نظریّه سلوکی شهودی

      خدائی هست و هدفی دارد . و طرحی أزلی و أبدی بنام ( کن فیکون ) برای هدف خود دارد . آفرینش هستی لحظه  بلحظه ادامه دارد . تدبیر لحظه بلحظه  نیز هست. برای حفظ موقعیّت وجود قبلی یک موجود و برای دادن تغییر تدریجی  هر موجود در هستی،  و بالأخره برای حفظ و ثبات تغییرات حاصله بوسیله خداوند  صورت میگیرد که قیومیّت اورا تشکیل میدهد . و تدبیر الهی از موجودات نیز از خارج موجودات  هست. مانند کار هر باغبان برای کشت خود . و مهمتر که از داخل موجود تدبیر امور و تغییرات را در هر موجودی  ایجاد میکند . زیرا  (خداوند   داخل هستی ) تدبیر رااز درون موجود انجام میدهد ، که ما آنرا خود سازی یا خود ترمیمی وخود زائی  میپنداریم  . هدف أصلی خداوند تکامل ارواح است. که بوسیله خداوند و بکمک خود موجود میباشد . ولی هرچه ( اراده و عقل ) موجود بیشتر میشود کار تدبیر الهی با موانع روبرو میگردد . گرچه اراده و عقل انسان نیز دست خداوند است. ولی تنها در نوع بشری است که خداوند  مخصوصا آزادی اختیار یا عدم اختیار و یا خویشتن داری را بآن داده است.

    تکامل یک تغییر است ولی نه تغییری تراکمی کمّی  وماهوی. و حتـّی نه تغییر معنوی یا انتزاع  ذهنی. بلکه تغییری مینوی و روحی است. یا همان تغییر در أصل و ذات واقعی  انسان  که ملکوت وجود ناسوتی  انسان را تشکیل میدهد.که این أصل ملکوتی بچشم ما نمی آید. و بسختی با کمک عقل و تصوّر باورانسان میگردد . تکامل حرکتی جوهری و ذاتی یا روحی و نوع بشری و از مقام الهی یک موجود است . که هر موجودی در هستی در واقع  یک تجلّی الهی و ازبرخی صفات الهی میباشد. و هر موجودی باید بسوی کمال برتر نوعی وطبق الگوهای از قبل آماده پیش برود. نه اینکه بایستد تا کمالات بسوی  او بیایند . عدم حرکت ذاتی وجوهری انسان بسوی کمالات، یعنی مصرف و اتلاف  کرامات و امتیازات تکاملی تولدات پیشین و تکاملات روحی میباشد. ولذا طبیعتا باید آماده قهقرای نوعی مجدد گردد. که  پس ازمرگ نوع بشری کنونی خواهد بود. هر درجه قهقرا وکارما شدن، باز یک روح فردی همیشه زنده وبا تجدید حرکت تکاملی و بطور طبیعی روبرو میباشد. لذا کاروان أبدی موجودات همیشه  بر قرار است. ولی برخی از مسافرین این کاروان که تنبلی  و خودسری دارند ، اتلاف و اسراف در کرامات بالفعل بشری خود میکنند. که از بهشتهای ارواح جلوتر رفته کاروان، بانواع عقب وحقیر تر منتقل میشوند. که تکرار گذشته ها را در آینده ها بنمایند. مثل اینکه کسی در حرکت بلنگد،  ولی عاقبت ناچار با کاروان تکامل هستی براه میافتد. و  رأس این کاروان تکاملی ودر نهایت ،اکنون نوع بشری است. ولی باز در رأس این نوع بشری، پیشروان یا کاملان الهی واصلان سلوکی، بنهایت شهود واجب نوع بشری در نور قائم  روح القدس  و عرش ربّ آینده رحمان هستند. که در طریقت محمدی و با ولایت سلوکی است ، و نه با ولایتهای فقهای سفیه مذاهب قشری  اسلامی.و هر کسی میتواند بدان شهودهای هفتگانه  برسد ،که هر روحی باید برسد. و نیز  میتوان گفت که آغاز دور دست این کاروان از نظر ما، قبلا در سلسله انواع حیوانی ،ودور تر انواع  گیاهی و انواع جمادی، و فراوان انواع تحت  جمادی بوده که بنوع بشری رسیده ا ست .و این  قافله متّصل بأبد بی  ابتدا از آفرینشهای مدام یک روح انسانی است. و گرچه در ٥٥ قرن دیگر نوع برتر فوق بشری فرشته گونه در جهان پیدا میشود. که دین ورزی و تکامل باز برتر روحی آنان با طریقت وولایت الهی مهدی موعود محمد واولیای الهی پس از او خواهد بود. ولی انسان بشری در سلوک الهی تربیت لازم تولد در  نوع فوق بشری را باید فرا گیرد. که کرامات بالقوّه خود را تحقّق بدهد. زیرا نوع بشری باید تربیت روان ناخودآگاه  و روح نامرئی بشری  خود کند. که  روان انسان وهر موجودی، آصل وماهیّتی الهی وملکوتی  دارد که قدر خود را نمیداند . لذا هر کمبودی در تربیت روحی  انسان بشری، لبریز از آثار منفی وکمپلکس وعقده ها جدا از تربیتهای جسمی و بهداشتی حقیرتر میباشد. همان طور که نوع میمون از نوع  بشری عقب  مانده  است . نوع بشری نیز با عدم تکامل سلوکی و شهودی در روان   خود، در تولدات مداوم بعدی از  نوع فوق بشری عقب خواهد ماند. و  اینک ما در مرحله برزخ و میانه ای هستیم، که تربیت نوع فوق بشری آینده خود را باید فراهم وزمینه سازی کنیم . وحتی ما  اینک (جنین) نوع آینده فوق بشری میباشیم. نوعی که هنوز  شایستهگی آن  نوع فرشته گونه نشده ایم.

     و این سلوک الهی در این نظریّه میباشد که خداوند خود پیشنهاد کرده  . و هدف سبقت گرفتن از  زمان و با کمکهای الهی و تدبیر او، برای تسریع  در رسیدن بنتایج تکامل روحی نوع بشری میباشد. بالأخره  برای بیمه شدن از قهقراهای طبیعی و فطری در کارماها . بخاطر عدم تکامل ارادی وسلوکی، و افزایش گناهان تکاملی و خطاها و انحرافات و فساد بیشتر در خود آگاه وناخودآگاه ما است . پس  باید هرچه  زودتر بسلوک الهی پرداخت و  بنتایج شهودی آن رسید. تا در اواخر  عمر بشری  خود  آرام و سالم بمانیم و زمینه لازم برای نوع فوق بشری آینده خودمان آماده کرده باشیم . و الّا چون جنینی سقط میشویم و هم اکنون  از رحم نوع فوق بشری سقوط  نوعی خواهیم  داشت .و بانواع حقیر تر حیوانی مسخ میگردیم. تا دوباره و حتی صد باره گذشته ها را در آینده ها تکرار مینمائیم . تا عاقبت وحتما بهمین وظیفه واجب  الهی  خود بشهود ربّ  النوع قائم  روح القدس، ایدآل کمال الهی میسّر برای نوع بشری برسیم. که اکنون بسیار انسانهای سرکش  الهی ؛ با داشتن کرامات و امکانات عقلی حاضر بدان  وظیفه طبیعی و بنفع خود  نیستند. ولی با کمی  تعقّل و آینده نگری، میتوانیم انجام بدهیم. و صدها هزار سال در کاروان هستی جلو بیفتیم .

      وضع نهائی تکامل ذات و روح موجودات، پس از بی نهایت انواع فوق بشری درپیش، و تا أبدیّت بی انتها خواهد بود .که  چون روح  فردی بتواند بصادر اول ربّ  الإرباب  در لاهوت رسید؛ واز بی نهایت جبروتهای  الهی گذشت تکاملی نمود.  که پایان  هدف خداوند برای آفرینشها  خواهد بود.  هدف بعدی خداوند پس از این کمالات روحی را خداوند میداند. زیرا خداوند در هدفهای  خود  نیز نامحدود است. و لذا تکامل نوعی آنهم در کره زمین، زمینه سازی  برای  هدفهای برتر خداوند است .  و حتی مطلقا نمیدانیم که نوع فوق بشری آینده چگونه خواهد بود. وبا هر نظریّه و تصوّر ما ولو کلّی، نمی توانیم از آن  پیشگوئی نمائیم . زیرا جنین در شکم مادرش، چگونه میتواند از بیرون شکم مادر بداند؟ چه رسد بامور دیگری چون سرنوشتهای آینده نوعی مادر  خود . هر نوع خبر از وضع نوع بعدی  ندارد. و الّا اگر بداند برایش وظیفه رسیدن بآن مطرح میگردد،زیرا دانستن مسؤلیّت است. در حالیکه انواع بعدی بی نهایت باشند، چگونه تصوّری از آینده دورتر داشت؟ ولی قطعی است که در پیش برای موجودات هستند . و نباید  منکر آنچه که نمتوانیم چیزی از آن بدانیم بشویم . کافی است  بگذشته های تکامل نوعی  خود نظر کنیم . که  روح فردی انسان در صورتهای نوعی  جمادی وگیاهی  و حیوانی  بامروز بشری بالا آمده است. و هر کرامت و امکانی در هر گوشه جسم و ذهن خودآگاه  وروان ناخودآگاه انسان، سابقه تکاملی خود را در انواع قبلی که تولد داشته ایم بدست آورده است . چه بسا بتوان  از حافظه روحی که ژنتیکی  میگوئیم، گذشته ها را و لو أندکی بیرون آوریم. مانند هیپنوتیزم. و یا در احوال ویژه سالکان در هنگام وحدت وجود خود با وسائط ووسائل توسّل الهی  خویش. آنگاه که سالک خود را در میان نمی بیند، تا گذشته های خود را بیاد آورد . و حتی اگر این أرواح رسیده بپیشرفتهای  سلوکی، که مسابقه با زمان را داشته باشند، قسمتهائی از هفت هزار سال آینده را میتوان نیامده  دید . گرچه سمبولیک  وکلّی و رؤیائی باشد . وهرکس نیز تجربه ای از تصوّرات ویا رؤیا  و احوال خاص خودرا دارد. که سالها بعد همان را تکرار شده مییابد . که اینها را من نهیب های وجدان بیدار شده انسان بوسیله خداوند میدانم . و تذکّر و یادآوری الهی میگویم. و برای تکامل روح فراموشکار انسان مستعد میباشد .

     نظریّه شهودی و سلوکی که این نویسنده مطرح میکند، الهام از روش اولیای  پیشین و حکمتهای آینده نگری پیامبران است. بخصوص  در حکمت عملی طریقت ولایت سلوکی محمدی . که در قرآن و أحادیث  پیامبر واولیای محمدی و در تصوّف ایرانی  یا آریائی است .که نیاز بتفسیر و تشریح سلوکی و شهودی بزبان و عقل امروز بشری دارد . این نظریّه شهودی بموجب هدف خداوند چنین میگوید. که هدف از آفرینش هستی و موجودات میباشد. از زیر أتم  و بالاتر هارسیدن بکمالات و تکاملا ت     روح  بشری بوده است. یعنی از أزل تا کنون هرچه تکامل دست داده ،تمامی آنها در ژنتیک روحی نوع  بشری حاضر هستند. بخصوص در فصول آخر نوع بشری،  که آماده رفتن بنوع فوق  بشری آینده  میباشد. ما أکنون از هدفهای فوق بشری خود نمی  توانیم چیزی بدانیم.   ولی تکامل روحی فعلی بشری ما زمینه آماده و مناسب برای نوع فوق بشری است. پس  انسان اکنون آخرین تکامل  نوعی روی زمین است، و أشرف مخلوقات که از آزل آغاز گردیده است . حتی  اگر بیرون از کره زمین هجرت کند دنباله تکاملات فوق بشری صورت خواهد گرفت.

    زمین شناسان علمی میلیونها سال برای پیدایش  حیات گیاهان و انواع حیوانات سابقه میدانند. ولی هنوز قبل از سرد شدن کره زمین، حیاتهای جمادی، و حتی بی نهایت انواع قبل جمادی بیرون از کره  زمین میتوانسته بوده باشد. همیشه  در عالم بی نهایت و مطلق، مجموعه زمانهای بی ابتدای گذشته أزلی، در مقایسه با آینده های بی نهایت در أبدیّت، چیزی  در حکم صفر میباشد. و بالأخره  تکاملات گذشته بامروز بشری  ختم نمیشود.و  پنجاه و پنح قرن دیگر انتظار ظهور نوع فوق بشری  را  دارم . و تفاوت عقلی و دیگر کرامات جسمی و ذهنی وروانی آنها با نوع بشری، خیلی بیشتر از  تفاوت عقل   نوع میمون با عقل وکرامات نوع بشری است. در حالیکه انواع فوق بشری  در بنهایتی و کثرت متوالی، هریک ازنوع قبلی هزاران برابر امکانات در جسم وذهن وروان و تجلّیات شهودی دارد .و تنها شایستگان هر نوع پس از کمالات ربّ النوع خود، میتوانند  بنوع بالاتر برسند. و برای خروج از  نوع بشری وبرای  ورود و رجعت فوق بشری بجهان، داشتن شهود و ایدآل کمال نور قائم  ربّ النوع بشری، یا همان گبریال مسیح و روح الأمین  یا  روح القدس ضروری است. و تنها با طریقت سلوکی محمد وبا ولایت سلوکی محمدی، ونه با ولایتهای قشری مذاهب گوناگون  اسلامی. وپس از پنج شهودهای  مقدماتی ولایتهای سلوکی پیامبران اولی العزم، میتوان بنور قائم، ویزای  ورود  بنوع فوق بشری و تولد عظیم تر در جهان رسید. انسانها در تولدات مکرر فصول فراوان نوع بشری، میتوانند ببرخی از مراتب شهود مقدماتی را رسیده باشند . ولی هرکس باید این آزمایش را  در خود بکند، که تا کجا تعالی  و تکامل شهودی داشته ،تا امروز بتواند بتجّلیات بالاتر تا قائم برسد . والّا  در آینده های بشری با نسخهای بهتر متولد خواهند شد.

      ماجرای تکامل صورتهای نوعی جریانی جدا  از تکامل روح فردی در طبیعت میباشد. که داروین تقریبا بدرستی بیان تکامل صورتهای نوعی کرده است. ولی یک روح فردی مدام از صورتهای نوعی موجود در جهان، بعنوان قالبهای تازه ای برای تکامل مینوی وملکوتی خود استفاده میکند. و هربار با یک مرگ نوعی بنوع دیگری بالاتر متولّد میگردد. یک ویروس و حتی حقیر تر در نوع ،عاقبت تمام سلسله انواع را بالا میآید. و در نوع بشری همان وظیفه فطری خود را انجام  خواهد داد، که باید فطرتا بدهد.  گرچه روحی چون انسان مخالف تکامل روح خود، بارها دوچار کارما وتکرار تولد  را خواهند داشت. درحالیکه امروز ممکن است ما انسانها در چنین وظیفه طبیعی و أمر ضروری فطرت روان خود وبرای أبدیّت خود کوتاهی کنیم . اگر تخلیه و پاکسازی آثار منفی گذشته ها، و تحلیه با کسب اخلاق نیکو و الهی تمدّن و عقل مناسب نوع وتولد آینده کند.و بالأخره  با تجلیه از هفت شهود تجلّیات الهی میسّر بنوع بشری رسید.

      ابتدای کشف این شهود وتجلّیات  الهی در آدم یا کیومرث اوّلین پیامبراولی العزم، تا محمد ششمین و آخرین پیامبر اولی العزم،این هفت شهودومدارک پذیرش خداوند برای نوع بشر تکمیل گردید. ویزای ورود  روح  انسان  بنوع فوق بشری  آینده را هم أکنون باید دریافت نمود. اگر امروز انسان بطور داوطلبانه  بسلوک الهی، برای تکامل روح و ژنتیک ذاتی خود نپردازد،لا جرم مجرم وگارمه کارمائی بقهقراها ،برای تجدید تکاملات طبیعی،در زندگی های پر عذاب جهان دوچار شده ،تا باز بنوع بشری و همین وظیفه الهی  خود برسد. وظیفه سلوک الهی  تا شهود ششم قائم  روح القدس باید انجام گیرد. و الّا قهقراهای نسخ بدتر بشری،ویا تکرار مسخهای حیوانی و حتی  فسخ و گندیدگی گیاهی و یا رسخ جمادی و حتی وسخ تحت جمادی دارد که میلیونها سال بدرازا میکشد. ولی  برای خداوند این زمانها لحظه ای  بیش نیست. برای انسان ویا روح بشری اوطول زندگی محسوس است .زیرا رنج زندگی  جهنّمی جهان را دارد.  انسان اگر مست لذّات گردید زمان کوتاه بنظرش میرسد. ولی سالک الهی در حالت وحدت وجود خود زمان بکلّی معنی نخواهد داشت. و لذا یک روح نجات یافته  پس ازمرگ بشری،در لحظه ای هفت هزار سال را طی  خواهد کرد. زیرا رنجی ندارد که زمان را دراز بداند . سالکان الهی موفّق  در کسب شهودهای تجلّیات الهی، و در طریقت آخر سلوک  محمدی ،آماده رجعت فوق بشری هفت هزار سال بعد در جهان خواهند بود . و راه أبدیّت بهتر آینده، در برابر روح گشوده میشود . کاری که یک سالک الهی میکند همان است که کاری نکرده باشد. مگر پاکسازی آثار منفی اعمال خودسرانه. ویا هرچه بیشتر آثار مثبت ژنتیک روحی روان خود را  بیفزاید.  یعنی سالک الهی آزادیهای خود را آزادانه رها میکند، و آنها را تحویل مربّی الهی خود میدهد.

       تکامل نیز انواع و درجاتی  دارد. تکامل جسمانی ومادّی، و تکامل ذهنی و انتزاعی خود آگاه، و تکامل نفسانی یا روانی  ناخودآگاه . باز تکاملات  روح در آینده ها در تولّدات مکرر در جهان ادامه دارد. فعلا انسان بشری سه  بعدی است. ولی در نوع  فوق بشری چهار بعدی خواهد بود. زیرا روح  القدس او (بعد چهارم) تازه ، باامکانات حیاتی و الهی   عظیمی خواهد بود.و مراتب جسم و ذهن و روان حیوانی انسان بشری، قادر بدرک و کسب صفات  حیاتی بعد چهارم، وبدون سلوک با ولایت سلوکی نیست. ولی در تکامل جسمی امور بطور طبیعی پیش میروند. و تحوّلات و تغییرات ژنتیکی   غریزی میباشد. که در کنترل انسان نیست. گرچه در ورزش و معالجات،و یا در آلودگی باعتیادات، ممکن است تغییرات تکاملی جسمی کند تر یا سریعتر شود. تن نوعی انسان بطور کلّی پیشرفت ویا تغییرات منفی  را دارد. و تأثیر چندانی در کلّ تکامل صورت نوعی در جسم ندارد. و انسان نیز قدرت کنترل آنرا ندارد. صرفه جوئی در مصرف امکانات حیاتی،شاید در طول عمر مؤثّر باشد؛ ولی عرض عمر در کیفیّت و لذّت زندگی؛ و بالأخره  در عمق عمر،که  در ابعاد مینوی و روحی وأبدی آن میباشد.  که هدف درویشان و سالکان الهی میباشد. ارزش طول و عرض عمر را دگرگون میکنند. و الّا سنگ و کوه میلیونها سال عمر طولانی دارند ولی عرض  عمر را ندارند. چه رسد که عمق  عمر را چون مراتب  الهی شده داشته باشند. این انسان عاقل  و سالک و آینده نگر است که میتواند عمق عمر در أبدیّت  الهی را داشته باشد .و با کسب کرامات و شهود تجلّیات الهی و برای تولّدات  نوع فوق بشری آماده میشود. و حتی طول و عرض عمر را قربانی عمق عمر مینماید. در حالیکه عملا در کسب عمق عمر، طول وعرض عمر نیز بسیار افزایش  مییابد. بقول پیامبر همان قدر عمر که در راه خدا مصرف شود،بیشتر از آن نیز عمر  کسب میشود. زیرا آرامشها و عقل  و احوال  ویژه تازه،در خدمت طول عمر و عرض عمر انسان نیز هست. چه سود انسان عمر طولانی در زندانی داشته باشد. و یا انسانی آزاد باشد ولی عقل کافی نداشته باشد، و یا عقل هم داشته باشد ولی نتواند راه استفاده درست از آنرا برای بهتر شدن و بهره گیری از عقل خود  بشناسد .

    در سلوک  الهی بپیشنهاد  خداوند و با معرّفی پیر کامل الهی،و عبور از مراحل تخلیه و تحلیه تا تجلیه، انسان  میتواند تمام کرامات بالفعل،و تمام کرامات و امتیازات جسمی و ذهنی و روانی خود را بکار بیندازد. تا هم روح الهی بعد چهارم آینده را بیابد،و یا  آنچه سوخت کرامات کرده آنها را جبران نماید و فزونی امکانات حیاتی پیدا نماید. مانند حرکت اتوموبیلی که اگر هرچه بیشتر  پیش  برود،سوخت مخزن آن بیشتر گردد. غیر از صرفه جوئی و کاربرد عقل در تغییرات جسمی،بقیّه  عوامل تغییر دهنده در اختیار غرایز ژنتیک جسمانی و حتی  ژنتیک روحی است. و همه آنها نیز در تدبیرات الهی برحسب سرنوشتها است، و تا حدّ أکثر از فرصتهائی که در زندگی کسی  برای پیشرفت وجود دارد. و کسی هم نمیتواند بحال مطلق از کرامات الهی و صفات حیاتی  برسد. تکامل جسمی و سلامتی آن برای آغاز تکامل ذهنی و سلامتی ذهن، و سپس تکامل روانی  با تکامل سلوکی لازم است .  پس از تکمیل جسم طفل در نو جوانی آغاز تکامل ذهنی است .و در بالغان آغاز تکامل  روانی با سلوک الهی مطرح میگردد. و لو بقیمت تضعیف جسم و محرومیّت آن از لذّت ها باشد. با تربیت روان، پیشرفت ذهن و جسم نیز حفظ شده است. ذهن باید برای تکامل روح حیوانی و روانی ناخودآگاه از آلودهگی پاک شود . و راه آن نیز تنها سلوک الهی  است. و نه حتی روان درمانی روان کاوان،چه رسد بدارودرمانی پزشکان.

     برخی  میگویند که عقل سالم  جسم را سالم میکند . و برخی جسم سالم را شرط عقل سالم میدانند. درحالیکه هر دو باهم پیش  میروند. عقل مانند علم کسبی در مدرسه و کتاب نیست. بلکه عقل امری روحی و ملکوتی انسان،و مربوط بذات و ژنتیک روحی و مقام تکاملی و الهی روح انسان است. که با ترک  علم و اراده  در سلوک ،امکان افزایش عقل  هست . که با هر شهود هفتگانه نوع بشری، یک درجه عقل برتر و الهی تر دست میدهد. که آنگاه سلامتی جسم و ذهن نیز بدنبال دارد. (عقل کلّی) محمدی و الهی در مدینه  فاضله و اتوپیای کاملان الهی  محمدی، در شهود پنجم مصطفویو بطریقت سلوک ولایت محمدی  حاصل میگردد. ونه در دین قشری ومذهبی اسلامی . زیرا روح سالک ملاقات با مقام الهی  مصطفوی در حوض  کوثر  دارد . آنجا که حدّأکثر عقل  نوع بشری ممکن است دست بدهد. و برتر از آن درعقل بشری نیست. نوع بشری جسما در جنین آغاز بتکامل جسمی مینماید .و در طفولیّت تا هفت سالگی آمادگی بطور کلّی مییابد. آنگاه آغاز تکامل جدّی ذهن و عقل مادی است.  ولی  برخی عقب ماندگی  نسبی ورشد ناقص دارند. و شاید کسی نیز نباشد که بتواند بمطلق امکانات و کرامات الهی ژنتیکی خود رشد ذهنی برسد یا تکمیل نماید. ولی آنقدر هست که بیاد تکامل روح  خود بیفتد، و عهد الست  تکامل خود را در تولد پیشین،با آخرین تجلّی  شهودی خویش فراموش  نکند که لبّیک سلوکی بگوید.

     آخرین  سلّول بدن انسان در بیست و پنج سالگی ودر پوسته عصبی کورتکس  زیر پیشانی تشکیل میگردد.و هرکس مقداری کمبود رشد در این پوسته دارد،  و نتیجه کمی تکامل روان در تولد پیشین خود. و از آن پس روزی دویست هزار سلوّل این کورتکس میمیرد وجانشین ندارد . لذا قدرت عملیّات  عقلی را مدام کم میشود. ولی تنها و با رحمتهای الهی،سالکان ولایتهای سلوکی ششگانه واصل بشهود نهائی خود،نه فقط مرگ سلّولهای  عصبی  ندارند، که تمام  سلّولهای  عصبی  مرده در کورتکس زیر پیشانی دوباره زنده و فعّال  میشوند وکار ساز فکر و عقل میگردند. زیرا سلّول عصبی تنها در سلوک و بتدبیر الهی نوسازی عصبی دارد. و هسته سلّول مرده در کناری قرار میگیرد.و سلّول تبدیل بیک خط ارتباطی ساده  ای  میگردد و نقشی در تفکّر  بهتر  ندارد. و شاهدان شهود ششم قائم بازگشته بخلق، اولیای  طریقت محمدی،کم و بیش سلّولهای مرده عصبی کورتکس تجدید حیات در فکر و حافظه و دیگر کرامات و عملیّات ذهنی مییابند. ما اطلاع زیادی از امور عملّیات ذهنی وروانی نداریم، که در تدبیر مدبّران الهی هرکس  میباشد. و احوال شهودی و احوال الهی اولیا،و قدرتهای تفکّر و تصوّر و تخیّل و حتی  ابداعهای  فکری درزنده شدن مغز، وبا تولد دوم الهی کاملان پس از بیداری از مرگ قبل از مرگ، برای رسیدن بشهود قائم روح القدس صورت میگیرد.

     تربیتهای ذهنی  بموازات تربیتهای جسمی، عاقبت بپیری  و فراموشی و خنثی شدن میروند. یا هر  قدر عمر صرف تعلیم وورزشهای ذهنی بشود.ولی با سلوک الهی  میتوان  همان قدر نیز طول عمر بهمراه  داشت. و لذا شاید ضمن عمر محسوب ،و در غیر سالکان اتلاف عمر وحتی کوتاهی طول عمر میشود. زیرا در ورزش  تنها بدن تربیت شده ،ودر ذهن وروان إثر مثبت ندارد. اما در تکامل روحی و سلوکی سالکان،نه فقط سلامتی جسم که سلامتی ذهن را نیز حفظ  میشود و پیری آن بتأخیر میافتد. و پس ازمرگ انسان چیزی از امتیازات جسم و ذهن و علوم مادی او باقی نمی ماند. زیرااینها تنها مصرف جهانی و بشری در زندگی کنونی دارد.ورفاه و دورتر شدن از تکامل روح و تولد بهتر و بهشتی آینده روح فردی . و الّا  روح کرامات سلوکی و شهودی  خودرا بآینده نوع فوق بشری میبرد. و این  ژنتیک روحی در واقع نامه اعمال  و پرونده انسان از أزل تا کنون یک روح  فردی است ،که أصل موجودیّت است. و نه تن و ذهن و متعلّقات مادی آن . کسانی  که سلوک الهی و تربیت روان ناخودآگاه خود نکنند، هرچه برای جسم و ذهن خود بکنند، در وقت مرگ نوعی  معدم میشود. تنها سلوک الهی است  که تکامل  روحی منجر بعرفان الهی و عقل های مربوط بتجلّیات شهودی،و نیز تغییرات ابدی روحی میشود که نام احوال الهی  دارد.و بنوع فوق بشری هفت هزار سال بعد میرود.  پس در آغاز عقل سالم در جسم سالم است.ولی در پایان جسم سالم در عقل سالم و الهی تر شده میباشد. و عقل سالک غیر از کسب علم و تجربه های تکنیکی و فیزیکی غیر سالکان میباشد.ولی باز ضمن استعدادهای فهم و ادراک و احوالی است که کسب شدنی نیست . مگر با سلوک الهی.یعنی با طرد و پاکسازی مزاحمان،استعداد بیشتر و تکامل روحی تازه، و با شهودهای هفتگانه میسّر نوع بشری است. و هریک از شهودها مدرکی  الهی برای  یک مرحله از  پیشرفت سلوکی میباشد . مانند مدرک فارغ التحصیلی از  کودکستان یا دبستان و متوسطه و دبیرستان و لیسانس و فوق لیسانس و دکترا هستند . در تکامل ذهنی غیر سلوکی،شرایط  تعلیم مدرسی  مطرح است ؛و سراسر اموری مادّی و تنها مفید زندگی مادی انسان در جهان است. یعنی  علم وسیله کسب  مال و بهبود مقام اجتماعی و ریاست طلبی  است. لذا کسب علم  بدون اخلاق الهی،انسان را در مقام  روح جاهل تر میکند. اما کسب اخلاق  الهی مسآله ای اجتماعی غیر سالکان عوام  نیست. زیرا هر جامعه ای برای  خود نظام و سیستمی اخلاقی  دارد. و آنرا درست و ایدآل میداند و بقیه را نا درست. که شاید هم در محیط دیگری نا درست باشد. اخلاق در میان جنگلهای افریقا، و یا اخلاق در بین اسکیموها و یا در قبائل  کوچک و جزایر دور افتاده، هرکدام  برای خود اخلاق مناسب درجه عقل و تکاملات روانی خویش دارند .  که آنرا عرف جاری و قرار داد اجتماعی  میتوان دانست و تا حدودی نیز محترم هستند. ولی  اخلاق الهی برای کسب ویزای نوع فوق بشری را تنها در مکتب عرفان سلوکی و حکمت عملی  سلوک الهی باید جست . که باهر مرحله موفقیّت  یکی از دیپلم های شهودی را دارد، که از خداوند بصاحب  تربیت روحی و اخلاق الهی  میرسد. مانند گذشت و عفو و  انتقاد  از  خویشتن و صبوری بی پایان ودیگر صفات اولیای  الهی میباشد.

        رابطه تکامل ذهنی ونفسانی برای تکامل روحی هست . ذهن خودآگاه انسان  و نفس وروان ناخودآگاه باهم هستند.ولی بشرط سلوک الهی. که آنگاه هرسه(سه بعدی)باهم پیش میروند. یکی در سطح عقل جمعی بشری واجتماعی، و یکی در سطح جمعی نوع بشری،و بالأخره  در سطح عرفان جهانی. سطح علم جمعی در مدارس عالی تر و کشورهای متمدّن تر و صنعتی پیشرفته تر هست. باز سطح عقل جمعی بشری، أمری مربوط بفصل رایج نوع بشری است. برخی ملل و  اقوام بخاطر سوابق سلوکی اجدادی،و یا تکامل سلوکی انسانها در گذشته ها،  فصول نوع بشری بالاتری را دارند.که دارای عقل و هوش و استعداد تعلیمی میباشند. و هر شخصی در تربیتهای مدرسی، بسطح علم جمعی و عقل جمعی میتواند برسد. اما سطح عرفان نوع بشری که آخرین قسمت آموزش است، پس از سلامتی کافی عقلی وسلوکی میتوان بدان  رسید .  معمولا انسانها پس از چهل سالگی ویا پنجاه سالگی بحدّ أکثر تکاملات عرفانی خود میرسند. ولی  اگر مسائل برایش بی  جواب ماند آنگاه آغاز مرگ استعداد عرفان الهی آنها میباشد.  وبا عدم عرفان الهی  انسانها است که کارشان بحیرت و ندانم کاری و نهلیسم زود رس میرسد. اما در طریقت ولایتهای ششگانه ،میتوان سطح  عرفان الهی میسّر را بسالک منتقل کرد.   البته  نوع بشر فعلی تا  پنجاه و پنج قرن دیگر تکاملات متوالی فصول نوعی بیشتر را دارد. و لذا سالکان  هستند که مسابقه با زمان میکنند .و با استعداد وکرامات بالفعل، و تربیت الهی در تخلیه و تحلیه سلوکی  خودرا بتجلیه های مراتب الهی میرسانند. و مدرک نجات با شهود ششم قائم تا هفت هزار سال آینده را مییابند.

    در بررسی پیشرفت علمی  و عقلی بشری،همیشه ملاحظه جلوتر فکر کردن  عرفای الهی در گذشته ها معروف میباشد. ولی همیشه عقل جمعی آشفتگی خود را دارد. و سطح علمی  نیز بسته بنظر وهدفهای حریصانه  سرمایه گذاران؛و استفاده یا سوء استفاده  نظامی و صنعتی میباشد. اما عرفان نهائی بشر همچنان  در تدبیر الهی  ودر طریقتهای سلوکی ششگانه پیش میرود. عقل مادی بشری عملا استعدادی برای  آموختن علم است. و یا باز  استعداد  امکان تصوّر ذهنی، که لازمه فهم مفاهیم عرفانی و انسانی است. چه رسد بدرک احوال و سطح عقل نوع فوق بشری باشد. وعقل درجاتی  دارد. عقل جزئی مادی را همه انسانها دارند. ولی عقل جزئی ایدآلیستی،  که خاص حقیقت جوئی است .وبا انتقاد از خویشتن که قادر بدرک حقایق الهی  میشود واگر که سلوک الهی بنمایند . ولی عقل کلّی  الهی  خاص شاهدان مراتب شهودی و با سلوک الهی و در طریقتهای سلوکی ششگانه است . که حدّ أکثر آن در عقل کلّی ولایت سلوکی  محمدی است، که شهودهای هفتگانه و بازگشت بخلق را دارنند. که این  امکان اولیای  الهی  مصطفوی خود آغاز شهودهای  عقلی و الهامات لدنّی میباشد. آنگاه عقل الهی این اولیا در سطح عقل  جمعی و علم جمعی و اخلاق  و تمدّن عصر  خود تأثیر زیادی میگذارند.   عقل جزئی مادی متناسب فصل نوع بشری رایج زمان  است. و عقل جزئی ایدآلیستی مرحله ای موقت  در سالکان میباشد که قبل از سلوک الهی داشته اند . و پس از شهودها تبدیل  بعقلهای الهی می شود. و عقل کلّی خاص کاملان الهی بر حسب  شهودهای آنها، و مأموریّت الهی  بخلق،وتلاشهای بعدی آنها است. که شهودهای عقلی و الهامات لدنّی  مربوطه در  آنان وسیعتر میشود .و لذا اولیای  الهی  باز با هم تفاوتها دارند.

  علم عملا تکنیکی و تجربی  است و عقلی  نمیباشد.که نتایج فوری در بهبود زندگی صاحب علم دارد و منافع مالی او را تأمین میکند. که همین درآمد باعث توقّف  تکامل علمی  خود عالم میشود. و حتی  احتمالا شرایط نامطلوبی برای  تکامل علمی و عقل ایدآلیستی خود و اولادشان پیدا  شود. علما  همیشه  مزدوران سرمایه داران و صنعتگران و نظامیان و ستمگران جامعه خود میباشند. ولی عرفای الهی  تحت تدبیر خداوند بطالبان لقای  الهی و سلوک و با کنترل الهی,  بدون مزد و منّتی  تعلیم عرفانی و سلوکی میدهند.  ابتدا خود با سلوک آموخته و بعد بدیگران طالب لقای الهی و شهود می آموزند . لذا پرورش استعداد  عرفان الهی  انسان، ضروری تر از پرورش علمی  و مادی است.  که سالک را بآینده  برتر میرساند.  مراحل  تکامل علمی ومادی نیز  بر حسب  تاریخ زندگی نوع بشری،  و نیازهای شخص عالم است . مثلا علم طب در آغاز جنبه جادوگری داشته  که چاره دیگری نبود. و  هم أکنون نیز در بیماریهای غیر قابل درمان  حتی در علما،  بیماران حاضرند بهر جادو و جمبلی متشبّث  شوند. بعدها معالجات جنبه  فلسفی پیدا کرد.  زیرا مطالعه عقلی از بیماران و علائم  بیماری، تصوّرات و احتمالات را پیش می  کشد. که امثال ابن سینا میکردند.  بعدا علم طب گیاهی پیش آمد. خوردن آب مردابی دارای مواد گیاه گنگنه  بیمار مالاریائی  در سربازی را شفا داد . و یا فلان گیاه را جوشاندند, که فلان دردی برطرف شد. و بالأخره طب  آزمایشگاهی و صنعتی پیش آمد . مطالعات احتمالات  و تأمین شرایط عمدی  مختلف ،و بررسی های منظّم و آکادمیک علم طب  را بامروز رساند.  که   درقسمت جرّاحی  و  ودستورات پیشگیری مطرح  گردید. و الّا در قسمتهای دفع بیماریها  هنوز پیشرفتی  نشده. زیرا هر انسانی در یک شرایطی است. هنوز کسی  نمیتواند  از مرحله بعدی طب و هر علمی باخبر شود که چه خواهد شد. آیا روزی از کرات دیگر بکره زمین خواهند آمد که بیاموزانند؟ و یا شاید بگفته درویشی هر  گیاهی روزی بزبان خواهد آمد و خواص طبّی خود را بگوید. و انسان همیشه در دانش، خود را با تصوّرات  و خرافات ،آغاز تأمّلِ و  تفکّر کرده ،تا چون پرنده ای پروار کند. سپس  این خرافات  بمرور تبدیل بآرزو میشود. که  هرکس و هر تحقیقی اجرای آن آرزو میکند. و چندی  بعد معجزه ای  دست میدهد. و دهانها باز از تعجّب  که آرزوی  محالی تحقّق یافته است که هواپیمائی  بآسمان میرود.  و چندی  بعد این پروازها أمری عادی میشود و اعجاز آن نیز فراموش میگردد. وأمری  پیش پا افتاده ای میگردد . و حتی با ظهور بزرگتری از معجزه  قبلی، باز خرافاتی تازه بکار میرود. و با ظهور موشک و سرعتهای مطمئن،  هواپیماها  خطرناک نیز میشوند.

      عارفان  الهی  خدایشان را که همان تجلّیات شهودی  و صاحب تدبیر مطلق  هستی میدانند. هم در عصر جادوگری  وهم در عصر فلسفی و هم در عصر  تجربی و نیز در عصر آزمایشگاهی و صنعتی. در علم طب  و در هر علم  دیگری دست خداوند را در کار میدانند. انسان در مرحله جادوگری صد در صد  خداشناسی  داشته است . و در  مرحله  فلسفی پنجاه پنجاه  خدا شناس؛  وکمتر بقبول  وجود خدا میشوند. ولی در مرحله تجربی و صنعتی انسان خود را همه کاره میداند.  گرچه هیچ مکتشفی بقصد معینی شروع بتحقیق صنعتی کرده باشد، نتیجه ای  نگرفته است .و نتایج غیر متوقّع  را باز کشف خود و هنر عقل علمی  خویش میداند. آنگاه استفاده های  مختلف مادی، که  نان  کار خود را میخورد و تحقیق او نیز متوقّف میشود . شاید محقّقین  طبّّی  و روان شناسی، هنوز برای تدبیر و نقش خداوند قائل  باشند. و در (نمیدانم های) خود ناچار خدا را فرض میکنند. گرچه همچنان دنبال علّت ها  هستندتا چاره ای کنند. در حالیکه خداوند علّت العلل است. در أمر  خدا، انسان  باید ابتدا  برای شخص  خودرابطه الهی و چاره ای بیابد. تا چون بکمال الهی در سلوک رسید، آنگاه چاره جوئی برای  دیگران بنماید. و الّا تا وقتی که روان ناخودآگاه انسان پاک از معایب وعقده ها، و ژنتیک روحی خالص و انسانی و الهی  نشود، هیچ گونه امکان خدمتی  برای دیگران مطرح نیست. بلکه نوعی  خود فریبی و دروغ بخود و دیگران است .  انسان فطرتا حیوانی  خود خواه و جاهل  است. و چون  بعقل الهی  رسید، أصل همکاری را در پیش میگیرد. که نصف ونصف خودخواهی و دیگران خواهی دارد. وچون بکمال و اخلاق  الهی  رسید، بمرحله  فداکاری بخاطر خدا و حقیقت میرسد. که هیچ توقّع  سودی برای  شخص  خود ندارد. ولی  علما هیچ گاه از مرحله خود خواهی بیرون نمیروند. و مهمترین علّت آن ماده گرائی در طرز تفکّر و جهالت، نتیجه  فصول متأخّر نوع بشری  آنها است. محقّقینی که هنوز امید  بخدا وکمک او  دارند، راه تجلّیات برای آنها  در سلوک باز میماند. و الّا ّ دیگران  درهای جیب خود را باز میگذارند. و حتی درهای عقل و علم و تکامل بیشتر را نیز می بندند، که خود آغاز قهقرای حکیمانه و دانشمندانه آنها است. و پس  از مرگ بمسخهای حیوانی  مجدد میروند.

     نتیجه میگیریم که تکامل روحی تکامل واقعی والهی و أبدی است ،و یگانه خواست وهدف خداوند از آفرینش انسان میباشد. بقیه تغییرات در جسم و ذهن وروان از  نوع  تراکم بروی هم میباشد، که روز مرگ بروی هم میریزند. که تغییراتی  قهقرائی و عقب روی بجای پیشرفت بوده است ، و منطقا نمی تواند تکامل خوانده شود، بلکه قهقرا است. و تجدید گذشته ها در آینده ها میباشد. که اینها تغییرات مداری چون حرکت  حیوانی بدور مدار میباشد. حرکتی بدون نتیجه برای خود متحرّک است. و نیز احتمالا  تغییراتی  لولبی چون فنر دایری. که ضمن حرکت مداری  خود، أندکی تعالی افقی داشته باشد. و این همان تکامل  طبیعی حیوانات در هستی میباشد که ملاحظه آن میکنیم.  اما انسان عاقل ایدآلیستی وبا استعداددر تکاملات سلوکی تولدات پیشین، و با کمک اراده و عشق حقیقت جوئی، و پیگیری صبورانه سالکان،  تکامل  مستقیم قائم رسان  می جوید. و اگر مستعدّی چنین تکامل مستقیم نکرد، حتما دوچار قهقرای مستقیم بجهنّم جهان در تولدات حقیرتر میگردد. تکامل مستقیم در راه کوتاه تر، باز  معنی رسیدن بقائم ربّ النوع ایدآل کمال میسّر و واجب  الهی و فطرت ذاتی است، تنها در سلوک الهی با یک ولیّ الهی  بمعرفی  خداوند بطالب وسیله توسّلات عبادی میباشد. و الّا سوخت کرامات بالفعل خود در  تن  و ذهن و روان، با مرگ  بنوعی حیوانی سقوط بجهان مینماید. که از بقایای کرامات بالفعل تلف نشده روح، بنوع حیوانی  نیازمند همان مقدار کرامات میرود. و لذا گناه و انحراف و فساد هرچه بیشتر، باعث قهقرای حیوانی بدتر میشود. بقول قرآن شما را چنان مسخ میکنیم که پیش آن مسخ میمون و خوک بهترین است. زیرا مار ومور شدن یعنی میلیونها سال نیاز بتجدید تکاملات طبیعی در نردبان انواع را در جهان دارند. تا روحی بتواند  بنوع بشری و همین  سلوک تا شهود قائم را برسد.  و کاری را که امروز میتواند و نمی  کند، آنگاه و پس ازرنجهای بسیار میکنند.

     پس تکامل  تراکمی مادی ویا حتی تراکم معنوی و ذهنی علمی درکسی،  عملا تکامل محسوب  نمیشود بلکه تغییری افقی و بدون تعالی میباشد. و قطعا بروح الهی احتمالی او، و روان بشری  کنونی  لطمه میزند. گرچه اینها تغییری هستند، ولی مانند درجا زدن و دور  خود چرخیدن میباشد. کم و زیاد مداوم و بدون نتیجه ثابت است .اما  تکامل درست روحی و الهی  بوسیله علوم و عقلهای بشری دست نمیدهد. زیرا امکان بررسی آن  را ندارند. مگر آنچه پیامبران و باز گشتگان  سلوکی، در تولد الهی و دوم خود ،از خداوند پس از شهودها ، و برای  تعلیم سلوک  الهی بدیگران، میتوانند تکامل  مستقیم روحی و درست سالکان در پیمان با خود را اتعلیم  بدهند. که  حتی بررسی دانشگاهی برخی، که در عرفان و ادیان  تحقیق کنند، هر نتیجه ای را بگیرند نتیجه مطلوب الهی  را نگرفته، ومدرک محکومیّت خود را بیشتر کرده اند . و همچنان خود را ذاتا و عملا بیمار  قهقرای نوعی  نموده اند. مانند بیماری که داروی خود را میداند ولی آنرا بکار نمیگیرد. و یا در اختیار دارد. ولی نمی  خواهد بخاطر تلخی آن را مصرف نماید. خداوند خود پیشنهاد  روش تکامل روح با سلوک را نموده است .و در هر زمان برحسب  سطح عقل  جمعی و فصل نوع بشری،  ولایتی را با یک پیامبر اولی العزم با  شهود برتر و طریقتی عقلانی تر فرستاده. و اختیار آنرا بانسان داده است . و انبیای اولی  العزم   و انبیای  غیر اولی  العزم ، یا همان کاملان الهی هریک از ولایتهای سلوکی ، پیامبران اولی العزم  تجارب عملی  خود را بدیگران طالب لقای  الهی و مستعد  صادق  میشناسانند، ولی  مجبور نمی کنند. که کار اینان نیز تجربیّت  نظری و قسمتهای   عملی و مراحل شهودی است ، و نیز تأمّلات عقلی و  الهامی جدید برای  سالکان و طالبان  میباشد.

      در قسمتهای نظری عرفان قرآن و کتب مقدّس دیگر، گفته های أنبیا  و اولیا  در حدود عقل جمعی بشری هر زمان و هر گروه انسانی میباشد. و همیشه در بیانات خود مستند بسطح علم جمعی زمان خود و مناسب تکامل طبیعی فصول نوع بشری بوده . که در آغاز حتی عجیب بنظر  سالکان ولایتهای  الهی   قبلی   بوده است، بعد قابل  درک و تصوّرِ شده. و بمرور عادی و حتی برای ولایتهای برتر بعدی خرافاتی  بنظر میرسد. زیرا نظریّات عرفانی جدیدی مطرح  شده است. که همان ها نیز در زمانهای بعدی خرافاتی خواهند شد. و هنوز بی نهایت نظریّات و طرحهای عقلی  عرفانی از اولیای  الهی و غیر الهی مطرح خواهد شد. ولی باید بین نظریّات مذاهب  قشری، ویا بین تحقیقات عرفانی اکادمیک دانشگاهی، با عرفان و حکمت عملی ولایتهای سلوکی بوسیله اولیای  الهی  زنده هر زمان فرق گذاشت ،که تنها مقبول خداوند میباشد. و جز تربیت الهی در سلوک هیچ کار و عقیده ای  درست ومقبول الهی نیست. حتی اگر منطقا  درست بنظر برسند. و یا در منطق  ذهنی درست باشد. که  در عمل با مشکلات فروان روبرو میشوند.

      نظریّه شهودی و سلوکی که مطرح میکنم قبلا دیگران هم گفته اند،و تفاوت در کیفیّت بیان آنها است. و  این نویسنده معترف است ؛ که در یک  لحظه الهامی    از پیامبر این نظریه  را یافتم. و تا کنون جوابگوی تمام مشکلات  فلسفی  و اجتماعی و اختلافات دینی و مذهبی من در جهان  بوده است. حتی  برای امور علمی و تکنیکی ، که ظاهرا  نیازی بتکامل روحی ندارند، بسیار کار ساز و أنگیزه ساز و مثبت برای  محقّقین علمی  است. اگر این نظریّه  برای عقل  جمعی ثقیل و عجیب باشد أمری طبیعی است.  و این نظریّه درست مواجه با  عکس  العمل از أکثریّت  است. حتی دین شناسان قشری و محقّقین عرفان دانشگاهی نیز آنرا عجیب می بینند. زیرا خود تربیت و استعداد پذیرش اولیه ، ویا عقل ایدآلیستی لازم را ندارند. که باید ابتدا عقل خود را محکوم کنند. و یا حدّأثل  بدون تأثیر بگذارند .ولی  بمرور زمان و تدبیرات مداوم الهی تکامل روحی برای انسان روشن میگردد. و جوابگوی جنبه های منفی أدیان  ومذاهب قشری است. که همگی دور از راه  عملی سلوک و خواسته أصلی  خداوند  وأنبیای آن أدیان میباشند  وچاره سازی میکند. و البته روز بروز نواقص بیانی و استدلالی این نویسنده، و مطابقت با منطق و عقل جمعی روز انسانها ظاهر میشود، که منتظر نظریّات  جدید تر عرفانی در بیان باید بود.  که در شرف پیدایش  نوع فوق بشری، چنان تکاملی در نظریّات  عرفانی پیدا میشود. که امروز مطلقا قابل درک و قبول  انسان نمی تواند باشد.

           نباید  تکامل نفسانی و ذهنی را با تکامل روحی و عرفانی مخلوط کرد. زیرا تکامل نفسانی و فکری و انتزاعی و از محل آلودگیهای ناخودآگاه و  همان نفس امّاره و حیوانی نوع بشری است. علم و فلسفه مدّعی روشهای تکامل آنها، در واقع راه تراکم بیشتر مشکلات و عقده ها بروی هم  میباشند. زیرا علم و فلسفه حجاب أعظم  برای  تکامل روح و شهود تجلّیات الهی است. تکامل ذهنی فوری و ساده و مفید سود بردن از آن در زندگی کنونی انسان است. که  عملا  وسیله دورتر شدن ذات روحی  انسان از أصل الهی   وهدفهای برتر نوعی و فوق بشری میباشد. و حتی زمینه ساز ستمگری  بدیگران نیز هست.

      در تکامل روحی و عرفانی مسائلی  چون أصل وجود و علّت خلقت و مکانیزمهای قابل تصوّر آن، و نیز پیدایش أصل أنواع و ظهور أنبیا، و یا مسأله فهم و مکانیزم عملیّات فکری، که طرح آنها در بحث أپیستمولوجیک درست  است،  انسان ابتدا  خود را میسازد، بعد بتعلیم دیگران و هدایت آنها میپردازد. و الّا  هرکاری که  بشود ،اوضاع  و احوال را بدتر میکنند. برحسب  تاریخ أدیان و عرفان محمدی آخرین اولی العزم ،و صاحب  طریقت سلوکی جدید، و کاشف شهود  برتر نور قائم جبرئیل،  رب ّ و ایدآل کمال الهی برای نوع بشری است وبا مقامی تکاملی برتر که أنبیای الهی  گذشته آنرا نداشتند. و این آخرین کلاس تعلیمی عرفان عملی  سلوک الهی برای نوع بشری میباشد. و امامان زمان و کلیّه کاملان محمدی  زنده در هر زمان بعدی، تنها مربّیان این طریقت سلوک محمدی میباشند. و نه آخوندها و یا دانشمندان عرفان دانشگاهی. و خداوند هر یک از  اولیا را  که مناسب شخص طالب لقای الهی باشد معرّفی میکند. و فعلا در تجربه شخصی  این نویسنده، در عصر ما  برترین کلاس عرفان عملی است. اولیا هر یک که صادقانه مدّعی روشی   باشند، شاخه ای از طریقت محمدی هستند. ومناسب قوم خود میتوانند باشند. مهم عمل و رسیدن بنتایج شهودی  است. ولی مهدی موعود محمد در ٥٥  قرن دیگر آغازگر نوع فوق بشری خواهد بود، و صاحب شهود برتر وهفتم نور رب ّ رحمانی، و شهود هشتم عرش رب ّ برتر از رحمان، که در جهان مبعوث خواهد شد. تمامی  أرواح کاملان محمدی شاهدان نور قائم ، تنها رجعت کنندگان جهان در نوع فوق بشری فرشته گونه که باید بمهدی و مهدویان کامل ملحق شوند . و مقامات برتر رحمانی را بیابند و شایسته شهود آنها گردند. و الاّّ امتیازات الهی ونوعی پیشین خود را در نوع بشری قبلی از دست میدهند. آنگاه با این تکاملات روحی و شهودی خداوند پاداش بهشتی میدهد .که همان تولد باز بهتر و الهی تر بعدی است. و یک روح  موّفق آخرین بهشت خود،  و کرامات بالفعل نوعی آنرا مصرف کسب بهشت باز بالا و برتر مینماید.  امتناع از این کار وخواسته  خداوند ،از دست دادن امتیازات بهشتی نوعی و عقلی و شهودهای پیشین میشود . زیرا آن کرامات نوعی و الهی مقدّس خود را، برای لذّت بردن تن و ذهن خود از دست میدهند. و خود محرومیّت از بهشتهای برتر بعدی خواهد بود.

       مسأله  امامان زمان آشکار و غیر آشکار، همگی تا زنده هستند نقش شخص محمد را برای توسّل عبادی سالکان و همراه با أذکار توحیدی،  آنها را تعلیم میدهند . و هر امام  زمانی خود نیز  چند کامل محمدی بازگشته بخلق در اختیار دارد .و آ نها را اداره تله پاتیک میکند.  آدم اولین پیامبر اولی  العزم  که  وی کاشف نور نخستین شهودی بنام مقام حسینی در طریقت محمدی، سلسله ولایت الهی را تأسیس نمود. و قائم آخر الزمان بشری بنام  مهدی هدایت کننده بهدای رحمانی، کاشف شهود و تجلّی نور رحمان خواهد بود  و آغاز گر نوع فوق بشری.  و همگی تنها  شجره و درخت ولایت الهی  برای نوع بشری را تشکیل میدهند. محمد ششمین و آخرین پیامبر اولی العزم  نوع بشری و کاشف شهود پنجم مصطفوی بوده؛ و بتمام سالکان طریقت محمدی  در تمام زمانهای بعدی، همین شهود مصطفوی، شهود بالاتر قائم را میدهد. و دیدار روحی با مقام الهی  محمد یا همان مقام الهی مصطفوی مینمایند. سالکان ولایت سلوک  محمدی با تجدید شهودهای الهی تولدات پیشین، آنگاه امکان شهود قائم دارند . و این پنج شهود مقدماتی در طریقت محمدی نام پنج تن آل عبا را دارند، که در واقع سمبول و نامی  برای شهودهای مقدماتی میباشند. درحالیکه ادیان سلوکی دیگر برای  همین مراتب تجلّیات شهودی اسامی دیگری د ارند .

      برای فهم راحت تر نظریّه شهودی، مجموعه ای از الفاظ هست که معانی حقیقی آنها غیر از آن است که رایج عوام میباشد. لذا باید این الفاظ را جلوتر دانست. مانند لفظ ( اوم ) لفظی که از فلسفه و عرفان قدیم هندی میباشد. که مصدر مجموعه زیادی از الفاظ رایج است . مانند ایمان و مؤمن و امّی وام مادر و أمه کنیز و امّت و همّت بسیاری دیگر. که همگی  این الفاظ رایج نادرست یا غیر حقیقی و الهی، تماما  بمعنی  سلوک الهی،  بروش تعلیمی پیر کامل الهی  بمعرفی  خداوند هستند. باز  امکان بررسی جداگانه  هریک از مفاهیم سلوکی و عرفانی از تمامی  الفاظ  فلسفی و دینی و علمی  و اجتماعی و أدبی هست. ضمنا تمام مدارک موجود از أنبیای قبلی معروف بکتب آسمانی، و تمامی  گفته های عرفانی اولیای  الهی در طول    تاریخ، مؤیّد نظریّه شهودی و سلوکی میباشد. زیرا  خود نیز بدرجاتی از این مراتب شهودی رسیده بودند. ولی  أغلب بخاطر مزاحمت و تکفیر آخوندهای قشری بی ایمان ، چه  سنّی باشند یا شیعی ،عرفا وحتی أنبیا و امامان،  همیشه بطور سمبولیک و چند پهلو بیان کرده اند. ولی برای شایستگان تکامل روحی با اولیای الهی، لزومی  ندارد که همچنان سمبولیک وچند پهلو صحبت شود یا فهمیده گردد. لذا این نویسنده تنها از  محل  تجربه عملی و شخصی  خود، که بهفت شهود محمدی  رسیده ام، نظریّه  تفسیری خودرا آشکار بیان میکنم. و خواننده  گرامی موافق، باید ابتدا تصحیح اعتقادات خود را با الفاظ و اصول عرفانی و سلوکی بنماید.  مانند وجودخداوند، و توصیف نزدیک تر بحقیقت او. ویا وظیفه أنبیا و اولیا و سالکان آنها ویا آینده های روح در رجعتهای فوق بشری. و یابالعکس ماجرای کارماها و مسخهای مجدد حیوانی بجهان جهنّمی، برای  تکرار گذشته ها در آینده ها. و اگر  خواننده با این اصول راه خدا مخالف بود، و یا نمی تواند باور  داشته باشد، باین  علّت است که فصل نوع بشری او پائین است، واز تکاملات أزلی وتولدات پیشین او کرامات بالفعل کافی ندارد.  پس حدّ أقل از آنچه جنبه مثبت در نظریّه  سلوکی بنظرش مفید  است  باید دنبال کند. مهمتر اینکه مخالفت  کردن کار هر جاهل وکودک است. زیرا مخالف با حقّ باید از طرح بدیلی را ارائه بدهد. تنها اینکه بگوید این کلام درست نیست و منطقی نمیباشد عاقلانه نیست . و اگر طرح و نظریّه بدیلی  ندارد، مخالفت نکند و برای آینده بگذارد که تحقیق بیشتر بنماید. تا با استدلالات دیگری در آینده برای او روشن گردد . زیرا در روان شناسی  نظری أمری  قطعی است، که نفرت و مخالفت با هر هر آصلی ذهنی،  اگر  زمانی نیز بدان نتیجه  رسید که  أمر مورد انکار او درست بوده، آنگاه برای   شخص تصدیق وضع جدید میسّر نخواهد بود، که بسیار دیر شده است . و چه بسا هیچ گاه بفکر چنین فکری هم نرسد که تصدیق بعدی  نماید. پس راه سعادت آینده خودرا  بسته است. و با یک نه گفتن آینده حقیرتری را دارد.

     تکامل روحی با سلوک الهی  پیشنهادی از خداوند  و تعبیری الهی ار آینده های نیامده است. مانند راه حلّی که پدری برای طفل  خود پیشنهاد میکند. چون عقل  کودک هرگز نمی توانست  بچنان راه حلّی برسد. تاریخ أدیان و عقاید دین ورزی سرنوشتی طولانی بدرازای تاریخ پیدایش  عقل و فصول نوعی برتر بشری انسان  دارد.  عصر جادوگری که همیشه در قبایل وحشی، حقیقت را برای آنها شکل  میدهد. و پیشنهادات برتر را نمی  تواند بپذیرد. و اگر این وضع جادوئی  دین ورزی خود را نیز انکار کنند، حتما دوچار نابسامانی بیشتر میگردند.  سپس در عصر ریاضتهای طاقت فرسای بعدی مطرح شد، تا خدا را این چنین راضی کرده باشند. ولی  عملا در ریاضتها تنها اراده  خود را تقویت میکرده و میکنند. و بعدا عصر پیامبر شاهی رسید ،که تنها قابل قبول و بخاطر نیازهای عاقلتران بود. تا پیامبر و پیر داشته باشند که ره رفته باشد. و پادشاهی  اولیای  الهی تنها برای  چند سالک آنان  بوده و هست. پیامبر شاهی که گاهی مادر شاهی میگویند، در پادشاهان پیشدادیان  و کیانیان در اقوام ایرانی، عملا مربّیان الهی و سلوکی برای عقلهای بدائی  بوده اند. ولی نه برای رهبری دینی قشری . زیرا همیشه ضحّاک های آخوند،  بنام خدا سوء استفاده کرده و میکنند. و همان  عناوین و صفات أنبیا را برخود گذارده و میگذارند. در نتیجه پادشاهان  سیاسی فرّ شاهی و تاج ریاست بنام خدا را، از اولیای الهی و یا از مدّعیان کاذب میگرفتند،  و خود را  سایه خدا و نماینده او اعلام میکردند. پادشاهان ساسانی در ایران قدیم، و ناصر الدین شاه در گذشته نزدیک پادشاهی خودرا از مجتهد قشری خدا نشناس سالیانه اجاره  میکرد. و پاپ نیز در قرون وسطی تاج بخشی بپادشاهان میکرد، تا مردم ساده لوح  علیه آنان نشورند. و بالأخره با تأسیس ولایتهای هر فقیه فاسدی ولایت سیاسی و حکومتی  بعنوان خلیفه، بجای ولایتهای سلوکی محمد و علیّ و اولیای الهی خاص سالکان عامل  بفراموشی گرائید. و بکلّی تربیت اخلاق الهی و شهودی و تنها هدف خداوند و پیامبران فراموش گردید. و أولیای  الهی منحصرا در جامعه های  ایمانی پادشاهی الهی بر چند سالک خود دارند و تا رنده باشند.

     امروزه  کسب حقیقت، وظیفه وهدف أنبیا و أولیا، جز تعصّب کور و قشری گری جهنّم پروری اطلاعی ندارد.  مکاتب أدیان قدیم در عمق ابهام تاریک تاریخ میباشند. و مکتب الهی  محمدی علی  رغم دخالتها و تحریفات باز نسبتا روشنتر است. و همیشه رهبران قشری مسلمانان سنّی یا شیعی تنها بفکر غارت جهان و مردمان خود بوده و هستند. اینک  انسان مستعد سلوک الهی  وطالب لقای  الهی، باید تنها از خداوند بخواهد، که پیر الهی و واقعی اورا شخصا در رؤیا بوی معرفی  نماید. که او تنها وسیله  الهی  وکافی برای  طالب لقای هم اکنونی خداوند  و تکامل روح  انسان خواهد بود. و هرچه پیر الهی دستور دینی و اعتقادی و رفتاری بدهد، همان دستور  خداوند برای سالک میباشد. و نه آنچه آخوندی مذهبی قشری و فاسد، و بنقل درست  از گذشتگان بگویند . چه سنّی یا شیعی و یا بهر نام دیگری باشند. که أنبیا و اولیا هرچه گفته اند، برای  پیروان در پیمان سلوکی خود  بوده است. و نه برای  عموم مردم  و برای  همه  زمانها . بقول  پیامبر اینک تنها راه  ارتباط انسان با مراتب  الهی خواب و رؤیا است. که ابتدا خوابهای  نفسانی پر از معایب ناخودآگاه، و سپس خوابهای بشارات است، که مخلوطی از  معایب و محاسن تازه روان سالک میباشند.و امتیازات اخلاقی تازه  سالک را نشان میدهند. که نیاز بتفکیک و تفسیر پیر الهی خواهد داشت. و بالأخره  رؤیاهای صادقه هستند که نیاز بتفسیر نیر ندارد .که همان شهودهای الهی سالک در پیمان و تسلیم سلوکی با ولایت الهی او میباشند .

     عبادت سالک چیزی جز  توجّه و تمرکز و حضور ذهنی سالک مز واسطه الهی نیست . و همراه با تکرار أذکار توحیدی دفع شرک  احتمالی  میباشد.مانند الله أکبر و غیره . در این میان سالک هرچه بخواهد بخدای  خود میگوید. و یا آنچه   پیامبر واولیا، بخصوص  پیر الهی  تعلیم بدهد. چون هر دعا و نجوی. و نماز سالک در توجّه و تمرکز و توسّل باولیای  الهی، ویا با آخرین شهود میباشد. أذکار توحیدی چون  لا اله الّا الله  یا سبحان الله  میباشند. یعنی  سالک بواسطه  الهی خود میگوید، که الهی  هستی ولی الله نمیباشی. که حتی در شهود عرش  رحمان نیز  تکرار میشود. زیرا بین رب ّ رحمان نادیده تا ربّ الأرباب الله صادر اول در لاهوت، بی  نهایت أرباب نوع فوق  بشری، و هریک برتر از  دیگری در پیش هستند. و همگی اله و الهی هستند ولی  هنوز الله نمیباشند. پیر کامل الهی  حسینی  بمعرفی  خداوند، نخستین واسطه عبادت برای سالک است. که بجای  خدای  نادیده، بوی  توسّل و هر دعای وعبادتی میشود.  پیر الهی ولایت چون روح  محمد و علیّ تربیت  سالک را بعهده دارد. و امام هر زمان برترین مقام اولیای  الهی  زنده، در شهود دوم حسنی ،از پنج تن  مورد معرفت و شهود  سالک ،در رؤیا شهود میشود. سپس شهودهای بالاتر فاطمی  و شهود مرتضوی یا رضایت  الهی،  و شهود پنجم مصطفوی  روح  پیامبر خواهد رسید. تا نوبت بنور قائم روح القدس وظیفه نهائی سالک محمدی  برسد  و اگر بازگشت پیامبر گونه  بخلق شایسته، ومورد انتخاب  خداوند از بین شاهدان قائم  بود، با شهود  هفتم عرش  رحمان در مرحله دنا فتدلّی و قاب قوسین أو أدنی،  آینده های خود را سمبولیک خواهد دید. و تا هفت هزار سال بعد که در نوع فوق بشری  بجهان  رجعت مینماید، و مربّیان الهی آینده خودرا میشناسد.

     طریقت سلوک محمدی، یا همان تصوّف ایرانی آریا شدگان، شامل مجموعه ای  از احکام انجام دادنی بعنوان واجب عبادی میباش،که تنها پیر کامل وتنها برای شخص  سالک ،این  احکام و دستورات را تعیین میکند. ونه حتّی برای  همه  سالکان خود،  و نه  برای عموم مردم بی  اعتقاد بسلوک الهی و مقام الهی پیر کامل . احکام  پیر الزاما همان  احکام  پیامبر و امامان، بعنوان حلال و حرام نخواهد بود. که تنها برای هر سالک خود گفته اند. و لذا امروز تنها پیر کامل،  بمعرفی خداوند بطالب لقای  الهی، وسیله هدایت سالک میباشد. وهر دستور و حتی نظریّات دیگران، اگر  مورد تأیید پیر بود، قابل اجرا و واجب الأجرا میباشد. هرچه که مانع  تکامل روح سالک باشد، برای او عنوان کار حرام میباشد. حتی اگر برای دیگران حلال باشد. ویا پیر بسالک دیگری حلال ومجاز گفته باشد. و فتواهای آخوندها مطلقا درست نیستند. که عالم هم نیستند. زیرا (عالم) تنها عنوان کاملان الهی و آگاه از مراتب تجلّیات الهی و بازگشته بخلق است و تا زنده باشند . نه اینکه کسی چند کتابی خوانده باشد که  مجتهد بدون جهد سلوکی عالم خوانده شوند.

         خلاصهء سلوک الهی بروش طریقت برتر سلوکی  محمد؛ و یا ولایت مولا علیّ، در سه مرحله  میباشد.( تخلیه ) ذات و روان از گذشته ها، یا تزکیه نفس و پاکسازی آن از عقده ها  و عقیده ها است. و دوم ( تحلیه ) وکسب  صفات و اخلاق الهی أولیای الهی و تعلیم پیر الهی سالک است. تا خداوند برای مرحله  سوم  ( تجلیه ) دست بدهد. که در حدّ کفایت  از پاکسازی ها خواهد بود . تخلیه و تزکیه نفس وروان از عقده ها و کمبودها و انحرافات عقیدتی، و هوسها و توحّشهای  حیوانی بشری  است. زیرا انسان غیر الهی هنوز حیوان است ولو ناطق باشد. تخلیه وظیفه سالک است ،و تحلیه  وظیفه تعلیمی پیر الهی، و تجلیه بعهده و مشیّت وخواست خداوند میباشد. سالک واصل بشهود هفتم  عرش  رحمان،  در بازگشت پیامبر گونه و تا زنده هست، معصوم از وظیفه جدید الهی است .مگر وظیفه و مأموریّت  الهی برای تعلیم افراد سالک در  پیمان داشته باشد. و الّا  همه انسانها آزادند که سلوک  الهی بکنند یا نکنند. که دوچار کارماها میشوند. ولی مخالفان و دشمنان سلوک  الهی  و اولیای  الهی، بدترین مجازاتهای  الهی پس  از مرگ دارند. که بقول قرآن مسخ میمون و خوک بهترین بخت آنان، در تولد فوری حقیر در جهان خواهد بود.

     نظریّه  سلوک الهی گفتنی های  فراوان  دارد. و بهترین معلم آن برای  سالک در پیمان، تنها  پیر  الهی میباشد. و خداوند معلّم و مربّی الهی مناسب سالک را بوی  معرفی  میکند. و نه اینکه با این و آن مراجعه شود که ظاهری مقدّس  دارند. چه  رسد بآخوندهای أهریمنی، و بقول پیامبر ابلیس در لباس کاذب روحانیّت،  که عنوان ولایتهای هر فقیه سفیه را دارند. ونام خود را مجتهد و عالم و نماینده  پیامبر و امام زمان گذارده أند . در خاتمه باستحضار خواننده  گرامی  میرساند، اگر احساس پذیرش از مطالب بالا مینماید،  میتواند دیگر  نوشته های( وبسایت )این نویسنده را مطالعه کند. تا خود هرچه  صلاح أبدی  خویش  میداند انجام بدهد. و الّا مطالعه آثار این نویسنده، و نوشته های عرفانی اولیا، جز فزونی  مخالفت و نفرت نخواهد بود. و تا خداوند برای  خواننده  گرامی  چه بخواهد،  و چه کسی را بخواهد هدایت کند .