ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍﺿﻰ ﮔﺮﺩﺩ. ﻭﻧﺒﺎﻳﺪ ﺑﺂﺭﺯﻭﻯ ﺧﻮﺩ ﺍﮐﺘﻔﺎ ﮐﻨﻨﺪ.ﺍما ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺬﻫﺒﻰ،ﺁﺭﺯﻭ ﻭﺗﻔﮑّﺮﺍﺕﺁﻧﻬﺎ ﻧﻴﺴﺖ. ﻭﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ،ﭼﻪ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﺁﻧﻬﺎ،ﮐﻪ ﺍﮐﺘﻔﺎ ﺑﺘﻌﺼّﺒﺎﺕ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ. ﻭﻳﺎ ﺣﺘﻰ ﺳﺎﻟکان ﺁﻥ ﺃﺩﻳﺎﻥ،ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻨﺪ.ﻭﺣﺘﻰ ﺷﻴﻌﻪ مُدّعی ﻭﻟﺎﻳﺖ علیّ،ﺍﮔﺮ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ،ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻮﻟﺎ ﺭﺍ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻰ ﺑﺪﺗﺮ ﺩﺍﺭﺩ ) ﺑﻠﮑﻪ ﻫﺮ ﮐس ﮐﻪ ﻋﻤﻞ سوء ﻭ ﺑﺪ ﺑﻨﻤﺎﻳﺪ ( ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻭ ﻧﻪ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﺷﺨﺼﻰ ﻭ عُرف ﺟﺎﺭﻯ ﺩﺭ ﻫﺮﺟﺎﻣﻌﻪ.ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﻤﺨﺎﻟﻔﺖ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺑﺎﻃﻞ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻏﻴﺮﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ولی ( سوﮊﻩ ﻣﺤﺒّﺖ ﺳﺎﻟک ﻮسوﮊﻩ(ﻭﻟاء)ﺑﺮﺍﻯﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ) ﻭ ﻧﺼﻴﺮ ﻧﺼﺮﺕ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎﺷﺪ،(ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺗﻮﺑﻪ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﮐﻨﻨﺪ )

124ﻧﺴاء - ﻮﻣﻦ ﻳﻌﻤﻞ ﻣﻦ ﺍﻟﺼﺎﻟﺤﺎﺕ،ﻣﻦ ﺫﮐﺮ ﺃﻭ ﺃنثی ﻭﻫﻮ ﻣؤﻣﻦ،ﻓﺄﻭﻟﺌﻚ ﻳﺪﺧﻠﻮﻥ الجَنّة،ﻭ ﻟﺎ ﻳﻈﻠﻤﻮﻥ ﻧﻘﻴﺮﺍ ولی هرکس ﮐﻪ ﺃﻗﺪﺍﻡ ﺑﺄﻋﻤﺎﻝ ﺻﺎﻟﺤﻪ ﮐﻨﺪ ( ﻧﻴﮑﻮ ﻭ ﺍﺻﻠﺎﺣﻰ ﺭﻭان ﺧﻮﺩ ﻭﺩﻳﮕﺮان ﻭﺟﺎﻣﻌﻪ ﺧﻮﻳﺶ) ﭼﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﺯﻥ،ولی ﻣؤﻣﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ (ﺩﺭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﺍﻭﻡ ﮐﻨﻨﺪﻩ،ﻭ ﻧﻪ ﺍﮐﺘﻔﺎ ﺑﺎﻋﺘﻘﺎﺩ،ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻧﻰ ثابت ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ) پسﺁﻧﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ (ﺑﻬﺸﺖ ﻭﻟﺎﻳﺖ،ﻭ ﻫﺮ ﺷﻬﻮﺩ ﺟﺪﻳﺪ ﺳﺎﻟکان ،ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺧﺎﺹ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭﺑﻬﺸﺘﻬﺎﻯ ﭼﻬﺎﺭﮔﺎﻧﻪ،ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺩﺭ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴّﺖ ﻭ ﺁﺭﺍمسّ ﻭ الهامات ﻟﺪﻧّﻰ ﻭﺷﺒﻬﺎ ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻭ ﻣﻠﮑﻮﺗﻰ ﭘﺮ ﺣﮑﻤﺖ،ﻭ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻭﻣﻄﻠﻮﺑﻰ، ﺑﻬﺸﺖ سوﻡ ﻫﻔﺖﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎل اﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﺩﺭﺳﺎﻳﻪ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻭ ﺑﺎﻟﺄﺧﺮﻩ ﺑﻬﺸﺖ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺠﻬﺎﻥ،ﮐﻪ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺑﻮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺁﺭﺍمشﻫﺎﻯ ﻋﻈﻴﻢ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍﺩﺍﺭﻧﺪ. ﮐﻪ ﺩﺭ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﻭﺡ ﻇﺮﻑ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺍﻃﻠﺎﻋﻰ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ.ﻭ ﺷﺎﻳﺪ ﻫﻢ ﺍﻳﻦ زمان ﺭﺍ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪﺍﻯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﺒﺎﺷﺪ.ﺯﻳﺮﺍ زمان مانند ﻣکان ،ﻭﻫﺰﺍﺭان ﺻﻔﺎﺕ ﺟﻬﺎﻥ مادّی،ﻭﻣﻔﻬﻮﻡ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ، ﺩﺭ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻴﺴﺖ )ﻭﺁﻧﮕﺎﻩ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺄﻧﺪﺍﺯﻩ ﻳﻚ ﻓﺘﻴﻞ ﻧﺦ ﺧﺮما ﻣﻮﺭﺩ ﺳﺘﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﻤﻰ ﮔﻴﺮﻧﺪ( ﻭ ﻳﺎ ﺭﻧﺞ ﻭ ﺣﺘّﻰ ﺍﺯ ﻳﻚ ﺗﻠﻨﮕﺮﻯ ﮐﻮﭼﻚ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ)

125 ﻧﺴاء - ﻮ ﻣﻦ ﺃﺣﺴﻦ ﺩﻳﻨﺎ ﻣﻤّﻦ ﺃﺳﻠﻢ ﻭﺟﻬﻪ ﻟﻠﻪ،ﻭﻫﻮ ﻣُﺤﺴﻦ؟ﻭ ﺍﺗّﺒﻊ ملّة ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺣﻨﻴفا ،ﻭ ﺍﺗّﺨﺬ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺧﻠﻴﻠﺎ ﭼﻪ ﮐﺴﻰ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﺩﻳﻦ ﺑﻬﺘﺮﻯ ( ﺃﺣﺴﻦ ﻭ ﺗﺤﺴﻴﻦ ﮐﻨﻨﺪﻩ،ﻭ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﺑﺨﺸﻰ ﺩﺭ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺍﺧﻠﺎﻕ ﻭﺗﻦ ﻭﺫﻫﻦ ) ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ،ﺍﺯ ﮐﺴﻰ ﮐﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺧﻮﺩﺵﺭﺍ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﺮﺩ . (ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭﺗﻮﺟّﻪ ﺑﻮﺟﻪ ﻭﺻﻮﺭﺕ ﻭﺗﻤﺮﮐﺰ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ،ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ معرّفی ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﺻﻮﺭﺗﻰ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺩﻳﺪﻩ ﺷﻮﺩ.ﺟﺰ ﺻﻮﺭﺕ ﺗﺠﻠّﻰ ﺩﻳﮕﺮﻯ،ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ معرّفی ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ) ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻭﻯ ﻣﺤﺴﻦ ( ﻭ ﺗﺤﺴﻴﻦ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ ﺷﺪﻩﺭﻭﺡ ﻭﺭﻭان،ﺩﺭ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﻭ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﺭﻭﺣﻰ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ) ﻭ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺗﺒﻌﻴّﺖ ﻭ ﭘﻴﺮﻭ اُمّت ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺣﻨﻴﻒ ﺑﺎﺷﺪ( ﮐﻪ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﺩﺭﺳﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺗﺎﺭﻳﺨﻰ،ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ زمان هاﻯ ﺒﻌﺪﻯ ﺪﺭ ﺣﮑﻢ ﭘﺪﺭ ﺑﻮﺩ.ﮐﻪ اُمّت ﺍﻭ، ﻳﻌﻨﻰ ﺭﻭﺵ ﻭﺭﻫﺮﻭﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻭ ﺍﺳﺖ.ﻭﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان، ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺑﺮﻫﻤﻦ ﻭﺭﻩ ﺭﻓﺘﻪﻭﺭﻫﻨﻤﺎ،ﻭ ﺃﺏ ﻭ ﭘﺪﺭﺍﻟﻬﻰ ﻫﻮﻡ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺣﻨﻴﻒ ﺩﺭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﻭتَوسّل ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ) ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺭﺍ ﺧﻠﻴﻞ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺍﺗّﺨﺎﺫ ﻭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻧﻤﻮﺩﻩ.( ﮐﻪ ﺧﻠﻴﻞ ﺩﺭ ﺧﻠﺎﻝ ﺭﻭﺣﻰ ﺍﺯ ﻧﻔﻮﺫ ﺍﻟﻬﻰ،و ما ﻫﻴّﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﮐﻪ ﻫﺮﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺭﺩ.ولی پسﺍﺯ ﮐﻤﺎﻝ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﺤﻤﺪﻯﮑﻪ ﺣﺘﻰ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﻣﻘﺎﻡ ﺗﺠﻠﻴﻪ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺩﺍﺭﺩ )

126 ﻧﺴاء- ﻮ ﻟﻠﻪ ما ﻓﻰ ﺍﻟﺴﻤﺎﻭﺍﺕ و ما فی ﺍﻟﺄﺭﺽ،ﻭﮐﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ بکُلّ شیئ ﻣﺤﻴﻄﺎ ﻭ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻧﻬﺎ ﻭﺯﻣﻴﻦ ( ﻳﺎ ﺩﺭ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﻭﺫﻫﻨﻰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ) ﻫﺮﭼﻪ ﻫﺴﺖ، ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﻭ ﺍﺳﺖ ( ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﻫﺴﺘﻰ، ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺴﺘﻰ ﺭﺍ ﺗﺸﮑﻴﻞ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺴﺘﻰ ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﭼﻴﺰﻯ ﻧﻴﺴﺖ.ﻭﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺑﺪﻫﺮ ﻭﺯماﻧﻪ ﺑﺪ ﻧﮕﻮﺋﻴﺪ،ﮐﻪ ﺁﻥ ﻧﻴﺰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ. ﻭﻳﺎ میفرماید ﺍﮔﺮ ﺗﻪ ﭼﺎﻩ ﺑﺮﻭﻳﻢ ﺑﺎﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﻧﺠﺎ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺧﻞ)ﻫﻤﻴﻦ ﺍﺳﺖ.ﻭصاحبﺍﺳم اﻟﻈﺎﻫﺮ ﺁﺷﮑﺎﺭ،ﮐﻪﺍﻟﻠﻪ ﺩﺭ ﻟﺎﻫﻮﺕ(ﺑﺸﺮﻁ ﻟﺎﺍﺳﺖ ) ﺍﻟﻠﻪ مُعَرَب ﺃﻫﻮ ﺩﺭ ﺁﻫﻮﺭﻣﺰﺩﺍ،ﻳﻌﻨﻰ(ﺍﻳﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺁﻥ)ﻧﻴﺴﺖ.ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻮ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﻫﺴﺘﻰ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﺼﻮﺭ ما ﺩﺭ ﻫﺎﻫﻮﺕ ﺩﺭ ﺍﺳﻢ ﺍﻟﺒﺎﻃﻦ ﻭ ﺍﻟﺨﺎﺭﺝ،ﺩﺭ ﻟﺎ ﺑﺸﺮﻁ ﺩﺭ ﺗﻮﺻﻴﻒ،ﻭﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﻭﺟﻮﺩﻯ ﻋﺪﻡ ما،سوﺍﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺻﺎﺩﺭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻮ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺁﻓﺮﻳﻨﻨﺪﻩ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺯﻳﺮﺗﺮ،ﺁﻏﺎﺯ ﺍﺯ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺗﺤﺖ ﺟﻤﺎﺩﻯ ﻭﺟﻤﺎﺩﻯ ﻭﮔﻴﺎﻫﻰ ﻭﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﻓﺼﻮﻝ ﻓﺮﺍﻭان ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﺗﺎ ﺑﻰ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯﺁﻳﻨﺪﻩ، ﻭﺗﺎ ﺃﺑﺪ ﺑﻴﺎﻧﺘﻬﺎ ﺑﺎﻟﺎ ﺭﻓﺖ.ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺭﺍ ﻫﻴﭻ ﻣﺤﺪﻭﺩﻳّﺘﻰ ﻧﻴﺴﺖ.ﻭ ﻓﻘﻴﺮ ﻭﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻰ ﺩﺭ ﺩﻫﺶ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻋﻰ ﻭﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﻭﺩﺭﻫﺮﻧﻮﻉ ﻳﻚ ﺭﻭﺣﻰ(ﻣﺘﻮﻟﺪ) ﺷﺪﻩ،ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺮﺍماﺕ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺭﺍ ﺑﻬﻤﺮﺍﻩ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭ ﮐﺮﺍماﺕ ﺑﻴﺸﺘﺮ بالقوّه ﺟﺪﻳﺪ،ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺗﺤﻘّﻖ ﺩﻫﺪ.ﻭ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻮﻉ ﺑﺎﺯ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮﻯ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﮔﻮﺋﻰ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺄﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﺮﺍماﺕ ﻭ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﭘﻴﺸﻴﻦ، ﺍﺯ ﺗﺤﺖ ﺟﻤﺎﺩﻯ ﻭ ﺟﻤﺎﺩﻯ،ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﮔﻴﺎﻫﻰ ﻭ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﻭ ﻓﺼﻮﻝ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺭﺍ ﻳﮑﺠﺎ ﺩﺍﺭﺩ.ﺷﺎﻳﺪ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ، ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﻣﻴﺸﻮﺩ، ﮐﻪ ﺑﻌﻘﻞ ﻭ ﺻﺒﺮ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﮐﺎﻓﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﺮﺳﺪ، ﮐﻪ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﺭﺍ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﮐﺴﺐ ﮐﻨﻨﺪ.ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻰ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﻫﺮ ﺭﻭﺡ ﻣﻮﻓﻖ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﺗﺎ ﻓﺮﺿﺎ پس ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺩ ﺑﻴﻨﻬﺎﻳﺖﺍﻧﻮﺍﺭ ﺍﺭﺑﺎﺏﻧﻮﻋﻰ،ﻭﮐﺴﺐ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﺁﻥ ﺍﻟﮕﻮﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ، ﻳﻚ ﺭﻭﺡ ﻓﺮﺿﺎ،ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺑﻰ ﻧﻬﺎﻳﺖ،ﺑﻨﻮﺭ ﺍﻟﺄﻧﻮﺍﺭ ﺍﻟﻠﻪ ﺃﻫﻮ ﺑﺘﻮان ﺭﺳﻴﺪ.ﻭﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﮐﻤﺎﻟﻰ ﺍﻭﺭﺍ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﻨﺪ. ﮐﻪ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺁماﺩﻩ ﺍﺟﺮﺍﻯ ﻓﺮماﻥ ﺟﺪﻳﺪﻯ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻮ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﻣﻬﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﺪ.مانند ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﮐﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺑﻴﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻳﺎﻓﺘﻪ، ﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ،ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﺴﺘﻌﺪ ﺧﻮﺩ ﺧﺪﺍﺋﻰ ﻣﻴﮑﻨﺪ،ﻭﻧﻘﺶ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻟﺎ ﺃﻗﻞ ﺍﻳﻔﺎ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ،ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﻋﻀﻮﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺯﻧﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺍﻳﻦ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺣﺎﻓﻆ ﻭﺣﺎﻣﻞ ﻋﺮﺵ ﺧﺪﺍ ﺭﻭﻯ ﺯﻣﻴﻦ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭﺻﻮﺭﺕ ﻭ ﺳﻴﺮﺕ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺻﻮﺭﺕ ﻭ ﺳﻴﺮﺕ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻟﺬﺍ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺗﺮﻳﻦ سوﮊﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﻳﮑﻰ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﻃﺎﻟﺒﺎﻥ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ معرّفی ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ)

127 نساء- ﻳﺴﺘﻔﺘﻮﻧﻚ ﻓﻰ النساء،ﻗﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﻳﻔﺘﻴﮑﻢ ﻓﻴﻬﻦّ،ﻭ ما ﻳﺘﻠﻰ علیکم ﻓﻰ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ،ﻓﻰ ﻳﺘﺎﻣﻰ النساء،ﺍﻟّﺘﻰ ﻟﺎ ﺗؤﺗﻮﻧﻬﻦّ ما کُتِبَ لَهُنّ ﻭ ﺗﺮﻏﺒﻮﻥ ﺃﻥ ﺗﻨﮑﺤﻮﻫﻦ، ﻭ ﺍﻟﻤﺴﺘﻀﻌﻔﻴﻦ ﻣﻦ ﺍﻟﻮﻟﺪان،ﻭ ﺃﻥ ﺗﻘﻮﻣﻮﺍ ﻟﻠﻴﺘﺎﻣﻰ ﺑﺎﻟﻘﺴﻂ، ﻭ ما ﺗﻔﻌﻠﻮﺍ ﻣﻦ ﺧﻴﺮ، ﻓﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﮐﺎﻥ ﺑﻪ عَلیما ﻭ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺯﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﺗﻮ ( ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ) ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻓﺘﻮﺍ ﻭ ﻧﻈﺮﻳﻪ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.( ﮐﻪﺍﻓﺮﺍﺩﺟﺎﻣﻌﻪ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ عُرف ﺟﺎﺭﻯ ﻭﺳﻄﺢ ﻋﻘﻠﻔﺼﻞ ﻧﻮﻋﻰ ﺑﺸﺮﻯ ﻫﺮ زمانﺒﺎﻳﺪ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﺯﻥ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ،ﻭ ﻓﺘﻮﺍﻫﺎﻯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ أحادیث ﺍﻭ،ﻭﺗﻤﺎﻡ ما ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎ،ﺧﺎﺹ ﺍﻣﻮﺭ ﺩﻳﻦ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺳﺎﻟﻚ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻋﻤﻮﻡ.ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ، ﺑﻮﺟﻮﺩ ﺧﺪﺍ ﻧﻴﺰ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ،ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺤﮑّﻢ ﺳﺘﻤﮕﺮﺍﻧﻪ ﻭﻏﻴﺮ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺗﻴﻚ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ،سوء ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﻨﺪ.ﺳﺎﻟﻚ ﭼﻪ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﻣﺮﺩ،ﭼﻮﻥ ﺯﻥ ﻣﻄﻴﻊ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭﺳﺖ.ﮐﻪ ﭘﻴﺮ ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﺯﻥ،ﺑﺎﺯ ﻣﺮﺩ ﻭ(ﺭﺟﻞ)ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻧﺴاء عرﺑﻰ ﻳﺎ ﺯﻧﺎﻥ هماﻥ ﻧﺎﺳﻴﺎﻥ ﻋﻬﺪألِستﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪﻗﺸﺮﻯ ماﻧﺪﻩ،ﻭ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻧﺴﻴﺎﻥ ﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺑﻌﺮﺑﻰ ﻳﺎ ﻣﺮٴ،ﻋﺮﺑﻰ ﺷﺪﻩ ﻣﺮﺩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻗﺮﻳﺶ ﺯﺭﺩﺷﺘﻰ ﺍﻟﺄﺻﻞ،ﻫﺰﺍﺭان ﻭﺍﮊﻩ ﻓﺎﺭﺳﻰ ﺩﺭﻯ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺩﻳﻨﻰ ﻭ ﺣﺘﻰ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺯﺑﺎﻥ ﻋﺮﺑﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﻟﺬﺍ ﺯﻥ ﺭﺍ ﺍﻣﺮﺃﻩ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ،ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺮٴ.ﻳﺎ ﮐﺴﻰ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭﭼﻮﻥ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﮑﻤﺎﻝ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﺭﺳﻴﺪ،ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻭﻣﺮﻭءﺕ،ﻭ ﺩﻳﮕﺮان ﻗﺸﺮﻯ ﻧﺎﻣﺮﺩ ﻭ ﺃﻣﺮﺩ،ﻭﻓﺎﺳﺪ ﻣﺘﻤﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﻮ ﺻﻔﺖ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺳﺎﻟکان ﻭﺍﺻﻞ ﻣﺮﺩ ﺍﻣّﻰ ﭼﻮﻥ ﻣﺤﻤﺪ ﺍﻣّﻰ،ﻭ ﭘﺴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﭘﻴﺮ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭ ﺍﮔﺮ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﮑﻤﺎﻝ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ،ﺃﻡّ ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻴﻦ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ.ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻣّﻰ ﺍﻭﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺳﺎﻟﻚ. ﻣﺮﺩ ﺍﻣّﺖ ﺍﺳﺖ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻣﻔﺮﺩ،ﻭﻧﻪ ﺟﻤﻊ ﮐﻪ ﺑﻤﻌﻨﻰ اُمّت ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﺳﺎﻟﻚ ﺃﻣﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺸﺪﻳﺪ ﻣﻴﻢ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ﻗﻮﻡ ﺑﺎﺷﺪ. ﺗﻐﻴﻴﺮﻯ ﺗﺤﻘﻴﺮ ﺁﻣﻴﺰﺍﺯ ﺍﻭﻡ ﻭ ﻣﺴﺘﻌﺪان ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟﻚ.ﮐﻪ ﮔﺎﻫﻰ ﻳﺘﻴﻢ ﻧﻴﺰ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ.اُمّت ﺩﺍﺭﺍﻯ ﺗﻤﺎﻳﻞ ﻭ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭﺗﻤﺎﻣﻰ ﺍﻟﻔﺎﻅ ﻗﺮان ﻭأحادیث،ﻭﺣﺘﻰ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﺑﺎﻥ ﻋﺮﺑﻰ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﻰ، ﻧﻴﺎﺯ ﺑﺘﺠﺪﻳﺪ ﻧﻈﺮ ﺩﺭ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻣﻌﻨﻰ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭﺷﻬﻮﺩﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ. ﺗﺎ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﻣﺮﺩماﻥ ﺁﺯﺍﺩﻧﺪ،ﻫﺮ ﻟﻔﻈﻰ ﻭ ﻫﺮ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺫﻫﻨﻰ ﺁﻥ ﻟﻔﻆ ﺭﺍ،ﮐﻪ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ،ﻭ ﺭﺍﻳﺞ ﻗﻮﻡ ﮐﻨﻨﺪ. ولی ﺩﺭ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﻧﻤﻴﺮﺳﺎﻧﺪ. ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﻣﺮﻭﺝ ﺧﻄﺎﻫﺎﻯ ﺭﺍﻳﺞ ﺑﺎﺷﺪ. ﻭﺍﺯ تَقرّب ﺑﺨﺪﺍ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﮐﻪ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﻧﻴﺰ ﻣﻴﺸﻮﺩ.ﮐﻪ ﺑﻤﺴﺨﻬﺎﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ پسﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻣﻴﺮﻭﺩ)پس ﺗﻮ ﻧﻴﺰ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮ،ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺁﻧﻬﺎ( ﺯﻧﺎﻥ ﻳﺎﺳﺎﻟکان ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﮐﻪ ﮐﺪﺍﻡ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻠﻰ ﺭﺍ،ﺑﻄﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ معرّفی ﮐﻨﺪ.ﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﻭﺭﺍ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺗﺎ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ.ﻭﭼﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭﻯ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﭘﻴﺮﺑﺎﻭ ﺑﺪﻫﺪ.ﻭﻣﻨﻈﻮﺭ ﻓﺘﻮﺍﻯ ﺳﺘﻤﮕﺮﺍﻧﻪ ﻭ ﻣﺸﺮﮐﺎﻧﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﻋﻠﻤﺎ ﻭ ﻓﻠﺎﺳﻔﻪ،ﺁﻧﻬﻢ ﺑﻨﺎﻡ ﺧﺪﺍ ﻧﻴﺴﺖ.ﻭ ﺍﺣﮑﺎﻡ ﺟﺎﻣﻌﻪﻫﺎ ﺑﺮﺣﺴﺐ زمان ﻭﻣکان ،ﻭ ﻓﺼﻞ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍﻳﺞ ﺁﻥ ﻗﻮﻡ ﻓﺮﻕ ﻣﻴﮑﻨﺪ.ﻭﻣﺪﺍﻡ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻭ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﻣﻴﻴﺎﺑﺪ.ﮐﻪ ﻣﻔﻴﺪ ﺗﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻣﻮﺭ ﺑﺸﺮﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ولی ﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻣﻮﺭ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﻭﺁﺧﺮﺕ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﮐﻪ ﻣﺴﻴﺮﻯ ﻓﻄﺮﻯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﻣﺴﻴﺮﻯ ﻣﺼﻠﺤﺘﻰ ﻭ ﻧﻔﻊ ﺟﻮﺋﻰ ﮐﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﻣﺼﺎﻟﺢ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﺑﺎﺷﺪ . ولی ﻫﺪﻑ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺡ ثابت ، ﻭﺩﺭ ﻋﻤﻞ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻨﻈﺮ ﻭﻓﺘﻮﺍﻯ ﭘﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ) ﻭ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﺗﻠﺎﻭﺕ ﻣﻴﺸﻮﺩ .(ﻧﻪ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻗﺮﺁﻥ،ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺑﻰ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻧﺒﻮﺩ.ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﻣﮑﺘﻮﺏ ﻭ ﻣﻘﺮﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﮕﺎﻥ، ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﻋﻬﺪ ألِست ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺯ تولّدﺍﺕ ﭘﻴﺸﻴﻦ.ﮐﺘﺎﺏ ﻗﺮﺁﻥ ﺟﻤﻊ ﺁﻭﺭﻯ ﺷﺪﻩ ﻋﻤﺮ ﺑﺮﺣﺴﺐ ﺳﻠﻴﻘﻪ ﺍﻭ، ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﮑﺎﺭﻯ عُثمان ،ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺩﺍماﺩ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻭﺩﺍﻧﺎﻯ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺖ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﻮﻟﺎ علیّ ﻨﻴﺴﺖ. ﮐﻪ ﺍﺑﻮﺑﮑﺮ ﻗﺮﺁﻥ علیّ ﺭﺍ ﻧﭙﺬﻳﺮﻓﺖ،ﮐﻪ ﺍﺯ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺘﻬﺎﻯ ﺷﺨﺼﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻭ ﺗﺎ ﮐﻨﻮﻥ ﻗﺮﺁﻥ ﻳﺎ معروف به (ﮐﺘﺎﺏ علیّ)ﻣﻔﻘﻮﺩ ﺍﺳﺖ.ﮔﺮﭼﻪ ﺧﺎﻧﺪان ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭما زمان ﺁﺷﮑﺎﺭ، ﻣﻄﺎﻟﺐ ﮐﺘﺎﺏ علیّ ﻭ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﺍ،ﮐﻪ ﺧﺎﺹ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭﺧﺎﺹ ﺳﺎﻟکان ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ، ﺑﺼﻮﺭﺕ أحادیث ﻧﺒﻮﻯ ﻭﻭﻟﻮﻯ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﻧﻤﻮﺩﻩﺍﻧﺪ.ﮐﺘﺎﺏ ﻳﻌﻨﻰ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﻣﮑﺘﻮﺏ ﻭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻰ ﻭ ﻓﻄﺮﻯ ﻭ ﻣﻘﺮﺭ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ.ﻳﻌﻨﻰ ﺩﮔﺮﮔﻮﻧﻰ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﻭﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﻭﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﻭﺗﺰﮐﻴﻪ ﺁﻥ ﺗﺎ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﺘﺤﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺠﻠﻴﻪ ﻫﺎﻯ ﻫﻔﺘﮕﺎﻧﻪ ﺗﮑﺎﻣﻞ،ﺗﺎﺗﺤﺴﻴﻦ ﻭ ﺑﻬﺒﻮﺩﻯ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ،ﮐﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﮔﺮﺩﺩ.ﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺮﭼﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺘﻦ ﺑﺎﺷﺪ،ﻧﺴﺒﺘﺎ ﺑﻴﻤﺎﺭﻯ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﺩﺍﺭﺩ.ﮐﻪ ﺻﻔﺎﺕ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭﺣﺘﻰ ﺑﺸﺮﻯ ﺩﺍﺭﺩ. ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺼﻔﺎﺕ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﻭ ﺍﻟﻬﻰ ﮔﺮﺩﺩ.ﻭﻫﺮ کس ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﺣﺴﺐ ﻧﻮﻉ ﻣﺸﮑﻠﺎﺕ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﺧﻮﺩ،ﻧﺴﺨﻪ ﻋﻠﺎﺟﻰ ﺍﺯ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﮕﻴﺮﺩ) ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﻳﺘﻴﻤﺎﻥ ﻭ ﺯﻧﺎﻥ (ﺳﺎﻟکان ﺑﺎ ﭘﻴﺮ،ﻭﻳﺎ ﺳﺎﻟکان ﺑﻰ ﭘﻴﺮ،ﮐﻪ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻣﻮﻗّﺖ ﺑﺎ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﮑﻢ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﻮﻗّﺖ ﻳﺎ ﺻﻴﻐﻪ ﺗﻤﺘّﻊ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﺯماﻳﺶ ﺳﺎﻟکان ﺍﺳﺖ ﺗﻠﺎﻭﺕ، قِراءت ﮐﺘﺎﺏ ﻗﺮﺁﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻠﻮ ﺍﻟﺎﺧﺮﻯ. ﻭﺑﺮﺣﺴﺐ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﭙﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻃﻠﺎﻉ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﻭ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﮐﺎﻣﻞ ﺩﺍﺭﺩ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﭼﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭﻯ ﺑﺪﻫﺪ،ﻭ ﻳﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻭ ﭼﻪ ﻭﻗﺘﻰ ﺑﻔﺮماﻳﺪ ) ﻳﺘﻴﻤﺎﻥ ﻭ ﺯﻧﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻤﺒﺴﺘﺮﻯ ﻧﺪﺍﺭﻳﺪ ( ﮐﻪ ﭼﻪ حَقّ ﻭ ﻫﻢ ﻧﺸﻴﻦ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﻴﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﮑﺎﺡ ﮐﻨﻴﺪ( ﻧﻪ ﻫﻤﺒﺴﺘﺮﻯ، ﺑﻠﮑﻪ(ﻧﮕﺎﻩ)ﻭ ﺩﺍﺩﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﺂﻧﺎﻥ،ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﭘﺴﺮان ( ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ،ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻣﻘﺪماﺕ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻣﻮﺯﻧﺪ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﭘﺴﺮﮐﺎﻥ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﮐﺎﻥ ﮐﻢ ﺳﺎﻝ،ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺖ ﻫﺮﻣﻌﺒﺪﻯ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﻌﺪﺍ ﻋﻀﻮﻳﺖ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ.ﻭﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥ ﺟﻨﺴﻰ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ،ﮐﻪ ﻋﻤﻠﺎ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺍﻳﻦ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ،ﺑﺎﺯ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﻮﻙ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ) ﻭ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻳﺘﻴﻤﺎﻥ ﺑﻘﺴﻂ ( ﻭ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﮐاَست ﻭ ﻃﺒﻘﻪ ﺗﮑﺎﻣﻞ، ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺁﻧﻬﺎ ) ﺍﻗﺪﺍﻡ ﮐﻨﻴﺪ.ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺧﻴﺮ ( ﻭﺗﮑﺎﻣﻞ ﻭ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺳﺎﻟﻚ ) ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻳﺪ،ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺪان ﺁﮔﺎﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﻭ ثواب مُرَبّی ﻭ ﻧﺠﺎﺕ ﺳﺎﻟﻚ )

128 ﻧﺴاء - ﻮ انّ،ﺍﻣﺮﺃﻩ ﺧﺎﻓﺖ ﻣﻦ ﺑﻌﻠﻬﺎ ﻧﺸﻮﺯﺍ ﺃﻭ ﺍﻋﺮﺍﺿﺎ ﻓﻠﺎ جُناح علیهُما،ﺃﻥ ﻳﺼﻠﺤﺎ ﺑﻴﻨﻬﻤﺎ ﺻﻠﺤﺎ،ﻭ ﺍﻟﺼﻠﺢ ﺧﻴﺮ،ﻭ ﺃﺣﻀﺮﺕ ﺍﻟﺄنَفس ﺍﻟﺸَﺢّ،ﻭ ان ﺗﺤﺴﻨﻮﺍ ﻭ ﺗﺘّﻘﻮﺍ، ﻓﺎﻥّ ﺍﻟﻠﻪ،ﮐﺎﻥ ﺑﻤﺎ ﺗﻌﻤﻠﻮﻥ ﺧﺒﻴﺮﺍ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺯﻧﻰ ﺍﺯ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺭﺳﻴﺪ،ﮐﻪ ﻧﺸﻮﺯ ( ﻭ ﻃﺮﺩ ﻭ ﻳﺎ محبوس ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ) ﮔﺮﺩﺩ.ﻭ ﻳﺎ ﺍﻋﺮﺍﺽ(ﻭﺩﻭﺭﻯ ﺍﺯ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ) ﻧﻤﺎﻳﺪ.پس ﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﻨﺎﻫﻰ ﻧﻴﺴﺖ،ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺑﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﺑﺼﻠﺢ ﻭﺗﻮﺍﻓﻖ ﺑﺮﺳﻨﺪ.( ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺯﻥ ﺑﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻭﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﺷﻮﻫﺮ ﺟﻨﺴﻰ ﺧﻮﺩ،ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺳﻠﻮﻙ ﺩﺭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎﺷﺪ) ﻭ ﺻﻠﺢ ﺑﻬﺘﺮ ﻭ ﺧﻴﺮ ﺍﺳﺖ ( ﻫﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻯ،ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎﻟﺄﺧﺮﻩ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﻬﺮ ﻣﻘﺪﺍﺭﻯ ﮐﻪ ﺁﮔﺎﻫﻰ ﺩﺍﺭﺩ،ﺑﺴﻠﻮﻙ ﻭ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ ) ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﻫﺮ نَفس ﮐﺴﻰ ( ﺯﻥ ﻳﺎ ﺷﻮﻫﺮ ﺟﻨﺴﻰ ﺍﻭ ) ﺩﻭﭼﺎﺭ ﺷﺢّ ﻭ ﺑﺨﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ ( ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺻﻠﺢ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻮﺭﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﭘﻴﺮ ﺍﺳﺖ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﺣﺴﺎﻥ ﻣﻴﮑﻨﻴﺪ (ﺗﺤﺴﻴﻦ ﻭ ﺑﻬﺒﻮﺩﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺭﻭان ﺧﻮﺩ،ﺩﺭ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ) ﻭ ﺗﻘﻮﺍ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ ( ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﺗﻘﻮﻳﺖ ﺭﻭﺡ ﻭﺗﻘﻴّﻪﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ،ﻭترسﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﮐﻨﻴﺪ)ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺂﻧﭽﻪ ﻣﻴﮑﻨﻴﺪ ﺑﺎ ﺧﺒﺮ ﻭ ﺁﮔﺎﻩﺍﺳﺖ (ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺨﺎﻟﺖ ﻭﻣﺰﺍﺣﻤﺖ ﺷﻮﻫﺮ ﺯﻥ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﺧﻮﺩ ﺳﺎﻟﻚ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﭘﻴﺮ ﺭﺍ ﺩﻗﻴﻘﺎ ﻭﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﺑﺎ ﺑﺎﻭﺭﻯ ﻭﺗﻤﺎﻡ ﻭﻗﺖ ﺍﺟﺮﺍ ﮐﻨﺪ )

129 ﻧﺴاء - ﻮ ﻟﻦ ﺗﺴﺘﻄﻴﻌﻮﺍ ﺃﻥ ﺗﻌﺪﻟﻮﺍ ﺑﻴﻦ النساء ﻭﻟﻮ ﺣﺮﺻﺘﻢ،ﻓﻠﺎ ﺗﻤﻴﻠﻮﺍ کُلّ ﺍﻟﻤﻴﻞ، ﻓﺘﺬﺭﻭﻫﺎ ﮐﺎﻟﻤﻌﻠقة ،ﻭ ان ﺗﺼﻠﺤﻮﺍ ﻭ ﺗﺘّﻘﻮﺍ، ﻓﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﮐﺎﻥ ﻏﻔﻮﺭﺍ رحیما ﻭ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﻴﺪ،ﮐﻪ ﺑﻴﻦ ﺯﻧﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﮐﻨﻴﺪ،ﮔﺮﭼﻪ ﺳﻌﻰ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﮑﻨﻴﺪ ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﻋﻤﻠﺎ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺑﻴﻦ ﭼﻨﺪ ﻫﻤﺴﺮ ﻳﻚ ﻣﺮﺩ ﻣﻤﮑﻦ ﻧﻴﺴﺖ.ﮐﻪ ﺑﺮﺧﻰ ﺟﻮان ﺗﺮ ﻭ ﻟَﻮَﻧﺪ ﺗﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ. ﺑﻠﮑﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻟﻚ ﻳﻚ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﭙﺬﻳﺮﺩ. ﻭ ﻋﺪﺍﻟﺖ،ﺗﻌﺪﻳﻞ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﺳﺎﻟکان ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺑﺮﺧﻰ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻭ ﺑﺮﺧﻰ سوﺍﺑﻖ ﮔﻨﺎﻫﻰ ﻭ ﻣﻔﺎﺳﺪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﺭ ﺭﻭان ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﻭ ﺑﺮﺧﻰ ﻭﻗﺖ ﺯﻳﺎﺩﻯ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻴﺮ ﻣﻴﮕﻴﺮﻧﺪ،ﻭﺑﺮﺧﻰ ﻣﻄﻴﻊ ﺗﺮ ﻭﺟﺪﻯ ﺗﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭﻟﺬﺍ ﻣﺤﺒّﺖ ﭘﻴﺮ، ﻧﺴﺒﺖ ﺑﺴﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ.ﻭﭼﻮﻥ ﻳﮑﻰ ﺑﮑﻤﺎﻝ ﻟﺎﺯﻡ ﺭﺳﻴﺪ،ﺳﺎﻟﻚ ﺟﺪﻳﺪﻯ ﺭﺍ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻣﻰ ﭘﺬﻳﺮﺩ. ﻭ ﺑﺎﻟﺄﺧﺮﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭ ﭼﻮﻥ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﺑﺤﺪ ﮐﺎﻓﻰ ﺍﺯ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭﺗﺤﻠﻴﻪﺭﺳﻴﺪ،ﺗﺠﻠﻴﻪﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭ ﺩﺳﺖ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﭼﻮﻥ(ﺣﺘّﻰ ﺃعلم )ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻫﺪ،ﻭ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻭ ﺗﺰﮐﻴﻪ،ﻳﺎ ﮐﺎﻧﺪﻳﺪﺍﺗﻮﺭﻯ ﻣﻘﺎﻡ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺯ رَبّ رحمان ﺻﻮﺭﺕ ﮔﻴﺮﺩ. ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﻨﻮﺭ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺮﺳﺪ ) ﮔﺮچه ﺣﺮﻳﺼﺎﻧﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ(ﻭﻳﺎ ﺗﻤﺎﻳﻞ ﺷﺪﻳﺪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ)ﮐﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻌﻠّﻖ ﻭ ﺳﺮﮔﺮﺩان ﺑﮕﺬﺍﺭﻳﺪ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﺰﻧﺎﻥ ﺟﻨﺴﻰ،ﺍﮔﺮ ﺩﻟﺮﺑﺎ ﺑﻮﺩﻩﺑﺎﺷﺪ،ﭼﻨﺎﻥ ﻧﮑﻨﻴﺪ ﮐﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﺯﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻟﺬﺕ ﻭﺣﻘﻮﻕ ﺧﻮﺩ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﮔﺮﺩﻧﺪ.ﻭﺩﺭﺳﺖ ﺍﻳﻨﮑﻪ، ﺍﮔﺮ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺎﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﻭ ﻣﻄﻴﻊ ﻭ ﻋﺎﻗﻞ ﻭ ﻋﺎﻣﻞ ﻭ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩ،ﺗﻤﺎﻡ ﻭﻗﺖ ﺗﻮﺟّﻪ ﮐﻨﻴﺪ.ﮐﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﺳﺎﻟکان ﻣﺤﺮﻭﻡ ﺍﺯ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﮔﺮﺩﻧﺪ.ﻭ ﺳﺮﮔﺮﺩان ﮔﻮﺋﻰ ﻣﻌﻠّﻖ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﻋﻠﺎﻗﻪ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﮐﺮﺩﻳﺪ( ﺳﺎﻟکان ﺑﺮﺣﺴﺐ ﻧﻴﺎﺯ ﻭﺻﻠﺎﺡ ﭘﻴﺮ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ،ﺍﺻﻠﺎﺡ ﺭﻭان ﺧﻮﺩ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ) ﻭ ﺗﻘﻮﺍﻯ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﻳﺪ ( ﺳﺎﻟکان ﮐﻪ ﻭﻇﺎﻳﻒ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺍﻟﻬﻰ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﻏﻔﻮﺭ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﻭ ﺭﺣﻴﻢ ﭘﺮ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻳﺎﻓﺖ . ( ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﻭ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﻳﺎ ثواب ،ﻣﻌﺎﺩﻝ ﺗﻠﺎﺵ ﭘﻴﺮ ﻭ ﺳﺎﻟﻚ ﮐﻪﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ)

130 ﻧﺴاء - ﻮ ان ﻳﺘﻔﺮﻗﺎ،ﻳﻐﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﮐﻠّﺎ ﻣﻦ ﺳﻌﺘﻪ،ﻭ ﮐﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺍﺳﻌﺎ ﺣﮑﻴﻤﺎ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﻭﭼﺎﺭ ﺗﻔﺮﻗﻪ ﻭ ﺟﺪﺍﺋﻰ ﺷﺪﻧﺪ( ﺯﻥ ﺑﺎ ﺷﻮﻫﺮ ﺟﻨﺴﻰ، ﻭ ﻳﺎ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺯ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻠﺪﺭ ﺟﺪﺍﺋﻰ ﻭ ﺩﻭﺭﻯ ﻣﻮﻗﺖ،ﻭ ﺑﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎﻯ ﺯماﻧﻰ ﻭ ﻳﺎ ﺗﻔﺮﻗﻪ ﭼﻮﻥ حَواس،ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺠﻤﻊ حَواس ﺩﺭ ﺗﻤﺮﮐﺰ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﮐﻤﺘﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ،) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻰ ﻧﻴﺎﺯ، ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺣﺴﺐ ﻭﺳﻌﺖ ﻭ ﺗﻮان ﻫﺮ ﻳﻚ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ.ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺍﺳﻊ ﭘﺮ ﺍﻣکان ﻭﺗﻮان ﻭﮐﺸﺮﺕ،ﻭ ﻧﻴﺰ ﺣﮑﻴﻢ ﭘﺮ ﺣﮑﻤﺖ ﺍﺳﺖ ( ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﺑﺮﺣﺴﺐ ﮐﻤﻴّﺖ ﻭ ﮐﻴﻔﻴّﺖ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﺳﺎﻟﻚ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻣﻴﺪﻫﺪ،ﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺭ ﮐﻢ ﮐﺎﺭﻯ ﺧﻮﺩ،ﺩﺭ ﺍﺧﻄﺎﺭ ﻭﻧﺎﭼﺎﺭﻯ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ.ﻏﻨﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﻏﻨﻰ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﮐﺮﺍماﺕ ﺩﺭ ﺳﺎﻟکان ﻭثواب ﺑﺮﺍﻯ ﭘﻴﺮ ﺍﺳﺖ.)

131 ﻧﺴاء- ﻮ ﻟﻠﻪ ما ﻓﻰ ﺍﻟﺴﻤﺎﻭﺍﺕ و ما ﻓﻰ ﺍﻟﺄﺭﺽ،ﻭ ﻟﻘﺪ ﻭﺻّﻴﻨﺎ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺃﻭﺗﻮﺍ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ ﻣﻦ ﻗﺒﻠﮑﻢ ﻭ ﺍﻳّﺎﮐﻢ،ﺃﻥ ﺍﺗّﻘﻮﺍ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ان ﺗﮑﻔﺮﻭﺍ،ﻓﺎﻥ ﻟﻠﻪ ما ﻓﻰ ﺍﻟﺴﻤﺎﻭﺍﺕ و ما ﻓﻰ ﺍﻟﺄﺭﺽ،ﻭﮐﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﻏﻨﻴّﺎ ﺣﻤﻴﺪﺍ ﻭ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻧﻬﺎ ﻭﺯﻣﻴﻦ ﻫﺴﺖ ( ﻭ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺗﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺯﻣﻴﻦ ﻭ ﺭﻭان ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﻭ) ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ ( ﻭ ﻟﺬﺍ ﻣﺸﻴّﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺷﺮﻁ ﺁﺧﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﺣﺘﻰ ﺗﺪﺑﻴﺮ ﻭ ﻗﺪﺭﺕ ﺣﻴﺎﺗﻰ ﺗﻦ ﻭ ﺫﻫﻦ ﻭ ﺭﻭان ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ ) ﻭ ما ﺑﮑﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺃﺻﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﺃﺩﻳﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ ،ﺑﻠﮑﻪ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﻫﺮ ﺩﻳﻨﻰ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻭ ﺗﻌﻬّﺪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺮ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺨﻮﺩ ﺭﺍ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ ) ﺳﻔﺎﺭﺵ ﮐﺮﺩﻩﺍﻳﻢ،ﮐﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﮔﻔﺘﻪﺍﻳﻢ ( ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﺍﮔﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﺯﻧﺪﻩ ﻫﺴﺘﻴﺪ ) ﻪ ﺍﮔﺮ ﺗﻘﻮﺍﻯ ﺧﺪﺍ ﻧﮑﻨﺪ (ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﺘﺮﺳﻴﺪ ﻭ إدامه ﺗﻘﻮﺍ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪﻭ ﭘﻴﮕﻴﺮ ﻧﻤﺎﻳﺪ،ﮐﻪ ﺻﻠﺎﺕ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺩﺭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﮐﻨﻴﺪ) ﻳﺎﺑﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ﮐﺎﻓﺮ ﻭ ﻣﻨﮑﺮ ﺷﻮﻳﺪ (ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺧﺪﺍ ﻭولی ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ) بِداﻧﻴﺪ ﮐﻪ ﻫﺮﭼﻴﺰﻯ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻧﻬﺎ ﻭﺯﻣﻴﻦ ﻫﺴﺖ،ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ ( ﮐﻪ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻫﻤﻪ کس ﻭﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ پس ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﺘﺮﺳﻴﺪ ) ﻭ ﻟﺬﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻏﻨﻰ ﺑﻰ ﻧﻴﺎﺯ،ﻭ ﺩﺍﺭﻧﺪﻩ ﻭ ﺣﻤﻴﺪ ﻣﻮﺭﺩ ﺣﻤﺪ ﻭ سپاس ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺣﻤﺪ ﻭ سپاس ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﮑﻨﻴﺪ ﺩﻳﮕﺮان هستند. ﻭ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺿﺮﺭ ﻧﺰﺩﺍﻳﺪ،ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﺑﺎﺧﺖ،ﮐﻪ ﺑﻤﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻣﻴﺮﻭﻳﺪ)

132 ﻧﺴاء - ﻮ ﻟﻠﻪ ما ﻓﻰ ﺍﻟﺴﻤﺎﻭﺍﺕ ﻭ ما ﻓﻰ ﺍﻟﺄﺭﺽ،ﻭ ﮐﻔﻰ ﺑﺎﻟﻠﻪ ﻭﮐﻴﻠﺎ ﻭ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻧﻬﺎ ﻭﺯﻣﻴﻦ ( ﻳﺎ ﺩﺭ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺗﻦ ﺳﺎﻟﻚ ﻭﻫﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩﻯ ﻫﺴﺖ ) ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ(ﻭﺩﺭ ﺗﺪﺑﻴﺮ ﻭﻣﺪﻳﺮﻳّﺖ ﺍﻭ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ﻫﺮ ﺣﺮﮐﺖ ﺩﺭ ﺗﻦ ﻭ ﺫﻫﻦ ﻭ ﺭﻭان،ﻭ ﺗﻐﻴﻴﺮﺍﺕ ﻭ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﻭﮐﺎﺭﺑﺮﺩ ﺁﻥ،ﻋﻤﻠﺎ ﺑﻮﺳﻴﻠﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ،ﻭﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ.ﮐﻪ ﻓﻄﺮﺕ ﻭﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻋﻰ ﻫﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ،ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﻣﻴﺴّﺮ ﻣﻴﮑﻨﺪ ﻳﺎ ﺑﺎﺯ پس ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺪﻫﺪ،ﻭﻳﺎ ﺍﺯﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺟﺎﻥ ﺑﮕﻴﺮﺩ،ﻭ ﺭﻭان ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ ﺑﺪﻫﺪ) ﻭﮐﺎﻓﻰ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﮐﻴﻞ ﺑﻮﺩﻩﺑﺎﺷﺪ. ( ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﻮکُلّ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﻭﻫﺮ ﮔﺎﻩ،ﻭ ﺑﻬﺮ ﺷﮑﻠﻰ ﮐﻪ ﭘﻴﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺗﺮﺑﻴﺖ،ﻭ ﺩﺍﺩﻩﺍﻟﻬﻰ ﺭﺣﻤﺖﻭﺷﻬﻮﺩ ﺗﺠﻠﻴﺎﺕ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻭ ﺍﻟﻬﺎماﺗﻰ ﺑﺴﺎﻟﻚ ﻭ ﻫﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩﻯ ﺑﺪﻫﺪ.ﻭ ﺍﻋﺘﺮﺍﺿﻰ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻚ ﻭ ﭘﻴﺮ ﻧﻴﺴﺖ.ﺯﻳﺮﺍ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻫﺮ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ،ﻭ ﻋﺸﻖ ﻭﺭﺯﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﺟﺴﺘﻦ ﺑﺤﺪ ﮐﻔﺎﻳﺖ ﺩﺭ ﺷﺮﻁ ﮐﺎﻓﻰ،پس ﺍﺯ ﺷﺮﻭﻁ ﻟﺎﺯﻡ،ﺑﻤﺮﺣﻠﻪ بَعدی ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻧﻤﻴﺮﺳﺪ.ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺩﻳﺮﺗﺮ ﺑﺮﺳﺪ،ﺑﺎﺯ ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﺣﻠﻪ بَعدی ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﺗﺎ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻧﻴﺰ ﻣﻮﻓﻖ ﮔﺮﺩﺩ.ﭼﻨﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ،ﮐﻪ ﺗﻮﻓﻴﻖ ﺩﺭ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻓﻌﻠﻰ،ﻣﻨﺠﺮ ﺑﺘﻮﻓﻴﻖ ﻭ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ،ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﺷﻬﻮﺩﻯ بَعدی، ﻭ ﻳﺎ ﺣﺘﻰ ﺩﺭ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭ ﻟﺬﺍ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻋﺪﻡ ﻋﺠﻠﻪ ﻧﺠﺎﺕ ﻭﺷﻬﻮﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺩﺍﺭﺩ.ﻭ ﺍﻟّﺎ ﺍﮔﺮ ﮐﺎﺭﺩ ﺑﺎﺳﺘﺨﻮان ﺳﺎﻟﻚ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺑﻰ ﻃﺎﻗﺖ ﺷﺪ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺗﻮﻓﻴﻖ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻓﻌلی ﺮﺍ ﻣﻴﺪﻫﺪ،ولی ﺑﻘﻴﻪﻣﻌﺎﻳﺐﺗﺰﮐﻴﻪ ﻧﺸﺪﻩ ﺳﺮﺑﺎﺭ ﺭﻭﺡ ﻭﻣﺮﺣﻠﻪ بَعدی ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺩﺭ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. ﮐﻪ ﺩﺭ ﻓﺼﻞ ﻧﻮﻋﻰ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺗﺮﻯ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ،ﺑﻨﻮﺭ رَبّ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﺑﺮﺳﺪ ﮐﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﮐﺮﺍماﺕ ﻗﺒﻠﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﻧﻔﻬﻤﻰ ﻭ ﺳﺮﭘﻴﭽﻰ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻫﺪ . ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺴﻴﺤﻰ ﺍﻣﺮﻭﺯ، ﺍﮔﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﺪ،ﻭ ﺍﺗﻤﺎم ﺤﺠّﺖ ﺍﻣﺘﻨﺎﻉ ﮐﻨﺪ، ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺶ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﺴﻴﺤﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺍﺯﺩﺳﺖ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻥ ﮐﺮﺍماﺕ،ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺨﺶ ﻗﻄﻌﻰ ﻭﺣﺘﻤﻰ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ.ﻭ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺩﺭ ﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ ، ﺑﺎﻳﺪ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﻭ ﻓﺼﻮﻝ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﺑﻨﻤﺎﻳﺪ.ﺗﺎ ﺩﺭ ﺑﺸﺮﻳّﺖ ﺑﻬﺘﺮ بَعدی، ﻫﻤﻴﻦ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺗﺎ ﺭﻭﺡ القدُس ﺭﺍ ﺑﻨﻤﺎﻳﺪ.ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻧﻴﺰ،ﺍﮔﺮ ﺳﺮﭘﻴﭽﻰ ﻭ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﻬﺪﻭﻯ ﺭﺍ ﻭ پس ﺍﺯ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﻨﻤﺎﻳﺪ، ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻤﺎﻟﺎﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﺑﻘﻬﻘﺮﺍ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ. ﻭﺳﺎﻟﻚ پس ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺩ ﺭﻭﺡ القدُس ﻗﺎﺋﻢ ﺩﺭ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻄﺮﻳﻘﺖ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻋﻤﻞ ﻧﻤﺎﻳﺪ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺽ ﮐﻨﻴﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﺷﺒﻴﻪ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ،ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺭﻭﺵ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻧﻮﻉ ﻣﻴﻤﻮﻧﻰ،ﺷﺒﺎﻫﺘﻰ ﺑﺎ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﻭ ﺣﺘﻰ ﺭﻭﺵ ﺁﺧﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺑﺎ ﺭﻭﺵ اولی ﺍﻟﻌﺰﻣﻬﺎﻯ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺎ ﺭﻳﺎﺿﺖ،ﻭ ﻣﺤﻤﺪﻳﺎﻥ ﺑﺎ ﻋﻘﻞ ﻭﻓﻬﻢ ﻭﻋﺸﻖ ﮐﻪ ﺩﺭﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ پس ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﺗﻮکُلّ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺩﺭ تَوسّل ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﭼﻨﺎﻥ ﮐﻨﺪ،ﻭ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﻧﻴﺰ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ.ﻣﮕﺮ ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﻣﺮﮒ ﻃﺒﻴﻌﻰ.ﻭ ﻫﻤﻪ ثَوابهاﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺫﺧﻴﺮﻩ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ. ﮔﺮﭼﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﻭ تولّد ﺩﻭﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ )

133 ﻧﺴاء - اﻥ یشاء ﻳﺬﻫﺒﮑﻢ،ﺃﻳّﻬﺎ الناس،ﻭﻳﺄﺕ ﺑﺂﺧﺮﻳﻦ،ﻭﮐﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ علی ﺫﻟﻚ ﻗﺪﻳﺮﺍ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻭﻣﺸﻴّﺖ ﮐﻨﺪ،ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﻴﺒﺮﺩ،ﻭﺩﻳﮕﺮان ﺭﺍ ﺑﺠﺎﻯ ﺷﻤﺎ ﻣﻴﮕﺬﺍﺭﺩ( ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﻏﻴﺮ ﻣﻄﻴﻊ،ﮐﻪ ﻣﻄﺮﻭﺩ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ.ﺗﺎ ﺳﺎﻟکان ﺟﺪﻳﺪﻯ ﺑﺠﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﻴﺮﻧﺪ ) ﻭﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﻗﺪﻳﺮ ﻭﺗﻮﺍﻧﺎ ﺍﺳﺖ ( ﻭ ﻗﺪﺭ ﻭﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺟﺪﻳﺪ ﺑﺪﻫﺪ،ﻭ ﻳﺎ ﻗﻬﻘﺮﺍ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ، ﻭ ﺳﺎﻟکان ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺑﮑﻤﺎﻝ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ.ﮐﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺣﺪ أکثر ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻟﻚ ﺭﺍ ﺗﺤﺖ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﻗﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺑﺮﺳﺪ،ﻳﮑﻰ ﻧﻴﺰ ﮐﺎﻓﻰ ﺍﺳﺖ.مُثنّی ﻭ ﺷﻠﺎﺵ ﻭ ﺭﺑﺎﻉ ﻳﺒﻌﻨﻰ ﺩﻭﺗﺎ ﺩﻭﺗﺎ ﻳﺎ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺳﻪ ﺗﺎ ﻭﻳﺎ ﭼﻬﺎﺭﺗﺎ ﭼﻬﺎﺭﺗﺎ،ﻭ ﻧﻪ ﭼﻬﺎﺮ ﺯﻥ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﭼﻨﻴﻦ ﺑﻮﺩ ﺫﮐﺮ ﺩﻭ ﻭﺳﻪ ﺯﺍﺋﺪ ﺑﻮﺩ.ﻭ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺑﻴﻦ ﺯﻧﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺑﻴﻦ ﺳﺎﻟکان ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺯﻧﺎﻥ ﻣﻄﻴﻊ ﺷﻮﻫﺮان ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺑﺎﺯ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ولی ﭘﻴﺮ ﺳﻌﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺩﺭ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ)

134 ﻧﺴاء - ﻤﻦ ﮐﺎﻥ ﻳﺮﻳﺪ ثواب ﺍﻟﺪﻧﻴﺎ،ﻓﻌﻨﺪ ﺍﻟﻠﻪ ثواب ﺍﻟﺪﻧﻴﺎ ﻭ الآخرة،ﻭ ﮐﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﺳﻤﻴﻌﺎ ﺑﺼﻴﺮﺍ ﺍما هرکس ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ثواب ﺩﻧﻴﺎ ( ﻭ ﺑﻬﺮﻩ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺑﺸﺮﻯ) ﺑﺎﺷﺪ،بِداﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ثواب ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺁﺧﺮﺕ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ( ﺍﮔﺮ ﺳﺎﻟکان ﺑﺘﻮﻓﻴﻖ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﺑﺮﺳﻨﺪ، ﻭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ،ﻭﻳﺎ ﺩﺭ ﺭﺟﻌﺖ فوق بشری بَعدی. ﮐﻪ ثواب ﺁﺧﺮﺕ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺩﻳﮕﺮ،ﻳﺎﺷﻬﻮﺩ ﺁﺧﺮ ﺭﻭﺡ القدُس ﺩﺭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭﻟﺎﻳﺖﻣﺤﻤﺪﻯ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ ) ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺳﻤﻴﻊ ﺷﻨﻮﺍ ﻭ ﺑﺼﻴﺮ ﺑﻴﻨﺎ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺳﺎﻟکان ،ﻳﺎ ﺩﺷﻤﻨﻰ ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ﻭ ﻳﺎ ﮐﻢ ﮐﺎﺭﻯ ﺳﺎﻟکان )

135 ﻧﺴاء - ﻴﺎ ﺃﻳّﻬﺎ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ،ﮐﻮﻧﻮﺍ ﻗﻮﺍﻣﻮﻥ ﺑﺎﻟﻘﺴﻂ،شُهداء ﻟﻠﻪ،ﻭﻟﻮ علیّ ﺃﻧﻔﺴﮑﻢ، ﺃﻭ ﺍﻟﻮﺍﻟﺪﻳﻦ ﻭ ﺍﻟﺄﻗﺮﺑﻴﻦ،ان ﻳﮑﻦ ﻏﻨﻴّﺎ ﺃﻭ ﻓﻘﻴﺮﺍ،ﻓﺎﻟﻠﻪ ﺃولی ﺑﻬﻤﺎ،ﻓﻠﺎ ﺗﺘّﺒﻌﻮﺍ ﺍﻟﻬﻮﻯ،ﺃﻥ ﺗﻌﺪﻟﻮﺍ،ﻭ ان ﺗﻠﻮﻭﺍ ﺃﻭ ﺗﻌﺮﺿﻮﺍ،ﻓﺎﻥّ ﺍﻟﻠﻪ ﮐﺎﻥ ﺑﻤﺎ ﺗﻌﻤﻠﻮﻥ ﺧﺒﻴﺮﺍ ﺃﻯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ (ﺑﻤﺤﻤﺪ ﻭﻫﺮﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩ ) ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﺪ ( ﺑﺎﻭﺭﻯ ﻧﻈﺮﻯ ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭﺍﻭﻡ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﻋﻤﻠﻰ) پس ﺑﺮ ﻗﺴﻂ ﻭﻋﺪﺍﻟﺖ ﺧﻮﺩ ﮐﻮﺷﺎ ﻭﭘﻴﮕﻴﺮ ﺑﺎﺷﺪ . (ﻗﻮﺍﻡ ﺟﺪ ﻗﺎﺋم ﺒﻮﻇﻴﻔﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭ ﻗﺴﻂ،ﮐاَست ﻃﺒﻘﻪ ﻭﺟﻮﺩﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺑﺎ هر ﺷﻬﻮﺩﻯ،ﮐاَست ﺟﺪﻳﺪ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﻣﻴﻴﺎﺑﻨﺪ.ﻭﻗﻬﻘﺮﺍﻯ ﺍﺭﻭﺍﺡ ﻣﻨﮑﺮان ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﮐاَست ﻭ ﻃﺒﻘﻪ ﻧﻮﻋﻰ ﻭﻭﺟﻮﺩﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺗﺮ ﻣﻴﺮﻭﺩ) ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺷﻬﺪﺍﻯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎﺷﺪ. ( ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ ﺗﺠﻠّﻰ ﺑﺮﺗﺮ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﻣﻴﺴّﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ. ﻭ ﻧﻴﺰ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ، ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺻﻮﺭﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ معرّفی ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ) ﮔﺮﭼﻪ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﺍﻫﻰ ﻭ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﻳﺎ ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﻭ ﺍﻗﺮﺑﺎ ﺑﺎﺷﺪ ( ﺍﮔﺮحَقّ ﮔﻮﺍﻫﻰ علیه ﺧﻮﺩ ﻭﺧﻮﻳﺸﺎﻥ ﺧﻮﺩﺩﺭ ﻳﻚ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﻭﻫﺮ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺍﺟﺘﻤﺎعی ﺒﺎﺷﺪ) ﮔﺮﭼﻪ ﻭﻯ ﻏﻨّﻰ ثروتمند ﻭﻳﺎ ﻓﻘﻴﺮ ﺑﺎﺷﺪ(ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻓﻘﺮ ﮐﺴﻰ ﺭﺍ ﺍﺯ حَقّ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﮔﻮﺍﻫﻰ ﻭ ﺷﻬﺎﺩﺕ، ﻟﻄﻤﻪ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﻣﻴﺰﻧﻴﻢ ) ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺃولی ﻭ حَقّ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺑﺂﻧﺎﻥ ( ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﺟﺴﻤﺎﻧﻰ ﻭﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﺍﻟﻬﻰ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻭ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺠﺎﻯ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﺳﺎﻟﻚ ﻭﺩﻳﮕﺮ تَقرّب ﺟﻮﻳﺎﻥ ﺳﺎﻟﻚ ﮐﻪ ﺑﺴﻮﻯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ) پس ﺷﻤﺎ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﺍﺯ ﻫﻮﻯ ﻭﻫﻮﺵ ﺧﻮﺩ ﻧﮑﻴﺪ ( نَفس أمّاره ﻭﻧﻈﺮ ﻭﻋﻘﻞ ﺷﺨﺺ) ﻭ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ﺗﻐﻴﻴﺮﻯ ﺑﺪﻫﺪ(ﻭ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺁﻧﭽﻪ ﺷﺎﻫﺪ ﺁﻥ ﺑﻮﺩﻩﺍﻧﺪ،ﮐﻪ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮔﻮﺍﻫﻰ ﺑﺪﻫﺪ ) ﻭ ﻳﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﺑﺪﻫﺪ ( ﮐﻪ ﻣﻌﺎﻧﻰ ﮐﻠﻤﺎﺕﭘﻴﺮ ﻣﻨﺤﺮﻑ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﺎﺷﺪ) ﻭ ﻳﺎ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﻌﺘﺮﺽ ﻭ ﺍﻣﺘﻨﺎع کند ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﻯ ﮐﻪ ﻣﻴﮑﻨﻴﺪﺑﺎ ﺧﺒﺮ ﺍﺳﺖ ( ﭼﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻰاﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ،ﻭ ﻳﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﭙﻴﺮ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ نَفس ﻭﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ،ﻭﻳﺎ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺳﺎﻟکان ﺩﻳﮕﺮ، ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﭙﻴﺮ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﺑﺪﻫﻨﺪ)

 136 ﻧﺴاء - ﻴﺎ ﺃﻳّﻬﺎ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ ﺑﺎﻟﻠﻪ ﻭ رسوﻟﻪ،ﻭ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ ﺍﻟّﺬﻯ ﻧﺰﻝ علی رسوﻟﻪ،ﻭ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ ﺍﻟّﺬﻯ ﺃﻧﺰﻝ ﻣﻦ ﻗﺒﻞ،ﻭﻣﻦ ﻳﮑﻔﺮﺑﺎﻟﻠﻪ ﻭ ﻣﻠﺎﺋﮑﺘﻪ ﻭﮐﺘﺒﻪ ﻭ ﺭﺳﻠﻪ ﻭ ﺍﻟﻴﻮﻡ ﺍﻟﺄﺧﺮ ﻓﻘﺪ ﺿﻞ ﺿﻠﺎﻟﺎ ﺑﻌﻴﺪﺍ ﺃﻯ ﻣﺮﺩﻡ ( ناسﻭ ﻧﺎﺳﻴﺎﻥ ﻋﻬﺪ ألِست ﻓﻄﺮﻯ،ﻭﺣﻴﺎﺕ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﭘﻴﺸﻴﻦ، ﺗﺎ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩولی اُنس ﺑﮑﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ،ﺑﺪان ﺭﺍﺿﻰ ﻭﺩﻝ ﺧﻮﺵﻫﺴﺘﻨﺪ ) ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﺪ ( ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻈﺮﻯ ﮐﺮﺩﻧﺪ،ﮐﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪﻧﺪ.ﻭﻳﺎ ﺑﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪ ﺩﺭ ﺯماﻧﻬﺎﻯ بَعدی ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻋﻤﻠﻰ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ)پسﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﺨﺪﺍ ﻭرسوﻟﺶ(ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻫﺮﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ رسوﻝ ﻣﻌﺮفی ﺸﺪﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﻃﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ) ﻭ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﺋﻰ ﮐﻪ ﺑﺮ رسوﻟﺶ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ،ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﺪ ( ﻧﻪ ﺑﮑﺘﺎﺏ ﻗﺮﺁﻥ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺖ. ﺑﻠﮑﻪ ﺑﮑﺘﺎﺏ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﭘﻴﺒﻮﺳﺘﻦ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان،ﺗﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻭ ﺗﺎ ﻇﻬﻮﺭ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪ۵۵ ﻗﺮﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻧﻈﺮﻯ ﻭﻣﻬﻤﺘﺮ ﻋﻤﻠﻰ ﻭﺍﻭﻡ ﻭﺗﺴﻠﻴﻢ ﺑﺪﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﻯ ﺍﻭﻭﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﻭﻣﻘﺮﺭﺍﺕ ﭘﻴﺮ ﺍﺳﺖ. ﮔﺮﭼﻪ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﻯ ﺁﺳﻤﺎﻧﻰ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﭼﻮﻥ ﻗﺮﺁﻥ،ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻋﻤﻠﻰ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻠّﻴﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﻭﻧﻪ ﺟﺰﺋﻴّﺎﺕ ﻋﻤﻞ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ.ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻳﻦ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻔﻮﻳﺾ ﭘﻴﺮﮐﺎﻣﻠﺒﺎﻭ ﻧﺎﺯل کرﺩﻩ.ﻭ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺍﻭ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﻭﺍﺭ ﻭﻭﺣﻰ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﮑﺘﺎﺑﻬﺎﺋﻰ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ( ﻧﻪ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﻯ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﻗﺒﻠﻰ،ﮐﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﺎﺷﺪ.ﺑﻠﮑﻪ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﭘﻨﺞ ﺗﻦ ﻭﻣﻘﺪماﺗﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﮐﻪ ﻫﺮ ﻳﻚ ﺍﺯ اولی ﺍﻟﻌﺰﻣﻬﺎﻯ ﺳﺎﺑﻖ،ﮐﺸﻒ ﺗﺠﻠّﻰ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻤﻮﺩﻩﺍﻧﺪ . ﻭﻣﻘﺮﺭﺍﺕ ﻋﻤﻠﻰ ﻣﺪﺭﻥ ﺗﺮﻯ ﻣﻘﺮﺭﺷﺪﻩﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻬﻤﻪﺷﻬﻮﺩﻫﺎﺑﺮﺳﺪ،ﺗﺎ ﺁماﺩﻩ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋم ﻮﺑﺎ ﻣﺮﮒ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﮔﺮﺩﺩ.ﻭ ﻳﺎ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﭘﻴﺸﻴﻦ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺒﺎﻳﺪﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ.ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺟﺪﻳﺪ ﺑﺪﻫﺪ. ﻣﮕﺮ ﺧﻮﺩ ﻧﺴﺦ ﻭﻓﺴﺦ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﻗﺒﻠﻰ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ مانند ﭘﺰﺷﮑﻰ ﮐﻪ ﻧﺴﺦ ﻧﺴﺨﻪ ﻗﺒﻠﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮑﻨﺪ،ﻭﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﻳﺎ ﺁﺳﺎﻥﺘﺮ ﻣﻴﺪﻫﺪ ) ﻭهرکس ﮐﻪ ﮐﺎﻓﺮ ﻭﻣﻨﮑﺮ ﺑﺨﺪﺍ ﻭﻣﻠﺎﺋﻚ ( ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﭘﻨﺞ ﺗﻦ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ،ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺗﺠﻠّﻰ ﻭﻣﻈﻬﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻘﺎﻡ ﺣﺴﻴﻨﻰ ﭘﻨﺞ ﺗﻦ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ۳۱۳ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭ ﻫﺮﺍماﻡ ﺯماﻧﻰ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻭ ﻳﺎ ﻏﺎﻳﺐ ﺍﮐﻨﻮﻥ،ﻳﮑﻰ ﺭﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺑﺎ ﺧﻮﺑﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﻴﮑﻨﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﺧﻴﺎﺭ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺧﻴﺮﮐﺎﻓﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻭﺗﻌﻠﻴﻢ ﺩﻳﮕﺮان ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭﻣﺮﺍﺗﺐ ﻓﺎﻃﻤﻰ ﻭﻣﺮﺗﻀﻮﻯ ﻭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ،ﺳﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﺩﻳﮕﺮ ﭘﻨﺞ ﺗﻦ،ﻧﺎﻡ ﺧﺎﻧﺪان ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ولی ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺍﺗﺒﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺩﻳﻦ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺤﻤﺪ،ﻫﻤﻴﻦ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺎﻣﻰ ﺧﺎﺹ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ ) ﻭ ﻳﺎ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎ ﻭرسوﻟﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺁﺧﺮ ( ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ ﺁﺧﺮ ﺭﻭﺡ القدُس ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ .ﮐﻪ ﻗﻴﺎﻡ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، ﺣﻀﻮﺭﻯ ﺩﺭ ﻣﺤﺸﺮ ﺩﻳﮕﺮان ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ)

137 نساء - اﻥ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ، ثُمّ ﮐﻔﺮﻭﺍ ثُمّ ﺁﻣﻨﻮﺍ،ثُمّ ﮐﻔﺮﻭﺍ ثُمّ ﺍﺯﺩﺍﺩﻭﺍ،ﮐﻔﺮﺍ ﻟﻢ ﻳﮑﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﻴﻐﻔﺮ ﻟﻬﻢ ﻭ ﻟﺎ ﻟﻴﻬﺪﻳﻬﻢ ﺳﺒﻴﻠﺎ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ( ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪﻧﺪ، ﻭﻳﺎ ﺑﺎ ﻭﻯ ﻭﻫﺮ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان، ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻣﻨﻌﻘﺪ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻋﻤﻠﺎ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﺩﺭ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪﻧﻨﻤﺎﻳﻨﺪ،ﺗﺎ ﺑﺘﺠﻠّﻴﺎﺕ ﻫﻔﺘﮕﺎﻧﻪ ﻣﻴﺴّﺮ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺮﺳﻨﺪ ) سپس ﮐﺎﻓﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻣﻨﮑﺮ ﮔﺮﺩﻳﺪﻧﺪ (ﺗﺮﻙ سوﮔﻨﺪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻰ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺧﻮﻳﺶ ﻧﻴﺴﺖ، ﮐﻪ ﺰﻭﻣﻰ ﺑﺎﻋﻠﺎﻡ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﻧﻴﺴﺖ.ولی ﺳﺎﻟکان ﮐﻪ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺷﮑﻨﻰ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ،ﻭﺗﺮﻙ ﺻﻠﺎﺕ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ) ولی ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﺮﺩﻩ،ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ( ﺍﻋﻠﺎﻡ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻰ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺧﻮﺩ،ﻭ ﻳﺎ ﺗﻮﺑﻪ ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻭ سوﮔﻨﺪ ﻣﺠﺪﺩ ﺑﺎ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ.ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ پس ﻋﻤﻠﺎ ﺑﺘﺰﮐﻴﻪ نَفس ﻭ ﺍﺟﺮﺍﻯ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﭘﻴﺮ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ) ﺑﺎﺯﻫﻢ ﺑﺎﺭﺩﻳﮕﺮ ﮐﺎﻓﺮ ﻭ ﻣﻨﮑﺮ ﺷﺪﻧﺪ ( ﮐﻪ ﺳﺮﮐﺸﻰ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﭘﻴﺮ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ.ﻭ ﺍﻟّﺎ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻟﺰﻭﻣﻰ ﻧﺪﺍﺭﺩ،ﮐﻪ ﺍﻋﻠﺎﻡ ﮐﻔﺮ ﮐﻨﻨﺪ،ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﻌﺬﺍﺏ ﺑﮑﺸﺎﻧﺪ) ﻭ سپس ﺩﺭ ﮐﻔﺮ ﺧﻮﺩ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺍﻓﺰﻭﺩﻧﺪ ( ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺗﻮﺑﻪ ﻭ ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﻧﻤﻴﺸﻮﺩ،ﺗﺎ ﻋﻤﻠﺎ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ.ﻭ ﻓﺰﻭﻧﻰ ﮐﻔﺮ ﻓﺴﺎﺩ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﺭ ﺭﻭانﺸﺨﺺ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺳﺎﻟکان ﺑﺘﺰﮐﻴﻪ ﺭﻭان ﺧﻮﺩ ﻣﻴﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻫﺮﮔﺰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺨﺸﻴﺪ،ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻭﺭﺍﻫی ﺒﺴﻮﻯ ﺧﺪﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ ( ﺯﻳﺮﺍ ﻭﻗﺖ ﻣﺮﮒ ﻧﻴﺰ ﺍﻣکان ﺗﻮﺑﻪ ﻫﺴﺖ،ولی ﻓﺮﺻﺖ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﻧﻴﺴﺖ. ﺑﺨﺼﻮﺹ ﮐﻪ ﺃﻧﺒﻮﻩ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﻣﻔﺎﺳﺪ ﻭ ﻋﻘﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺪﻭﻥ ﺭﻧﺞ ﺑﻠﺎﻳﺎﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ، ﻭﺗﻤﺮﻳﻨﺎﺕ ﺻﺒﻮﺭﻯ، ﮐﺴﻰ ﺭﺍ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻭﻫﺪﺍﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻧﻤﻴﺪﻫﺪ.ﻣﮕﺮ ﺩﺭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻋﻤﻠﻰ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﻋﻘﻞ ﻭ ﻋﺎﻃﻔﻪ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻣﻴﻴﺎﺑﺪ،ﮐﻪ ﺍﻣکان ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ )

138 ﻧﺴاء - ﺒﺸّﺮ ﺍﻟﻤﻨﺎﻓﻘﻴﻦ، ﺑﺄﻥ ﻟﻬﻢ ﻋﺬﺍﺑﺎ ﺃﻟﻴﻤﺎ ( ﻭﺗﻮ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ) ﺑﻤﻨﺎﻓﻘﻴﻦ ( ﮐﻪ ﺗﺮﻙ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻭﻭﻓﺎﺩﺍﺭﻯ ﻭ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ) ﺑﺸﺎﺭﺕ ﻭﻭﻋﺪﻩ ﺑﺪﻩ،ﻭﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺍﻏﻰ ﻋﺬﺍﺏ ﺩﺭﺩﻧﺎﮐﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ ( ﺩﺭ ﻣﺴﺨﻬﺎﻯ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ.ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ شانس ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ تولّد ﻣﺠﺪﺩﺩﺭ ﻣﺴﺦ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﻭ ﺧﻮﻙ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ماﺭ ﻭﻣﻮﺭ ﻭ ﺑﺪﺗﺮ ﻧﻴﺰ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ. ﮐﻪ ﺻﺪﻫﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﻠﮑﻪ ﻣﻴﻠﻴﻮﻧﻬﺎ ﺳﺎﻝ ﻃﻮﻝ ﻣﻰ ﮐﺸﺪ، ﺗﺎ ﺑﺎ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﻫﻤﻴﻦ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺳﻠﻮﻙ ﺗﺎ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﻤﻮﺩ.ﮐﻪ ﻓﺮماﻥ ﮐﻦ ﻓﻴﮑﻮﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﻣﻨﺎﻓﻘﻴﻦ،ﻗﺸﺮﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻧﻴﺰ ﻣﺤﺴﻮﺏ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ.ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺧﺪﺍﻯ ﺧﻮﻳﺶ ﺗﻌﻬّﺪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻰ ﮐﺮﺩﻩ، ولی ﻣؤﻣﻦ ﻧﻤﻰ ﮔﺮﺩﻧﺪ،ﻭ ﭘﻴﺮﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻣﺬﻫﺐ ﺗﺮﺍﺵ ﺯﻧﺪﻩ ﻳﺎ مُرده ﺗﻌﺒّﺪﻯ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺷﺮﻙ ﺍﺳﺖ.ﻭﺍﮔﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺻﺎﺋﻢ ﻭ ﺷﺒﻬﺎ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﺩﺭ ﻗﻌﺮ جَهنّم ﻭﺑﺪﺗﺮﻳﻦ ﺩﺭﺟﻪ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ.ﮐﻪ ﻣﻨﮑﺮان ﺧﺪﺍ ﺑﺪان ﺩﻭﭼﺎﺭ ﻧﻤﻰ ﮔﺮﺩﻧﺪ. ﺳﺎﻟکان ﺑﺎ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﺩﻭﮔﺎﻧﻪ،ﺩﺭ ﻣﻨﺒﻊ ﺍﺣﮑﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ، ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ،ﻭﻧﻴﺰ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﻝ ﺑﺂﺧﻮﻧﺪﻯ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻬﺪﺍﻳﺖ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﻋﺎﻃﻔﻰ،ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﻬﺪﺍﻳﺖ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻤﻴﺮﺳﻨﺪ ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺷﻴﻌﻪ ﻭﻟﺎﻳﺖ علیّ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ولی ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ زمان ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭتَوسّل ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻮﻟﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻘﺎﻡ ﻭ ﻣﺤﻤﺪﻭعلیّ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﺑﺨﺼﻮﺹﺍﮔﺮ ﺍﺗﻤﺎﻡ حُجّت ﺷﺪﻧﺪ،ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎ ﭘﻴﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻴﺰ معرّفی ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ)

139 ﻧﺴاء - ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻳﺘّﺨﺬﻭﻥ ﺍﻟﮑﺎﻓﺮﻳﻦ ﺃﻭﻟﻴاء ﻣﻦ ﺩﻭﻥ ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻴﻦ،ﺃﻳﺒﺘﻐﻮﻥ ﻋﻨﺪﻫﻢ العِزّة ؟ ﻓﺎﻥ العِزّة ﻟﻠﻪ ﺟﻤﻴﻌﺎ ﻣﻨﺎﻓﻘﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﮐﺎﻓﺮان ﺍﺗّﺨﺎﺫ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ ( ﺳﺎﻟکان ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺷﮑﻦ ﻭﻳﺎ ﻏﻴﺮ ﺻﺎﺩﻗﻰ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻟﺎﻳﺖ ﺑﺠﺎسوﺳﻰ ﻭ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﻰ ﺑﻴﻚ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻭﻣﺬﻫﺐ ﻗﺸﺮﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﮐﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺎﻓﺮ ﻧﻴﺴﺖ،ﺑﻠﮑﻪ مُشرِک ﻫﻢ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﻣﻨﺎﻓﻖ، ﻭﻫﻢ مُشرِک ﻭ ﻫﻢ ﮐﺎﻓﺮ ﺍﺳﺖ . ﺷﺎﻣﻞ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻭﻫﻤﻪ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان، ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ) ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ ﻭ ﺩﻭﺭﻯ ﺍﺯ ﻣؤﻣﻨﺎﻥ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ ( ﺍﺯ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ زمان،ﮐﻪ ﺍﻣّﻰ ﻭﺍﻭﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﺮﻳﻚ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺩﻭﺭﻯ ﻳﺎ ﺧﻴﺎﻧﺖ ﻭﻋﺪﻡ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻓﺎﺳﺪ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﺗﻴﺖ ﻓﻘﻴﻪ سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ﺭﺍ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﻣﻰ ﭘﺬﻳﺮﻧﺪ.ﻭﻣﺤﺒﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﻭإله ﺍﻭﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ،ﻭﻭﻟاء ﻭﻭﻓﺎﺩﺍﺭﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪ) ﺗﺎ ﻧﺰﺩ ﺁﻧﺎﻥ (ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﻭ ﭘﻴﺮﻭان ﻓﺮﻳﺐ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻓﺮﺍﻭان ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ) ﻋﺰﺕ ﻭﺍﺣﺘﺮﺍﻣﻰ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ.( ﻭﻣﻨﺎﻓﻊ مادّی ﻭ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﻭ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﺩﻧﻴﻮﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﻭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ ) ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺑﺎﺗﻴﺪ بِداﻧﻨﺪ،ﮐﻪ ﻋﺰﺕ ﻭ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ، ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ ( ﻭ ﻳﺎ ﻫﻤﻪ ﻋﺰﺕ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻋﺰﺕ ﺩﻫﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺑﺎ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ،ﻭ ﺭﺟﻌﺘﻬﺎﻯ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﻓﻀﻴﻠﺖ ﻭﮐﻤﺎﻝ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺎماﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺭﻭﺣﻰ ﺑﺮﺗﺮ،ﮐﻪﺍﮐﻨﻮﻥ ﻭپسﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺩﺍﺭﻧﺪ )

140 ﻧﺴاء- ﻠﻘﺪ ﻧﺰﻝ علیکم ﻓﻰ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ،ﺍﺫﺍ ﺳﻤﻌﺘﻢ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻟﻠﻪ،ﻳﮑﻔﺮ ﺑﻬﺎ ﻭ ﻳﺴﺘﻬﺰﺃﺑﻬﺎ،ﻓﻠﺎ ﺗﻘﻌﺪﻭﺍ ﻣﻌﻬﻢ،ﺣﺘّﻰ ﻳﺨﻮﺿﻮﺍ ﻓﻰ حَدیث ﻏﻴﺮﻩ،ﺍﻧّﮑﻢ ﺍﺫﺍ مثلهم ،ان ﺍﻟﻠﻪ ﺟﺎﻣﻊ ﺍﻟﻤﻨﺎﻓﻘﻴﻦ ﻭ ﺍﻟﮑﺎﻓﺮﻳﻦ ﻓﻰ جَهنّم ﺟﻤﻴﻌﺎ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻗﺮﺁﻥ ﻭﻳﺎ ﻫﺮ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﺻﻄﻠﺎﺣﺎ ﺁﺳﻤﺎﻧﻰ ﺩﻳﮕﺮ.ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭﻭﻇﻴﻔﻪ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺳﺎﻟکان ﻨﻤﻴﺒﺎﺷﺪ.ﺁﻳﺎﺕ،ﻳﻌﻨﻰ ﻣﻌﺠﺰﺍﺕ ﻭ ﺭﺳﻴﺪﻩﻫﺎ ﻭﺁﻳﺪﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﮔﺮ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﺒﺮﺕ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﻴﺮﻧﺪ) ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪﻳﺪ (ﺑﺨﺼﻮﺹ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺑﻴﺎﻧﺎﺕ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺴﺎﻟکان ، ﺑﻤﻌﺮفی ﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﻌﻨﻮان ﺁﻳﺎﺕ ﻧﺎﺯﻝ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﮐﺘﺎﺏ ﺷﺪ،ﻭﺑﺪﻭﻥ ﺩﺳﺘﮑﺎﺭﻯ ﻧﺒﻮﺩ) ﺁﻧﮕﺎﻩﺁﻧﺎﻥ (ﻣﻨﺎﻓﻘﺎﻥ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺷﮑﻦ ﻭﻣﻨﮑﺮان ﺗﻮﺑﻪ ﺷﮑﺴﺘﻪ ) ﻣﻨﮑﺮ ﻭﮐﺎﻓﺮ ﺁﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺳﻨﻬﺰﺍ ﻭﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ،پس ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻨﺸﻴﻨﻴﺪ ( ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﻭلاﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ زمان ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺍﻳﻤﺎﻟﻦ ﻭﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺩ.ﻭ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻴﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﮐﻨﻨﺪ)ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ حَدیث ﻭﮐﻠﺎﻡ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺩﺭﺁﻳﻨﺪ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻣﺠﻠﺶ ﺁﻧﻬﺎﺭﺍ ﺗﺮﻙ ﮐﻨﺪ،ﻣﮕﺮﻭﻗﺘﻰ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﻭ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﻭ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺑﺮﺩﺍﺭﻧﺪ) ﻭﺍﻟّﺎ ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺰ مانند ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ( پس ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﺨﺪﺍ ﻭ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻧﻔﺎﻕ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ،ﻣﻮﺭﺩ ﻏﻀﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎ ﺩﻭﭼﺎﺭ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ) ﻭ بِداﻧﻴﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻨﺎﻓﻘﻴﻦ ( ﻭﻟﻮ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﺳﺎﻟﻚ ) ﻭ ﮐﺎﻓﺮان ﻣﻨﮑﺮ ( ﮐﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﭙﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﻙ ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ،ﻭ ﻗﺸﺮﻯ مُشرِک ﻫﺮ ﻣﺬﻫﺐ ﺍﺳﻠﺎﻣﻰ سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻪ ﻭ ﻏﻴﺮﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ) ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻳﮑﺠﺎ ﺩﺭ جَهنّم ﺟﻤﻊ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ ( ﺩﺭ ﻣﺴﺨﻬﺎﻯ ﻗﻬﻘﺮﺍئی ﺤﻴﻮﺍﻧﻰ، ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺎﻳﻨﮑﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺷﺮﻙ ﻋﺒﺎﺩﻯ ﻭ ﺩﺷﻤﻨﻰ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖﺯﻧﺪﻩزمان ﭼﮕﻮﻧﻪ ﮐﺮﺩﻩﺑﺎﺷﻨﺪ

141 ﻧﺴاء- ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻳﺘﺮﺑّﺼﻮﻥ ﺑﮑﻢ،ﻓﺎﻥ ﮐﺎﻥ لَکُم ﻓﺘﺢ ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ،ﻗﺎﻟﻮﺍ ﺃﻟﻢ ﻧﮑﻦ ﻣﻌﮑﻢ؟ﻭ ان ﮐﺎﻥ ﻟﻠﮑﺎﻓﺮﻳﻦ ﻧﺼﻴﺐ،ﻗﺎﻟﻮﺍ،ﺃﻟﻢ ﻧﺴﺘﺤﻮﺫ علیکم،ﻭ ﻧﻤﻨﻌﮑﻢ ﻣﻦ ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻴﻦ،ﻓﺎﻟﻠﻪ ﻳﺤﮑﻢ ﺑﻴﻨﮑﻢ ﻳﻮﻡ القیامة،ﻭﻟﻦ ﻳﺠﻌﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﻠﮑﺎﻓﺮﻳﻦ علی ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻴﻦ ﺳﺒﻴﻠﺎ ﺁﻧﺎﻧﮑﻪ ﺩﺭ ﮐﻤﻴﻦ ﺷﻤﺎ ﺑﻤﺮﺍﻗﺒﺖ ﻧﺸﺴﺘﻪﺍﻧﺪ،ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺷﻤﺎ ﻓﺘﺢ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﺯﻯ ﺑﻴﺎﺑﻴﺪ، ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﮕﺮ ما ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﻧﺒﻮﺩﻩﺍﻳﻢ؟( ﮐﻪ ﻧﺼﻴﺒﻰ ﺍﺯ ﻓﺎﻳﺪﻩ ﻭسوﺩ ﺑﺒﺮﻳﻢ. ﻭ ﺩﺭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻗﺸﺮﻯ ﺧﻠﻔﺎ،ﻭ ﺟﻨﮕﻬﺎﻯ ﺟﻬﺎﻥ ﮔﺸﺎﺋﻰ ﭘﺮ ﻏﺎﺭﺕ،ﮐﻪ ﻃﻠﺎﻯ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﺘﻤﺪﻥ ﺁﻧﺮﻭﺯ ﺭﺍ ﻏﺎﺭﺕ ﮐﺮﺩﻧﺪ،ﭼﻮﻥ ﺍﻳﺮان ﻭ ﺭﻭﻡ ﻭ ﻣﺼﺮ ﻭ ﻏﻴﺮﻩ.ﻭزمان ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﮐﻪ ﻏﺎﺭﺕ ﮐﺎﺭﻭﺍﻧﻬﺎﻯ ﻗﺮﻳﺶ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻴﮕﺮﻓﺖ.ﮐﻪ ﺟﻨﮕﺠﻮﻳﺎﻥ حَقّ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﻣﺰﺩ ﺟﻨﮕﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻮﺩ.ﮐﻪ ﻳﻚ ﭘﻨﺠﻢ ﺁﻧﺮﺍ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻓﺮماﻧﺪﻩ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﻴﺸﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺑﻨﺎﻡ ﻭ ﻣﺴﺌﻮﻟﻴّﺖ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻣﻰ ﺟﻨﮕﻴﺪﻧﺪ.ولی ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻣﻨﺎﻓﻘﻴﻦ ﻭ ﻣﻨﮑﺮان ﻣﺤﻤﺪ .( ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺳﺎﻟکان ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﮐﻪ ﻓﻌّﺎﻟﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﭙﻨﺞ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ .ولی ﮐﻢ ﮐﺎﺭان ﻭﻣﻨﺎﻓﻘﺎﻥ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﭘﻴﻤﺎﻥ، ﺷﻬﻮﺩ ﻭ ﺭﺣﻤﺘﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﻋﻴﺐ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻳﺎ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﺎﻓﺮان ﺑﺮﻧﺪﻩ ﻣﻴﺸﺪﻧﺪ،( ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﻭﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﺍﺳﻠﺎﻣﻰ،ﺑﺪﻭﺭ ﺍﺯ ﻣﺄﻣﻮﺭﻳّﺖ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺗﺄﻣﻴﻦ ﻧﻈﺮﻳّﺎﺕ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ زمان ) ﻣﻴﮕﻔﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ،ﻣﮕﺮ ما ﺑﺸﻤﺎ ﻧﮕﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﻭﻣﻨﻊ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﻰ ﮐﺮﺩﻳﻢ،ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣؤﻣﻨﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ؟(ﮐﻪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﺴﻰ ﺟﺮﺃﺕ ﺍﻳﻦ ﮐﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ولی ﺳﺎﻟکان ﻣﻨﺎﻓﻖ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﺑﺂﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ، ﮐﻪ ﺗﻮﻓﻴﻖ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻭﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﮕﺮ ما ﻧﮕﻔﺘﻴﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﺎﻃﻞ ﺍﺳﺖ؟ﻭ ﺑﺎ ما ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ.ﺗﺎ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺑﮑﻠّﻰ ﺗﺮﻙ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﮐﻨﻨﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﻣؤﻣﻨﻴﻦ،ﻳﻌﻨﻰ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﻭ ﺍﻣّﻰ ﺍﻭﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﻭﻡ ﮐﻨﻨﺪﻩ.ﻭﻧﻪ هرکس ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣؤﻣﻦ بِداﻧﻨﺪ.ﮐﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ،ﻧﮕﻮﺋﻴﺪ ﻣؤﻣﻦ ﻫﺴﺘﻴﻢ،ﺑﻠﮑﻪ ﺑﮕﻮﺋﻴﺪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻫﺴﺘﻴﻢ.ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺷﻤﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺭﻳﺸﻪ ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ،ﻭ ﻣﻨﺎﻓﻖ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﺍﺳﻠﺎﻡ، ﻭ ﺣﺘﻰ ﺑﺎماماﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺧﺪﺍ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ،ﻭﺗﺴﻠﻴﻢ ﺑﺂﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﮐﻪ ﺟﺰ ﺷﺮﻙ ﻧﺎ ﺑﺨﺸﻮﺩﻧﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ) ولی بِداﻧﻴﺪ،ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺑﻴﻦ ﺷﻤﺎ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﻣﻴﮑﻨﺪ ( ﮐﻪ ﻣؤﻣﻨﺎﻥ ﺳﺎﻟﻚ، ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﮔﻮﻧﻪ ﻗﺎﺋﻢ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﻗﺎﺋﻢ ﻭولی ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ،ولی ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺳﺎﻟکان ﻣﻨﺎﻓﻖ،ﺩﺭ ﻣﺤﺸﺮ ﺧﺮان ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺍﻭﺭﻯ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻧﻮﻉ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﺗﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﺩﺷﻤﻨﻰ ﻭ ﮐﻔﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻣﺤﺸﺮ ﺩﻳﺪﺍﺭﻯ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻭ رَبّ ﻗﺎﺋﻢ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎﺭﺍ ﻣﻠﺎﻗﺎﺕ ﻭﺩﻳﺪﺍﺭﻯ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺑﻠﮑﻪ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﻧﻮﻉ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺧﻮﺩﺭﺍ،ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺟﺰ ﺍمثال ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺧﻮﺩ ﻭﻳﺎ ﻣﺮﺑّﻴﺎﻥ ﻭ ﭼﻮﭘﺎﻧﺎﻥ ﻧﻤﻰ ﺑﻴﻨﺪ.ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﻧﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﺷﮑﺎﺭﭼﻴﺎﻥ ) ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺎﻓﺮﺍﺗﻦ ﻣﻨﮑﺮ ﺭﺍﻫﻰ( ﺑﺮﺍﻯ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﻭ ﺗﺴﻠّﻂ) ﺑﺮ ﻣؤﻣﻨﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ( ﻧﻪ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﮐﻪ ﺁﺯﺍﺭ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ. ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﻋﻤﺮ ﺩﺭ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ.ﺳﺒﻴﻞ،ﺗﻨﻬﺎ ﺭﺍﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺳﻠﺴﺒﻴﻞ ﺑﻬﺸﺖ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ و ﺳﺎﻟکان ﻣﻨﺎﻓﻖ ﻫﻴﭻ ﮔﻮﻧﻪ ﻓﺮﺻﺘﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺴﺐ ﺭﺿﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻫﺮ ﻳﻚ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﺑﺪان ﻣﻌﺘﻘﺪ ﻭﺻﺎﺩﻕ ﻧﺒﻮﺩﻩﺍﻧﺪ)

142 ﻧﺴاء - اﻥ ﺍﻟﻤﻨﺎﻓﻘﻴﻦ ﻳﺨﺎﺩﻋﻮﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﻫﻮ ﺧﺎﺩﻋﻬﻢ،ﻭ ﺍﺫﺍ ﻗﺎﻣﻮﺍ ﺍﻟﻰ الصلاة، ﻗﺎﻣﻮﺍ ﮐﺴﺎﻟﻰ.ﻳﺮاءﻮﻥ الناس،ﻭ ﻟﺎ ﻳﺬﮐﺮﻭﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟّﺎ ﻗﻠﻴﻠﺎ ﮐﻪ ﻣﻨﺎﻓﻘﺒﻦ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻓﺮﻳﺐ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻳﺐ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻳﺒﻰ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ،ﺿﻤﻦ ﺗﺪﺑﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﻭﺫﻫﻨﻰ ﻭ ﺟﺴﻤﻰ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﻭ ﺑﻘﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﻧﺴﺦ ﻭ ﻣﺴﺦ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ) ﻭ ﭼﻮﻥ ﺑﻨﻤﺎﺯ ﺑﺎﻳﺴﺘﻨﺪ،ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺳﺴﺖ ﻭ ﮐﺴﻞ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻳﺪ ﺩﻳﮕﺮان ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.(ﻭ ﺻﻠﺎﺕ ﻧﻤﺎﺯ،ﻫﻤﺎﻥ ﺻﻠﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻭتَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺑﺎ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ، ﻭﻳﺎ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺒﺘﻮﺳّل ﺒﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ.ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻨﺎﻓﻘﺎﻥ ﺳﺎﻟﻚ ﻭﻳﺎ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ مذﻫﺒﻰ ،ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ،ﺑﺪان ﻧﻤﻰ ﭘﺮﺩﺍﺯﻧﺪ. ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻳﺪ ﺩﻳﮕﺮان ﺩﺍﺭﻧﺪ.ولی ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺕ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﺎﺯﻯ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﻭﺩﺭ ﺩﻝ ﻧﻴﺰ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻭﺣﺘﻰ ﺣﻴﺎ ﻭﻳﺎ ﺗﺮﺳﻰ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ) ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺃﻧﺪﮐﻰ ( ﺍﺯ ﺳﺎﻟکان ) ﺫﮐﺮ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ (ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ سوﮔﻨﺪ ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩ، ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﭘﻴﺮ،ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻭﺳﺴﺘﻰ ﻭﺩﻟﺰﺩﮔﻰ،ﺑﻌﺒﺎﺩﺍﺕ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺑﺎﻭﺍﺳﻄﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ.ﮐﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﻳﻖ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﭘﻨﺞ ﺗﻦ ﺁﻝ ﻋﺒﺎ، ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﺸﻔﺎﻋﺖ ﻭ ﮐﺎﻧﺪﻳﺪﺍﺗﻮﺭﻯ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ بربّﺭﺣﻤﺎﻥ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﺮﺳﺪ.ﻭ ﺍﺣﺘﻤﺎﻟﺎ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﻭﺍﻟّﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﻣﻴﺮﻭﺩ.ﻭﺳﺎﻟﻚ ﻫﻨﮕﺎﻡ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺧﻮﺩ،ﻣﺪﺍﻡ ﺫﮐﺮ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺑﻴﺎﺩ ﺧﺪﺍ،ﺍﺯ ﻃﺮﻳﻖ ﺑﻴﺎﺩ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ،ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﺫﮐﺎﺭ ﺗﻮﺣﻴﺪﻯ ﺩﻓﻊ ﺷﺮﻙ ﺍﺣﺘﻤﺎﻟﻰ ﻣﻴﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ.ﭼﻮﻥ ﻟﺎ إله ﺍﻟّﺎ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺫﮐﺎﺭ ﻓﺎﻃﻤﻰ،ﻭ ﺗﻮﺣﻴﺪﻯ ﭼﻮﻥ سوﺭﻩ ﺗﻮﺣﻴﺪ. ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﻮﺍﺳﻄﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﺪﺍﻡ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ، ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺴﺘﻰ ولی ﺍﻟﻠﻪ ﻧﻤﻰ ﺑﺎﺷﻰ. ﻭ ﺳﺎﻟﻚ ﮐﺎﻣﻞ ﺣﺘﻰ ﺑﻌﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ رَبّﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ.ﮐﻪ رَبّ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻫﺴﺘﻰ،ﻭﻧﻪ ﺍﻟﻠﻪ رَبّﺍﻟﺎﺭﺑﺎﺏ. ﮐﻪ ﺑﻰ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﻧﻮﻉ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺭﻭﺡ ﻣﻮﻓﻖ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﻭ ﺭﻭﺡ ﻫﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩﻯ ﺣﺘﻰ ﺭﻭﺡ ﺃﺗﻢ،ﭼﻮﻥ ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺮﺳﻨﺪ،ﺑﺎﻳﺪ پس ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺩ ﻭ ﮐﺴﺐ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺗﮑﺎﻣﻠﻰ،رَبّ ﻣﺸﻬﻮﺩ ﺭﻭﺡ القدُس،ﻭ رَبّ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﺭﺣﻤﺎﻥ.ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻰ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ رَبّ رحمان ﺭﺍ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﺗﮑﺎﻣﻠﻰ ﺑﻴﺎﺑﺪ ﮐﻪ ﻓﺮﺿﺎ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺃﺑﺪﻳﺖ ﺑﻰ ﺍﻧﺘﻬﺎ،ﺑﻨﻮﺭ ﺍﻟﻠﻪ رَبّ ﺍﻟﺎﺭﺑﺎﺏﺑﺮﺳﺪ.ﮔﺮﭼﻪﻗﺮﺁﻥ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ،رَبّ رحمان ﺑﮕﻮﺋﻴﺪ ﻳﺎﺍﻟﻠﻪ ﻳﮑﺴﺎﻥ اَست. ﻳﻌنی اﻣﺮﻭﺯ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮ ﻳﮑﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺯﻳﺮﺍ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺣﺘﻰ بربّﺭﺣﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﻮﺭﺵ،ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻭﺗﺠﺴّﻢ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﻤﻴﺮﺳﺪ.ﻭ ﻟﺬﺍ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ،ﺗﻤﺎﻡ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺯﻳﺮ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺣﺘﻰ ﻣﻴﮑﺎﺋﻴﻞ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ،ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺖ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ)

134 ﻧﺴاء - ﻤُﺬﺑﺬﺑﻴﻦ ﺑﻴﻦ ﺫﻟﻚ،ﻟﺎ ﺍﻟﻰ هؤلاء ﻭ ﻟﺎ ﺍﻟﻰ هؤلاء،ﻭﻣﻦ ﻳﻀﻠﻞ ﺍﻟﻠﻪ، ﻓﻠﻦ ﺗﺠﺪ ﻟﻪ ﺳﺒﻴﻠﺎ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺍﻳﻨﺎﻥ ( ﻣﻨﺎﻓﻖ ﻭ ﺭﻳﮑﺎﺭانﺪﺭﻋﺒﺎﺩﺕ ﻭﻗﺸﺮﻯ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﺑﺂﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ) ﮔﺎﻫﻰ ﺑﺎﻳﻦ ﻃﺮﻑ ﻭ ﮔﺎﻫﻰ ﺑﺂﻥ ﻃﺮﻑ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ ( ﮐﻪ ﻋﻤﻠﺎ ﻫﻢ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻧﻪ ﺍﺯ ﭘﻴﺮ ﻧﻤﻮﺩﻩ،ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻓﻘﻴﻪ،ﻭ ﺑﻬﺮ ﺩﻭ ﻃﺮﻑ ﻧﻔﺎﻕ ﻭ ﺧﻴﺎﻧﺖ ﺩﺍﺭﺩ) پس هرکس ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﻧﻤﺎﻳﺪ،ﻫﺮﮔﺰ ﺭﺍﻩ ﻧﺠﺎﺗﻰ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ ( ﺑﻬﻴﭻ ﺷﻬﻮﺩ ﻭ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﻣﺮﺣﻠﻪﺍﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻤﻴﺮﺳﺪ.ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺩﺭ ﻣﺤﺎﺳﺒﻪ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻭﻣﺤﺸﺮ،ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻣﺘﻴﺎﺯﻯ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﻣﮕﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻧﻮﻉ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﻭﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﮑﺮﺭ ﮐﺎﺭماﻫﺎ ﻭﻣﺠﺮﻡ ﺷﺪﻥ،ﺗﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺣﺘﻰ ﺻﺪ ﺑﺎﺭﻩ، ﺑﺎﺗﮑﺎﻣﻠﺎﺕ ﺩﺭﺩﻧﺎﻙ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ،ﺩﺭ تولّدﺍﺕ ﻓﺮﺍﻭان ﻧﻮﻋﻰ،ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﭼﻨﺪ ﺻﺪ ﻓﺼﻠﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ.ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺻﺒﺮ ﻭ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﻔﻬﻤﺪ ﻭﮐﺴﺐ ﮐﻨﺪ، ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﺑﺮﺳﺪ، ﮐﻪ ﻳﻚ ﺷﺒﻪ ﺭﻩ ﺻﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﻣﻴﺮﻭﺩ ﮐﻪ ﺣﺘﻤﺎ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﻴﺪ. ﻭﻟﻮ ﺑﺘﮑﺮﺍﺭ ﻣﮑﺮﺭ ﮐﺎﺭماﻫﺎ. ﻭ پس ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﻭ ﺣﺘﻰ ﻣﻴﻠﻴﻮﻧﻬﺎ ﺳﺎﻟﮑﻪ ﺭﻧﺞ ﻣﻴﺒﺮﻧﺪ، ﮐﻪ ﻓﺮماﻥ ﮐﻦ ﻓﻴﮑﻮﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻭﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ولی ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻤﻴﺪﻫﻨﺪ.ﻭ ﺳﺮﻣﺴﺖ لذّات ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺁﺧﺮﺕ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ، ﺑﺪﻧﻴﺎﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪﺍﻧﺪ)

 144 ﻧﺴاء - ﻴﺎ ﺃﻳّﻬﺎ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ،ﻟﺎ ﺗﺘّﺨﺬﻭﺍ ﺍﻟﮑﺎﻓﺮﻳﻦ ﺃﻭﻟﻴاء ﻣﻦ ﺩﻭﻥ ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻴﻦ، ﺃﺗﺮﻳﺪﻭﻥ ﺃﻥ ﺗﺠﻌﻠﻮﺍ ﺍﻟﻠﻪ،علیکم ﺳﻠﻄﺎﻧﺎ ﻣﺒﻴﻨﺎ؟ ﺃﻯ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻳﺪ ( ﺑﻤﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان،ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻧﻈﺮﻯ ﻭ ﺯﺑﺎﻧﻰ،ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻋﻤﻠﻰ ﻳﺎ ﺍﻭﻡ ﻭ ﻫﻮﻡ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﺩﺭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺎولی ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﻭﺑﻄﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﮐﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪان ﺍﻟﻬﻰ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ. ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ما ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﮔﺬﺷﺘﻪ،ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺯﻧﺪﻩ زمانﺨﻮﺩﺑﻮﺩﻩﺍﻧﺪ.ﻭ ﻫﻤﻴﺸﻪ ۳۱۳ ﻧﻔﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭﻧﻪ ﺳﺎﺩﺍﺕ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﺟﺴﻤﺎﻧﻰ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟﻚ،ﻭ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺸﺪﻩ، ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﻧﻮﺡ ﺑﺎ ﺑﺪان ﺑﻨﺸﺴﺘﻪ،ﻭ ﺧﺎﻧﺪان نبوّت ﻭ ﺍماﻣﺖ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﭘﺪﺭان ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩﺍﻧﺪ.ﺃﻫﻞ ﺑﻴﺖ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان،ﻫﻤﺎﻥ ۳۱۳ ولی الهی ﺯﻥ ﻳﺎ ﻣﺮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ. ﻭ ﻧﻪ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﺟﺴﻤﺎﻧﻰ.ﮐﻪ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﭘﺪﺭان ﺑﺮﺍﻯ ﺍﺻﺎﻟﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﺎﻓﻰ ﻧﻤﻴﺒﺎﺷﺪ،ﻭﻧﻪﺣﺘﻰ ﺍﻣﺘﻴﺎﺯﺍﺕ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ. ﺯﻳﺮﺍ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﻫﺮ ﻓﺮﺯﻧﺪﻯ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﺃﺯﻟﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭﺍﻟّﺎ ﺩﺭ ﻳﻚ ﭘﺪﺭ و ما ﺩﺭ،ﭼﻨﺪﻳﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕﻭ ﻣﺘﻀﺎﺩ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻴﺸﻮﺩ. ﺳﺎﺩﺍﺕ ﻧﻤﻴﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﮔﻰ ﺍﺻﺎﻟﺖﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻳﺎ ﻭﺍﻟﺪﻳﻥالهی ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪﺑﺎﺷﻨﺪ) پس ﮐﺎﻓﺮان ﻣﻨﮑﺮﺭﺍ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﺪﻫﻴﺪ ( ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭﻧﻪ ﻭﻟﺎﻳﺘﻬﺎﻯ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﻭ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﻯ، ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﻣﺬﻫﺒﻰ، ﺗﻤﺎﻣﻰ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ، ﻫﻤﻴﻦ ﮐﺎﻓﺮان ﻣﻨﮑﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ، ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﮐﻪ ﺣﺘﻰ مُشرِک ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﭘﻴﺮﻭان ﺁﻧﻬﺎ، ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ، ﻫﺮﮐﻪ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ بِداﺭﻯ ﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﻰ،ﻭ ﺗﻘﻠﻴﺪ ﺩﻳﻨﻰ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ،ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﺘﻴﺪﻩﺍﻳﺪ. ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺮﻙ ﻧﻤﻮﺩﻥ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﺨﺸﺶ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺳﺎﻟکان ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﺑﺂﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﻫﻴﭻ ﮔﻮﻧﻪ ﭘﻴﺸﺮﻓﺘﻰ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻰ ﻭ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﻭ تَقرّب ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ) ﺑﻄﻮﺭﻳﮑﻪ ﺍﺯ ﻏﻴﺮ ﻣؤﻣﻨﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ولی ﺍﺗّﺨﺎﺫﮐﻨﻴﺪ،ﺁﻳﺎ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ، علیه ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺁﺷﮑﺎﺭ ( ﻭﺭﻳاَست ﺩﻳﻨﻰ) ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ؟ (ولی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺸﺨﺺ ﻃﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ، ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻭ مُرَبّی ﻭ رَبّ ﺣﺴﻴﻨﻰ ﺍﻭﺭﺍ ﺑﻮﻯ معرّفی ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﮐﻪ ﺍﻭﺭﺍ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻧﻤﺎﻳﺪ )

145 ﻧﺴاء - اﻥ ﺍﻟﻤﻨﺎﻓﻘﻴﻦ ﻓﻰ ﺍﻟﺪﺭﻙ ﺍﻟﺄﺳﻔﻞ ﻣﻦ ﺍﻟﻨﺎﺭ،ﻭ ﻟﻦ ﺗﺠﺪ ﻟﻬﻢ ﻧﺼﻴﺮﺍ (بِداﻧﻴﺪ) ﮐﻪ ﻣﻨﺎﻓﻘﻴﻦ ﺩﺭ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺗﺮﻳﻦ ﺩﺭﻙ ( ﺩﺭﺟﻪ ﻭ ﭘﻠّﻪ ﻭ ﺳﻄﺢ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﻣﺴﺦ ﻭ ﻓﺴﺦ ) ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﻫﺴﺘﻨﺪ ( ﺳﺎﻟکان ﻣﻨﺎﻓﻖ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﺑﻬﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ،ﻭ ﻧﻴﺰ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ،ﻭ ﭘﻴﺮﻭان ﻓﺮﺍﻭان ﺟﺎﻫﻞ ﻭ ﻓﺮﻳﺐ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺁﻧﻬﺎ،ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺭﮐﺎﺕ ﻭ ﺩﺭﺟﺎﺕ ﺣﻘﺎﺭﺕ،ﺩﺭ ﻣﺴﺨﻬﺎﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﺯﻳﺮ ﺁﺗﺶ سوﺯان ﺗﺎبَس ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺩﺭ ﺻﺤﺮﺍﻫﺎ ﻭ ﺯﻳﺮ ﭘﻮﺳﺖ ﭼﺮﻣﻴﻦ ﺧﻮﺩ، ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﻓﺮﺍﺭ ﺍﺯ ﺩﺭﻧﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﺷﮑﺎﺭﭼﻴﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺃﺳﻔﻞ ﺍﻟﺴﺎﻓﻠﻴﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺴﻔﺎﻟﺖ ﻭﺣﻘﺎﺭﺕ ﺭﻓﺘﻪﻫﺎ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺭﻓﺖ ﻭﺍﻟّﺎ ﻣﻨﮑﺮان ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮان ﮐﺎﻓﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﻴﻮﺍﻧﻴّﺖ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﺎ ﮐﺮﺍماﺕ ﺑﻬﺘﺮ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﺩﺭ ﻋﻘﻞ ﻭ ﻧﻴﺮﻭﻫﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮ، ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ،ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻣﺴﺌﻮﻟﻴّﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ. ﺍﮔﺮ ﺍﺗﻤﺎﻡ حُجّت ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻭﺍﺑﻠﺎﻍ ﻭ ﺗﻔﻬﻴﻢ ﮔﺮﺩﻳﺪﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ) ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﻴﺪ( ﺗﺼﻮﺭ) ﻧﺼﻴﺮ ﻭ ﻧﺼﺮﺕ ﺩﻫﻨﺪﻩﺍﻯ ﮐﻨﺪ ) ﮐﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺼﻴﺮ ﻭ ﻧﺼﺮﺕﻭﭘﻴﺮﻭﺯﻯ ﺑﺴﺎﻟکان ،ﺑﺮﺍﻯ تَقرّب ﺑﺨﺪﺍ ﻣﻴﺪﺍﻧﺪ ولی ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺴﺨﻬﺎﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﻳﺎﺭﻯ ﺩﻫﻨﺪﻩﺍﻯ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﻭﻳﺎ ﻓﺮﺿﺎ ﺍﺯ ﺧﻮﻳﺸﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﻗﻴﺎﻣﺖ،ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﺑﻄﻠﺒﻨﺪ.ﻭﺣﺘﻰ ﺗﻮﺑﻪ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ، ﻓﺮﺻﺖ ﻧﺠﺎﺕ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭﺗﺰﮐﻴﻪ ﻭﺟﺒﺮان ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ ﻧﻴﺴﺖ )

146 نساء - اﻟّﺎ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺗﺎﺑﻮﺍ ﻭ ﺃﺻﻠﺤﻮﺍ،ﻭ ﺍﻋﺘﺼﻤﻮﺍ ﺑﺎﻟﻠﻪ ﻭ ﺃﺧﻠﺼﻮﺍ ﺩﻳﻨﻬﻢ ﻟﻠﻪ ﻓﺄؤﻟﺌﻚ ﻣﻊ ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻴﻦ،ﻭسوﻑ ﻳؤﺕ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻴﻦ ﺃﺟﺮﺍ ﻋﻈﻴﻤﺎ ﻣﮕﺮ ﮐﺴﺎﻧﻰ ( ﺍﺯ ﻣﻨﺎﻓﻘﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﺩﺭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻰ ﺍﺳﻤﻰ،ﻭ ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان،ﺩﺭ ﻳﻚ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭﺍﻳﻤﺎﻥ ﻋﻤﻠﻰ ﻭ ﺳﻠﻮﮐﻰ ) ﺁﻧﻬﻢ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﺻﻠﺎﺡ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ . (ﺷﺮﻁ ﺗﻮﺑﻪ ﻭﻧﺠﺎﺕ ﺩﺭ ﻋﻤﻞ،ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﺫﺍﺕ ﻭﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺩﺭ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﺑﺎ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ ﺗﺎ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎ ﻭ ﺗﺠﻠّﻴﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ،ﺩﺭ ﺳﺮﺣﺪ ﮐﻔﺎﻳﺖ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺍﻯ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻟﻬﻰ) ﻭ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻣﻌﺘﺼﻢ ﻭ ﻣﺮﺗﺒﻂ ( ﺑﺎ ﺑﻨﺪ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻭ ﺗﻌﻬّﺪ ﭘﻴﮕﻴﺮﻯ،ﻭ ﺻﺒﺮ ﺩﺭ ﺁﺯماﻳﺸﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ ) ﺑﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﺩﻳﻦ ﺧﻮﺩﺭﺍﺑﺮﺍﻯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﺎﻟﺼﺎﻧﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ (ﺩﻳﻦ ﻭﺭﺯﻯ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس،ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﭘﻴﺮ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺴﺐ ﻣﻮﻓﻘﻴّﺖﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﺑﻨﺎﻡ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭﻣﻘﺎﺻﺪ ﺧﻮﺩ.ﻭ ﺍﺧﻠﺎﺹ ﻋﻤﻞ ﻭ ﺗﺨﻠﻴﺺ ﺍﺯ ﻣﻌﺎﻳﺐ ) ﮐﻪ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﺎ ﻣؤﻣﻨﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪﺑﻮﺩ ( ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﻭ ﺳﺎﻟکان ،ﻭ ﺑﻌﺪﺍ پس ﺍﺯ ﻧﺠﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ ) ﻭﺧﺪﺍﻭﻧﺪ( ﺑﻌﺪﺍ ﻭ ﻗﺮﻳﺒﺎ) ﻣؤﻣﻨﺎﻥ ﺭﺍ ﺃﺟﺮ ﻭ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻋﻈﻴﻢ ﻣﻴﺪﻫﺪ( ﺭﺣﻤﺘﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺸﺮﻁ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺩﺭ ﺣﺪ ﮐﻔﺎﻳﺖ ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ )

147 ﻧﺴاء - ﻤﺎ ﻳﻔﻌﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻌﺬﺍﺑﮑﻢ،ان ﺷﮑﺮﺗﻢ ﻭ ﺁﻣﻨﺘﻢ؟ﻭ ﮐﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﺷﺎﮐﺮﺍ عَلیما ﭼﺮﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ، ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻋﺬﺍﺏ ﻭ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﻧﻤﺎﻳﺪ؟ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺷﮑﺮ ﻭ سپاس ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ ( ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺎﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﮑﺮ ﻭ إدامه ﺭﺍﻩ ﺍﻟﻬﻰ، ﺑﺎ ﻫﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺴﺎﻟﻚ ﺭﻫﺮﻭ ﺍﺳﺖ. ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﺭﻭان،ﺩﺭ ﺣﺪ ﮐﻔﺎﻳﺖ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺴﺎﻟﻚ ﻣﻴﺮﺳﺪ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺩﻟﻴﻠﻰ ﻧﻴﺴﺖ،ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺟﺒﺮان ﺷﺪﻩ،ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﮐﺎﺭماﺋﻰ ﻧﻤﺎﻳﺪ.ﻫﺮﭼﻪ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﻭﺡ ﻓﺮﺩﻯ ﺩﺭ ﮐﺴﺐ ﺻﻔﺎﺕ ﻧﻴﮑﻮﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺻﻮﺭﺕ ﮔﻴﺮﺩ.ﺑﺮﺟﻌﺘﻬﺎﻯ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻧﺰﺩﻳﮑﺘﺮ ﻣﻴﺸﻮﺩ.ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﻔﺴﺎﺩ ﺭﻭان ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ،ﻭ ﻓﺎﺳﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺭ ﺻﻔﺎﺕ ﻫﺴﺖ، ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﻘﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ،ﺑﺮﺍﻯ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﻣﻴﺮﻭﺩ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﺪ،بِداﻧﻴﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ سپاس ﮔﺬﺍﺭ ﺁﮔﺎﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ . (سپاس ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎﻯ ﺟﺪﻳﺪ ﺑﺮﺗﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭ ﺣﺘﻰ ﺳﺎﻟکان ﻭﺍﺻﻞ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ،ﻣﺮﺍﺗﺐ سپاس ﻭ ﺧﻮﺭﺳﻨﺪﻯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ، ﺩﺭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻨﺪ.ﺩﺭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩ ﻣﻘﺎﻡ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺩﺭ قوس ﻧﺰﻭﻝ، ﻭﺩﻳﺪﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ،ﭼﻨﺎﻥ سپاس ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ ﻭ ﻧﭙﺮﺵ. ﻭﻳﺎ ﻣﻮﻟﺎ علیّ ﻮﻣﺴﻴﺢ،ﭘﺎﻯ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﭘﻴﺮﻭ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮ ﺩﻳﮕﺮان ﻣﻰ ﺷﺴﺖ،ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮔﻰ ﮐﺎﻣﻞ ﺷﺪﻩ،ﻭ سپاس ﺧﻮﺩﺭﺍ ﮐﻪ مُرَبّی ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻫﺪ )

148 ﻧﺴاء – لا ﻳحُبّ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺠﻬﺮ بالسوء ﻣﻦ ﺍﻟﻘﻮﻝ،ﺍﻟّﺎ ﻣﻦ ﻇﻠﻢ،ﻭ ﮐﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﺳﻤﻴﻌﺎ عَلیما ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﻭﺳﺖﻧﺪﺍﺭﺩ،ﮐﺎﺭ سوء ﻭ ﺑﺪ ﻭﮔﻨﺎﻩﺭﺍ ﻋﻠﻨﺎ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻨﺪ( ﮔﺮﭼﻪ ﻣﺤﺮماﻧﻪ ﺁﻥ ﻧﻴﺰ ﻧﺎﻣﻄﻠﻮﺏ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ولی ﻋﻠﻨﻰ ﻧﻤﻮﺩﻥ ﺁﻥ،ﻧﻮﻋﻰ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻭ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻘﻬﻘﺮﺍﻯ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﻭﺣﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﺍﺳﺖ) ﻳﻞ ﭼﻪ ﮐﻠﺎﻣﻰ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﻮﺩ ( ﺩﺷﻤﻨﻰ ﮐﻠﺎﻣﻰ ) ولی ﻭﻯ ﺳﺘﻢ ﺑﺨﻮﺩ ﮐﺮﺩﻩﺍﺳﺖ (ﻣﮕﺮ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﺑﮕﻔﺘﻦ ﻋﻠﻨﻰ ﻭﻣﻄﺎﻟﺒﻰ ﺑﺎﺷﺪ(ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ حَقّ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﺩ) ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﻤﻴﻊ ﺷﻨﻮﺍ ﻭ عَلیم ﺁﮔﺎﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﺪ ﮔﻮﺋﻰ ﺑحقّ ﺭﺍ ﻧﺎﻇﺮ ﺍﺳﺖ)

149 نساء –ان ﺗﺒﺪﻭﺍ ﺧﻴﺮﺍ ﺃﻭ ﺗﺨﻔﻮﻩ،ﺃﻭ ﺗﻌﻔﻮﺍ ﻋﻦ سوء ،ﻓﺎﻥّ ﺍﻟﻠﻪ ﮐﺎﻥ ﻋﻔﻮﺍ ﻗﺪﻳﺮﺍ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺧﻴﺮ ﻭﻧﻴﮑﻮ ﺭﺍ ﺍﺑﺮﺍﺯ بِداﺭﻳﺪ ( ﺧﻴﺮﺍﺕ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﻭﻳﺎ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺭﺍ ﻋﻠﻨﻰ ﮐﻨﻴﺪ ﮐﻪ ﺩﻳﮕﺮان ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ) ﻭ ﻳﺎ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﻣﺤﺮماﻧﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻴﺪ ( ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻟﺬﺍ ﺳﺎﻟکان ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎﺋﻰ ﻭ ﮔﻢ ﻧﺎﻣﻰ ﻭ ﺗﺎﺭﻳﮑﻰ ﺑﻌﺒﺎﺩﺍﺕ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ.ﻭ ﺟﺰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﻭﺍﺳﻄﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ) ﻭ ﻳﺎ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﮔﺮ ﻫﺮ ﺧﻄﺎﺋﻰ ﺭﺍ ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ( ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﻋﻔﻮ ﺧﻄﺎﻯ ﺁﺯﺍﺭ ﺩﻫﻨﺪﮔﺎﻥ،ﺧﻮﺩ ﺗﻤﺮﻳﻦ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻘﻮﻳﺖ ﻗﺪﺭﺕ ﺻﺒﺮ ﻭ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻄﺎﻯ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﺑﮕﻴﺮؤﻧﺪ) ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺰ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﺗﻮﺍﻧﺎ ، ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ (ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺰ ﺧﻄﺎﻫﺎﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﺭا ﻣﻰ ﺑﺨﺸﺪ ﻗﺪﺭ (ﻗﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﻗﺪﺭﺕ ﻭﺗﻮﺍﻧﺎ،ﻭ ﻧﻴﺰ ﻗﺪﺭ ﻭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻭ ﺷﺒﻬﺎﻯ ﻗﺪﺭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺑﺴﺎﻟکان ﻣﻴﺪﻫﺪﺑﺨﺼﻮﺹ ﺷﺐ ﻗﺪﺭﺁﺧﺮ ﻧﺰﻭﻝ روح القُدَس،ﻭتولّد ﺩﻭﻡ ﻭ ﺍﻟﻬﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴّﺖ ﻭ ﻣﺄﻣﻮﺭﻳّﺖ ﺍﻟﻬﻰ،ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺩﻳﮕﺮان ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ)

150 نساء - اﻥّ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻳﮑﻔﺮﻭﻥ ﺑﺎﻟﻠﻪ ﻭ ﺭﺳﻠﻪ،ﻭ ﻳﺮﻳﺪﻭﻥ ﺃﻥ ﻳﻔﺮﻗﻮﺍ ﺑﻴﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺭﺳﻠﻪ، ﻭ ﻳﻘﻮﻟﻮﻥ ﻧؤﻣﻦ ﺑﺒﻌﺾ ﻭ ﻧﮑﻔﺮ ﺑﺒﻌﺾ ﻭ ﻳﺮﻳﺪﻭﻥ ﺃﻥ ﻳﺘّﺨﺬﻭﺍ ﺑﻴﻦ ﺫﻟﻚ ﺳﺒﻴﻠﺎ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ رسوﻟﺎﻧﺶ ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮان اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ ﺷﺸﮕﺎﻧﻪ،ﺗﺎ ﻇﻬﻮﺭاولی ﺍﻟﻌﺰﻡ بَعدی ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻫﺮ ﻳﻚ ﺍﺯ اولی ﺍﻟﻌﺰﻣﻬﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮان ﺯﻧﺪﻩ زمان ﺧﻮﺩ،ﮐﻪﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ بَعدی،ﺷﻬﻮﺩ ﻫﻤﻪ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ اولی ﺍﻟﻌﺰﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﻭﻳﻚ ﺷﻬﻮﺩ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺭﺍ ﻣﻴﻴﺎﺑﻨﺪ.ﮐﻪ ﻭﻟﺎﻳﺖﻣﺤﻤﺪ ﻫﻤﻪ،ﻫﻔﺖ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﻴﺴّﺮ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﺑﺎ ﮐﺸﻒ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ رَبّ ﺭﺣﻤﺎﻥ،ﺑﺒﻬﺸﺖ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺭﺳﻴﺪ.ﻭﺷﻬﻮﺩ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺗﺠﺪﻳﺪ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﻭﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﻴﻢ،ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺷﺒﻴﻪ ﺭﻭﺵ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭ ﺣﺘﻰ ﺑﺮﺣﺴﺐ ﻋﻘﻞ ﻧﺎﭼﻴﺰ ﺑﺸﺮﻯ،ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﺑﺮﺭﺳﻰ ﻣﻴﮑﻨﻴﻢ،ﮐﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺖ ) ﮐﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻓﺮﻕ ﻭﺟﺪﺍﺋﻰ ﺑﻴﻦ ﺧﺪﺍ رسوﻟﺎﻧﺶ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﮐﻨﻨﺪ( ﻭ ﺟﺪﺍﺋﻰ ﺳﺎﻟکان ﺑﻴﻦ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ رسوﻟﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ معرّفی ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺑﻬﺮ ﻃﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ) ﮐﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺑﺒﺮﺧﻰ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻳﻢ،ولی ﺑﺮﺧﻰ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﻣﻨﮑﺮ ﻫﺴﺘﻴﻢ ( ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻗﺸﺮﻯ ﺑﺎﺷﺪ،ﻭﮐﺎﺭﻯﺒﺴﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺻﻞ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺗﻮﺟّﻬﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﻳﺎ ﺳﺎﻟﻚ ﮐﻪ ﺑﺒﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﺪ، ﻭ ﺑﻘﺴﻤﺘﻰ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﻯ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ) ﮐﻪ ﻣﻴﺤﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﻴﺎﻧﻪ ﺭﺍﻫﻰ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﻨﺪ ( ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺭﺍﻩ ﻣﻨﺤﺮﻑﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻳﮑﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﻴﺴﺖ.ﻫﻤﺎﻥ ولی ﺍﻟﻬﻰ معرّفی ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻬﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ﻃﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯﺸﻬﻮﺩﻯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺩﺭ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ)

151 ﻧﺴاء - ﺃﻭﻟﺌﻚ ﻫﻢ ﺍﻟﮑﺎﻓﺮﻭﻥ ﺣﻘّﺎ،ﻭ ﺃﻋﺘﺪﻧﺎ ﻟﻠﮑﺎﻓﺮﻳﻦ ﻋﺬﺍﺑﺎ ﻣﻬﻴﻨﺎ ﮐﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﻓﺮان ﻭﺍﻗﻌﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ ( ﮐﻪ مُشرِک ﻭﻣﻨﺎﻓﻖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ) ﻭ ﻟﺬﺍ ما ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺎﻓﺮان ﻋﺬﺍﺏ ﺍﻫﺎﻧﺖ ﺑﺎﺭﻯ ﺁماﺩﻩ ﮐﺮﺩﻩﺍﻳﻢ( ﻧﺎ ﺑﺎﻭﺭان ﻣﺤﻤﺪ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﮐﺎﻓﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺟﻬﻞ ﺩﺭﻙ ﺍﻫﻤﻴﺖ ﻭ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺭﺍﻩ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﺍﻟّﺎ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻧﮑﺎﺭﻯ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ،ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﻋﻤﻠﺎ مُشرِک ﻫﺴﺘﻨﺪ ، ﻭﻣﻨﺎﻓﻖ ﺩﻳﻨﻰ،ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻗﺸﺮﻯ،سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ.ﻋﺬﺍﺏ ﺍﻫﺎﻧﺖ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺁﻧﻬﺎ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ)

152 ﻧﺴاء - ﻮ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ ﺑﺎﻟﻠﻪ ﻭ ﺭﺳﻠﻪ،ﻭ ﻟﻢ ﻳﻔﺮﻗﻮﺍ ﺑﻴﻦ ﺃﺣﺪ ﻣﻨﻬﻢ،ﺃﻭﻟﺌﻚ سوﻑ ﻳؤﺗﻴﻬﻢ ﺃﺟﻮﺭﻫﻢ،ﻭﮐﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﻏﻔﻮﺭﺍ رحیما ولی ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﺨﺪﺍ ﻭ رسوﻟﺎﻧﺶ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ( ﭼﻪ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﻗﺒﻠﻰ،ﮐﻪ ﺭﺍﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭﺳﺖﺍﺳﺖ، ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻋﻤﻠﻰ ﻭ ﺍﻭﻡ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺑﺎ رسو ﻟﺎﻥ ﺍﺭﺳﺎﻝ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺯﻧﺪﻩ ﻫﺮ زمان، ﺑﺨﺼﻮﺹ ﻭﻗﺘﻰ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﻃﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍﺷﻨﺎﺳﺎﻧﺪﻩ. ﮔﺮﭼﻪ ﺩﺭﻫﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﺟﺎﻣﻌﻪﺍﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﻭﻣﺬﻫﺒﻰ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﮐﻨﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭﻧﻪ ﻣﺴﻴﺤﻰ ﻭﻣﺴﻠﻤﺎﻥ،سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ.ﮐﻪ ﻫﻢ سُنّت ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﺟﺮﺍ ﮐﺮﺩﻩ،ﻭ ﻫﻢ ﺷﻴﻌﻪﺩﺍﺭﺍﻯ ﺷﻌﺎﻉ ﺍﻧﻮﺍﺭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﭘﻨﺞ ﺗﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ ) ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ما ﺃﺟﺮ ﻭ ﭘﺎﺩﺍﺷﻬﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺩ.ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻏﻔﻮﺭ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﺭﺣﻴﻢ ﺭﺣﻤﺖ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ(ﮐﻪ ﻋﻔﻮ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺭﺣﻤﺘﻬﺎﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻭﺭؤﻳﺎﺋﻰ،ﺧﺎﺹ ﺳﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺷﻬﻮﺩ ﺟﺪﻳﺪﻯ ﮐﺮﺍماﺕ ﺧﺎﺹﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺑﺎ ﻫﻔﺖ ﺷﻬﻮﺩ قوس ﺻﻌﻮﺩ ﻭ ﻫﻔﺖ ﺷﻬﻮﺩ قوس ﻧﺰﻭﻝ،ﺑﺒﺮﺗﺮﻳﻦ ﺩﺭﺟﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﺗﺮﻳﻦ ﺑﻬﺸﺖ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻭﻳﮋﻩ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ ﻭ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ. ﻭﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﺮﮒ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﺑﺸﻬﺎﺩﺕ ﺟﻨﮕﻰ،ﺑﺎ ﻣﺮﮒ ﺍﺭﺍﺩﻯ پس ﺍﺯ ﺍﺳﺘﻀﻌﺎﻑ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ،ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ،ﻭ ﮐﺴﺐ ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺁﺧﺮﺕ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ،ﺑﺮﺍﻯ ﺭﻭﺡ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ. ﮐﻪ ﻓﺼﻞ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﮐﻤﺘﺮﻯ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ. ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﺎ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻭ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﻭ ﺩﺭﺍﺯ ﺗﺮ ﺩﺭ زمان ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ،ﻭ ﺷﺎﻳﺪ ﻫﻢ ﺑﺎ تولّدﺍﺕ ﻣﮑﺮﺭ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ )

153 ﻧﺴاء - ﻴﺴﺄﻟﻚ ﺃﻫﻞ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ،ﺃﻥ ﺗﻨﺰﻝ علیهم ﮐﺘﺎﺑﺎ ﻣﻦ السَماء،ﻓﻘﺪ ﺳﺄﻟﻮﺍ ﻣﻮﺳﻰ ﺃﮐﺒﺮ ﻣﻦ ﺫﻟﻚ،ﻓﻘﺎﻟﻮﺍ ﺃﺭﻧﺎ ﺍﻟﻠﻪ ﺟﻬﺮﻩ، ﻓﺄﺧﺬﺗﻬﻢ ﺍﻟﺼﺎعقة ﺑﻈﻠﻤﻬﻢ،ثُمّ ﺍﺗّﺨﺬﻭﺍ ﺍﻟﻌﺠﻞ، ﻣﻦ ﺑﻌﺪ ما ﺟاءﺘﻬﻢ ﺍﻟﺒﻴّﻨﺎﺕ،ﻓﻌﻔﻮﻧﺎ ﻋﻦ ﺫﻟﻚ،ﻭ ﺁﺗﻴﻨﺎ ﻣﻮﺳﻰ ﺳﻠﻄﺎﻧﺎ ﻣﺒﻴﻨﺎ ﻭ ﺃﻫﻞ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ (ﭘﻴﺮﻭان ﺃﺩﻳﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﻭﻳﺎ ﻃﺎﻟﺒﺎﻥ ﺳﻠﻮﻙ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺍﺯ ﻳﻚ ولی ﺍﻟﻬﻰ،ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﺳﺘﻰ الهی اَست، ﻭ ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ معرّفی ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ) ﮐﻪ ﺑﺮ ﺁ ﻧﻬﺎ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻧﺎﺯﻝ ﻣﻴﺸﻮﺩ ( ﻧﻪ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﻗﺮﺁﻥ ﻳﻚ ﺑﺎﺭﻩ ﺑﻠﮑﻪ ﻣﺪﺭﻙ ﻣﻠﮑﻮﺗﻰ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﺎﻥ، ﮐﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎماﻝ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ ) ﻭ ﻫﻤﻴﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺭﺍ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﻮﺳﻰ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺧﺪﺍﻯ ﺍﻟﻠﻪ ﺭﺍ ﻋﻠﻨﺎ( ﻭ ﺑﻄﻮﺭ مادّی ﻭ ﺁﺑﮋﮐﺘﻴﻮ محسوس ﻭ ملموس ) ﺑﻤﺎ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ.ﻟﺬﺍ ﺩﻭﭼﺎﺭ ﺻﺎﻋﻘﻪ ﺷﺪﻧﺪ.ﮐﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺳﺘﻢ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﻮﺩ.( ﻇﻠﻢ ﺳﺘﻢ،ﻭ ﻇﻠﻤﺖ ﻭ ﺟﻬﻞ ﺗﺎﺭﻳﮑﻰ ﻋﻘﻠﻰ،ﮐﻪ هرکس ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ، ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ.ﻳﺎ ﻫﺮ کس ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺪﻭﻥ ﺳﻠﻮﻙ،ﻭ ﻳﺎ ﺑﺎ ﮐﻤﺘﺮﻳﻦ ﺳﻠﻮﻙ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺘﺠﻠّﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﻭ ﺍﻟّﺎ رَبّ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﭼﻪ ﺭﺳﺪ،ﺑﺒﻰ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﻧﻮﻉ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮﺍﺯ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺗﺎ ﺍﻟﻠﻪ رَبّﺍﻟﺎﺭﺑﺎﺏ ﺍﻟﻠﻪﻭﻧﻮﺭ ﺍﻟﺄﻧﻮﺍﺭ ﺍﻟﻠﻪ. ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺩﻳﺪﻧﻰ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ. ﻭﺩﺭﻣﻄﻠﻖ ﺑﻰ ﻧﻬﺎﻳﺖﺍﺯ ﺃﺑﺪﻳّﺖ ﻭ ﮐﻤﺎﻟﺎﺕ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻋﻈﻴﻢ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻓﺮﺿﺎ ﺑﺪان ﺑﺮﺳﻨﺪ) سپس ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺎﻭ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﺘﻴﺪﻧﺪ،ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﻴّﻨﺎﺕ ( ﻭﻣﺪﺍﺭﻙ ﺍﺳﺘﺪﻟﺎﻟﻰ ﻭ ﺗﺠﻠّﻴﺎﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺭﺍ ﺩﺭﺍﺩﻳﺎﻥ ﻗﺒلی ﺨﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺑﺎﺯ ﻋﺠﻞ ﮔﺎﻭ ﮐﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﻤﺒﻮﻝ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺷﮑﻢ ﺑﺎﺭﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭﻫﺴﺖ. ﮐﻪ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﻰ ﭘﺮﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﻭ ﺗﻘﻠﻴﺪ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺩﻳﻨﻰ ﻭﻋﺒﺎﺩﻯ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺷﺮﻙ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﺑﺎﺯ ﺍﻳﻦ ﻋﺠﻞ، ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺠﻠﻪ ﺳﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻰ ﺻﺒﺮﻯ ﻭ ﺗﻨﺒﻠﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﮐﻪ ﻋﻤﻠﺎ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﺘﻰ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ. ﻭ ﺑﺎﻟﺄﺧﺮﻩ ﻋﺠل ﻮ ﻋﮕﻞ ، ﻟﻔﻆ ﺻﺤﺮﺍﺋﻰ ﺍﻋﺮﺍﺏﺑﺮﺍﻯ ﻋﻘﻞ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪﺑﻨﻈﺮ ﺧﻮﺩ عمل ﻤﻴﮑﻨﻨﺪ. ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﻣﻴﮕﻴﺮﻧﺪ ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﻗﺸﺮﻯﻤﺬﻫﺒﻰ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺩﺭﺟﻪﺍﻯ ﺍﺯ ﺷﺮﻙ ﻧﺎ ﺑﺨﺸﻮﺩﻧﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ) ولی ما ( ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ) ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﻴﺪﻳﻢ ( ﺍﮔﺮ ﺗﻮﺑﻪ ﻧﺼﻮﺡ ﻭ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ،ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻭ ﻋﻤﻞ ﻭ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﺫﺍﺕ ﻭﺭﻭان ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ) ﻭ ﺑﻤﻮﺳﻰ ﻧﻴﺰ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻣﺒﻴﻨﻰ ﺩﺍﺩﻳﻢ ( ﺳﻠﻄﻪ ﻭ ﺳﺮﻭﺭﻯ ﻭ حَقّ ﺃﻣﺮ ﻭﻧﻬﻰ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻮﺳﻰ،ﻭ ﻫﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻯ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ،ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ.ﻭﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻋﻤﻮﻡ ﻗﺸﺮﻯ،ﻳﺎ ﺑﻤﺼﻠﺤﺘﻰ ﺩﻧﻴﻮﻯ،ﮐﻪ ﭘﻴﺮﻭ ﻣﻮﺳﻰ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺘﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺸﻮﻧﺪ.ﺑﺨﺼﻮﺹ ﭘﻴﺮﻭ ﻳﻚ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﻓﺎﺳﺪﻯ ﺷﻮﻧﺪ،ﻭﺩﺭ ﻫﺮﻣﺬﻫﺒﻰ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﻣﺒﻴﻦ،ﭘﻴﺪﺍ ﻭ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﻭﺍﺿﺢ ﻗﺎﺑﻞ ﺩﻳﺪﻥ ﻭﺑﻴﻨﺎﺋﻰ،ﮐﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ محسوس ﻭ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟّﻪ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﻭ ﺗﻌﻠﻴﻤﺎﺕ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﻭ ﺗﺎﻝ ﻭﻗﺘﻰ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺗﻘﻠﻴﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭما،ﮐﻔﺮ ﻭﺟﻬل اَست. ﺯﻳﺮﺍ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ،ﻭﻧﻪ ﺑﻤﻮﺟﺐ ﺍﺧﺒﺎﺭﻯ ﺍﺯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ.ﮐﻪﻫﺮکسی ﺍﺯ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﻨﺤﻮﻯ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﮐﻨﺪ،ﮐﻪ ﻧﻮﻋﻰ ﺧﻮﺩ ﺳﺮﻯ ﻭﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﺘﻰ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﭘﺮﺳﺘﻰ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ )

154 ﻧﺴاء - ﻮ ﺭﻓﻌﻨﺎ ﻓﻮﻗﻬﻢ ﺍﻟﻄﻮﺭ ﻳﻤﻴثاﻗﻬﻢ،ﻭ ﻗﻠﻨﺎ ﻟﻬﻢ ﺍﺩﺧﻠﻮﺍ ﺍﻟﺒﺎﺏ ﺳﺠّﺪﺍ،ﻭ ﻗﻠﻨﺎ ﻟﻬﻢ ﻟﺎ ﺗﻌﺪﻭﺍ ﻓﻰ ﺍﻟﺴﺒﺖ،ﻭ ﺃﺧﺬﻧﺎ ﻣﻨﻬﻢ ﻣﻴثاﻗﺎ ﻏﻠﻴﻈﺎ ﻭ ما ﻧﻴﺰ ﺑﺎﻟﺎﻯ ﺳﺮ ﺁﻧﻬﺎ(ﻃﻮﺭ)ﺭﺍ ﺑﺎﻟﺎ ﺑﺮﺩﻳﻢ ( ﻣﻮﺳﻰ ﻭ ﭘﻴﺮﻭان ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺎ ﻣﻮﺳﻰ ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﭘﻴﺮ ﻭﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ. ﺳﺎﻟﻚ ﻃﻮﺭ ﻭ ﺗﻄﻮﺭ ﻭ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺩﮔﺮﮔﻮﻧﻰ و ما ﻫﻴّﺖ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﺭﺍ ﺑﺎﻟﺎ ﻣﻴﺒﺮﺩ.ﮐﻪ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﺟﺪﻳﺪﻯ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ.ﭼﻪ ﺑﻬﺘﺮ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﮐﻪﺑﺮﺗﺮﻳﻦ ﻃﻮﺭ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﻧﻮﻋﻰ ﻣﻴﺴّﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﺑﻌﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻣﻴﺮﺳﺪ.ﮐﻪﺩﺭ ﻫﺮ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺧﺎﺹ ﺧﻮﺩ،ﻭ ﻣﻌﻘﻮﻟﺎﺕ ﻭ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻋﻰ ﺧﺎﺹ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ) ﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮ میثاق ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻮﺩ، ( ﮐﻪ ﺑﺎ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﻙ،ﻃﻮﺭ ﻭ ﺗﻄﻮﺭ ﻭ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﻭﺣﻰ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﮐﻮﻩ ﻃﻮﺭ ﻫﻢ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ،ﮐﻪ ﺳﻤﺒﻮﻝ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩﺳﻠﻮﻙ ﻣﻮﺳﻴﻮﺗﻤﺎﻡ ﺳﺎﻟکان ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ) ﻭ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﻧﻴﺰ ﮔﻔﺘﻴﻢ،ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺩﺍﺧﻞ(ﺑﺎﺏ)ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺳﺠﺪﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ( ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﺑﺎﺏ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻮﻧﺪ،ﺑﺎ ﺳﺠﺪﻩ ﻭ ﺗﻌﻈﻴﻢ ﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺳﺮﻯ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﺒﺎﺷﺪ) ﻭ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﻧﻴﺰ ﮔﻔﺘﻴﻢ،ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﺠﺎﻭﺯ سَبت ﺭﺍ ﻧﮑﻨﻴﺪ ( ﮐﻪ ﻓﻌﻠﺎ ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ، ﺁﺗﺶ ﺭﻭﺷﻦ ﻧﮑﺮﺩﻥ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻧﻨﻤﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺷﻨﺒﻪ،ﻳﺎ سَبت ﻋﺮﺑﻰ ﻭ ﻋﺒﺮﻯ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺳﻤﺒﻮﻝ ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻌﺒﺎﺩﺕ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ولی ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺍﮐﻨﻮﻥ،ﺍﻳﻦ ﺗﺤﺮﻳﻢ ﺭﻭﺯ ﺷﻨﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺧﻰ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﻴﺪﻫﻨﺪ.ﻭ ﺧﺎﻧﻢ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﻣﻦ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺷﻌﻠﻪ ﭼﺮﺍﻍ ﺧﻮﺭﺍﻙ ﭘﺰﻯ ﺍﻭﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﻢ،ﺁﻧﮕﺎﻩ ﭘﺨﺖ ﺭﺍ ﻣﻴﮑﺮﺩ. ﮐﻪ ﻫﺮ ماﺩﺭﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﮑﻨﺪ.ولی ﺩﺭ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻥﻤﻮﺗﻮﺭ ﺍﺗﻮﻣﺒﻴﻞ ﺍﺧﺘﻠﺎﻑ ﻫﺴﺖ.ﮐﻪ ﺭﻭﺯ ﺷﻨﺒﻪ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﺪ.ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻫﺴﺖ،ﻭﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮان ﻧﻴﺰ ﻫﺴﺖ.ولی (سَبت)ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭﻫﻤﺎﻥ سُبات ﻭ ﻋﺰﻟﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﮐﻪ ﺑﻬﻴﭻ ﮐﺎﺭﻯ ﺟﺰ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺮ رسوﻝ ﺍﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﻴﺪﻫﺪ.ﭼﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ،ﻳﺎ ﺩﺭ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ماهی ﮔﻴﺮﻯ ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ،ﺑﺎ ﺗﻠﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭﻳﺎ ﺭﺍ،ﺍﺻﻞ ﻗﺼّﻪ ﺗﺠﺎﻭﺯ سَبت ﻭ ﺷﻨﺒﻪ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻮﻙ ﺳﺎﻟﻚ،ﮐﻪ ﻫﻔﺖ ﺳﺎﻝ ﻧﻴﺰ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﻃﻮﻝ ﺑﮑﺸﺪ،ﺳﺮﺍﺳﺮ سَبت ﻭ سُبات ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭﻫﻤﺎﻥ ﺷﺎﻡ ﻏﺮﻳﺒﺎﻥ ﺳﺎﻟﻚ،ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﻣﺮﻏﻰ سُبات ﻭﮐﻮﺭﭺ ﻣﻴﺸﻮﺩ،ﮐﻪ ﺗﺨﻤﻰ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﺪ،ﻭ ﻓﻌّﺎﻟﻴّﺘﻰ ﺟﺰ ﺭﻭﻯ ﻧﺨﻢ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻥ ﮐﺎﺭﻯ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺧﻠﺎﺻﻪ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺳﺎﻟکان ﻧﺒﺎﻳﺪ تَعَدّی ﻭﺩﺷﻤﻨﻰ ﻭﺗﺠﺎﻭﺯ ﺑﺎ ﭘﻴﻤﺎﻥﺨﻮﺩ ﺑﮑﻨﻨﺪ،ﮐﻪ ﺗﺮﻙ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻭﺍﺟﺮﺍﻯ ﻭﻇﺎﺑﻒ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﻧﻨﻤﺎﻳﻨﺪ)ﺯﻳﺮﺍ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻏﻠﻴﻆ ﻭ ﺷﺪﻳﺪﻯ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﮐﻪ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻣﻴﮑﻨﺪ.

155 ﻧﺴاء -ﻔﺒﻤﺎ ﻧﻘﻀﻬﻢ ﻣﻴثاﻗﻬﻢ،ﻭ ﮐﻔﺮﻫﻢ ﺑﺂﻳﺎﺕ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﻗﺘﻠﻬﻢ ﺍﻟﺄﻧﺒﻴاء ﺑﻐﻴﺮ حَقّ، ﻭ ﻗﻮﻟﻬﻢ،ﻗﻠﻮﺑﻨﺎ ﻏُﻠّﻒ،ﺑﻞ ﻃﺒﻊ ﺍﻟﻠﻪ علیها ﺑﮑﻔﺮﻫﻢ، ﻓﻠﺎ ﻳؤﻣﻨﻮﻥ ﺍﻟّﺎ ﻗﻠﻴﻠﺎ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﻘﺾ ﻋﻬﺪ ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺷﮑﻨﻰ ﮐﺮﺩﻧﺪ ( ﭼﻪ ﻳﻬﻮﺩ ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﻭﺯ ﺷﻨﺒﻪ،ﻭ ﻳﺎ ﻫﺮ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﺩﺭﻫﺮ زمان،ﮐﻪﻳﻬﻮﻩ ﻃﻠﺐ ﻃﺎﻟﺐ ﺭﺍﻩ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ، ﺗﺮﻙ ﺻﻠﺎﺕ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻭ ﭘﻴﮕﻴﺮﻯ ﻋﻬﺪ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ.ﻭ ﻟﺬﺍ ﺑﺠﺎﻯ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺑﻘﻬﻘﺮﺍﻯ ﺣﺘﻤﻰ ﻧﻴﺰ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ.ﭺ ﻣﺴﻴﺤﻰ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﻳﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﻳﺎ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻭ ﻳﺎ ﺑﻬﺎﺋﻰ،ﻭ ﺑﻬﺮ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺍﺯ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﮔﺮ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮐﻔﺮ ﻭ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺂﻳﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﻗﺘﻞ ﻧﺎحَقّ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮان ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ( ﺁﻳﺎﺕ ﺧﺪﺍ ﺁﻳﺎﺕ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﻭ ﻗﺮﺁﻥ ﻧﻴﺴﺖ.ﺑﻠﮑﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﻭ(ﺁﻳﺖ) ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﮐﻪ(ﺁﻳﺪﻯ) ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺨﻠﻖ،ﻭ ﺩﺭ معرّفی ﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﺑﺴﺎﻟﻚ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭﺗﻨﻬﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﺑﻄﻮﺭ ﺍﺭﺍﺩﻯ،ماﻫﻴّﺖ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﮔﺮﮔﻮﻥ ﮐﻨﺪ.ﻭ ﻗﺘﻞ ﺃﻧﺒﻴﺎ ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﻭﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﺍﺳﺖ. ﮐﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ مُشرِک ، ﻓﺘﻮﺍﻯ ﺗﮑﻔﻴﺮ ﻭﻣﺮﮒ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ﻭ ﺣﺘﻰ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺠﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﻨﺪ.ﻭ ﺑحقّ ﮐﺸﺘﻦ ﺃﻧﺒﻴﺎ،ﻓﺮﺽ ﺑﺮﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺑﺮﺧﻠﺎﻑ ﻗﻮﺍﻧﻴﻦ ﺟﺎﺭﻯ ﻭ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩﻫﺎﻯ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﻗﻮﻡ ﺧﻮﺩ ﺧﻠﺎﻑ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ﻣﻌﻤﻮﻟﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺷﻮﻧﺪ. ﻭﻫﻤﻴﻦ ﻗﺘﻞ ﻧﻴﺰ ﺑحقّ الیقین ﻧﻴﺴﺖ،ﻣﮕﺮ ﻗﺘﻞ نَفس أمّاره ﺧﻮﺩ،ﻭ ﻳﺎ نَفس أمّاره ﺳﺎﻟکان ﺍﻳﻦ ﺍﻭﻟﻴﺎ، ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﺭﺍ ﻃﻰ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ ) ﻭ ﻳﺎ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺩﻟﻬﺎﻯ ما ﺳﺮﭘﻮﺵ ﺩﺍﺭﺩ ﻭﺑﺎ ﻏﻠﺎﻑ ﺍﺳﺖ ( ﮐﻪ ﻧﻤﻴﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﻙ ﻭ ﺗﻌﻘّﻞ ﮐﻨﻨﺪ.ﺑﻬﺎنه اﻯ ﺍﺳﺖ.ﻭلی هرکس ﺗﺎ ﺣﺪﻭﺩﻯ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ،ﻓﻬﻢ ﺍﻫﻤﻴّﺖ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺑﻨﻤﺎﻳﺪ،ﻭ ﺗﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺪﻭﺩ ﻣﻴﺴّﺮ ﮊﻧﺘﻴﮑﻰ ﺧﻮﺩ،ﺩﺭ ﮐﺮﺍماﺕ ﺑﺎﻟﻔﻌﻞ ﻭ بالقوّه ﺑﺸﺮﻯ،ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﺫﺍﺕ ﺧﻮﺩ،ﻧﻤﺎﻳﺪ. ﺍﺻﻠﺎﺡ ﺫﺍﺕ ﺍﻟﺒﻴﻦ ﺑﻴﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﺎﺯ ﺑﻤﻌﻨﻰ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﻣﻌﺎﻳﺐ ﻭﻧﻮﺍقَصّ ﺩﺭ ﺭﻭان ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺧﻮﻳﺶ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎﺷﺪ )ولی ﺍﻳﻦ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺑﺮ ﺩﻟﻬﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻬﺮ ﺯﺩﻩ ( ﻟﺎﻙ ﻭ ﻣﻬﺮ ﺷﺪﻩ ) ﺯﻳﺮﺍ ﮐﺎﻓﺮﻭﻣﻨﮑﺮ ﺷﺪﻧﺪ. ﻣﮕﺮ ﺃﻧﺪﮐﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ( ﭼﻪ ﺩﺭ ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﻭ ﻳﺎ ﻏﻴﺮﻩ ﭼﻮﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ،ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﻣﻨﮑﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﻭﻇﻴﻔﻪ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺷﻮﻧﺪ،ﺑﺪﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﻋﻘﻞ ﻭﺭﻭان ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻟﺎﻙ ﻭ ﻣﻬﺮ ﻭﻣﺨﺘﻮﻡ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ.ولی ﺑﺎ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﻣﻴﺘﻮان ﭘﺮﺩﻩ ﻫﺎﻯ ماﻧﻊ ﻭ ﭘﻮﺷﺎﻧﻨﺪﻩ ﻓﮑﺮ ﻭﺩﻝ ﺭﺍ ﺑﺮﻃﺮﻑﮐﺮﺩ، ﭼﻮﻥ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﮐﻨﺪ.ﻓﮑﺮ ﻭ ﻋﻘﻞ ﻭ ﮐﺸﺶ ﻋﺎﻃﻔﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﻣﻴﺮﻭﺩ ﺗﺎ ﺳﺮﺣﺪ ﮐﻔﺎﻳﺖ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻟﻬﻰ)

156 ﻧﺴاء - ﻮ ﺑﮑﻔﺮﻫﻢ ﻭ ﻗﻮﻟﻬﻢ علی ﻣﺮﻳﻢ،ﺑﻬﺘﺎﻧﺎ ﻋﻈﻴﻤﺎ ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮐﻔﺮ ﻭﺍﻧﮑﺎﺭ ﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﺁﻧﻬﺎ،ﮐﻪ ﺑﻤﺮﻳﻢ ﺑﻬﺘﺎﻥ ( ﻧﺴﺒﺖ ﻓﺴﺎﺩ) ﺑﺰﺭﮔﻰ ﺯﺩﻧﺪ ( ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﻣﺨﺎﻟﻒ بِعثت ﻭ نبوّت ﻣﺴﻴﺢ،ﺑﻤﺎﺩﺭﺵ ﺗﻬﻤﺖ ﺯﺩﻧﺪ.ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﻮﻫﺮ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺷﺪﻩ ( ماﺩﺭ ﺟﺴﻤﺎﻧﻰ ﺃﻧﺒﻴﺎ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﺧﻮﺩ ﻣﺴﺌﻮﻟﻴّﺘﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ولی ﺩﺭﻗﺮﺁﻥﺎﺯ ماﺩﺭﺍﻟﻬﻰ ﻣﺴﻴﺢ ﺑﺎﻳﺪ ﻳﺎﺩ ﮐﺮﺩ،ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ تولّد ﺩﻭﻡ ﻭ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺴﻴﺢ،ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﺣﻢ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺧﻮﺩ ﺯﺍﺋﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﻣﺴﻴﺢ ﺩﺭ ﺳﻰ ﺳﺎﻟﮕﻰ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﺩﺭ ﭼﻬﻞ ﺳﺎﻟﮕﻰ تولّد ﺩﻭﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ.ﮐﻪ ﺿﻤﻨﺎ ﺍماﻡ زمان ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﻭﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻳﮕﺮان.ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ،ﻳﻌﻨﻰ ﺩﻭ ﻭﺍﻟﺪ،ﮐﻪ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﻫﺮﺩﻭ ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭﻳﺎ ﺯﻥ.ﮐﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﻣﻦ ﻭ علیّ ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻴﻢ، ﻭ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﺗﺸﺎﻥ.ولی پس ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺗﺸﺎﻥ ﻫﺮ ﺍماﻡ ﺯمان ﺁﺷﮑﺎﺭ ﻳﺎ ﻏﻴﺮ ﺁﺷﮑﺎﺭ،ﻭ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺣﺴﻴﻨﻰ،ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺭﻭﺡ ﻣﺤﻤﺪ ﻭعلیّ،ﻭ ﻳﺎ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ علیّ ﺪﺭ ﺩﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﺮﺗﻀﻮﻯ ﻭﻣﺼﻄﻔﻮﻯ، ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﺍﻟﻬﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﻫﺴﺘﻨﺪ . ﮔﺮﭼﻪ ﺷﻬﻮﺩ سوﻡ ﻓﺎﻃﻤﻰ،صاحب ﺭﺣﻢ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺯماﻧﻬﺎ ﻫﺴﺖ.ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ سو ﻡ ﻓﺎﻃﻤﻰ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﺩﺍﺭﺩ. ﮐﻪ ﺩﺭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﺑﻮﺩﺍ ﻧﺎﻡ ﺷﻴﻮﺍ،ﻭﻳﺎ ﺑﻌﺪﺍ ﻧﺎﻡ ﻣﺮﻳﻢ ﻳﺎﻓﺖ ﮐﻪ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺯﻫﺮﻩ ﺭﺍ ﺳﻤﺒﻮﻝ ﺯﻫﺮﺍﻯ ﻓﺎﻃﻤﻰ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺍﻧﺴﺖ.

 157 نساء - ﻮ ﻗﻮﻟﻬﻢ،ﺍﻧّﺎ ﻗﺘﻠﻨﺎ ﺍﻟﻤﺴﻴﺢ ﻋﻴﺴﻰ ﺑﻦ ﻣﺮﻳﻢ رسوﻝ ﺍﻟﻠﻪ،و ما ﻗﺘﻠﻮﻩ ﻭ ما ﺻﻠﺒﻮﻩ،ﻭ ﻟﮑﻦ ﺷﺒّﻪ ﻟﻬﻢ،ﻭ انّ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺍﺧﺘﻠﻔﻮﺍ ﻓﻴﻪ،ﻟﻔﻰ ﺷﻚ ﻣﻨﻪ،ما ﻟﻬﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ علم ، ﺍﻟّﺎ ﺍﺗّﺒﺎﻉ ﺍﻟﻈﻦ،ﻭ ﻗﺘﻠﻮﻩ ﻳﻘﻴﻨﺎ ﻭ ﻳﺎ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ ( ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﻭﻫﻤﻪ ﻣﻨﮑﺮان ﻣﺴﻴﺢ ﻭﮐﺮﺍماﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭ) ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﻴﺢ ﻋﻴﺴﻰ ﺑﻦ ﻣﺮﻳﻢ رسو ﻝ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ما ﮐﺸﺘﻴﻢ ( ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ،ﻭﻣﻨﮑﺮ ﻋﺮﻭﺝ ﺭﻭﺡﻣﺴﻴﺢ پس ﺍﺯ ﺑﺼﻠﻴﺐ ﮐﺸﻴﺪﻥ،ﻭﮔﻢ ﺷﺪﻥ ﺟﺴﺪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺩﺧﻤﻪ ﻗﺒﺮﺵ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﻣﻨﮑّﺮ ﻣﻌﺮﺍﺝ ﻭ إسرا ﺳﺎﻟکان ﻣﻮﻓﻖ،ﭼﻮﻥ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻌﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻭ ﻳﺎ ﻣﺴﻴﺢ ﺑﻌﺮﺵ ﺭﻭﺡ القدُس ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﺑﻮﺩﻩ ﻭﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻓﺘﻮﺍﻯ ﻣﺮﮒ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ) ﺯﻳﺮﺍ ﺑﮕﻮﻧﻪ ﻫﺎﻯ ﻣﺨﺘﻠﻔﻰ ﺍﻳﻦ ﻭﻗﺎﻳﻊ ﻣﺴﻴﺢ ﺭﺍ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﺑﺮﺧﻰ ﺟﺴﻢ ﻭﺭﻭﺡ ﻣﺴﻴﺢ ﺭﺍ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺂﺳﻤﺎﻥﻤﻴﺪﺍﻧﻨﺪ،ﭼﻮﻥ ﺟﺴﺪﺵ ﻧﻴﺰ ﻣﻔﻘﻮﺩ ﺷﺪﻩ.ﻭ ﺑﺮﺧﻰ ﺃﺻﻞ ﺑﺼﻠﻴﺐ ﮐﺸﻴﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﻣﺴﻴﺢ ﺭﺍ ﻣﻨﮑﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭ ﺣﺘﻰ ﻳﻬﻮﺩﺍﻯ ﺍﺳﺨﺮﻳﻮﻃﻰ ﻟﻮﺩﻫﻨﺪﻩ ﻣﺴﻴﺢ ﺑﺴﺮﺑﺎﺯان ﺭﻭﻣﻰ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ،ﮐﻪﺗﺒﺪﻳﻞ ﺻﻮﺭﺕﻣﺴﻴﺢ ﻳﺎﻓﺖﻭ ﺑﺼﻠﻴﺐ ﮐﺸﻴﺪﻩ ﺷﺪ.ولی ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ مادّی ﻭﺗﺎﺭﻳﺨﻰ ﻣﺴﻴﺢ ﺍﻧﺴﺎﻥ،ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﮔﻢ ﻧﺎﻡ ﺑﻮﺩ،ﮐﻪ ﺭﻭﻣﻰ ﻫﺎ ﺍﻭﺭﺍ ﻧﻤﻰ ﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ ﻭﺍﻋﺪﺍﻡ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﮐﻪ ﺭﻭﺣﺶ ﺑﻤﻌﺮﺍﺝ ﻭإسراء ﺑﺄﻳﻞ عرﺵ ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﺷﻬﻮﺩ ششم ﻗﺎﺋﻢ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺭﻓﺖ.ﻭ ﺟﺴﺪ ﺍﻭﺭﺍ ﺭﺑﻮﺩﻧﺪ،ﮐﻪ ﮐﺴﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻘﺒﺮﻩ ﺍﻭ ﺑﺎﺭﮔﺎﻫﻰ ﺴﺎﺯﺩ.ﻭ ﺷﺎﻳﺪ ﻫﻢ ﺭﻭﻣﻰ ﻫﺎ ﻣﺤﺮماﻧﻪ ﺑﺨﺎﻙ ﺳﭙﺮﺩﻧﺪ،ﮐﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺁﺷﻮﺏ ﺑﻴﻦ ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﻭ ﭼﻨﺪ ﭘﻴﺮﻭ ﻣﺴﻴﺢ،ﻭﺣﺘﻰ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ ﺭﻭﻣﻰ ﻫﺎ ﻭ ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ،ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺑﻰ ﺩﻳﻦ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻩﺍﻧﺪ،ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﻴﮑﺮﺩﻧﺪ.ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺍماﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﻧﺪ.ﮐﻪ ﺟﺴﺪﺵﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﻧﺸﻮﺩ،ﻭﺩﺭ ﻗﺎﻫﺮﻩ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﺑﺮﺍﻯ ﭘﻴﺮﻭان ﻋﻴﻦ ﻣﮑﺎﻧﻰ ﻣﻄﺮﺡ ﻧﻴﺴﺖ،ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ،ﻫﺮ ﻧﻘﻄﻪ ﻭﻫﻤﻰ ﺭﺍ ﺑﺎﺭﮔﺎﻩ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﻭ هرکس ﺑﻤﻴﺮﺩ ﺭﻭﺣﺶ ﻳﺎ ﻣﻌﺮﺍﺝ ﺑﻤﻘﺎﻡ ﺑﺮﺗﺮﻯ،ﻭ ﺑﺮﺍﻯ تولّد ﻓﺼﻞ ﻧﻮﻋﻰ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﻬﺘﺮ،ﻭ ﻳﺎ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﻌﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺮﻭﺩ.ﮐﻪ ﻫﻴﭻ ﻳﻚ ﺍﺯ ﺻﻔﺎﺕ ﻋﺎﻟﻢ مادّی ناسو ﺕ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﻭﻳﺎ ﺭﻭﺣﻰ ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﻣﻴﺸﻮﺩ،ﮐﻪ ﻓﻮﺭﺍ پس ﺍﺯ ﻳﻚ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺗﺄﻣﻴﻦ ﺭﻭان ﻭ ﮐﻮﺷﺶ ﻣﮑﺮﺭ ﺩﺭ ﻣﮑﺮﺭ ﺩﺭ ﺍﺳﭙﺮﻡ ﻫﺎ،ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺣﻢ ﻳﻚ ماﺩﺭ ﺑﺸﺮﻯ ﻳﺎ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﻣﻴﺮﺳﺎﻧﺪ، ﺗﺎ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﺠﺪﻳﺪ ﻧﻤﺎﻳﺪ ) ولی ﻧﻪ ﺍﻭﺭﺍ ﮐﺸﺘﻨﺪ ﻭﻧﻪ ﺑﺼﻠﻴﺐ ﮐﺸﻴﺪﻧﺪ ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻨﻴﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ( ﻣﺤﻤﺪ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﻧﻈﺮﻳﺎﺕ ﻣﺮﮒ ﻣﺴﻴﺢ،ﺍﻳﻦ ﻧﻈﺮﻳﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻩ،ﮐﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ.ﺯﻳﺮﺍ ﻣﺮﮒ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ، ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻣﺮﮒ ﻧﻮﻋﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ،ﻭﺯﻧﺪﻩ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﺟﻌﺖ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯهستند.ﮐﻪ ﺣﺘﻰ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ،تولّد ﺩﻭﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ. ﮔﻮﺋﻰ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﺮﮒ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﮔﺮﺩﻳﺪﻩﺍﻧﺪ.ﺭﻭﺡ ﻣﺴﻴﺢ ﺑﺎ ﺷﺶ ﺷﻬﻮﺩ ﺧﻮﺩ،ﮐﻪ ﻫﺮﻳﻚ ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺍﺭﺯﺵ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ، ﺷﺸﺼﺪ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺴﺦ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻮﻟﺎ علیّ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺭﺟﻌﺖ ﻧﻤﻮﺩ،ﺗﺎ ﺩﺭ ﺩﺍماﻥ ﭘﺪﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﺩ، ﻭ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﮕﻴﺮﺩ.ﻭ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﻄﺮﻳﻘﺖ ﺍﻭﮔﺮﺩﻳﺪ.ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ. ﻭﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﻤﺒﻮﻝ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﻭ ﺣﺘﻰ صاحب ﻣﻘﺎﻡ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﺮﺗﻀﻮﻯ ﺷﺪ،ﮐﻪ ﻋﻠﺎﻣﺖ ﺭﺿﺎﻳﺖالهی ﺎﺯ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﺎﺷﺪ.ﮐﻪ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﺑﻨﻮﺭﻗﺎﺋﻢ ﻭﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻭﺻﻮﺭﺕ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺮﺳﺪ. ﻫﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان ﻭﺩﻳﻨﻰ،ﭼﻮﻥ ﺷﻬﻮﺩ ﺁﺧﺮ ﻧﻮﺭﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻳﺎﻓﺖ،ﻋﻬﺪ ألِستی ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ تولّد ﺑﻬﺘﺮ بَعدی،ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺼﺎحُبّ ﺻﻮﺭﺕ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻮﺭ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ.ﮐﻪ ﺯﺭﺩﺷﺖ ﺑﻤﺴﻴﺢ،ﻭﻣﺴﻴﺢ ﺑﻤﺤﻤﺪ،ﻭﻣﺤﻤﺪ ﺑﻤﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﻴﺪ.ﭼﻮﻥ ﺗﺠﺴّﻢ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ.ﺭﻭﺡ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﺮﺩﻧﻰ ﻭﻳﺎ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻧﻰ ﻧﻴﺴﺖ،ﻣﮕﺮ ﺩﺭ ﻗﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ.ﻭﻟﺬﺍ ﺟﺴﺪ ﻫﺮ ﻣﻴّﺖ ﻓﻮﺭﺍ ﻣﺘﻠﺎﺷﻰ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﻭ ﺑﻘﻮﻝ ﺍماﻡ ﺻﺎﺩﻕ،ﺟﺴﺪ ﺍماﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﺗﺎ ﭼﻬﻞ ﺭﻭﺯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﻤﻰ ماﻧﺪﻩ. ﻭﺭﻭﺣﺶ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺎﻋﺖ ﻣﺮﮒ ﻭﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺩﻓﻦ ﺷﺪﻥ ﺗﻦ،ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺮﻭﺩ) ﻭ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﻣﺴﻴﺢ ﺍﺧﺘﻠﺎﻑ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ( ﻭﺣﺘﻰ ﺩﺭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﺍﻭ،ﻭ ﻫﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍﻩ ﻗﺸﺮﻯ ﮔﺮﻯ ﺭﺍ ﻣﻰ ﭘﻴﻤﺎﻳﻨﺪ.ﮐﻠﻴﺴﺎﻫﺎ ﻭ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﺑﺎﻃﻞ ﻗﺸﺮﻯ ﺭﺍ،ﭼﻮﻥ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﺍﺳﻠﺎﻣﻰ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ) ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺷﻚ ﺍﺯ ﻣﺴﻴﺢ ﺑﻮﺩﻧﺪ ( ﻗﺎﺗﻠﺎﻥ ﻣﺴﻴﺢ ﺩﺭ ﺷﻚ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ، ﺑﻠﮑﻪ ﭘﻴﺮﻭان ﻗﺸﺮﻯ بَعدی ﻣﺴﻴﺢ ﺩﺭ ﺷﻚ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻫﺮﭼﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﻭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﻇﻦ ﻭ تصوّرات ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻳﺎ ﮔﺬﺷﺘﮕﺎﻥ ﻏﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻮﺩﻩﺍﻧﺪ.ﻭﺍﻟّﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺃﻧﺒﻴﺎﺑﺎ ﻣﺮﮔﺸﺎﻥ ﻫﻴﭻ ﻧﻘﺸﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺗﻘﻠﻴﺪ ﺩﻳﻨﻰ ﺍﺯ ﻣﻴّﺖ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ.ﻭﺣﺘﻰ ﺑﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ،ﻧﻤﻴﺘﻮان ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﻭتَوسّل ﻧﻤﻮﺩ،ﻭﮐﺴﺐ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻭﺗﻔﺴﻴﺮ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭﺳﻠﻮکی کرﺩ. ﻭﻧﻴﺎﺯ ﺑﻴﻚ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ، ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ولی ﻃﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯالهی ﺭﺍ ﺑﻮﻯ معرّفی ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﻭﻟﺬﺍ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭما ﻭﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻣّﻰ ﻭﺍماﻡ زمان ﺷﺨﺺ ﺳﺎﻟﻚ،ﭼﻮﻥ ﭘﻴﺎﻤﺒﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻫﺮﻳﻚ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ) ﻭ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺧﺒﺮﻯ ﺍﺯ ﻣﺴﻴﺢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻣﺴﻴﺢ ﻭ ﺑﻴﺎﻧﺎﺕ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭﻣﻘﺎﺻﺪ ﺍﺻﻠﻰ بِعثت ﺍﻭﺭﺍ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ ﺧﺒﺮﻯ اﺯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ﺯﻳﺮﺍ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﮔﻮﺵﻓﺮﺍﺑﺪﻫﻨﺪ بِداﻧﻨﺪ ) ﺑﻄﻮﺭﻳﮑﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺨﻴﺎﻝ ﻭ ﻇﻦ،ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ(ﻭﻳﺎ ﺑﺪﺗﺮ ﺑﻈﻦ ﻭﺧﻴﺎﻝ ﻭﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺳﺎﺯﻯ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﻗﺸﺮﻯ ﻭ ﮐﺸﻴﺸﺎﻥ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﻭ ﻏﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ،ﮐﻪ ﻣﺄﻣﻮﺭﻳّﺘﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺩﻳﮕﺮان ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ . ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﺤﮑﻤﺘﻬﺎﻯ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ،ﺗﺎ ﻣﻌﺎﻧﻰ ﻣﺮﮒ ﻭ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺭﻭﺡ ﺭﺍ بِداﻧﻨﺪ )

158 ﻧﺴاء- ﺒﻞ ﺭﻓﻌﻪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﻴﻪ،ﻭ ﮐﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﺰﻳﺰﺍ ﺣﮑﻴﻤﺎ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺴﻴﺢ ﺭﺍ ﺑﻨﺰﺩ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﻟﺎ ﺑﺮﺩ ( ﻧﻪ ﺟﺴﺪ ﻭﺭﻭﺡ.ﮐﻪ ﺟﺴﺪ مادّی ﺩﺭ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻬﻰ ﺟﺎﺋﻰ ﻧﺪﺍﺭﺩ،ﻭﻧﻴﺎﺯﻯ ﻫﻢ ﺑﺪان ﻧﻴﺴﺖ.ﻭﺩﺭ ﺭﺟﻌﺖ ﺑﺮﺗﺮ بَعدی،ﺻﻮﺭﺕ ﺟﺪﻳﺪﻯ ﺑﺎ ﮐﺮﺍماﺕ ﻭ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺟﺴﻤﺎﻧﻰ ﺗﺎﺯﻩﺍﻯ،ﻣﻨﺎﺳﺐ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ ﺧﻮﺩ،ﺍﺯ ﺭﺣﻢ ماﺩﺭ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﺿﻤﻨﺎ ﻫﺮ ﺳﺎﻟﮑﻰ ﮐﻪ ﺑﮑﻤﺎﻝ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺗﺎ ﺳﺮﺣﺪ ﮐﻔﺎﻳﺖ ﺑﺮﺳﺪ، ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﻧﻮﺭ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩ،ﺑﺎﻳﺪ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻧﻤﺎﻳﺪ،ﮐﻪ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺁﺯماﻳﺶ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﭼﻮﻥ ﺑﺨﻠﻖ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩﺑﺎﺭﺩﻳﮕﺮ ﺭﻭﺡ ﺩﺭ ﺗﻦ ﻣﻴﺮﻭﺩ.ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ هرکس ﺑﺮﺍﻯ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ،ﭼﻨﻴﻦ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺭﻭﺡ ﺑﺘﻦ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ)ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻋﺰﻳﺰ ﺗﻮﺍﻧﺎ ( ﻭﻋﺰﺕ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺑﻤﻘﺎﻡ ﺭﻭﺣﻰ ﻣﻮﻓّﻘﺎﻥ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﺳﺖ ) ﻭ ﺣﮑﻴﻢ ﺑﺎ ﺣﮑﻤﺖ ﺍﺳﺖ (ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﻣﺴﻴﺢ ﻭ ﻫﺮ ولی ﺍﻟﻬﻰ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﮐﺸﺘﻪ ﻣﻴﺸﻮﺩ،ﻭ ﺳﺘﻢ ﮔﺮﺍﻧﻰ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﻣﻮﻓﻖ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ولی ﺍﻭﻟﻴﺎ ﺑﺂﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺑﺮﺗﺮ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ،ﻭ ﻗﺎﺗﻠﺎﻥ جَهنّم ﭘﺮﻭﺭﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﺟﺮﻳﺎﻧﺎﺕ ﻭﻋﺮﻭﺡ ﺭﻭﺡ ﻏﻴﺮ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺍﺳﺖ، ولی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻬﺮ ﮐﺎﺭﻯ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﻰ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ )

 159 ﻧﺴاء- ﻮ انّ ﻣﻦ ﺃﻫﻞ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ،ﺍﻟّﺎ ﻟﻴؤﻣﻨﻦ ﺑﻪ ﻗﺒﻞ ﻣﻮﺗﻪ، ﻭﻳﻮﻡ القیامة ﻳﮑﻮﻥ علیهم ﺷﻬﻴﺪﺍ ولی ﺑﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ (ﺳﺎﻟﻚ ﻭﺍﻗﻌﻰ ﺑﺎ ﻣﺴﻴﺢ ) ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﻭ،ﺑﻮﻯ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ.ﻭ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﮔﻮﺍﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ( ﮐﻪ ﺳﺎﻟکان ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان،ﺣﺘﻰ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ،ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺴﻠﻮﻙ ﺗﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻬﺎﺋﻰ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﻴﺪﻩﺑﺎﺷﻨﺪ.ﻭﺑﺮﺍﻯ ﮔﻮﺍﻫﻰ ﻭ ﺗﺄﻳﻴﺪ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﻭﺍﺻﻞ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ.ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺁﻧﺎﻥ ﻭﻣﺴﻴﺢ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩ،ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﻮﺍﻫﻰ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﺴﻴﺢ ﺑﻮﺩ،ﮐﻪ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ.ﻭﺷﻬﻮﺩﺍﻣﻮﺭ ﻏﻴﺒﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺗﺄﻳﻴﺪ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺩﻳﮕﺮان ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺗﺠﻠّﻴﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ.ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺷﻬﻮﺩ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ،ﺷﺎﻫﺪ ﻭﻧﺎﻇﺮ ﻭ ﺷﺮﻁ ﻟﺎﺯﻡ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ،پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻚ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺍﺳﺖ.ﻭﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﺗﺄﻳﻴﺪ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺍﻭ ﻣﻴﮑﻨﺪ )

160 ﻧﺴاء - ﻔﺒﻈﻠﻢ ﻣﻦ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻫﺎﺩﻭﺍ،ﺣﺮّﻣﻨﺎ علیهم ﻃﻴّﺒﺎﺕ ﺃﺣﻠّﺖ ﻟﻬﻢ،ﻭ ﺑﺼﺪّﻫﻢ ﻋﻦﺳﺒﻴﻞ ﺍﻟﻠﻪ کثیرﺍ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺳﺘﻢ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﻳﻬﻮﺩﻯ ﺷﺪﻧﺪ(ﻭﻳﺎ ﺑﺪﻧﺒﺎﻝ ﻫﺪﺍﻯ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺭﻓﺘﻨﺪ ( ﮐﻪ ﻣﺴﻴﺢ ﺭﺍ ﻧﭙﺬﻳﺮﻓﺘﻨﺪ،ﻭﻫﺪﺍﻯ ﺟﺪﻳﺪ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍﻣﺤﺮﻭﻣﺸﺪﻧﺪ. ﮔﺮﭼﻪﺧﻮﺩ مُدّعی ﻫﺪﺍﺟﻮﺋﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ) ما ﻧﻴﺰ ﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﻃﻴّﺒﺎﺕ ﺭﺍ ﺣﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩﻳﻢ ( ﺯﻳﺮﺍ ﺣﺮﺍﻣﻬﺎﻯ ﺧﻮﺭﺩﻧﻰ ﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻧﻰ ﻭ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﻯ،ﺩﺭ مذﺍﻫﺐ ﻭ ﺃﺩﻳﺎﻥ ﺍﮔﺮ ﺳﻠﻮکی ﻮ ﺑﺪﺳﺘﻮﺭ ﭘﻴﺮ ﺧﺎﺹ ﺳﺎﻟﻚ ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﺩﺭ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺑﺎﻃﻞ ﺍﺳﺖ ) ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺁﻥ ﻃﻴّﺒﺎﺕ ﻧﻴﮑﻮ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺣﻠﺎﻝ ﺑﻮﺩ (ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺍﮔﺮ ﺑﻤﺴﻴﺢ ﻣﻠحقّ الیقین ﻣﻴﺸﺪﻧﺪ،ﻫﺮﭼﻪ ﺭﺍ ﻣﺴﻴﺢ ﺣﻠﺎﻝ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺖ،ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺣﻠﺎﻝ ﻣﻴﺸﺪ ) ﺑﺎﻳﻦ ﻋﻠّﺖ ﮐﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻭانﺴﺪ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ( ﻭ ﺑﺮ ﺩﻳﮕﺮان ﻭ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﺮﺣﻠﻪﺍﻯ ﻳﺎﺑﻨﺪ)

161 ﻧﺴاء - ﻮ ﺃﺧﺬﻫﻢ ﺍﻟﺮﺑﻮﺍ، ﻭ ﻗﺪ ﻧﻬﻮ ﻋﻨﻪ،ﻭ ﺃکُلوا ﺃﻣﻮﺍﻝ الناس ﺑﺎﻟﺒﺎﻃﻞ،ﻭ ﺃﻋﺘﺪﻧﺎ ﻟﻠﮑﺎﻓﺮﻳﻦ ﻣﻨﻬﻢ ﻋﺬﺍﺑﺎ ﺃﻟﻴﻤﺎ ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺭﺑﺎ ﻣﻴﮕﺮﻓﺘﻨﺪ ( ﭘﻮﻝ ﺩﻭﺳﺘﻰ ﻭ ﺟﻤﻊ ﺁﻭﺭﻯ ثروَت ﺩﺭ ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ،ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻭ ﺣﺘﻰ مُقدّس ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﻠﻞ ﻭ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟﻚ، ﻋﺎﺷﻖ ﺟﻬﺎﻥ ﻭ ﺑﺸﺮﻳّﺖ ﺧﻮﺩ ﭼﻨﻴﺒﻦ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ،ﻭ ثروَت ﺃﻧﺪﻭﺯﻯ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ) ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺑﻮﺳﻴﻠﻪ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ) ﺑﺮﺁﻧﻬﺎ ﺣﺮﺍﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.ﻭ ﺍﻳﻨﮑﻪ ماﻝ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺒﺎﻃﻞ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ ( ﺗﺠﺎﺭﺕ ﺳﺘﻤﮕﺮﺍﻧﻪ ﺧﻮﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﮑﻴﺪﻥ ﺍﺳﺖ ) و ما ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺍﻯ ﮐﺎﻓﺮان ﻣﻨﮑﺮ ﺁﻧﻬﺎ،ﻋﺬﺍﺏ ﺩﺭﺩﻧﺎﮐﻰ ﺁماﺩﻩ ﮐﺮﺩﻩﺍﻳﻢ ( ولی ﺳﺎﻟکان ﺁﻧﻬﺎ ﻭ ﭘﻴﺮﻭ ﻣﺴﻴﺢ ﻭ ﺑﻌﺪﺍ ﭘﻴﺮﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﺷﺪﻩ،ﺩﺭﻋﺬﺏ ﻭ ﮔﻮﺍﺭﺍﺋﻰ ﻭ ﻟﺬﺕ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎﻯ تولّدﺍﺕ ﺑﻬﺘﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ)

162 ﻧﺴاء - ﻠﮑﻦ ﺍﻟﺮﺍﺳﺨﻮﻥ ﻓﻰ ﺍﻟﻌﻠﻢ ﻣﻨﻬﻢ ﻭ ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻮﻥ،ﻳؤﻣﻨﻮﻥ ﺑﻤﺎ ﺃﻧﺰﻝ ﺍﻟﻴﻚ،و ما ﺃﻧﺰﻝ ﻣﻦ ﻗﺒﻠﻚ،ﻭ ﺍﻟﻤﻘﻴﻤﻴﻦ الصلاة،ﻭ ﺍﻟﻤؤﺗﻮﻥ الزکاة،ﻭ ﺍﻟﻤؤﻣﻨﻮﻥ ﺑﺎﻟﻠﻪ ﻭ ﺍﻟﻴﻮﻡ ﺍﻟﺂﺧﺮ،ﺃﻭﻟﺌﻚ ﺳﻨؤﺗﻴﻬﻢ ﺃﺟﺮﺍ ﻋﻈﻴﻤﺎ ولی ﺭﺍﺳﺨﺎﻥ ﺩﺭ علم ( ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺻﺎﺩﻕ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﻳﻬﻮﺩ،ﻭﺣﺘﻴﺪﺭﻫﺮ ﺩﻳﻨﻰ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﮐﻪ ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ،ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩﻫﺎﻯ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺨﺪﺍ ﻭﻭﻇﻴﻔﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺁﻳﻨﺪﻩ پسﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﻳﻘﻴﻦ ﺭﺍﺳﺦ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﻳﮕﺎﻧﻪﺑﺎ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩﺷﺪﻩﺍﻧﺪ)ﻭ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﻣؤﻣﻨﺎﻥ ( ﺳﺎﻟکان ﺍﻭﻡ ﮐﻨﻨﺪﻩ،ﻳﺎ ﺍﻣّﻰ ﺍﻭﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣؤﻣﻦ ﺷﺪﻩ ) ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﺂﻧﭽﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮ ﺗﻮ ( ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻭ ﻧﺎﺯﻝ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ( ﺗﻨﻬﺎ ﺳﺎﻟکان ﻭﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﻭ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ،ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﻠحقّ ﺷﺪﻧﺪ ﺑﺂﻧﭽﻪ ﺑﺮﻣﺤﻤﺬﺩ ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎﻯ ﻫﻔﺘﮕﺎﻧﻪ ﻣﺤﻤﺪ،ﻭ ﻳﺎ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻧﻰ ﻭ ﻭﺣﻰ ﺑﺮ ﻣﺤﻤﺪ ﻳﻘﻴﻦ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﺣﺘﻰ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺳﺎﻟکان ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﭙﻴﺮ ﺧﻮﺩ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﻳﻬﻮﺩﻯ،ﻳﻌﻨﻰ ﻳﻬﻮﻩ ﻃﻠﺐ ﻭ ﻫﺪﺍ ﺟﻮ ﻳﺎ ﻫﺪﺍ ﺟﺴﺘﻪ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ،ﻭﻧﻪ ﻫﺮ ﻗﺸﺮﻯ ﻳﻬﻮﺩﻯ،مانند ﻗﺸﺮﻯ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ.ﮐﻪ ﻫﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﻫﺪﺍ ﺟﻮ،ﻭﻫﺮکاملی الهی ﺩﺭ ﺳﻄﺢ ﺗﻮﻓﻴﻖ ﺧﻮﺩ ﻳﻬﻮﺩﻯ ﻫﺪﺍ ﺟﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ.ﮔﺮﭼﻪ ﻗﺒﻠﺎ ﺍﺯ ﺑﻨﻰ ﺳﺮﺍﺋﻴﻞ،ﻭ ﺑﻌﺪﺍ ﺧﻮﺩ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ إسرا ﺷﺪﻩ،ﻭﺣﺘﻰ إسرا ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺳﺎﻟکان ﺧﻮﺩﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ) ﻭ ﺑﺂﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻘﺒﻞ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭﺑﺎﻭﺭﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪ (ﻣﺤﻤﺪ ﻫﻤﻴﺸﻪ إثبات ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﻭﻧﻪ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺍﺳﻤﻰ ﻭ ﺭﺳﻤﻰ ﻗﺸﺮﻯ ﺁﻧﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﻭﻧﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﻭ ﺍﻧﺠﻴﻞ ﻭ ﺣﺘﻰ ﻗﺮﺁﻥ ولی ﺑﺪﻭﻥ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﺷﻨﺪ.إثبات ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺁﻧﻬﺎ،ﻭﻧﻪ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﺁﻧﻬﺎ.ﮐﻪ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺯماﻧﻬﺎﻯ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺃﻧﺒﻴﺎ ﻣﮑﻤّﻞ ﺳﻄﻮﺡ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ ﮔﺬﺷﺘﮕﺎﻥهستند) ﻭ ﻧﻴﺰ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﺻﻠﺎﺕ ﺩﺍﺭﻧﺪ(ﮐﻪ ﻣﺤﻤﺪﻳﺎﻥ ﮐﺎﻣل ﺮﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ.ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺎ ﺍﺳﺎﻣﻰ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺻﻠﺎﺕ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻭتَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ،ﺑﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺑﺮﭘﺎ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ،ﮐﻪ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﮐﻨﻨﺪ ) ﻭ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺯﮐﺎﺕ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻧﺪ،(ﻧﻪ ﮐﻪ ﭘﻮﻟﻰ ﺑﺪﻫﻨﺪ،ﮐﻪ ﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺑﻬﺸﺖ ﺑﺨﺮﻧﺪ ) ﻭﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺁﺧﺮ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ( ﺑﺪﻳﺪﺍﺭ ﺗﺠﻠّﻴﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺗﺠﻠّﻰ ﺁﺧﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺴّﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮ،ﺩﺭ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس) ﮐﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺎﺩﺍﺷﻬﺎﻯ ﻋﻈﻴﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ( ﮐﻪ ﺑﻨﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻬﺸﺘﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ.ﺭﻭﺯ ﺁﺧﺮ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻭﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﻳﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﺁﺧﺮ ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻚ،ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﻣﺮﮒ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ،ﮐﻪ ﺗﺎ ﺍﻳﻦ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﻫﻨﺪ، ﻗﺮﺍﺭﮔﺎﻩ ﻭﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻨﺪ )

163 ﻧﺴاء- اﻧّﺎ ﺃﻭﺣﻴﻨﺎ ﺍﻟﻴﻚ،ﮐﻤﺎ ﺃﻭﺣﻴﻨﺎ ﺍﻟﻰ ﻧﻮﺡ ﻭ ﺍﻟﻨﺒﻴﻴّﻦ ﻣﻦ ﺑﻌﺪﻩ،ﻭ ﺃﻭﺣﻴﻨﺎ ﺍﻟﻰ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻭ ﺍﺳﻤﺎﻋﻴﻞ ﻭ ﺍﺳحقّ ﻭ ﻳﻌﻘﻮﺏ ﻭ ﺍﻟﺄﺳﺒﺎﻁ،ﻭ ﻋﻴﺴﻰ ﻭ ﺃﻳّﻮﺏ ﻭﻳﻮﻧس ﻭ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﻭ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ،ﻭ ﺁﺗﻴﻨﺎ ﺩﺍﻭﺩ ﺯﺑﻮﺭﺍما ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻮ ( ﻣﺤﻤﺪ) ﻭﺣﻰ ﺩﺍﺩﻳﻢ ( ﮐﻪ الهامات ﻟﺪﻧّﻰ ﻭﻣﺄﻣﻮﺭﻳّﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺗﺒﻠﻴﻎ ﻣﺮﺩﻡ،ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﮐﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﮐﺎﺷﻒ ﺭﺍﻩ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﺂﻥ ﺑﻮﺩ،ﻭ ﺩﺭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ.ﺗﻨﻬﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﻭﻇﻴﻔﻪﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺮﺳﺎﻧﻨﺪ ) ﻗﺒﻠﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﻨﻮﺡ ( مؤسّس ﺩﻳﺎﻧﺖ ﻣﻴﺘﺮﺍﺋﻴﺴﻢ،ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺃﻧﻮﺵ ﻭ ﺃﻧﻮﺥ،ﺩﻭﻣﻴﻦ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ.ﮐﻪ ﻧﻮﺡ ﻧﺎﻡ ﺑﺎﺑﻠﻰ ﺍﻭ ﺍﺳﺖ،ﭼﻮﻥ ﺁﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﺍﻳﺮﺍﻧﻰ ﺁﺩﻡ ﻧﻴﺰ کیومَرث ﻳﺎ ﮐﻴﺎ ﻭﮐﻴﺎﻥ ﻣﺮﺩ، ﺍﻭﻟﻴﻦ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ،ﻭ ﻧﻪ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ،ﮐﻪ ﺑﺎﺑﻠﻴﺎﻥ ﺗﺼﻮﺭ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ،ﻭﺗﻮﺭﺍﺕ ﺑﺎﺑﻞ ﻧﻴﺰ ﺁﻧﺮﺍ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﻤﻮﺩ ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺄﻧﺒﻴﺎﻯ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻭﺣﻰ ﺩﺍﺩﻳﻢ ( ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﭘﻴﺮﻭ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ اولی ﺍﻟﻌﺰﻣﻬﺎﻯ ﺷﺸﮕﺎﻧﻪ،ﭼﻮﻥ ﻧﻮﺡ ﻭ ﺑﻮﺩﺍ، ﮐﻪ ﺍماﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﺍﻭﺭﺍ(ﺑﻮﺫﻯ ﺍﻟﻴﻮﺳﻒ)ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﺪ.ﻭﻧﻴﺰ ﺯﺭﺩﺷﺖﮐﺎﺷﻒ ﻧﻮﺭ ﻣﺮﺗﻀﻮﻯ.ﻭﻣﻮﺳﻰ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺑﺒﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ،ﺩﻧﺒﺎﻟﻪ ﺯﺭﺩﺷﺖ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ،ﮐﻪ ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﺍﻳﺮﺍﻧﻰ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ولی ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﻣﺼﺮﻯ،ﺑﺎ ﻳﻮﺳﻒ ﻭ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺯﺭﺩﺷﺖ، ﭘﺪﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻭ ﺁﺯﺭ ﻭﺑﻘﻮﻝ ﻗﺮﺁﻥ،ﺗﺄسیس ﺍﻭﺭﺷﻠﻴﻢ ﻭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻳﻬﻮﺩﻯ ﻣﺼﺮﻯ ﺭﺍ ﻧﻤﻮﺩ. ﻭﺑﻌﺪﻫﺎ ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﻣﺼﺮﻯ ﻭﻗﺸﺮﻯ ﺑﺮ ﺍﻭﺭﺷﻠﻴﻢ ﻣﺴﻠﻂ ﺷﺪﻧﺪ،ﮐﻪ ﺩﺭﻇﻬﻮﺭ ﺩﻳﺎﻧﺘﻬﺎﻯ ﻣﺴﻴﺢ ﻭ ﺍﺳﻠﺎﻡ، ﻓﻠﺴﻄﻴﻦ ﻗﻄﺐ ﻣﺮﮐﺰﻯ ﺗﻤﺎﻡ ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﮔﺮﺩﻳﺪ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻭ ﺍﺳﻤﺎﻋﻴﻞ ﻭ ﺍﺳﺤﺎﻕ ( ﻓﺮﺯﻧﺪان ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﮐﺎﻣﻞ ﺷﺪﻩ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺩﺭ ﺍﻭﺍﺧﺮ ﻋﻤﺮ.ﻭﻧﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪان ﺟﺴﻤﺎﻧﻰ،ﮐﻪ ﮐﺴﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﻧﻤﻴﺸﻮﺩ) ﻭ ﻳﻌﻘﻮﺏ ﻭ ﺍﺳﺒﺎﻁ ( ﮐﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ،ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎﻯ ﻳﻬﻮﺩﻯ ﺍﻭﺭﺷﻠﻴﻢ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺎﻟکان ،ﮐﻪ سُبات ﻭ ﻋﺰﻟﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ. ﮔﺮﭼﻪ(ﺳﺒﻂ)ﺭﺍ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ،ﮐﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ. ﻳﺎ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ،ﮐﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻗﺒﻠﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﮔﺮﻭﻫﻰ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ) ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻋﻴﺴﻰ ﻭ ﺃﻳّﻮﺏ ﻭﻳﻮﻧس ﻭ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﻭ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ، ﻭَﺣﻰ ﮐﺮﺩﻳﻢ ) ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﺍﻭﺩ ﺯﺑﻮﺭ ﺩﺍﺩﻳﻢ ( ﻳﻌﻘﻮﺏ ﺭﺍ ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﮐﻪ إسرا ﺑﻌﺮﺵ رَبّ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ، ﭼﻮﻥ ﺯﺭﺩﺷﺖ ﻭ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺗﺎ ﻣﺴﻴﺢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.ﻭﻟﺬﺍ ﻣﻘﺎﻡ ﻳﻌﻘﻮﺏ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﻟﻴﻠﻰ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﻳﻬﻮﺩ، ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺃﻧﺒﻴﺎ،ﭼﻮﻥ ﺯﺭﺩﺷﺖ ﻭﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺗﺎ ﻣﺴﻴﺢ، ﻫﻤﮕﻰ إسرا ﻭﻣﻌﺮﺍﺝ ﺑﻌﺮﺵ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ.ﻭ ﻣﺴﻴﺢ ﺑﻌﺮﺵ رَبّ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻌﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺭﺳﻴﺪ،ﮐﻪ رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﮐﻪ ﺍﺯ ۵۵ ﻗﺮﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﻬﺪﻯ ﻭﻣﻬﺪﻭﻳﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ مبعوث ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ.ﮐﻪ ﻫﺰﺍﺭان ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻋﻘﻞ ﻭﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻋﻰ ﺑﺎﻟﻔﻌﻞ ﻭبالقوّه ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﻭ ﭼﻬﺎﺭ بُعدی ﻣﻮﺟﻮﺩﻳّﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺳﻪ بُعدی ﺗﻦ ﻭ ﺫﻫﻦ ﻭ ﺭﻭان ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﻭﺡ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻴﺰ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﻭﻟﺬﺍ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﺪ،ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻬﮑﺸﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﺷﻴﺮﻯ ﺭﺍ ﻣﻴﺪان ﺟﻮﻟﺎﻧﮕﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﻟﺬﺍ ﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﺳﺎﻟکان إسرا ﻭﻣﻌﺮﺍﺝ ﻃﻠﺐ،ﺩﺭ ﻫﺮ ﺩﻳﻨﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ﻣﻌﺮﺍﺝ رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩ،ﻭ ﻳﺎ رَبّ ﺍﻟﻔﺼﻞ ﻧﻮﻋﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭﻫﻤﺎﻥ ﻣﻌﻨﻰ ﻣﻎ ﺑﭽّﮕﺎﻥ ﺯﺭﺩﺷﺘﻰ،ﻳﺎ ﺑﻨﻰ اشِم، هَشم ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻭ ﺧﻮﺭﺩ ﮐﻨﻨﺪﻩ نَفس أمّاره ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭﻫﻤﺎﻥ ﺟﻮان ﻣﺮﺩان،ﻭ ﭼﻨﺪﻳﻦ ﻧﺎﻡ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺳﺎﻟکان ،مانند(ﻭﺍﮐﺮ)ﺍﻧﮕﻠﻴﺴﻰ ﺭﻫﺮﻭ ﻭ ﻳﺎ ﺳﺎﻟﻚ ﻋﺮﺑﻰ ﻭ ماﺷﻰ ﺭﻫﺮﻭ ﮐﻪ ﺩﻳﮕﺮان ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ.ﻣﻮﺷﻪ،ﺑﻤﻌﻨﻰ ﻣﻮﺳﻰ ماﺷﻰ ﺳﺎﻟﻚ ﺍﺳﺖ.ﻭ ماﺷﻴﻪ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺴﻴﺢ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ حَقّ (ﻣﺴﺢ)ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﺳﺮ ﭘﻴﺮﻭان ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ. ﺭﻣﺴﻴﺶ ﻓﺮﻏﻌﻮﻧﻰ ﻧﻴﺰ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻌﻨﻰ ﻣﻮﺳﻰ ﻭﻣﺴﻴﺢ،ﻳﺎ ماﺷﻰ ﻭ ماﺷﻴﻪ ﺭﺍ دﺍﺭﺩ. ﺯﺑﻮﺭ ﻓﺼﻞ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﻭ ﺩﻋﺎﻫﺎﻯ ﺩﺍﻭﺩ ﺧﻮﺵ ﺍﻟﺤﺎﻥ،ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ ﻭ ﻣﻮﺳﻴﻘﻰ ﺩان ﺑﻮﺩﻩ. ولی ﻗﺮﻳﺶ ﺯﺭﺩﺷﺘﻰ ﺍﻟﺄﺻﻞ ﻣﻬﺎﺟﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﺮان ﺑﻴﻤﻦ،ﻭسپس ﺑﻤﮑّﻪ،ﺯﻧﺪ ﺃﻭﺳﺘﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﻋﺼﺮ ﺍﺳﻠﺎﻣﻰ ﺯﺑﻮﺭ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺷﺪ.ﻭﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﻋﺮﺍﺏ ﺯﺑﻮﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﺍﻭﺩ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ.ولی ﺍﻋﺮﺍﺏ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺧﻠﻔﺎﻯ ﺭﺍﺷﺪﻳﻦ ﻭ ﺍﻣﻮﻯ ﻭ ﻋﺒّﺎﺳﻰ، ﺗﻤﺎﻡ آثار ﻗﺪﻳﻢ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻗﺮﻳﺶ ﺑﺎ ﺯﺭﺩﺷﺘﻴﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺨﻔﻰ ﻭﺗﮑﺬﻳﺐ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ولی ﻓﺮﺍﻭان ﺩﻟﻴﻞ ﺩﻳﮕﺮ ﻫﺴﺖ.ﭼﻮﻥ ﺻﺪﻫﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﻫﺰﺍﺭﻫﺎ ﻭﺍﮊﻩ ﺯﺭﺩﺷﺘﻰ ﺍﻭﺳﺘﺎﺋﻰ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﻗﺮﻳﺶ ﮐﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻗﺮﺁﻥ،ﻭ ﺑﻌﺪﺍ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﻋﺮﺍﺏ ﮔﺮﺩﻳﺪ.ﺍما ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﻋﻤﺮ ﺟﻤﻊ ﺁﻭﺭﻯ ﺑﺴﻠﻴﻘﻪ ﺧﻮﺩ ﮐﺮﺩ،ﻭ عُثمان ﺩﺳﺘﮑﺎﺭﻳﻬﺎﻯ ﻓﺮﺍﻭان ﻧﻤﻮﺩ.ولی ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ عُثمانی ﺁﻣﺪﻩ،ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﻮﻟﺎ علیّﺎﺯ ﺭﻭﻯ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺘﻬﺎﻯ ﺷﺨﺼﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، ﮐﻪ ﺗﻬﻴّﻪ ﺷﺪ، ﻣﻘﺒﻮﻝ ﻋﻤﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﮕﺮﻓﺖ.ﻭ ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﺧﻠﻔﺎ ﻓﺮﺻﺖ ﻇﻬﻮﺭ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ،ﮐﻪ ﻧﻴﺴﺖ ﮔﺮﺩﻳﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺁﻧﺮﺍ ما ﺑﺼﻮﺭﺕ أحادیث ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ولی ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﻤﺎ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺍﺭﺯﺵ ﻭﺍﻫﻤﻴّﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩ ﺗﻤﺎﻡ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭ،ﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭﻯ ﺍﺯ أحادیثﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭما ﻣﻘﺒﻮﻝ ﺷﻴﻌﻴﺎﻥ ﺮﺍ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭﺷﻬﻮﺩﻯ ﻤﻮﺩﻩﺍﻡ.ﺁﻧﮕﺎﻩﺍﺭﺯﺵﺳﻠﻮﮐﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﻭﺍﻟّﺎ ﻫﻴﭻ ﮔﺎﻩ ﻭ ﻫﻴﭻ ﮐس،ﻧﻤﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﻬﺮﻩﺍﻯ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﮕﻴﺮﺩ. ﮐﻪ ﺑﺮﺣﺴﺐ ﻋﻘﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺷﺨﺼﻰ ﻭ ﺗﻌﺼّﺒﺎﺕ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﭼﻪ سُنّی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ.ﮐﻪ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺟﺰ ﺧﺮﺍﻓﻪ ﭘﺮﺳﺘﻴﻮﺷﺮﻙ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﭘﺮﺳﺘﻴﺪﻥ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﺯ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ،ولی ﻧﻪ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﺍﻳﺮﺍﻧﻰ ﻭ ﻫﻨﺪﻯ ﻭ ﺭﻭﻣﻰ ﻭ ﻣﺼﺮﻯ ﺑﮑﺎﺭ ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ ﮐﻪ ﺷﻬﺮﺗﻰ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﺍﻋﺮﺍﺏ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ.ولی ﻫﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻯ که ﻧﺎﻡ ﻣﻴﺒﺮﺩ،ﺗﻐﻴﻴﺮﻯ ﺩﺭ ﻧﺎﻡ ﺁﻥ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻣﻴﺪﺍﺩ. ﻭ ﻫﻤﮕﻰ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪﺑﺨﻠﻘﺒﻮﺩﻩ. ﺑﻬﺮﻳﻚ ﺻﻔﺘﻰ ﺍﺯ ﺻﻔﺎﺕ ﻟﺎﺯﻡ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﻭ ﺳﺎﻟکان ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﺮﺣﺴﺐ ﺷﻬﺮﺕ ﺁﻥ ﺃﻧﺒﻴﺎ ﺑﮑﺎﺭ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺗﺸﮑﻴﻠﺎﺕ ﺣﮑﻮﻣﺘﻰ ﻭ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﻭﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ. ﮐﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ،ﻭﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﻣﻰ ﮐﺸﻨﺪ ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻫﺎﻯ ﺍﻳﻤﺎﻧﻰ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﺗﻨﻬﺎ ﺳﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣؤﻣﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﻭ ﺑﻘﻴﻪ ﻣﺸﺮﮐﺎﻧﻰ ﺑﻨﺎﻡ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻭ ﻏﻴﺮﻩ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ.ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،إبلیس ﭘﺮﺳﺘﻨﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻳﻌﻨﻰ ﺁﺧﻮﻧﺪﭘﺮﺳﺖ. ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﺯ ﻣﻮﺳﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺻﺤﺒﺖ ﺷﺪﻩ،ﮐﻪ ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﻭ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻓﺮ ﺍﻭان ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﻭ ﺭﻗﻴﺐ ﻗﺮﻳﺸﻴﺎﻥ ﺯﺭﺩﺷﺘﻰ ﺍﻟﺄﺻﻞ،ﻭ ﺃﻧﺪﮐﻰ ﻧﻴﺰ ﻣﺴﻴﺤﻰ ﺻﺎﺋﺒﻰ.ﮔﺮﭼﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺯ ﻣﺠﻮس ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻐﻮس ﻳﻮﻧﺎﻧﻰ،ﻭ ﻣﻎ ﻫﺎﻯ ﺍﻳﺮﺍﻧﻰ ﻧﺎﻡ ﻣﻴﺒﺮﺩ.ﻭﮔﺎﻫﻰ ﺑﺎ ﺯﺷﺘﻰ. ﮐﻪ ﺯﺭﺩﺷﺘﻴﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻣﺘﻌﺪﺩ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻭﻫﻤﻪ ﻗﺸﺮﻯ ﻭ ﻣﻐﻮس ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﻴﺸﺪﻧﺪ)

164 نساء - ﺭﺳﻠﺎ ﻗﺪ ﻗﺼﺼﻨﺎﻫﻢ علیک ﻣﻦ ﻗﺒﻞ،ﻭ ﺭﺳﻠﺎ ﻟﻢ ﻧﻘﺼﺼﻬﻢ علیک،ﻭ ﮐﻠّﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﻮﺳﻰ ﺗﮑﻠﻴﻤﺎ ﻭ ﻧﻴﺰ رسوﻟﺎﻥ (ﺑﺄﻧﺒﻴﺎ ﻭﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺣﻰ ﻧﻤﻮﺩﻳﻢ ) ﮐﻪ ﻗﺼﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﮔﻔﺘﻴﻢ ( ﻳﺎ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﺭﺳﺖ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻬﺎﻯ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﻳﺎ ﻧﺰﺩ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﺷﺎﻳﻊ ﺍﺳﺖ،ﻭﺑﻘﻴﻪ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻴﺴﺖ.ﻧﻔﻰ ﺁﻥ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ،ﺑﻠﮑﻪ ﻧﻔﻰ ﻣﻄﺎﻟﺐﺍﺿﺎﻓﻪﺷﺪﻩ ﺑﺘﺎﺭﻳﺦ ﺃﻧﺒﻴﺎ ﺍﺳﺖ. ﻭ(قَصّ) ﻗﺎﻃﻊ ﭼﻮﻥ ﻗﻄﻊ ﺑﺎﻗﻴﭽﻰ (مُقَص)ﺩﺭﻭﺿﻮﺡ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﺯﻳﺮﺍ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻧﻘﻞ ﺷﺪﻩ،ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻔﻴﺪ ﺳﺎﻟکان ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺭﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﭘﻴﺮ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺴﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﻮﻳﺪ.(قَصّ أثر)ﭼﻮﻥ ﺭﺩ ﭘﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ،ﺑﺮﺍﻯ ﺟﺴﺘﻦ ﻳﻚ ﻓﺮﺍﺭﻯ ﺩﺭ ﺻﺤﺮﺍ،ﻭﻣﻨﻈﻮﺭ ﭘﻴﮕﻴﺮﻯﺴﺎﻟﻚ ﺍﺯ ﭘﻴﺮ ﺧﻮﺩ ﻳﺎ ﻫﺮ ﺩﺳﺘﻮﺭﻯ ﮐﻪ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻳﮕﺮان ﺍﻳﻦ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﻧﺸﻮﺩ.ﺯﻳﺮﺍ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻌﺎﻟﺠﻪ ﻋﻘﺪﻩ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﺍﻭﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﺭﻓﻊ ﻣﻌﺎﻳﺐ ﻭ ﻋﻘﺪﻩﻫﺎ ﻭ ﻋﻘﻴﺪﻩ ﻫﺎ ﻧﻤﺎﻳﺪ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ رسوﻟﺎﻧﻰ ﻭﺣﻰ ﮐﺮﺩﻳﻢ،ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﻗﺼّﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﮕﻔﺘﻴﻢ (مانند ﺑﻮﺩﺍ ﻭﻣﺬﺍﻫﺐﺁﻥ، ﭼﻮﻥ ﺩﻳﺎﻧﺖ ﺗﺎﺋﻰ.ﮐﻪ ﻃﺎﺋﻰ ﻧﻴﮑﻮﮐﺎﺭ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﻋﺮﺏ ﺩﺭ ﻳﻤﻦ،ﺍﺯ ﭘﻴﺮﻭان ﺍﻳﻦ ﺩﻳﻦ ﺑﻮﺩ) ﻭ ﻧﻴﺰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺎ ﻣﻮﺳﻰ ﺗﮑﻠّﻢ ﻧﻤﻮﺩ (ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﻫﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ،ﻭ ﭘﻴﻤﺒﺮان ﻏﻴﺮ اولی ﺍﻟﻌﺰﻡ،ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ، ﺗﮑﻠّﻢ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ،ﮐﻪ ﻣﺄﻣﻮﺭﻳّﺖ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺍﻭﺭﺍ ﺑﻮﻯ ﺍﺑﻠﺎﻍ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﮐﻪ ﻗﺎﺋﻢ ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﺩﺭ ﺩﻭﻣﻴﻦ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺩﺭ ﺁﻏﺎﺯ قوس ﻧﺰﻭﻝ،ﺑﻮﻯ ﺗﮑﻠّﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻫﺮ ﺗﻔﮑّﺮ ﻭﻭﺣﻰ ﻭ ﺍﻟﻬﺎﻡ،ﻭ ﺭؤﻳﺎﻫﺎﻯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻴﺰ،ﺗﮑﻠّﻤﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺯ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻣﻘﺎﻡ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ولی ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻮﺳﻰ ﺍﺧﺘﺼﺎﺹ ﺍﻳﻦ ﺗﮑﻠّﻢ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ.ﻟﺬﺍ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﭼﻨﻴﻦ ﺍﺧﺘﺼﺎﺹ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﻴﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﻣﻮﺳﻰ،ﻣﻨﻈﻮﺭ ﻫﺮ ماﺷﻰ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ،ﻣﻮﺷﻪو ماﺷﻴﻪ ﻭﻣﺴﻴﺢ ﺷﺪﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻫﺮﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺗﮑﻠّﻢ ﺍﺯ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮﻯ ﺩﺍﺷﺘﻪ،ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺃﻭﻟﻴﺎﻯ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﻣﻘﺎﻣﻰ ﺃﻓﻀﻞ ﻭ أشرَف ﻭ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺍﺯ ﺯﺭﺩﺷﺖ ﻭﻣﻮﺳﻰ ﻭ ﻣﺴﻴﺢ ﻧﻴﺰ ﻓﻀﻴﻠﺖ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﺯﻳﺮﺍ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺭﺳﻴﺪﻩﺍﻧﺪ،ﮐﻪ ﻣﺴﻴﺢ ﻧﻴﺰ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ.ﻭ ﺩﺭ تولّد ﻧﺴﺦ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﺴﻴﺢ،ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻮﻟﺎ علیّ،ﻭ ﺣﺘﻰ ﺯﺭﺩﺷﺖ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﺍماﻡ ﺳﺠّﺎﺩ،ﺭﺟﻌﺖ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﻬﺘﺮﻯ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ،ﺗﺎﺩﺭ ﻭﻟﺎﻳﺖﻣﺤﻤﺪ ﭘﺪﺭﺍﻟﻬﻰ،ﻭﺗﺠﺴّﻢ ﺑﺸﺮﻯ ﻧﻮﺭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺴﻴﺢ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺃﻧﺒﻴﺎﻯ ﭘﻴﺸﻴﻦ، ﺑﺎ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺑﻤﺤﻤﺪ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ)

165 ﻧﺴاء- ﺮﺳﻠﺎ ﻣﺒﺸّﺮﻳﻦ ﻭ ﻣﻨﺬﺭﻳﻦ،ﻟﺌﻠّﺎ ﻳﮑﻮﻥ ﻟﻠناس علیّ ﺍﻟﻠﻪ حُجّة ﺑﻌﺪ ﺍﻟﺮﺳﻞ،ﻭ ﮐﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﺰﻳﺰﺍ ﺣﮑﻴﻤﺎ رسوﻟﺎﻧﻰ ﻣﺒﺸّﺮ ﻭ ﺍﻧﺬﺍﺭ ﻭ ﺍﺧﻄﺎﺭ ﮐﻨﻨﺪﻩ ( ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪ ﺑﺨﻠﻖ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﺸﺎﺭﺕ ﻭﻭﻋﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺑﺴﺎﻟکان ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﻬﻤﻪ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ،ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺒﺸّﺮ ﺑﺸﺎﺭﺕ ﺩﻫﻨﺪﻩ، ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻭﻋﺪﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ. ﻭ (ﻣﻨﺬﺭ)ﺍﻧﺬﺍﺭ ﻭ ﺍﺧﻄﺎﺭ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻭﻭﻋﻴﺪ ﻭ ﺗﻬﺪﻳﺪﻫﺎﻯالهی ﺭﺍ ﺑﻤﺮﺩﻡ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ،ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻧﮑﻨﻨﺪ.ﻭﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﻤﻰ ﻭﻣﺬﻫﺒﻰ ﻭﻗﺸﺮﻯ،ﻭﺗﻬﺪﻳﺪﺍﺕ ﻫﻤﻴﻦ ﮐﺎﺭماﻫﺎ،ﻭ ﻋﻘﺐ ﺭﻭﻯ ﻫﺎﻯ ﺭﻭﺣﻰ ﺍﻧﺴﺎﻥ،ﮐﻪ ﺑﻤﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻣﻴﺮﻭﺩ.ﺗﺎ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﮑﺮﺭ ﮐﺎﺭماﻫﺎ ﻭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﻧﻤﺎﻳﺪ) ﺗﺎ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،حُجّت ﻭ ﺑﻬﺎﻧﻪﺍﻯ ﺑﺎﺷﺪ ( ﮐﻪ ﺍﻣﮑﺎﻧﻰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ، ﻭ ﻳﺎ رسو ﻝ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻴﻢ.حُجّت ،ﮐﻠﺎﻡ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﻭ ﺍﺳﺘﺪﻟﺎﻝ ﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﮐﺴﻰ ﺍﺯ ﺃﻣﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺳﻠﻮﮐﻴﻤﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﻫﺮ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﭘﻴﺮ ﻭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ،ﺧﻮﺩ حَجّ عُمرهﺍﻯ ﭘﻨﺠﮕﺎﻧﻪ ﻣﻘﺪماﺗﻰ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ثُمّ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ، ﮐﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﻨﺎﻡ ﻗﺎﺋﻢ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭﺣﺘﻰ ﻗﺎﺋﻢ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ.ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ پس ﺍﺯ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﻣﺮﺍﺳﻢ حَجّ ﮐﻌﺒﻪﻓﺮﻣﻮﺩ،ﻭﺍﻳﻨﻚ ﻧﻮﺑﺖ حَجّ أکبر ﺍﺳﺖ.ﻳﻌﻨﻰ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪﺑﻮﻟﺎﻳﺖﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ) ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻋﺰﻳﺰ ﺗﻮﺍﻧﺎ ﻭ ﺣﮑﻴﻢ ﺍﺳﺖ .

166 ﻧﺴاء- ﻠﮑﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﻳﺸﻬﺪ ﺑﻤﺎ ﺃﻧﺰﻝ ﺍﻟﻴﻚ ﺑﻌﻠﻤﻪ،ﻭ الملائکة ﻳﺸﻬﺪﻭﻥ،ﻭﮐﻔﻰ ﺑﺎﻟﻠﻪ ﺷﻬﻴﺪﺍ ﻟﻴﮑﻦ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﺎﻫﺪ ﻭﮔﻮﺍﻩ ﻫﺴﺖ،ﮐﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻧﻰ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻗﺮﺁﻥ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﺒﻮﺩ.ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻇﻬﺎﺭﺍﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﺣﮑﻢ ﺁﻳﺎﺕ ﺭﺳﻴﺪﻩ،ﻭﺣﻰ ﻭ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺑﭙﻴﺎﻣﺒﺮ،ﻭﻫﺮ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﮐﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻭ ﺩﺳﺘﺶ،ﻭﻧﻴﺰ ﺻﻮﺭﺕ ﻭ ﺳﻴﺮﺕ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﺧﺪﺍ ﮔﻮﺍﻩ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺭﺳﻴﺪﻩ،ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﻣﻘﺎماﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺳﻴﺪﻩ.ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻭ،ﺍﺯ ۵۵ ﻗﺮﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺒﻌﺪ،ﺷﻬﻮﺩﻫﺎﻯ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﻭﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮔﻮﺍﻩ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ. ﺯﻳﺮﺍ ﺑﺴﺎﻟکان ﭘﻴﺮﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻴﺰ،ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﮔﺮ ﺻﺎﺩﻕ ﻭ ﻋﺎﺷﻖ ﻭ ﻋﺎﻣﻞ ﻭ ﺟﺪﻯ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺩﻟﻴﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﻭﻟﻴﺎﺗﺤﻘﻖ ﻭﻋﺪﻩﺁﻧﻬﺎﺍﺳﺖ)

167 ﻧﺴاء- اﻥّ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﮐﻔﺮﻭﺍ،ﻭ ﺻﺪﻭﺍ ﻋﻦ ﺳﺒﻴﻞ ﺍﻟﻠﻪ،ﻗﺪ ﺿﻠّﻮﺍ ﺿﻠﺎﻟﺎ ﺑﻌﻴﺪﺍ ﺍما ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﮐﺎﻓﺮ ﻭﻣﻨﮑﺮ ﺷﺪﻧﺪ ( ﮐﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺮ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻳﺎ ﻫﺮ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺩ ﻭﺍﺣﻮﺍﻝ ﻭﻣﻌﺮﺍﺟﻬﺎ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ) ﻭﺣﺘﻰ ماﻧﻊ ﺩﻳﮕﺮان ﺑﺮﺍﻯ ﺭﺍﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﺴﺘﻌﺪان ﺩﻳﮕﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ( ﺯﻳﺮﺍ ﮐﺮﺍماﺕ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ تولّدﺍﺕ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ.ﻭﻟﺬﺍ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﺎﺯ ﺑﻤﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ.ﻭ ﺍﮔﺮ ﻣﻨﮑﺮ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺟﺪﻳﺪ ﻭﺑﺮﺗﺮ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺭﺍ ﻣﻨﮑﺮ ﮔﺮﺩﻧﺪ، ﮔﺮﭼﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ،ﻭﺣﺘﻰ ﺩﺭ تولّدﺍﺕ ﺑﺸﺮﻯ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺑﺒﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺭﺳﻴﺪﻩﺍﻧﺪ،ﻭﺣﺘﻰ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﭼﻮﻥ ﺭﻭﺡ ﺧﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ علیّ ﺩﺭ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺧﻮﺩ،ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﻋﻬﺪ ألِست ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺟﺮﺍ ﮐﻨﻨﺪ، ﻭﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﻬﺪﻯ ﮔﺮﺩﻧﺪ، ﺍﻣﺘﻨﺎﻉ ﮐﻨﻨﺪ، ﺍﻣﺘﻴﺎﺯﺍﺕ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪﺩﺍﺩ.ﻭﺗﺎ ﺃﺑﺪ ﺍﺭﻭﺍﺡ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺟﺮﺍﺗﻰ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕﻭﻟﺎﻳﺖ زمان ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ،ﺗﺎ تَقرّب ﺑﺎﺯ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ ﺗﺠﻠّﻴﺎﺕ ﺑﻨﻤﺎﻳﻨﺪ. ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ رَبّ ﺭﺣﻤﺎﻥ،ﺑﻰ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﻧﻮﻉ ﺑﺮﺗﺮ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﻫﺴﺖ.ﺗﺎ ﻓﺮﺿﺎ ﺑﻨﻮﺭ ﺍﻟﺄﻧﻮﺍﺭ ﻭ رَبّ ﺍﻟﺄﺭﺑﺎﺏ ﺍﻟﻠﻪ ﺃﻫﻮﺭﻣﺰﺩﺍ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺭﻭﺷﻬﺎﻯ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺩﺭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺑﺎﻫﻢ ﺗﻔﺎﻭﺗﻬﺎﻯ ﻓﺮﺍﻭان ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺭﻭﺷﻬﺎﻯ ﻫﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ اولی ﺍﻟﻌﺰﻣﻰ ﺟﺪﻳﺪ،ﻗﺎﺑﻞ قیاس ﺑﺎ ﺭﻭﺷﻬﺎﻯ ﻗﺒﻠﻰ ﻧﻤﻰ ﺑﺎﺷﺪ.ﺩﺭ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭان ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﺯ ﻋﻘﻞ ﺑﺸﺮﻯ،ﺭﻭﺵ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ،ﮐﻪ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ،ﭼﻮﻥ ﺭﻭﺵ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﻧﻮﻉ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﮑﺎﻣﻠﻨﻴﻤﻪ ﺍﺭﺍﺩﻯ ﻭﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺍﺳﺖ )

168 ﻧﺴاء- اﻥّ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﮐﻔﺮﻭﺍ ﻭ ﻇﻠﻤﻮﺍ،ﻟﻢ ﻳﮑﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﻴﻐﻔﺮ ﻟﻬﻢ،ﻭ ﻟﺎ ﻟﻴﻬﺪﻳﻬﻢ ﻃﺮﻳﻘﺎ ﺍما ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﮐﺎﻓﺮ ﻭﻣﻨﮑﺮ ( ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻭ ﻫﺮﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﻭﻣﺮﺍﺗﺐ ﺷﻬﻮﺩﻯ) ﺷﺪﻧﺪ،ﺣﺘﻤﺎ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺨﺸﻴﺪ( ﺯﻳﺮﺍ مُشرِک ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ.ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﺳﻔﻴﻬﻰ،سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ.ﻭﺷﺮﻳﻚ ﺧﺪﺍ ﻭﻭﻟﺎﻳﺖ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ. ولی ﺍﮔﺮ ﺗﻮﺑﻪ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﮐﻨﻨﺪ ﺑﺨﺸﻴﺪﻩ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ. ﻭﺍﮔﺮ ﮐﻪﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﻗﺸﺮﻯ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﻘﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﻣﺴﺦ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﻗﺮﺁن ﻣﺴﺦ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﻭ ﺧﻮﻙ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ شانس ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. ﻭ ﺍﻟّﺎ ماﺭ ﻭﻣﻮﺭ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ.ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ،ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺻﺪ ﺑﺎﺭﻩ، ﺑﻬﻤﻴﻦ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻭﻭﻇﻴﻔﻪ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﻭ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﺸﻬﻮﺩ ﻭ ﮐﺴﺐ ﮐﻤﺎﻟﺎﺕ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩ ﺭﻭﺡ القدُس ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ،ﻗﺎﺋﻢ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﻗﺎﺋﻢ ﺁﻝ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﺮﺳﻨﺪ. ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﺳﻨﺪ ﻭﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺭﺳﻴﺪ.ﻭ ﻓﺮماﻥ ﮐﻦ ﻓﻴﮑﻮﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺍﺟﺮﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﻓﺮماﻧﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﻬﺘﺮ ﻧﻮﻋﻰ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺭﻭﺣﻰ،ﺍﺯ ﺃﺯﻝ ﺗﺎ ﮐﻨﻮﻥ ﻭ ﺗﺎ ﺁﺑﺪ إدامه ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﺗﺎ ﻓﺮﺿﺎ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﺻﻔﺎﺕ ﻭﮐﻤﺎﻟﺎﺕ ﻭﮐﺮﺍماﺕ ﺍﻭ ﺭﺳﻴﺪ،ﮐﻪ ﻓﺮماﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ(ﻫﻮ)ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪﻫﺴتی ﺮﺍ ﺍﺟﺮﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﻗﻄﻌﺎ ﻫﺪﻑ ﺗﺎﺯﻩﺍﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺃﺭﻭﺍﺡ ﻣﻮﻓﻖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ،ﮐﻪ ﻧﻮﻋﻰ ﺧﺪﺍﺋﻰ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺳﺖ. ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮان ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺗﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮﺩ ﺧﺪﺍﺋﻰ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ ﻭ إله ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺍﻟﻠﻪ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ.ﻭﺩﺭ ﺫﮐﺮ ﺗﻮﺣﻴﺪﻯ ﻟﺎ إله ﺍﻟّﺎ ﺍﻟﻠﻪﺁﻣﺪﻩﺍﺳﺖ)ﻭﻫﺮﮔﺰ ﺭﺍﻫﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ ( ﮐﻪ ﻫﻴﭻ ﻫﺪﺍ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﻭ ﻫﺪﺍﻳﺘﻬﺎﻯ ﻋﺎﻃﻔﻰ ﻭ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺭؤﻳﺎﺋﻰ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﻭ بالعکس ﺑﺎ ﺍﺗﻠﺎﻑ ﻭ ﺍﺳﺮﺍﻑ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ،ﺍﺯ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﻘﻬﻘﺮﺍﻯ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ.ﺗﺎ ﺑﺎﺭﻫﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮ،ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﻨﻨﺪ)

169 ﻧﺴاء- اﻟّﺎ ﻃﺮﻳﻖ جَهنّم،ﺧﺎﻟﺪﻳﻦ ﻓﻴﻬﺎ ﺃبِدا ﻭ ﮐﺎﻥ ﺫﻟﻚ علیّ ﺍﻟﻠﻪ ﻳﺴﻴﺮﺍ ﮐﻪ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺁﻧﻬﺎ،ﺗﻨﻬﺎ ﺭﺍﻩ جَهنّم ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺎﻭﻳﺪان ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ. ( ﻭ ﻣﺴﺨﻬﺎﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ زمان ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ،ﺗﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺻﺪ ﺑﺎﺭﻩ ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ بربّﺍﻟﻨﻮﻉ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺮﺳﻨﺪ. ﮐﻪ ﺭﻭﺡ ﺑﮑﻤﺎﻝ ﺻﻔﺎﺗﻰ ﻭ ﺍﺧﻠﺎﻗﻰ و ما ﻫﻮﻯ رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺳﺪ،ﻭ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻴﺎﺑﺪ، ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻨﻮﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺃﺑﺪ ﺑﻰ ﺍﻧﺘﻬﺎ ﺍﻳﻦ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﺷﻬﻮﺩﻫﺎ ﻭﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺗﺮ ﻳﺎﻓﺘﻦ إدامه ﺩﺍﺭﺩ) ﮐﻪ ﺗﺎ ﺃﺑﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ ( ﺃﺑﺪﻳّﺖ ﻧﺴﺒﻰ ﺭﻭﺡ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ سوﻡ ﺟﺒﺮﻭﺗﻰ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻟﻪ،ﻭ ﺩﺍﺷﺘﻦ سعادت ﻭ ﺑﺨﺖ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﻓﻮﻕ.ﻭ ﺍﻟّﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﮐﻪ ﺭﻭﺣﻰ ﺑﻘﻬﻘﺮﺍﻫﺎﻯ ﻧﺴﺦ ﻭﻣﺴﺦ،ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﻔﺴﺦ ﻭ ﺭﺳﺦ ﻭﻭﺳﺦ ﺣﻘﺎﺭﺗﻬﺎﻯ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﭘﺮ ﻋﺬﺍﺏ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﻬﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺟﻬﻨّﻤﻰ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ.ﺯﻳﺮﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﻄﻠﻖ ﺟﺎﻭﻳﺪ ﺍﺳﺖ،ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ(ﻫﻮ)ﻣﻄﻠﻖ علیّ ﺍﻟﺎﻃﻠﺎﻕ ﺍﺳﺖ.ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺩﺭ ﺃﺯﻟﻰ ﺑﻰ ﺍﺑﺘﺪﺍ،ﺻﺎﺩﺭ ﺍﻭﻝ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻮ ﺑﻮﺩﻩ،ﻭ ﺍﻭ ﻣﻴﺪﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﻗﺒﻠﺎ ﭼﻪ ﺍﻣﻮﺭﻯ ﺑﻮﺩﻩ،ﻭﻳﺎ پس ﺍﺯ ﺃﺑﺪﻳﺖ،ﭼﻪ ﺍﻣﻮﺭﻯ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. ﻫﻤﻴﻦ ﻗﺪﺭ ﻣﻴﺗﻮان ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ (ﻫﻮ) ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺤﺪﻭﺩﻳّﺘﻰ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﻋﺮﻭﺝ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐ ﺑﺮﺗﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﻭﺡ ﺩﺭ ﻓﻬﻢ ﻭ إحساس ﻭﻭﺟﻮﺩ ﻭﻣﻘﺎﻡ تَقرّب ﺻﻔﺎﺗﻰ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺿﻠﺎﻟﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺟﺎماﻧﺪﮔﻰ ﺩﻳﮕﺮان ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻏﻴﺮ ﺳﺎﻟکان ،ﻭ ﻗﻬﻘﺮﺍﻯ تولّدﺍﺕ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﻬﺎﻯ ﻧﻮﻋﻰ پس ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ)

170 ﻧﺴاء- ﻴﺎ ﺃﻳّﻬﺎ الناس،ﻗﺪ جاءکُم ﺍﻟﺮسوﻝ ﺑﺎﻟحقّ ﻣﻦ ﺭﺑّﮑﻢ، ﻓﺂﻣﻨﻮﺍ ﺧﻴﺮﺍ لَکُم،ﻭ ان ﺗﮑﻔﺮﻭﺍ،ﻓﺎﻥ ﻟﻠﻪ ما ﻓﻰ ﺍﻟﺴﻤﺎﻭﺍﺕ ﻭ ﺍﻟﺄﺭﺽ،ﻭﮐﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ عَلیما ﺣﮑﻴﻤﺎ ﺃﻯ ﻣﺮﺩﻡ ( ناس ﻭ ﻧﺎﺳﻴﻦ ﻋﻬﺪ ألِست ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻓﻄﺮﻯ ﺩﺭ تولّد ﻓﻌﻠﻰ،ﺑﺮﺍﻯ إدامه ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ،ﺩﺭ ﻫﺮ تولّد.ﻭناس،ﺃﻧس ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺪﻧﻴﺎ ﻭ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺧﻮﺩ،ﮐﻪ ﻧﻮﻋﻰ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻨﻮﻉ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺮﻭﻧﺪ) بِداﻧﻴﺪ ﮐﻪ رسو ﻝ ﺑﺤﻘّﻰ ﺍﺯ رَبّ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﺮﺍﻳﺘﺎﻥ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ ( ﻣﺤﻤﺪ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﺗﺶ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺩﺭ ﺯماﻧﻬﺎﻯ بَعدی،ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻬﺮ ﻃﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ، رسوﻝ ﺍﺭﺳﺎﻟﻰ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﺨﻠﻖ ﺩﺭ ﻳﻚ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻮﻯ معرّفی ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ،ﺗﺎ ﺑﺎﻭﻯ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻭﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭ ﺗﻘﻠﻴﺪ ﻧﻤﺎﻳﺪ) پس ﺑﻮﻯ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﺪ ﮐﻪ ﺧﻴﺮ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ( ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻧﻈﺮﻯ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻯ ﻣﻘﺪماﺗﻰ،ﻭ سپس ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻋﻤﻠﻰ ﻭ ﺍﻭﻡ ﻭ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ.ﮐﻪ ﺧﻴﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺗﻨﻬﺎ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ ﻭ تَقرّب ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺍﻟّﺎ ﻫﺮ ﺃﻣﺮ ﺧﻴﺮﻯ ﻭ ﻣﻔﻴﺪ ﻭﻧﺎﻓﻊ،ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻤﻌﻴﺎﺭ ﺍﺭﺯﻳﺎﺑﻰ ﻫﺮ ﺷﺨﺼﻰ ﺍﺳﺖ.ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﻴﮑﻮ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻧﻴﮑﻮ ﻧﻤﻰ ﺑﺎﺷﺪ.ﻭ ﺍﻳﻦ ﺧﻴﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺭﻭﺣﻰ ﺍﺳﺖ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ﮐﺎﻓﺮ ﻭﻣﻨﮑﺮ ﺑﺎﺷﻴﺪ،بِداﻧﻴﺪ ﮐﻪ ﻫﺮﭼﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻧﻬﺎ ﻭﺯﻣﻴﻦ ﻫﺴﺖ،ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ(ﻭﺃﺻﻞ ﻭﺟﻮﺩ ﻭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻓﻌﻠﻰ ﻭ ﺁ ﻳﻨﺪﻩ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻫﺮﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺡ ﻭﺑﺪﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭ ﺫﻫﻦ ﺍﻭ ﻫﺴﺖ، ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭﺯﻣﻴﻦ ﺷﺨﺼﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ) ﻭ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ عَلیم ﺁﮔﺎﻩ،ﻭ ﺣﮑﻴﻢ ﺑﺎ ﺣﮑﻤﺖ ﺍﺳﺖ(ﮐﻪ ﺑﺸﻤﺎ ﻧﺼﻴﺤﺖ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﺎﻭﻟﻴﺎ ﻭﻭﻋﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺧﻴﺮ ﻭﮐﻤﺎﻝ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎ، ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﻧﺠﺎﺕ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﺎﺭماﻫﺎ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭ ﺑﻤﺼﻠﺤﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ،ﺣﺘﻰ ﻭﻗﺘﻰ ﺑﺠﻬﻨّﻢ ﮐﺎﺭماﻫﺎ ﻣﻴﺮﻭﺩ.ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﺭﺣﻤﺘﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﻓﺮﺻﺖ ﻣﺠﺪﺩﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﻳﻚ ﺭﻭﺡ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﻨﮑﺮان ﻭﺳﺮﮐﺸﺎﻥ،ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻨﺪ.ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻗﺸﺮﻳّﻮﻥ سُنّی ﻳﺎ ﺷﻴﻌﻰ، ﮐﻪ ﻧﻪ سُنّت ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ، ﻭ ﻧﻪ ﺷﻌﺎﻋﻬﺎﻯ ﺍﻧﻮﺍﺭ ﭘﻨﺞ ﺗﻦ ﺍﺯ ﺗﺠﻠّﻴﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ، ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﺍماﻡ ﺭﺿﺎ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺷﻴﻌﻪ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺍﺩﻋﺎﻯ ﮐﺎﺫﺏ ﻭ ﻣﻨﺎﻓﻘﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﻭﻟﺎﻳﺖ علیّﺪﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺣﺴﻴﻨﻰ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ۳۱۳ ﮔﺎﻧﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺷﻮﻧﺪ. ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻳﮑﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎﺭﺍ ﺑﻄﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯ ﻟﻬﻰ معرّفی ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﻮﻥ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺣﻤﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﺘﺶ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ .

171 ﻧﺴاء - ﻴﺎ ﺃﻫﻞ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ،ﻟﺎ ﺗﻐﻠﻮﺍ ﻓﻰ ﺩﻳﻨﮑﻢ،ﻭ ﻟﺎ ﺗﻘﻮﻟﻮﺍ علیّ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟّﺎ ﺍﻟحقّ ، ﺍﻧّﻤﺎ ﺍﻟﻤﺴﻴﺢ ﻋﻴﺴﻰ ﺑﻦ ﻣﺮﻳﻢ رسوﻝ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﮐﻠﻤﺘﻪ ﺍﻟﻘﺎﻫﺎ ﺍﻟﻰ ﻣﺮﻳﻢ،ﻭ ﺭﻭﺡ ﻣﻨﻪ،ﻓﺂﻣﻨﻮﺍ اﻟﻠﻪ ﻭ ﺭﺳﻠﻪ،ﻭ ﻟﺎ ﺗﻘﻮﻟﻮﺍ ثلاثة،ﺍﻧﺘﻬﻮﺍ ﺧﻴﺮ لَکُم،ﺍﻧّﻤﺎ ﺍﻟﻠﻪ إله ﻭﺍﺣﺪ ﺳﺒﺤﺎﻧﻪ،ﺃﻥ ﻳﮑﻮﻥ ﻟﻪ ﻭﻟﺪ،ﻟﻪ ما ﻓﻰ ﺍﻟﺴﻤﺎﻭﺍﺕ ﻭ ما ﻓﻰ ﺍﻟﺄﺭﺽ،ﻭ ﮐﻔﻰ ﺑﺎﻟﻠﻪ ﻭﮐﻴﻠﺎ ﺃﻯ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﭘﻴﺮﻭان ﺃﺩﻳﺎﻥ ﺑﻠﮑﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺳﺎﻟکان ﺁﻧﻬﺎ،ﮐﻪ ﺑﮑﺘﺎﺏ ﻭﻭﻇﻴﻔﻪ سلوک الهی ،ﺗﻨﻬﺎﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻰ ﭘﺮﺩﺍﺯﻧﺪ.ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮﺳﺎﻟکان ﻤﺤﻤﺪﻯ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﺍﺯ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﺴﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﺍﺳﺖ ) ﺩﺭ ﺩﻳﻦ ﺧﻮﺩ ﻣﺒﺎﻟﻐﻪ ﻧﮑﻨﻴﺪ ( ﮐﻪ ﭘﻴﺮﻭان ﻫﺮ ﺩﻳﻦ ﻭﻣﺬﻫﺒﻰ ﺗﻌﺼّﺐ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺩﻟﻴﻠﻰ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺍﺳﻤﻰ ﻭ ﺭﺳﻤﻰ ﻭ ﻏﻴﺮ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺑﺎﻃﻞ ﻭﻣﺸﺮک ﻤﻴﺒﺎﺷﻨﺪ. ﺩﻳﻦ،ﻳﻌﻨﻰ ﺭﻭﺵ ﻋﻤﻠﻰ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻙ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺰﮐﻴﻪنَفس ﻭ ﮐﺴﺐ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﺟﻌﺖ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﺗﻌﺼّﺒﺎﺕ ﻧﺎﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ،ﻭ ﻣﺪﺍﻡ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺳﻄﻮﺡ ﺑﺮﺗﺮ ﻭ ﮐﺎﻣﻠﺘﺮﻯ ﺩﺭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﺑﺎﻧﺴﺎﻥ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﻭﻗﺘﻰ اولی اﻟﻌﺰﻣﻰ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﻴﻔﺮﺳﺘﺪ،ﺁﻧﻤﻬﻢ ﺑﺸﺮﻁ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺳﻠﻮﮐﻰ،ﻭﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺩﻋﺎﻯ ﺍﺳﻤﻰ ﻭﺭﺳﻤﻰ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻬﻢ،ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺩﻳﻦ ﻣﻌﻨﻰ ﺩﺍﺭﺩ.ﺁﺋﻴﻨﻰ ﻋﻤﻠﻰ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺘﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ،ﻭﻣﻨﺎﺳﺐ ﺳﻄﺢ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﻭﺣﻰ ﺳﺎﻟﻚ.ﻭ ﻟﺬﺍ ﻭ ﻟﺎﻳﺘﻬﺎﻯ اولی ﺍﻟﻌﺰﻣﻬﺎﻯ ﭘﻴﺸﻴﻦ،ﮐﻪ ﻣﻌﻨﻰ ﺃﻫﻞ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﻴﺪﻫﺪ،ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺍﻓﺮﺍﺩﻯ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻃﺒﻘﻪ ﺑﻨﺪﻯ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺭﺍ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ) ﻭ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺣﺰ ﺑحقّ الیقین ﭼﻴﺰﻯ ﻧﮕﻮﺋﻴﺪ ( ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻈﺮﻳّﺎﺕ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﻭ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺭﺳﻤﻰ ﻭﺍﺳﻤﻰ ﻧﺎحَقّ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟﻚ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﭘﻴﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﻯ ﺑﮕﻮﻳﺪ.ﻭ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺷﺨﺼﻰ ﺩﺭ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﻫﺮ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﭘﻴﺮ حَجّ ﻋﻤﺮﻩﺍﻯ ﺍﺳﺖ. ﻭﺩﻳﺪﺍﺭ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﻭﺡ القدُس،حَجّ ﺃﮐﺒﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮐﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻣﻬﻤﺘﺮ ﺍﺯ حَجّ کعبه ﻣﻴﺪﺍﻧﺪ) ﮐﻪ ﻣﺴﻴﺢ رسو ﻝ ﺧﺪﺍ( ﺍﺭﺳﺎﻟﻰ ﺑﺮﺳﺎﻟﺖ ﺑﺨﻠﻖ،ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان )ﻭ ﺍﻭﮐﻠﻤﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﻯ اَست ( ﮐﻠﺎﻡ ﺍﻭ ﮐﻠﺎﻡ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺳﺖ ) ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﺭﺍ،ﻣﺮﻳﻢ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻮﻯ ﺍﻟﻘﺎ ﻧﻤﻮﺩﻳﻢ ( ﻣﺮﻳﻢ ماﺩﺭ ﻣﺴﻴﺢ،ﻫﻤﺎﻥ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻭ،ﻳﻌﻨﻰ ﻳﺤﻴﻰ ﺯﮐﺮﻳّﺎ ﻣﻌﻤﺪﺍﻧﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﻮﺩﻩ،ﮐﻪ ﻧﺘﻴﺠﻪ تقدیس ﻭﺗﺰﮐﻴﻪ نَفس ﻣﺴﻴﺢ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺷﻬﻮﺩ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻩ. ﻭ ﺭﻭﺡ القدُس ﺩﺭ ﺷﻬﻮﺩ ﻋﺮﺵ ﻗﺎﺋﻢ ﺁﻝ ﻣﺤﻤﺪ،ﻣﻮﺭﺩ ﺗﺄﻳﻴﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﺪ.ﻭﻣﺴﻴﺢ ﻧﻴﺰ ﻧﻮﺭ ﻣﺼﻄﻔﻮﻯ ﺭﺍ ﮐﺸﻒ ﮐﺮﺩ.ﻭﺧﻮﺩ صاحب ﺻﻮﺭﺕﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﻣﻘﺎﻡ ﻣﺮﺗﻀﻮﻯ ﺩﺭﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ . ﻭﺑﻌﺪﺍ ﺩﺭ ﻋﺼﺮ ﻣﺤﻤﺪ،ﺩﺭﺻﻮﺭﺕ ﻣﻮﻟﺎ علیّ،ﺑﻨﻮﺭﻗﺎﺋﻢ ﻧﻴﺰ ﺭﺳﻴﺪ ) پس ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﺨﺪﺍ ﻭ رسوﻟﺎﻧﺶ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ ( ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﻴﺮﺳﻨﺪ.ﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻋﻤﻠﻰ ﻭتَوسّل ﻭﺗﻤﺮﮐﺰ ﺳﻠﻮﮐﻴﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ)ﻭﻧﮕﻮﺋﻴﺪ ﮐﻪ ﺳﻪ ﮔﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ . (ﺗثلیث ﻣﺴﻴﺤﻴﺎﻥ،ﮐﻪ ﺩﺭﺗﻌﺮﻳﻔﺎﺕ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕﺧﺪﺍ ﻭروح القُدَس ﻭﻣﺴﻴﺢ ﺭﺍ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﭼﻪ ﺑﺒﺎﻃﻞ ﻫﺴﺘﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺳﻪ ﻗﺴﻤﺖ ﮐﻨﻨﺪ،ﻭ ﻳﺎ ﺑﺪﺭﺳﺘﻰ،ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﺘﺮﺗﻴﺐ ﺍﺯ ﻃﺮﻳﻖ ﻣﺴﻴﺢ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻣﻴﺪﺍﻧﺪ ﺑﻘﺎﺋﻢ ﺗﺠﻠّﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻴﺴّﺮ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﺑﺮﺳﺪ. ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ ﺩﺭ ﺭﺟﻌﺘﻬﺎﻯ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺃﺑﺪﻳّﺖ ﺑﻰ ﻧﻬﺎﻳﺖ، ﺑﻨﻮﺭ ﺍﻟﺄﻧﻮﺍﺭ رَبّﺍﻟﺄﺭﺑﺎﺏ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺮﺳﻨﺪ.ﮐﻪ ﺗﺎﺯﻩ(ﺍﻟﻠﻪ ﻳﺎ ﺃﻫﻮ) ﺧﻮﺩ ﺻﺎﺩﺭ ﺃﻭﻝ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ(ﻫﻮ)ﺩﺭ ﻫﺎﻫﻮﺕ عَمّا،ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺍﺯ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﻫﺴﺘﻰ،ﻣﻮﺭﺩ ﺗﺼﻮﺭ ما،ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﻭﺟﻮﺩﻯ ﻋﺪﻡ ما سوﺍﻩ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ) پس ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﻳﺪ،ﮐﻪ ﺑﻨﻔﻊ ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺖ (ﻭ ﺣﺘﻰ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺑﺪﻧﺒﺎﻝ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭ ﺍﻟّﺎ ﺷﺮ ﻭ ﻗﻬﻘﺮﺍ ﻭ ﻋﻘﺐ ﺭﻭﻯ ﺷﺮﻙ ﺁﻭﺭﻯ ﺑﺠﻬﻨّﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ) ﺑﻠﮑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﻭﺍﺣﺪ ﻳﮕﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻣﺴﻴﺤﻴﺎﻥ ﺍﻭﺭﺍ(ﭘﻨﺎﻩ ﺑﻮﻯ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﺋﻴﻢ) ﺩﺍﺭﺍﻯ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺑﻮﺩﻩﺑﺎﺷﺪ(ﮐﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺑﺸﺮﻳّﺖ ﻣﺴﻴﺢ ﺭﺍ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ماﺩﺭ ﻣﺮﻳﻢ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ.ﮐﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان ﻫﺴﺖ. ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻋﻴﺎﻝ ﺗﺤﺖ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺪﺍﻧﺪ ) ﺯﻳﺮﺍ ﻫﺮﭼﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻧﻬﺎ ﻭﺯﻣﻴﻦ ﻫﺴﺖ،ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﻭ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻫﻴﭻ ﮐﺪﺍﻡ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﺪﺍ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﻨﺪﻩﺍﻭ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﻧﻄﻔﻪ ﺍﻭﻟﻴﻪ ﺭﻭﺡ ﻫﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩﻯ،ﺩﺭ ﺃﺯﻝ ﺍﺯ ماﻫﻴّﺘﻰ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﺍﻧﻮﺍﻉ،ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ،ﻭ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﮐﻤﺎﻝ رَبّﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﻴﺎﺑﺪ، ﺗﺎ ﻓﺮﺿﺎ پس ﺍﺯ ﺑﻰ ﻧﻬﺎﻳﺖ رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻋﻬﺎﻯ ﻓﻮﻕ ﺑﺸﺮﻯ،ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﻨﻮﺭ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ ) پس ﮐﺎﻓﻰ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻧﺴﺎﻥ،ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﮐﻴﻞ ﺍﻭ ﺑﺎﺷﺪ (ﮐﻪ ﺑﻮﻯ ﺗﻮکُلّ ﻣﻴﮑﻨﻴﻢ، ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﮐﺴﻰ ﺭﺍ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﺪﺍ بِداﻧﻴﻤﮕﺮﭼﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ معرّفی ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺴﺎﻟکان ﻃﺎﻟﺐ ﻟﻘﺎﻯالهی ﻧﻤﺎﻳﻨﺪگی ﺒﺮﺍﻯ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﻟﺬﺍ ﺃﺫﮐﺎﺭ ﺗﻮﺣﻴﺪﻯ ﺩﻓﻊ ﺷﺮﻙ،ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻴﺸﻮﺩ.ﺗﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﺑﺮﺗﺮ ﻭﻭﺳﻴﻠﻪ تَوسّل ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ.ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺳﻠﻮﮐﻴﺮﺿﺎﻳﺘﻰ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻫﺪ،ﮐﻪ ﺷﻬﻮﺩ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﻤﻴﺪﻫﺪ )

172 ﻧﺴاء - ﻠﻦ ﻳﺴﺘﻨﮑﻒ ﺍﻟﻤﺴﻴﺢ،ﺃﻥ ﻳﮑﻮﻥ ﻋﺒﺪﺍ ﻟﻠﻪ، ﻭ ﻟﺎ الملائکة ﺍﻟﻤﻘﺮﺑﻮﻥ، ﻭ ﻣﻦ ﻳﺴﺘﻨﮑﻒ ﻋﻦ ﻋﺒﺎﺩﺗﻪ ﻭ ﻳﺴﺘﮑﺒﺮ ﻓﺴﻴﺤﺸﺮﻫﻢ ﺍﻟﻴﻪ ﺟﻤﻴﻌﺎ ﻣﺴﻴﺢ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺳﺘﻨﮑﺎﻑﻭﺍﻣﺘﻨﺎﻉ(ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻚ ﺩﺍﻧﺴﺘﻦ ﺧﻮﺩ) ﻧﺪﺍﺭﺩ)ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ بِداﻧﺪ ( ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ،ﻫﺮ زمان ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﻣﻄﻴﻊ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺳﺎﻟکان ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﻴﺴﺖ،ﮐﻪ ﻧﻴﻤﻪﺭﺍﻩ ﺳﻠﻮﻙ ﺗﺮﻙ ﺻﻠﺎﺕ ﻭﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎﻭﻟﺎﻳﺖﺭﺍ ﻧﮑﻨﺪ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﻨﺪﻩ ﻭ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ.ﺩﺭﺳﺮکسﺍﻧﮑﺎﺭ ﺑﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻗﺸﺮﻯﻤﺬﻫﺒﻰ ﺩﺭﺗﻤﺎﻣﻰ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺍﺳﻤﻰ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﺨﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﮐﻪ ﺟﻬﻨّﻤﻰ ﺗﺮ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ) ﻭ ﺣﺘﻰ ﻣﻠﺎﺋﻚ مُقَرّب ﺑﺨﺪﺍ،ﺍﺳﺘﻨﮑﺎﻑ ﺍﺯ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺧﺪﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ( ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﻟﺎﺋﻚ ﺩﺭ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻬﻰ،ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﻫﺮ زمان،ﻫﻤﭽﻨﺎﻥﺨﻮﺩﺭﺍ ﺑﻨﺪﻩ ﻣﻄﻴﻊ ﺧﺪﺍ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ.ﻭ ﺳﺎﻟکان ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻴﺰ ﻣﻮﺑﺪ ﻋﺎﺑﺪ ﺩﺭ ﺁﺑﺎﺩﺍﻧﻰ ﺭﻭﺡ ﺧﻮﺩﻫﺴﺘﻨﺪ، ﮐﻪ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻭ ﺗﺮﺳّﻠﻌﺒﺎﺩﻯ ﺑﺎ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺍﻟﻬﻰ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ) ﻭ هرکس ﮐﻪ ﺍﺳﺘﻨﮑﺎﻑ ﺍﺯ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺧﺪﺍ ﮐﻨﻨﺪ ( ﮐﻪ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﺍماﻡ ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻭ ﻋﻤﻞ ﺗﺰﮐﻴﻪ ﺳﻠﻮﻙ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ) ﻭ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺗﮑﺒّﺮ ﮐﻨﺪ( ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﻟﺰﻭﻡ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﻋﺎﻟﻢ بِداﻧﺪ،ﮐﻪ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ بِداﻧﺪ ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﺤﺸﻮﺭ ﻣﻴﮑﻨﺪ ( ﺩﺭ ﻣﺤﺸﺮ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻭ تولّد ﻣﺴﺦ ﺁﻣﻴﺰ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ، ﺩﺭ ﺣﺸﺮ ﮔﻠّﻪ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ.ﮐﻪ ﺑﻘﻮﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺷﺎﻫﺪان ﻗﺎﺋﻢ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﻫم اﮐﻨﻮﻥاَست.ﻭﺩﺭ ﻣﺤﺸﺮ ﺩﻳﮕﺮان ﻗﻬﻘﺮﺍﺋﻰ ﺣﻀﻮﺭﻯ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﮐﻪ تولّدﻭ (ﺟﻤﻊ) ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩﮔﻠّﻪ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ.ولی ﺳﺎﻟکان (ﺟﻢ)ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ،ﮐﻪ(ﺟﻤﻌﻪﻭ ﺁﺩﻳﻨﻪ)ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭﻣﻌﺼﻮﻣﻴّﺖ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺨﻠﻖ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﭼﻮﻥ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﻭ ﻋﺮﺵ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ)

173 ﻧﺴاء- ﻔﺄمّا ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ،ﻭ ﻋﻤﻠﻮﺍ ﺍﻟﺼﺎﻟﺤﺎﺕ،ﻓﻴﻮﻓّﻴﻬﻢ ﺃﺟﻮﺭﻫﻢ،ﻭ ﻳﺰﻳﺪﻫﻢ ﻣﻦ ﻓﻀﻠﻪ، ﻭ ﺃمّا ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺍﺳﺘﻨﮑﻔﻮﺍ ﻭ ﺍﺳﺘﮑﺒﺮﻭﺍ ﻓﻴﻌﺬّﺑﻬﻢ ﻋﺬﺍﺑﺎ ﺃﻟﻴﻤﺎ،ﻭ ﻟﺎ ﻳﺠﺪﻭﻥ ﻟﻬﻢ ﻣﻦ ﺩﻭﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﻟﻴّﺎ ﻭ ﻟﺎ ﻧﺼﻴﺮﺍ ﺍما ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ (ﺑﻤﺤﻤﺪ ﻭﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪ ﺩﺭ ﺯماﻧﻬﺎﻯ بَعدی،ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻧﻈﺮﻯ ﻭﺍﻭﻡ ﻋﻤﻞ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻧﻤﻮﺩﻥ ) ﻭ ﻋﻤﻞ ﺻﺎﻟﺤﺎﺕ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ ( ﺗﺨﻠﻴﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻪ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﺩﺭ ﻋﺰﻟﺘﮕﺎﻩ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﺫﺍﺕ ﺍﻟﺒﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﻭان ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺰﺩ ﻭ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺑﻨﺪﮔﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﺪ،ﻭﺍﺯ ﻓﻀﻞ ﺧﻮﺩ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﻴﺰ ﻣﻴﺪﻫﺪ . ﭘﺎﺩﺍﺷﻬﺎﻯ ﻧﻮﻉ ﺑﺮﺗﺮ بَعدی،ﻗﺎﺑﻞ قیاس ﺑﺎ ﮐﺮﺍماﺕ ﻧﻮﻉ ﻗﺒﻠﻰ ﻧﻴﺴﺖ) ولی ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺍﺳﺘﻨﮑﺎﻑ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﺴﺘﮑﺒﺮ ﺷﺪﻧﺪ (ﺩﺍﺭﻧﺪﮔﺎﻥ ﻧﻮﻋﻰ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ولی ﺣﻘﻴﺮان ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻧﺸﺎﻥ ﻣﻴﺪﻫﺪ.ﻣﺴﺘﮑﺒﺮ ﻭﻣﺴﺨﺮﻩﻫﺴﺘﻨﺪ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻋﺬﺍﺏﺩﺭﺩﻧﺎﮐﻰ ﺂﻧﻬﺎ ﻣﻴﺪﻫﺪ. ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﻏﻴﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ولی ﻭﻧﺼﺮﺕ ﺩﻫﻨﺪﻩﺍﻯ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ (ﻣﮕﺮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺭ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ )

174 ﻧﺴاء- ﻴﺎ ﺃﻳّﻬﺎ الناس ﻗﺪ جاءکُم ﺑﺮﻫﺎﻥ ﻣﻦ ﺭﺑّﮑﻢ،ﻭ ﺃﻧﺰﻟﻨﺎ ﺍﻟﻴﮑﻢ ﻧﻮﺭﺍ ﻣﺒﻴﻨﺎ ﺃﻯ ﻣﮑﺮﺩﻡ ( ناسﻭﻧﺎﺳﻴﺎﻥ ﻋﻬﺪ ألِست ﻓﻄﺮﻯ قبل از تولّد،ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ إدامه ﺳﻠﻮﻙ ﻭ ﺗﮑﺎﻣﻠﻰ ﺭﻭﺣﻰ ﻭﻧﻮﻋﻰ ﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﻋﻘﺪ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺳﻠﻮﻙ ﺑﺎ ولیّ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻤﻌﺮﻓﻰ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺩﺭ ﺍﻳﻦ تولّد ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻨﻤﺎﻳﺪ.ﻭﺑﻨﻮﻉ ﺑﺸﺮﻯ ﻣﺄﻧﻮس ﺷﺪﻩ، ﮔﻮﺋﻰ ﻫﻤﻴﺸﮕﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ) ﺍﺯ رَبّ ﻭ ﺧﺪﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻫﺎﻥ ﻭ ﺩﻟﻴﻠﻰ ﺑﺸﻤﺎ ﺭﺳﻴﺪﻩ ( ﺻﻮﺭﺕ ﺷﻬﻮﺩﻯ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ،ﭼﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﻳﺎ ما،ﻭ ﻳﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻫﺮ ﻳﻚ ﺩﺭﺣﻴﺎﺕ ﺧﻮﺩ) ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﻧﻮﺭ ﻣﺒﻴﻨﻰ ﻧﺎﺯﻝ ﮐﺮﺩﻳﻢ ( ﻧﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ ﺁﻳﺎﺕ ﺁﻥ،ﮐﻪ هرکس ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ،ﻭ ﻣﺬﺍﻫﺒﻰ ﺳﺎﺧﺘﻨﺪ.ﺑﻠﮑﻪ ﻧﻮﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ،ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﻧﻮﺭ رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﺭﻭﺡ القدُس ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ.ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﺁﻥ تَوسّل ﻋﺒﺎﺩﻯ ﮐﺮﺩ.ﻭﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﺑﻨﻮﺭ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﺳﻴﺪ ﻳﻚ ﺭﻭﺡ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻧﻮﻋﻰ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ،ﺗﺎ ﻭﻗﺘﻴﮑﻪ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻭﮐﻤﺎﻟﺎﺕ رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩ ﺍﻳﺪﺁﻝ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﻮﻋﻰ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻳﺪ،ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻨﻮﻉ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺑﺎﺯ ﺑﺠﻬﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮ ﺭﻭﺡ القدُس ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﺭﻭﺡ ﺍﻟﺄﻣﻴﻦ ﺩﺍﺷﺖ.ﻣﺒﻴﻦ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﺠﺴّﻢ ﻭ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﻭمحسوس ﮐﻪ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﻴﻨﺎﺋﻰ ﻭ ﺑﻴﻨﺶﻋﻘﻠﻰ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.

175 نساء - ﻔﺄمّا ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ ﺑﺎﻟﻠﻪ،ﻭ ﺍﻋﺘﺼﻤﻮﺍ ﺑﻪ،ﻓﺴﻴﺪﺧﻠﻬﻢ ﻓﻰ رَحمة ﻣﻨﻪ ﻭ ﻓﻀﻞ، ﻭ ﻳﻬﺪﻳﻬﻢ ﺍﻟﻴﻪ، ﺻﺮﺍﻃﺎ ﻣﺴﺘﻘﻴﻤﺎ ﺍمّا ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪﺑﺨﺪﺍ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭﺑﻮﻯ ﻣﻌﺘﺼﻢ ﺷﺪﻧﺪ ( ﻭﻣﺘﻌﻬّﺪ ﺑﺎ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺷﺪﻧﺪ، ﮐﻪ ﭘﻴﻴﮕﺮﻯ ﺗﺮﺑﻴﺘﻰ ﻭ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﻯ ﺑﺎ ﻭﻯ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺎ ﺗﺠﻠّﻰ رَبّ ﺍﻟﻨﻮﻉ،ﻭﻫﺮﻳﻚ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﻟﻬﻰ.ﮐﻪ ﭘﻴﺮ ﮐﺎﻣﻞ معرّفی ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺍﻭﻟﻴﻦ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﺑﻮﺑﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ ) ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮑﻨﺪ،ﻭ ﻓﻀﻞ ﻭ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﻣﻴﺪﻫﺪ ﻭﻫﺪﺍﻳﺘﺸﺎﻥ ﺑﺼﺮﺍﻁ ﻣﺴﺘﻘﻴم ﻤﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ(ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺭﺍﻩ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻤﺮﺍﺗﺐﺍﻟﻬﻰ،ﺑﺨﺼﻮﺹ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﻗﺎﺋﻢ ﺭﺳﺎﻥ.ﻭ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺳﺎﺯ. ﺻﺮﺍﻁ ﺭﺍﻩ ﻳﻮﻧﺎﻧﻰ،ﺍﺳﺘﺮﻳﺖ ﻭ ﺍﺳﺘﺮﺍﻳﺖ ﺍﺳﺖ.

6176 ﻧﺴاء - ﻴﺴﺘﻔﺘﻮﻧﻚ،ﻗﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﻳﻔﺘﻴﮑﻢ ﻓﻰ ﺍﻟﮑﻠﺎﻟﻪ،ان ﺍﻣرء ﻫﻠﻚ لیس ﻟﻪ ﻭﻟﺪ،ﻭﻟﻪ ﺃﺧﺖ ﻓﻠﻬﺎ ﻧﺼﻒ ما ﺗﺮﻙ،ﻭ ﻫﻮ ﻳﺮثها ان ﻟﻢ ﻳﮑﻦ ﻟﻬﺎ ﻭﻟﺪ،ﻓﺎﻥ ﮐﺎﻧﺘﺎ ﺍثنتین ﻓﻠﻬﻤﺎ ﺍﻟثلث ﻣﻤّﺎ ﺗﺮﻙ،ﻭ ان ﮐﺎﻧﻮﺍ ﺍﺧﻮﻩ ﺭﺟﺎﻟﺎ ﻭ ﻧﺴاء،ﻓﻠﺬﮐﺮ مِثل ﺣﻈّ ﺃﻟﺄﻧثنین ﻳﺒﻴّﻦ ﺍﻟﻠﻪ لَکُم ﺃﻥ ﺗﻀﻠّﻮﺍ ﻭﺍﻟﻠﻪ بکُلّ شیئ عَلیم ﺍﺯ ﺗﻮ ﻓﺘﻮﺍ ( ﮐﺴﺐ ﺗﮑﻠﻴﻒ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﻳﻨﻰ ﻭ ﻫﺪﺍﻳﺖ ) ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ،پس ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮ، (ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻫﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺤﻤﺪﻯ ) ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﻤﺎ (ﮐﻠﺎﻟﻪ) ﻓﺘﻮﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ( پس ﺍﺯ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻣﻮﺭﺩﻯ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﻣﺸﻬﻮﺩ ﻭﺭؤﻳﺎ ﻫﺴﺖ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﻰ (ﺭﺟﻠﻰ ) ﻫﻠﺎﻙ ﺷﺪ،ﻭﭘﺪﺭ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﻯ ﻧﺪﺍﺷﺖ،ولی ﺧﻮﺍﻫﺮﻯ ﺩﺍﺭﺩ.ﻧﺼﻒ ما ﺗﺮﻙ ﺑﻮﻯ ﻣﻴﺮﺳﺪ.ﻭ ﺧﻮﺩ ﺍﻭ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ میراث ﺩﺍﺭﺩ.ﺍﮔﺮ ﺍﻭ ﻧﻴﺰ ﻓﺮﺯﻧﺪﻯ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ،ﻭﺍﮔﺮ ﺩﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺑﻮﺩ،ثُلث میراث ﺭﺍ ﺑﺎﻫﻢ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺑﻤﻴﺮﺍث ﮔﺬﺍﺭﺩ.ﻭ ﺍﮔﺮ ﭼﻨﺪ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﺯﻥ ﻭﻣﺮﺩ،پس ﻣﺮﺩان ﺩﻭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺯﻧﺎﻦ میراث ﺩﺍﺭﻧﺪ.( ﮔﺮﭼﻪ میراث ماﻝ ﺑﺎﺷﺪ،ﮐﻪ ﺑﺎﺯ حَقّ صاحب ﺍﺭث ،ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻭﻭﺻﻴﺒّﺖ میراث ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﮔﺮﭼﻪ ﺍﻋﺮﺍﺏ ﺑﺮﺍﻯ ﺯﻧﺎﻥ ﻣﻴﺮﺍثی ﻗﺎﺋﻞ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ.ولی ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﻭﺍﺭث ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ میراث ﺍﻭ،ﺳﺎﻟکان ﭘﻴﺮﻭ ﺍﻭ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.ﮐﻪ ﺑﻴﻦ ﺩﻳﮕﺮ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﺍﻟﻬﻰ ﭘﻴﺮ،ﮐﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻭﺧﻮﺍﻫﺮ ﺍﻭ،ﻣﺤﺴﻮﺏ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻣﻴﮕﺮﺩﻧﺪ.ﺗﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ.ﻭ ﺍﻟّﺎ ﻣﺸﮑّﻠﺎﺕ ﻓﺮﺍﻭان ﺑﻴﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻫﺎ،ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺗﻨﻰ ﻳﺎ ﺷﻴﺮﻯ،ﻳﻌﻨﻰ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺳﻠﻮﮐﻰ ﻭ ﻳﺎ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﻫﺮ ﺩﻳﮕﺮ.ﻭ ﻧﺼﻒ ﺩﻳﮕﺮ ماﻝ ﻭ ﻳﺎ ثُلث سوﻡ ماﻝ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻣﻴﺸﻮﺩ؟ﻭﺍﻟّﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺭث ﻣﻴّﺖ ﺧﺎﺹ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﻭ ﺍﺳﺖ.ﮔﺮﭼﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ میراث ﻭﻏﻴﺮﻩ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺟﺎﻣﻌﻪ،ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺣﮑﺎﻡ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﻟکان ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻣﺤﻤﺪﻯ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.ﻭﺣﺘﻰ ﺧﻮﺩ ﺷﺨﺺ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﻨﺤﻮ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻭﺻﻴّﺖ ﮐﻨﺪ.ﻭﻳﺎ ﺑﺮﺧﻰ ﺭﺍ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﻧﻤﺎﻳﺪ.ﺯﻥ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻌﻨﻮان ﺳﺎﻟکان ،ﻧﺼﻒ ﻣﺮﺩان ﻳﻌﻨﻰ ﮐﺎﻣﻠﺎﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ.